17 خرداد 1400
جامی از چشمه بصیرت /دریچهای به «اندیشه سیاسی_ تاریخی» آیتالله لنکرانی
سیاست و استعمار
· هر کتابى را باید از اول به آخر خواند، جز کتاب سیاست که مطالعه آن را باید از آخر شروع کرد![1]
· ملت ایران! به خدا قسم، استعمارشناسى از اتمشناسى و ویروسشناسى مشکل تر است؛ چه کنم؟ مکتب ندارد، مدرسه ندارد، سابقه مىخواهد، تجربه مىخواهد، قریحه مىخواهد، ایمان مىخواهد، استمداد از مبدء مىخواهد، استمداد از ارواح مقدسه مىخواهد، و بالاخره دینشناسى و دشمنشناسى مىخواهد و براى مردم مسلمان یک فیض الهى است که به آنها افاضه مىشود.[2]
· در سیاست، باید بر اسب اطمینان سوار شد و تازیانه سوء ظن را در دست گرفت. یعنى در مسائل سیاسى باید با کمال دقت و احتیاط حرکت کرد و از سادهاندیشى پرهیز نمود؛ و گرنه فریبمان مىدهند و شکست مىخوریم.
· هیچ چیزى، خارجیهاى ذى نظردر مملکتى را به قدر «تمرکز افکار عمومى در موقعیتهاى بزرگ و حسّ تفاهم ذاتالبین [بین دولت و ملت]» به وحشت نمىاندازد و همین طور هیچ چیزى خارجیها را به قدر «عدم اطمینان مردم نسبت به مقامات عالیه و توسعه و اشتداد عدم نارضایتیها» خوشحال نمىسازد.
· در سیاست، باید یکى فرمانده بوده، و بقیه سرباز باشند؛ یکى فیلسوف است، بقیه باید شاگرد باشند. یک مکتب خانه، دو ملاّ نمىخواهد!
· من عقیده دارم (و قبلاً هم گفتهام) که باید قانون اساسى کشور را به تعداد زیاد چاپ کرده و در دسترس مردم قرارداد و آنان را تشویق و ترغیب کرد تا بخوانند و با حقوق خود در قانون اساسى آشنا شوند. بایستى بچهها را از کودکى و جوانان را از جوانى با قانون اساسى آشنا کنند، تا از ابتداى عمر به حقوق قانونى و ملىشان آگاه شوند؛ که آگاهى آنها به این امر، خیلى در اصلاح امور و بهبود اوضاع کشور مؤثر است.[3]
· ظلم نقطه کوچکى است که تحمل مظلومان، آن نقطه کوچک را بزرگ مىکند.[4]
· استقلال، از فردها شروع مىشود و به اجتماع سرایت مىکند.
· من پانزدهم خرداد را حق دارم به «قیامِ ملّىِ خالصِ عدالتخواهىِ اسلامى» تعبیر کنم.
· آمریکا الاغ هارى است که بارش طلا است![5] فرق انگلیس و آمریکا در آن است که، انگلیسیها نسبت به دین و مذهب اسلام، لابشرط بوده و عناد ذاتى با مذهب ندارند. آنچه که براى انگلیسها در درجه اول و آخرْ مهم است منافع سیاسى و اقتصادى آنها مىباشد؛ مذهب اگر مانع دستیابى آنها به منافع و مطامع مادّىشان باشد (که غالباً در ایران اسلامىِِ شیعه، چنین بوده است) با آن در مىستیزند و به تضعیف و احیاناً نابودى آن همت مىگمارند، و اگر وجود مذهب، در زمانى، مایه دستیابى ایشان به مطامعشان نباشد بلکه احیاناً (مثلاً به عنوان سدّى در برابر پیشرفت کمونیسم) به زیان دشمنان آنها عمل کند از آن حمایت هم مىکنند. ولى آمریکاییها، چنانکه از پیشینه عملکرد آنها در ایران (به ویژه در نقاطى چون ارومیه و...) معلوم و مشهود مىگردد، در عین آنکه به دنبال منافع خویش هستند، با مذهب اسلام و تشیع اصولاً عناد ذاتى دارند و بناشان بر محو و نابودى مذهب است.[6]
· «آل سعود» کنیز آمریکاست! صدماتی که سعودیها از بدو پیدایش و فعالیت خود به اسلام و مسلمین زدهاند نظیر آن را در طول تاریخ نمیتوان پیدا کرد.
