02 مرداد 1400
فروش مدرسة چال به بانک استقراضى ربطى به شیخ نداشت!
* طرح مسئله
در منطقة بازار تهران، سمتِ غربِ امامزاده سیّد ولى و نزدیک مسجد خازن الملک، زمینى گود و مخروبه[1] قرار داشت که به صورت قطعهاى متروک و بىصاحب در آمده و «سالهاى دراز... بایر افتاده بود»[2] و طوّافها و ذغال فروشها از آن به عنوان انبار بهره مىگرفتند.[3]
به گفتة یک شاهد عینى که «مکرّر از آنجا عبور» کرده است: زمین مزبور به مرور زمان «بر اثر عدم توجه اولیاى امور به وضع کثیفى افتاده بود، به این معنى که تمام فضولات بازار و خانه هاى اطراف از هر نوع سگ مرده و امثال آن... کثافات را در زمین قبرستان مىریختند...». به گونه اى که «آن محل جز مرکز کثافت و زباله دانى که موجب امراض گوناگون براى ساکنین اطراف... مىشد... چیز دیگرى نبود».[4]
خرابى و ویرانى آن زمین سبب شده بود که در این اواخر، به قسمتهاى گوناگون تقطیع شده و بین مردم خرید و فروش گردد و علما هم به عنوان «تبدیل به احسن»، براى آن زمین قبالة مِلکیّت صادر کنند.[5] به نوشتة ناظم الاسلام: مردم اطراف قبرستان را به مرور خانه ساخته و «بعضى علماى تهران هم به ملاحظة تبدیل به احسن و یا به لحاظى دیگر مضایقه از فروش آن زمین نداشتند، به این جهت اشخاصى که اطراف مدرسه را خانه ساخته بودند هر یک، یک قباله به مُهر یکى از علما در دست داشتند».[6]
در سالهاى 1322 و 1323 ق، رئیس بانک استقراضى روسیه[7] در ایران از طریق وکیل خود (مستشارالتجّار) باقى ماندة زمینهاى مزبور را همراه بعضى از خانههایى که توسط مردم خریدارى و در آن عمارت شده بود خریدارى کرد تا آن را به یکى از شعب بانک در بازار تهران تبدیل کند.
مظفر شاهدى، پژوهشگر معاصر، با اشاره به اقدام اولیاى بانک استقراضى براى تأسیس شعبهاى تازه از این بانک در حومة بازار تهران، مىنویسد: «این اقدام بانک، هم براى تجّار و صرّافان ایرانى فعال در مرکز و نیز بانک شاهنشاهى که بخش عمدهاى از اقتصاد تجارى ـ پولى پایتخت و کشور را تحت کنترل داشت، البته رشک برانگیز و حتى خصمانه تلقى مىشد. بنابراین در درجة اول، این دو گروه از بانکداران خارجى و داخلى از تأسیس شعبة جدید بانک استقراضى، آن هم در مرکز بازار تهران بیشترین ضربه را متحمل مىشدند. بنابراین نقش پیدا و پنهان آنها در تخریب ساختمان جدید بانک استقراضى در بازار تهران نمىتوان نادیده انگاشته شود».[8]
در آن تاریخ، بانک شاهنشاهى ایران و انگلیس (که مرکز آن در لندن و ادارة آن در اختیار انگلیسیها بود) حقّ انحصارى چاپ و نشر اسکناس را در ایران برعهده داشت و بانک استقراضى روسیه رقیب جدّى آن شمرده مىشد.[9] (پیرامون ماهیت و مواضع استعمارى بانک شاهنشاهى ایران و انگلیس، در ضمیمة شمارة 1 پایان کتاب حاضر، توضیح دادهایم).
