01 مرداد 1393
حسین واعظی: سوزاندن اسناد خانه سدان خیانت تاریخی بود
همانطور که شما به درستی اشاره فرمودید، این اتفاق از رویدادهای مهم و تاریخی این کشور است که انسان نمیتواند فراموش کند. بگذارید حرف آخر را اول بزنم؛ باور کنید اگر به من بگویند در تمام عمر سیاسی خودت یک «اشتباه سیاسی»، اگر نخواهیم بگوییم «خیانت» را به ما نشان بده، من کاری را که دکتر صدیقی در حق این مملکت کرد، مثال میزنم.
چرا؟
وقتی خانه سدان کشف و در آن باز شد، سه دفترچه در صندوق آن خانه بود. در آغاز متصدیان، در صندوق را باز نمیکردند. دکتر بقایی میگفت: «در آن را باز کنید». گفتند: «اسناد خصوصی خانه سدان است». بقایی گفت: «هر چه را خصوصی است پس میدهیم، ولی هر چه عمومی بود، متعلق به شرکت نفت است». دکتر بقایی یک نفر را مأمور کرد برود کلیدساز بیاورد و قفل را باز کنند. اینها وقتی میبینند کار به اینجا کشید، خودشان کلید صندوق را میآورند.
چه کسانی در برابر باز شدن صندوق مقاومت میکردند؟
یکیشان کنسول سفارت انگلیس در تهران بود. اسنادشان در مجموعه مکشوفات خانه سدان هست. دفترچهها را که پیدا کردند، معلوم شد کتابچه رمز تلگرافات شرکت نفت است، یعنی رمز همه تلگرافاتی که اینها مخابره کرده بودند، اینجا بود و مشخص بود که این گنجینه مهمی از اطلاعات محرمانه است. دو روز بعد دکتر بقایی به مرحوم دکتر صدیقی مینویسد: ما چنین کاری کردهایم و شما تلگرافات را جدا و اطلاعاتشان را به ما بدهید. ایشان در کمال وقاحت جواب داده بود: «دستور دادند، ما همه آنها را سوزاندیم!»
چه کسی دستور داده بود؟
قاعدتاً دکتر مصدق. ما ۵۰ سال است داریم به یکدیگر انگ میزنیم که تو انگلیسی هستی یا تو حقوقبگیر دولت انگلیس هستی! اگر این اسناد رو شده بودند آیا چیزی برای کسی مخفی میماند؟ آقای دکتر صدیقی که رئیس پست و تلگراف بود چه عجلهای داشت که در عرض دو، سه روز این تلگرافها را بسوزاند؟ در آن دوره قاعده این بود که تلگرافها را ۱۰ سال به ۱۰ سال میسوزاندند. مخصوصاً تلگرافهایی را که جنبه دیپلماتیک داشتند، به این سادگی امحا نمیکردند. حال سؤال اینجاست که چه کسی این کار را کرده است؟ آیا صدیقی به تنهایی این کار را کرده است؟ آیا با دستور دکتر مصدق کرده است؟ طبیعتاً دکتر مصدق نمیتوانست از این ماجرا بیخبر باشد. یکی از بزرگترین خیانتهایی که به تاریخ این مملکت شده، سوزاندن همین اسناد مهم و مرتبط به خانه سدان است. آن وقت هر جا در تاریخ که میخوانید میبینید نوشتهاند آقای دکتر صدیقی معلم اخلاق، جامعهشناس خدمتگزار و... حالا آن مسائل بعدی و شکنجه متهمان قتل افشارطوس به جای خودش.
