ساواک و مبارزه مسلحانه
پس از کودتای 28 مرداد 1332، استبداد و سرکوب، جایگزین روش سیاسی شد. بلافاصله پس از کودتا، آشکار شد که نظم نوین، دیگر تجربه سیاسی، هر چند نیمبند پیشین را نیز برنخواهد تابید. حکومت به فعالیت و مبارزات سیاسی قانونی و مسالمتآمیز احزاب و گروههای سیاسی و مذهبی که حاکمیت را به چالش میطلبید، اعتنایی نکرد و با پی گرفتن روش استبدادی و خودکامانه، مخالفان سیاسی را از میان برداشت. هر چند این روند که از سوی حکومت با جدیتی تام دنبال میشد تا به مرحله نهایی برسد حدود یک دهه به طول انجامید، اما در این میان احزاب و گروهها و فعالان سیاسی، مذهبی بهرغم مشکلات به وجود آمده توسط حکومت، مدتها مقاومت سیاسی و مدنی پیگیر و مسالمتآمیزی در پیش گرفتند تا بلکه از جان سخت شدن و غیرقابل بازگشت شدن استبداد جلوگیری کنند؛ در همان حال حاکمیت را نسبت به عواقب بدفرجام این نوع حکومت هشدار داده و به راه صوابش دعوت کردند. اما حکومت با اتکا به پشتیبانان خارجیاش عزم جزم کرده بود تا با شتاب بخشیدن به خودکامگی، آسودهخاطر از دردسرهای احزاب و گروههای سیاسی، مذهبی منتقد و مخالف، آنچه که خود تشخیص میداد، عمل کند. بدین ترتیب آخرین تکاپوهای فعالیت سیاسی مسالمتآمیز احزاب و گروههای سیاسی و مذهبی با حکومت پهلوی در نخستین سالهای دهة 1340 با تجربهای بدفرجام مواجه شده و به شکست انجامید. در چنین شرایطی، به موازات گسترش اختلافات غیرقابل ترمیم بین حکومت، احزاب و گروههای سیاسی و مذهبی، فضای سیاسی و اجتماعی لازم برای شکلگیری نوع جدیدی از برخورد و تقابل بین حکومت و منتقدان و ناراضیان پدیدار شد. هر چند بسیاری از رهبران و فعالان دیرپا و دارای تجربه سیاسی احزاب و گروههای مختلف، به رغم فشار حکومت و نومیدی تدریجی از امکان برخورد مسالمتآمیز و قانونی با حکومت، هنوز به ضرورت برخورد قهرآمیز با آن نرسیده بودند، اما بسیاری از اعضا و فعالان جوانتر این گروهها که تحت فشار قرار گرفته بودند، بدون توجه به ضرورت در میان نهادن دیدگاههای خود با دیگران، تز مبارزه چریکی، مسلحانه و خشونتآمیز با حکومت و دستگاه سرکوب را به عنوان راهحلی اجتنابناپذیر و حتمی برای خروج از بنبست سیاسی گرفتار آمده مورد توجه قرار داده و پایهگذار روش نوینی در برخورد با حکومت شدند. در این میان افکار عمومی در کشور روش مبارزه مسلحانه و چریکی با حکومت را تأیید نکرد و به رغم تمام اقدامات حکومت کماکان بر ضرورت مقابله آرام با آن اصرار میورزید. اما فرهنگ ضرورت مبارزه قهرآمیز و مسلحانه با رژیم، بین تعداد قابل توجهی از مخالفان سیاسی ـ مذهبی جوانتر با استقبال روبرو شد. این عده تصور میکردند در این شرایط که حکومت لجاج کمسابقه و بدون ترحمی در سرکوب مخالفان نشان میدهد، در پیش گرفتن روش مسالمتآمیز، نتیجهای جز سخت جانتر شدن استبداد و سرکوب در پی نخواهد داشت و تنها روش مبارزه مسلحانه و قهرآمیز است که خواهد توانست بر بنیان حکومت آتش افکنده و با گسترش تدریجی مبارزات مسلحانه به از بین رفتن نهایی آن منجر شود. البته بسیاری از فعالان و رهبران سیاسی و مذهبی از همان آغاز به درستی درک کرده بودند که مبارزه مسلحانه و چریکی چندان بختی برای موفقیت و شکست نهایی رژیم در پی نخواهد داشت؛ البته ضرباتی که مبارزه مسلحانه بر حکومت وارد میکرد، از سوی مردم مرهمی موقت تلقی میشد و با خرسندی مورد اقبال قرار میگرفت. بسیاری نیز بر این باور بودند که مبارزه مسلحانه کم اثر و پرهیاهو، میتواند سرکوب بیشتر را فراهم آورد. با این احوال مبارزه مسلحانه از آغازین سالهای دهة 1340 به تدریج در گوشه و کنار کشور رشد کرد و تا واپسین روزهای حکومت پهلوی، توسط گروههای مختلف با دیدگاههای سیاسی و مذهبی مختلف و حتی متضاد، پی گرفته شد. برخورد قهرآمیز حکومت و ساواک با احزاب و گروههای سیاسی مخالف حکومت در سالهای 1341 ـ 1342، از مهمترین دلایل داخلی شکلگیری گروههای مسلحانه بود. از سوی دیگر در آن مقطع، مبارزه مسلحانه در بسیاری از کشورهای آسیایی، امریکایی و افریقایی بر ضد حکام خودکامه داخلی و استعمارگران و قدرتهای متجاوز خارجی جریان داشت و فعالان سیاسی مخالف حکومت پهلوی نیز خواسته یا ناخواسته تحتتأثیر آنها قرار داشتند. سالها مبارزات چریکی و مسلحانه گروههای اسلامی در کشورهای عربی و اسلامی در فلسطین، اردن، لبنان، مصر، برخی کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس و غیره در گرایش گروههای مسلمان و مذهبی به مبارزه مسلحانه تأثیرات غیرقابل انکاری داشت. در بسیاری از کشورهای افریقایی، امریکای لاتین و آسیا نیز مبارزات چریکی بین گروههای آزادیبخش و انقلابی (که عمدتاً از مرامهای چپ و کمونیستی پیروی میکردند) جریان داشت که شعارهای زیبای آنها، بسیاری از جوانان ایرانی دارای گرایشات چپ و کمونیستی را برای در پیش گرفتن مبارزه مسلحانه وسوسه میکرد. بسیاری از گروههای چریکی مسلمان نیز با تأثیرپذیری از مشی مبارزه مسلحانه در گوشه و کنار جهان، بر این باور بودند که رژیم حاکم جز از طریق برخورد قهرآمیز ناتوان نخواهد شد. این عده، برخی آیات قرآن کریم و روایات و آموزههای دینی و اسلامی را سرلوحه و راهنمای عمل خود قرار میدادند. مبارزات چریکی مسلمانان در بین روحانیون پشتیبانان و موافقینی داشتند که ضمن ادامه مقاومتهای مسالمتآمیز، حمایت و پشتیبانی از گروههای چریکی را نیز برای واداشتن حکومت به عقبنشینی، امری لازم میشمردند. بدین ترتیب پیوستن به گروههای چریکی و مسلح امری مثبت و گامی رو به جلو تلقی میشد و مبارزان چریکی در وجدان عمومی جامعه به دیده احترام نگریسته میشدند.