با این حساب، طبعاً احداث شعبهاى از بانک استقراضى در منطقة بازار تهران، به سود انگلیسیها نبود و طبیعى بود که آنها به هر وسیلهاى که شده، مانع تأسیس شعبة بانک استقراضى در این منطقة مهم شوند. بدین منظور هم شکایت نامهاى به نام میرزا فصیح الدین مستخدم سفارت انگلیس و تبعة آن کشور (بر علیه بانک استقراضى) خطاب به کنسول انگلیس تنظیم شد و توسط کاردار سفارت انگلیس به وزارت خارجة ایران تحویل گردید، که ادعا مىکرد ساختمان بانک در خرابة مزبور موجب بسته شدن راه آب خانة میرزا فصیح و همسایگان وى شده است و «اهل محل مىخواهند که به وزارت جلیلة امور خارجه به همراهى حضرات علما اظهار تظلّم نمایند» و بانک باید بابت غرامت آبى که میرزا فصیح مىخرد، روزانه دو قران به وى بپردازد.[10]
بانک استقراضى نیز البته (همچون بانک شاهنشاهى)، ماهیت استعمارى داشت و نقش یکى از پایگاههاى مهمّ روس تزارى در ایران را ایفا مىکرد. منتها در شرایطى که بانک شاهى در عرصة اقتصاد کشورمان یکه تازى مىکرد، حضور بانک استقراضى در این عرصه، به تضاد و جنگ قدرت لندن و پترزبورگ در ایران دامن زده و موجب «توازن» سیاسى و اقتصادى بین آن دو قدرت استعمارى مىگردید، که به نفع استقلال و آزادى ایران بود. چنانکه، متقابلاً نفس مخالفت با بانک استقراضى روسیه ـ در آن شرایط که بانک شاهى، شریان حیات اقتصادى کشورمان را در چنگ داشت ـ از جهات اقتصادى، سیاسى به نفع انگلیسیها بود و کسروى، خود، به «سودمندى» تضاد سیاسى میان روس و انگلیس براى ایران اشاره دارد.[11]
به هر روى، روسها پس از خرید زمین، دست به کار شده و شروع به احداث بنا کردند. ولى این کار براى آنان خالى از دردسر نبود و در حین عمل، ناگهان برخى کسان که بعضاً امضایشان پاى اسناد مالکیت بانک قرار داشت، روى پارهاى از اغراض سیاسى[12]، با نمایشها و تمهیدات خاص خویش مردم را شورانده و در روز جمعه 27 رمضان 1323 ق[13] عمارت بانک را تخریب کردند، که داستان آن در تواریخ مشروطه آمده است.[14]
* نکات قابل تأمل در گزارش مورخان از ماجرا
الف) تناقض بین گزارشها
نکتة قابل تأمّل آن است که: برخى از مورخان، این ماجرا را با آب و تاب نقل کرده و پاى شیخ فضلاللّه نورى را به عنوان عامل و مسبّب فروش این زمین به وکیل بانک استقراضى (حاج مستشارالتجّار) به میان کشیدهاند (تا بدین گونه چهرة وى را ملکوک سازند) و پس از آن هم، تدریجا این اتهام به عنوان یک واقعیت مسلّم! در تاریخ جا باز کرده و مورخین بعدى بى آنکه در اصل مسئله تحقیقى به عمل آورند، آن را از روى دست هم رونویسى کرده و احیانا خود نیز چیزى بر آن افزودهاند!
حال آنکه باید گفت:
تناقضهاى آشکارى که در شرح ماجرا بین مورّخین وجود دارد، نشان مىدهد که آنان تصویر «روشن و شفّافى» از ماجرا نداشته و عمدتاً شایعات موجود را واگو کردهاند، و این امر طبعاً پژوهندة «نقّاد» تاریخ را در قبول مدّعاى آنها به شدت محتاط مىسازد. مثلاً، یحیى دولت آبادى فروش زمین به دلال بانک را کار مرحوم حاج میرزا حسن آشتیانى دانسته و حاج شیخ فضلاللّه را صرفا صحه گذارندة بر سند پس از فوت میرزا مىشمارد.[15] ولى ملکالمورخین سپهر مدّعى است که میرزاى آشتیانى مخالف این عمل بود و زیربار درخواست روسها نرفت و معامله به دست شیخ انجام گرفت![16]
مورد معامله به نوشتة دولت آبادى و محمد على تهرانى (کاتوزیان) «قبرستان» بود[17]، به نوشتة ملک المورخین «مدرسه»[18]، به نوشتة اعظام الوزاره «زمین کهنه و متروک قبلاً مدرسه و قبرستان»[19]، به نوشتة مهدى بامداد «اراضى موقوفة [ متعلق به امام زاده] سید ولى و مدرسة خرابه و قبرستان مسلمین»[20] و بالاخره به نوشتة ناظم الاسلام «مدرسه و قبرستان» و نیز «مسجد»![21]
در مورد مبلغ مورد معامله نیز اختلاف شدیدى وجود دارد: ملکالمورخین مبلغ خرید زمین را 2000 تومان قید کرده ولى دولتآبادى (و به تبع او مهدى داودى) همین مبلغ را 700 تومان و ناظم الاسلام کرمانى و به تبع وى کسروى و نیز مهدى بامداد 750 تومان دانستهاند![22]
این تناقض در مورد اجساد پیدا شده هم وجود دارد: دولت آبادى از «قبرستان کهنه» و «جنازههایى که هنوز متلاشى نشده» سخن مىگوید[23]، تهرانى (کاتوزیان) از «استخوان زیادى از اموات که در آنجا مدفون بودند»[24]، ناظم الاسلام از «جسد تازة یک زن»[25] و اعظام الوزاره از پیداشدن جسد متلاشى نشده خبر مىدهد[26]، ولى محمدعلى تهرانى (کاتوزیان) از «استخوان زیادى از اموات که در آنجا مدفون بودند»[27] و کسروى «از استخوانهاى زن مرده» سخن مىگوید![28] همچنین ناظم الاسلام و اعظام الوزاره و کسروى از پیداشدن یک جنازه خبر مىدهند[29]، ولى دولت آبادى از «جنازه ها» سخن مىگوید![30] مهدى داودى نیز گفتار مورخین یادشده را در قالب رمانى به اسم تاریخ، این چنین جمع زده است: «از قبرستان کهنه و متروک، استخوان اموات و گاهى اجساد متلاشى شده بیرون مىآید»![31]
به قول شاعر: هر لحظه به شکلى بت عیّار در آمد...!