شما در این گفتوگو، داستان را از سؤال اصلی یا نقطه حساس آن آغاز کردید. بهتر است مقداری به عقب برگردیم. بر حسب آنچه شما از متولیان کشف این خانه به ویژه دکتر بقایی شنیدهاید، آنها چطور متوجه وجود چنین خانهای شدند؟
دکتر بقایی دوستی به اسم پاکروان داشت. در شرکت نفت مترجم بود. یکی از دوستان دکتر او را معرفی کرد که این آدم ملی است. نهایتا این آقا هم جزو کسانی است که به دکتر نزدیک شد و از شرکت نفت اطلاعاتی میآورد. جزو صاحبمنصبان شرکت نفت بود. یک بار خبر آورد که تمام اسناد جاسوسی شرکت نفت در خانه سدان است و تمام کارهای خصوصی شرکت نفت و نامهنگاریهای محرمانه آن، در این خانه انجام میشود. از آنجا به بعد، دکتر بقایی آنجا را زیر نظر گرفت. یکی از کارهایی که زاهدی در آن دوره به نفع نهضت ملی کرد، گرفتن خانه سدان است. آن موقع او رئیس کل شهربانی بود.
چطور راضی شد در خانهای که به هر حال متعلق به خارجیها و طبعاً مصونیت دیپلماتیک داشت بریزند؟
از دادگستری قاضیای به اسم وثوقی را خواستند. او هم آن موقع خاطراتش را نوشت و احتمالاً بعدها نگذاشتند چاپ شود. وثوقی از دادگستری و مأموری از شهربانی رفتند و به طور رسمی خانه را تصرف کردند. بقایی به زاهدی گفته بود اگر تو بخواهی از مصدق اجازه بگیری، او اجازه نخواهد داد، ولی اگر رفتی و خودت این کار را کردی و بعد به او اطلاع دادی، خوشحال هم میشود!
و حمایت هم میکند...
بله، همینطور هم شد. بعد که این خانه را گرفتند، به دکتر مصدق اطلاع دادند و او هم در برابر کار انجامشده قرار گرفت و ظاهرا حمایت هم کرد. اهالی خانه از زمانی که پی بردند خانه تحت نظر است تا زمانی که خانه تصرف شد، مشغول سوزاندن اسناد بودند.
پس بخش زیادی از آنها به دست نیامد.
همینطور است. بقایی میگفت: وقتی رسیدیم، دیدیم نیمی از اسناد، نیمه سوخته است که مقداری از آنها را از سوخته شدن نجات دادیم. اولین سندی که در آنجا به دست آمد مربوط به یکی از اقوام دکتر مصدق یعنی خواهرزاده و داماد او آقای دکتر احمد متیندفتری بود که در آن دوره سناتور هم بود!
رویکرد دکتر مصدق به اسناد خانه سدان گنگ و مبهم است. چندان به مکشوفات این خانه، توجه و استناد نمیکرد. از دیدگاه شما علت این امر چیست؟
اصلاً موافق نبود. دکتر مصدق در شرایطی گیر افتاده بود که چارهای برای گریز نداشت، چون وقتی به شورای امنیت سازمان ملل رفت، بدون این اسناد نمیتوانست دخالت انگلیس در اوضاع ایران را ثابت کند. به هر حال هیات ایرانی در آن سفر قصد داشت تا ثابت کند انگلیس که به ظاهر تنها در شرکت نفت ایران دست دارد، در تمام مسائل ایران دخالت میکند و یکی از مدارک آن، همین اسناد خانه سدان بود و دکتر مصدق نمیتوانست با این کار مخالف باشد. اگر مخالفت میکرد که همه چیز اظهر من الشمس میشد، اما به این دلیل که دستور سوزاندن تلگرافات شرکت نفت را داد، معلوم میشود باطناً راضی به برملا شدن محتوای این اسناد نبود.
بحث بر سر این است که این اسناد را نه چندان تحویل گرفت، نه به آنها استناد کرد. چرا؟
بله، تحویل نگرفت. البته دکتر بقایی میگفت خیلی ابراز خوشحالی کرد، اما دکتر مصدق خیلی راحت هم گریه و غش میکرد! و از این صحنهسازیها بسیار داشت. دکتر میگفت: ما خیلی ملاحظه دکتر مصدق را میکردیم و میگفتیم پیرمرد است، نباید به او شوک وارد شود و نباید بگذاریم این قضیه یک مرتبه به او منتقل شود. روز قبل از آن در روزنامه شاهد مقالهای نوشتم با این عنوان که «ابولهب هم از قریش بود»، بنابراین اگر داماد شما هم لو رفت ناراحت نشوید. عموی پیغمبر(ص) هم جزو کفار بود، بنابراین خیلی ناراحت نباشید. ما زمینه را برای بیان مطلب به دکتر مصدق آماده کردیم، ولی وقتی این اسناد رو شدند، اصلاً عین خیالش نبود! به همین دلیل اولین کاری که آقای دکتر مصدق کرد بردن متیندفتری به سفر شورای امنیت بود.