· روسها همیشه توبرهکش انگلیسها بودهاند (و در سیاست خارجى، استقلال و ابتکار نداشتهاند).
· در عرصه سیاست، منطقِ «مرغ یک پا دارد»، منطقى خام و نادرست است. سیاستمدار پخته و کارآمد، کسى است که یک پاى وى، به مثابه پاشنه در، همواره روى «اصول» و «مبانى» استوارِ نظرى و عملى، «ثابت» باشد و پاى دیگرش، در «تحرک و چرخش». سیاستمدارى که چنین نباشد، به زودى کارش به بنبست و ناکامى کشیده و خود و دیگران را به شکست و نابودى خواهد کشانید.
· من به ایمان این سید [امام خمینى(ره)] ایمان دارم و آسمان به زمین بیاید و زمین به آسمان رود، مطلب همین است که گفتم.
· مصدق به موازنه در سیاست خارجى فکر مىکرد، ولى در عمل همه ابرقدرتها را علیه خودش متحد ساخته است. رزم آرا به موازنه فکر نمىکرد، ولى عملاً آنهارا به جان هم انداخته بود.[7]
· قوامالسلطنه «متخصص خرابکارى در سیاستهاى داخلى» است.[8]
· کم اتفاق مىافتد که بین اشخاص بزرگ دوراندیش با معاصرینشان هماهنگى کامل پیدا شود؛ زیرا آنها بالفطره مىبینند و تشخیص مىدهند آتیهاى را که دیگران نمىتوانند ببینند و تشخیص دهند.
· مبرزترین رجل سیاسى کسى است که از اوضاع، به نفع مقصود صالح خود استفاده کند. عاقلترین مرد اجتماعى کسى است که بتواند مخصوصاً افکار عمومى یک ملت و امور واقعىِ مورد احترام آنها را پیدا کرده و از همان راهِ تعظیم در مقابل افکار ملى، در تکمیل نقایص آنها بکوشد.[9]
· کسانى مىتوانند موفق به اصلاحات شوند که داراى این سه وصف باشند: وطنخواه، وطنشناس، آزادىخواه بالفطره.[10]
ایران، اسلام و تشیّع
· ایران، ظرف مذهب و ملیّت ماست؛ یعنی ایرانْ ظرف است و تشیعْ مظروفِ آن و مصونیتِ مظروف، بسته به مصونیت ظرف است و اگر مظروف بریزد، ظرف بهاى چندانى نخواهد داشت!سقِّ استقلال و تمامیت ارضی ایران را با تشیّع برداشتهاند و بنابراین حفظ استقلال و یکپارچگی این کشور با خدشه در مبانی تشیع، ممکن نیست.
· باید، با قوّت، شعائر را حفظ کرد؛ چرا که با حفظ آن، آرام آرام، همه چیز درست مىشود؛ و هیچگاه نومید نشوید زیرا که ایران صاحبى دارد و این کشور از اینگونه مشکلات (آشوبگرىِ تودهایها، سست عنصرىِ دولت موقت، و...) ، بلکه سختتر از آن، بسیار دیده است.[11]
· آهای ایرانی! خودت را بشناس و خدا را بیشتر شکر کن که تو تنها مملکت و ملت شیعه هستی که استعمارگران نتوانستند رسماً تحت استعمار و قیمومیتت درآورند. در صورتی که تمام ممالک عربی و اسلامی و غیر اسلامی آسیا و آفریقا، رسماً به شکل مستعمره و مستملکه و منضمّه درآمده بودند. برای تو هم نزدیک به سه قرن، دامها گستردهاند که از تو امضای بندگی بگیرند ولی تو امضا ندادهای و در مقابل دسایس و زیر شکنجههای استعمارگران جان کندهای ولی جان ندادهای... اگر قیام شاه اسماعیل صفوی نبود، اگر علما و روحانیون توی شیعه نبودند، تو هم در عداد دیگران قرار میگرفتی.[12]
· ایران خانه ایرانى، و حاکم بر آن، تنها اراده ملت ایران است.[13]
· همیشه گفتهام که: جنگها و قراردادهاى موضعى قابل تغییر نیست. براى اینکه [استعمارگرها در اینگونه موارد] نفع مشترک و ضرر مشترک داشته و با هم همکارى دارند. آن، قراردادهاى عمومى است که قابل تغییر است و ممکن است ناگهان عوض شود... الآن بین جبهه شرق و غرب، علیه ایران و تشیع، همکارى و اتحاد موضعى است. به دیگران کار ندارند؛ به ایران شیعه کار دارند.[14]
· آمریکا و صهیونیسم در پنج قاره میدان را برای دستگاه جاسوسی بهاییت باز کرده است. الآن روس، آمریکا، انگلیس و فرانسه [در حمایت از بهاییت] با هم همکاری دارند. همه دارند حمایت میکنند...و حساسیت و پیگیری مشترک مارکسیسم و کاپیتالیسم راجع به حمایت از جاسوسان بینالمللی بهاییت، گویی خیلی بـیشتر از مشترکات دیـگر آنـهاست.[15]
· تقیّه، دستورى از امام(ع) براى رجال سعى و عمل است؛ و الا پیرزنهاى خانهنشین که احتیاجى به امر و نهى نداشتند. تقیّه یعنى کار کردن و گیر نیفتادن؛ تقیّه یعنى زدن و نخوردن.
· تشخیص نحوه تبلیغ تشیع در بلاد غیر شیعی با عقل است. شخص عاقل کسی است که مقاصد خویش را با اقتضائات موضعی و موقعی و استعداد مخاطبان تطبیق کند. اگر شیعه و غیر شیعه جمع بودند، باید مطالبی را انتخاب کرد که در عین تاثیرگذاری، ناراحتی ایجاد نکند. باید مثل احکام اسلام و سیره پیامبر (ص) حقایق را تدریجی، مرحله ای و حساب شده بیان کرد و اقتضاء زمان و مکان و نیاز و استعداد جامعه را سنجید.[16]
· اتحادْ واجب، وحدتْ محال، استهلاکْ انتحار [است]... ما پاسداران حریم پاک اتحاد (بین مسلمانان) هستیم؛ اما اتحاد سیاسى که جبههبندىِ واحدى درمقابل دشمنان است. اینجا به این نکته حساس باید تذکر داد که: اتحاد، غیر از وحدت است. «اتحاد» عبارت است از اینکه کلّیه فِرَقِ اسلامى در مقابل اجانب مخصوصاً صهیونیسم و به طورکلّى استعمار، جبهه واحدى تشکیل دهند و با هم برادرانه زندگى کنند و در مقابل دشمن متحداً بجنگند؛ اما هرکس به عقیده خود [پایبند] باشد و احترام عقاید دیگران را نگهدارد. این است معنى اتحاد، و مسلَّم چنین کلمهاى مقدس بوده و بر مسلمین واجب است که متحد باشند. اما «وحدت» عبارت است از اینکه ما ـ و تنها ما ـ عقاید خود را پایمال کنیم و در مقابل چند نفر متعصب مغرض، خودباخته شویم. لذاست که مىگوییم: اتحادْ لازم است و واجب، ولى وحدتْ محال است و حرام!وحدتِ نظرهاى کلامى، محال و اگر تحمیل شود ثمره آن توقیف افکار و تعطیل تفکر است.[17]
تاریخ و تاریخنگاری
· تاریخ، امینى است خائن و خائنى است امین؛ و فقط آلتى است براى تحقیق و استنباط، و نتیجه تابع قوه استنباطِ مستنبط است. تاریخ براى «شنیدن» است نه «باور کردن». در هر صورت، با وجود خیانتهاى تاریخ، افرادِ هوشمندِ آشنا به عمق وقایع مىتوانند از همان ساختههاى تاریخ نیز حقایق را بیرون بکشند. تاریخ، هرقدر هم خائن باشد، با مرور زمان مىشود حقایق را از آن بیرون کشید.
· گروهى عقیده دارند که تاریخ و اوضاع و احوال اجتماعى، شخصیتها را مىسازد و جمعى دیگر برعکس معتقدند که این، شخصیتها هستند که موجد تاریخاند... ولى حقیقت این است که هم شخصیتها در تاریخ مؤثرند و هم تاریخ در شخصیتها اثر دارد.