ضمناً جالب است بدانیم که ملکزاده، معلوم نیست به استناد چه مدرکى، تخریب بانک را در اثر حملة «هزارها نفر در نیمه شب»! مىشمرد[32] در حالى که مآخذ کهنتر صریحاً خلاف این معنى را گزارش مىکنند.[33] همین نوع پریشان گویى، به نحوى دیگر، توسط مهدى بامداد نیز صورت گرفته و وى، در عبارتى که ذیلاً مىخوانید، معلوم نیست به استناد چه مدرکى، از تلاش اولیاى بانک استقراضى براى «اجارة»! زمین چال سخن به میان آورده و سپس موضوع را به «فروش» آن ختم کرده است:
روسها قصد داشتند که بانک یا شعبة آن را در بازار دایر نمایند، محلى را در اراضى موقوفة سید ولى که... مدرسة خرابه و قبرستان مسلمین بود، براى ساختمان بانک در نظر گرفتند. براى اجاره کردن آن به هر یک از ملاها که مراجعه کردند کسى حاضر نشد که آن را به روسها اجاره دهد، لکن به حاج شیخ فضلاللّه که رجوع کردند او حاضر شد و اراضى مزبور را جهت ساختمان بانک... به ملاحظة تبدیل به احسن به روسها فروخت...[34]
ب) گزارشگران، نوعاً از دشمنان شیخاند
نکتة مورد تأمل دیگر در گزارش مورخان، آن است که گزارشگران نوعاً از مخالفان سرسخت شیخ بوده و چه بسا نگارش تاریخ را فرصتى براى تصفیه حساب شخصى و خطى خویش با شیخ انگاشتهاند. توجه به این نکته نیز دیوار بىاعتمادى را بین خواننده و آنها ضخیمتر ساخته و پژوهشگران را وامىدارد که براى درک «واقعیت» ماجرا، به جستجوى اسناد و مدارک دست اوّل تاریخى برخیزند.
براى نمونه، مىتوان به ناظم الاسلام کرمانى اشاره کرد که شیخ فضلاللّه نورى، او را به علت درج مقالات کفرآمیز در روزنامة «کوکب دُرّى»[35] تکفیر کرده و کرمانى نیز از این امر بسیار ناراحت بود.[36]
یا یحیى دولت آبادى، به علت مسائلى نظیر انتساب وى و پدرش به فرقة بابیت (شاخة ازلىگرى)، چنانکه خود تصریح دارد، «حاج شیخ فضلاللّه... در مدت اقامت طهران، همه وقت با خانوادة» وى «کدورت داشته»[37] و «سالها در مجالس خصوصى نسبت به» آنها «بدگو بوده است».[38] و این امر طبعاً خوشایند یحیى نبوده و در مواضعش نسبت به شیخ تأثیر منفى مىگذاشته است.
بدیهى است که شرط اول هر قضاوت «منصفانه»، «بىطرفىِ» قاضى است، و مع الأسف این افراد، فاقد این شرط اوّلى و اساسىاند. جاى این سؤال، به جد، وجود دارد که: در موضوعى چون ماجراى بانک استقراضى که به حیثیت (قضایى) شیخ فضلاللّه مربوط شده و عرصة خوبى براى تصفیة حسابهاى سیاسى با اوست، چه تضمینى وجود دارد که این گونه افراد در «پرداخت» ماجرا، از وسوسه هاى نفسانى کاملاً برکنار بمانند.
توجه به این امر ـ چنانکه قبلاً گفتیم ـ راه را به کلى بر اعتماد به اقوال مورخان یادشده در موضوع مورد بحث (فروش مدرسة چال به بانک استقراضى) مىبندد و پژوهشگران را وامىدارد که به جستجوى اسناد و مدارک دست اوّل تاریخى برخیزند...
