29 اردیبهشت 1400
پژوهشی در تاریخنگاری «آنال»
مسئله پژوهش حاضر این است که چرا از میان روشهای تاریخنگاری حاکم بر حوزههای علوم انسانی در دو قرن پیش اروپا، مکتب آنال توانست جایگاهی استوار یافته و نزدیک به یک قرن به عنوان روش مسلط تاریخنگاری فرانسه شناخته شود؟ این که مکتب آنال از چه امکانات بالقوهای که پیش از آن در پژوهشهای تاریخی غفلت شده بود، استفاده کرد و این رویکرد چه تأثیری بر میزان موفقیت آن داشت، پرسشهایی است که در این مقاله بدان پرداخته میشود. فرضیههای این تحقیق عبارتاند از:
1- رشد و گسترش علوم اجتماعی در کنار علوم طبیعی در قرن نوزدهم، به ویژه در فرانسه، نقش اساسی در پیدایش مکتب تاریخنگاری آنال داشت.
2- شناخت ضرورت همگرایی میان تاریخ با سایر رشتههای علوم اجتماعی و حتی بعضی رشتههای علوم طبیعی، عامل اصلی موفقیت پژوهشگران این مکتب و گسترش آن در خارج از فرانسه و حتی اروپا بوده است.
زمانه و زمینه پیدایش مکتب آنال
واژه Annales از کلمه لاتینی Annus (سال) گرفته شده و به معنای شرح وقایع سالانه بدون تحلیل و تفسیر است و از این رو، سابقهای طولانی داشته و به مورخان و وقایعنگاران رومی مانند تاسیتوس میرسد. معادل فارسی آن، «سالنامه» است.(1) در مقاله حاضر از واژه آنال به دلیل اهمیت و شهرتش با همین عنوان استفاده میشود.
نام این مکتب مدیون مجلهای است با عنوان آنال تاریخ اقتصادی و اجتماعی(2) که اولین شماره آن در پانزدهم ژانویه سال 1929 انتشار یافت. بنیانگذاران این نشریه، لوسین فبور(3) و مارک بلوخ(4) بودند که نقش مؤثری در آینده تاریخنگاری و روششناسی تاریخی در فرانسه قرن بیستم ایفا کردند. این مجله علاوه بر دو مؤسس آن، یعنی لوسین فبور و مارک بلوخ، اعضای دیگری به عنوان هیأت تحریریه از رشتههای دیگر داشت که عبارتاند از: چهار مورخ، یک جامعهشناس، یک متخصص علوم سیاسی، یک جغرافیدان و یک اقتصاددان. چنین ترکیبی خود نشاندهنده یکی از اهداف مجله، یعنی لزوم توجه به نقش همه حوزههای پژوهش در نقد و نگارش روی دادههای تاریخی بود.
مجله آنال طی سالهای جنگ جهانی دوم دچار تحولاتی شد. در مدت اشغال فرانسه و در دوره 1942-1945 نام مجله به جنگ تاریخ اجتماعی تغییر یافت، و به دلیل شرکت مؤسسان آن، به ویژه مارک بلوخ در گروههای مقاومت علیه نازیها، مجله بدون نام آنها منتشر شد. مارک بلوخ توسط نازیها شکنجه و تیرباران شد و دو شماره از سال 1945م و پس از بیرون رفتن اشغالگران، به مارک بلوخ اختصاص یافت. وصیتنامه فکری وی نیز در همین دو شماره چاپ شد. در سال 1946م نام آنال بار دیگر تغییر یافت و به آنال، اقتصادها، جوامع و تمدنها(5) تبدیل شد.
لوسین فبول طی دوران پس از جنگ، به ادامه راه پیشین همت گماشت و مسیر تغییر و تحولات را در روش گروه، هموار ساخت. وی با تشکیل گروه تازهای مرکب از فرناند برودل، ژ. فریدمن، ش. مورازه و پ. لولیو، همچنان سیطره گروه آنال را بر حوزه اندیشه و تاریخنگاری فرانسه حفظ کرد.(6)
گروه آنال از دهه 1960م تغییرات و روشهای گستردهتری وارد کار خود کردند، از جمله تحت پوشش قرار دادن تحلیلهای روانشناسی، انسانشناسی، ریاضیات، نشانهشناسی، اسطورهشناسی تطبیقی، پارین گیاهشناسی، اقلیمشناسی و... در یک مجموعهای فراگیر، و همچنین میتوان توجه به شیوههایی، نظیر استفاده از کربن 14 در کشف نکات مبهم تاریخی را نام برد.(7)
در این دهه، نقش موثر فرناند برودل(8) که بعد از مرگ فبور در 1956م مدیریت نشریه را به عهده گرفته بود، سبب شد تا آنال در شمار معتبرترین نشریههای در حوزه تاریخنگاری قرار گیرد. برودل مربوط به نسل دوم آنال بود؛ نسلی که با چرخشی کمیتگرا و با پژوهش در قلمرو پول و جمعیت، به تاریخی درازمدت(9) بر اساس تحلیلی جدی از ساختارهای اجتماعی گرایش داشت.(10)
طی سه دهه پایانی قرن بیستم، نسل سوم آنال به صحنه آمد. ژاک لوگوف(11) و ایمانوئل له روی لادوری(12) را میتوان از سرآمدان این نسل دانست که به رویکرد انسانشناسانه در تاریخ پرداختهاند. این نسل، موضوعات تازهای از قبیل تاریخ آب و هوا، طفولیت، جنون، مرگ، رؤیاها و... را وارد مطالعات تاریخی کرده است.(13)
آخرین تغییری که در نام مجله صورت گرفت، در سال 1994م بود. در این سال، نشریه به نام آنال؛ تاریخ، علوم اجتماعی(14) تغییر یافت.
مکتب آنال نتیجه تحولات قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم در حوزه فرهنگ و علوم اجتماعی بود. پوزیتیویسم(15) قرن نوزدهم به حوزه تاریخ نیز سرایت کرده و به گونهای روش مسلط تاریخنگاری در فرانسه و اروپا شده بود. از نظر مورخان آنال، پوزیتیویستها یا اثباتگرایان، مجذوب رشد و افزایش قدرت و دستگاه دولت شده، از این رو تاریخ را در حد روایاتی از امور سیاسی و دیپلماسی فروکاسته بودند.(16)
از زمانی که آگوست کنت،(17) واضع اصطلاح پوزیتیویسم (اثباتگرایی)، اعلام داشت که جامعهشناسی نیز همانند فیزیک باید به قضایایی که مستقیماً قابل آزمایش میباشند توجه کند، این حرکت همواره رو به پیشروی بود.(18)
به نظر میرسد یکی از پیامدهای جنبش اثباتگرایی، تلاش و پیگیری مداوم پژوهشگران اجتماعی برای اثبات علمی بودن حوزه مطالعاتی آنها بود. بیجهت نیست که در حوزه تاریخ نیز مورخان صرفاً به ردیف کردن وقایع و رویدادها پرداخته و تفکر انتقادی و خلاق بر سنت تاریخنگاری حاکم نشد.
با این حال، روش علمی از جهاتی به شکلگیری دیدگاه آنال نیز کمک کرد. بررسی اسناد و آرشیوها که به نوعی اثبات رویدادهای تاریخی را در پی داشت و توجه مؤسسان آنال به روشهای جامعهشناسی حاکم، به ویژه امیل دورکیم،(19) بیانگر اهمیت و نقش روش علمی در نظر بنیانگذاران این مکتب بود.
در بررسی حوزه تاریخنگاری فرانسه پیش از تأسیس آنال، سه تن از معروفترین پژوهشگران فرانسوی، نقش اساسی بر عهده داشتند:
نخست، اهمیت و نقش امیل دورکیم که به ویژه لوسین فبور احترام فراوانی برای او قائل بود. پژوهشهای عمیق دورکیم در حوزه مطالعات دین، و روش دقیق، آزمایشی و تطبیقی در مورد وقایع تاریخی و جامعشناختی برای مورخان آنال، میراث ارزشمندی بود. با این حال، فبور نگران بود که با پژوهشهای کمنظیر دورکیم، حوزه مطالعات تاریخی نیز در زیر مجموعه بخشی از مکتب جامعهشناسی قرار گیرد. همچنین مارک بلوخ همواره دورکیم را یکی از استادان خود معرفی میکرد و میگفت:
او به من آموخت که برای فهم زمان خود باید چشمانم را از آن بردارم و به گذشته بدوزم.(20)
مجله سالنامه جامعهشناسی که دورکیم آن را منتشر میکرد، پرنفوذترین مجله در صحنه روشنفکری فرانسه بود و بر ضرورت ارتباط بین رشتههای مختلف علوم انسانی، به ویژه علوم اجتماعی، تاریخ و فلسفه تأکید فراوان داشت.
دومین کسی که در تاریخنگاری فرانسه اهمیت اساسی داشت، هانری بر(21) بود. وی مدیریت انتشار مجموعهای چند جلدی به نام تطور بشر را به عهده داشت. در این مجموعه، جامعه و فرهنگ، جایگاه اصلی و محوری داشته، اما نویسندگان هر بخش، مجاز به انتخاب روشهای خود بودند. با وجود این، بیشتر مورخان این مجموعه با روشی تحلیلی، بر جنبههای مختلف هر دوران ویژه در یک کل فراگیر، تأکید میکردند.