یعنی از یک طرف میخواست اثبات کند انگلیس در امور ایران دخالت میکند و از طرف دیگر کسی را که به جاسوسی متهم بود برداشته و با خودش برده بود. کار متیندفتری در هیات چه بود؟
به عنوان مترجم! در صورتی که اگر مترجم میخواستیم غلامحسین مصدق بود که بسیار بهتر از متیندفتری زبان میدانست. زبان اصلی متیندفتری، فرانسه بود. وقتی دکتر بقایی با آمدن او مخالفت کرد، آقای دکتر مصدق برای اینکه او را حتماً ببرد به مجلس سنا گفت: دو نماینده بفرستید و یکی از نمایندههای شما هم متیندفتری باشد. سناتورها گفتند: اگر متیندفتری باید باشد، پس مسعودی هم باید باشد! سناتورها یک آوانس از مصدق گرفتند و مسعودی و متیندفتری را با هم فرستادند. یکی از مسائلی که در تاریخ فقط به آن اشاره شد و کسی پی آن را نگرفت، همین مساله وقایع مربوط به آن سفر است. وقتی داشتند از آنجا برمیگشتند، دکتر بقایی میگفت: دکتر مصدق ما را به پاویون خودش در هواپیما خواست و گفت: «به شما مژده بدهم که آمریکاییها قول ۱۲۰ میلیون دلار کمک به ما را دادهاند. چه کسی؟ مکگی معاون دائمی وزارت خارجه آمریکا». دکتر میگفت وقتی به قاهره رسیدیم دیدیم هیچ کس از سفارت آمریکا نیامده است، در حالی که باید میآمدند. در قاهره بودیم که از رادیو شنیدیم آقای مکگی استعفا داد و به عنوان سفیر به ترکیه رفت. در ظرف این دو سه روز مکگی را از وزارت خارجه برداشتند.
چرا؟
علت این است که مکگی قول داده بود به ایران کمک کند، کسی هم این خبر را به انگلیسیها داده بود. در آن جلسه هم که جز مکگی، دکتر مصدق و دکتر متیندفتری به عنوان مترجم کسی نبود. مطلب خیلی روشن است. انگلیسها که رابطه خیلی نزدیکی با آمریکاییها داشتند، به آنها اعتراض کردند که: شما از یک طرف میگویید با ما دوست هستید و از طرف دیگر معاون وزیر امور خارجهتان به ایرانیها قول وام میدهد! آمریکاییها برای اینکه ثابت کنند چنین اجازهای را ندادهاند، مکگی را از وزارت خارجه برداشتند. اصلاً علت بردن متیندفتری در این هیات همین بود که تمام جزئیات را به انگلیسیها خبر بدهد، چون در ارتباط او با انگلیسیها که تردیدی وجود ندارد و اسنادش موجود است، بنابراین بدیهی است آقای دکتر مصدق ـ که خودش هم فراماسون است ـ او را همراه ببرد. متأسفانه در ایران، روی فراماسون بودن دکتر مصدق کاری نشده است. دکتر مصدق به نفع انگلیسها کارهایی کرد که تاریخ ایران نمیتواند جواب آن را بدهد. اگر فقط تیتروار به مسائل اشاره میکنم برای این است که با تراکم اطلاعات مواجهیم. آیا تا به حال از خودمان درباره غرامتی که به انگلیسها دادیم، سؤال کردهایم؟ شرکت نفت که ایرانی بود ۷۰، ۸۰ تا شرکت وابسته داشت. طبق قرارداد دارسی ما در تمام این شرکتها سهم داشتیم و باید درصدی از درآمد آن به ایران میرسید و تا تاریخ ملی شدن صنعت نفت، شرکت نفت هیچ جور حسابرسی در این باره نکرده بود! دو نفر در این مورد با دکتر مصدق صحبت کردند. یکی پسرداییاش فرمانفرمایان است که در خاطراتش این مطلب را نوشته است که به دکتر مصدق گفتم شرکت نفت این همه سهم و حق و حقوق دارد، ولی او هیچ اعتنا نکرد. حائریزاده در این باره در مجلس دو تا نطق کرد که ما نباید به شرکت نفت غرامت بدهیم، بلکه طلبکار هم هستیم.