ج) نقل یکسویة ماجرا
ناظم الاسلام کرمانى (و به تبع وى کسروى و ملکزاده) در گزارش خویش از واقعه مطلقاً اشارهاى به اقوال دیگرِ رایج در میان مردم راجع به واقعة مذکور ندارند و به گونه اى از ماجرا سخن گفته اند که خوانندة بى اطلاع، مىاندیشد نسبت فروش بانک به شیخ شهید، مسلّم بوده و کسى در این امر شک نداشته است! حال آنکه با مرورى بر جراید و مکاتیب آن ایام، در مىیابیم که قضیه چنین نبوده و قول دیگرى نیز در بارة چگونگى واقعه بر سر زبانها بوده است. فى المثل روزنامة حبل المتین (چاپ کلکته) در همان ایام ضمن نقل شایعه مبنى بر اینکه زمین مزبور را «سال گذشته بانک روسى... گویا در محضر جناب مستطاب آقا حاج شیخ فضلاللّه مجهول المالک قلم داده به مبلغى ابتیاع نمود»، قول دیگرى را در بارة چگونگى واقعه افزود: «برخى مىگویند مدتها است این معامله واقع شده و عده اى از علماء دارالخلافه حکم بر صحّت معاملة مزبور کرده اند. ابتدا در زمان مرحوم مبرور آقا سید محمدصادق نوّراللّه مضجعه والد ماجد آقاى آقا میرزا سید محمد مجتهد طباطبایى. یعنى از آن مرحوم خریده و ثمنش را رد کرده نوشتة شرعیه گرفته اند. باز مجدد از مرحوم حاجى میرزا حسن آشتیانى طاب ثراه ابتیاع نموده، ثالثاً از مرحوم آقا سید علىاکبر مجتهد تفرشى و بالاخره از آقاى آقا سید عبداللّه بر صحت معاملة مزبوره احکام صادر نموده اند. حال، حقیقت امر را در نظر علماى اعلام، نوعى دیگر جلوه دادند یا آنکه علما طریق شرعى از براى صحت این خرید و فروش یافته اند؟ درست از حاقّ مطلب مسبوق نیستم...».[39]
روزنامة یادشده، همچنین از تحریک مردم و تخریب بانک، دو نوع تحلیل متفاوت ارائه کرده و از قضاوت قطعى و صریح خوددارى کرد: «برخى صدور این حرکت را ناشى از عروق غیرتمندى و تعصب مذهبى مىگفتند و نیات محرکین را تقویت شرع شریف مىدانستند و بسى تحسین و تمجید مىکردند، و گروهى دیگر، عکس او را عقیده داشته و دارند که مقصود شهرت و انداختن بلوى بوده است...».
به نطر مىرسد که نویسندة مقاله، خود معتقد به تحلیل اخیر بوده، امّا از آنجا که روزنامه در حوزة حاکمیت انگلیسیها (کلکته) منتشر مىشده، براى آنکه به اصطلاح «به زلف یار برنخورد»! یکى به میخ و یکى به نعل زده و حقیقت را از زبان دیگران مطرح کرده است! شاهد این مطلب سخن خود اوست در چند سطر بعد از همان مقاله که، با اشاره به یکى دیگر از حوادث جنجال انگیز همان ایام، مىنویسد:
جمعى از مردمان را در این واقعه و نظایر آن عقیدة علىحده اى است که قدرى باریکتر به نظر مىآید و گویا محرّکى خارجى را در این کارها دخیل مىپندارند و محلّ وزیدن این بادهاى مخوف را از سفارتخانة یکى از همسایگان که در صدد ازدیاد نفوذ خود در داخلة مملکت ایران است مىدانند. چنانکه نطق یک تن از وزراى آن دولت را از براى اثبات فقرة مدّعیه شاهد مىآورم...
روزنامة حبل المتین، از روزنامه هاى پرتیراژ و تأثیر گذارى بود که اتفاقاً در عصر مشروطه نیز راه مخالفت با شیخ را در پیش گرفت و بلندگوى دشمنان وى گردید. نشر مقالة فوق در چنین روزنامهاى، نشان مىدهد که در قضیة معاملة زمین چال، دست کم این نظریه نیز همان وقت در ذهن مردم مطرح بوده که معاملة مزبور مدتها قبل از آن تاریخ انجام گرفته و علمایى چون میرزا حسن آشتیانى آن را امضا کرده اند (چنانکه یحیى دولت آبادى هم به این نکته اشاره دارد). براین اساس، اکتفاى ناظم الاسلام کرمانى (مورّخِ معاصرِ واقعه) به نقلِ «یکجانبة» این شایعه و «سانسور» نظریات دیگر در مورد همین قضیه، و سپس نیز تکثیر همان یک نظریه توسط امثال کسروى، کاملاً نشان مىدهد که هدف شایعه پردازان، نه گزارشى «بىطرفانه» از واقعیت، بلکه ایجاد یک «جنگ روانى» علیه شیخ و «استفادة ابزارى» از تاریخ براى ملکوک ساختن چهرة حریف بوده است! محققان، بهدرستى، عدم مراعات توازن در اطلاعات و یکجانبه بودن دادههاى تاریخى را یکى از دشمنان عمدة تاریخ نگارى صحیح محسوب داشتهاند.[40]
ناظم الاسلام در عصر واقعه در تهران مىزیسته و از اقوال گوناگون در بارة آن اطلاع داشته، امّا آن اقوال را با «اغراض سیاسى» خود، مغایر دیده و به کتمان آن پرداخته است. خطاى کسروى نیز (با آنکه هنگام واقعه در تهران حضور نداشته و درحقیقت، «مصرف کنندة» مندرجات تاریخ بیدارى است) مع الوصف کمتر از خطاى ناظم الاسلام نیست. چه، او به مطالب روزنامة حبل المتین دسترسى داشته و مندرجات این روزنامه مربوط به ماجراى مسجد شاه و پرخاش امام جمعه به سید جمال واعظ در همان ایام را (که مغایر با گزارشها و تحلیلهاى رایج مشروطه خواهان از ماجراست) نقل کرده است[41]، اما در قضیة مدرسة چال هیچ اشارهاى به اقوال مغایر ندارد! و پیداست که در پى لکه دار ساختن چهرة شیخ بوده است.
