20 مرداد 1400
جدال رضاشاه و ایلات
پیش چشم رژیم جدیدی که با کودتای سال 1299 به قدرت رسید و نخبگان ملیگرایی که از او حمایت میکردند، مساله عشایر از دو جهت خودنمایی میکرد: یکی سیاست عملی و دیگری ایدئولوژی. عشایر در طول دهه پیشین و دوره دوم مشروطه و در جنگ جهانی اول حضور گسترده و مقتدرانهای داشتند و اکثر نقاط کشور به زیر سلطه آنها درآمده بود. در سال 1299، در نظر ملیگرایانِ تازهقدرتیافته ایرانی سرکوب عشایر جزء ضروری طرح بزرگترشان، یعنی ساختن دولتی مدرن و متمرکز با جمعیتی از نظر فرهنگی همگون، بود. برنامه آنها روشن بود: انهدام خودمختاری و اقتدار فئودالی رهبران ایلات باید بلافاصله به سرنهادن عشایر به قدرت بیواسطه دولت نوین و ادغامشدنشان در جامعه یکجانشین راه میبرد. رژیم جدید به محض رسیدن به قدرت در تهران تلاش مستمری آغاز کرد برای تشکیل ارتش و چیرگی اداری بر ایلات و دگرگونکردن رابطه مرکز و پیرامون در ایران.
ریشهکنی قدرت ایلات در مرکز تلاشهای پهلویها در اوایل حکومتشان برای دولتسازی قرار داشت. نخبگان ملیگرای ایران، همچون معاصران خود در نقاط دیگر خاورمیانه، تأکید داشتند که حاکمیت و استقلال تنها با خلع سلاح کامل جمعیت غیرنظامی کشور و تمرکز قدرت مادی در دست دولت ممکن و میسر است. برای این کار استقرار یک حکومت ملی واحد در ایران، که از وفاداری عام و مستقیم مردم برخوردار و تنها طرف رابطه با قدرتهای خارجی باشد، برای بقای سیاسی کشور ضرورت اساسی داشت. بهعلاوه، طبق این نظر، ایلهای کوچنده منشأ بینظمی و بیقانونی داخلی بودند و نقطه مقابل مدرنیت، رژیم و حامیان آن محسوب میشدند، و بهواقع جمعیت یکجانشین عموما ایلات را بهخودیخود ابتدایی و نیز نماد عقبماندگی ایران تلقی میکردند. خود رضاشاه، همچون معاصرش مصطفی کمال آتاتورک، به تصویری که کشورش به غرب ارائه میداد سخت حساس بود و خصوصا جاذبه باستانی و غریب و بدیع عشایر برای ناظران اروپایی آزارش میداد.
زمینه تاریخی
ابداع «مساله عشایر» بهوسیله ملیگرایان ریشه در ایدئولوژی تجدد دارد که در نیمه دوم قرن نوزدهم در بین روشنفکران ایران ظهور کرد.اصلاحطلبان ایرانی که سخت در جستوجوی توضیحی برای انحطاط نمایانِ ایران بهخصوص در برابر تهدید پیوسته غرب بودند، به این نتیجه رسیدند که «مساله عشایر» عامل اصلی عقبماندگی ایران، یک «شوربختی تاریخی» و «میراث ترکان و مغولان» است. برای اینگونه جریانها و به طور کلی برای اکثر جمعیت شهری، یکی از آزمونهای اصلی هر حکومت بهدردخور ایرانی اشتیاق و توانایی آن برای اقدام در زدودن این شوربختی تاریخی بود. پیشرفت و توسعه، نظم، ثبات سیاسی و استقلال ملی همه مستلزم سرکوب رهبران ایلاتِ عمدتا خودمختار و «فئودال» و دستکشیدن عشایر از شیوه زندگی کوچروی بود. در واقع، اسکان ایلات و عشایر جزیی از برنامههای اکثر احزاب سیاسی در دوره مشروطه بود.
نو بودن این نگرش ناسیونالیستی تازهرُسته را غالبا دستکم گرفتهاند. پیش از اشاعه اینگونه نسخههای ایدئولوژیک، قدرت ایلات در ایران امری مشکلساز انگاشته نمیشد. در واقع عکس این معنا صادق بود. خود سلسله قاجار همچون پیشینیانش منشأ ایلی داشت و هویت ایلیاتی در جامعه منزلتی چشمگیر داشت. حتی در قرن نوزدهم میلادی (دوازدهم هجری) نیز شاه و دربارش نیمهعشایری زندگی میکردند و فقط زمستانها در تهران به سر میبردند و تابستانها به نقاط سردتر میکوچیدند.خانها و عشایر هر دو در ساختارهای سیاسی و نظامی دولت قاجار وارد شده بودند و جزء حیاتی قدرت دفاعی آن انگاشته میشدند و عملاً هم بودند. سوارهنظام کمکی نامنظم که سران ایلات فراهم و فرماندهی میکردند، جزء بسیار مهم نیروهای مسلح ایران در سراسر قرن دوازدهم بود و این امر حتی به قرن سیزدهم هم کشید. بهعلاوه، نقش خوانین در گردآوری مالیات و حفظ نظم اولیه در عملکرد حکومت قاجار جنبه اساسی داشت.
در کوششهایی که از میانه قرن دوازدهم هجری در برهههای مختلف زمانی کردند توجهات به جانب دیگری معطوف شد؛ به جانب موانعِ تمرکز قدرت و حاکمیت ملی که عبارت بودند از نیروهای نظامی مستقل و پایگاههای قدرت محلی سران ایلات.اگرچه حکومتهای سنتی همچون دولت قاجار به یکپارچگی تشکیلات ایلی متمایل بودند و کنترل آن را سهلتر میدانستند و در کمک به تشکیل ایلات بزرگ بختیاری و خمسه و قشقایی نقشی ایفا کرده بودند، ایدئولوگهای ملیگرایی نوین ایلات را ذاتا پدیدهای متعلق به زمان دیگری از تاریخ و مانع طرح دولتسازی میدانستند و هرچه جلوتر میرفتند در این کار بیشتر اصرار میورزیدند.
انقلاب مشروطه ایران آغاز تلاشی بیسابقه برای دولتسازی بود و نقطه اوج امیدهای قرن نوزدهم به اصلاحات سیاسی. اما تأثیر کلی عینیاش تضعیف ساختارهای دولت موجود بود، بیآنکه بتواند بلافاصله ساختارهای ملی کارآمدی جانشین آن کند.به خلأ اجتماعی و سیاسیای که بدینسان پدید آمده بود گروهی متنوع از سران ایلات پا نهادند. آنچه باعث افزایش توانایی این سران در استفاده از فرصتهایی میشد که ازهمپاشیدن اقتدار دولتی فراهم آورده بود، نقشهای سیاسی و بهخصوص نظامی متعددی بود که اینان در طی جنگهای مشروطه به عهده میگرفتند. نبود ارتشی ثابت و دائمی بدان معنی بود که رژیم مشروطه و شاه سابق هر دو مجبور بودند از نیروهای عشایری بخواهند که از طرف آنان وارد عمل شوند. مثلاً نیروهای سلطنتطلبی که تبریز، دژ مشروطهخواهان، را بین خرداد 1287 و اردیبهشت 1288 محاصره کرده بودند ترکیبی عمدتا ایلیاتی داشتند و راهزن سابق، رحیمخان چلبیانلو، رهبرشان بود که بعدها برای ایستادگی در برابر مشروطهطلبان در آذربایجان اتحاد ایلیاتی تشکیل داد. در اواخر سال 1288 و اوایل 1289 نیرویی که رژیم مشروطه تازهاستقراریافته از تهران به مقابله رحیمخان فرستاد نیز عناصر ایلیاتی نمایانی داشت که از ایل بختیاری گرد آمده بود و فرماندهیاش را سردار بهادر بختیاری و مشروطهخواه مشهور ارمنی، یپرم خان، مشترکا عهدهدار بودند.
اما نمایانترین پیشرفت سیاسی ایلات در این سالها پیشرفت بختیاریها بود. خوانین بختیاری با پیوستن به مشروطهطلبان شهری، نخست در سطح محلی در اصفهان و سپس در تهران، توانستند حوزه فعالیت خود را گسترشی اساسی بدهند و رویهمرفته از محدوده نقشهای صرفا ایلیاتی و منطقهای خود پا فراتر نهند. پس از آنکه در سال 1288 به تهران رهسپار شدند و در بازگرداندن مشروطه نقشی اصلی ایفا کردند، دیگر مجبور نبودند صرفا بکوشند تا با عناصر نزدیک به قدرت در پایتخت ارتباط یابند، بلکه خود میتوانستند مستقیما در دولت مرکزی رخنه کنند. در سال 1291، با وجود افول حکومت مشروطه، خوانین بختیاری در اوج قدرت بودند و مناصب رئیسالوزراء، سردار جنگ و والیگری هفت ایالت جنوبی را در اختیار داشتند. آنها چنان قدرتمند و جاهطلب شده بودند که حتی گمان میرفت برای جلوس بر تخت کودتا کنند.
در پی اولتیماتوم روس و بهتوپبستن مجلس در سال 1290، ایران شاهد یک دهه جنگ و اشغال نظامی خارجی بود. زوال شتابگیرنده دولت مرکزی که به دنبال آن آمد، ناگزیر به خودمختاری بیش از پیشِ ایلات و هرچه بیشترشدنِ قدرت سیاسی و نظامی منطقهای آنان انجامید و طلیعه فروپاشی ملی، تجزیهطلبی ایلات و سلطه کامل و رسمی استعمار پدیدار شد.
برای ملیگرایان ایرانی مساله عشایر با نگرانی برای بقای ملت درهم تنیده شده بود. نگرش ملیگرا، علاوه بر بیزاری از تمایلات مرکزگریز که ذاتی رواج دوباره نظام ایلیاتی بود، بهخصوص از حمایت علنی خارجی، مخصوصا انگلیس، از رهبران ایلات بهشدت آزرده بود. سر و سرّ انگلستان با عشایر که انگیزهاش رقابت با روسیه بود و تشدیدکنندهاش اهمیت تجاری فزاینده جنوب ایران و خلیج فارس، در اواخر قرن نوزدهم ابعادی عظیم به خود گرفت و در اوایل قرن بیستم با کشف نفت در جنوب ایران و بهرهبرداری موفقیتآمیز تجاری از آن، انگیزشی تازه یافت. در عرض چند سال روابط مأموران دیپلماتیک و کنسولهای بریتانیا با خوانین بختیاری و شیخ خزعل ــ که از پیش وجود داشت ــ با پیوندهایی که شرکت نفت انگلیس و ایران (APOG) با سران ایلات برقرار کرد تحکیم و تقویت شد. در اوایل قرن بیستم، خانهای بختیاری، قوامالملک، سران ایلات خمسه و شیخ خزعل همه پایبند به منافع انگلیس بودند. از ایلات بزرگِ جنوب فقط ایل قشقایی خارج از دایره نفوذ انگلیس ماند. با ضعیفشدن سلطه تهران، پس از سال 1285 و بار دیگر پس از سال 1290، سرمایهگذاری سیاسی و نظامی انگلیس در قدرتهای محلی جنوب ایران افزایش بیوقفهای یافت.