یک عمر انگلیسیها خورده و برده بودند. برای چه باید غرامت میگرفتند؟
دکتر مصدق وقتی زیر فشار قرار میگیرد در یک جا میگوید مصلحت ما نیست روی این قضیه پافشاری کنیم. مصلحت چه کسی نیست؟ مصلحت ملت ایران یا مصلحت آقای دکتر مصدق؟ به نظر من، بهترین کاری که میشد برای انگلیسها بکند همین بود که همه چیز را به شرکت نفت ببخشد و نه تنها غرامت نگیرد که غرامت هم بدهد! خدمت از این بالاتر؟ در هیچ جای تاریخ ایران این موضوع اسفبار را بررسی نکردهاند که دکتر مصدق چه نقشی در این میان داشت؟ مگر قرار نبود حق و حقوق ایران از انگلیسیها گرفته شود؟ اینطوری که نه تنها طلبکار نشدیم، به آنها غرامت هم دادیم. آیا تا به حال کسی این سؤال را مطرح کرده که درآمد شرکتهای نفتی وابسته به شرکت نفت که ملت ایران در آنها سهیم بوده، کجا حساب شده است و چرا دکتر مصدق از این کار سر باز زد؟ یک فراماسون بیشتر از این میتواند به انگلیس خدمت کند؟
در میان اسناد خانه سدان، در این مجلدی که به اشکال مختلف و چندین بار تجدید چاپ شده است، سند چندان قابل توجهی به چشم نمیخورد. ظاهراً مهمهایش را قبلاً سوزاندهاند. دو، سه تا سند به درد بخور در میان آنها هست، مانند سند مربوط به بختیار. وقتی آن را ورق میزنیم چیز زیادی دستمان را نمیگیرد و این توجیه پیش میآید که چون چیز قابلی نبود دکتر مصدق به آنها بها نداد. از یک طرف دکتر بقایی به استناد اسنادی که طبق این کتاب، چندان هم مهم نیستند، یک شمشیر دموکلس را بالای سر دکتر مصدق نگه داشته بود و دائماً وی را تهدید میکرد. آیا اهمیت این اسناد را به همین مواردی میدانید که به دست آمده، یا آنها که به دست نیامده؟
بقایی هیچ وقت درباره این اسناد، غلو نکرد. صورتجلسات مجلس را که درباره خانه سدان صحبت شده است مطالعه کنید. چند جلسه مجلس، به این موضوع اختصاص یافت که همه آنها را اسماعیل رائین در کتابش چاپ کرده است. تمام وکلا در این باره صحبت کردهاند، اما دکتر بقایی حتی یک جا هم صحبت نکرده است!
برای خودش هم مهم نبود؟
آن اندازهای برایش اهمیت داشت که از آن بهرهبرداری کرد.
در سفر شورای امنیت؟
بله، بهرهبرداری از این بیشتر؟ منتها اصل قضیه این است که نگذاشتند بهرهبرداری کامل و درستی از آن بشود. اگر تلگرافهایی را که در تلگرافخانه ایران بوده است نسوزانده بودند و این تلگرافها کشف میشدند، معلوم میشد چه خبر بوده است.