* اسناد دست اول، نشان از بىگناهى شیخ در ماجرا دارد
خوشبختانه آقا شیخ محمد حسین یزدى (از مشروطهخواهان شاخص صدر مشروطه) به اسناد معاملة مزبور دسترسى داشته و در نامه به یکى از علماى نجف، گزارشى از مفاد آن را آورده است که خصوصاً با توجه به اینکه مرحوم یزدى در زمان شیخ، از مخالفین سیاسى وى محسوب مىشده، در گزارش مزبور شائبة هیچ نوع جانبدارى از شیخ نمىرود و مىتوان به صحّت گزارش وى اطمینان داشت.
حاج شیخ محمدحسین یزدىندوشنى (1238ـ1312ش) دانشآموختة حوزههاى علمیة اصفهان، تهران و نجف در رشتههاى منقول و معقول، از مشروطهخواهان صدر مشروطه[42] و عضو شاخص مجالس شوراى اول تا سوم از تهران، همکار شهید مدرس در مجلس دوم و نیز سفر مهاجرت در جنگ جهانى اول، عضو انجمن نظار پایتخت در انتخابات دورة 4 مجلس، رئیس سِنّى مجلس مؤسسان رضاخانى (آبان 1304 شمسى)، و بالاخره حاکم شرع مشهور عدلیّة تهران در زمان داور (اردیبهشت 1306 تا 1312) است. دکتر مرتضى یزدى، از رهبران مشهور حزب توده، فرزند او است.[43]
شیخ حسین یزدى در نامة یادشده، بر کلیّة شایعات فوق، خطّ بطلان کشیده و صریحا خاطرنشان مىسازد که نسبت مزبور به حاج شیخ فضلاللّه «کذب و خطا» بوده و در فروش زمین مدرسة چال به وکیل بانک استقراضى «ابدا پاى جناب حاج شیخ فضل(اللّه) در کار نبوده» است:
در خصوص زمین چال که نسبت معاملة آن را به جناب حاجى شیخ فضلاللّه داده بودند استفسار و استعلام فرموده بودید. بلى، نسبت کلیة معاملاتى که در خصوص این زمین واقع شده به جناب شیخ دادند، ولى بعد از آنکه اسناد و بُنجاق [کذا] آن زمین درآمد و تحقیقات در خصوص آن زمینْ دعاگو نمود، چنین معلوم شد که: زمینى بوده بایر و در ید تصرف حاجى محمد کاظم تاجر توتون فروش از طایفة قاضى. [وى] از روى اسناد و نوشتجات معتبرى که دال بر مالکیت خود داشته، محض اعتبار، اسناد مذکوره را به امضاى مرحوم مبرور حاجى میرزا محمدحسن آشتیانى طاب ثراه مىرساند و مرحوم مبرور حکمى جداگانه بر ملکیّت حاج مزبور آن زمین را، مرقوم مىدارند. بعد از فوت مرحوم میرزا طاب ثراه چون زمین معروفیّت به اسم مدرسة چال داشت، محض احتیاط، حاجّ مزبور به توسط جناب حاجى شیخ مرتضى [آشتیانى ]معاملهاى بر سبیل احتیاط نزد شیخ مىنماید، به این معنى که: مىخرد حاجّ مزبور احتیاطا آن زمین را از جناب شیخ به مبلغ هفتصد تومان، که جناب شیخ وجه آن را دکان یا چیز دیگرى خریده وقف نمایند. جناب شیخ هم دکانى خریده وقف مىنمایند مِن بابِ احتمالِ الْوَقْفیّه که چنانچه در واقع و نفسالأمر وقف بوده تبدیل به احسن شده باشد.
بعد از آن، حاجّ مزبور نصف مُشاع از آن را مىفروشد به حاج محمدباقر بلورفروش و نصف دیگر را به وکیل حاج مستشارالتجار که حاجى محمدکاظم عراقى باشد. حاجى محمدکاظم عراقى، وکیل حاج مستشارالتجار، نصف دیگر را هم خریده از حاج محمدباقر بلورفروش، و تمام آن زمین بعد از این معاملاتْ ملک حاج مستشارالتجار مىشود که او به بانک مىفروشد.
در این معاملات متوالى و متتابع، ابدا پاى جناب حاج شیخ فضل[ اللّه ]در کار نبوده. معاملات نزد مرحوم آقا سید علىاکبر (تفرشى) طاب ثراه شده، اقرار بر وقوع و اعتراف برآن [را ]جمعى از علماى اعلام از قبیل جناب آقا سید عبداللّه [بهبهانى ]و جناب حاجى شیخ مرتضى و جناب صدرالعلما و جناب آقاى آقا شیخ محمدرضا قمى و غیرهم نوشتهاند و خود مرحوم آقا سید علىاکبر طاب ثراه وقوع معاملات را تسجیل کردهاند.