در شکلگیری اندیشه و مبارزات مسلحانه بر ضد رژیم پهلوی و ساواک، قیام 15 خرداد 1342 نقطه عطف به شمار میرود. در واقع روند سرکوب ساواک و حکومت که از اوایل دهة 1330 آغاز شده بود، به دنبال آغاز نهضت امام خمینی و قیام 15 خرداد 1342 به نقطه بازگشتناپذیری رسید. در آن مقطع علاوه بر علما و روحانیون، بسیاری از رهبران و فعالان سیاسی احزاب و گروههانظیر حزب توده، جبهه ملی و نهضت آزادی ایران نیز توسط ساواک و سایر نیروها و مراجع امنیتی، قضایی و انتظامی به شدت سرکوب میشدند. بدین ترتیب در شرایط بنبست در عرصه فعالیتهای قانونی، مسالمتآمیز و آشکار سیاسی، افراد و گروههایی ترجیح دادند به طور مخفیانه و به صورت زیرزمینی به مبارزه مسلحانه روی آورند. گروههای چریکی پدید آمده، از آغازین سالهای دهه 1340 از مکاتب سیاسی و مذهبی متعددی پیروی میکردند و گاه تضاد و اختلافات فکری ـ عقیدتی و سیاسی قابل توجهی با یکدیگر داشتند. با این احوال تمامی آنان در یک مسئله اشتراک نظر داشتند و آن این بود که حکومت پهلوی جز اسلحه و بوی باروت، منطق دیگری نمیشناسد و مبارزه مسلحانه اگر تنها راه برخورد با سیستم نباشد، مهمترین و کارآمدترین راه است. هر یک از این گروهها در برگزیدن مبارزه مسلحانه تدارکات عقیدتی، فکری و سیاسی ویژهای داشتند که از آموزههای قرآن کریم و اسلام گرفته تا ایدههای مارکسیستی در نوسان بود. هر یک از گروهها به فراخور تعلق خاطری که به مکاتب و مرامهای فکری، سیاسی و مذهبی خود داشتند، آموزههای آن را راهنمای عمل قرار میدادند. برخی از مهمترین متفکران سیاسی، مذهبی و شاعران و منتقدان سیاسی در زمره مشوقان و گاه ستایشگران مبارزان چریکی درآمدند و مقاومتهای سرسختانه گروههای مختلف چریکی در مقابل حکومت، مورد تحسین آنان قرار گرفت. چریکهای فدایی خلق از زمره گروههای چریکی مخالف حکومت به شمار میرفت و اندیشههای مارکسیستی را به عنوان اندیشه عمل خود معرفی کرده و با الگو قرار دادن کسانی چون ارنستو چگوارا و فیدل کاسترو عمل خود را تفسیر میکردند؛ اندیشههایی از این نوع در بین تعدادی از جوانان و دانشجویان و فعالان سیاسی هم طرفدارانی داشت. برخی از جوانان متمایل به گروههای مارکسیستی با تحلیل دیدگاههای سیاسی ـ فلسفی لنین، مبارزه مسلحانه را تنها راه برونرفت از بحران سیاسی موجود ارزیابی کرده و معتقد بودند که هر عمل مسالمتآمیز و مماشاتگرانه در برابر این نظامها محکوم به شکست است. درباره مبارزه مسلحانه جزوهای نیز بر اساس اندیشههای لنین تهیه شد؛ جزوه «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک» توسط مسعود احمدزاده از رهبران اولیه چریکهای فدایی خلق تدوین و تنظیم شد. سازمان مجاهدین خلق، از گروههای چریکی آن دوره، نیز به تدریج التقاتی از اندیشهها و آموزههای دینی و قرآنی را با ایدهها و ذهنیتهای مارکسیستی که در میان روشنفکران آن روزگار طرفدارانی داشت، به عنوان پایه فکری و نقطه اتکای فلسفی ـ سیاسی مبارزات مسلحانهاش برگزید.
گروههای چریکی چپ که گرایشات مارکسیستی داشتند، منتقد دیدگاه رهبران حزب توده در چگونگی مبارزه با حکومت پهلوی بودند. حزب توده که مهمترین مروج اندیشههای مارکسیستی و کمونیستی در ایران بود، در انفعال سیاسی، راه عافیتطلبی و سازش را در پیش گرفته بود. با این حال، هر چند حزب توده روش مبارزه مسلحانه را تأیید نکرد، اما در دهة 1320 و 1330 نخستین حزب سیاسی بود که در بین نظامیان و درجهداران ارتش نفوذ کرده و بسیاری از آنها را به عضویت پذیرفت. هر چند سازمان نظامی حزب توده هیچگاه از اسلحه علیه حکومت پهلوی بهره نگرفت، اما با مسامحه میتوان این شاخه حزب توده را پیشگام مخالفتخوانیهای نظامی بر ضد رژیم دانست که در دو سه سال پس از کودتای 28 مرداد 1332 به طور کامل از میان برداشته شد. بین گروههای دینی نیز، جمعیت فدائیان اسلام پیشگام بودند و مؤثرترین مبارزه مسلحانه را با حکومت در دو دهة 1320و 1330 انجام دادند.
حزب ملل اسلامی
میتوان حزب ملل اسلامی را پیشگام مبارزات مسلحانه در آغاز دهة 1340 دانست. همچنان که سید محمدکاظم موسوی بجنوردی ـ پایهگذار این حزب ـ در خاطرات خود تصریح کرده، اولین بار در سال 1340 بود که طرح تأسیس تشکلی با هدف مبارزه مسلحانه با حکومت پهلوی مورد توجه آنان قرار گرفت. در حالی که وی بیش از 19 سال نداشت، به تدریج به یارگیری برای تشکل موردنظر پرداخت و مقررات و تمهیدات مقتضی مبارزه چریکی و مخفی را برای گروه خود تدوین و تنظیم کرد. بیش از یک سال از تأسیس این تشکل سپری نشده بود که دهها نفر در عداد اعضای آن قرار گرفته بودند. سید محمدکاظم موسوی بجنوردی علاوه بر استبداد و خشونت حاکم بر کشور، جنبشها و مبارزات چریکی و مسلحانه در گوشه و کنار جهان را در گرایش خود به در پیش گرفتن مبارزه مسلحانه الهامبخش میداند. طی دو سال یارگیری حزب ملل اسلامی و به رغم بیتجربگی اعضای آن که به تدریج افزایش یافتند، ساواک و سایر نیروهای امنیتی ـ اطلاعاتی حکومت اطلاعی از وجود آن نداشتند. در این مدت حزب ملل اسلامی برای آموزش عقیدتی ـ فکری، سیاسی و نظامی اعضایش گامهایی برداشته و به پیشرفتهایی نیز نایل آمده بود. همچنین برای تهیه تجهیزات نظامی و اسلحه از منابع خارجی هم موفقیتهای نسبی کسب کرده بود. این حزب، برنامههایی برای گردشهای گروهی و آموزش تیراندازی و نظایر آن، به دور از چشم حکومت، در مناطق کوهستانی ترتیب داده بود. در حالی که ساواک و سایر نیروهای امنیتی و اطلاعاتی گرفتار بحرانهای سیاسی سالهای 1341 ـ 1343 بود، حزب ملل اسلامی با جدیت و بدون برخورد با مانعی، فعالیتش را ادامه داده و برای اقدامات آینده و مبارزه مسلحانه با رژیم آماده میشد. تنها یک اتفاق ساده و کاملاً تصادفی موجب لو رفتن این تشکل و دستگیری بسیاری از کادر رهبری و اعضای فعال آن شد.
در اوایل 1344، صنوبری، یکی از اعضای حزب به طور اتفاقی توسط واحدهایی از پلیس، به دلیل احتمال حمل مواد مخدر مورد سوءظن قرار گرفته و پس از آن که از کیف همراهش مقداری اعلامیه کشف شد، شهربانی و سپس ساواک به تدریج در جریان امر قرار گرفتند. شکنجه صنوبری توسط ساواک، شناسایی، ردیابی و دستگیری حدود 55 نفر از رهبران و اعضای فعال و برجسته حزب ملل اسلامی را در کوهستانهای اطراف تهران فراهم آورد. این در حالی بود که حزب هنوز اقدام عملی در مبارزه مسلحانه با رژیم انجام نداده و آسیبپذیر مینمود. با این احوال چنین مینماید که هم ساواک و هم مجموعه حکومت از شکلگیری این تشکل به شدت نگران شد. خبر دستگیری اعضای حزب ملل اسلامی تا حدود سه ماه پنهان نگه داشته شد و بعدها با اشاره حکومت برخی روزنامهها مطالبی درباره آن درج کردند و به ماهیت و هدفی که این تشکل دنبال میکرد، نسبتهای ناروایی دادند. رهبران و اعضای برجسته حزب ملل اسلامی به اعدام و زندانهای طویلالمدت محکوم شدند؛ در نهایت حکم اعدام محکومین به حبس ابد تقلیل یافت. موضوع کشف فعالیت حزب ملل اسلامی با سر و صدا و قدرتنماییهای ساواک انعکاس یافت و چنان وانمود شد که ساواک با کشف این گروه به موفقیت قابلتوجهی دست یافته و به عنوان چشم و گوش بیدار و قدرتمند شاه و حکومت بر رخدادهای کشور کنترل دارد و هرگونه تحرک مخالفین را به سرعت از میان برمیدارد.