انگلیسها در بین همه قدرتهای استعماری بیشترین توفیق را در بهرهگیری از ایلات و قبایل در جهت پیشبرد منافع خود داشتند. اما این کوششها منحصر به انگلیسیها نبود. در شمالِ کشور روسها بر ایل شاهسون نفوذ داشتند و مثلاً میتوانستند در سطح وسیعی برای هنگ قزاق ایران نیرو گرد آورند. طی جنگ جهانی اول متفقین و دول محور، همه تلاش میکردند ایلات را وکیل و نماینده خود در ایران کنند. از اقدامات نظامی عثمانیها در غرب ایران یکی هم سربازگیری از بین کردها بود و آلمانها یک استراتژی کامل را بر نقشههای کاپیتان ویلهلم واسموس بنا کردند که میخواست با تحریک خوانین جزءِ عشایرِ اطراف بوشهر و ترغیب تمایلات ضدانگلیسی ایل قشقایی و برخی بختیاریهای جوانِ مخالف، در اقدامات جنگی متفقین اخلال کند.
در پایان جنگ موقعیت بریتانیا در ایران قویتر از همیشه مینمود، زیرا انقلاب روسیه رقیب اصلی استعماریاش را کنار زده بود. با وجود این، بریتانیا بلافاصله منافع خود را در معرض تهدیدهای جدیدی یافت. وزیر خارجه، لرد کرزن، از استراتژی تحکیم سلطه انگلیس از طریق معاهده ایران و انگلیس دفاع میکرد، اما بهواسطه ملیگرایی احیاشده و پرشور ایرانی در آن ناکام ماند، و در همین حال نگرانی قدیم انگلیس از روسیه با استقرار نیروهای شوروی در مرزهای ایران، به شکلی دیگرگون و حتی خطرناکتر دوباره ظاهر شد. با حکومت مرکزی همچنان ناتوان و نیروی نظامی تقریبا ناموجود ایران، پیوندهای انگلیس با عناصر ایلیاتیاش در جنوب اهمیتی بیش از همیشه یافت. در واقع، بلافاصله پس از جنگ بزرگ، کوششهای انگلیس در استفاده از ایلات جنوب برای حفاظت از منافع استراتژیک و تجاریاش در ایران به اوج خود رسید. آنها نقشه کشیدند که اگر روسها تهران را اشغال نظامی کنند، دولت بختیاریای در جنوب کشور و به مرکزیت اصفهان تشکیل دهند، و امکاناتی فراهم کردند که در ایالت نفتخیز خوزستان، امیرنشین مستقلی به رهبری شیخ خزعل بسازند.
اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شاهد تغییرات نمایانی بود در زمینههای ملی و بینالمللی فعالیتهای عشایر ایران. در این دههها خود طوایف و ایلات تغییراتی از سر گذرانده بودند که از فشارهای داخلی و خارجی، هر دو، ناشی میشد. در جنوب، فشار عظیم حضور بریتانیا وضع رهبران ایلات بزرگ را دگرگون کرد. خوانین بزرگ بختیاری، شیخ خزعل و خاندان قوام همه امتیازات سیاسی و مالی بیحسابی از روابط با انگلیس به دست آوردند. برتری سیاسی آنان در محیط ایلیاتیشان تداوم و ثبات تازهای یافت و در همین حال ثروتشان به طور تصاعدی افزایش یافت؛ چه مستقیم از طریق عایدات نفتی و چه بهواسطه تواناییشان در بهرهوری از تغییرات اقتصادی وسیعی چون تجاریکردنِ فزاینده زمین و ادغامشدن جنوب ایران در اقتصاد بینالمللی. حتی قشقاییانِ ضد انگلیس از این فرآیند تأثیر پذیرفتند و رهبری خاندانِ صولتالدوله به نحو تناقضآمیزی، در مخالفت با این حضور بریتانیا تثبیت شد. بهعلاوه، اوضاع متغیر رهبران ایلات بهناگزیر در روابط آنها با زیردستانشان تغییراتی داد و ادغامشدنشان در میان نخبگان غیرایلی شهری شکافی بزرگتر بین آنها و افراد عادی ایل پدید آورد، که این بعدها تبعاتی برای همبستگی و انسجام ایلی در پی داشت.
در دیگر نقاط کشور که زوال شتابنده دولت در آنها هم مشهود بود اما بریتانیایی نبود که مانند جنوب آن را به طرف خود بکشاند، اوضاع سیاسی تحولات متفاوتی در بین ایلات ایجاد کرد. در شمال، روسیه هرگز آن درجه از حمایتی را که انگلیس در جنوب میکرد از هیچ طایفه و ایلی نکرده بود، و درهرصورت نفوذ روسیه پس از انقلاب 1917 کاملاً از میان رفت. در این دوره مثلاً خوانین شاهسون در آذربایجان، برخلاف رهبران ایلات جنوب، وارد دوره پراکندگی شدند. ایلبیگ یا سرکرده ایلات رویهمرفته از میان رفت و ایلات و عشایر وارد دوران آشفته خانخانلیق (خانخانی) شدند که در آن سران مستقل ایلها گاه با هم همکاری میکردند و گاه بر سر قدرت و ثروت جدال میکردند. در لرستان که رویهمرفته دور از تماس مستقیم انگلیسیان بود، سران مختلفِ لُر خودمختاری خود را کاملاً حفظ کردند، هم از مزایا و هم خطرات رهبریت واحد و متمرکز دور ماندند، و بدینسان آنقدر قدرت داشتند که تا دهه دوم قرن چهاردهم سلطه ارتش ایران بر این ایالت را نپذیرفتند.
رهبری تنها مؤلفه ایلی نبود که در این سالها دگرگون شد. خود روستاییان و عشایر نیز، باز خصوصا در جنوب، در این دوران تغییرات اساسی میدیدند. گاهی اینگونه تغییرات در میان عشایر در پاسخ مستقیم به دگرگونیهایی بود که در نگرش و رفتار رهبران آنان رخ میداد. مثلاً آگاهی طبقاتی اولیهای که بین بختیاریها پیدا شد برخاسته از رنجش آنان از افزایش سریع قدرت سیاسی و اقتصادی خانهایشان بود. گاهی تغییر از تحولات سیاسی و اقتصادی بزرگتر ناشی میشد: آثار قوانین ارضی؛ اثراتی که نفوذ سرمایهداری به روستا همراه با ورود محصولِ فروشی و اقتصاد پولی بر سطح زندگیها مینهاد؛ و کارگرشدنِ عشایر و روستاییان، یا به صورت عملههای کشاورز بیزمینی که محصول فروشی برای بازار بینالمللی تولید میکردند یا به صورت کارگران صنعتی در صنعت نفتِ در حال توسعه. جمعیت روستایی همچنین به سبب فرآیند مداوم و حتی شتابگیر اسکان عشایر متحول میشد که حاصل شرایط ذاتی زندگی عشایری بود و به تشکیل جوامع کشاورزانِ صاحبسهمِ یکجانشین اما نه گسسته از طایفه انجامید که ظاهرا توانی بالقوه برای اقدام جمعی داشتند که در بین روستاییان غیرایلی در ایران چندان آشکار نبود.
در سال 1299 اکثر پهنه جغرافیایی کشور زیر سلطه ایلات بود. این سلطه فقط اراضی وسیع روستایی ایران را شامل نمیشد بلکه چندین شهر و آبادی را نیز در بر میگرفت؛ اختصاص کمابیش دائم حکومت اصفهان به خوانین بختیاری نمونهای از آن است. با اینهمه، الگو و طبیعت حیات ایلیاتی بسیار متنوع بود. جماعات ایلیاتی ممکن بود کوچرو، نیمه کوچرو یا ساکن، یا ترکیبی از هر سه باشند. کوچروان یا مسافتهای بعید به دنبال مرتع و چراگاه سفر میکردند یا کوچهای بسیار محدودتری میکردند؛ در واقع گاهی فقط به چادرهای اطراف دهکده خود میکوچیدند. به طور کلی سطح زندگی کوچروها در قیاس با سطح زندگی کشاورزان ساکن بالاتر مینمود و توافقی که بین آنها و خانهایشان بود بیش از آن چیزی بود که میان زمینداران و روستاییان مرسوم حاکم بود و دشمنیشان کمتر از دشمنی زمینداران و روستاییان. اما مناسبات بین گروههای عشایری و مناسبات درونیشان غالبا آکنده از خصومتی درازمدت بود و همین توان بالقوهشان برای اقدام سیاسی را سخت محدود میکرد و به نگرشهایی مبهم و عملگرایانه نسبت به رهبری غیرعشایری منجر میشد.
تصویری مختصر از ایلات عمده در مناطقی که در سال 1299 زیر نفوذ آنان بود نشاندهنده وظیفه بسیار بسیار دشواری است که حکومت مرکزی در تلاش برای استقرار حاکمیت و اقتدار خویش پیش رو داشت. بسیاری از نواحی مرکزی جنوب ایران زیر سلطه ایل بختیاری بود. فارس بین ایلات عمده قشقایی در غرب و خمسه در شرق و گروههای کوچکتر ممسنی، بویراحمدی و کهگیلو در شمال استان تقسیم میشد. شیخ خزعل در محمّره حاکم خودمختار و بالفعلِ ایالت نفتخیز خوزستان بود و سواحل خلیج فارس زیر تسلط خوانین مختلف دشتستانی و تنگسیری قرار داشت.
لرستان شامل چندین ایل لُر بود فاقد رهبری متمرکز، با ناحیه کمابیش خودمختار پشتکوه در مرز با عراق، که زیر نفوذ والی پشتکوه بود. دیگر حکام عشیرهایتبارِ خودمختار و کمابیش موروثی در نواحی مرزی عبارت بودند از سردار اقبالالسلطنه ماکویی در شمال غربی آذربایجان، سردار معزّز بجنوردی در خراسان، ایلخانی کردهای شادیلو در شمال شرقی، و امیر شوکتالملک، امیر قاینات و سیستان در جنوب شرقی. همه نواحی غرب ارومیه تا مرز ترکیه تحت نفوذ سرکرده کُرد، اسماعیل آقا شکاک (سیمکو یا سمیتقو)، بود که از ناسیونالیستهای ترکیه کمک میگرفت و قیامش ماهیتی ناسیونالیستی و پانکردی و نیز عشایری داشت. ایلات مختلف کرد بر ناحیه همدان مسلط بودند و کردهای سنجابی و کلهر بر نواحی اطراف کرمانشاه حکومت میکردند. ایل شاهسون اکثر نقاط شرقی آذربایجان که هممرز با اتحاد شوروی بود را تحت سلطه خود داشت و دشتهای ترکمن در دو طرف مرز آسیای مرکزی شوروی زیر فرمان سران ترکمنِ گوکلان و یموت بود. در خراسان ایلات مختلفی از جمله هزارهها، تیموریها و کردها وجود داشتند، و اکثر نواحی جنوب شرقی ایران زیر سلطه سران بلوچ، بهرامخان و دوستمحمدخان، بود که دومی به نشانه اعلام حاکمیت به نام خود سکه هم زد.