فقط آنچه جناب شیخ [ فضلاللّه] تصدّى نمودهاند همان معاملة احتیاطیّهاى است که تبدیل به احسن نمودهاند و آن، قبل از این معاملات بوده. بارى، نسبتى دادند از روى کذب به جناب شیخ، ولى خطا بود و پاى غیر در میان...[44]
افزون براین مقاله اى دو صفحه اى (به خط؟) در آلبوم آقا ضیاءالدین نورى فرزند شیخ شهید وجود دارد که در فاصلة 16 شوال ـ 16 ذیقعدة 1323 ق نگارش یافته و گزارشى «منتقدانه» از اغتشاشات صدر مشروطه[45] و از آن جمله: ماجراى تخریب عمارت بانک استقراضى به دست داده است. مقالة مزبور، ضمناً با اشاره به شکست روسیه از ژاپن در آن ایام، از تلاش و تمهید انگلیسیها براى عقب زدن روسها در ایران پرده بر مىدارد.
جدا از صحّت و سُقمِ تحلیلى که مقاله راجع به اوضاع سیاسى وقت ارائه مىکند، باید گفت که اشارات آن به ماجراى بانک کاملاً مؤیّد گزارش شیخ حسین یزدى است:
...این است که در این ابتلاى فوق العادة روسها، انگلیسیها به هیجان آمده وقت [ را] غنیمت شمرده، بعضى را در طهران و برخیها [ کذا] را در سایر بلدان تطمیع و تحریک کرده و مساعدت مالى مالى مىنمایند که به وسیله[ اى] اجراء مقاصد مقبولة خود را بنمایند...
بعد از اینکه [ در قضیة نوز بلژیکى] هیاهوها کردند و پیشرفت نکرد، زمین وقفى را که در سنوات سابقه مرحومین آقا سید صادق [ طباطبایى پدر سید محمد طباطبایى پیشواى معروف مشروطه] و آقا سید علىاکبر [ تفرشى] و آقا میرزا حسن [ آشتیانى] و لاحقین انتقال داده و قباله نوشته و مُهر نموده بودند؛ به ایادى مختلفه نقل و انتقال [ داده] شده بود و مرتکبینِ انهدام، تمام مهر کرده بودند، خودشان در 27 ماه مبارک [ رمضان 1323] آمدند و ایستادند و خراب کردند، که چرا بانک روسى این محل را مىخواهد عمارت کند، و حال آنکه خودشان مهر کرده بودند و قبالجات کلاٍّ حاضر است؛ براى آنکه از دولت یا روسها صدایى بلند شود [ و آن را ]اسباب و وسیله و بهانة فسادى نمایند.
دولت پختگى کرد و اقدامى به ماضى [ ؟] نکرد. حضرات ساکت شده، دیگر وسیله[ اى] نداشتند تا آنکه چند نفر دلالهاى قند روسى طهران را کنترات[46] کردند با بانک روس که احدى نخرد و به هر قیمت که خودشان بخواهند بفروشند...
[1]. به قول ملکزاده: «زمین مخروبه و متروکى» که «صاحب معیّنى نداشت» تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، 1/223. خاطرات اعظام الوزاره (ج 1، ص 102) از زمین مزبور به عنوان «قبرستانى بزرگ ولى متروک» یاد مىکند.
[2]. مشاهدات و تحلیل اجتماعى و سیاسى از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، محمدعلى تهرانى کاتوزیان، با مقدمة دکتر ناصر کاتوزیان، ص 141.
[3]. افسانة فروش مدرسه و قبرستان چال، محمد ترکمان، مندرج در: نگاه نو، ش 38، ص 19، نامة طباطبایى به وزیر امور خارجه.
[4]. خاطرات من...، اعظام الوزاره، 1/102. وى مىنویسد: «...خود نگارنده که مکرر از آنجا عبور مىکردم آن محل جز مرکز کثافات و زباله دانى که موجب امراض گوناگون براى ساکنین اطراف قبرستان و زمین مىشد چیز دیگرى نبود، اصلاً مدرسهاى وجود نداشت که دایر باشد و فقط یک عده دهاتیهاى ترک در محوطة صحن مدرسه گوشه به گوشه زندگانى مىکردند. یکى از موارد تبدیل به احسنِ رقبات موقوفه، در همین موارد است که فروخته و جاى دیگرى را که داراى عوائدى باشد براى مورد وقف رقبة جدید تهیه نمایند».
[5]. تاریخ مشروطة ایران، کسروى، صص 54 ـ 55 .
[6]. تاریخ بیدارى ایرانیان، بخش اول، 1/324. در نامهاى هم که سفارت روسیه پس از تخریب ساختمان بانک، به وزارت خارجة ایران مورخ 12 شوال 1323 نوشته مىخوانیم: «این مسئلة قبرستان بودن آن اراضى از قرار معلوم گویا به کلى بىاصل باشد. زیرا که بانک اراضى مزبوره را به موجب نوشتجات معتبرة صحیحه، قطعه قطعه که هریک داراى بنایى بودهاند ابتیاع نموده بود» (بانک استقراضى روس در ایران، مظفر شاهدى، ص 117).
[7]. دربارة بانک استقراضى روسیه در ایران، چگونگى تأسیس، و مواضع و عملکرد آن، و نقش وى در توسعة نفوذ اقتصادى ـ سیاسى روسیة تزارى در کشورمان، ر.ک، تاریخ بانک استقراضى روس در ایران، مظفر شاهدى، تهران 1382، و معرفى و نقد آن با عنوان «تاریخ بانک روس در ایران، على معصومى، مندرج در: کتاب ماه؛ تاریخ و جغرافیا، سال 4، ش 4 شمارة مسلسل 64، بهمن 81، صص 75ـ60 .