هیئتهای مؤتلفه اسلامی
از سالهای میانی دهة 1330 گروههایی از افراد مذهبی در مساجد و هیئتهای دینی، طرحهایی برای توسعه فعالیتهای خود در عرصهسیاسی و اجتماعی داشتند. با این احوال تنها با آغاز نهضت امام خمینی(ره) بر ضد رژیم پهلوی این طرحها شدت گرفت. چنانکه از خاطرات بنیانگذاران این تشکلها برمیآید، از اواسط سال 1341 به تدریج هیئتهای مؤتلفه اسلامی متشکل از هیئتهای مذهبی مسجد امینالدوله، گروه اصفهانیها و هیئت مسجد شیخ علی شکل گرفته و در فعالیتهای سیاسی، مذهبی و اجتماعی خود به جمعبندیهای بیشتری نایل آمدند و از اوایل سال 1342 با راهنماییهای امام خمینی فعالیت خود را به طور جدی آغاز کردند. از مهمترین دلایل تکوین، شکلگیری و آغاز جدی فعالیت هیئتهای مؤتلفه اسلامی در سالهای نخستین دهة 1340، انسداد سیاسی و استبداد مطلق بود. علاوه بر فعالیتهای سیاسی، مذهبی، اجتماعی و خیریه هیئتهای مؤتلفه اسلامی، شاخه نظامی آنان نیز فعالیت خود را آغاز کرد. ساواک پس از بازجوییهای مفصل اعضای دستگیر شده شاخه نظامی هیئتهای مؤتلفه اسلامی (به دنبال ترور حسنعلی منصور) تصریح میکند که اعمال سیاست سرکوب توسط حکومت، مهمترین دلایل آغاز فعالیتهای مسلحانه هیئتهای مؤتلفه اسلامی بود. به رغم آن که چند سال از آغاز فعالیت هیئتهای مؤتلفه اسلامی میگذشت، ساواک تنها به دنبال ترور حسنعلی منصور و دستگیری گروهی از اعضای برجسته شاخه نظامی و سیاسی آن به طور جدی در جریان تأسیس و کیفیت فعالیت این گروه قرار گرفت.
از مهمترین اقدامات شاخه نظامی هیئتهای مؤتلفه اسلامی، ترور حسنعلی منصور ـ نخستوزیر وقت ـ در اول بهمن 1343 بود. حوادثی نظیر حمله ساواک و نیروهای حکومت به مدرسه فیضیه قم در 2 فروردین 1342، سرکوب خونین قیام 15 خرداد 1342، تصویب کاپیتولاسیون و سپس دستگیری و تبعید امام خمینی در رأس دلایلی قرار میگرفت که هیئتهای مؤتلفه اسلامی را به ترور منصور ترغیب میکرد. به دنبال ترور حسنعلی منصور ساواک تلاش گستردهای برای دستگیری اعضای هیئتهای مؤتلفه اسلامی، آغاز کرد. برخی از مهمترین عوامل و مباشرین در قتل منصور دستگیر و پروندههای قضایی آنان تشکیل شد، اما تعدادی از طراحان و رهبران عملیات از چنگ ساواک گریختند و ساواک سالها در پی دستگیری آنان بود. برای چند تن از متهمین ردیف اول تقاضای اشدّ مجازات (اعدام) شد و تعداد دیگری نیز به زندانهای طویلالمدت محکوم شدند. در 26 خرداد 1344 محمد بخارایی، صفار هرندی، مرتضی نیکنژاد، و صادق امانی همدانی اعدام شدند، در پی آن ساواک برای جلوگیری از اقدام تلافیجویانه احتمالی مخالفان، تمهیدات امنیتی ـ پلیسی گستردهای در شهرهای کشور اندیشید. بهویژه آنکه مدت کوتاهی قبل از آن و در اردیبهشت 1344، شاه در کاخ مرمر مورد حمله مسلحانه قرار گرفته و جان سالم به در برده بود.
از شاخصترین اعضای شاخه نظامی هیئتهای مؤتلفه اسلامی سیدعلی اندرزگو بود که در طراحی ترور حسنعلی منصور نقش داشت. وی پس از آن، مدتها در بخشهای مختلف ایران و نیز خارج از کشور مخفیانه زندگی کرد. در این مدت ساواک بارها به منزل او و بستگانش در قم و سایر شهرها هجوم برده، تعدادی از آنان را دستگیر کرد و شکنجه داد تا بلکه ردپایی از او به دست آورد. در همان حال تیمهای تعقیب و مراقبت ساواک، مدتها برای دستگیری و یا قتل او دامهایی گسترانیدند. سیدعلی اندرزگو در واپسین ماههای عمر رژیم پهلوی، در دوم شهریور 1357 پس از مدتها دامگسترانیهای ساواک، به محاصره درآمده و در درگیری مسلحانه هدف گلوله قرار گرفته و به شهادت رسید. هیئتهای مؤتلفه اسلامی عمدتاً تا حدود سال 1349 فعالیت قابلتوجهی داشتند و پس از آن به تدریج از گستره فعالیتهای آن کاسته شد و تعدادی از اعضای فعال آن با برخی گروههای چریکی، بهویژه سازمان مجاهدین خلق همکاری کردند. اما روند همکاری این افراد با سازمان مجاهدین خلق، پس از تغییر ایدئولوژی این سازمان، متوقف شد.
سایر گروههای چریکی مسلمان
در سالهای میانی دهة 1340، به تدریج گروههای چریکی اسلامی متعددی با هدف مبارزه مسلحانه با حکومت پهلوی تشکیل شدند. پس از قیام 15 خرداد 1342 و حوادث سال 1343، انگیزه مخالفان مذهبی حکومت برای مبارزه مسلحانه افزایش یافت. اینگونه گرایشات از اواخر دهة 1340 روزافزون شد و در سالهای نخست دهة 1350 به اوج رسید، تا جایی که در بسیاری از شهرهای کوچک و بزرگ هستههای چریکی مخالف حکومت با ایدئولوژی اسلامی که گاه اطلاعی هم از وجود دیگری نداشتند، شکل گرفت. این حرکتها در دهه 1340 بین دانشجویان و فعالان سیاسی بود، اما در اوایل دهة 1350 دامنه آن به دانش آموزان و نوجوانان نیز کشیده شد. تعداد گروههای چریکی مخالف رژیم که در اواسط دهه 1340 به زحمت به اندازه انگشتان یک دست بود، در دهة 1350 به بیش از شانزده گروه چریکی ریز و درشت رسید. از جمله هستههای چریکی اسلامی میتوان به موارد زیر اشاره کرد: 1ـ گروه ابوذر نهاوند، 2ـ گروه جهرم، 3ـ گروه پویندگان راه علی، 4ـ گروه جوانان غیور قم، 5ـ گروه حزبالله، 6ـ گروه الفجر، 7ـ گروه ولیعصر(عج)، و 8ـ گروه شیعیان راستین همدان.