سیاستهای رژیم جدید در قبال ایلات
این آرایش قدرت ایلیاتی برای رژیم جدیدی که از پس کودتای 1299 بر سر کار آمد مشکلات بسیاری به وجود آورد. مثلاً ایلات مختلف کرد و سرانشان در حال کسب هویت قومی پانکردی منطقهای و شبهملی بودند. چون در دو سوی مرزهای ایران با دولتهای جدید عراق و جمهوری ترکیه زندگی میکردند بر چالشها میافزودند و این خطر برهمزدن نظمِ نوخاسته منطقهای را به همراه داشت. بعضی ایلات دیگر، مانند ترکمنها که هممرز آسیای مرکزی شوروی بودند و ایلات خراسانی و بلوچ ساکن افغانستان که آنها نیز در دو سوی مرزهای ایران زندگی میکردند، برای سلطه سیاسی و حاکمیت ملی مشکلاتی فراهم میکردند. اما در نظر ملیگرایان ایران مخصوصا اوضاع خوزستان حساس بود. در اینجا احتمال میرفت که بریتانیا بار دیگر شیخ خزعل را علم کند و یک شیخنشین دیگر تحتالحمایه انگلیس در خلیج فارس بسازد.
این امر و علقههای عشیرهای اعراب محلی دو سوی مرز دست به دست داد و نگرانی جدیای در تهران ایجاد کرد که مبادا این ایالت نفتخیز بهکلی از دست برود. تهران از تأثیرپذیری و شکنندگی عشایر و ایلات درون کشور در برابر دسیسههای خارجی همچنان در هراس بود. حکومتِ جدیدِ پس از 1299، صرفا به لحاظ داخلی، تمرّد ایلات را که در خودداری از پرداخت مالیات و برقراری روابط مستقل با بریتانیا و بهخصوص با شرکت نفت انگلیس و ایران متجلی بود نابهنگام و تحملناپذیر یافت. عامل آزاردهنده دیگری هم بود و آن اقتدارِ اخلالگرِ قبایل بود و سدّی که دریافته بودند اینان بر سر راه توسعه ملی بستهاند؛ خصوصا آنچه در لرستان مشاهده شد و لُرها چندین سال از راهسازی و احداث خط آهن و الحاق اقتصادی داخل ایران به بنادر خلیج فارس ممانعت کردند.
هرچند رژیم جدیدی که در 1299 به قدرت رسید اساسا خصلت نظامی داشت، برایش غیرممکن بود که در مساله ایلات و عشایر راهحلی صرفا یا حتی عمدتا نظامی در پیش گیرد. نهادهای دولت جدید، بهخصوص ابزارهای قهریاش، بسیار ضعیف بود. رضاخان در نیمه نخست دهه اول قرن مجبور بود به تجدید سازمان نظامی ابتدایی بپردازد و در عین حال به مبارزهای سخت و شدید با دشمنان سیاسیاش در تهران اقدام کند. در واقع غالبا موضعش چنان متزلزل بود که مجبور بود نصف پادگان تهران را به دلایل سیاسی همیشه در پایتخت نگه دارد. دشواریهای غلبه بر دشمنان سیاسیاش در عینِ پرداختن به امور دولتسازی و آرامکردن عشایر و ایلات، رضاخان را واداشت که استراتژی حسابگرانه بازیدادن و پذیرش نسبی را در قبال رهبران ایلات در پیش گیرد، هرچند که استراتژیاش پشتگرم به تهدید دائم نیروی نظامی و گاهی توسل به آن بود.
رژیم جدید با وجود شهرتی که به دست آورده (این تلقی از دولت را در آن زمان عمدا اشاعه میدادند و از آن پس هم همان در تصور عامه و پژوهشگران ادامه یافت) در واقع عموما مایل نبود خیزش عشایر را با عملیات مستقیم نظامی فرو بنشاند. اگرچه مهارت رضاشاه در بهرهبرداری از هر نوع درگیری سیاسی، از جمله درگیری درون طوایف، شواهد متعدد دارد، با اینهمه هواداران رژیم و مخالفانش هر دو باز هم تصور میکنند که آرامسازی نواحی روستایی در دهههای اول و دوم قرن عمدتا، اگر نه کلاً، حاصل اقدامی نظامی بوده که با وجود مقاومت مسلحانه عشایر به اجرا درآمده است. در واقع لشکرکشی مستقیم یا حتی تهدید به آن فقط یکی از روشهای رژیم برای اداره ایلات، و در عمل کماثرترین آنها، بود. آنجا که دولت با آمادگی و میل بیشتری به عملیات نظامی متوسل شد، بهخصوص در لرستان، نتیجه همیشه به نفع دولت نبود و برقراری نظم و سلطه بسیار طول کشید و با دشواری به دست آمد. چنانکه نمونه ایل بختیاری بهروشنی نشان میدهد، رژیم وقتی کاملتر و آسانتر به اهداف خود نایل میشد که میتوانست از شگردهای نظامی پرهیز کند و به جای آن بر بهرهگیری از ضعفهای سیاسی و مالی رهبران ایلات تکیه کند.
البته عملیات نظامی ارتش علیه گروههای مختلف ایلیاتی، بهخصوص در دهه اول قرن، کم نبود. در واقع، اینگونه لشکرکشیها تنها عملکرد نظامی ارتش در آن سالها بود. با اینهمه، ارتش گرفتار برخی نواقص و ضعفهای شایع و مزمن بود که باعث میشد در بهترین حالت نتوان نتایج این درگیریها را پیشبینی کرد.
یک مشکل خاص ارتش در دهه اول قرن این بود که عشایر در آن زمان بسی بهتر از گذشته مسلح و مجهز بودند و اکثرشان در طول جنگ اول و پس از آن تفنگهای مدرنِ خشابدار به دست آورده بودند. در واقع، ایلات دستکم بهاندازه خود ارتش مسلح بود و رضاخان بهکندی و با یک تجدید سازمان کلی توانست بر مسائل ناشی از کمبودهای ارتش در امر مهمات و تسلیحات فائق آید و به برتری قطعی دست یابد. ارتشی معمولی از نوعی که در آن زمان سازمان یافت با ضعفهای دیگری نیز در درگیریهای ایلیاتی روبهرو بود. سرزمینهای عشایر اکثرا کوهستانی و بیبهره از ارتباطات درست بودند و این امر عملیات نظامی نیروهای منظم در برابر حریف مصمم را دشوار و طولانی میساخت.
به علاوه، در شرایط حاکم بر کشور در آن زمان، محدودیتهای سازمانی و سیاسی عمومی در گردآوردن نیروی انبوه برای عملیات خاص وجود داشت. کل نیروی ارتش در اواسط سالهای دهه اول قرن به حدود 40هزار نفر میرسید اما به سبب مشکلات بسیج نیرو، بُعد مسافت و نبود ترابری، و ضرورت داشتن پادگانهایی در شمال و شرق و استقرار نیروی کافی در پادگان تهران برای تضمین ثبات پایتخت و حفظ خطوط اصلی مواصلاتی، بیشترین نیرویی که رژیم برای مقابله با هر ایل یا گروه ایلات در این دوره در اختیار داشت حدود 10هزار تن بود. این همان تعداد نیرویی بود که در سال 1301 علیه سیمکو، سرکرده ایل کرد، در آذربایجان گرد آمد. هر نوع ائتلاف نیروهای ایلیاتی یا شورش همزمان ایلات در نقاط مختلف کشور، برای رژیم و مقامات نظامی خطراتی جدی به بار میآورد که نمونه آن ازدسترفتن تقریبی سلطه حکومت در جنوب ایران در سال 1307 بود.
در عمل، توان نظامی عشایر نیز محدود بود و همیشگی نبود، هرچند در جنگاوری بسیار ورزیده بودند. آنها فاقد توپخانه یا مسلسل بودند که در نبردهای ایلیاتی سلاحهایی تعیینکنندهاند و گرچه تفنگهای مدرن به دست آورده بودند با مشکل بومی سازماندهی و تدارکات روبهرو بودند. مهمات ناقص و نارسا بود و موجودی ذخیره نداشتند. سازمان نظامیای نداشتند جز اینکه به صورت گروههایی به فرماندهی خانهای خود درآیند و بهندرت در خارج از سرزمین خود یا بسی دور از خانههایشان میجنگیدند.
بنابراین در نظر مقامات نظامی و رهبران ایلات، هر دو، توسل به زور گزینهای نامطلوب بود. بهعلاوه، تقریبا همیشه بینتیجه میماند و به بنبست میرسید. لشکرکشیهای ارتش به مناطق عشایری که عمدتا مشخصه دهه اول قرن و اوایل دهه دوم بود، بهندرت حاصل تدبیر رژیم و بیشتر برآمده از ضرورتِ دادنِ پاسخی به تمرد ایلات بود. در واقع وقتی انقیاد ایلات از راههای غیرنظامی به دست آمده بود، ارتش در مدیریت ایلات و عشایر از جهت حفظ نظم و نظارت بر آنان نقش بس مهمتری داشت که ایفا کند. هرجا که رژیم استیلای سیاسی خود را بر رهبران ایلات اِعمال میکرد، ارتش ابزاری بود برای تحکیم و سلطه دولتی از طریق استقرار حکومت نظامی و گماردن افسران ارتش به جای سران و خوانین معزول.
از همان آغاز، ضعف نسبی رژیم جدید باعث تناقضی در استراتژیهای دولت در اداره ایلات شد و حالتی دوسویه (مرکب از مهر و کین) در رابطه دولت با سران عشایر پدید آورد؛ نگرشی که سازشی تاکتیکی را با سوءظنی عمیق و دائمی درمیآمیخت، و این دوگانگی خصوصیت تمام این نوع نگرشها بود. در عین حال پیچیدگیهای سیاست ایلیاتی و کمبودهای نظامی دولت، در سراسر سالهای دهه اول و اوایل دهه دوم ــ حتی وقتی که آرامسازی ایلات در اوج خود بود ــ وادارش کرد که به جلب حمایت سیاسی ایلات و بهرهگیری از قدرت نظامی آنان، و گاهی تکیه به آن، همچنان ادامه دهد. رضاخان در برانگیختن ایلات علیه دشمنان شخصی و سیاسی خودش تردید نمیکرد؛ مثلاً غائله کلنل پسیان را در مشهد در سال 1300 عشایر کُرد محل برانداختند و در بسیاری از لشکرکشیهای عمده دو دهه بعد هم نیروهای کمکی ایلیاتی در توان جنگی ارتش عاملی مهم و گاهی فوقالعاده مؤثر بودند. مقامات نظامی گاهی حتی ایلاتِ قبلاً خلع سلاحشده «دوست» را دوباره مسلح میکردند تا از آنان در عملیات خاص علیه گروههای محلی «دشمن» استفاده کنند.