«هانری بر» در سال 1900م مجله هم نهاد تاریخی را منتشر ساخت و در آن نشریه بر سادهانگاری دیدگاه پوزیتیویسم در حوزه تاریخ به شدت انتقاد کرد. هانری بر از همکارانش میخواست که با «مسئله روانشناختی ظریف [رسیدن به] تصویری روشن از نقش عامل فکری در تاریخ» دست و پنجه نرم کنند؛(22) موضوعی که مورخان آنال بعدها با آن به شدت درگیر شدند.
سومین شخص تأثیرگذار بر روند تاریخنگاری فرانسه، ژول میشله(23) بود. میشله (1798-1874م) از دیدگاه مؤسسان آنال، مورخی به شمار میرفت که تاریخ را با تمام پیچیدگیهایش در نظر داشت. میشله، مبتکر واژه (رنسانس) برای دوران پس از قرون وسطای اروپاست که جلد هشتم کتاب تاریخ فرانسه خود را به این موضوع اختصاص داده و پس از آن، کاربرد کلمه رنسانس در میان مورخان عمومیت یافت.(24) وی به عنوان پژوهشگر برجسته تاریخ و تمدن فرانسه، در تاریخنگاری خویش نه فقط به رویدادهای پیرامون شاهان و دولتمردان، بلکه بیش از آن به تکاپوی مدام و آرام مردمان گذشته توجه وافر داشت و همهگونه شواهد تاریخی را شایسته کاوش تلقی کرده و وظیفه مورخ را فهم و تشریح بن مایه آنها میدانست.
میشله نقش موثری در توجه مورخان آنان به جغرافیا ایفا کرد. مثالی که وی در مورد اهمیت جغرافیا برای تاریخ نقل میکند این است که اگر محیط و جغرافیا در روش تاریخنگاری مورد توجه قرار نگیرد، گویی همانند نقاشیهای چینی است که زمین در آن وجود ندارد و مردم نیز در تاریخ، روی هوا گام مینهند.(25)
در متن چنین تحولاتی بود که مؤسسان نشریه ادواری آنال در سال 1929م دیدگاه مشترک خود را به جامعه فرهنگی فرانسه ارائه داده و طی سا لیان دراز در قرن بیستم در جهت تحقق آنها تلاش نمودند:
1. ضرورت مقابله با تاریخنگاری روایی که با پذیرش اصول پوزیتیویسم، خلاقیت و تفکر انتقادی را از مورخ گرفته است.
2. ضرورت مقابله با تاریخ سیاسی و تقلیل کار مورخان به ابزار شرح و توصیف اقدامات شاهان و دولتمردان.
3. ضرورت مقابله با تخصصگرایی افراطی در تاریخ که مانع بهرهگیری مورخان از سایر رشتههای علوم اجتماعی و انسانی شده است.
4. ضرورت غنا بخشیدن به تاریخنگاری از طریق ایجاد ارتباط مورخ با حوزههای اقتصادی، جامعهشناسی، جمعیتشناسی، انسانشناسی، زبانشناسی و...
5. اهمیت دادن به تدوین چارچوب نظری به عنوان نقطه شروع تولید شناخت تاریخی و به عنوان راهنمای گردآوری اطلاعات لازم و مناسب.
6. ضرورت حفظ رابطه متقابل بین نظریه و روش و تصحیح دائمی این دو با شروع و ادامه فرایند پژوهش.
7. ضرورت حفظ عینیت در پژوهشهای تاریخی و استفاده به جا از اسناد و مدارک، آن هم در حجمی خیرهکننده، و بر این اساس، مقابله با هر نوع دگماتیسم علمی و پرهیز از هرگونه تعمیم ناروا بدون تجزیه و تحلیل دقیق.(26)
انتشار نشریه ادواری آنال که با این برنامه در سال 1929م آغاز شده بود، طی سالیان دراز در سراسر قرن بیستم ادامه یافت.
روششناسی(27) مکتب آنال
به طور کلی از نظر روششناسی، دو شاخه مهم در حوزه علوم اجتماعی بر مکتب آنال تأثیرگذار بودند: نخست، مارکسیسم و نئومارکسیسم که خود ریشه در ماتریالیسم دیالکتیک آلمان داشته، و دیگری مردمشناسی ساختاری و جامعهشناسی کارکردی و نقش برجسته دورکیم که تحتتأثیر پوزیتیویسم فرانسه قرار داشت:
تحتتأثیر شاخه اول، متفکران مکتب آنال با تبعیت از امیل دورکیم و مکتب جامعهشناسی فرانسوی، ماهیت ارگانیک جامعه را که بر اساس تمثیلی زیستشناختی به موجودی زنده تشبیه میکند، پذیرفته و آن را به صورت مجموعهای منسجم و یکتا با اجزای به هم پیوسته و مرتبط بررسی کردهاند. بر اساس این روش، وظیفه مورخ کشف واحدهای قابل مقایسه برای آزمودن فرضیههاست. هنگامی که واحدهای مطالعاتی قابل مقایسه، مشخص گردید، آنها به عنوان کلی ارگانیک متشکل از اجزا در نظر گرفته شده و سپس بازسازی چنین «کلی» از طریق کنار هم گذاردن اجزاء صورت میگیرد. بازسازی با توجه به شرایط حال یا زمانی نزدیک به دوران معاصر انجام میشود و با روش «پس رونده» از حال به گذشته برده شده و مورد مقایسه قرار میگیرد.(29) در آثار مارک بلوخ از جمله جامعه فئودالی(30) که شاهکار وی شمرده میشود، از این روش استفاده شده است.
تحتتأثیر جامعهشناسی ساختاری، افراد و رویدادهای تاریخی، نتایج یا پیامدهای صوری و سطحی ساختارها و فرایندهای زیربناییتر و اساسیتری هستند که تنها میتوان در دورانهای متفاوت زمانی به وجود آنها پی برد. مارک بلوخ نیز به تبعیت از دورکیم، استدلال میکرد که جامعه، نه افراد، نقطه شروع مطالعات مورخ است.
فرناند برودل نیز در نقد تاریخ روایی معتقد بود که رویدادها صرفاً بارقهای بر همه حوادث به شمار میآیند و این که مورخان به تمرکز بر رویدادها تمایل فراوان دارند، تاریخ را به ویژه به نقل رویدادهای سیاسی تنزل دادهاند، در حالی که باید به فهم بهتری از جهان دست یابیم. وی نیز مانند دیگر ساختگرایان عقیده داشت که معنا و مفهوم واقعی رویدادها، کردارهای فردی و موضوعات به طور مجزا و ذاتی خود آنها نیست، بلکه در روابطی است که ما بین آنها به دست میآوریم. بنابراین، در جهان هیچکس کاملاً در خود محصور نبوده و همه رفتارهای فردی در واقعیات مرکب و پیچیده، ریشه دارد.(31)
کتاب معروف برودل مدیترانه و جهان مدیترانهای در عصر فیلیپ دوم(32) نمونه دیگری از توجه به ساختارها در نظر مورخان آنال است. دو سوم این اثر پرحجم به ساختارهای جغرافیایی، کشاورزی، اقتصادی و... حوزه مدیترانه در قرن شانزدهم اختصاص دارد و کاملاً آگاهانه و عامدانه، حکایتها و روایتهای تاریخی در آن متروک مانده است.(33)
همچنین مورخان آنال تحتتأثیر روش پژوهش مارکسیستی قرار داشتند. در دهههای 1950 و 1960م نسلی از این مورخان، به ویژه ایمانوئل لهروی لادوری، ترتیب استاندارد سلسله مراتبی را پی گرفتند که بر اساس آن، تحولات تاریخی به ترتیب اهمیت و موقعیت در سه حوزه یا طبقه بررسی میشد:
در ردیف نخست، عوامل اقتصادی و جمعیت شناختی، ردیف دوم، ساختارهای اجتماعی و در ردیف سوم، پیشرفتهای فکری، فرهنگی، مذهبی و سیاسی. این سه ردیف، همانند طبقات یک ساختمان به طور عمومی قرار داشتند. از این رو زیربنای این روش پژوهش، عوامل اقتصادی و جمعیتشناختی بود. له روی لادوری معتقد است که طی قرن چهاردهم تا هجدهم در اروپای قارهای به دلیل آن که جامعه در وضعیت اقتصادی – جمعیتشناختی سنتی خود محصور باقی ماند، باید از تاریخ این دوران به عنوان «تاریخ بی حرکت» یاد کرد، زیرا مطلقاً هیچچیز در این پنج قرن تغییری نکرد.(34)
بر اساس این الگو به راحتی از حرکتهایی، نظیر رنسانس، اصلاح دینی، عصر روشنگری و ظهور دولت مدرن، غفلت شد. این پارادایم سه طبقه مکتب آنال(35) شباهت فراوان به الگوی زیربنا – روبنای مارکسیسم دارد.
1. تاریخ تام یا کامل
روش تاریخ تام و کامل، اصلیترین روش مکتب آنال است که تقریباً تمام آثار مشهور مورخان این مکتب بر اساس این روش تدوین و تألیف شده است. منظور از تاریخ تام یا کامل، نه تاریخ کل جهان، بلکه به معنای ادغام همه انواع، روشها و جنبههای تاریخ، یک تاریخ پیوسته (یعنی بررسی پدیدهای در گسترة زمانی طولانی) و یک رهیافت ساختاری – کارکردی متمرکز بر پیوستگیها و نظامهای جامعه است.(36)
در این روش، تلاش مورخ در جهت به چنگ آوردن کلیت و یکپارچگی ضروری از هر دوره یا جامعه تاریخی است. بدین ترتیب، تاریخ هر دوره را میتوان با الهام از مفهوم افلاطونی، همچون عالمی کوچک و البته یک پارچه از جهان بزرگ تلقی کرد.(37) برای رسیدن به یک تاریخ تام و کامل، باید از سایر رشتهها در پژوهشهای تاریخی بهره برد. از این رو مورخان نسل اول آنال (فبور و بلوخ) در بررسیهای تاریخی و برنامهای که برای حرکت خود ارائه دادند، برای این موضوع اهمیت فراوان قائل بودند. هر دو به زبانشناسی، مردمشناسی و جامعهشناسی علاقهمند بودند. فبور به ویژه رویکرد امکانگرایانه(38) پدر مکتب جغرافیای فرانسه، یعنی ویدال دلا بلاشه(39) را مدنظر داشت. این رویکرد (بر امکانات و توانمندیهایی که محیط در اختیار انسان قرار میداد، تأکید میورزید، نه بر موانع و محظورات آن».(40) در واقع، جغرافیاسازی از تاریخ توسط دلابلاشه الهامبخش تاریخ سازی از جغرافیا توسط فبور گردید.(41)
بلوخ نیز همبستگی اجتماعی و نمایندگی جمعی و پیروی از روشهای تطبیقی را که از امیل دورکیم گرفته بود، وارد مطالعات تاریخی کرد.
همچنین فرناندو برودل سرآمد مورخان نسل دوم آنان و نویسنده «مهمترین اثر تاریخی قرن»،(42) یعنی کتاب مدیترانه و جهان مدیترانهای در عصر فیلیپ دوم، مطالعات فراوانی در جغرافیا و اقتصاد داشته و به «بازار مشترک علوم اجتماعی» معتقد بود. وی با اعتقاد به روش «ارگانیسم اجتماعی»، دو رشته تاریخ و جامعهشناسی را به واسطه این که هر دو سعی دارند تجربه انسان را به صورت یک کل ببینند، بسیار نزدیک به یکدیگر میدانست.
در ادامه این توجه به تاریخ تام و کامل، «ایمانوئل له روی کادوری» نامدارترین مورخ نسل سوم، نشان داد که چگونه اقلیمشناسی میتواند در خدمت تاریخ قرار گیرد. وی در کتاب دهقانان لانگدوک(43) ثابت کرد که تا چه اندازه جغرافیای جانوری (جانور بومشناسی)، هواشناسی و جغرافیای زیستی گیاهان(44) میتوانند در مطالعات تاریخی، تأثیرگذار باشند.(45)
تنها اثر مستقلی که از مؤسسان آنال درباره روششناسی این مکتب بر جای مانده، کتابی است ناقص و ناتمام از مارک بلوخ که در جهان انگلیسی زبان به پیشه مورخ(46) معروف شده است. این کتاب، آمیزهای است ناتمام از مباحث فنی درباره روش و برخی تأملات عمومی و روشهایی که بلوخ در آثار خویش از آنها استفاده کرده است. با این حال، مرگ قهرمانانه و زودهنگام این مورخ نامدار باعث شد که وی نتواند به طور کامل آن را به انجام برساند. حتی نام این کتاب نیز در ترجمه به انگلیسی بر آن نهاده شد. پیشه مورخ در واقع، دفاعیهای است بر روش «تاریخ تام و فراگیر»؛ روشی که مورخان بر اساس آن باید به تمام جنبهها و ابعاد مسائل و امور انسانی و محیطی که این امور در آنها صورت وقوع مییابند، بپردازند. تمثیلی که بلوخ در این زمینه به کار میبرد، این چنین است:
مورخ خوب مانند غول داستان پریان است؛ وی به خوبی میداند هر جا که بوی گوشت انسان به مشامش بخورد، لاشهاش هم در همان حوالی افتاده است.(47)
بلوخ در این اثر چنین استنباط میکند که مورخان باید از مشغول ساختن خود به رهبران یا رویدادهای بزرگ در تاریخ اجتناب ورزند. آنان باید به همان اندازه به چوپانان و دهقانان بپردازند که به سیاستمداران؛ و از این طریق، چشمانداز کل جامعه را در اثر خود بگنجانند.
البته از نظر بلوخ در این کتاب، مفهوم تاریخ تام و کامل معنای دیگری نیز داشت و آن، اعتقاد راسخ به ارتباط و پیوستگی حال با گذشته بود؛ یعنی نتیجهگیری درباره گذشته بر اساس مشاهدات امروزی، چنان که وی در کتاب ویژگیهای اصلی تاریخ روستایی فرانسه به کار برده است. بلوخ در تاریخ روستایی فرانسه برای نخستین بار به اصطلاح خودش از «روش پسروی»!(48) در بررسی نواحی برونشهری اروپا استفاده کرد، زیرا معتقد بود در این مورد نمیتوان از اسلوب معمول رعایت ترتیب زمانی بهره برد:
او عقیده داشت که تاریخ جوامع روستایی تا پیش از قرن هجدهم به صورت مکتوب ثبت نشده است و بنابراین در بررسی آن باید از امروز – یا شاید از گذشتهای بسیار نزدیک به امروز – آغاز کرد و کم کم عقب رفت تا به نخستین دورهها رسید. بلوخ میگفت که منطق برون شهری بسیار کند تغییر میکند و ویژگیهای برجسته آن، کمابیش همان است که در قرون وسطا بوده است. به این جهت، کار مورخ این است که بر پایه مشاهده مستقیم روزگار خودش وضع گذشته را به گمان و تقریب نتیجه بگیرد. آن چه او چگونگی این کار را میآموزد، تعمق در نامهای مکانها و قیافه مزارع و فرهنگ عامیانه و حتی عکسهای هوایی است.(49)
2. روش تطبیقی(50)
از میان مورخان مکتب آنال، مارک بلوخ بیشترین آرا و آثار را درباره روش تطبیقی بر جای نهاده است. در نامهای که وی به تاریخ 28 دسامبر 1933 برای ژیلسون نوشته، تأکید میکند که روش او همچنان روش تاریخ تطبیقی جوامع اروپایی است؛ یعنی با شکستن حصارهای میان رشتهها و حوزههای تخصصی، مطالعه «انسانهای معین در یک جامعه تاریخی معین» میبایست جای خود را به مطالعه «انسان در انواع و اشکال مختلف جامعه» واگذار کند. از نظر بلوخ، تصویر انسان در ترتیب زمان باید جایگزین تصویر انسان در نقطهای از زمان شود.(51) به طور کلی روند پژوهش تطبیقی (مقایسهای) مارک بلوخ را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
1. پژوهشگر، حوزه یا ناحیه ویژه و موردنظر خود را از طریق کاوش و جستوجو با حوزه موازی (همزمان) در ناحیه، کشور یا قارهای دیگر یا فقط با همان ناحیه در یک زمان دیگر مقایسه میکند.
2. از این مقایسه، بینش و بصیرت تازه به دست آمده و پرسشهای نو پدید میآیند.
3. با پدید آمدن پرسشهای نو، پژوهشگر بار دیگر به جستوجوی منابع تازه با جستوجوی تازه در منابع پیشین میپردازد.(52)
مارک بلوخ معتقد است که تاریخ نمیتواند قابل فهم باشد مگر آن که بتواند از عهده برقراری روابط تبیینی بین پدیدهها برآید. بنابراین، روش تطبیقی اساساً ابزاری است برای عمل به مسائل مربوط به توصیف و تبیین.
بلوخ بر اساس منطق آزمایش فرضیهها روش تطبیقی را در اهداف، شرایط و جوامع متفاوت، تأیید میکند. اگر مورخی ظهور پدیدة A را در جامعهای خاص، به وجود وضعیت B مربوط بداند، او میتواند این فرضیه را از طریق تلاش برای یافتن جوامع دیگری که در آنجا A بدون B به ظهور رسیده، یا بر عکس، تحقیق و بررسی کند. اگر او هیچ وضعیتی که فرضیه را نقض کند پیدا نکرد، اطمینانش در استواری آن فرضیه افزایش خواهد یافت. میزان اعتماد و اطمینان مورخ، به مقدار و تنوع مقایسههایی بستگی دارد که انجام پذیرفته است. در صورتی که او شرایطی متناقض با فرضیه بیابد، یا آن را کاملاً رد کرده یا دوباره به تدوین و تنسیق آن میپردازد. مورخ تا جایی که شواهد متناقض در مجموعهای منسجم و مرتبط، تصحیح و تثبیت نشده، به کار خویش ادامه میدهد و در نهایت، بار دیگر با روش مقایسهای آن را آزمایش میکند.(53)
در این روند، آزمایش – تدوین – آزمایش، مورخ تا زمانی که متقاعد نشده است به کار خویش ادامه میدهد. روش مقایسهای، اقتباسی است از منطق تجربی آزمایش برای پژوهشهایی که در آن، تجربه عملی غیرممکن است.
بلوخ در مقالهای که در مورد طلا در قرون وسطا نوشته، از روش مقایسهای برای تعیین این که چرا فلورانس(54) و جنوا(55) نخستین مراکز در اروپای قرون وسطا بودند که به انتشار سکههای طلا اقدام کردند، بهره میبرد. مورخان پیش از بلوخ، پیشگامی این دو شهر را به ثروت انبوه و رشد سریع اقتصادی آنها مرتبط میدانستند، اما بلوخ با بهرهگیری از روش تطبیقی، استدلال میکند که این تحلیلی نامناسب و ناکافی است. بلوخ بر این اعتقاد است که شهر ونیز(56) به همان اندازه ثروتمند بود، اما حدود سه دهه بعد از فلورانس به ضرب سکه طلا مبادرت ورزید. دلیل واقعی پیشگامی فلورانس و جنوا توازن تجاری قابل قبول این دو شهر با شرق بود. جنوا و فلورانس با صدور کالا، از جمله پارچه به لوان(57) (شرق طالع، اصطلاحی برای نواحی مجاور مدیترانه شرقی) طلا دریافت میکردند، در حالی که تاجران ونیزی با آن که روابط پرسودتری با لوان داشتند، اما این روابط بیشتر شکل سنتی داشت، ضمن این که طلای به دست آمده از شرق را در ایتالیا با نقره مبادله میکردند. ونیز در انباشت طلا کوتاهی کرد و تواناییاش را در انتشار سکههای طلا از دست داد.
بلوخ از روش تطبیقی و مقایسهای برای تحلیل نامناسب بودن فرضیه تبیینی و توصیفی استفاده میکند و سپس فرضیهای نو تنظیم کرده و آن را هماهنگ و سازگار با شواهد تطبیقیاش پیش میبرد.(58)
بلوخ همچنین بر اساس روش تطبیقی، این تحلیل مورخان را که متروک ماندن شیوه رهن زمینهای اجارهای در تشکیلات کلیسای نورماندی(59) در پایان قرن دوازدهم، ناشی از تحریمهای دینی در برابر رباخواری است، رد کرده و نشان میدهد که تشکیلات مذهبی زمینهای خود را تا پایان قرن سیزدهم، در سرزمینهای کمارتفاع(60) (هلند، بلژیک و لوکزامبورگ) به صورت رهن و اجاره واگذار میکرد.(61)
بنابراین، روش تطبیقی، مورخ را قادر میسازد تا اشتباهات و نواقصی را که در مطالعات موردی و پژوهشهای تاریخی یا جغرافیایی «واحد» ایجاد میشود، رفع نکند، ضمن این که بلوخ از روش تطبیقی برای کشف بسیاری از «یکتایی»های جوامع «متعدد» استفاده کرد.
3. مفهوم و تقسیم زمان
در بررسی روششناسی مکتب آنال، تقسیمبندی زمان از دیدگاه فرناند برودل یکی از ویژگیهای مهم این مکتب شناخته میشود. به طور کلی برودل زمان را به سه سطح تاریخی تقسیم میکند:
1. تاریخ درازمدت(62) یا ساختاری، که تاریخی تقریباً ساکن است و ر وابط انسان با محیط را مطالعه میکند. این سطح از تاریخ، جریان بسیار کندی دارد و به گونهای میتوان آن را «زمین تاریخ» یا «Geohistory» نامید. در این زمان به طور کلی بررسی و پژوهش، پیرامون تمدنها، انسانها و فناوریهای پایدار جریان مییابد.
برودل، گویی در پاسخ به مفهوم چشماندازگرایی(63) نیچه، از تاریخی سخن میگوید که در آن واحد از بسیاری مواضع یا چشماندازهای مختلف نگاشته شده باشد و نه تاریخی که از سر عمد یا غیرعمد، بر موضع یا چشمانداز واحدی مبتنی شده باشد. افزون بر این، تاریخ برودل، مانند تاریخ فوکو به جای کوشش برای تمیز درجات مختلف واقعیت – معمولاً در لحظه یا لحظههای معین – بر آن است تا چگونگی ساخته شدن الگوهای عمل و رشتههای گفتمان را دریابد و میتوان افزود الگوهای طبیعت و نیز الگوهای فعالیت انسان را بفهمد.(64)
2. تاریخ میان مدت(65) یا ترکیبی، که به تاریخ اجتماعی، اقتصادی، گردشهای جمعیتی و ناحیهها، جوامع و ایدئولوژیها میپردازد. این زمان، آهنگ آرامی دارد و به تحولات اجتماعی و اقتصادی وابسته است.
3. تاریخ کوتاه مدت(66) یا تاریخ رویدادها که تاریخی سنتی و بر مبنای وقایعنگاری است و تغییرات تند و سریعی را که در پی حوادث مختلف، به ویژه تحولات سیاسی پدیدار میشود، منعکس میکند.
در این تاریخنگاری سنتی که در قرن نوزدهم مشهور شد، نه تنها تاریخ به نوعی نقاشی یا عینیتدهی تبدیل میشود که در آن بیننده حذف میگردد، به طوری که جایی برای اندیشه تاریخ به عنوان بازسازی باقی نمیماند، بل این نگرش که مسئله تاریخ در منظره، در خور زندگی است، غیرقابل دسترسی میشود. برای برودل، بر عکس، تاریخ یک سویه وجود ندارد، همانگونه که افراد انتزاعی وجود ندارند. برای او تاریخ، منظره گذرایی است که همیشه در حرکت است؛ شبکهای از مسائل که چنان به هم گره خوردهاند که هر یک به نوبه خود میتواند صد جنبه مختلف و متناقض به خود بگیرد.(67)
یکی از دشواریهای مهم تاریخ کوتاه مدت، خطر تبدیل شدن به نوعی وقایعنامه است، حال آن که تاریخ درازمدت، سمت و سوی ساختاری دارد؛ یعنی از چگونگی سازمانیابی رویدادهای بسیاری در دورههای زمانی مختلف ناشی میشود.
پذیرش تاریخ درازمدت به معنای آمادگی تغییر هر چیز است، از اندیشیدن درباره سبک نوشتن و ارائه مطلب گرفته تا پذیرش زمانی که ممکن است آن قدر کند باشد که شانه به شانه بیحرکتی بساید. اگر چه برودل این نکته را چندان توضیح نمیدهد، اما پیداست که از طرفدار برداشتی یک سره باز از تاریخ است. تاریخ چون نظامی باز که در آن هر زیر نظامی، تا آن جا که قابل تمیز باشد، وابسته به محیط خود است.(68)
این سه سطح زمانی – چنان که پس از این بررسی خواهد شد – در بزرگترین اثر برودل در مورد مدیترانه در عصر فیلیپ دوم مبنای کار قرار گرفته است.
تاریخنگاری و تاریخنگاران آنال
مکتب آنال طی بیش از هفتاد سال فعالیتهای پژوهشی خود، مورخان و دانشوران فراوانی تربیت کرد و آثار کمنظیری بر جای نهاد. بعضی از مورخان این مکتب در شمار نامدارترین پژوهشگران تاریخی قرن بیستم محسوب میشوند. در این جا به طور اجمال مهمترین آثارو شیوه تاریخنگاری چند تن از معروفترین این مورخان، بررسی میشود.
نسل اول آنال
دو مؤسس و نخستین گردانندگان نشریه آنال، یعنی لوسین فبور و مارک بلوخ، نسل اول این مکتب به شمار میآیند. لوسین فبور در 22 ژوئیه سال 1878 در نانسی(69) به دنیا آمد. خانواده او از سنت روشنفکری بهره وافر داشت. پدرش استاد دانشکده ادبیات دانشگاه نانسی بود. فرناندو برودل که بعد از فبور جانشین وی در نشریه آنال شد، سه امتیاز استثنایی لوسین فبور را که با بهرهمندی از آنها وارد تاریخپژوهی گردید، چنین شمرده است:
نخست، خانواده وی که با آثار کلاسیک و فرهنگ ادبی انس فراوان داشتند؛
دوم، انبوه تحقیقات عالمانه نسبی از مورخان پیش از او که وی را در مسیر مطالعات آینده، یاری بخشیدند؛
سوم، تقارن ورود او به صحنه علمی و دانشگاهی فرانسه با «بهار» علوم اجتماعی که فرصت بهرهگیری از آن علوم را در اختیار وی نهاد.(70)
لوسین فبور طی سالهای 1898 و 1902م در گردهماییهای پژوهشگران فلسفه (هنری برگسون و لوسین لوی برول)، جغرافیا (پل ویدال دلابلاشه)، تاریخ هنر (امیل میل)، منتقد ادبی (هنری برموند) و زبانشناسی (آنتونی میلت) شرکت میکرد و شکلگیری ذهن «کل نگر» در مطالعات تاریخی وی، بسیار به این مسئله مدیون بود.
در کنار آموختنها، فبور به مطالعه عمیق در آثار زیادی از مورخان و اندیشمندان فلسفه سیاسی، نظیر ژول میشله، یاکوب بورکهارت، فوستل دکلانژ، لوئی کراژو و ژان ژورس پرداخت. علاقهمندی وی به سرزمین مادریاش، فرانس کنته(71) – ناحیهای در جنوب شرقی فرانسه نزدیک به مرکز سوئیس – و اهمیتی که وی برای جغرافیا قائل بود، باعث شد که تز دکترای خود را درباره این ناحیه بنویسد. این اثر پس از سالها تحقیق و پژوهش در سال 1911م منتشر شد. از این مسیر بود که مقدمات نوشتن یکی از مهمترین آثارش، یعنی مقدمهای جغرافیایی بر تاریخ فراهم گردید.(72) فبور در این اثر بر نکتهای بدیع تأکید میکند: تأثیر جغرافیا بر انسانها همیشه از طریق ساختارها و ایدههای اجتماعی قابل تشخیص یا شناسایی است. بر این اساس، ممکن است رودخانهای از نظر گروهی به عنوان یک مانع و از نظر گروهی دیگر به عنوان یک راه تجاری ارزشمند قلمداد شود. بدینگونه جامعه، نقش مهمی در شکلگیری دیدگاههای افراد از جهان پیرامون ایفا میکند.
فبور در مورد رودخانه راین(73) معتقد است که آن چه مردم در مورد این رودخانه تصور میکنند به طور طبیعی دریافت نشده، بلکه نتیجه تجربههای انسانی است. بنابراین یک «مرز» هنگامی وجود خارجی مییابد که شما خود را در جهانی متفاوت، در میان مجموعهای از ایدهها، احساسات و اشتیاقات شگفتانگیز و نگرانکننده برای بیگانه بیابید. به عبارت دیگر، آن چه استحکام یک مرز را نشان میدهد، نه پاسداران یا تشکیلات گمرک یا توپهای تنظیم شده پشت خاکریزها، بلکه احساسات، شور و اشتیاقها و نفرتهای انسانی است.(74)
پس از انتشار کتاب مقدمهای جغرافیایی بر تاریخ، فبور به مطالعه در مورد رنسانس و اصلاح دینی پرداخت؛ موضوعی که مورخان بسیاری در فرانسه تحقیقات گستردهای درباره آن انجام داده بودند. فبور طی مقالهها و سخنرانیهایی مدعی شد که اصطلاح رنسانس یا نوزایی که به وسیله ژول میشله ابداع شد، مورخان را از پیوستگی و روابط بین قرون وسطا و رنسانس، غافل نساخت. فبور معتقد بود که به عنوان نمونه، ظهور بورژوازی را نمیتوان صرفاً مشخصه عصر رنسانس تلقی کرد.
همچنین فبور دیدگاه سنتی را در مورد اصلاح دینی به عنوان یک شورش هدایت شده به وسیله لوتر در مقابل سوءاستفادههای کلیسای کاتولیک، به چالش میکشد. از نظر او نباید تنها تاریخ نهادهای کلیسایی ویژه (کاتولیک) را درگیر با این موضوع کرد، بلکه همچنین ایدههای مذهبی، احساسات، تمایلات و واکنشهای مردم را نیز باید گزارش داد. به اعتقاد فبور، اصلاح دینی به طور وسیعی به دلیل جست و جوی بوژوازی برای یک کلیسای «پاک»، خردمندانه و انسانی و برادرانه بود که در آن فضا رابطه بیواسطه و گفت و گوی مستقیم بین انسان و خدا امکانپذیر باشد.(75)
فبور در کتاب مارتین لوتر: یک سرنوشت، ادعا میکند هنگامی که لوتر با اراسموس، اصلاحطلب هلندی درافتاد، بخشی از بورژوازی از در مخالفت درآمده و ایدههای وی را نپذیرفتند.(76) وی در این کتاب تلاش کرده تا از طریق بررسی شخصیت مارتین لوتر، متن اجتماع محیط بر این شخصیت و مختصات زمان او را دقیقاً بررسی کند؛ در واقع، بحث قدیمی رابطه فرد و اجتماع از منظری تازه مورد توجه قرار گرفته و ابداعات آدمی و عمل انسانی در ارتباط با ضروریات اجتماعی نگریسته شدهاند.(77)
هنگام جنگ جهانی دوم، او که دیگر برای جنگیدن پیر شده بود، بیشتر زمان جنگ را به باغبانی و نویسندگی در کلبه ییلاقیاش در فرانس کنته گذراند. کتاب مسئلة بیایمانی در قرن شانزدهم: مذهب رابله، مهمترین و بحثانگیزترین اثر وی در همین سالهای جنگ (1942م) به نگارش درآمد. در این کتاب، فبور به طرح دیدگاهی جدید در باب تاریخ اندیشهها و زندگینامهها پرداخته است. کتاب درباره شخصیت فرانسوا رابله،(78) نویسنده و متفکر قرن شانزدهم است. فکر نوشتن چنین کتابی نخست در سالهای پیش از جنگ برای او حاصل شده بود؛ یعنی پس از آن که در نوشتههای آبل لوفران(79) به این ادعا برخورد کرد که رابله، ملحد بوده است. چنین اتهامی به نظر فبور شگفتآور بود، زیرا میدانست که بیایمانی تمام عیار در فضای فکری قرن شانزدهم اساساً قابل تصور نبوده است.
هدف او به طور اخص، رفع شبهه درباره رابله و به طور اعم، تعیین حدود خوشباوری و شکاکیتی بود که نظریات معاصران رابله محصور به مرزهای آن میشد.(80)
در این اثر، افکار رابله برای فبور اهمیت چندانی نداشته، بلکه مهم رابطه تفکرات یک انسان و جو فکری و اعتقادی حاکم بر جامعه و زمان او بوده است. از نظر فبور اتهام بیدینی در قرن شانزدهم، مفهومی تحقیرآمیز و توهینآمیز برای همه کسانی بوده که به عقاید رسمی وقعی نمینهادند و اساساً معنای لغوی آن موردنظر نبوده است. او ادعا میکند که «الحاد» یک عبارت معمول دشنام یا نوعی زشتی و وقاحت بود که به قصد تحریک و تنفر اهل ایمان به کار برده میشد.(81)
فبور و بلوخ، بزرگترین گناه مورخ را افتادن در دام نگرش به یک عصر از دیدگاه عصری دیگر میدانستند. از این رو فبور معتقد بود که امکان نداشت مردم قرن شانزدهم که در فضای دین و متعلقات آن محصور و «فاقد هرگونه لوازم علمی برای توصیف عقلی از جهان»(82) بودند، به معنایی که ما در قرن بیستم در نظر داریم، ملحد بوده باشند.
مارک بلوخ، یکی دیگر از مورخان نسل اول آنال، همانند فبور از خانواده باسابقه دانشوری بود. پدرش گوستاو بلوخ، یکی از استادان مشهور تاریخ باستان به شمار میرفت. از این رو علاقهمندی به تاریخ را از انبوه کتابهای که همیشه در کنارش بود، به دست آورد. هنگامی که بلوخ به هیأت یک مورخ، در متن جامعه و فرهنگ فرانسه قرار گرفت، تاریخنگاری فرانسه بر گردآوری «فاکت»های تاریخی تأکید اساسی داشت. امور مشخص و تاریخدار، مثل تغییر حکومتها، انعقاد قراردادها و نبردها و... توجه مورخان را به خود جلب کرده بود. در واقع، بذر این مدل تاریخنگاری فرانسه را پوزیتیویسم افشانده بود. مرجع معتبر مارک بلوخ برای مقابله با این نوع تاریخنگاری تاریخگرا، جامعهشناسی دورکیمی بود. بلوخ نیز مانند دورکیم هیچ شکافی میان کار مورخ و جامعهشناس نمیدید، چون هر دو درگیر مطالعه انسانها در جامعه بودند.(83)
بنابراین، نخستین مطالعات بلوخ، بررسی و پژوهش درباره مقایسه تاریخ با علم بود. او اعتقاد داشت که تاریخ و علم علاوه بر آن که در شیوههای استنتاج تفاوت دارند، در طرز عمل پدیدهها نیز با هم متفاوتاند. دانشمندان در علم با پدیده ساده که صرفاً از طریق ادراکشان دریافت میشود، سر و کار دارند، اما در تاریخ، مورخان با پدیدههای روانی – اجتماعی سر و کار دارند که هم از طریق ادراک خود و هم کارگزار تاریخی انتقال مییابد. بنابراین، هزاران تفسیر از رویدادهای گذشته امکانپذیر است.(84)
بلوخ از همان ابتدا به عنوان متخصص قرون وسطا شناخته شد. طی مقالههایی به روشن ساختن زوایای ناشناخته و اصلاح تحلیلهای نادرست از این دوران مهم و طولانی در تاریخ اروپا همت گماشت. در یکی از مهمترین آثار خود، تاریخ روستایی فرانسه، از روش «بازسازی تام و کامل زندگی اجتماعی در محدوده تاریخی مشخص» استفاده کرد. در این کتاب، رابطه انسان و زمین به خوبی تجزیه و تحلیل و نقش این رابطه در فعالیتهای کشاورزی و تنوع زندگی روستایی بررسی شده است. بلوخ در این کتاب، روش پایهای تاریخنگاری را «روش مقایسهای» معرفی میکند.(85)
استفاده وسیع از مدارک و نقشهها از ویژگیهای این کتاب است. پیش از این، دو روش تطبیقی را در مقاله «زمین و کار در اروپای قرون وسطا» معرفی کرده بود. نخست، مقایسه پدیدههای جهانی در فرهنگها و جوامع متفاوت از نظر زمان و مکان، دوم، مطالعه موازی از جوامع همجوارو همزمان. بلوخ معتقد بود که روش دوم، نتایج ارزشمندتر و دقیقتری به دست میدهد.(86)
دیدگاه بلوخ در مورد بررسی فئودالیسم اروپا حد وسط دیدگاهی است که به یک سیستم یک پارچه فئودال طی قرنهای دهم تا سیزدهم اعتقاد دارد و تفاوتهای فراوانی برای یک مکان در مقایسه با مکان دیگر قائل است. از نظر او فئودالیسم یک رژیم سلسله مراتبی و قراردادی مبتنی بر علقههای دوجانبه وابستگی بود که در اشکال کمابیش مشابه در سرتاسر اروپا و بخشهای دیگر از جهان وجود داشت. این سیستم اگر چه با ظهور شهرها و شهرکها، اقتصاد پولی و پادشاهیهای ملی، رو به ضعف نهاد، اما در مفهوم اقتصاد سیاسی همچنان باقی ماند.(87)
آخرین اثری که از بلوخ در زمان حیاتش منتشر شد و یکی از مهمترین آثار درباره قرون وسطا به شمار میآید، کتاب جامعه فئودال است. بلوخ در این اثر، توصیفی استادانه از ساختار اجتماعی جامعه اروپای غربی و مرکزی بین قرنهای نهم و سیزدهم ارائه میدهد. او دو دوره فئودالیسم را از هم متمایز میسازد: نخست، دورهای که مشخصهاش ناامنی و تهدیدهای ناشی از هجوم مسلمانان و اسکاندیناویهاست که در نتیجه، هیچگونه ساختار اجتماعی متحدی در این شرایط شکل نگرفته و علایق منطقهای و الزامات نظامی معمول میشود؛ یعنی زمینههای قدرتمندی برای گسترش فئودالیسم به دست میآید. در دوره دوم، پیشرفتهای اقتصادی و تجدید حیات روشنفکری آغاز میشود. بلوخ نه تنها سیستمهای فئودال «بومی» فرانسه، آلمان و ایتالیا را آزمایش میکند، بلکه اینها را با سیستمهای فئودال «تحمیلی» نظیر انگلستان و سرزمینهایی که فئودالیسم در آنها مقبولیت نیافت، نظیر اسکاندیناوی، و سیستمهای فئودال خارج از اروپا نظیر ژاپن، مقایسه میکند.(88) بلوخ در این مطالعه گسترده، از دو روش استفاده میکند: یکی روش مشاهده مستقیم که به عقیده وی در نظامهای فئودال هنوز آثار قدرتمند آن حفظ شده بود و پیش از این در مطالعات ارضی و زراعی از عهده آن به خوبی برآمده بود. روش دیگر، استفاده از منابع وسیع و متنوع، از مدارک و اسناد گرفته تا اشعار حماسی و آثار کلامی و مذهبی است.
با بررسی کتاب جامعه فئودال چنین به نظر میرسد که کاری بدیع و بیسابقه انجام داده بود:
تحقیقات شگفتانگیزی بود درباره اموری از قبیل اسامی جایها، دشواریهای مواصلات زمینی، تغییرها و تردیدها در مفهوم زمان، نقش حافظه جمعی در کژنمایی تصویر گذشته به اقتضای نیازهای کنونی و ایهامهای ناشی از دو زبانی بودن با سوادان در بحث از ترتیبات فئودالی.(89)
کتاب جامعه فئودال در ابتدا با اقبال عمومی روبهرو نشد، دلیل اصلی آن نیز زمان انتشار آن بود؛ یعنی در میانه جنگ جهانی دوم و بحران فراگیر اروپا و به ویژه فرانسه. اما بعدها به عنوان یکی از عظیمترین آثار تاریخی قرن شناخته شد.
نسل دوم آنال
معروفترین چهره نسل دوم آنال، فرناند برودل است که در اداره نشریه، جانشین لوسین فبور شد. برودل چهره شاخصی در میان انبوهی از مورخان قرن بیستم به شمار میآید. از آثار وی، یکی سرمایهداری و حیات مادی 1400-1800م و دیگری مدیترانه و جهان مدیترانهای در عصر فیلیپ دوم که کتاب اخیر رساله دکترای او نیز بوده، از همه معروفترند.
سرمایهداری و حیات مادی کتابی است حاکی از تمایل پایدار برودل به نگارش تاریخ جامع یا تام و تمام که دو بعد مادی و فکری را به گستردگی در نظر گرفته است. برودل در این اثر به طور جامع به تحولات اقتصادی و فکری طی چهار قرن 1400-1800م میپردازد و تقریباً به همه صور زندگی توجه کافی میکند. در بخش نخست، تحت عنوان «اهمیت ارقام»، وضعیت جهان و پایان نظام زیستشناختی کهن را بررسی کرده است. او از فعالیتهای پایهای کشاورزی، تولید و مصرف غلات و اهلی کردن حیوانات سخن گفته و پس از آن به خانه، لباس و مد با همه جزئیاتی که از همه مدارک و اسناد موجود به دست آورده است، میپردازد. بحث درباره گسترش تکنولوژی و منابع نیرو، مسائل حمل و نقل و کاربرد پول و سایر اشکال مبادله، از جمله مباحث دیگر کتاب است. کتاب با تجزیه و تحلیل جایگاه شهرها و ارتباط آن با زندگی مادی در مناطق مختلف جهان پایان مییابد.(90)
مدیترانه و جهان مدیترانهای، از سال 1929م مطالعه آن را آغاز کرد، اما در 1942م بود که به صورت کتابی منسجم که «یادگار باشکوه تاریخنگاری قرن بیستم»(91) معرفی شده، انتشار یافت. در این کتاب به خوبی تفکرگروه آنال نمایان شده است. فیلیپ دوم شخصیت محوری کتاب نیست، بلکه دریای مدیترانه و سواحل آن به عنوان واحد مطالعاتی انتخاب و سپس محدوده زمانی مطالعه (قرن شانزدهم) مشخص شده است. برودل با این شیوه میتواند این واحد مطالعاتی را با واحدهای مشابه، نظیر اقیانوس هند، مقایسه کند.
به طور کلی کتاب، بر اساس سه مقیاس زمان، به سه بخش تقسیم میشود:
در بخش نخست، به «نقش محیط» جغرافیایی پرداخته و تاریخ روابط مردم با این محیط یا به قول وی زمین – تاریخ(92) بررسی میشود. این تاریخی است که در آن تغییرات به کندی صورت میگیرد و به قول خود وی تقریباً یک تاریخ بیزمان است. داستان روابط انسان با موضوعات بیجان، اما این روابط تا پایان کتاب حفظ میشود. برودل در این باره مینویسد:
من نمیتوانستم خود را متقاعد کنم که مانند بسیاری از کتابهای تاریخی با معرفی جغرافیا و توضیحاتی از ذخایر معدنی، الگوهای کشاورزی و گیاهان نمونه و... آغاز کنم و تا پایان کتاب هرگز به آنها توجهی نداشته باشم. مثل این است که رویش گلها را در بهاران، دیگر انتظار نداشته باشیم.(93)
برودل این بخش را که بر اساس «تاریخ درازمدت» و با تکیه بر محیط است، تحت عنوان «ساخت»ها مطرح میسازد.
بخش دوم کتاب درباره «مقدرات جمعی و گرایشهای عمومی» یا تاریخی با تحولات سریع و کوتاهمدت است که در آن به تاریخ ساختارهای اجتماعی پرداخته و روندهای اقتصادی و جمعیتی را بررسی کرده است. در واقع، تحولاتی که در مقیاس زمانی «میان مدت» روی میدهند، موضوع این بخش از کتاب است.
بخش سوم کتاب به «تاریخ رویدادها» یا تاریخی با تحولات سریع و کوتاهمدت مربوط است. نگاهی به تاریخ سنتی همراه با توجه به سیاستها، آشوبها و جنگها و تصاویری زنده از چهرههای مطرح قرن شانزده، از جمله مباحث این بخش است.
به طور کلی برودل در کتاب مدیترانه و... الگوی واقعی، تاریخنگاری آنال را طرحریزی میکند. به همین دلیل نه تنها افراد، بلکه حتی به رویدادهای خاص نیز کمتر توجه میکند.
نسل سوم آنال
مورخان نسل سوم، به تغییراتی در روشهای پژوهش و تاریخنگاری دست زدند. آنان از سویی شدیداً بر فرانسه، و اغلب بر ناحیهای خاص از فرانسه، متمرکز شدند و از سوی دیگر، گرایش به نوعی «تاریخ علمی» را افزایش دادند.
سرآمد مورخان نسل سوم، ایمانوئل له روی لادوری، یکی از تنها بازماندگان این مکتب و از جمله پرکارترین آنهاست. وی به عنوان ستاره متخصصان قرون وسطا در میان این نسل، نقش عمدهای در گسترش حوزه تاریخ داشته است. از 1970م او استاد جغرافیا و علوم اجتماعی در دانشگاه پاریس، و پس از فرناند برودل، استاد تاریخ تمدن جدید در کلژ دوفرانس شده است.
شهرت لادوری به عنوان یک مورخ پس از آن تثبیت شد که تز دکترایش تحت عنوان دهقانان لانگدوک(94) انتشار یافت. وی در این کتاب با تکیه بر «تاریخ کمیتپذیر»، آمار و اطلاعاتی درباره مالیات، دستمزد، اجاره و ارقام سود فراهم آورده و از اندیشمندان و پژوهشگرانی، نظیر فرانسوا سیمیاند، دیوید ریکاردو، توماس مالتوس، زیگموند فروید، ماکس وبر، لوی استراوس، ارنست لابروس، میشل فوکو و فرناند برودل آگاهیهای فراوان کسب کرد تا این ادعای خود را ثابت کند که تاریخ ناحیه لانگدوک از اواخر قرن پانزدهم تا اوایل قرن هجدهم، تاریخی بیحرکت و بدون تغییری بوده است.(95)
له روی لادوری در دهقانان لانگدوک، تحتتأثیر برودل بیش از دو چیز بر مقیاس زمان «درازمدت» تأکید دارد. البته در این اثر و آثار بعدیاش، به نوعی به ترکیب تاریخ «رویدادها» و «ساختارها» اعتقاد دارد. چنان که در کتاب کارناوال در رومانس(96) بر قتلعام بیست نفر از کارگران فنی و رهبرشان در شهرک رومانس هنگام کارناوال سال 1580 متمرکز میشود. وی در این اثر به همه مدارک موجود عطف توجه میکند. از لیست مالیاتها و مدارک مربوط به طاعون تا نظریههای مورخان و اندیشمندان اجتماعی، نتیجه میگیرد که شورش در رومانس بازتاب نارضایتیهای اجتماعی، سیاسی و مذهبی اواخر قرن شانزدهم در جامعه روستایی فرانسه بوده است. محتوای این کتاب، علاقهمندی له روی لادوری را به ارزشها، نگرشها، آداب و رسوم، اعتقادات و دینورزیهای عموم مردم نشان میدهد.(97)
علاقه له روی لادوری به زندگی روزانه مردم عادی، به ویژه گرفتاریهای خاص زندگی روستایی در مهمترین و محبوبترین اثرش سرزمین گناه موعود(98) انعکاس یافته است. این اثر، مبتنی بر مدارک مربوط به بازپرسی و مجازات افراد متهم به کاتاریسم(99) از 1318-1355م میباشد. کاتاریسم یکی از بدعتهای دینی در جامعه مسیحی قرون وسطا بود که تا قرن چهاردهم در مناطقی، نظیر مونپلیه برقرار مانده بود.
بخش نخست این کتاب، گزارشی است مربوط به فرهنگ مادی این ناحیه: خانهها، کاربستهای کشاورزی، قدرتهای کلیسایی و عرفی و روابط با دیگر روستاها، در بخش دوم، نویسنده به دنیای ذهنی روستاییان وارد شده و به موشکافی همه جنبههای درونی آنها از قبیل روابط گروهی و عشقبازیهایشان، درک و فهم از زمان و مکان، پیری، مرگ، جنسیت، خدا، گناه، ازدواج، سرنوشت، رستگاری و.. میپردازد. لهروی لادوری خود ادعا میکند که این تاریخ واقعی مردم عادی است.(100)
یکی از شیوههای تاریخنگاری لهروی لادوری، روش موسوم به «تاریخ خرد»(101) است؛ یعنی مورخ با تمرکز پژوهش خود بر مطالعه یک خانواده، رویداد یا مکان جغرافیایی، امیدوار است تا نوری بر زوایای ساختارهای فکری و مادی یک جامعه انسانی بیفکند. له روی لادوری از این روش، در کتاب کارناوال در رومانس و مقالههای بسیاری دیگر استفاده میکند. به عنوان نمونه، وی بر اساس این روش (تاریخ خرد)، مصائب اقتصادی و اجتماعی نیمه دوم قرن هفدهم را ناشی از تغییرات آب و هوایی و شش سال باران خیز از 1646-1651م میداند که به عقیده وی از سر ناآگاهی به شورشهای فروند(102) نسبت داده شده است.(103)
لادوری در میان مورخان آنال به نویسنده مقالات پرشمار شهرت یافته که این مقالات، موضوعات وسیعی را دربر میگیرد، از جمله «اتحاد میکروبی جهان» که در مورد چگونگی شیوع بیماری طاعون از قرن چهاردهم تا هفدهم میلادی است. همچنین مقالههای «کاربرد کامپیوترها در پژوهش تاریخی»، «الگوهای غفلت و قصور در سربازان وظیفه فرانسوی قرن نوزدهم» و «کاربرد سحر و جادو در قرن شانزدهم برای درمان ضعف و سستی».(104)
این مورخ نسل سوم به گونهای سخنگوی نوعی از «تاریخ علمی» به شمار میآید که معتقد است کلید تغییرات در تاریخ، تغییر جهتها در توازن بومشناختی بین فرآوردههای غذایی و جمعیت است؛ توازنی که لزوماً به واسطه مطالعات کمیتی بلندمدت از بازده محصولات کشاورزی، تغییرات جمعیتشناختی و قیمت فرآوردههای غذایی تعیین میشود. این نوع «تاریخ علمی» در واقع، ترکیبی است از علاقه مکتب دیرپای فرانسوی به جغرافیای تاریخی و جمعیتشناسی تاریخی که با روششناسی کمیتی درآمیخت و به همین دلیل، لادوری به عنوان نماینده این نگرش جدید در مکتب آنال صریحاً معتقد بود که «تاریخی که کمیتپذیر نیست، نمیتواند ادعای علمی بودن کند».(105)
در نسل سوم آنال، تحول دیگری روی داد که گرچه زمینههای قدرتمندی در نسل اول، به ویژه آثار مارک بلوخ داشت، اما به طور گسترده و منسجم در مقالهها و کتابهای یکی از مورخان بزرگ این نسل به ظهور رسید.
ژاک لوگوف،(106) تصور ذهنیت(107) را در روش تاریخنگاری گسترش داد. وی معتقد است که ذهنیت هر فرد تاریخی دقیقاً چیزی است که او با دیگر انسانهای همدوره خود، در آن شریک و سهیم است.(108) از نظر لوگوف، تاریخ ذهنیات (روحیات)، مورخ را به مطالعه پدیدههای اساسی اطراف خود وادار میکند. وی در مقاله «تاریخ روحیات» به مسئله جنگهای صلیبی میپردازد و ضمن این که میپذیرد این جنگها دلایلی، نظیر رشد و ازدیاد جمعیت، طمعورزی شهرهای تجاری ایتالیا و سیاست پاپ برای اتحاد مسیحیت(علیهالسلام) را داشته، اما اساس این حرکت عظیم را چیز دیگری تلقی میکند:
در نظر مردم آن زمان، دستیابی به مزار حضرت مسیح در بیتالمقدس، رسیدن به ملکوت بود و همین تصور، نیروی محرکه این نبرد گردید. جنگهای صلیبی بدون در نظر گرفتن روحیه دینی چه مفهومی میتوانند داشته باشند؟(109)
لوگوف معتقد است که مورخ در بررسی تاریخ روحیات، ناچار باید به مردمشناسی نزدیک شود و با استفاده از آن، راه به جامعهشناسی ببرد. وی که نویسنده کتاب روشنفکران در قرون وسطی است، به بررسی حیات فرهنگی این دوران پرداخته و به ویژه تحولات مربوط به دانشگاهها و شورشهای فکری، نظیر جنبش اهالی بوهم به رهبران ژان هوس(110) را تجزیه و تحلیل کرده است.(111)
نفوذ و تأثیر آنال
مکتب آنال به عنوان یکی از پرنفوذترین مکاتب فکری – تاریخی اروپا در قرن بیستم، علاوه بر ارائه پژوهشهای ارزشمند در حوزه تاریخنگاری، مباحث و مناظرههای فراوانی در محافل فکری – فرهنگی ایجاد کرد. نقد و بررسیها در این زمینه به فرانسه محدود نبوده و نشریه آنال نیز طی دهه 1960م به عنوان یکی از بانفوذترین نشریههای دانشورانه که به مطالعات تاریخی اختصاص داشته، در سطح جهان اعتبار فراوان به دست آورد. گرچه در آلمان و انگلستان، رویکرد آنال به تاریخ تا مدتها با مقاومت و حتی بدفهمی روبهرو شد، اما این نشریه تا حدودی توانست به تسخیر حوزههای فکری دانشگاههای آمریکا مبادرت ورزد. این در حالی است که بسیاری از دانشپژوهان آمریکایی، زبان فرانسوی نمیدانستند و مجبور بودند گلچینی از مقالههای آن را به انگلیسی مطالعه کنند.(112)
اهمیت و نفوذ گسترده این دیدگاه تاریخنگاری، نخست،ناشی از محیط فکری – فرهنگی و آکادمیک فرانسه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، و دیگری همکاری و مشارکت گروهی از برجستهترین مورخان در تداوم راهی بود که با تأسیس نشریهای تاریخی آغاز شده بود. ارائه فهرستی کوتاه از نام مورخان کافی است تا اهمیت این گروه را در تاریخ تاریخنگاری قرن بیستم به خوبی روشن سازد. لوسین فبور، مارک بلوخ، ایمانوئل له روی لادوری و ژاک لوگوف چهرههای برجستهای هستند که هرکدام به تنهایی قادر به پیشگامی نسلی و هدایت مکتبی در حوزه اندیشه و تاریخ بودهاند.
نگاهی به آمار و مقالات منتشر شده موضوعات تاریخی طی دهههای نیمه دوم قرن بیستم و تعداد مورخان متخصص در دورههای مختلف تاریخی، نشان میدهد که فعالیتهای گروه آنال در فرانسه تا چه میزان موفقیتآمیز بوده است. طبق آمار ارائه شده بین سالهای 1960-1975م تعداد مورخان حرفهای در فرانسه از 450 نفر به 1448 نفر افزایش یافت. انتشار فروش کتابهای دانشجویی با قطع شومیز رونق گرفته و کتابها و مقالههای دشوار و سنگین به همت له روی لادوری و پیر ژوبر(113) به صورت خلاصه شده و ارزان در دسترس عموم قرار گرفت. طی یک نظرخواهی در 1977م بینندگان تلویزیون فرانسه، برنامههای تاریخی را محبوبتر از سایر برنامهها، حتی ورزشی و گوناگون دانستند.(114)
یکی از دلایل گرایش دانشپژوهان فرانسوی به مکتب آنال پس از جنگ جهانی دوم، بحران جهانی ایدئولوژیها و جنگ سرد ابرقدرتها بود. با آغاز جنگ سرد به دلیل نفوذ و گسترش جهانی اندیشه و عمل استالینیسم از یک سو و انگلوساکسون از سوی دیگر، بسیاری از فرانسویها که نمیخواستند زیر سلطه هیچکدام از این گرایشها قرار گیرند، به سوی یک نیروی سوم روی آورده و حضور مکتب آنال را کانون مناسبی برای این نگرش خود قلمداد میکردند. در اوج آن سلطهپذیریهای مکاتب فکری، آنال هم در برابر نفوذ انگلوساکسون مقاومت میکرد و هم آشکارا از حزب کمونیست فرانسه فاصله داشت.(115)
به نظر میرسد مکتب آنال در آمریکا بیش از سایر کشورها راه خود را بازگشود. در این کشور به دلیل گسترش محافل فکری – فرهنگی، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، و همچنین عدم نفوذ «ناسیونالیسم فکری» که در اروپا، به ویژه آلمان و انگلستان همواره قدرتمند جلوه میکرد، استقبال از دیدگاههای مکتب آنال به نوعی سهلتر و پذیرش آن، منطقیتر مینمود، چنان که روش آنال در مورد «تاریخ تام و جامع»، ایدهآلی برای مورخان فمینیست محسوب میشد. آنها به شناخت وضعیت زنان در درون یک محیط کامل تاریخی که مکتب آنال روشهای آن را فراهم ساخته بود، تمایل داشتند. اگر زنان نیمی از جامعه به شمار میآیند، هیچ تاریخی بدون احتساب نقش و سهم آنها نمیتوانست کامل شناخته شود.(116) به رغم آن که تاریخ سنتی اهمیتی به زنان نمیداد، مکتب آنال رویکردهای نوینی بر علاقهمندان به مسائل زنان گشود، و از آن جا که گروه آنال برای دنیای خصوصی و درونی اهمیت زیادی قائل بودند، فمینیستها فرصت یافتند تا جایگاه زنان را در تاریخ گذشته روشن سازند.
نقد و ارزیابی
اکنون در سالهای نخستین قرن بیست و یکم بهتر میتوان نقاط مبهم و نارسای این نحله تاریخی را مشخص کرد و به نقد و تحلیل آثار و آرای مورخان آن پرداخت. با بررسی اجمالی آثار نویسندگان این مکتب، به روشنی میتوان دریافت که قرون وسطا مهمترین حوزه پژوهش آنها بوده و در تاریخنگاری، بیشترین رویکرد را به آن دوره داشتهاند، ضمن این که آنال نتوانسته نسخه قابل قبولی برای مناطق دیگر جهان ارائه دهد. شاید ویژگیهای خاص تاریخی – جغرافیایی و مدارک موجود در آرشیوهای کلیسایی و دولتی اروپای غربی و حوزه مدیترانه، یکی از دلایل این امر بوده باشد. از سوی دیگر، کنار نهادن تاریخ سیاسی و تاریخ نظامی در آثار پژوهشگران آنال قابل اغماض نیست، به ویژه آن که تحولات نظامی نقش بسیار تعیینکنندهای در سرنوشت اقوام و ملل اروپایی طی اواخر قرون وسطی و دوره رنسانس داشتهاند و فروکاستن آنها به عوامل دیگر، برخلاف رویکرد کلگرایانه پیشگامان این مکتب است. با این حال شاید یکی از مهمترین نقدها بر پژوهشگران آنال رویکرد ضدتاریخ رویدادها از سوی آنهاست. از آنجا که نقش و تأثیر بسیاری از «عاملها» در تاریخ از دل فهم رویدادها به دست میآید، نادیده گرفتن آن، به ویژه در آثار برودل، نقص مهمی برای این مکتب به شمار میآید. در نهایت میبایست به نقدی که بر آثار نسل سوم آنال، به ویژه له روی لادوری وارد است، اشاره کرد و آن ویژگی کمیتگرا و تکیه فراوان بر آمار و ارقام میباشد که به دلیل تأکید بر ساختارها، از نقش زمان و تحولات تاریخی در پژوهشهای خویش غفلت کردهاند که البته این خود پیامد قطعی عدم توجه به رویدادها در تاریخ بوده است.
با این حال، مکتب آنال به دلیل بهرهگیری از رشتهها و شاخههای متنوع و متعدد فکری و علمی توانست با انتشار مجلهای پرنفوذ و پایدار، هدایتبخش عظیمی از تاریخنگاران و دانشوران فرانسوی را به عهده داشته، در خارج از فرانسه نیز به عنوان یکی از نحلههای فکری مطرح در محافل دانشگاهی شناخته شود. بعضی از آثار مورخان این گروه در شمار ماندگارترین تجربههای تاریخنگاری قرن بیستم قرار گرفتهاند.
منبع: نامه تاریخپژوهان، سال چهارم، ش 16، زمستان 1387
پینویسها
1- هنری استیوارت هیوز، راه فروبسته، ص 17، زیرنویس مترجم.
2- Annales of Economic and Social History.
3- Lucian Febvre.
4- Mare Bloch.
5- Annales, Economics, Societies and Civilizations.
6- منصوره اتحادیه و حامد فولادوند، بینش و روش در تاریخنگاری معاصر، ص 5.
7- Stuart Clark, The Annales School Critical Assessments. Vol 2. p. 19.
8- Femand Braudel.
9- Long Term.
10- Stuart Clark, The Annales School Critical Assessments. Vol 2. p. 19.
11- Jacques Le Goff.
12- E. La Roy Ladurie.
13- Stuart Clark, The Annales School Critical Assessments. Vol 2. p. 19.
14- Annales. History. Cocial Sciences.
15- Positivism.
16- Stuart Clark. The Annales School Critical Assessments. Vol 2. p. 19.
17- August Conte.
18- نیکلاس آبرکرامبی و دیگران، فرهنگ جامعهشناسی، ص 293.
19- Emile Durkheim.
20- هیوز، همان، ص 22.
21- Henri Berr.
22- هیوز، همان، ص 23.
23- Jules Michelet.
24- Henry Lucas. The Renaissace and the Reformation. P. 208.
25- هیوز، همان، ص 20.
26- فرناندو برودل، سرمایهداری و حیات مادی 1400-1800م، مقدمه پرویز پیران، ص بیست و شش و بیست و هفت.
27- Methodology.
28- حسینعلی نوذری، فلسفه تاریخ، روش شناسی و تاریخنگاری، بین صص 266-267.
29- برودل، همان، مقدمه پرویز پیران، ص 48.
30- Feudal Society.
31- Mamie Hughes Wamington, Fifty Kay Thinkers on History. P. 18.
32- The Mediterranean and The Mediterranean World in the Age of Philip II.
33- Geoffrey Robert. The History and Narrative Reader, p. 47.
34- Ibid. p. 284-285.
35- Clark, OP. cit, p. 35.
36- مایکل استنفورد، درآمدی بر فلسفه تاریخ، صص 50-51.
37- Clark, OP. cit, Vol 3, p. 21.
38- Possibilitistic.
39- Vidael Dela Blache.
40- حسینعلی نوذری، فلسفه تاریخ، روششناسی و تاریخنگاری، ص 431.
41- Clark, OP. cit, Vol 2, p. 106.
42- نوذری، همان، ص 431.
43- The Peasants of Languedoc.
44- Phytogeography.
45- Clark, OP. cit. Vol 1. p. 261.
46- Historians Craft.
47- نوذری، همان، ص 529.
48- Regressive Method.
49- هیوز، همان، ص 37.
50- Comparative Method.
51- Clark, OP. cit, Vol 4, p. 63.
52- Ibid, p. 67.
53- Ibid, p. 80-81.
54- Florence.
55- Genoa.
56- Venice.
57- Levant.
58- Clark, OP. cit, p. 81.
59- Normandy.
60- Low Country.
61- Clark, OP. cit, p. 82.
62- Long Term.
63- Perspectivism.
64- جان لچت، پنجاه متفکر بزرگ معاصر از ساختارگرایی تا پسامدرنیته، ص 144.
65- Medium Term.
66- Short Term.
67- جان لچت، همان، ص 144.
68- همان، ص 145.
69- Nancy.
70- هیوز، همان، صص 29-28.
71- France Comte.
72- Michael Bentley, Modern Historiography an Introduction. P. 108.
73- Rhine.
74- Wamington, OP. cit. p. 87.
75- Ibid. p. 88.
76- Ibid. p. 89.
77- برودل، همان، مقدمه پرویز پیران، ص بیست.
78- Rabelais.
79- Abel Lefrnc.
80- هیوز، همان، ص 41.
81- Warnington. OP, cit, p 89.
82- Clark, OP. cit. Vol 1. p 9.
83- Ibid. Vol 4. p. 111.
84- Warnington, OP. cit. p 9.
85- برودل، همان، مقدمه پرویز پیران، ص بیست و هفت.
86- Warnington. OP. cit. p 12.
87- Ibid. p. 11-12.
88- مارک بلوخ، جامعه فئودالی، ج 1، صص 462-461.
89- هیوز، همان، ص 39.
90- برودل، همان، صفحات مختلف.
91- Warnington. OP. cit. p. 17.
92- Geo- History.
93- Warnington. OP. cit. p. 19.
94- The Peasant of Languedoc.
95- Warnington. OP. cit. p 195.
96- Carnival in Romans.
97- Warnington. OP. cit. p. 197.
98- Montpellier: The Promised land of Error.
99- Catharism.
100- Warnington. OP. cit. p. 197.
101- Micro History.
102- Fronde.
103- شارل ساماران، روشهای پژوهش در تاریخ، ج 1، ص 100.
104- Warnington. OP. cit. p. 199.
105- Roberts, OP. cit. p. 283.
106- Jacques le Goff.
107- Mentality.
108- Roger Chartier, Cultural History, p. 27.
109- منصوره اتحادیه، همان، ص 40.
110- Jean Huss.
111- ژاک لوگوف، روشنفکران در قرون وسطی، صص 172-171.
112- Michael Bentely, Companion to Historiography, p. 873.
113- Pierre Goubert.
114- Peter Lambert, Making History an Introduction to the History and Practices of a Discpline, p 85-86.
115- Clark, OP. cit, Vol 1, p. 102-103.
116- Ibid, Vol 2, p. 15-16