پس اصل اسنادی که در حال حاضر از خانه سدان در اختیار ماست موضوعیت ندارد، بلکه لابهلای آنها مواردی هست که نشان میدهد اسناد مهم دیگری بوده است. البته غیر از ماجرای سوزاندن تلگرافات؟
همینطور است و تازه با همین اسناد هم ثابت شد که انگلیسیها در ایران دخالت میکردند و بهترین سندش هم این است که دو تن از نزدیکترین افراد به دکتر مصدق، یعنی آقای متیندفتری و آقای شاهپور بختیار با انگلیسها رابطه داشتند. از این سند محکمتر میخواهید؟ مگر چقدر سند نیاز است؟
ولی به هر حال یکی از برگهای برنده حزب زحمتکشان، همین اسناد خانه سدان بود...
با این همه، دکتر بقایی چندان روی این اسناد مانور نمیداد. شما یک جا دیدید دکتر بقایی راجع به این اسناد صحبت کرده باشد؟ ملحقات کتاب اسناد خانه سدان را بخوانید، تمام وکلای مجلس بارها و بارها درباره این موضوع صحبت کردهاند، اما دکتر بقایی حتی یک بار هم صحبت نکرده، در حالی که او کاشف اسناد خانه سدان است و دکتر خودش هم میدانست چه خبرهایی است.
ارائه این اسناد به آمریکاییها هم چالشهایی داشت، چون در آن سفر، دکتر بقایی همراه دکتر مصدق بود. ظاهراً این اسناد را که به آمریکا میبرند، کیف دکتر بقایی دزدیده میشود. ماجرا از چه قرار بوده است؟
بله، چمدان را میدزدند، چون میدانستند اسناد در چمدان دکتر بقایی است، منتها بقایی قبلاً از همه اسناد کپی تهیه میکند و به همه اعضای هیات یکی یک نسخه میدهد! این از ابتکارهای اوست، چون یک بار هم در حین بستهبندی اینها را جابهجا میکنند! یکی از قضات دادگستری فردی را به دکتر بقایی معرفی میکند و میگوید: این خیلی آدم پاکی است. بعد معلوم میشود او یکی از عوامل شرکت نفت است! او اسنادی را که اینها بستهبندی کرده بودند بر میدارد و به جایشان روزنامه کهنه میگذارد! بعد وقتی بسته را پیش دکتر مصدق میبرند، میگوید یک بار دیگر اسناد را ببینیم و بعد میبینند روزنامه کهنه است!
این مربوط به مرحله اول سفر است، وقتی که هنوز به آمریکا نرسیدهاند؟
بله، بار اول و به جای اسناد اصلی، اینجا به جایی رخ میدهد. وقتی این قضیه اتفاق میافتد، دکتر به فکر میافتد از مجموعه اسناد کپی بگیرد و به همه اعضا بدهد. در سرقت دوم، وقتی بقایی در فرودگاه عنوان میکند تا چمدانم پیدا نشود از اینجا تکان نمیخورم و بدانید کپی این اسناد در چمدان تمام اعضا هست، وقتی این حرف را میزنند، چمدان پیدا میشود! به هر حال آن بخش از اسناد که خیلی مهم بودند و روی آن مانور دادند، یکی قضیه بختیار بود و دیگری متیندفتری.
و در کل نشاندهنده این بود که انگلیس در امور داخلی ایران دخالت میکند.
همینطور است، ولی کسی که نگذاشت این مسائل کاملاً به انتهای خود برسند و روشن شوند، خود دکتر مصدق بود. مخصوصاً با امحای تلگرافهایی که به دست خود ما ایرانیها از بین رفت و آقای دکتر مصدق و آقای دکتر صدیقی مسئول این کار بودند، آیا خیانتی بزرگتر از این میشد به تاریخ ایران کرد؟ دو مسالهای که از نظر تاریخی واقعاً برایم عقده شده، یکی قضیه بخشیدن سهم ملت ایران از شرکتهای وابسته به شرکت نفت، به انگلیسیها توسط آقای دکتر مصدق است و دیگری هم سوزاندن اسناد خانه سدان و تلگرافها.
در اینجا مایلم یکی از سؤالات خودم را به شکل دیگری تکرار کنم. شما در مجموع مدعی هستید که دکتر بقایی چندان روی این اسناد مانور نمیداد و حال آنکه یکی از دستاویزهای انتقادات تند دکتر بقایی و حزب زحمتکشان به دکتر مصدق، همین اسناد بوده و هست. این دو امر نقیض، چگونه با یکدیگر جمع میشوند؟
من برای اولین بار در تهران دفتر روزنامه شاهد، کوچه خدابندهلوها با دکتر آشنا شدم، ولی آشنایی نزدیکم با او در سالهای ۳۰، ۳۱ بود. در آن سالها، شاهد قضایای نهضت ملی بودم و اصلاً به خاطر نهضت ملی، وارد حزب زحمتکشان شدم. در طول این سالها چیزی از دکتر بقایی درباره خانه سدان نشنیدم، نه ما سؤال کردیم و نه او حرفی میزد، چون از نظر ما در این ماجرا، چیزی مخفی نبود. او در این باره دوتا خاطره داشت. یکی بردن دکتر متیندفتری به شورای امنیت که این را در مقاله روزنامه «وحیدا» با عنوان «جاسوس نخستوزیر یا نخستوزیر جاسوس» نوشت.
در همین روزنامه «وحیدا»ی اصفهان؟
بله، در جاهای مختلف هم این مقاله نقل شده است. در آنجا قضیه متیندفتری مفصل نوشته و این یکی از موارد مهم تاریخ است که رندان چندان به دنبال کشف آن نیستند. چرا؟ چون پای دکتر مصدق در آن گیر است. اما غیر از این مورد، نه ما سؤال میکردیم، نه دکتر روی این قضیه مانور میداد. اما من شخصاً شاهد یک پرسش از بقایی درباره فراماسون بودن دکتر مصدق بودهام. مقدمتاً اشاره کنم که یکی از کارهای مهمی که در حزب انجام دادیم، تشکیل کنگره حزب در اصفهان بود. یکی از رویدادهای تاریخی بود که الان مجال بیان تفصیلی آن نیست. در همان کنگره بود که در جلسه اختتامیه، دکتر پیشنهاد میکند برای اینکه مملکت را نجات بدهیم، من حاضرم نخستوزیر شوم! در کتاب فراماسونری آدمیت که برای اولین بار در ایران چاپ شده بود، سوگندنامه دکتر مصدق آمده بود. در آن کنگره حدود صد نفر از شهرستانهای مختلف آمده بودند و مدت ۱۰ روز، در باغی از اینها پذیرایی کردیم. دوستان از دکتر بقایی پرسیدند: «شما میدانستید آقای دکتر مصدق فراماسون است؟» جواب داد: «بله»...
از کجا میدانست؟
نمیدانم. مجدداً پرسیدند: «چرا وقتی میدانستید فراماسون است، او را آوردید و گذاشتید در رأس نهضت ملی؟» دکتر بقایی جوابی داد که نه برای خودش قانعکننده بود، نه دوستان قانع شدند. جوابش این بود که ما برای چه فراماسون میشویم؟ فراماسون میشویم که در مملکت به مقاماتی برسیم یا پولی گیرمان بیاید، وقتی ملت ایران خودش چنین مقامی را به دکتر مصدق داده است، دیگر فراماسون بودن او به چه دردی میخورد؟ یکی از دوستان به اسم آقای کسایی که کارگر بود و فوت شده است، گفت: «آقای دکتر! ببخشید. پس سرسپردگیهایش چطور میشود؟» تنها حرفی که بقایی در جواب او زد این بود که این هم حرفی است! این واقعاً از آن چیزهایی است که کسی دنبالش نرفته است. وقتی جمال امامی پیشنهاد نخستوزیری دکتر مصدق را میکند، همه خیلی ساده با قضیه برخورد میکنند. اگر شما به جای انگلیسها بودید و قانونی به اسم قانون صنعت نفت از طریق مجلس تصویب میشد که از نظر قوانین ایران مو لای درز آن نمیرود و کوچکترین کاری نمیشود با آن کرد، برای برخورد با این قانون چه کار میکردید؟ غیر از اینکه سعی میکردید در اجرای این قانون به یک شکلی عوامل خودتان را جاسازی کنید؟ آیا بهتر از دکتر مصدق کسی پیدا میشد بیاید نخستوزیر شود و این قانون را اجرا کند؟ جوری هم اجرا کند که کلاً به نفع انگلیسها تمام شود.
شما ماجرا را به همین سادگی میبینید؟
مگر نشد؟ گفت به چه مجوزی؟ گفت به همین مجوز! به همین دلیل که نهایتاً شد. الان نباید به این موضوع شک کرد که پیشنهاد نخستوزیری آقای دکتر مصدق از طریق جمال امامی نمیتواند چیز سادهای باشد و از قبل برنامهریزی نشده باشد. توجیه کردند. یکی گفت دکتر مصدق را در مقابل عمل انجامشده قرار دادند. آن یکی گفت میدانست قبول نمیکند، ولی واقعیت این است که جمال امامی مأموریت داشت این کار را بکند. غیر از این چه نتیجهای میگیرید؟ در مراحل بعدی هم از این موارد میتوان پیدا کرد. در جریان خرید نفت ایران، حتی تمام طرفداران دکتر مصدق هم گفتهاند پیشنهادی که بانک جهانی کرد بهترین پیشنهاد بود. حتی دکتر مصدق هم قبول میکند، ولی بعد با آقای حسیبی که جزو مشیر و مشاورهایش بود مشورت میکند. در صورتی که به این هم عقیده ندارم که با او هم مشورت کرده باشد، ولی بعد خودش میگوید: به نفع ما نیست و میزند زیر این پیشنهاد.
احتمالاً تصمیم خودش بوده، چون دکتر مصدق به شهادت رفتارهایش چندان اهل مشورت نبود...
بله، تصمیم خودش بوده و این چیزها را بهانه میکرده است. خاطرات امینی را بخوانید. امینی میگوید کابینهای درست کرده بود که نه سرش به تهاش میخورد، نه بالعکس! هیچ یک از عواملش با هم نمیخواند. خود من در این کابینه وزیر اقتصاد بودم. هیچ تصمیمی در هیات دولت گرفته نمیشد، تصمیمات را قبلاً میگرفتند. دو نفر هم بودند. یکی کاظمی...
باقر کاظمی؟
بله، کاظمی کیست؟ دیگر ما فراماسونتر از کاظمی کسی را در ایران داریم؟ از زمان رضاشاه وزیر خارجه بود!
برگردیم به موضوع اسنادخانه سدان. بقایی اسناد را چطور نگه داشت؟ ظاهراً خاکشان کرده بود. فکر نمیکنید این شیوه نگهداری از اسناد هم شاهدی بر این است که او به اهمیت این اوراق، اعتمادی نداشته است؟
مقدمتاً اشاره کنم یک عده فکر میکردند در این اسناد، اسم آنها هم آمده است و به همین دلیل، دو سه بار کتابخانه دکتر را آتش زدند...
چه سالی؟
بین سالهای ۳۲ و ۳۳. یک بار قبل از ۲۸ مرداد آتش زدند، یک بار بعد از آن. دکتر متوجه میشود به خاطر این اسناد است، بنابراین اینها را دریک محفظه حلبی میگذارند و میدهند سر حلب را لحیم کنند و در باغچه خاک میکند! متأسفانه حلبی از نوعی بود که در برابر رطوبت میپوسد. قرار بود به این باغچه آب ندهند، ولی ظاهراً مستخدمی که از کم و کیف قضیه خبر نداشت، به این باغچه آب هم میدهد. پس از چندی به این فکر میافتد که اسناد در اثر رطوبت از بین میرود و اینها را درمیآورد و میبیند متأسفانه تعداد زیادی از اسناد، به این شکل از بین رفته است. اینهایی که الان موجود است، کپی آنهاست. اسناد اصلی را ضمیمه پرونده و شمارهگذاری کردند و الان باید در دادگستری باشد.
روزنامه جوان