[8]. بانک استقراضى روس در ایران، مظفر شاهدى، ص 111. البته، با توجه به یکهتازى بانک شاهنشاهى ایران و انگلیس در عرصة اقتصاد آن روز ایران که حتى چاپ و نشر اسکناس را به عهده داشت، و اینکه رقابت میان بانک استقراضى و شاهى طبعاً به ترکتازى انحصارى لندن در اقتصاد ایران خاتمه داده و ایجاد چنین موازنهاى عملاً به سود تجار ایرانى بود، باید دید چه گروهى از تجار در مقام تضعیف و تخریب بانک استقراضى بودهاند؟
[9]. ر.ک، مرآهًْ الوقایع مظفرى، ملک المورخین، به کوشش عبدالحسین نوایى، بخش حوادث مربوط به سال 1315، 201ـ202. و نیز ر.ک، حیات یحیى، میرزا یحیى دولت آبادى، 4/253ـ254.
[10]. افسانة فروش مدرسه و قبرستان چال، محمد ترکمان، مندرج در: نگاه نو، ش 38، ص 12.
[11]. تاریخ مشروطة ایران، ص 458.
[12]. راجع به اغراض سیاسى پشت ماجرا ر.ک، خاطرات من...، اعظام الوزاره، صص 97ـ 98؛ تاریخ بیدارى ایرانیان، بخش اول، 1/328، 324 و 301؛ تاریخ مشروطة ایران، کسروى، ص 55 و 57 ؛ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملکزاده، 1/223؛ بانک استقراضى روس در ایران، مظفر شاهدى، ص 111؛ ترکمان، مندرج در: افسانة فروش مدرسه و قبرستان چال، محمد ترکمان، مندرج در: نگاه نو، ش 38، صص 15ـ16. معرفى گردانندگان بلوا علیه بانک استقراضى، شرح اغراض آنان، و حتى نقش پیشین آنان در فروش زمین چال به کارگزاران بانک استقراضى، نیاز به بحثى مستقل دارد که در ظرفیت محدود کتاب حاضر نمىگنجد.
[13]. خاطرات و اسناد؛ مجموعهاى از خاطرات خاطره نویسان نخبه و عکسها و اسناد معتبر و منحصر، به کوشش سیفاللّه وحیدنیا، ص 27.
[14]. براى شرح ماجرا ر.ک، تاریخ بیدارى ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانى، بخش اول، ج 1، صص 324ـ 328 و نیز: قسمت مقدمه، صص 187ـ 188؛ حیات یحیى، میرزا یحیى دولت آبادى، 2/7ـ 8؛ یادداشتهاى ملک المورخین، به کوشش عبدالحسین نوایى، ص 185 و 254ـ 255 و 275؛ خاطرات من...، اعظام الوزاره، 1/101ـ106؛ تاریخ مشروطة ایران، کسروى، صص 54 ـ 58؛ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، مهدى ملکزاده، 1/223ـ224؛ عینالدوله و رژیم مشروطه، مهدى داودى، صص 96ـ 98؛ انقلاب مشروطیت ایران، دکتر محمداسماعیل رضوانى، صص 88 ـ89 ؛ نقش روحانیت پیشرو...، حامد الگار، صص 340ـ341.
[15]. حیات یحیى، 2/7ـ 8 . سخن دولت آبادى مؤید این بخش از نامة سید محمد طباطبایى به مشیرالدوله وزیر خارجه مورخ 11 ربیع الثانى 1323 است که مىنویسد: «از پنج شش سال قبل» یعنى سالهاى 1317ـ 1318 «آقا میرزا مصطفى» آشتیانى «این مدرسه را به کسى فروخت و مرحوم حاج میرزا حسن» آشتیانى «گفتند امضا نمود». براى متن نامه ر.ک، نگاه نو، ش 38، مقالة آقاى محمد ترکمان، ص 19 و 11.
[16]. یادداشتهاى ملک المورخین، به کوشش عبدالحسین نوایى، ص 185.
[17]. حیات یحیى، 2/7-8 ؛ مشاهدات و تحلیل...، ص 141.
[18]. یادداشتهاى ملک المورخین، ص 185.
[19]. خاطرات من...، 1/102ـ103. کسروى نیز مورد معامله را «یک مدرسة ویرانه و یک گورستان کهنه» شمرده است تاریخ مشروطة ایران، ص 54.
[20]. شرح حال رجال ایران...، 3/96.
[21]. تاریخ بیدارى...، بخش اول، 1/ 325.
[22]. ر.ک: یادداشتهاى ملک المورخین، همان؛ حیات یحیى، 2/ 8 ؛ عین الدوله و رژیم مشروطه، ص 96؛ تاریخ بیدارى ایرانیان، بخش اول، 1/325؛ تاریخ مشروطة ایران، کسروى، ص 55 ؛ شرح حال رجال ایران، 3/96.
[23]. حیات یحیى، 2/7ـ 8 .
[24]. مشاهدات و تحلیل اجتماعى و سیاسى...، محمدعلى تهرانى کاتوزیان، ص 141.
[25]. تاریخ بیدارى ایرانیان، بخش اول، 1/326.
[26]. خاطرات من...، 1/103: «نعش زنى پیدا شد که معلوم بود تازه دفن شده، به طولاى که جسد از هم متلاشى نشده بود».
[27]. مشاهدات و تحلیل اجتماعى و سیاسى...، ص 141.
[28]. تاریخ مشروطة ایران، ص 56.
[29]. خاطرات من...، 1/97؛ تاریخ مشروطة ایران، ص 56 .
[30]. حیات یحیى، 1/ 8 .
[31]. عین الدوله و رژیم مشروطه، ص 97.
[32]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، 1/223.
[33]. ملک المورخین زمان وقوع ماجرا را «روز 27 ماه رمضان 1323» ثبت کرده است یادداشتهاى...، صص 254ـ 255 و ناظم الاسلام، که شخصاً شاهد بخش پایانى عملیات تخریب بوده، تصریح دارد که کار تخریب، از عصر آغاز شده و «نیم ساعت به غروب مانده، اثرى از عمارت بانک باقى نمانده بود...» (تاریخ بیدارى ایرانیان، بخش اول، 1/327).
[34]. شرح حال رجال ایران...، 3/96. تأکید روى کلمات از ما است.
[35]. ر.ک، خانه، بر دامنة آتشفشان، از راقم این سطور، صص 115ـ116، گفتگوى شیخ با سیدین طباطبایى و بهبهانى در تحصن حضرت عبدالعظیم علیه السلام.
[36]. تاریخ بیدارى ایرانیان، بخش دوم، 4/169ـ170.
[37]. حیات یحیى، 2/82 . «سالها در مجالس خصوصى نسبت به» آنها «بدگو بوده است».( . همان: 2/106. به گفتة دولت آبادى، علاوه بر شیخ، طباطبایى و بهبهانى نیز «به علتهایى که از پیش ذکر شده» با وى «بى مهر» بوده اند (همان: 2/110). )
[38]. همان: 2/106. به گفتة دولت آبادى، علاوه بر شیخ، طباطبایى و بهبهانى نیز «به علتهایى که از پیش ذکر شده» با وى «بى مهر» بوده اند همان: 2/110.
[39]. ر.ک، حبل المتین، سال 13، ش 29، 27 محرم 1323 ق، صص 11ـ12، «واقعات طهران».
[40]. ر.ک، مضامین عمده در فلسفة تاریخ، مایکل استنفورد، ترجمة حسینعلى نوذرى، مندرج در: تاریخ معاصر ایران، سال 6 ، شمارة 21ـ22، ص 236.
[41]. تاریخ مشروطة ایران، کسروى، صص 63ـ64.
[42]. وى بعد از انحلال خونین مجلس اول، دستگیر و چندى را در باغشاه، زیر غل و زنجیر به سر برد، سپس آزاد و تا پایان دوران موسوم به استبداد صغیر، در خانة خود تحت نظر قرار گرفت. اما در آن هنگام نیز از کوشش به نفع مشروطیت دست بر نمىداشت. ر.ک، واقعات اتفاقیه...، محمدمهدى شریف کاشانى، 1/354.
[43]. ر.ک، مقالة «با اولین حاکم شرع عدلیه آشنا شویم»، مندرج در: مجلة عماد، صاحب امتیاز و مدیر مسئول: سید ضیاء میرعمادى، سال 1، ش 3، بهار 1368، صص 57 ـ59 ؛ روزنامة میهن، مدیر: ابوطالب شیروانى، دورة چهارم، ش 14، 22 تیر 1322، ص 1.
[44]. در بارة فروش زمین چال به بانک استقراضى، و بى پایگى اتهامات مورخین به شیخ، مطالعة مقالات زیر توصیه مىشود: شیخ فضلاللّه نورى از پندار تا واقعیت، لطف اللّه آجدانى، مندرج در: نگاه نو، ش 20، خرداد ـ تیر 1373، صص 30ـ50 ؛ افسانة فروش مدرسه و قبرستان چال، محمد ترکمان، مندرج در: همان، ش 38، صص 7ـ 25. همچنین مرحوم سید حسن امین در مستدرکات اعیان الشیعه، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت 1412 ق / 1992 م، ج 4، ص 139، بحث خوبى در این باره دارد.
[45]. همچون: اغتشاش بر ضدّ نوز بلژیکى، گران شدن قند روسى و اقدام تند علاءالدوله حاکم تهران نسبت به تجار ایرانى و تحصن تجار در حضرت عبدالعظیم علیه السلام، اجتماع مردم تهران در مسجد جمعه و منبر سید جمال واعظ و حوادث متعاقب آن...
[46]. در اصل: قنطرات.
برگرفته از کتاب «کالبدشکافى چند شایعه دربارة شیخ فضل اللّه نورى» منتشره از سوی مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران