25 مرداد 1393
اضطرار شیخ نخودکی و ماجرای عنایت امام رضا(ع)/ ناشناسی که خادم شیخ نخودکی شد
عرفان و معرفت، تنها سرچشمهای است که از جوشش آن سرزمین جانها سرزنده میشود و بذرهای محبت شکوفا و رابطه دوستی با خلق با خالق متعال محکم و با صفا.
اهمیت عارفان از آنجا بسیار نمودار و روشن است که هرکه به مقامی والا رسید از غیر دوست بینیاز شد. به همین منظور، با استناد به کتاب «نشان از بینشانها» نوشته علی مقداد اصفهانی بر شرح احوال و شیوه سلوکی عارف سالک شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی نظر میافکنیم که در مجاورت حرم ثامن الحجج مدفون است.
این نوشتار به مسافرتهای این عارف وارسته به شهرهای مختلف و نحوه سکونت مرحوم نخودکی از زبان فرزندش میپردازد:
مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمةالله علیه در سال 1303 هجری قمری به سبب پیشامدی که در رابطه با ظل السلطان حاکم اصفهان برای ایشان رخ داد و منجر به تنبیه حاکم از طریق تصرفات نفسانی شد از آن شهر رخت سفر بربست و در بیست و چهار سالگی، تنها از اصفهان خارج شد و به عزم مشهد مقدس قدم به راه گذارد این نخستین سفر ایشان به آن شهر منور بود که به قصد زیارت مرقد مطهر حضرت سلطان اولیاء علی بن موسی الرضا علیه السلام صورت پذیرفت. لیکن در همان روزهای اول سفر راه را گم میکند و نزدیک غروب آفتاب، در کوه و بیابان سرگردان میشود. در این حال به ذیل عنایت حضرت ثامن الحجج(ع) متوسل میشود و عرضه میدارد مولای من! آگاهی که قصد زیارت تو را داشتهام ولی در این وادی سرگردان شدهام. تو را توانایی یاری و مددکاری من هست. از من دستگیری فرما. پس از دقایقی به خدمت با سعادت حضرت خضر علیهالسلام تشرف حاصل میکند و به طریق ظاهر و باطن راهنمایی میشود و در کمتر از چند دقیقه هجده فرسنگ راه باقی مانده تا کاشان را، به مدد مولا، طی میکنند و وارد آن شهر میشود.
باری، مدت توقف ایشان در شهر مقدس مشهد از یک سال کمتر به طول میانجامد که تمام این مدت را در حجرهای از حجرات صحن عتیق رضوی که ظاهراً اطاق فوقانی درب بازار سنگتراشان بوده است به ریاضت و تصفیه باطن اشتغال داشتهاند. سپس به اصفهان مراجعت میکنند و به سال 1304 هجری قمری، بار سفر به صوب نجف اشرف میبند و مدتی نیز در آنجا به تحصیل علوم ظاهری و تزکیه نفس و ریاضت سرگرم بود تا آنکه مجدداً به اصفهان بازمیگردد.
در سال 1311 هجری قمری برای دومین بار، به ارض اقدس رضوی مسافرت و تا سال 1314 در آن شهر توقف میکند. در این مدت در مدرسه حاج حسن و فاضل خان سکنی میگزیند ولی برای اشتغال به امور معنوی، حجرهای نیز در صحن عتیق به اختیار خود داشتهاند. در همین سفر، در مدتی بیش از یک سال، هر شب ختمی از قرآن مجید در حرم حضرت رضا(ع) قرائت میکرده و روزها در محضر علما زمان به کسب علوم ظاهر همت مینمود.
مرحوم پدرم میفرمودند: در همین سفر و در آن زمان که در صحن عتیق رضوی به ریاضت مشغول بودم، روزی پیری ناشناس بر من وارد شد و گفت: یا شیخ، دوست دارم که یک اربعین خدمتت را کمر بندم. گفتم: مرا حاجتی نیست تا به انجام آن پردازی.
گفت: اجازه ده که هر روز کوزه آب را پر کنم. به اصرار پیر تسلیم شدم! و هر روز علی الصباح به در اطاق میآمد و میایستاد و با کمال ادب میخواست تا او را به کاری فرمان دهم و در این مدت هرگز ننشست. چون چهل روز پایان یافت، گفت: یا شیخ من چهل روز تو را خدمت کردم، حال از تو توقع دارم تا یک روز مرا خدمتی کنی. در ابتدا اندیشیدم که شاید مرد عوامی باشد و مرا به تکالیف سخت مبتلا کند، ولی چون یک اربعین با اخلاص به من خدمت کرده بود، با کراهت خاطر پذیرفتم.
