30 فروردین 1400

رابطه کودتاچیان با بیت آقای شریعتمداری


رابطه کودتاچیان با بیت آقای شریعتمداری

بخشی از اظهارات محققی در دادگاه درباره‌ی کودتای نوژه  و ارتباط آن بیت آقای شریعمتداری

محاکمه‌ی تیمسار محققی در دو جلسه،‌ توسط این‌جانب انجام شد، در جلسه‌ی اول پس از قرائت کیفر خواست، متهم به جای دفاع از خود، به جرائم  انتسابی اعتراف کرد. سپس به سئوالات من پاسخ داد، نخستین سؤال درباره‌ی نقش تیسمار مهدیون در کودتا بود که متن پاسخ‌های وی بدین شرح است:

ج :فکر می‌کنم، من نمی‌دانم آقا،  ایشان به من دستور می‌داد، حالا شما اسمش را هر چه می‌گذارید بگذارید.

س: یعنی قرار بوده که ایشان فرمانده شما باشند؟

ج : یعنی قرار بوده که ایشان به من از یک جای دیگری دستور بدهد، به پست فرماندهی دستور بدهد.

س: این چندین ملاقاتی که شما با ایشان داشتید، همین مقدار حرف داشته ، این که کاری ندارد، دو  دقیقه تمام می‌شود

ج : بله‌آقا

س: چقدر طول کشید ملاقات منزل رکنی؟

ج : فکر می‌کنم در حدود حداکثر یک ساعت، حداکثر یک ساعت.

س: یک ساعت بالاخره خیلی مطلب می‌شود گفت؟

ج : حداکثر یک ساعت بود. یعنی قرار بود 45  دقیقه بیشتر نشود، منتهی چون آقا یک مقدار دیر آمد، (آن آقای سیاسی، اسمشان را بلد نیستم)  و یکی دوباری که ‌آن خانم مسن آمد و چای آورد و مجبور شدند صحبت‌هایشان را قطع بکنند.

س:توضیح بدهید؟

ج : آقا!من عرض کردم که حداکثر یک ساعت.

س: نیم ساعت هم که باشد، نیم ساعت را توضیح بدهید.

ج : صحبت راجع به این بود که راجع به اقتصاد، چه کسی کمک می‌کند، راجع به گروه‌های سیاسی بود که چطوری کمک می‌شود...

س:راجع به گروه‌های سیاسی چه؟

ج: من آقا! مطلبی هست که اینجا نمی‌توانم خدمتتان عرض کنم و قبلاً خدمتتان عرض کرده‌ام.

س: راجع به خودگروه‌های سیاسی چه گفته شد؟

ج :  راجع به خود گروه‌های سیاسی که آن قسمت‌های مختلف، یک مطلبی قبلاً خدمت خودتان عرض کردم که این جا نمی‌توانم بیان کنم به هیچ عنوان؛ ولی چیزی که هستش ، این بود که ملت را چگونه می‌شود جلویشان را گرفت که توی خیابان نیایند، از چه طریقی؟ واقعاً هم بگویند، این حرفی را که می‌گویند بکنند، انجام بدهند، یکی‌اش عفو عمومی بود. که عفو عمومی شامل همه بشود و از طریق رادیو و تلویزیون اعلام بشود.

س: دیگر چی؟

ج : یکی دیگر این بود که اشخاص ناراضی را، که خوب  نارضایتی‌ها مسلماً می‌دانید که بی‌کاری مهم‌ترینش است، اشخاصی که بی‌کار شده‌اند، برگردند سرکارهایشان.

س:یعنی اشخاصی که این رژیم به خاطر وابستگی و به خاطراتهامات، بیرونشان کرده است از رژیم سابق برگردند سر کارشان؟

ج : تقریباً یک چنین چیزی، اشخاصی که بی‌کار شده‌ اند، بازنشسته‌ها برگردند سرکارشان، یک چنین چیزی.

س:آیا می‌توانید درست مشخص کنید که کجاها بنا بود، بمباران بشود؟

ج : عرض کردم به حضورتان ‌آقا! یکی منزل امام بود، یکی دو تا باند فرودگاه مهر‌آباد بود، یکی هم جاهایی که ما بهش می‌گوییم قطع خطوط مواصلاتی، یعنی فرضاً بیست عدد تانک از قزوین بلند می‌شود که راه بیفتد و بیاید به تهران، این بیست عدد تانک، یک نقطه‌ای جاده‌اش قطع بشود که نتواند ، بیاید.

س:  دیگر چی؟

ج : دیگر سوپرسونیک بود، شما فرمودید بمباران.

س: آیا نخست‌وزیری توی طرح بمباران نبود؟

ج: نخست وزیری، این طور نبود که بمباران بشود، آقای بنی‌صدر را زنده می‌خواستند.

س: برای چی؟

ج : نمی‌دانم آقا! قرار بود که یک تعدادی، گروهی بروند و ‌آقای بنی‌صدر را بگیرند، نمی‌دانم کی‌ها، و چطوری ، ولی قرار بود که ما وقتی که سوپرسونیک رد می‌شویم، از روی شهر هم سوپر سونیک رد ‌شویم، احیاناً ممکن است ‌آقای بنی‌صدر بیاید بیرون که ببیند چه خبر است، همان موقع که می‌آید بیرون تا ببیند چه خبر است، گرفته بشود.

س: پس بنا نبود که ایشان کشته بشود؟

ج : نمی‌دانم آقا! قرار بود که ایشان محاکمه بشود مثل این که.

س:چون اینطوری که می‌فرمایید منزل امام بنا بوده است که بمباران بشود، ولی نخست وزیری قرار نبود بمباران بشود؟

ج : نخست‌وزیری و این‌ها را قرار بود که پس (PASS) بیاییم رد بشویم، همین طور عبور بکنیم. توی این عبورها بالاخره می‌آمدند بیرون و ممکن بود که بگیرندشان و ممکن بود آقای بنی‌صدر آمده باشد بیرون.

س: با توجه به این که محل اقامت امام از مراکز پر جمعیت است، شما هم گفتید که مردم را نمی‌خواستید بزنید؟

ج :  این طور که به ما گفته بودند آقا! مراکز پر جمعیت نبود. ضمناً بایستی به عرض آقا برسانم که یک عدد بمب یا آن بمبی که ما می‌ خواستیم مصرف بکنیم حداکثر قدرتش بود، دیگر این شعاعش 300 ، یعنی قطر 300 را پا می‌توانست از بین ببرد. هر صد پایی، بگیریم هر 3 پایی یک یارد، حالا شما بگیرید سیصد پا می‌شود 100 متر، 100 متر جایی نبودش که بخواهد به دهی یا به خانه‌ی کس دیگری، کاری داشته باشد.

س: چرا، 100 متر که خانه‌های اطراف را هم می‌گیرد دیگر؟

ج : ما راجع به آن یکی دو تا خانه‌ی اطراف پرسیده بودیم که این جا کی ساکن است؟ گفته بودند این جا دفتر کار است و شب‌ها خالی است و کسی هم تویش نیست؟

س: شما میزان تلفات رادر این کار چقدر حدس می‌زنید؟ این طور در ذهنم است که بعضی از این آقایان گفته‌اند تا 10 میلیون را حدس می‌‌زده‌‌اند.

ج : من عذر می‌خواهم از شما برای این مطلب، شما یک هفت تیر دارید، تویش هفت تا فشنگ است، با این هفت تا فشنگ، 8 نفر را نمی‌توانید بکشید. مگر این که بایستانید، قطار کنید پهلوی یکدیگر، بگذارید توی پیشانی اولی، احیاناً از این جا در برود و بخورد توی پیشانی دومی. با آن مهماتی که با آن 12 عدد هواپیمای اول که ما می‌خواستیم برای کب بگذاریم، می‌خواستیم برای اِرس و دیارتی بگذاریم، برای سوپرسونیک بگذاریم، برای چیزهای دیگر بگذاریم، با این اگر ما خیلی می‌خواستیم بکشیم، خیلی می‌خواستیم بکشیم، این همان منزل امام تنها بود. مثل این که شما بخواهید با 5 تا فشنگتان 50 نفر را بکشید، نمی‌‌شود آقا 10 میلیون نفر، 10 میلیون نفر مهمات در این مملکت نیست که شما بخواهید 10 میلیون نفر را بکشید، شما همه را یکجا جمع بکنید، همه را بیاورند یکجا، یک‌هو، 500  عدد  هواپیما روی سر این 10 میلیون نفر بمب بریزد.

س: شما ضمن صحبت‌‌هایتان گفتید که تعداد شما معدود بوده و کم بوده، شما فکر نمی‌کنید با این تعداد معدود، با این عده‌ی کم، چه جور می‌توانید مثلاً  این رژیم را سرنگون کنید؟

ج :  آقا!‌من باز هم این را قبلاً به حضورتان عرض کردم، ما از نظر پرسنل خلبان، حداکثردر حدود بین 30  تا 32 نفر را پیش بینی می‌‌کردیم. پرسنل فنی هم در حدود 30 نفر، این می‌شد 60 نفر یا 62 ـ 63 نفر، حالا شما حداکثر را بگیرید 70 نفر . از نظر پرسنل نظامی هم که قرار بود پایگاه را بگیرند و ما بدون کوچکترین تیراندازی، بدون کوچکترین نگرانی که از این که پایگاه ممکن است در کار ما وقفه‌ای ایجاد بکند، برویم این تو، شما می‌دانید ‌آن‌ها چند نفر بودند؟ حداکثر 300 نفر، با همین مقدارما قرار بود وارد عمل بشویم نه بیشتر و شاید کمتر، کما این که کمتر هم از این جا راه افتادیم و رفتیم و اما این که موفق می‌شدیم یا نمی‌شدیم، به ما این طور تفهیم شده بود که وقتی که امام وجود نداشته باشد و رادیو تلویزیون شروع  بکند به صحبت کردن و آن مطلبی که جناب‌عالی می‌دانید  دیگر تمام است.

س:بفرمایید که حالا، از این که طرح شما در کودتا موفق نشد، چه احساسی دارید؟

ج : آقا! من بهتر است راجع به این موضوع حرف نزنم برای این که هر چیزی بگویم، در مطلب تأثیری نخواهد داشت.

س: حالا احساس خودتان را توضیح دهید، تأثیر ندارد؛  ولی احساس خودتان را توضیح دهید.

ج : خوب ، خواه ناخواه هر کسی جان خودش را دوست دارد، خواه ناخواه من اعدامی‌ام، خواه ناخواه برای خانواده‌ام خوب نیست، ولی اگر بدانم آقا، این را مسلم دارم به خدمتتان می‌‌گویم. می‌خواهم این جایک خرده، یک  دقیقه مثل امام مرد باشم!!یک دقیقه هم کمتر، یک جو، از مردانگی امام را داشته باشم.

س (قاضی): البته مثل امام که تعبیر نکنید.

ج : نخیر، یک جو گفتم از مردانگی  امام را داشته باشم، اگر بدانم بعداً خانواده‌‌‌ام دچار دردسری نخواهند شد که دادگاه عدل اسلامی فکر نمی‌ کنم این کار را بکند، برای این که آن‌ها روحشان هم خبردار نبوده است، نه خانواده‌ام، نه فامیلم ، نه دوستانم، نه اشخاص دیگر، ننگی برایشان نخواهد بود که توی اجتماع بروند و بیایند، خوشحالم.

س: از نظر شخصی عرض نمی‌کنم، از این که این طرح موفق نشد، مجموعاً چه احساسی دارید؟

ج : آن را من نمی‌توانم  قضاوت بکنم آقا، من از نظرخودم، هر چه زودتر بمیرم از نظر خودم راحت‌ترم.

س:  موفق نشدن این طرح برای شما تأسف آور است؟

ج : نه آقا! اگر سؤالتان این است.

س (قاضی): بله سؤالم اینست.

ج : خیر، خیر، می‌دانید، رسماً خیر.

س:چرا؟

ج :خوب، طرحی نبود آقا ! که بخواهد تأسف آور باشد. طرح یک چیزی است که اقلاً الفی داشته باشد، ن،و،ه،ی داشته باشد، این الف نشده، غوره نبوده، مویز شده . باید هم شکست بخورد.

س: حالا شما فرض کنید که غوره هم شده بود و طرح، طرح کاملی بود؟

ج : آن وقت شکست نمی‌خورد آقا، اگر این طور بود، شکست نمی‌خورد.

س:شما ضمن بازجویی‌تان فرموده‌‌اید که شورای نظامی قرار بود که زمام امور مملکت را به دست بگیرد. ممکن است در این زمینه توضیحی بدهید؟

ج : من نگفتم  شورای نظامی زمام امور مملکت را در دست می‌گرفت، گفتم شورای نظامی می‌آمد دستور می‌داد به ما که ما چکار باید بکینم و اگر گفته‌ام شورای نظامی زمام امور مملکت را در دست می‌گرفت، من اشتباه کرده‌ام. من عرض کردم که شورای نظامی تصمیم می‌گیرد که چه هدفی را بزند و چه کسی را به چه سِمَتی برگزیند و به آقای رئیس جمهور پیشنهاد بکند.

س:یعنی رئیس جمهور را همان ابتدا مشخص می‌کردید؟

ج : فکر می‌کردند که رئیس جمهور، بلی مشخص بود، آقای بختیار بود.

س: آقای بختیار بنا بود که رئیس جمهور بشود؟

ج : همان بود که الان عرض کردم به خدمتتان .

س: در صورت عدم موفقیت بنا بود که چه کاری را انجام بدهید؟

ج : به عرضتان برسانم عدم موفقیتی پیش بینی نمی‌شد...

س: با گروه‌‌های سیاسی‌ای که مسلح هم هستند، در صورت برخورد چگونه می‌خواستید عمل بکنید؟

ج : منظورتان را اصلاً نمی‌فهمم گروه سیاسی مسلح؟

س: فرض کنید مثل چریک‌های فدائی، مثل مجاهدین خلق؟

ج : آقا! یک بار دیگر هم سؤال کردید از من. باور می‌کنید که من فرق بین چریک‌های فدایی با چریک‌های خلق  مسلمان را نمی‌دانم چیست؟ این را باور بکنید که من نمی‌دانم.

به ما گفته بودند که ما خودمان راجع به کارهای سیاسی با همه‌شان در تماس هستیم با تمام گروه‌ها، نه تنها این‌ها، با حتی حزب‌ اللهی‌ها در تماس هستیم و شما از این نظر هیچ‌گونه ناراحتی نداشته باشید.

س:یعنی می‌گفتند که با گروه‌های سیاسی، مسأله هماهنگ شده است؟

ج : بله،‌می‌گفتند هماهنگ شده است.

س:شما آقای محققی! به مشروبات الکلی اعتیاد دارید؟

ج : اعتیاد ندارم، ولی می‌خورم،  می‌خوردم. من در منزلم مشروب بود گاهی که خسته می‌شدم مشروب می‌خوردم؛ ولی نه به عنوان اعتیاد، به عنوان تفریح و در ضمن، اطلاع دارید که من شب قبلش یا دو شب قبلش در منزلم عروسی بود و توی عروسی هم خب یکی دو نفر بودند که نه این که معتاد باشند، لبی‌تر کرده بودند.

س: شما هم خورده بودید؟

ج : من هم خوردم ‌آقا.

جلسه‌ی دوم  محاکمه

در ادامه‌ی مطالبی که ‌از آقای محققی سؤال شد، به نظر می‌رسد که این یک مسأله را باید ایشان روشن کنند که در ‌آن منزل آقای رکنی که مسائلی مطرح شد، ایشان اظهار کردند که یک مسأله‌ی دیگری بود که مهم است و من نمی‌خواهم بگویم.

از ایشان تقاضا می‌کنیم که آن مسأله را هم برای ما توضیح بدهد. یک مسأله‌ی کلی از ایشان سؤال می‌کنیم که آیا در این توطئه،  از افراد عمامه به سر و روحانی هم دخالت داشته یا هماهنگی شده بوده با آن‌ها، یا این که هماهنگی نشده بوده است؟

ج : آقا! به عرضتان برسانم من مدت‌ها بود از این آ‌قا  می‌پرسیدم، یعنی از این آقای توی همان جلسه.

س: کدام ‌آقا؟

ج :  از این آقای سیاسی، آقای قربان نام .

مدت‌ها بود که ازش می‌پرسیدم. هی توی آن جلسه که ‌آخر شما می‌گویید آدم نمی‌‌میرد، آدم بیرون نمی‌آید، آدم کشته نمی‌شود، من از کجا مطمئن بدانم که کسی بیرون نمی‌آید؟ آمدیم ریختند و ده هزار نفر ، شد بیست هزار نفر، شد  سی هزار نفر، آن وقت کی؟چطوری؟ شما که ‌آدم ندارید جلوی این‌ها را بگیرد و از من هم بخواهید، به این‌ها  تیراندازی نخواهم کرد. این آقا به ما گفتند که وقتی که امام دیگر وجود نداشته بشد، یکی جای امام می‌نشیند، آن شخص که جای امام می‌ نشیند، از رادیو تلوزیون صحبت خواهد کرد و مطالبی را که امام تا امروز گفته است، او فتوا می‌دهد که غلط است. ما خواستیم ( من و مهدیون) یک مقداری بیشتر در این مورد بگوید، گفت از آقایون روحانیون، 4 نفر هستند که این چهار نفر بلافاصله.

س:4 نفر یا 5 نفر؟ یکی دیگر از آقایون گفته است 5 نفر.

ج : من آقا! 4 نفر شنیدم، این چهار نفر هستند، که این چهار نفر بلافاصله وقتی که رادیو و تلویزیون گرفته شد، بلافاصله از رادیو و تلویزیون برای ملت صحبت خواهند کرد و فتوا خواهند داد که مطالبی که امام گفته است واقعیت ندارد و ملت را می‌نشانند سر جای خودشان. آن وقت من خیالم راحت شد که این‌ها هر چه که می‌گویند درست می‌گویند، یعنی به عبارت دیگر آن وقت من فهمیدم که واقعاً آدم کشته نخواهد شد. آن وقت من فهمیدم این که می‌گویند 10 میلیون کشته می‌شود، 10 نفر هم کشته نمی‌شود.

س: یعنی تا قبل از  آن احتمال می‌‌دادید  که کشتار زیاد بشود؟

ج :  من تا قبل از آن می‌ترسیدم و می‌گفتم اگر این طور باشد، شما چکار می‌کنید. ملت بیاید چکار می‌کنید؟

آن‌ها هی‌ می‌گفتند:ملت نمی‌آیند توی خیابان، گفتم: چطور خیالم راحت بشود؟

گفت: چهار نفر از آقایون روحانیون هستند که این 4 نفر بلافاصله می‌آیند و صحبت می‌کنند، مطالبی را که امام گفته، این‌ها فتوا می‌دهند که این طور نیست و بعد از این چهار نفرهم، توی خط ایستاده‌ اند، گفت: ‌آخوندها توی خط ایستاده‌اند.

 ج:یعنی توی خط ایستاده‌اند،‌ برای چی؟

س:  برای این که از رادیو و تلویزیون صحبت کنند.

ج: نام آن چهار نفر را آیت‌الله شریعتمداری، آیت‌الله (ر)، آیت الله (ق)، آیت‌الله (ز).

س : همان  آقای (ر) که قم هستند؟

ج : نمی‌دانم آقا! من فقط اسمش را می‌‌دانم و حتی شنیده‌ام که آقای شریعتمداری را می‌خواستند بدزدند و بیاورند در تهران، یک ‌خانه‌ی امنی ایشان را قایم کنند، به طوری که روزی که این جریان عملیات آغاز می‌شود، بلافاصله ‌آقای شریعتمداری از رادیو صحبت کنند.

س: بعضی از آقایان دیگر می‌گویند یک منزلی هم برای آقای شریعتمداری در نظر گرفته شده بود. شما اطلاعی از این جریان ندارید؟

ج : من شنیدم که برای آقای شریعتمداری 2 عدد باغ اجاره کرده بودند.

س: در کجای تهران، نمی‌دانید؟

ج : نمی‌‌دانم، آقا! قبلاً می‌دانستم ولی حالا به یادم نمی‌آید.  نمی‌خواهم  که دروغ بگویم، فکر  می‌کنم نزدیکی هتل شرایتون و دیگری هم در کرج بوده.

س:در  این رابطه از پسر آقای شریعتمداری، چه خبر دارید؟

ج : من پسر آقای شریعتمداری را نه دیده‌ام و نه می‌شناسم و نه حتی عکسشان را دیده‌ام،  ولی چیزی که هست همان شب، وقتی که ما یک خرده کنجکاوی بیشتر، یعنی (مهدیون و من) کنجکاوی بیشتری نشان دادیم که چطوری آقای شریعتمداری؟ ما شنیده‌‌ایم که ‌آقای شریعتمداری تحت‌ الحفظ است و ایشان شاید زندانی است، آزاد نیستند، گفت: ما ایشان را به وسیله پسرش می‌دزدیم و حتی اگر شده یک آقای شریعتمداری درست می‌کنیم و می‌گذاریم جایش، آقا را با خودمان می‌آوریم.

س: اصولاً شما اطلاع ندارید که پسر آقای شریعتمداری در این رابطه بود؟ با شما همکاری می‌‌کرد؟

ج : من عرض کردم پسر آقای شریعتمداری را ندیده‌‌ام...

نمی‌دانم آقا، که حمل بر مثبت بکنم یا حمل بر منفی؛ ولی حتماً از آقای شریعتمداری که خواسته بودند صحبت بکند، پسر آقای شریعتمداری هم در جریان بوده یا نه، نمی‌دانم.

س: شما اگر یادتان باشد قبلاً به من گفتید که صحبت این بود که با این آقایانی که نام بردید، قبلاً این‌ها در جریان امر گذاشته شده‌اند و هماهنگی‌ های لازم با آن‌ها  شده است.

ج: بله

قاضی: در این زمینه توضیح بدهید.

ج: باز سوال شد که از آن آقا که اگر آقا نیاید یا ‌آقای (ق) نیاید، یا این آقایان بگویند نه، آن وقت چه می‌شود؟ گفتند: نه، ما قرارمان را درایم. البته این‌هایی را که عرض کردم حضورتان، تمام مطالب، سخنان نقل قول شده از آن آقای به نام مستعار قربان است وگرنه من خودم که از جای دیگر یا مستقیمأ [نشنیدم]،  خیر

در ادامه‌ی مطالب از قول تیمسار محققی معدوم یکی از عوامل مهم کودتای نافرجام نوژه، در جلسه‌ی دوم محاکمه وی، مطالبی مطرح شد که ممکن است برای برخی از خوانندگان این سئوال مطرح شود که نقل این گونه مطالب، چه ضرورتی دارد؟ و ‌آیا این قبیل مطالب را از زبان مجرمی که در شرف اعدام است،‌ می‌توان باور کرد؟

در مورد ضرورت نقل مطاب مطرح شده،‌ باید عرض کنم که اگر آشنا شدن ملت مسلمان ایران، با حادثه‌ی مهم و تاریخی کودتای  نوژه و شناخت انگیزه‌ها و عوامل و عناصر همفکر و زمینه‌های  اجتماعی این حرکت و توطئه‌ی دقیق وحساب شده و در عین حال ابلهانه، ضرورت داشته باشد، ‌نقل مطالبی که عاملین کودتای نوژه در بازجویی و محاکمه‌ی خود در رابطه با مسائل مطرح شده گفته‌اند، نیز ضروری است. هر چند آن چه به دیگران نسبت داده‌اند از نظر قضایی ثابت نباشد، اما حداقل این نتیجه را دارد که به وضوح ثابت می‌کند عناصر کودتا ـ که هیچ شبهه‌ای در وابستگی آنان به بیگانه و ضدیت آن‌ها با اسلام و قرآن نیست ـ به چه کسانی در داخل صفوف ملت مسلمان ایران، دل بسته‌اند و لااقل هشداری است به دیگران که ناخواسته و نا آگاهانه،‌در صف عناصری که در برابر اسلام و ملت ایستاده‌اند،‌قرار نگیرند.

علاوه بر این، ‌هر چند اظهارات یک مجرم بدون قرینه‌ای که صدق او را تأیید کند، چیزی را اثبات نمی‌نماید؛ ولی اگر گفته‌ی وی ، همراه با قرینه باشد لااقل تا حدودی می‌توان به واقع پی برد و در رابطه با اظهارات تیمسار محققی در جلسه‌ی دوم محاکمه، قرائنی وجود دارد که فی‌الجمله اورا تأیید می‌کند. از جمله،  اعتراف آقای رکنی و سایر کسانی که بدون این که از اظهارات یکدیگر در این رابطه، کوچکترین اطلاعی داشته باشند، مطالبی را مطرح کرده‌اند.

اینک، به اظهارات آقای رکنی در رابطه با آن چه تیمسار محققی مطرح کرده است،‌توجه فرمایید:

 اظهارات ستوان رکنی

ستوان یکم ناصر رکنی، در پاسخ قاضی محکمه که نسبت به اظهارات تیمسار محققی از وی سئوال نموده است، چنین می‌گوید:

ج: بسم‌ الله الرحمن الرحیم ـ در این مورد، من دو مطلب بیشتر نمی‌دانم، یکی مطلبی است که در ابتدای کار، فکر می‌کنم حدود چهار یا پنج ماه پیش بود که با آقای خادم روبرو شدم، با ایشان صحبت می‌کردم ، همزمان بود با این که آقای قمی به تهران آمدندو به خدمت امام رسیدند و فکر می‌کنم همان زمانی بود که ‌آقای آیت‌الله روحانی ـ یک ـ مصاحبه‌ای کردند یا مقاله‌ای نوشتند که در روزنامه‌ها چاپ شده بود. در مورد اصلاحات ارضی بود. در منزل آقای خادم بودم؛ البته طرف صحبت آقای خادم‌، من نبودم، کسانی آن جا بودند که آقای خادم با آن‌ها صحبت می‌کرد. بحث در این مورد بود که هر کدام از این آقایان ، اگر پول بیشتری بگیرند، حرف بیشتری می‌زنند و صدایشان را بلندتر می‌کنند. بعد مثالی ایشان آوردند در مورد ‌آقای آیت‌الله قمی. گفتند که من خدمت ایشان بودم و با ایشان راجع به اوضاع مملکت ، نابسامانی‌ها، گرانی‌ها، اوضاع سیاسی مملکت صحبت می‌کردم و بعد از این که صحبت با ایشان تمام شد، مبلغ یکصد هزار توام حق سفره، روی تشکی که ایشان نشسته بودند قرار دادم و از خدمتشان مرخص شدم. این مطلبی بود که آقای خادم  در مورد آقای قمی گفتند.

س: شما! ممکن است این جا در پرانتز ، راجع به ‌آقای خادم بفرمایید که آقای خادم چه نقشی داشت در این ماجرا؟

ج : آقای خادم، موقعی که من با ایشان آشنا شدم، نقش ایشان در رابطه با دکتر بختیار بود، که برای دکتر، فعالیت سیاسی می‌‌کرد. نوع فعالیت سیاسی‌ای که می‌کرد، تا آن جایی که من اطلاع دارم و مرا در جریان می‌گذاشتند،  این بود که نوارهای دکتر بختیار را تکثیر می‌کردند و پخش می‌کردند، اعلامیه برای دکتر بختیار تکثیر می‌کردند و پخش می‌کردند. عید که شد ، کارت تبریکی از دکتر بختیار پخش کردند. خودش با زبان خودش می‌گفت که با دکتر و با پسر خودش مهندس جواد خادم که وزیر کابینه‌ی دکتر بختیار بوده است، تماس تلفنی دارند و با هم صحبت می‌کنند. البته ایشان در همان موقع هم می‌گفت که گروه نظامی‌ای هستند که در حال فعالیت هستند؛ ولی مرا با ایشان ‌آشنا نکرده بود. فعالیت آقای خادم تا آن‌جایی که من در جریان کارش بودم، به این ترتیب بود.

س : فعالیت ‌آقای خادم در چه رده‌‌ای بود؟

ج : آیا منظورتان این است که ایشان در چه مقامی بودند؟

س :بله

ج: بله، در سطح بالا بودند، در تهران از هیچ کس دستوری نمی‌گرفت. تا آن جایی که من شاهد بودم با دو سه نفر دیگر اختلاف داشتند، حرف‌های یکدیگر را گوش نمی‌کردند و بخصوص پسرش، سعی می‌کرد که میان این‌ها آشتی و تفاهمی برقرار کند؛ ولی خودش اظهار می‌کرد که من مستقلاً کار می‌کنم و کارم خیلی بهتر از آنها بوده و پیشرفتم هم بیشتر از آن‌ها بوده است. در سطحی نبود که در ایران کسی به او دستور بدهد.

س : ارتباط ایشان با ‌آقای احسان سرشبکه‌ی نظامی، چطور بود؟

ج: ایشان اظهار می‌کرد که (آن موقع  ایشان به نام احسان نبود) می‌گفت: باقر هست که سرشبکه‌ی گروه نظامیان است، فعالیت می‌کند. یک بار در منزل آقای خادم من باقر را دیده بودم، آمده بود آن‌جا، ولی هیچ صحبتی نکرد و حتی مرا به او معرفی نکرد و نگفت که من هم ، نظامی هستم. روابطشان فکر می‌کنم که حسنه بود با یکدیگر. هیچ گاه صحبت اختلاف با گروه نظامیان بین این‌ها مطرح نبود. هر اختلافی بود و هر آشتی یا تفاهمی که می‌خواستند ایجاد بکنند، این طور که خانم پروین شیبانی می‌گفت، مربوط به اختلافاتی بود که در سطح گروه سیاسی ، در داخل ایران بود....

استنباط کلی من، این بود که آقای خادم نباید تنها با آقای قمی در ارتباط باشد. ایشان با روحانیون دیگری هم در ارتباط بودند، کما این که  یک بار هم که به اصفهان رفتیم، با آقای میرزا زین‌العابدین پاقلعه‌ای، ایشان ملاقاتی داشتند که البته من، تا به حال آقای پاقلعه‌ای را ندیدمش و در مذاکراتشان هم نبودم؛ ولی تلفن کردند آقای خادم که به سراغم بیا. من با تاکسی تلفنی رفتم به سراغشان،منزل آقای میرزا زین‌العابدین پاقلعه‌ای. پسرشان ‌آنجا بودند، خانم‌های دیگری هم آن جا بودند و از آن جا آمدیم بیرون... کما این که یک بار دیگر هم اظهار کردند که نوارهایی که دکتر بختیار می‌فرستد، پیاده می‌شود، روی کاغذ آورده می‌شود و متنش برای آقای شریعتمداری به قم فرستاده می‌شود.

س: راجع به ارتباطش با آن آقا،  ایشان چه می‌گفت؟ هیچ صحبتی نمی‌کردند؟

ج: می‌گفتند که آقای پاقلعه‌ ای، آقای درویشی هستند و من بیشتر برای کسب فیض و این‌ها خدمتشان رفتم. بعد از این که از اصفهان آمدیم، هیچ صحبتی راجع به نحوه‌ی مذاکرات و صحبت‌های رد و بدل شده بین ایشان و آقای پاقلعه‌ای را، با من در میان نگذاشتند.

س: ادامه بدهید گفتارتان را،‌شما گفتید دو مسأله می‌دانم.

ج:یکی این بود که آقای خادم  مطرح کرد و یکی بعد از  این که آقای خادم گرفته شد و فکر می‌کنم که مرا به احسان معرفی کرد؛ چون احسان بود که با من تماس گرفت به مرور پیش آمد تا حدود 15 روز یا 20 روز ، فکر می‌کنم که قبل از روزی بود که می‌خواستند کودتا بکنند؛ البته جسته و گریخته صحبت می‌کردند که روحانیونی پیش  ما می‌آیند و با ما در تماس هستند و به ما گفتند که ما می‌خواهیم به نفع شما فعالیت بکنیم. هیچ صحبتی از مراجع نبود تا این که شبی تیمسار مهدیون، تیمسار محققی، به منزل من آمده بودند، احسان دستور داده بود که به ‌آن جا بیایند. بعد آقای مهندسی که فکر می‌کنم اسم مستعارش باشد، مهندس قاضی و سرگروه سیاسی بود، ایشان نظامی  نبود. سیاسیون را هدایت می‌کرد. ایشان هم به منزل من آمد. معمولاً یک ساعت، یک ساعت و نیم بیشتر صحبت‌هایشان طول نمی‌کشید. مرا در جلساتشان راه نمی‌دادند و من می‌رفتم بیرون. من رفتم و بعد که برگشتم، این جلسه بیشتر از حد معمول طول کشیده بود. ناچاراً من هم رفتم سر میزی که صحبت می‌کردند، نشستم. به این مطلب رسیدم، یعنی صحبتشان به این جا رسیده بود که درباره‌ی مراجع صحبت می‌‌کردند. تیمسار محققی می‌پرسید اگر من بدانم که در آن روز آقای شریعتمداری اطلاعیه‌ای صادر می‌کنند، خیالم از بابت پایگاه هوایی تبریز راحت می‌شود؛ چون دیگر مطمئن هستم که آن‌ها علیه ما، بلند نمی‌شوند. چون تیمسار محققی یک نگرانی عمده‌ای که داشت، این بود که یک پایگاه را که این‌ها  تصرف بکنند و بخواهند هواپیمایش را پرواز بدهند، امکان دارد که [از] سایر پایگاه‌های نیروی هوایی احتمالاً یک، دو و یا بیشتر هواپیماها علیه این‌ها بلند شود و نیروی این‌ها به جای این که صرف آن تصرف و بمباران هدف‌‌هایی که تعیین کرده‌‌اند بشود؛ صرف این بشود که یک جنگ داخلی، در خود نیروی هوایی ایجاد بشود. تیمسار محققی، از این، واهمه داشت و به همین جهت اظهار می‌داشت که اگر آقای شریعتمداری، اطلاعیه‌ای صادر بکنند، خیال من لااقل از جانب تبریز و پایگاه هوایی تبریز راحت می‌شود. آقای مهندس قاضی در جواب ایشان  گفتند که ما با روحانیت، پیشرفت خوبی داشته‌ایم و توانسته‌‌‌ایم به توافق برسیم. مثلاً با آقای شریعتمداری، با پسر ایشان، وارد صحبت شدیم، پسرشان از جانب آقای شریعتمداری قول همه گونه همکاری را داده‌‌اند، حتی منزلی در حوالی یوسف‌آباد برای ایشان اجاره کرده و قرار است که ایشان بلافاصله به تهران منتقل بشوند. البته ما هیچ گونه کمکی قرار نیست در مورد انتقال ایشان از قم به تهران انجام بدهیم؛ بلکه خود ایشان با عوامل خودشان و با کمک عوامل خودشان،‌ به تهران منتقل می‌شوند. در همان خانه‌ای که در حوالی یوسف‌آباد هست، تشریف دارند تا این که زمان به اصطلاح ‌آماده شود، مکان آماده شود، رادیو و تلویزیون تصرف بشود که یا ایشان مستقیماً خودشان از رادیو و تلویزیون صحبت بکنند، یا این که نوار و اعلامیه‌شان پخش بشود و از ایشان کمک گرفته شود . بعد ایشان اظهار کردند که تنها با آقای شریعتمداری نیست که ما با این ترتیب وارد مذاکره شده‌ایم. آقای شریعتمداری ، آقای (ق) و ‌آقای (ز) ، از چهار نفر اسم بردند؛ ولی متأسفانه من، هر چه فکر کردم نتوانستم ‌آن نفرچهارم را،  اسمش را یادم بیاید.

س: آیا فکر می‌کنید پس از دستگیری آقای خادم بود که مهندس قاضی سرپرستی شاخه سیاسی را به عهده گرفت؟

ج: فکر می‌کنم پس از دستگیری آقای خادم، سرپرستی شاخه سیاسی برای آقای قاضی دیگرمسجل شد وگرنه استنباط من، این است که در همان زمانی هم که آقای خادم بود،  این دو گروه فعالیت می‌کردند. هم گروه آقای خادم و هم گروه آقای قاضی؛ منتهی این وسط، مشخص نبود که افرادی که پایین‌ترند و زیر دست هستند، در یک حالت سرگردانی بودند که از چه کسی باید تبعیت کرد و این نابسامانی یک مقداری کارها را ناهماهنگ می‌کرد؛ ولی پس از این که آقای خادم دستگیر شد، دیگر  صددرصد مسجل شد که به غیر از آقای قاضی، کسی نیست که گروه سیاسی را هدایت و رهبری بکند.

س:راجع به گروه‌های سیاسی که با این توطئه هماهنگ بودند، اگر شما توضیحاتی دارید، بفرمایید.

ج:گروه‌های سیاسی که با این توطئه  هماهنگ بودند، این‌هایی که خدمتتان عرض می‌کنم، من رابط در نیروی هوایی بودم و راجع به امور سیاسی‌شان اطلاعاتی به آن ترتیب ندارم؛ یعنی من، در جریان کار قرار نمی‌گرفتم. چیزهایی که به عرضتان می‌رسانم در رابطه با صحبت‌‌هایی بود که یا احسان با آن‌ها می‌کرده و من حضور داشتم و یا این که توضیحاتی بوده است که  احسان و آقای مهندس قاضی به تیمسار مهدیون و  تیمسار محققی می‌دادند و من بوده‌ام؛ در این رابطه بوده است. صحبت بر این بود که آیا مجاهدین خلق در روز کودتا، نقششان چه خواهد بود و آن‌ها آیا علیه ما اسلحه به دست می‌گیرند و یا به نفع ما اسلحه بدست می‌گیرند و بیرون می‌آیند، به چه ترتیب خواهد بود؟ توضیحی که آقای مهندس قاضی به تیمسار مهدیون و محققی می‌داد به این ترتیب بود که ما، در حال مذاکره با هر دو گروه هستیم. هم مجاهدین خلق و هم فدائیان خلق. می‌گفت که با فدائیان خلق ما زیاد تمایلی نداریم چون مارکسیست هستند وعلناً می‌گویند ما مارکسیست هستیم. تمایلی نداریم که به نحوی وارد صحبت بشویم و امتیاز بهشان بدهیم که بعداً برای خودمان تولید اشکال و دردسر بکند؛ ولی با مجاهدین خلق نه، صحبت کرده‌ایم و به این نتیجه هم رسیده‌ایم که در آن روز، ازشان خواسته‌ایم که به نفع ما وارد کار نشوند، ما احتیاجی نداریم که آن‌ها به نفع ما وارد عمل بشوند. همین قدر کفایت می‌کند که احتمالاً اگر فتوایی صادر شد و دستوری صادر شد، این‌ها اسلحه به دست نگیرند و علیه ما وارد کار نشوند که کا رما سنگین‌تر نکنند. همین برای ما کفایت می‌کند و می‌گفت که ما این قول را از مجاهدین خلق گرفته‌ ایم که آن روز بی‌طرف بمانند، در عوض این که آن روز بی‌طرف  می‌مانند، بهشان قول داده‌‌ایم که آزادی فعالیت سیاسی داشته باشند و هر نوع فعالیت سیاسی که بخواهند در نهایت آزادی، انجام بدهند. این جمله را تنها آقای قاضی نمی‌گفت، آقای احسان هم می‌گفت. آقای مهندس تیموری نیز که فکر می‌کنم  بعد از آقای قاضی بوده باشد، به زبان می‌آوردند. خانم پروین شیبانی هم به زبان می‌آوردند. موضوعی نبود که یک طرف بیان کرده باشد.

س:رابط آن‌ها با سازمان مجاهدین چه کسی بود؟

ج: نمی‌دانم.

س: استعداد نظامی سازمان مجاهدین و چریک‌ها را برآورده کرده بودند؟

ج: بله، احسان می‌گفت ما با توجه به عوامل اطلاعاتی که داریم، برآورد کرده‌ایم مجاهدین خلق، چریک‌هایی که در تهران بتوانند اسلحه به دست بگیرند، از بیرون بیایند، نه این که در  تظاهرات و این طور چیزها شرکت کنند. کسانی که قابلیت رزمی داشته باشند و بتوانند اسلحه به دست بگیرند از بیرون بیایند، تعدادشان هشتصد نفر برآورد کرده بودند و گفته بودند که باز هم بررسی و تحقیق کرده‌ایم، این‌ها اسلحه‌ هایشان در نقاط مختلف تهران پراکنده هست؛ البته می‌گفت که سعی داریم بفهمیم که اسلحه خانه‌هایشان کجاست؟ اگر بتوانیم بفهمیم که اسلحه خانه‌هایشان کجاست، می‌توانیم حتی به اسلحه‌خانهایشان دستبرد بزنیم و اگر ما برای آن روز کمبود اسلحه داشته باشیم، از آن‌ها تأمین بشویم؛ ضمن این که می‌گفت اسلحه خانه‌‌هایشان در نقاط مختلف تهران پراکنده هست. به این ترتیب، می‌گفت که چون کودتا به صورت غافلگیری انجام می‌شود، احتمالاً این‌ها برای بسیج کردن نیروهایشان هم ، با یک اشکالاتی مواجه خواهند بود؛ چون تلفن‌ها احتمالاً در آن روز قطع خواهد بود و آن‌ها نمی‌توانند که حتی این 800 نفر را به صورت آماده و مجهز در یک ساعت به خصوصی،  بیرون بیاورند؛ ولی با وجود این، روی مجاهدین خلق حساب می‌کرد که به یک ترتیبی حداقل، خنثی بشوند. راجع به فدائیان خلق هم به این ترتیب حساب کرده بودند، تعداد آن‌ها را هم که البته فقط درتهران حساب کرده بودند؛ چون اظهار می‌‌کردندکه سرنوشت این موضوع ـ‌ در تهران ـ مشخص می‌شود؛ چون اگر ما در تهران پیروز بشویم، شهرستان‌ها و لشکری‌های دیگر اعلام همبستگی خواهند کرد. ممکن است دیرتر باشد، 24 ساعت یا 48 ساعت طول بکشد؛ ولی خواه ناخواه،‌ این کار انجام خواهد شد. مثالش هم همیشه 28 مرداد و 22 بهمن 57 بود. تعداد فدائیان خلق را در تهران، 300 نفر و تعداد مجاهدین خلق را 800  نفر، برآورد کرده بودند.

به نقل از کتاب " کودتای نوژه "  پیوست چهار و پنج از صفحه 357 تا 386

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                     [پی‍وست شماره‌ 5]

گزارش بخشی از دادگاه استوار سلامت درباره‌ی ارتباط

             کودتاگران با بیت آقای شریعمتداری

بسم‌الله الرحمن الرحیم ـ روز سه شنبه فرمانده من، سروان اصغری ... مرا خواست و گفت آقا چهار دستگاه بیسیم (یکی برای ستادـ محل تشکیل شورای نظامی ـ یکی برای رادیو و تلویزیون، یکی برای پادگان قصر و یکی برای ارتباط با هواپیماها) حاضر کنید. من گفتم برای چه؟ گفت شما حاضر کنید. بی‌سیم‌ها را من می‌گویم... سه شنبه ساعت دوازده و نیم، یک ربع به یک بود، من چون سمت سرگروهبانی داشتم در آن واحد، گفت: آقای سلامت شما می‌د‌انید برای چی بی‌سیم‌ها را می‌خواستم؟ گفتم: نه نمی‌‌‌دانم بیسیم‌ها را برای چه می‌خواستید، گفت: مثل این که یک کارهایی می‌خواهد در مملکت باشد که شما را می‌خواهم بروی قم. اگر توانستی با شریعتمداری تماس بگیری و برگردی. من اصرار بهش کردم که چه چیزی هستش! گفت: شما بروی و برگردی معلوم می‌شود. شما بروی آن جا حالی می‌شوی برای چی  هست.

خدمتم تمام شد و ما رفتیم خانه. بعد از ظهر من حرکت کردم تنها با ماشین خودم رفتم  قم، ماشین را گذاشتم جلوی صحن، رفتم نزدیک، ساعت هشت و نیم بود، در منزل آقای شریعتمداری البته ‌آن کوچه اولی را می‌دانستم کدام کوچه هستش. کوچه دومی را پرسیدم و رفتم. موقعی که وارد شدم، دیدم کسی را نمی‌گذارند برود تو، همان حیاطی که وارد می‌شوی، یک پله‌ای هست؛ مثل این که عده‌ نظامی نشسته‌اند و چند تا از آقایان روحانیون، کسی را نمی‌گذارند برود تو. یکی از این آقایانی که دم در ایستاده بود به نظرم لباس خلبانی بود که تنش بود. چون لباس سرتاسری بود، پرسیدم : قربان چه خبر است که نمی‌گذارند کسی برود داخل؟ گفت: شما چکاره هستی؟ گفتم: من نظامی هستم. گفت: ما آمده‌ایم خدمت ‌آقای شریعتمداری، می‌خواهیم که یک برنامه‌ای داریم ‌آن برنامه را اجرا کنیم، فعلاً  اجازه نمی‌دهند. می‌گویند من با شما حرف نمی‌زنم. در همین حین دو نفر از آقایان روحانیون که من اسم‌هایشان را نمی‌دانم، چون نمی‌شناسم، یکی قد بلندی داشت، عمامه سیاه. یکی قد متوسط داشت و عمامه سفید. یک سالکی هم مثل این که گوشه صورتش بود، آمدند پایین. گفتند:‌ آقا می‌خواهند تشریف ببرند برای نماز، شما چه کار دارید؟ گفتم: من در این باره ‌آمده بودم، یک عده مثل این که از ما وسیله‌ای خواسته‌ اند، ببینم چیست! گفت: آقا در این باره چیزی نمی‌گویند. از شما  اگر کسی وسیله‌ای خواسته‌است، رسید بگیرید و بدهید. بدون رسید به کسی وسیله‌ای ندهید. همین برنامه بود که من برگشتم و با کسی دیگر، تماس نگرفتم. مستقیم آمدم پادگان. صبح که فرمانده سروان اصغری آمد و از من سؤال کرد: رفتی؟ گفتم : بلی، همین که شما گفتید رفتم، بعد از ظهر رفتم. گفت: چی دیدی؟ گفتم: جریان این طور بود. گفت: حالا ایمان داری که شریعتمداری این طور دستورها را داده؟ گفتم: من نمی‌دانم، چون شریعتمداری شخصاً نگفت، فقط این را ‌آقای خلبان گفت، و گفت آقای شریعتمداری گفتند ظلم، هیچ وقت پایدار نیستش.

این را شنیده‌ام آقای شریعتمداری گفته [است] . سروان اصغری به من گفت: همین موضوعات را می‌خواستم خودت بروی با چشم خودت ببینی ...

حاکم شرع : آقای سلامت ! به چه مناسبتی شما را فرستادند به قم؟  شما از قبل با آقای شریعتمداری آشنایی داشتید؟

ج : هیچ از قبل آشنایی نداشتم. هر مسلمانی به مرجعی اعتقاد دارد. من معتقد به آقای شریعتمداری بودم. هر موقع صحبت می‌شد و می‌ گفتند کی به کی معتقد است؟ من می‌گفتم به شریعتمداری معتقد هستم و این فرمانده من هم می‌ دانست که من این طوری هستم و به این معتقد هستم، گمان می‌کنم مرا ف


کتاب کودتای نوژه ،موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، پیوست شماره 4 و 5 صفحات 358 تا 379