نیاز مداوم رژیم به بهرهگیری از منابع نظامی ایلات همزمان بود با سیاست جلب و پذیرش رهبران ایل در هر فرصت ممکن. حکومت تلاش زیادی میکرد تا با انتصاب سران ایلها و سرکردگان پایینترِ نواحی به فرمانداری و والیگری نواحی تحت نفوذ خودشان، آنها را به مأموران حکومتی تبدیل کند، هرچند که همیشه توفیق نمییافت. طی سالهای 1300 تا 1310 سردار بجنورد، والی پشتکوه، امیر قائنات و سیستان و رهبر بلوچ، دوستمحمد، هر کدام از سوی تهران رسما به عنوان والی محلی منصوب شدند و طول مدت تصدیشان و توفیقشان در این کار با هم فرق میکرد. تاریخچه پرفراز و نشیب این خطمشی را در سرنوشت یک والی محلی، سردار معزز بجنوردی، ایلخانی کُردهای شادیلو و ایلات ترکمن شمال شرق خراسان، بهعیان میتوان دید. او هنگام ورود ارتش به سرزمینش نخست دستگیر و به تهران فرستاده شد. سپس در پی حمله ترکمنان به ارتش، به امید اعاده نظم دوباره منصوب شد و سرانجام در پی شورش مجدد ترکمنها، درحالیکه هنوز بر سر کار بود، حلقآویز شد.
حکومت برای برخی سران مهم ایلیاتی شیوه دیگری داشت؛ ترتیبی داد که خودشان یا گاهی پسرانشان نماینده مجلس شوند. صولتالدوله قشقایی، خوانین بختیاری، قوامالملک و حتی خاندان شیخ خزعل همه بدین صورت به رژیم جدید نزدیکتر شدند. سران ایل، در صورت فرمانبرداری کامل، از کمک و پشتیبانی رژیم برای تحکیم جایگاه خویش برخوردار میشدند و مثلاً خوانین بزرگ بختیاری تا خود دهه اول قرن منصب ایلخانی و ایلبیگی را با پشتیبانی کامل دولت حفظ کردند.
این پیشنهادهای سازش که واقعبینانه و عملگرایانه بود معمولاً پذیرفته میشد و در واقع کاملاً متقابل بود. بسیاری از سران ایلات مشتاقانه از حمایت رضاشاه استقبال کردند. بخشی از این استقبال برای این بود که از بقای خود مطمئن شوند؛ بخشی برای برخورداری از بذل و بخششی که پاداش پشتیبانی سیاسی بود؛ بخشی هم به این جهت که در واقع بسیاری از سیاستهای رژیم، مثلاً تثبیت قواعد ارباب و رعیتی را، تأیید میکردند. اگر منافع پشتیبانی از رژیم بدیهی بود، خطرات امتناع از آن نیز بدیهی بود. ارتش میتوانست تمرّد و نافرمانی را تلافی کند اما بیشتر احتمال داشت که با مانورهای سیاسی رضاشاه، جانبداری شدید گروهها و سران رقیب ایلیاتی، یا با تاکتیک جدید پوپولیستی، یعنی برانگیختن لایههای پایین هرم ایلی بر ضد سران ایل، با آن مقابله شود.
با این حال، بعضیوقتها سیاستِ واقعبینی غیرممکن مینمود یا شکست میخورد و رژیم خود را مجبور میدید که به عملیات نظامی پیگیر دست زند. اینگونه لشکرکشیها عمدتا مشخصه دهه اول و ابتدای دهه دوم قرن بود. در طول سالهای دهه اول مهمترین عملیات ایلیاتی ارتش علیه گروههای مختلف کُرد، علیه لرهای لرستان، ترکمنها و بلوچهای بلوچستان بود. اگرچه ارتش به مقابله با شیخ خزعل برخاست، بحران سال 1303 خوزستان در واقع از طریق سیاسی و بدون جنگ حل شد و در بخش اعظم این دهه مخالفت ایلیاتی مسلحانهای در سطح وسیع در جنوب روی نداد. اما از سال 1307 تا سال 1309، ارتش سخت مشغول سرکوب شورشهای گستردهای بود که پی در پی در میان ایلات جنوب رخ میداد، هرچند که این شورشها سرانجام عمدتا با مذاکرات سیاسی پایان یافتند. پس از 1310 مقاومت عشایر همه در مقیاس کوچک و پراکنده بود و اساسا با عملیات ژاندارمری رفع و رجوع میشد و حکومت قادر بود ارتش را در وضعیت زمان صلح نگه دارد. از آن پس بعضی اقدامات نظامی پراکنده فقط در بلوچستان و کردستان ادامه داشت.
شاید شدیدترین و طولانیترین و خونینترین نبرد ایلیاتی دوران رضاشاه نبرد با قبایل و ایلات لرستان در جنوب غرب باشد. عملیات نظامی لرستان اگرچه مسالهای داخلی بود و ابعاد شبهناسیونالیستی و فرا مرزی قیامهای کردها را نداشت، بیش از یک دهه، از اوایل دهه اول قرن تا سالهای آغازین دهه دوم، طول کشید. آغاز این عملیات درگیری بر سر احداث راه تازهای در ادامه جادهای تجاری بود که مرکز ایران را از طریق شهرهای دزفول، خرمآباد و بروجرد به بندر محمّره (خرمشهر) وصل میکرد. در پی تکمیل این راه، این ناحیه صحنه درگیری جدیدی بر سر احداث راهآهن سراسری شد. در نظر رژیم تهران راهی که از لرستان به محمره میرفت شریان اصلی تجارت بود، در یکپارچگی اقتصاد ملی اهمیت کلیدی داشت و برای در خود جادادن مناطق نفتخیز جنوب غربی در درون ساختار ملی و حفظ امنیت آن بسیار حیاتی بود.
درگیری خونین بر سر راه و راهآهن که سالها طول کشید، به لحاظ انسانی و اقتصادی برای هر دو طرف هزینهای سنگین در پی داشت. با این حال ایلات لرستان ذاتا مخالف راه یافتن دولت جدید به سرزمین خود نبودند. برعکس، به نظر میرسد که هم سران ایلات و هم عشایر به تغییر اوضاع که با پیشرفت دولت جدید حاصل آمده بود اذعان داشتند و اشتیاقی کلی برای سازش با قدرت نوظهور وجود داشت. با این حال علت اصلی اخلال در الحاق صلحآمیز لرستان ظاهرا پیشداوریهای ایدئولوژیک قشون و گرایشش به رشوهخواری بوده است؛ تجسم کامل هر دو جنبه نیز فرمانده لشکر غرب ایران، سپهبد احمدآقا امیراحمدی، بود که در طی این جنگها قصاب لرستان لقب گرفت. شورشهای مکرر در این ایلات، بهخصوص شورشهای سال 1303 و 1304، اساسا حاصل تحریکاتی بود که اجرای سیاست ایلیاتی رژیم به دست ارتش باعث آن میشد و بین سازش واقعبینانه و سرکوب بیرحمانه نوسان میکرد و گاهی عواقب فلاکتباری داشت. مثلاً شورشهای این دو سال، هر دو پس از چند دوره مذاکره مسالمتآمیز رخ داد و تسلیم ایل با اعدام خائنانه و خشونتبار تعدادی از سران لُر به دست ارتش خاتمه یافت، حال آنکه ارتش به آنها وعده کرده بود که اگر تسلیم شوند در امان خواهند بود. از شدت مقاومت لرستان تنها آن زمانی کاسته شد که سندیکای راهآهن، لرها را از اوایل دهه دوم قرن به طور منظم به استخدام خود درآورد.
هر جا که قشون به عملیات نظامی علیه ایلات دست زد عملیات همراه با قساوت شدید، خشونت بیهدف و چپاول بود. رفتار قشون با اتحادیه عشایر که به امید غارت به جنگیدن ترغیب میشدند وخیمتر میشد. به علاوه، استیلای ارتش بر جماعات ایلی، هر جا که تحقق مییافت، بسیار خشن و بیرحمانه بود و غالبا به عوض تضمین آرامش مقاومت بیشتری برمیانگیخت. مثلاً ایل قشقایی اگرچه آشکارا، دستکم در آغاز، اعتقاد داشت که عزل ایلخانیاش به بهبود وضع پرمشقتاش منجر خواهد شد، پس از چهار سال تحمل یک فرماندار نظامی عاقبت به ستوه آمد و طغیان کرد و سرانجام در سال 1307 مجبور به شورش شد. نهفقط خود حکومت نظامی همواره سرکوبگر و غالبا فاسد بود، بلکه چون حضورش همیشه خبر از آمدن مأموران اخذ مالیات میداد بهویژه موجب ارعاب و تنفر میشد؛ و این مأموران هر جا که میرفتند همراه و تحت حفاظت قشون بودند.
اگر واقعیت سیاسی غالبا واقعبینی و پذیرش و جذب ایلات بود، باز رضاخان و نخبگان ناسیونالیست مساله عشایر را به لحاظ ایدئولوژیک به گونه دیگری درک و عرضه میکردند. گفتمان ناسیونالیستی بر ضرورت مقابله صحّه مینهاد، ایلات را تهدیدی عینی برای بقای ملی میدانست و تأکید بر لزوم برپا کردن قدرت نظامی و ساختارهای دولتی مستبدی داشت که بتواند جلوی این تهدید را بگیرد و مآلاً آن را از بین ببرد. مساله عشایر همواره اولویت قشون در بودجه ملی و استقرار حکومت نظامی در ایالتها را توجیه میکرد؛ بهعلاوه، هدف از تسلیم و اطاعت گروههای ایلیاتی، به هر طریقی هم که در عمل به دست آمده بود، جلادادن به اعتبار ناسیونالیستی رضاشاه و جلب پشتیبانی برای مقاصد و نیات وسیعتر او بود. نخبگان سیاسی و در واقع جمعیت شهری به طور کلی، سخت پذیرای این گفتمان بودند. واکنش مطبوعات ملیگرا در برابر حمله عشایر به قشون در سال 1301 در شلیل بهخوبی نشاندهنده نگرش رایج درباره خوانین بختیاری بود که آنها را دستنشانده انگلیس تلقی میکرد. پیامد طبیعی این تلقی آن بود که رضاخان و قشون قهرمانان استقلال ملیاند.در واقع، هرچه بیشتر میشد ایلات و عشایر را آلت دست و واپسگرا خواند، سود سیاسی بیشتری عاید رژیم میشد. مثلاً پیروزی بر شیخ خزعل در سال 1303، موج عظیم بیسابقهای از تیر و طعنه علیه ایلات و عشایر و تجلیل و بزرگداشت ارتش و فرمانده آن به راهانداخت و سکوی پرشی شد برای جلوس رضاخان در سال بعد بر تخت سلطنت. در واقع، در این مرحله، اعتقاد نخبگان به رضاخان به عنوان منجی ملی چنان ریشه کرده بود که دیگر نمیتوانستند خود را به موج دیکتاتوریای که فرا میرسید نسپارند.
بلافاصله پس از کودتا رژیم جدید در تهران نخست توجه خود را به شمال معطوف داشت. از اواخر سال 1299 تا سال 1302 ارتش مبارزه سیاسی جنگلیها در گیلان، کلنل پسیان در مشهد، و سرگرد لاهوتی در تبریز را درهم شکست. همچنین شورش کردها به رهبری سیمکو را فرو نشاند و آرامسازی شاهسونها را آغاز کرد. اگرچه اینها برای ارتش جدید دستاوردهایی بزرگ بود، لیکن همه صرفا داخلی بود. حضور امپراتوری روسیه با انقلاب 1917 نخست متزلزل و سپس عمدتا محو شده بود. با این حال در جنوب ایران رژیم با دشواریها و پیچیدگیهایی روبهرو بود که باعث آن نهفقط وسعت طوایف و ایلات و ثروت و قدرت و پیوند ریشهدار رهبران آنها بود بلکه قدرت و نفوذ انگلیس نیز همچنان برجا بود و یاران و متحدان انگلیس در آن زمان از حمایت همهجانبه حامی بزرگ خود برخوردار بودند. در واقع برخی منافع انگلیس در جنوب ایران، بهخصوص تسلطاش بر صنعت نفت و ابراز قدرتش در خلیج فارس، در جهان پس از جنگ اهمیتی فزاینده مییافت.
با وجود این، رژیم جدید تا سال 1307 به نحو فزایندهای توانست دامنه نفوذش را در سراسر جنوب ایران بدون وقوع درگیری نظامی عمدهای گسترش دهد. این دستاورد عمدتا ناشی از توفیق دولت بود در جلب و جذب مهمترین رهبران عشایر جنوب، یعنی خوانین بزرگ بختیاری، صولتالدوله قشقایی و قوامالملکِ ایلات خمسه و خنثیکردن اقدامات کسانی که نمیتوانست بر آنها غلبه کند بهخصوص اقدامات شیخ محمّره. این توفیق، خود عمدتا ناشی از تغییرات سیاسی فراوانی بود که بهواسطه تغییرات مدام در نگرش بریتانیا، حامی این رهبران، صورت میگرفت.
تغییر اساسی در خطمشی بریتانیا که در سال 1302 رخ داد، موجب اصلی تحول سیاست ایلیاتی در سرتاسر این دوران بود. اگرچه مقامات انگلیس در کودتای 1299 و رساندن رضاخان به قدرت مؤثر بودند، نفوذشان در تهران از آن پس بهسرعت و به طور محسوسی کاهش یافت. پس از سقوط سید ضیاء در خرداد 1300 که نورمن، کاردار بریتانیا در تهران، نتوانسته بود از آن جلوگیری کند، دشمنی بین کرزن و حکومت جدید قوامالسلطنه و رضاخان علنی شد. بریتانیا که نفوذش در تهران به مخاطره افتاد بود دوباره به روابطش با ایلات جنوب اتکا کرد. کرزن، همچون اکثر کنسولهای بریتانیا در جنوب که بیشترشان مانند او در هند سابقه فعالیت داشتند، مدافع راسخ حفظ این روابط بود. بریتانیا همچنانکه در دوره پیش از کودتای 1299 و در نگرانی از اشغال تهران به دست شوروی، به فکر دولت واردهای تحت حکومت ایل بختیاری افتاده بود، حال نیز فکر اتکا به ایل بختیاری برای حفظ منافع استراتژیک جنوب دوباره به ذهنش خطور کرد. مقامات بریتانیا مذاکراتی میکردند درباره روشهای ممکن برای تقویت ایل از نظر سیاسی و نظامی، از جمله تربیت گروهی از سربازان بختیاری تحت نظارت افسران انگلیسی.
پرسی لورین، وزیرمختار جدید بریتانیا، که در آذر 1300 وارد تهران شد، به این نتیجه رسید که تجدید نظری اساسی در خطمشی بریتانیا صورت دهد. لورین در عین حال شخصا رضاخان را میستود. این مسائل دست به دست هم داد و باعث شد که تا سال 1301، که بریتانیا دوستانش را در جنوب ایران رها کرده بود، روابط حسنه با دولت مرکزی به اوج خود برسد. لورین تا سال 1304 در ایران بود و همه کوششهای رسمی و غیررسمیاش، از جمله تشرزدن به پرسنل کنسولیاش در جنوب، معطوف به آن بود که عوامل ایلیاتی انگلیس را به اطاعت مسالمتآمیز از رژیم جدید تهران وادارد.
لورین در یک سال و نیم نخست وزارتش نسبت به سیاست تشکیل دولت متمرکز در ایران تردید داشت. او برای منصرفکردن رهبران ایلات از تشکیل اتحادیه جنوب، که هدف آن مقاومت سیاسی و بالقوه نظامی در برابر تعدی دولت جدید بود، کاری نکرد. لورین با پیشروی نظامی رضاخان به خوزستان مخالفت کرد، خوانین بختیاری را وا داشت که برای متوقفکردن حرکت نیروها هر کاری که از دستشان برمیآید بکنند و ابهام لاینحلی که در خطمشیاش وجود داشت در ایجاد بحران شلیل تأثیر عمده داشت. با این حال با بروز این بحران، حس ملیگرایی نیرومند و عزم رژیم جدید او را تحت تأثیر قرار داد و مجابش کرد که برای انگلیس مقدور نیست در مبارزه رضاخان و ایلات جنوب بیطرف بماند. طی ماههایی که بحران جریان داشت لورین کاملاً جانب رضاخان را گرفت. لورین که هنوز تهماندهای از حس مسوولیتش در قبال خوانین باقی بود، نمیخواست آنان کاملاً منهدم شوند و بنابراین نقشی مهم در وساطت بین آنها و رضاخان ایفا کرد. با این حال او، همراه با کنسولهای اصفهان و اهواز و دکتر یانگ از شرکت نفت انگلیس و ایران، دائما به آنان تأکید میکردند که از حکومت اطاعت کنند و سرانجام وامی پنهانی از شرکت نفت گرفتند که ایلات با آن توانستند غرامتی را که رضاخان مطالبه میکرد بپردازند و به این ترتیب تسلیمشدن آنان را تسهیل کردند.
لورین در ماجرای تسلیم مسالمتآمیز شیخ خزعل نیز مؤثر بود. اگرچه بعضی از مقامات انگلیسی در جنوب همچنان به رضاخان بیاعتمادی نشان میدادند و بهشدت مدافع حفظ خطمشی توافق با ایلات بودند، لورین حمایت از تهران را بر کل مقامات دیپلماتیک و کنسولی تحمیل کرد. نخست کوشید شیخ را ترغیب کند که از تهران اطاعت کند و سرانجام او را وادار به این کار کرد و در عین حال بهخصوص ایلات جنوب، بهویژه بختیاریها، را در اتحادیه جنوب با شیخ متحد ساخت.
رهبران عشایر بیش از این نمیتوانستند از حامی خود، شرکت نفت انگلیس و ایران، انتظار حمایت داشته باشند. در واقع تجدید نظر لورین در سیاست بریتانیا همزمان با تغییر اساسی در نگرش شرکت نفت صورت گرفت. اگرچه هم شیخ خزعل و هم خوانین بختیاری منافع مالی و سیاسی بسیار از روابطشان با شرکت حاصل کرده بودند، همین روابط موجب شده بود که به مظهر دخالت خارجی تبدیل شوند و آماج حملات ملیگرایان قرار گیرند و خصومت شخص رضاخان را هم برانگیزند. در این اوضاع و احوال جدیدِ سالهای دهه اول قرن، مقامات شرکت در اهواز، همچون هیئت دیپلماتیک در تهران، پیوسته بیشتر متمایل میشدند که رژیم جدید را قدرت واقعی و مشروع در جنوب و نیز در سطح ملی بشناسند. شرکت خوشحال از اینکه در نتیجه اقدامات سال 1303 تهران میتواند خود را از شیخ خزعل خلاص کند، به خاطر گرفتاریاش با خوانین بختیاری بیش از پیش احساس یأس و ناکامی میکرد. وقتی رضاشاه سرانجام علیه آنها اقدام کرد، شرکت مشتاقانه به جمع ملیگرایان پیوست و نوای نکوهش ایلات سر داد.
با آشکارشدن و تبلور رویکرد جدید لورین، آن گروه از رهبران عشایر که زیرکتر بودند نیز با جریان تغییر همراه شدند و شتابان درصدد برقراری ارتباط با قدرت نوظهور در تهران برآمدند. شهرت انگلیس به اینکه حامیای قابل اتکاست، قبلاً با اقدامات دستپروردهاش سید ضیاء در زندانیکردن نخبگان قدیمی لطمه خورده بود. نیروی جاذبهای که اکنون در سلطه روزافزون رضاخان بود باعث شد که خانوادههای متنفذ ارتباطهای پیشین خود با بریتانیا را مشکلآفرین ببینند و تدبیری در کار کنند که تغییر روش دهند. حتی شخصی چون قوامالملک، که بسیار به منافع انگلیس وفادار بود، هم از همان اوایل، یعنی از سال 1300، آشکارا اعتقاد به فایده ارتباط با انگلیس را از دست داد و در املاکش کناره جست تا موقعیتش را حفظ کند. اوضاع چنان پیش رفت که طی چند سال بعد، قوام در مقام یک درباری وفادار رضاشاه نقشی نو به عهده گرفت و رکن نظم جدید در جنوب ایران شد. سردار اسعد بختیاری نیز خبره بود. نهتنها از انگلیس برید و به رژیم جدید رو کرد، بلکه از این مانور برای تثبیت برتری شخصیاش بر رقبای خود، یعنی دیگر خوانین بزرگ ایل بختیاری، هم استفاده کرد. صولتالدوله قشقایی نیز از تغییر اوضاع استفاده کرد تا با تأکید بر گذشته ضدانگلیسیاش به رضاخان و به طور کلی به افکار عمومی ملیگرایان روی آورد. اما آن دسته از سران ایلات که نتوانستند با سرعت و قطعیت کافی تغییر جهت دهند، و مهمترینشان شیخ خزعل بود، در معرض ازدستدادن اعتبار ملی یا حتی محلی خود بودند.
این افراد با گذار موفقیتآمیز از رهبر ایل به درباری یا نماینده مجلس، قدرت و نفوذ خود را حفظ کردند. با این حال ماهیت و مبنای قدرتشان به نحوی ظریف اما اجتنابناپذیر تغییر مییافت. اینها به دلایل شخصی به رژیم پیوستند، اندکاندک جزو نخبگان سیاسی پایتخت درآمدند و بهتبع آن رهبری ایل و منطقه و پیوندهای سیاسی با پیروان خود و همینطور پیوندهای اجتماعی و فرهنگیشان را از دست دادند. این فرآیند ــ فرایند جذبشدن به سرآمدان تهران و یکیشدن با رژیم ــ است که تناقض موجود در انتصاب مداوم سردار اسعد به منصب سردار جنگ را در سراسر سالهای سرکوب وحشیانه ایلات توضیح میدهد.
شاه جدید و ایلات
سالهای 1300 تا 1305 دوره طولانی مبارزه قدرت بین نخبگان بود. در این سالها رضاخان همزمان مشغول جذب، مهار و گاهی حذف رهبران عشایر، و پیگیر نبردی سخت با دشمنان سیاسیاش در تهران بود. در سال 1302 با ائتلاف ضدجمهوری مخالفان سیاسیاش در تهران، در قصد خود برای رسیدن به منصب رئیسالوزراء ناکام ماند. با وجود این، در پایان سال بعد که در درون قشون جدید ساخته خودش، پایگاهی برای قدرت خود یافته بود و تنها ضامن وحدت و استقلال ملی به شمار میآمد، توانست راه جلوس خود بر تخت سلطنت را هموار سازد. در آن چهرهای که از خود نشان میداد، یعنی عامل رهایی ملت، یکی از اجزای مهم برنامهاش آرامسازی و خلع سلاح و انقیاد ایلات بود.
طی نخستین سال سلطنت شاه جدید، تحمیل تمهیدات سیاسی و قانونی جدید نارضاییهای گستردهای برانگیخت که عبارت بودند از اعتراض سیاسی، شورشهای ایلیاتی و سرپیچی قشون. اما این جنبشها نه امید آن را داشتند که به مقابلهای مؤثر با نظم جدید بپردازند و نه وسیله آن را. و رژیم نوپا مصون ماند. پس از تحکیم دیکتاتوری نظامیـ سلطنتی در سالهای 1304 و 1305، رضاشاه و حامیانش، بهخصوص هیات سهنفره عبدالحسین تیمورتاش (وزیر دربار)، فیروز میرزا (وزیر مالیه)، و علیاکبر داور (وزیر عدلیه)، فرصت یافتند به یک برنامه دولتسازی سریع و قهری دست بزنند و بدین مقصود اصلاحاتی را شروع کردند که روشنفکران مشروطهخواه از دیرباز خواهان آن بودند. رضاشاه در یک زمینه ایدئولوژیک که مشخصه آن ملیگرایی عرفی برخاسته از الگوهای اروپایی بود و در درون ساختارهایی دولتی که پیوسته استبدادیتر میشدند، بر ضد نفوذ خارجی حرکت میکرد و میخواست ایران را به نحو مطمئنی در سیستم نوظهور دولتـ ملت در سالهای بین دو جنگ جای دهد، و بدینترتیب انبوهی طرح و برنامه داخلی به قصد بازسازی ایران طبق موازین غربی آغاز کرد.
رژیم آنگاه توجهش را از سران عشایر به مردمان عشایری معطوف کرد. نخبگان نهتنها دیگر هدف اصلی سیاست ایلیاتی نبودند، بلکه در واقع وسیله اجرای آن به حساب میآمدند. در این سالها چندین قانون عمده تصویب شد که انتظار میرفت متزایدا و در درازمدت تأثیر منفی ژرفی بر زندگی و معیشت روستاییان و عشایر بگذارد. در سال 1304 نخستین قدمها بهسوی اجرای نظام وظیفه برداشته شد. وقتی مقامات نظامی در شهرها و بخشها با مخالفت وسیعی با سربازگیری مواجه شدند، توجه خود را به دهات و روستاها معطوف کردند که در آنها جمعیت یکجانشین در برابر تعدیهای نیروی مشترکِ مقامات نظامی و اربابان خود توان ایستادگی نداشتند.
اگرچه قشون به خاطر ترس از مقاومت تا خود دهه دوم کوششی کلّی برای سربازگیری از عشایر به عمل نیاورد، واهمه عشایر از این جریان و مقدمات آن، یعنی سرشماری و ثبت احوال، گسترده و عمیق بود. در پی قانون نظام وظیفه اقدامات دیگری آغاز شد. در دی ماه 1306 مجلس قانون لباس متحدالشکل را گذراند که تهدیدی برای صورت ظاهری و نمادین عشایر و ادامه حیات هویت ایلیاتی بود. سالهای 1307 و 1308 قوانین وسیعی برای ثبت اسناد و املاک و مالکیت ارضی و سند مالکیت تصویب شد که حقوق مرسوم عشایر بر مراتع را متزلزل میکرد. در سال 1306 نیز بهجد تصمیم به طرح سیاستی گرفته بودند که بعدها رضاشاه بهخصوص با آن شناخته شد و به سبب آن خصومت عمیق عشایر را متوجه خود کرد و آن ممنوعشدن کوچ عشایر و تختهقاپوکردن آنان و تبدیلشدنشان به روستاییان کشتگر بود. حاصل این اقدامات و تدابیر رویهمرفته، برخلاف درگیریهای درونی نخبگان در سالهای پیش، هجوم مستقیم اجتماعی و اقتصادی بر تهیدستان روستایی اعم از ساکن و کوچرو بود.
اجرای این برنامههای اساسی بین سالهای 1305 و 1307 با ضدیت صریح و گاهی مقاومت گروههای مختلف اجتماعی روبهرو شد. در آغاز شهرهای ایالات دستخوش کشمکشهای شدیدی علیه سربازگیری و کشف حجاب شدند. سپس موج بلوا و ناآرامی به مناطق روستایی سرایت کرد. در سال 1307 نارضایی و رنجی که چند سال در بین روستاییان یکجانشین بختیاری در چهارمحال آهسته در غلیان بود به صورت جنبش ضد فئودالی سازمانیافتهای فوران کرد و توجه عمومی سراسر کشور را به خود معطوف داشت. اگرچه قشون این جنبش را سرکوب کرد، یک سال بعد جنوب ایران را موج شورشهای دهقانی و عشایری فرا گرفت و رژیم با وخیمترین بحران روستایی دو دهه عمر خود مواجه شد.
ناآرامی مستولی بر اکثر نواحی روستایی ایران در سال 1307 هم حاصل تازگی برنامههای رژیم بود و هم حاصل رویکرد شدید و مستبدانه آن. آماج این ناآرامیها تنها سیاستهای جدید نبود بلکه مظاهر آن هم بود، یعنی خوانین عشایر و مقامات دولتی. این قیامها را در هیچکجا خوانین بزرگ که در بهترین حالت در برابر اینگونه خیزشهای ایلی دودل و گاهی کاملاً مخالف با آن بودند، رهبری نمیکردند بلکه رهبری آنها به دست خانهای جوانترِ تابع و فرودست و کلانترها بود.
عشایر و روستاییان قادر نبودند سرکشی مسلحانه خود در برابر نظم جدید را استمرار بخشند و رژیم هماهنگ با همدستان خود در بین سران عشایر، رهبران شورشها را به لحاظ سیاسی از میدان به در میکرد. نارضایی ایلیاتی دچار تشتّت داخلی بود و واپسگرا و در حالت دفاعی قرار داشت و از یاری همپیمانان شهری و روشنفکر که اتحاد با آنها برای توفیق سیاسی در سطح ملی ضروری بود، بهرهای نداشت. از اینرو با آن شروع نمایانی که در سال 1307 داشت نتوانست به صورت مقابلهای یکپارچه یا پایدار با نظم جدید درآید. برعکس، رضاشاه که شروع به اجرای بسیاری از خواستههای افکار عمومی اصلاحطلب کرده بود، هنوز تا حدی از حمایت روشنفکران ملیگرا برخوردار بود که به هر صورت متمایل به همدستی با نیروهای عشایری، مگر در موارد بسیار استثنایی، نبودند. در واقع رضاشاه بیشترِ جاذبه ناسیونالیستی خود را دقیقا بر وعده سرکوبِ قدرت سیاسی و نظامی ایلیاتی استوار کرده بود.
خیزشهای سال 1307 اگرچه شکست خورد، تأثیری شگرف بر رضاشاه و بر خط سیر رژیم او نهاد. انهدام تقریبی اقتدار حکومت در بیشتر نقاط جنوب ایران تأثیر نامطلوبی بر روحیه شاه گذاشت. رضاشاه، که از وسعت و عمق بحران جا خورده بود، کمکم بر جان خود ترسید و نگرانی برای بقای سلسله جدیدش بر او مستولی شد. گمان میکرد که جمع مخالفان و دشمنان، از جمله خود ایلات و پدرخواندههای انگلیسیشان، و افراد و گروههایی از همین نخبگانی که در نهادهای سیاسی، نظامی و اداری دولت جدید کار میکردند، علیه او و خاندانش دسیسه میکنند. در تابستان 1308، در اوج طغیانهای عشایر، شاه به طور محسوسی اعتماد به وفاداری حتی (یا شاید باید گفت بهخصوص) نزدیکترین یارانش را از دست داد و نخستین نشانههای چیزی ظاهر شد که بعدها به حکومت وحشت کشید و در اوایل دهه دوم جمع نخبگان را درنوردید و دوست و دشمن را تار و مار کرد. در تیرماه 1308 فیروزمیرزا، وزیر مالیه، دستگیر شد و به این ترتیب اولین کس از حامیان اصلی کشوری شاه شد که قربانی فرآیندی میگشت که با مرگ و حبس و تبعید اکثر رجال وفادار شاه، از جمله تیمورتاش، وزیر دربار، و سردار اسعد، وزیر جنگ، به پایان رسید.
اسکان عشایر
برنامه خلع سلاح، آرامسازی و اسکان عشایر از اواخر قرن سیزدهم هجری جزئی از نگرش تجددگرا بود. اما اکنون در دستان حاکمی که پیوسته خودکامهتر و تنهاتر میشد، سیاست ایلات به حربه سرکوب و سلطه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بدل شده بود. بهعلاوه، با واردشدن رژیم به دهه دوم عمر خود، سیاستش در قبال ایلات با دلمشغولیها و حتی میشود گفت وسواسهایی که سخت بر شاه چیره بودند گره خورد. در هر یک از این وسواسها رهبران عشایر جنوب آماج سوءظن شاه بودند. صرف وجود آنها شاه را بر جان خود و امنیت سلسلهاش بیمناکتر میکرد و سوءظناش را نسبت به حامیان اصلی خودش که میترسید با قدرت ایلیاتی تبانی کنند برمیانگیخت و توسل وی به روشهای ارعاب و ترور سیاسی را شتاب میبخشید. املاک وسیع سران عشایر به جنون تملک زمین که در او پدید آمده بود دامن میزد؛ ارتباط آنان با شرکت نفت باعث احساس ناکامی وی به خاطر شکست در اختیار کاملتر بر منابع نفتی ایران میشد، و ارتباطشان با انگلیس ترس او از دخالت خارجی و نگرانی بیمارگونهاش نسبت به تصویر ایران در غرب را حادتر میکرد.
شورشهای سال 1307 ضمن سایهانداختن بر نخبههای کشوری و لشکری، سرنوشت سران ایلات جنوب را هم رقم زد. در سال 1311 شاه که سخت نگرانِ بقایای مخالفتهای عشایر، مشتاق زمینهای آنان، و مصمم به اجرای سیاست اسکان اجباری بود و کارهایش را در پوشش ردایی فئودالی و دستنشاندگی بریتانیا که ملیگرایان برای خانها دوخته بودند، میپوشاند، بهشدت به مقابله با خوانین جنوب پرداخت. انهدام سیاسی آنان که قبلاً تا حدود زیادی تحقق یافته بود اکنون بیوقفه با ازمیانبردن خود آنها پیگیری شد و به این ترتیب چنان شد که رهبران عشایر جنوب دیگر جزئی از حیات سیاسی کشور نبودند و از این جهت بهکلی نابود شدند. شاه برای تکمیل روند ریشهکنی کوچکترین بقایای قدرت ایلات در نظام سیاسی یا در نهادهای ملی، در 1313 قانونی را که برای هریک از ایلات بزرگ نمایندهای در مجلس پیشبینی کرده بود ملغی کرد و اعلام داشت که ایلات و عشایر ایران جزئی از مردماند و باید همراه با مردم و همانند آنان در انتخابات مجلس شرکت کنند. مقرر شد که در انتخاباتهای آینده مجلس برای آرای ایلات و عشایر صندوق رأی جداگانهای در کار نباشد.
در این مرحله خانها چنان از هرم ایل حذف شده بودند که به این قانون مجلس پاسخی از ناحیه ایلات و عشایر جنوب داده نشد. با از میانبردن رهبران و با تسلط صاحبمنصبان نظامی بر سر ایلات، رژیم میتوانست به اقدامی اساسی در مهندسی اجتماعی دست بزند و آن اسکان عشایر و جلوگیری از کوچ بود. ایلات هم که متفرق و تا حدودی خلع سلاح شده و بیرهبر بودند، دیگر قدرت تکرار شورشهای بزرگ گذشته را نداشتند و تنها پاسخی که میتوانستند به سرکوب سیاسی، مضیقه اقتصادی و اسکان اجباری سالهای دهه دوم قرن بدهند رویآوردن به راهزنی بود.
اگرچه اطلاعات آماری جسته و گریخته است، پیداست که در سالهای دهه دوم قرن تهیدستان روستایی، تحت تأثیر سیاستهای اقتصادی رژیم و رکود اقتصادی جهانی، دچار فقر و فلاکتی آهسته و مستمر شدند و سرانجام سطح زندگی بسیار نازلشان به افلاس و تباهی فاجعهباری ختم شد. حتی کالاهای اساسی مثل قند و چای هم که مالیات سنگینی، حدود 600 درصدِ قیمت، بر آن بسته شده بود، خارج از دسترس آنان بود. نفت چراغ برای روشنایی آلونکهای خود نداشتند و همواره ژندهپوش بودند. از نیمه دهه دوم گزارشهای مکرری در دست است حاکی از حیرت و شگفتی ناظران از اوضاع نواحی روستایی و آبادیهایی که پناهگاه فراریان از فقر و فاقه دهات ویرانشده بود. شهرها و آبادیها را انبوه تهیدستان و گدایان و دریوزگان پناهنده از دهات اطراف فراگرفته بود و فقر عمومی حتی باعث افزایش چشمگیر روسپیگری شده بود. با اینهمه، مشقت روستاییان ساکن در برابر فقر و فاقه عشایری که بهزور سکونت یافته بودند رنگ میباخت، بهخصوص در نواحی دورافتادهای چون استپهای ترکمنصحرا که گرسنگی در آن بیداد میکرد.
اسکان عشایر از قرن سیزدهم به بعد جزئی از افکار اصلاحطلبان رده اول بود. با این حال اسکان عشایر اگرچه از نظر نخبگان شهری گام مطلوبی در توسعه ملی محسوب میشد، در اواخر دهه اول قرن و در دهه دوم قرن تقریبا بدون تدارکات و پیشبینی قبلی و تقریبا بیتوجه به تأثیر آن بر تولید روستاییان و مشقتهایی که بر مردم تحمیل میکرد به اجرا درآمد. روشهای وحشیانه و نادرستی که در اجرای آن به کار گرفته شد میراثی از اختلال اقتصادی و تلخی و تندی سیاسی برای سالهای اواخر دهه دوم و سالهای دهه سوم قرن به جا گذاشت، ضمن آنکه آنهایی که بیشترین سختی را متحمل شدند - مثلاً ایلات قشقایی - هرگز دوباره با رژیم پهلوی آشتی نکردند.
ممنوعیت کوچ و تبدیل عشایر به کشاورز، بهعنوان بخشی از اقدامات اصلی رژیم تازهتثبیتشده برای ایجاد اصلاحات، اول بار به طور جدی در سال 1306 در مجلس مورد بررسی و مذاکره قرار گرفت. این سیاست را در درجه اول بخشی از راهحل مشکلاتی میانگاشتند که قشون در لرستان با آنها مواجه بود. در سال 1307 حکومت سخت میکوشید لرها را به سکونت وا دارد و برایشان دهکدههای حصاردار تدارک میدید، هرچند که در این مرحله ظاهرا توفیق اندکی داشت. در این سال شاه تصریح کرد که این سیاست شامل همه قبایل عشایری خواهد شد. لرها اولین آماج سیاست ایلیاتی جدید دیگر، یعنی سکنیدادن عشایر دور از سرزمین خودشان، هم بودند. پس از آنکه لرها در واپسین سالهای دهه اول قرن به طور دستهجمعی از اطراف جاده و راهآهن رانده شدند، در سالهای آغازین دهه دوم تبعید گروههای مختلف کرد از مراتعشان در نواحی مرزی آغاز شد.
اسکان عشایر فینفسه پدیده تازهای نبود. برعکس، ظاهرا تمایل به اسکانِ خودانگیخته یک مشخصه زندگی عشایری و کوچنده بوده است. کوچروها به سبب شیوه نسبتا سالم زندگی خود و دیگر عوامل جمعیتی، معمولاً مازاد جمعیت داشتند. این مازاد وقتی نمیتوانست مرتع پیدا کند مجبور به سکونت میشد. نتیجه اینگونه تحولات پدیدآمدن سکونتگاههای عشایری در نواحی عشایری یا اراضی خوانین بود، یعنی جماعات ساکن در دهکدهها که با وجود سکنیگزیدن، در سازمان و در تبعیت از خانها همچنان عشایری بودند. این نوع سکونتِ خودبهخودی به نظر میرسد در اواخر قرن سیزدهم با شتاب بیشتری رخ داده است.
سیاست اسکان که در دهه دوم قرن تحمیل شد از دو لحاظ تازه بود: نخست در اجباریبودنش و دوم در انگیزهاش که غالبا به طرز ناشیانهای سیاسی بود. اگرچه این سیاست مسلما در بین نخبگان ملیگرا و حتی به طور کلی در میان جمعیت شهری محبوبیت داشت، روشهایی که برای اجرا کردن آن توسط قشون و وزارت داخله به کار گرفته شد پیامدهایی داشت که اصلاحطلبان اولیه دوران مشروطه تصورش را هم نکرده بودند. رویکردِ مستبدانه، فساد و رشوهخواری، نبودن برنامه، و سرعت اجرا دست به دست هم داد و مشقت و مضیقهای بیسابقه در نواحی عشایری پدید آورد. رژیم به جای آنکه به فرآیند طبیعی سکونتگزینی یاری و شتاب دهد، که درهرصورت قبلاً بین عشایر سابقه داشت، صرفا به دستور اداری و تحمیل ناگهانی و اجباری آن به طور وحشیانه اکتفا کرد. در واقع استفاده از زور در چنین سطحی برای انجام مهندسی اجتماعی در تاریخ کشور پاک بدیع و بیسابقه بود. با تحمیل عمومی این سیاست در سراسر دهه دوم، بهویژه بر ایلات نافرمانی همچون ایل قشقایی، روشن شد که رژیم به تبعات بسیار منفی اقتصادی ممنوعیت شبانکارگی عمدتا بیتوجه است و به انهدام یکباره ایلات فکر میکند، یعنی به انهدام موجودیت یکپارچه و قدرت سیاسی و نظامی آنها.
با اینهمه، سیاست اسکان عشایر و ایلات هنوز تا حدی همچنان معماست. پراکندگی و جسته و گریختگی منابع در مورد دهه دوم قرن، بازسازی تاریخ آن دهه را به طور کلی دشوار میسازد، ضمن آنکه حوادث در نواحی روستایی تقریبا یکسره غامض میماند. اگرچه تحقیقات موجود، با فرض اجرای موفقیتآمیز اسکان تمامعیار عشایر، تمایل داشته است که اظهارات رژیم درباره اقداماتش را باور کند، با اینهمه شاهدی در اختیار نیست که وجود یک برنامه کلانِ ساخت و ساز را که برای حصول چنین نتیجهای ضرورت میداشته اثبات کند. مسلما نشانههای پراکندهای از ساخت کلبهها و آلونکهای فردی و دهکدهها وجود داشته و شهرک تل خسرو حاصل همین برنامه اسکان است، اما باز هم تعجبآور است که اسکان عمومی توانسته باشد بدون جلب توجه کسانی مثل کنسولهای انگلیس که هنوز در کشور پراکنده بودند صورت گیرد.
از اینرو، بهویژه بهواسطه فساد و رشوهخواری گستردهای که مشخصه قشون و بوروکراسی دهه دوم قرن بوده است، منطقی است نتیجه بگیریم که گستره سکونت و اسکان بسی کمتر از آن بوده است که تصور میکردهاند، و کوچ و مهاجرت کمابیش مثل همیشه با رشوهدادن به مقامات غالبا ادامه داشته است. بخش اعظم پولی نیز که حکومت برای ساختن سکونتگاههای دائمی تخصیص داده بوده به نظر میرسد به جیب مأموران رشوهخوار رفته باشد. اگرچه رژیم طی دهه دوم عمر خود به لحاظ ایدئولوژیک به هدف اسکان اجباری متعهد ماند، زوال کلی آن توانش را تحلیل برد و قدرت همپایی و همراهی منظم با برنامه را از او گرفت. این سیاست در عمل بسیار آشفتهتر و ناچیزتر از آنچه در تحقیقات موجود گفتهاند اجرا شده، و در میزان و روشهای اسکان اجباری عشایر فراز و نشیبهای فاحشی وجود داشته است.
در 1311، یعنی پس از آخرین شکستهای نظامی ایلات جنوب، بود که حکومت حرکت عمدهاش برای اسکان را آغاز کرد. وزارت داخله مسوولیت اجرای آن را از قشون، که در لرستان این کار به عهده او بود، تحویل گرفت و اداره جدیدی به منظور تمهید و نظارت بر برنامه جامع اسکان عشایر تشکیل شد. وزارت داخله برای بررسی اوضاع نواحی عشایری و دادن توصیههایی برای اسکان، کمیسیونهای ساختمان تشکیل داد. دولت نیز در بودجه سالهای 1311 و 1312 یک میلیون ریال برای اسکان ایلات اختصاص داد.
با این حال ظاهرا توصیههای کمیسیونهای ساخت و ساز را غالبا کنار گذاشتهاند و بهجای آن تصمیمات تنبیهی درباره مکانهای اسکان گرفتهاند و از بودجه اختصاصی هیچ یا جز اندکی به دست عشایر نرسیده است. در عمل روش اصلی در اسکاندادن ایلات روش ساده استفاده از قشون برای سدکردن راههای کوچ ایلات بود و حکومت گامهای عملی دیگری، مثلاً آموزش کشاورزی، تأمین ابزار و آلات کشاورزی یا تهیه و توزیع بذر، برای کمک به تبدیلشدن عشایر به روستاییان برنداشت.
سیاست اسکان بلافاصله با مشکلات جدی روبهرو شد. پیامدهای فلاکتبارش برای مردم کوچرو و نیمهکوچرو و نیز برای کل اقتصاد روستایی بلافاصله آشکار شد. سران ایلات و مأموران دولت کاملاً آگاهی داشتند که اسکان سریع و همگانی تعداد عظیمی از عشایر امری ناشدنی است. کارشناسان کمیسیونهای ساختمان در همان زمان خصوصا نتیجه گرفته بودند که اسکان کلیه قبایل در شرایط موجود غیرممکن است، هرچند روشن نیست که اینگونه گزارشها به دست شاه رسیده باشد. کشتی سیاستهای ایلیاتی غیرعملی رژیم ظاهرا داشت به گِل مینشست و حکومت مجبور به عقبنشینی بود. به سبب مشکلات عظیم عملی و سیاسی، در تابستان 1312 محدودیتهای کوچ و مهاجرت سهلتر و سستتر شد و عشایر و ایلات مثل همیشه کوچ کردند. این آسانگیری نظرا بنا بود که موقت باشد. وزارت داخله سپس تغییر مهمی در خطمشی خود به وجود آورد و آن گماردن مأمورانی بود مسوول ثبت تعداد دامهایی که به همراه تعداد اندکی چوپان، مجاز بودند پس از اسکانیافتن اکثریت عشایر از مرتعی به مرتعی حرکت کنند. از آن پس به نظر میرسد که سیاست اسکان به طور جسته و گریخته، به اقسام مختلف بسته به شرایط و اوضاع محل و توان یا تباهی مقامات لشکری و کشوری، انجام میگرفته است.
در جنوب ایران رفتاری که با عشایر میشد از قبیلهای به قبیله دیگر سخت فرق میکرد. به طور کلی بعضی عشایر وضع بهتری داشتند، یعنی آن عشایری که رژیم به لحاظ سیاسی اهمیت کمتری برایشان قائل بود و کمتر آنها را تهدیدی علیه خویش تلقی میکرد و آنهایی که با مقامات محلی تا حدودی همکاری میکردند.
فلاکت و مشقت در بین بختیاریها چشمگیر بود. در نیمه دوم دهه دوم قرن دهکدههایی سنگی در مرتعهای ییلاقی بختیاری ساخته شد با دو یا سه خانوار و یک کدخدا. در جاهای دیگر به عشایر اجازه داده شد فقط یک مرد و یک زن با هر گله از مرتعی به مرتع دیگر بفرستند و بقیه ایل مجبور بود دائما در کلبهها زندگی کند و از بیماری و سرمای سخت زمستان عذاب بکشد. خیلیها را مجبور کرده بودند که در ارتفاعات نزدیک به 1800 متر اقامت کنند.
قشقاییها جزو آن گروههای ایلی بودند که بیشترین مشقت را از اسکان اجباری تحمل کردند. کلانترها که به شورشهای سالهای 1307ـ1311 پیوسته بودند تبعید شدند و در تهران تحت بازداشت ماندند و بعضی اعدام شدند. بسیاری از ایلات را مقامات مجبور به اقامت در مناطقی کردند که خصوصا نواحی بد آب و هوا و نامناسب محسوب میشد. تنها چاره آنان در برابر بیماری و حتی گرسنگی پرداخت رشوههای کلان به مأموران و صاحبمنصبان قشون بود تا اجازه داده شود که به کوچ مرسوم خود بپردازند. بسیاری در واقع به همین چاره متوسل شدند و این نیز البته به فلاکتشان انجامید. در سال 1316 ارتش طوایف قشقایی پرتعداد و هنوز کوچنده کشکولی، درهشوری، ششبلوکی و فارسیمدان (37 درصد کل جمعیت قشقایی) را به هنگام بازگشت به قشلاق متوقف کرد و با این کار ضربهای کاری به آنها وارد کرد. فقط در همین یک مورد هزاران رأس بز و گوسفند و خر و اسب عشایر تلف شد.
از میان طوایف قشقایی طایفه کشکولی در این سالها شاید بیشترین لطمات و ضایعات را دید. آنها در شورش سال 1307 فعالانه شرکت کرده بودند و خانهایشان تبعید شده بودند. به این عشایر کوچرو سپس سه راه پیشنهاد شد: سکونت دائم در نواحی قشلاقی، که ضمن آن در سرزمینی بایر با گرمایی سوزان در تابستان در معرض انواع بیماریها به فلاکت میافتادند؛ اقامت در نواحی ییلاقی، که در آن رمههایشان از سرما تلف میشد؛ یا پرداخت رشوههای کلان به مقامات دولتی و صاحبمنصبان فاسد. در عمل چاره دیگری جز پرداخت رشوه نداشتند و بدینسان پاک به فقر و فاقه افتادند. طوایف بهتدریج مضمحل شدند و عشایر پراکنده، و بسیاری با فقر و فلاکت و ادبار در نواحی قشلاقی سکونت گزیدند.
اما ایلات خمسه آنقدر سختی و سرکوب ندیدند که قشقاییها. فرق بسیار زیاد بود. ایلات خمسه نه اهمیت سیاسی ایلات قشقایی را داشتند و نه به همان اندازه برای امنیت منطقه تهدید بالقوه بودند. بنابراین قشون «لازم نمیدید تا وقتی سربهراهند لگدکوبشان کند». رضاشاه خوانین خمسه را دستگیر یا تبعید نکرد و ایلات آن در دهه دوم حکومت تا حدودی به حال خود رها شدند، به این شرط که کوچ موقوف شود. هرچند بخشهایی از ایلات، بهخصوص ایل باصیری، با پرداخت رشوههای مداوم به مأموران حکومت برای ادامهدادن به کوچ خود را به فلاکت انداختند، اما آنهایی که یکجانشین شدند به کشاورزی نپرداختند، گرچه حکومت ناحیه خاصی را برای سکونتشان تعیین نکرده بود و برخی گروهها میتوانستند در بهترین اراضی کشاورزی ایالت اقامت کنند. در واقع همچنان بر سر بیزاری خود از کشاورزان بودند. گرچه روستاییان محل محصول خوبی برداشت میکردند، هرجا که ایلیاتیهای خمسه اقامت داشتند محصول متوسط بود و دهات در فقر و فلاکت سر میکرد. در دوران اسکان، بز و گوسفند و اسب و قاطر بسیاری تلف شد و تعدادی از عشایر با مرگ و میر و انحطاط و اضمحلال اجتماعی از بین رفتند. اما هرچند مطالبات مالی حکومت قیدی بر اقتصاد ایلی بود، شرایط در دهات ایلات خمسه هرگز فاجعهبار نگشت.
تجربیات ایلات خمسه در بین جماعات ایلیاتی سراسر ایران انعکاس یافت. مثلاً شاهسونهای آذربایجان هم ظاهرا مانند ایلات جنوب، کلاً از آرامش و رونقی که در دهه اول وعده داده میشد استقبال کردند. آنها در اوایل دهه خلع سلاح و مطیع گشته بودند و هرگونه چالش سیاسی یا نظامی خنثی شده بود. در نتیجه به نظر میرسد در طی دوران اسکان اجباری با آنها نسبتا با ملایمت رفتار شده باشد. ظاهرا اجازه داشتند هرجا که میخواهند اقامت کنند، هرچند که آنها نیز گاهی ترغیب میشدند در مناطقی سکنی گزینند که به دلیل کمبود آب برای کشاورزی مساعد نبوده است. در واقع معمولاً خود را بر روستاییان دهات تحمیل میکردند و زندگی انگلی در پیش میگرفتند؛ کشت نمیکردند و بر استثمار دهاتیان محل میافزودند. در میان شاهسونها هم مانند ایلات جنوب، سیاست اسکان ظاهرا فقط جنبه ادواری داشت و با رشوههایی که داده میشد معلق میماند و نادیده گرفته میشد. با وجود این، روند اصلی اسکان در شمال ایران هم مشابه همان چیزی است که در جنوب برقرار بوده است. تمرکز مالکیت ارضی، بهخصوص در دست سران ایلات، آهنگ خود را حفظ کرد و عشایر و روستاییان تهیدست و مفلس به شهرها روی آوردند.
برنامه اسکان اجباری ناگهان با بحرانی خانمانبرانداز خاتمه یافت و آن حمله انگلیس و روس به ایران در شهریور سال 1320 بود. این سیاستِ رژیم با انهدام چارچوب سیاسیای که از آن پشتیبانی میکرد منهدم شد و جز آثاری اندک از خود به جا ننهاد. دوره شدت آن کوتاه ــ حداکثر شش یا هفت سال ــ و در مورد بسیاری از عشایر کمتر از این بود، و از تأثیر آن به دلایلی کاسته میشد و آن دلایل عبارت بود از فساد و رشوهخواری عاملان اجرای آن و عقبنشینیهای سیاسی مقامات به سبب غیرعملیبودن وظیفهای که بر عهده گرفته بودند.
با وجود این، سیاستهای ایلیاتی شاه، از جمله اسکان اجباری، بدون تردید جریانهای از قبل نهفته در جوامع ایلی را تقویت کرد، تمایلات مرکزگریز را شتاب بخشید و بیگانگی جامعه ایلیاتی از خانها را عمیقتر کرد. با اینهمه، در دو دهه سلطنت رضاشاه و در دهههای بعدی، توسعه اقتصادی بود که چرخ دگرگونی جامعه ایلیاتی را به حرکت درآورد. عوامل این توسعه اقتصادی عبارت بودند از: فشار تجاریشدن زمین، رسوخ پول نقد و، پس از اصلاحات ارضی، گسترش کشت تجاری، همراه با فشار بخشهای صنعتی و شهری رو به رشد. در واقع، عشایر قرار نبود بهتمامی به صورت کشاورز درآیند، بلکه آنها و روستاییان انگار مقرر بود که سرنوشتی همانند داشته باشند؛ یا به صورت کارگران بیزمینی درمیآمدند و در پروژههای جدید کشت و صنعت عملگی میکردند یا بدون زمین میماندند و به صنعت رانده میشدند و بهاجبار به شهرها مهاجرت میکردند
بخشی از کتاب منتشر نشده «رضاشاه و مساله ایلات» نوشته استفانی کرونین ترجمه کاظم فیروزمند