پیر فرمان داد تا من در آستانه اطاق بایستم و خود در بالای حجره روی سجاده من نشست و فرمان داد تا کوره و دم و اسباب زرگری برایش آماده سازم. این کار با آنکه بر من به جهاتی شاق و دشوار بود، به خاطر پیر انجام دادم و لوازمی که خواسته بود فراهم ساختم. دستور داد تا کوره را آتش کنم و بوته بر روی آتش نهم و چند سکه پول مس در بوته افکنم و آنگاه فرمود آنقدر بدمم تا مسها ذوب شود. از ذوب آن مسها آگاهش کردم. گفت: خداوندا، به حق استادانی که خدمتشان را کردهام، این مسها را به طلا تبدیل فرما و پس از آن به من دستور داد بوته را در «رجه» خالی کن و سپس پرسید در رجه چه میبینی؟ دیدم طلا و مس مخلوط است. او را خبر دادم. گفت: مگر وضو نداشتی؟ گفتم: نه. فرمود تا همانجا وضو ساختم و دوباره فلز را در بوته ریختم و در کوره دمیدم تا ذوب شود و به دستور وی و پس از ذکر قسم پیشین، بوته را در «رجه» ریختم؛ ناگهان دیدم که طلای ناب است. آن را برداشتیم و به اتفاق، نزد چند زرگر رفتیم. پس از آزمایش، تصدیق کردند که زر خالص است. آنگاه طلا را به قیمت روز بفروخت و گفت: این پول را تو به مستحقان میدهی یا من بدهم؟ گفتم: تو به این کار اولی هستی. سپس با هم به در چند خانه رفتیم و پیر پول را تا آخرین ریال به مستحقان داد، نه خود برداشت و نه به من چیزی بخشید و بعد از آن ماجرا از یکدیگر جدا شدیم و دیگر او را ندیدم.
مرحوم پدرم حاج شیخ حسنعلی، مجددا در سال 1315 هجری قمری به اصفهان مراجعت نموده و پس از مدتی توقف، به نجف اشرف تشرف حاصل کردند و تا سال 1318 قمری در آن شهر سکنی گزید و در سنه 1319 هجری قمری بار دیگر به اصفهان بازگشت پس از آن، سفری به شیراز کرد چندی در آنجا مقیم شدند و در این مدت، قانون ابوعلی سینا را نزد طبیب معروف و مشهور عصر مرحوم حاج میرزا جعفر طبیب تحصیل و تعلم نمود.
پدرم میفرمود: صبحها در مطب حاجی میرزا جعفر به معاینه مرضی و نسخهنویسی سرگرم بودم و عصرها کتاب قانون بوعلی را نزد وی میخواندم.
روش حاجی بر این بود که حقالزحمهای برای معالجه بیماران خود معین نمیکرد و هر کس هر مبلغ میخواست در قلمدان او میگذاشت و اگر بیماری چیزی نمیپرداخت حاج میرزا جعفر از وی مطالبه نمیفرمود و درآمد حاجی از مطب خود، روزانه از هشت یا نه ریال تجاوز نمیکرد و او هم از کمی درآمد خود شکوهای نداشت. یک روز که به سرکار خود آمد گفت: خداوند، امروز میهمان داریم، به فرشتگان خود امر فرما تا وجه لازم را فرود آورند. آن روز، درآمد مطب، سی و پنج ریال شد و یک روز هم از خدا خواست که فرشتگان را امر کند تا پول برای خرید انگور برای تهیه سرکه بیاورند، در آن روز هم عایدی وی به چهل و پنج ریال بالغ شد. لیکن در روزهای دیگر، نه درآمد وی تغییر محسوسی داشت و نه او عرض حاجتی میکرد. در مدتی که من در مطب او سرگرم بودم، سه هزار بیمار را معاینه کردیم و نسخه دادیم و هیچ بیماری برای بهبود مرض خود، محتاج به مراجعه سومین بار نشد و تنها در این میان، سه تن از ایشان تلف شدند که حاجی، خود از پیش خبر داده بود. هر بیمار که از در مطب وارد میشد، حاجی نگاهی به رخسار وی میکرد و پیش از سؤال و معاینه، نوع بیماری او را تشخیص میداد.
شیخ نخودکی پس از حج بیتالله و زیارت عتبات مقدسه ائمه اطهار علیهمالسلام به ایران مراجعت کرد و بعد از مدتی توقف، مجدداً به نجف اشرف میرود و بعد از چند سال اقامت در شهر اصفهان در سال 1329 هجری قمری این شهر را به قصد مجاورت در مشهد رضوی ترک میگوید و از آن زمان تا پایان عمر شریفش در سال 1361 هجری قمری فقط دو سفر کوتاه به اصفهان و یک سفر به سلطان آباد اراک داشت.
فارس