در میان وفاداران به گروههای چپ و کمونیستی هم دهها هسته و گروه چریکی کوچک تشکیل شد که هر از گاه در واحدهای کوچک و چندین نفره به صورت محدود با مأموران حکومت و نیروهای ساواک درگیر میشدند و یا اهدافی از سازمانها، تأسیسات، دوایر دولتی و حکومتی و نیز عواملی از طرفداران حکومت را مورد تهاجم قرار میدادند. در سالهای دهة 1350 که مبارزات چریکی وارد مرحله حساسی شده بود، ساواک برای قتل و یا دستگیری مبارزان مسلح جوایز باارزشی تعیین کرده بود. گفته میشد ساواک به هر یک از نیروهای خود که مبارز مسلحی را در درگیریها به قتل برساند تا مبلغ 000/250 ریال جایزه میداد. هر چند علما و روحانیون مبارزه سیاسی و فرهنگی در پیش گرفته بودند، اما بودند کسانی که به مبارزه چریکی روی خوش نشان داده و گامهایی برداشتند.
از جمله گروههای تاریخ مبارزات چریکی با حکومت پهلوی گروه ابوذر بود. هسته اولیه این گروه در بین جوانان و نوجوانان دانشآموز و طی جلسات مذهبی و قرائت قرآن در مساجد و مدارس نهاوند ـ استان همدان ـ شکل گرفت. در سال 1352، اعضای فعال آن توسط ساواک دستگیر و شکنجه شدند. دادگاهی که بر اساس پروندهسازیهای ساواک و برای محاکمه ده تن از اعضای فعال این گروه تشکیل شده بود، شش تن را به اعدام محکوم کرد که حکم در 30 بهمن 1352 اجرا شد. فعالیت گروه چریکی ابوذر در شهر کوچک و دورافتاده نهاوند، ساواک و مجموعه حکومت را نگران کرد و در بین مخالفان حکومت، در داخل و خارج، انعکاس یافت.
هسته چریکی فجر انقلاب که با گرایشات اسلامی و با هدف مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی شکل گرفته بود، در دی 1353 توسط ساواک شناسایی و تمام اعضای 14 نفره آن دستگیر شدند. به حکم دادگاه دو نفر از رهبران این گروه (سید حمیدرضا فاطمی و محمدعلی موحدی) اعدام شده و بقیه اعضای آن به زندان محکوم شدند.
از دیگر گروههای چریکی اسلامی که از اواخر سال 1348 و با مشارکت حدود 20 نفر از جوانان، با هدف مبارزه مسلحانه تشکیل شد، گروه حزبالله بود. اعضای این گروه زندگی نیمه عادی و نیمه مخفی در پیش گرفتند، اما اقدام جدی بر ضد حکومت انجام نداده و به دنبال بروز اختلاف بین اعضای آن و پراکنده شدن کادر مرکزی، هسته باقیمانده گروه با سازمان مجاهدین خلق ادغام شدند.
از دیگر گروههای سیاسی متمایل به آموزههای اسلامی و دینی که همزمان با فعالیتهای مسالمتآمیز، طرحهایی نیز برای مبارزه مسلحانه داشت، جنبش آزادیبخش مردم ایران «جاما» بود و افرادی چون دکتر کاظم سامی، دکتر حبیبالله پیمان، رسول زورق جو، هاشم منفرد ضیابری در رأس آن قرار داشتند. جاما از اواخر سال 1343 فعال شد و به رغم برخی اقدامات سیاسی، فعالیت مسلحانهای نداشت. در مرداد 1344، اعضای کادر رهبری و فعال آن در تهران و سایر شهرها دستگیر و پس از بازجویی روانه زندان شدند.
هر از گاه ساواک در شهرهای مختلف، هستههایی از مخالفان سیاسی حکومت را شناسایی و دستگیر میکرد که با هدف مبارزه مسلحانه، تشکیلاتی را سازماندهی میکردند. از جمله این هستهها میتوان به سازمان آزادیبخش ایران یا «مجاهدین اسلام» اشاره کرد. این گروه از اندیشههای سیاسی و مذهبی امام خمینی پیروی میکردند و در اوایل سال 1351 توسط ساواک در شیراز دستگیر شدند. علاوه بر گروههایی از این دست، ساواک هر از گاه از شناسایی و دستگیری برخی هستههای چریکی خبر میداد که عمدتاً بر اساس اهداف قومی و قبیلهای در گوشه و کنار کشور شکل گرفته و با برخی محافل و عناصر خارجی هم در تماس بودند. از جمله مهمترین این گروهها، جبهه آزادیبخش خوزستان بود که توسط دولت بعثی عراق و سایر کشورهای عربی حمایت میشد. ساواک در اواخر 1355 بسیاری از اعضای برجسته و فعال آن را دستگیر و زندانی کرد. برخی هستههای چریکی کوچک نیز در سالهای میانی دهة 1340 شکل گرفتند که قبل از هر اقدام توسط ساواک دستگیر و زندانی شدند. ضمن اینکه تعدادی از این هستههای چپ به سرعت از پیشینه خود ابراز ندامت کرده و در ردیف همکاران ساواک قرار گرفتند؛ از جمله این هستهها میتوان به گروه چریکی فلسطین و گروه چریکی موسوم به تربت حیدریه اشاره کرد. گروه اخیر مبارزه دهقانی را سرلوحه برنامههای مبارزاتی خود اعلام کرده بود که مدت کوتاهی پس از آغاز فعالیت توسط ساواک شناسایی و اعضای آن دستگیر شدند و پس از ندامت به همکاران صدیق ساواک تبدیل گردیدند.
از مهمترین گروههای چریکی مسلمان، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود؛ در آغاز در هستههای چریکی متعددی در خوزستان و استانهای همجوار فعالیت میکردند. پس از مدتی دامنه فعالیتهای خود را به تهران و سایر نقاط کشور گسترش دادند. گروههای تشکیل دهنده سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از سال 1349 فعالیت خود را آغاز کرده و در سالهای پایانی حکومت پهلوی دهها نفر از عوامل حکومت را ترور کرده و به قتل رسانیدند. مراکز مختلفی چون بانکها و نظایر آن نیز در برخی شهرها توسط این گروه با بمب منفجر شدند. برخی از اعضای این سازمان مدتی با سازمان مجاهدین خلق همکاری داشتند، اما پس از تغییر ایدئولوژی این سازمان، از آن جدا شدند و نهایتاً با تشکیل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در برابر سازمان مجاهدین خلق موضع گرفتند. مجاهدین انقلاب اسلامی با برخی محافل دینی و مذهبی در داخل و خارج از کشور ارتباط داشتند و ساواک برای دستگیری آنها تلاش قابل توجهی انجام میداد. در سالهای دهة 1350 بسیاری از اعضای فعال این سازمان توسط ساواک دستگیر و پس از شکنجه، راهی زندان شدند. بعضی از آنان در زیر شکنجه و یا درگیریهای مسلحانه با ساواک هدف گلوله قرار گرفته و به شهادت رسیدند. گروههای تشکیل دهنده سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، هنگام اوجگیری حرکت مردمی در سالهای 56 و 57، بر دامنه فعالیتهای خود افزودند.
سازمان چریکهای فدایی خلق
روند شکلگیری این سازمان به اواسط دهة 1340 باز میگردد. این سازمان از اتحاد دو گروه چریکی چپ (گروه بیژن جزنی و گروه مسعود احمدزاده) در فروردین 1350 تشکیل شد و عنوان «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» را برای خود برگزید. برخی از اعضای دو گروه جزنی و احمدزاده از اواسط دهة 1340 فعال بوده و با برخی احزاب و گروههای سیاسی مانند حزب توده، جبهه ملی و نهضت آزادی ایران همکاری داشتند. این عده با گرایش به اندیشههای مارکسیستی و با این اعتقاد که حزب توده دیگر توان رهبری و هدایت مبارزات گروههای چپ را ندارد، مبارزه مسلحانه با حکومت را برگزیدند. هر دو گروه قبل از ائتلاف و تشکیل نهایی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران با گروههای چریکی و مبارز خاورمیانه در ارتباط بودند و فنون نظامی و مهارتهای مورد نیاز را کسب کرده بودند. همچنین این عده پیش از اتحاد، اسلحه و تجهیزات نظامی مورد نیاز را به دست آورده بودند. برخی از رهبران دو گروه، جزواتی در تحلیل دلایل ضرورت مبارزه مسلحانه سیاسی و اجتماعی تدوین کرده و از روش مسالمتآمیز و به عقیده آنان منفعلانه گروههای سیاسی چپ مانند حزب توده انتقاد میکردند. گروه جزنی بیشتر ایده مبارزه چریکی در روستا و جنگل را توصیه میکرد و گروه مسعود احمدزاده معتقد به مبارزه چریکی در شهربود. هر چند هسته اصلی گروه جزنی در 1346 توسط ساواک دستگیر و راهی زندان شده بودند، اما به دلیل نقش قابلتوجه بیژن جزنی در سازماندهی گروه و به رغم گرفتار بودن او در زندان، یاران او در بیرون از زندان، به نام وی مشهور شدند. افرادی از اعضای گروه بیژن جزنی در 19 بهمن 1349 پاسگاهی در روستای سیاهکل را در دامنه جنگلهای گیلان خلعسلاح کردند و با آن به شهرت رسیدند. در پی این واقعه، ساواک و سایر نیروهای انتظامی عملیاتی در جنگلهای گیلان بر ضد این گروه به راه انداختند و دهها نفر از اعضای آن را به قتل رسانده و یا دستگیر کردند. مدت کوتاهی پس از آن، دستگیرشدگان محاکمه و 13 نفر از آنان به مرگ محکوم شده و بقیه حکم زندان گرفتند و این واقعه در فضای سیاسی و اجتماعی کشور انعکاس یافت. به رغم ضربات سختی که ساواک بر پیکر جنبش چریکی چپ وارد کرده بود، با آغاز دهة 1350 بقایای رهبران و فعالان دو گروه احمدزاده و جزنی سازمان چریکهای فدایی خلق را پیافکندند.
چریکهای فدایی خلق تقریباً درصدر گروههای چریکی فعال بر ضد حکومت پهلوی قرار داشت و اعضای آن در تهران و سایر شهرها مکرراً با واحدهای مسلح و تیمهای تعقیب و مراقبت ساواک درگیر میشدند. برخی اعضای این گروه نیز برای تهیه اسلحه و سایر ملزومات نظامی و نیز فراگیری آموزشهای نظامی راهی کشورهای خاورمیانه و سایر نقاط میشدند.
چریکهای فدایی خلق نشریاتی نیز به طور مخفی چاپ و منتشر میکردند که در آنها درباره روی آوردن این سازمان به مبارزه مسلحانه و نیز تئوریپردازی پیرامون ضرورت مبارزه مسلحانه در ایران و سایر نقاط جهان مطالبی درج میشد. بخش مهمی از محتوای این نشریات نیز به اخبار، گزارشات و اعلامیههای چریکهای فدایی خلق و روابطش با سایر گروههای آزادیبخش و چریکی در جهان اختصاص داشت. از جمله مهمترین نشریات دورهای چریکهای فدایی خلق «19 بهمن تئوریک»، «نبرد خلق» و «عصر عمل» بود. در نشریات و جزوات تئوریک و خبری چریکهای فدایی خلق در طول دهة 1350، انتقاد از مشی منفعلانه حزب توده در برابر حکومت پهلوی فراوان به چشم میخورد. این گروه بر ضد منافع و اتباع امریکا در ایران نیز عملیاتی سازماندهی کرده و اجرا میکرد. سازمان چریکهای فدایی خلق برای در امان ماندن از خطر نفوذ ساواک، راهنمای حفاظتی ویژهای تدوین کرده و در اختیار اعضای خود قرار داده بود. هر چند چریکهای فدایی خلق در فروردین 1350 و حدود دو ماه پس از واقعه سیاهکل با اتحاد دو گروه احمدزاده ـ جزنی تشکیل شده و اعلام موجودیت کرد، با این احوال واقعه حمله به پاسگاه سیاهکل به عنوان اولین عملیات مهم این سازمان ثبت شد و به عنوان نقطه عطفی در تاریخ مبارزات چریکی و مسلحانه بر ضد رژیم پهلوی در اذهان عمومی باقی ماند. حکومت پهلوی واقعه سیاهکل را به بیگانگان نسبت داد و نشریات، روزنامهها و رسانههای گروهی داخل کشور، رهبریهای داهیانه شاه را دلیل اصلی این واقعه ارزیابی کردند! و تصریح کردند که دشمنان کشور با اقداماتی از این دست تلاش میکنند راه را بر پیشرفت و توسعه کشور سد کنند. دومین عملیات پر سر و صدای چریکهای فدایی خلق، قتل سپهبد ضیاء فرسیو رئیس دادرسی ارتش در 18 فروردین 1350 بود. ترور فرسیو که حکومت را غافلگیر کرده بود، تشدید سرکوبها را در پی داشت. شاه که از حملات پی در پی گروههای چریکی خشمگین مینمود، بدون توجه به ریشههای گسترش بحران، ساواک و سایر نیروها را مأمور سرکوب بدون اغماض و از میان برداشتن مخالفتها کرد. به رغم سختگیریهای ساواک که با تشکیل کمیته مشترک ضدخرابکاری تشدید شده بود، فعالیتهای چریکهای فدایی خلق شتاب گرفت؛ این سازمان در 22 مرداد 1351 سرتیپ طاهری رئیس زندان قصر را در جلو منزلش ترور کرده و به قتل رساند. در این میان تعداد قابلتوجهی از اعضای این سازمان نیز در درگیری با ساواک به قتل رسیدند و یا پس از دستگیری و شکنجه مرگبار ساواک، جان خود را از دست دادند.
چریکهای فدایی خلق در 14 بهمن 1354، حسین ناهیدی سربازجو و معاون ساواک استان خراسان را در مشهد به قتل رساندند. سازمان چریکهای فدایی خلق به رغم بر جای گذاشتن تلفات قابل توجه که عمدتاً در درگیریهای مسلحانه با ساواک پیش میآمد، دهها نفر از امیران، افسران، نیروهای نظامی و وابستگان و کارمندان ساواک را ترور کرده و به قتل رساند. ضمن اینکه تعداد قابل توجهی از نیروهای ساواک هم در درگیری مستقیم با سازمان چریکهای فدایی خلق هدف گلوله قرار گرفته و به قتل رسیدند. چریکهای فدایی خلق بر این اساس که حکومت پهلوی وابسته به امپریالیسم غرب به رهبری امریکاست، برای حمله به اتباع و مراکز سیاسی، فرهنگی و اقتصادی امریکا در ایران نیز طرحهایی داشتند. به عنوان نمونه در 8 دی 1356 ساختمان انجمن ایران و امریکا توسط اعضای چریکهای فدایی خلق منفجر شد.
از جمله اقدامات مسلحانه سازمان چریکهایی فدایی خلق ترور عباسعلی شهریاری جاسوس دیرپای ساواک در حزب توده و سایر گروههای چپ ـ در 14 اسفند 1353 ـ بود. ترور عباسعلی شهریاری که به مرد هزار چهره هم شهرت داشت، انعکاس وسیعی در داخل و خارج کشور یافت. با آغاز حرکتهای مردمی در دوران انقلاب اسلامی، سازمان چریکهای فدایی خلق که از سال 1354 به بعد به دلیل سرکوبهای ساواک دچار رکود شده و برخی اعضای آن به شوروی و کشورهای دیگر گریخته بودند، بار دیگر فعالیتهایشان را افزایش دادند. گفتنی است بسیاری از ترورهای سازمان چریکهای فدایی خلق در سالهای 1356 ـ 1357 انجام شد.
طی سالهای دهة 1350 ساواک دهها خانه تیمی و محل تجمع سازمان چریکهای فدایی خلق و سایر گروههای چریکی را شناسایی و بسیاری از اعضای این گروهها را دستگیر و یا در درگیریها به قتل رساند. تعدادی از دستگیرشدگان تا مدتی از افشای مخفیگاههای اعضا و همقطارانشان اجتناب کرده و به رغم تحمل شکنجه حاضر به همکاری با ساواک نمیشدند، با این احوال تعداد قابلتوجهی از دستگیرشدگان به فراخور قدرت و مقاومت جسمی و روحی که داشتند پس از مدتی شکنجه، لب به اعتراف گشوده و ساواک را در دستگیریهای آینده یاری میدادند؛ در این میان گروهی نیز در صف یاران و همکاران صدیق ساواک قرار گرفته و داوطلبانه با این سازمان همکاری میکردند. گروهی از دستگیر شدگان سازمان چریکهای فدایی خلق و سایر گروههای چریکی که جرائم آنان میتوانست تخفیف یابد و یا آمادگی بیشتری برای همکاری ساواک داشتند، با هدایت ساواک طی نامههایی خطاب به شاه و یا رؤسای ساواک ضمن ابراز ارادت به حکومت پهلوی و اعلام انزجار از راه طی شده، خاضعانه تقاضای بخشش کرده و آمادگی خود را برای همکاری با ساواک اعلام میکردند.
از جمله اقدامات ساواک قتل از پیش طراحی شده 9 نفر از اعضای زندانی سازمان چریکهای فدایی خلق در 28 فروردین 1354 در تپههای مشرف به زندان اوین بود. هر چند ساواک مدعی شد که این افراد در حال فرار از زندان هدف گلوله قرار گرفته و به قتل رسیدهاند، اما محافل سیاسی در داخل و خارج کشور و نیز افکار عمومی، به ندرت این خبر ساواک را باور کردند. قتل این گروه 9 نفره که بیژن جزنی در رأس آنها قرار داشت، در همان زمان در رسانهها و مطبوعات خارجی انعکاس یافت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی برخی اعضای ساواک که در این اقدام نقش داشتند، تصریح کردند که طرح قتل بیژن جزنی و 8 نفر از زندانیان همراه او، پیشتر از سوی اداره کل سوم ساواک تهیه شده بود.
سالهای 1350 ـ 1354 اوج مبارزات مسلحانه سازمان چریکهای فدایی خلق با ساواک به شمار میرود. از سال 1355 به تدریج بین کادر رهبری و اعضای برجسته این سازمان اختلاف درگرفت؛ در همان حال ساواک با شناسایی بسیاری از خانههای تیمی و مراکز تجمع و آمد و شد این سازمان، بسیاری از اعضای آن را دستگیر کرد و در میانة دهة 1350، به تدریج سازمان چریکهای فدایی خلق نیز به ضعف گرایید. تنها پس از آغاز حرکتهای مردمی بر ضد حکومت پهلوی در سالهای 1356 ـ 1357 بود که این گروه به رغم اختلافات داخلی فراگیر، بار دیگر فعالیتهایش را آغاز کرد.
سازمان مجاهدین خلق
سازمان مجاهدین خلق، مهمترین گروه چریکی و مسلح مخالف حکومت پهلوی، نیز متأثر از تحولات و بحرانهای سیاسی، اجتماعی حاکم بر کشور و انسداد شدید سیاسی پس از سرکوب قهرآمیز نهضت امام خمینی در سال 1342، در سال 1344 تشکیل شد. بنیانگذاران این سازمان عمدتاً در نهضت آزادی ایران عضویت داشتند و طی سالهای 1341 ـ 1342 برخی از آنان در زندان بودند. فعالیت این سازمان از سال 1344 به طور جدی آغاز شد. طی دو سه سالی که از آغاز فعالیت مخفیانه آن سپری میشد، توانست دهها نفر از فعالان سیاسی و مذهبی و علاقمندان و معتقدان به روش مسلحانه را جذب کند. در این میان روی آوردن رهبران و اعضای اصلی سازمان به آموزهها و شعائر دینی و اسلامی بیش از پیش موجبات گرایش فعالان سیاسی مسلمان را باعث شد. هر چند از همان آغاز قراینی وجود داشت که نشان میداد دیدگاههای سیاسی این گروه علاوه بر آموزههای دینی تا حدی متأثر از اندیشههای مارکسیستی و چپ است، با این احوال برای آشکار شدن و افشای این امر هنوز زمان لازم بود. رویکرد سازمان مجاهدین خلق به مسائل دینی و اسلامی و روش مبارزه چریکی و مسلحانه آنها، تا حدود یک دهه برای تعدادی از اسلامگرایان و برخی روحانیون جذابیت داشت و این امر کمکهای بسیاری از سوی محافل سیاسی و مذهبی را برای این سازمان به ارمغان آورد. این سازمان طی سالهای دهة 1340 بدون برخورد جدی با حکومت روند تکوین، شکلگیری، کادرسازی و سازماندهی خود را پشت سر گذاشت و با جذب و آموزش (نظامی و عقیدتی) دهها نفر از علاقمندان به روش مبارزه مسلحانه، برای برخورد احتمالی با ساواک و حکومت در آیندهای نه چندان دور آماده شد. با این حال نفوذ ساواک و دستگیری بسیاری از رهبران و اعضای فعال آن در شهریور 1350، ضربه قابل توجهی بدان وارد آورد. اما بقایای این سازمان به تدریج به تجدید ساختار پرداخته و با یارگیریهای جدید توانست بار دیگر فعالیتهایش را از سر گیرد. این روند با تغییر ایدئولوژی این سازمان در سال 1354، سخت آسیب دید. ادامه فعالیت سازمان، با جدایی بسیاری از اعضای مسلمان از تشکیلات مارکسیست که با فشارهای ساواک و گسترش اختلافات داخلی نیز همراه بود، با بحران غیرقابل ترمیم روبرو شد. سازمان مجاهدین خلق از سال 1354 تا پایان دوره پهلوی، ضمن از دست دادن بسیاری از اعضای فعال و معتقد، به دو طیف مذهبی و مارکسیست انشعاب یافت؛ این در حالی بود که با ضربات سنگین و فزاینده ساواک، سازمان مجاهدین خلق (هر دو طیف مذهبی و مارکسیست شده) طی سالهای پایانی حکومت پهلوی دیگر فعالیت قابل توجهی نداشت. کادر رهبری در رأس تشکیلات این سازمان قرار داشت. واحدهای مرتبط با سایر گروههای چریکی در داخل کشور و نیز رابطین سازمان با سازمانها و گروههای چریکی در خارج از کشور، در هرم تشکیلاتی این سازمان جای داشتند. شاخه نظامی، شاخه سیاسی و شاخه تدارکاتی هم که تیمهای سیاسی ـ نظامی این سازمان را تغذیه و برای عملیات آماده میکردند، در رده سوم مدیریتی و اجرایی این سازمان جای داشتند.
سازمان مجاهدین خلق درباره ویژگیهای جنگ چریکی و پارتیزانی و شیوه عمل آن در برابر نیروهای ساواک و سایر نیروهای حکومتی جزوهای تدوین کرده و در اختیار اعضای خود قرار داده بود تا بر اساس آن به اهداف حکومتی حمله کنند. سازمان مجاهدین خلق در تهیه این گونه جزوات آموزشی از تجربیات جنگ چریکی سایر کشورهای جهان سود میبرد. این سازمان برای مقابله با ساواک و به حداقل رساندن تلفات نیروهایش؛ در سال 1348 واحدی تحت عنوان «گروه اطلاعات» تشکیل داد که مدیریت آن را محمود عسکریزاده برعهده داشت. در این گروه درباره چگونگی شناسایی و نفوذ در میان کارکنان، نیروها و همکاران رسمی و غیررسمی ساواک، نیز شناخت روشهای آن، بررسیهای قابلتوجهی صورت میگرفت. از دیگر جزوات آموزشی سازمان مجاهدین خلق میتوان به «اصول مخفیکاری» اشاره کرد که در آن از اعضای خود میخواست برای در امان ماندن از تعقیب ساواک و اجتناب از شناسایی شدن، نکات ایمنی متعددی را مورد توجه قرار داده و اصول مخفیکاری را مراعات کنند. از جمله مهمترین آموزشهای سازمان مجاهدین خلق به اعضای خود به هنگام درگیری و مواجهه با ساواک و سایر نیروهای امنیتی و انتظامی، مقاومت و اجتناب از دستگیری و افتادن در چنگ نیروی حکومت بود. سازمان مجاهدین خلق برای جلوگیری از دستگیری اعضای خود راهحل دیگری نیز جستجو کرده بود و آن استفاده از قرصهای کشنده سیانور بود. تقریباً تمام اعضای این سازمان تعدادی از آن را در اختیار داشتند تا در آخرین لحظه و پس از آنکه شکار میشدند، با خوردن آن به زندگی خود خاتمه دهند. این اقدام به این دلیل صورت میگرفت تا از اعترافگیری ساواک که میتوانست موجبات شناساییهای بیشتر اعضا و وارد آوردن ضربات بیشتر را فراهم آورد، جلوگیری شود. سازمان مجاهدین خلق برای اعضای دستگیر شده خود نیز که پس از بازداشت تحت شکنجه قرار میگرفتند، توصیههای مکتوبی تهیه کرده و طی آن برخی نکات فریب دهنده و انحرافی را به اعضایش توصیه میکرد؛ همچنین برای دوام هر چه بیشتر در زیر شکنجه نیز؛ راهکارهایی تجویز میکرد. این سازمان برای نوع و چگونگی رفتار سیاسی، اجتماعی اعضای خود در هنگام گذراندن مدت حبس نیز دستورالعملهایی داشت که نحوه برخورد و رفتار اعضا با یکدیگر و دیگر زندانیان سیاسی چریکی عضو دیگر گروهها و نیز با زندانبانان و غیره را دربرمیگرفت. این سازمان همچنین برای جلوگیری از هرگونه تخطی، بینظمی و یا خیانت احتمالی اعضای خود، تنبیه و مجازاتهای خشن و بیرحمانهای در نظر گرفته بود. تا جایی که اعضای مظنون این سازمان و یا کسانی که به نحوی از منظر کادر رهبری سازمان از مقررات تخطی میکردند، گاه تحت شکنجههای شدید قرار گرفته و نهایتاً هم به قتل میرسیدند. برخی دیگر از اعضای مظنون و به اصطلاح عناصر مشکوک، گاه مخفیانه به قتل رسیده و سر به نیست میشدند و دیگر اثری از آنان به دست نمیآمد؛ به عبارت بهتر تصفیه میشدند. شایان گفتن است در طول سالهای پایانی دهة 1340، تعداد قابل توجهی از اعضای سازمان مجاهدین خلق به دلایل عدیده با تصمیم کادر رهبری این سازمان به قتل رسیدند.
برخی از یاریدهندگان به سازمان مجاهدین خلق، از لغزشهای فکری ـ دینی سازمان کمابیش اطلاع داشتند، اما به دلیل شرایط حاکم بر کشور، حرکت سازمان مجاهدین خلق را در مجموع مثبت ارزیابی میکردند. بسیاری از افراد نیز چندان اطلاعی از بحران سیاسی ـ مذهبی حاکم بر سازمان نداشتند و تنها پس از اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان در سالهای 1353 ـ 1354 بود که حامیان مسلمان سازمان با آن فاصله گرفته و از کمک و انتساب به آن تبری جستند. امام خمینی از همان آغاز، نسبت به روش مبارزه و نیز ایدئولوژی حاکم بر این سازمان نظر موافق نداشت و هیچگاه حاضر به تأیید آنان نشد. امام خمینی (ره) راه و روش مبارزاتی آنان را ناصواب ارزیابی کرده، برای آنان سرانجام نیکو پیشبینی نکرد.
پس از اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق که با گسترش اختلافات سیاسی در بین رهبران و اعضای فعال این سازمان همراه بود، این سازمان در انظار عمومی و بهویژه نزد گروههای سیاسی و مذهبی با مشکلات قابلتوجهی روبرو شده و مقبولیت نسبی را که پیش از آن به دست آورده بود، از دست داد. ساواک برای شناسایی و از میان برداشتن سازمان مجاهدین خلق که به اتباع و منافع امریکا در ایران نیز حمله میکردند، از کمک عوامل سیا در ایران و برخی کشورهای خاورمیانه برخوردار بود. سازمان مجاهدین خلق برای آموزش نیروها و نیز به دست آوردن اسلحه و سایر تجهیزات نظامی، با برخی گروههای مبارز فلسطینی نظیر سازمان الفتح و جبهه خلق برای آزادی فلسطین ارتباط داشت. نیروهای سازمان عمدتاً در لبنان و سوریه و در اردوگاههای فلسطینیها و نیز لیبی آموزش نظامی میدیدند. افراد این سازمان در برخی کشورهای خاورمیانه (نظیر کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس) رفت و آمدهایی داشتند، که عمدتاً برای به دست آوردن اسلحه و گاه فرار از چنگ ساواک انجام میشد.
از مهمترین اقدامات مسلحانه سازمان مجاهدین خلق، ترور برخی عناصر نظامی و امنیتی حکومت بود. برخی از وابستگان به حکومت و یا افرادی که به هر دلیل دیگری از نظر سازمان مجاهدین خلق مُضر شناخته میشدند، ترور شده و به قتل رسیدند. از جمله مهمترین کسانی که توسط این سازمان ترور شد، رضا زندیپور رئیس کمیته مشترک ضدخرابکاری بود. چند روز پس از آن، سازمان در اطلاعیه شماره 21 خود مسئولیت ترور او را برعهده گرفت و اعلام کرد که زندیپور را در ساعت 15/7 روز دوشنبه 26 اسفند 1353 به قتل رسانده است. از دیگر کسانی که توسط واحدهای مسلح سازمان مجاهدین خلق به قتل رسید، فاتح، مالک کارخانجات جهان در کرج بود، که سازمان بدرفتاری او با کارگران و عدم توجه به حقوق آنان را از دلایل ترور او برشمرد. از دیگر اقدامات سازمان مجاهدین خلق، قتل دو سرهنگ امریکایی (شفر و ترنر) در صبح روز چهارشنبه 21 اردیبهشت 1354 بود که هدف از آن انتقام از ساواک در قتل گروه 9 نفره جزنی و همکاری عوامل سیا و امریکا با ساواک در سرکوب مخالفان سیاسی حکومت پهلوی اعلام شده بود. در برخی منابع علت قتل این دو سرهنگ امریکایی به همکاری کا.گ.ب و سازمان مجاهدین خلق نسبت داده شده و تصریح شده که کیف همراه این دو سرهنگ امریکایی حاوی مدارکی درباره طرحهای امریکا در کنترل فعالیتهای موشکی، نظامی و اطلاعاتی شوروی بود که این سازمان پس از ترور این افراد، کیف مذکور را به عوامل کا.گ.ب در تهران تسلیم کرده است. از دیگر مستشاران امریکایی که در 12 خرداد 1352 توسط سازمان مجاهدین خلق ترور و به قتل رسید، سرهنگ لوئیس ل. هاوکینز بود. در 12 تیر 1354 هم سازمان مجاهدین خلق عملیات ناموفق ترور دونالد آربونا ـ دیپلمات امریکایی در تهران ـ را اجرا کردند که به دلیل عدم تشخیص دقیق، آسیبی به او نرسید. در 6 شهریور 1355 هم واحدهای ترور سازمان مجاهدین خلق سه نفر از اتباع امریکا را در تهران به قتل رساندند. این سه نفر در نمایندگی شرکت امریکایی راکول در ایران فعالیت میکردند.
ضربه شهریور 1350 که به دنبال دستگیریهای گسترده کادر رهبری و اعضای فعال این سازمان توسط ساواک صورت گرفت، در ردیف مهمترین عوامل غافلگیری و زمینگیر شدن زودهنگام سازمان مجاهدین خلق در آغاز دهة 1350 است. سازمان پیش از آن و طی سالهای دهة 1340 تلاش گستردهای برای آموزش، کادرسازی و آمادهسازی اعضایش برای فعالیتهای چریکی و مسلحانه انجام داده و تجارب قابلاعتنایی اندوخته بود. با دستگیری گسترده اعضای فعال و کادر رهبری سازمان مجاهدین خلق در آستانه برگزاری جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی، سازمان مجاهدین خلق در آغاز راه با مشکلات عدیدهای روبرو شد. از سوی دیگر این دستگیریها برای ساواک که از اوایل دهة 1340، همواره درگیر فعالیتهای مسلحانه بود و ضرباتی از آنان خورده بود و به دلیل ناتوانی در کشف و حذف به موقع آنان مورد شماتت شاه قرار داشت، پیروزی و اعتباری دوباره به همراه آورد.
پس از ضربه شهریور 1350 سازمان مجاهدین خلق تلاش دوبارهای برای تجدید ساختار و انسجام درونی نیروها آغاز کرد، اما ساواک نیز برای ردیابی و شناسایی اعضای باقیمانده و دستگیر نشده این سازمان در تهران و سایر شهرها فعالیت خود را افزایش داد. در سال 1351 علاوه بر برخی درگیریهای مسلحانه و رو در رو با واحدهای مسلح سازمان مجاهدین خلق در تهران و سایر شهرها، افرادی نیز به اتهام همکاری و یا ارتباط با سازمان مجاهدین خلق دستگیر و راهی زندان شدند. با دستگیریهای صورت گرفته در سال 1350، ساواک بیش از پیش درباره کادرها و اعضای دستگیر نشده این سازمان آگاهی یافت. بهویژه اینکه با دستگیری رهبران و کادر درجه اول این سازمان به تدریج رهبری و سازماندهی عملیات آن در اختیار نسل دومی از اعضای این سازمان قرار گرفت که به دلایل عدیده قدرت سازماندهی و بهرهگیری از روشهای کارآمد مبارزه با ساواک را نداشتند و اختلاف روزافزون بین اعضا که با برخی بیپرواییها در برخورد با ساواک نیز همراه بود، ساواک را در تعقیب و کنترل این سازمان یاری میداد. اینک ساواک بیش از پیش در جریان یارگیری، عضوپذیری و شیوه عمل سازمان مجاهدین خلق قرار گرفته بود و ارتباطات، تماسها و همکاریهای آن با برخی محافل سیاسی داخل و خارج کشور با دقت کنترل میشد. در همان حال با فعالتر شدن کمیته مشترک ضدخرابکاری، اعضا و واحدهای مسلح سازمان مجاهدین خلق که عمدتاً در مناطق شهری و خانههای تیمی مستقر بودند، با آسیب بیشتری روبرو شد و تلفات وارده بر آنان در مقابله با ساواک بیش از آنی بود که در کوتاهمدت بتوانند نیروها و امکانات خود را نوسازی و سازماندهی کنند. در این میان ساواک با شکنجه اعضای دستگیر شده سازمان، معمولاً درباره نیروها و امکانات و مکانهای استقرار سازمان مجاهدین خلق اطلاعات تازه و روزآمدی در اختیار میگرفت که دستگیریها و سرکوبهای بیشتر را به دنبال میآورد. اسناد و مدارک موجود نشان میدهد که در طول سال 1352 ساواک موفقیتهای قابلتوجهی در کنترل و تعقیب تحرکات مسلحانه سازمان مجاهدین خلق به دست آورده بود. از جمله وقایعی که در 14 شهریور 1354 اتفاق افتاد فرار تقی شهرام و حسین عزتی ـ از اعضای برجسته سازمان مجاهدین خلق ـ از زندان ساری بود که به کمک ستوان امیرحسین احمدیان ـ افسر نگهبان زندان ـ صورت گرفت و تلاشهای ساواک برای به دام انداختن دوباره آنها به جایی نرسید. این افراد در شهریور 1350 دستگیر و به ده سال زندان محکوم شده بودند. تقی شهرام بعدها در تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق و تشکیل و سازماندهی شاخه مارکسیست سازمان و قتل برخی اعضای مسلمان سازمان که حاضر نشدند ایدئولوژی و راه جدید را بپذیرند نقش اصلی داشت.
منابع موجود نشان میدهد که از اوایل دهة 1350، ساواک در سازمان مجاهدین خلق نفوذ کرده و برخی اعضای فعال و رابطین آنان را به خدمت گرفته بود. همچنان که دستگیریهای گسترده در شهریور 1350 به مدد اطلاعرسانیهای حساب شده و دقیق یکی از نفوذیهای ساواک در این سازمان صورت گرفت. در زندان برخی اعضای سازمان به طور خواسته و یا به اجبار به ساواک وعده همکاری داده و در سالهای پایانی حکومت پهلوی اقدامات قابل اعتنایی به نفع حکومت انجام دادند. با گسترش اختلاف درونی بین اعضای سازمان مجاهدین خلق به دنبال اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان، نفوذ ساواک در این سازمان سیر صعودی یافت و جناح مارکسیست سازمان برای شناسایی و دستگیری جناح مذهبی توسط ساواک تلاشهای قابلتوجهی داشت. ساواک نیز با آگاهی از تغییر ایدئولوژی سازمان و بروز اختلاف بین اعضای آن، برای فزونتر شدن دامنه اختلافات تلاش میکرد. بسیاری از اعضای سازمان از ادامه همکاری با آن سرباز زدند و در داخل و خارج کشور مبارزات خود را با حکومت در مسیر دیگری ادامه دادند و برخی نیز برای همیشه از ادامه فعالیتهای سیاسی منصرف شدند. ضمن اینکه بسیاری از فعالان سیاسی و مذهبی که همکاریهایی با سازمان مجاهدین خلق داشتند، از همکاری و ارتباط با آن تبری جستند و تنها با آغاز حرکتهای مردمی در دوران انقلاب اسلامی بود که به دنبال کاهش فشارهای ساواک، جناحهای مختلف سازمان مجاهدین خلق به تدریج فعالیتهای خود را آغاز کردند.
به نظر میرسد اگر حرکت مردم در دوران انقلاب نبود، پرونده مبارزات مسلحانه با ساواک و رژیم پهلوی در نیمه دهة 1350 بسته شده بود. چنانکه پیش از این هم اشاره شد، سازمان مجاهدین خلق از اوایل دهة 1350 با برخی عوامل شوروی و کا.گ.ب در داخل و خارج کشور ارتباط داشت. این روابط پس از تغییر ایدئولوژی سازمان و از اواسط دهة 1350 به بعد افزایش یافت و تا پس از پیروزی انقلاب اسلامی ادامه یافت و عوامل کا.گ.ب برای دستیابی به برخی اسناد و مدارک ساواک از همکاری این سازمان بهره بردند. سازمان مجاهدین خلق که مدت کوتاهی پس از پیروزی انقلاب اسلامی با حکومت اختلافاتی به هم زد، در اوایل دهة 1360به سرعت از عرصه سیاسی و اجتماعی کشور منزوی شد. طی سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بسیاری از اعضا و فعالان سازمان مجاهدین خلق به تدریج از آن جدا شدند و با انتشار خاطرات و گزارشات متعدد، زوایای بسیاری از روش ناصواب حاکم بر این سازمان را شناساندند. در نشریات و نوشتههای ایرانیان خارج کشور نیز مقالات فراوانی در نقد عملکرد سازمان مجاهدین خلق در قبل و پس از پیروزی انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شده است.
کتاب ساواک ، سازمان اطلاعات و امنیت کشور ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی