02 تیر 1393
صدای قلیان معلم در مکتبخانه
عبارت بالا یکی از آغازگران رایج درس در مکتبخانهها بود. متاسفانه یک نگاه بدبین به گذشته، مکتبخانههای ما را جایی تاریک و نمور و پر از کتک و کتابهای مغشوش میبیند، اما واقعیت این است که ملت ما با همین درسخانهها زبان، تاریخ و مذهبش را حفظ کرد و حتی بالاتر سبب شد هر ایرانی نسبتا یک شاعر و یک دیندار باشعور باشد.
پیگیری خط تاریخ مکتبخانهها ما را به روشنی به ایران باستان نمیبرد، بلکه به داستان مشهور اجازه ندادن انوشیروان به آموزش فرزند کفاش برمیخوریم. با وجود پیشنهاد کمک هنگفت کفاش به حکومت! در عوض با پذیرش اسلام و دیدگاه مردمیاش، ناگهان به صدها و هزاران نام دانشمند و رواج سواد میان محرومترین مردم برمیخوریم.
اولین مکتبخانهها در اواخر قرن دوم قمری در آمل از سوی ناصر کبیر تاسیس شد و بعدها در نیشابور، سبزوار و دیگر شهرها نیز گسترش یافت.
مکتبخانه که کتاب یا کتابخانه هم خوانده میشد، کیفیتش نسبت به زمان و مکان تغییر مییافت، اما وقتی شرایط کم و بیش خوب بود، متانت یک نظام آموزشی منطقی و منعطف را داشت. محدوده سنی پنج، شش سالگی تا ده، پانزده سالگی بود، ولی آزادی سنی وجود داشت. بنابراین بویژه کودکان روستایی، صحرانشین یا دامدار میتوانستند در سنی که برایشان مناسب است وارد مکتب شوند. همچنین حتی محرومترین مردم نیز امکان استفاده از آن را داشتند، چون ادای مزد معلم کم و از هر طریق، حتی خدمات عملی ممکن بود. شروع دوره درسی متناسب حال هر منطقه و ممکن بود هر وقت سال یا حتی هر زمان روز باشد. این مزایا باعث میشد امکان کار و تحصیل با هم فراهم باشد. مدت تحصیل نیز معین نبود، زیرا چهبسا بعضی در یادگیری کندتر و بعضی تندتر بودند. به علاوه موفقیت تام در همه دروس و کتب هم الزامی نبود تا ضعف در یکی از کتب باعث رد کامل شاگرد نشود. نهایتا این که جدا از اکثریت، بعضی از دانشآموزان میتوانستند بر حسب استعداد و علاقه، کتاب یا کتابهایی خاص یا مهمتر و مشکلتری را آموزش ببینند.
همچنین در نظام مکتب، شاگرد یا شاگردان زرنگتر «خلیفه» نامیده میشدند و واسطه تدریس معلم (مرد: ملا، زن: ملاباجی) با شاگرد بودند. آنها فاصله میان این دو را بویژه از لحاظ سنی ـ که معلم معمولا پیر بود ـ پر کرده، دوست و نزدیک شاگردان بودند و بسیاری از سوالات یا اعتراضات آنها را پاسخ میدادند. علاوه بر این، شاگردان کوچکتر و ضعیفتر با دیدن آینده خود در آنها امیدوار میشدند.
مجموعه کتابها و دروس، هم دین و هم فرهنگ و زبان را شامل میشد: قرآن بخصوص بخش سورههای کوچک که جزء 30 قرآن است و عمجزء نامیده میشد. در زمینه مذهب شیعه دو کتاب طوفان البکاء و محرقالبکاء که به شعر بودند، تعلیم داده میشد. در آموزش زبان فارسی گلستان و بوستان سعدی، دیوان حافظ و موش و گربه عبید زاکانی منابع درسی بودند. در سطوح پیشرفته نصاب الصبیان که لغتنامه منظوم عربی به فارسی بود تدریس میشد. اگر هم معلم که مودب، ادیب یا آخوند هم خوانده میشد باسوادتر بود، کتاب اخلاقی معراجالسعاده از ملااحمد نراقی را آموزش میداد. نهایتا آن که گاهی خط نستعلیق هم جزو دروس بود. همچنین به جای کتب بالا یا در کنار آنها، این کتابها هم استفاده میشد: صد کلمه حضرت امیر، مثنوی نان و حلوای شیخ بهایی، پندنامه عطار، حساب (سیاق)، حسین کرد، بخشی از جامع المقدمات، دیوان جودی، خزائن الاشعار، خاورنامه، ترسل. به اصطلاح دفتر شاگردان، «لوح» نام داشت که صفحهای فلزی بود که با مرکب روی آن مینوشتند و سپس آن را میشستند. مکان مکتب میتوانست هر جایی دایر شود؛ مسجد، خانه و گاهی دکان. هدیه و تحفهای که به معلم میدادند «آزادی» یا «دست درد نکند» نام داشت و گاهی منابعی از وقف هم به مکتب داده میشد. معلمان معمولا برای جبران مزد کم خود شغلهای دیگری هم داشتند: نسخهبرداری از کتب، تقریرات شرعی، نامهنویسی و دعانویسی. ملا یا ملاباجی ممکن بود هنگام تدریس قلیان هم بکشد. درس پس دادن شاگردان با صدای بلند انجام میشد تا همشاگرد زبان باز کند و هم حواسش متمرکز باشد. نخست حروف الفبا درس داده میشد. سپس هجا کردن کلمات قرآنی و بعد از آن روخوانی و معنی متون آموخته میشد. در جاهایی که درس طولانی بود غذایی هم میآوردند که چاشت نام داشت، گاهی ظرف آب و حتی در زمستان منقل کوچکی هم همراهشان بود. برنامههای درسی طولانیتر، از نماز صبح تا نماز مغرب که به جماعت اقامه میشد، طول میکشید. گاهی مردم همچنان که برای حوزه علمیه نذر میکردند، برای مکتبخانه ـ و حتی زورخانه ـ هم چنین میکردند و شیرینی و شربت یا کتاب و کاغذ و قلم نذر میکردند.
* * *
گرچه حتی قبل از انقلاب مشروطه (1285) «دبستان» بهعنوان مکتبخانههایی منظمتر و پاک شده از آفتهای انحطاط زمانه دایر شد (بخصوص توسط میرزا حسن رشدیه)، اما طوفان حوادث بعد از انقلاب تا برآمدن رضاشاه و ثبات خفقانی دوران او، نهاد آموزش را نحیف نگه داشت، اما بالاخره تبعید شاه (1320) سبب تنفس موقت جامعه شد و در سال 1322 دوباره به آموزش اجباری و اصلاح نظام آن توجه شد و به دولت ده سال وقت دادند تا این طرح را به سرانجام برساند، بنابراین در حدود سال 1335 دیگر مکتبخانهها تقریبا از دور خارج شدند. آمار سال 1316 خبر از حدود 2700 مکتبخانه و 5600 شاگرد میدهد. این ارقام حدود 20 سال بعد به 330 مکتبخانه و 8000 شاگرد تقلیل یافت.
http://ayam.jamejamonline.ir