· موجد تاریخ لزوماً نمىتواند تاریخ نویسِ [ کاملاً مطلوبى] باشد؛ زیرا هیچ کس نمىتواند در نوشتهاى که راجع به خود اوست، عواطف واستنباطهاى شخصى خود را دخالت ندهد. به علاوه، مورخان هم درباره قدرتى که سرکاراست نمىتوانند در عصر صاحب قدرت، مطالب بىطرفانه بنویسند؛ و نمونههاى آن کتب تاریخى است که در زمان نادرشاه و پادشاهان قاجار نوشته شده است، و معروف است که مىگویند: اگر تاریخ درباره قدرتى که حکومت مىکند در همان عصر نوشته شود باید چند صفحه آن را سفید گذاشت تا پس از زوال قدرت معاصر مورخ، مورخان بىطرف بتوانند حقایق را در صفحات مزبور بنویسند![18]
مرامنامه
· به خدا قسم، من از اول عمرم تا کنون، دنبال پیاده کردن مذهب اهل بیت(ع) بودهام و هر قدمى که برداشتهام به خاطر این مسئله بوده است؛ یعنى اگر قدمى هم اشتباهى برداشته باشم ولى انگیزهام این بوده است که گفتم.
· [خطاب به نمایندگان مجلس شورای ملی چهاردهم]: شما همهتان، بین خودتان، مرا مىشناسید و مىدانید که من سرِ روس با انگلیس نمىجنگم و سرِ انگلیس هم با روس نمىجنگم... یک ایرانى شریف بزرگتر از این است که افکار طفیلى و تَبعى داشته باشد. بیایید سیاست را در دستهاى صالح مرکزیت بدهید.[19]
· جمله «نجات ایران، در گرو یک مرتبه انتخابات آزاد است»، نزدیک به سه ربع قرن شعار دائمىام بوده است.[20]
· در تاریخ ایران، قضیه مهمى که من در آن مؤثر نباشم از 11، 12 سالگىام به این طرف، مطلقاً وجود ندارد. منتها گاهى مبارزه علنى بوده و گاهى به حسن تدبیر کارها [مخفیانه و غیر مستقیم انجام مىگرفته است] و خدا را شاهد مىگیرم مقصدم به غیر از حکومت اسلامى و نجات امت اسلام چیز دیگرى نبوده است [با حالت تأثر] و همیشه، همیشه هر چه بوده همین بوده است... و این را نیز بدانید که من، در هیچ حزبى، گروهى، جمعیتى، هیچ جایى عضویت نداشتم و حتى در مجلس [چهاردهم] هم که اقلیت آبرومندى از مردمان خوب آنجا بود یک فراکسیون منفردین تشکیل دادند، من آنجا هم در عین حال که هرجا لازم بود به آنها کمک مىدادم و زیر بغلشان را مىگرفتم و از آنهاکمک مىگرفتم. اما در مورد عضویت در فراکسیون، به یک بهانه ادبى و با یک شوخى -که عنوان منفردین با فراکسیون قابل جمع نیست و من اگر عضو شوم به من اعتراض مىکنند که آخوند! تو سواد دارى و درس خواندهاى، چطور شعورت نرسید که انفراد با تجمع سازگار نیست! ــ حاضر نشدم.[21]
[1].هفته نامۀ مرد امروز (صاحب امتیاز ومدیر:محمدمسعود)، ش54، مورخ 4/2/1325ش، مصاحبه مدیر با آقای شیخ حسین لنکرانی، ص2.
[2].نوار سخنرانى در روز 13 مرداد 1361ش، براى جمعى از بانوان فرهنگی عضو حزب جمهورى اسلامى.
[3].به نقل از: دکتر قاسم لنکرانى.
[4].خطابه سنگلج، عید فطر 1362 قمرى.
[5].بخشى از مقدمۀ آیتالله لنکرانى بر کتاب: خاطرات سیاسى و تاریخىِ مستر همفر در کشورهاى اسلامى، ترجمۀ على کاظمى،چ 3، تهران، بىنا، 1361.
[6].آیتالله حاج شیخ حسین لنکرانی، از تعامل تا تقابل با آمریکا، قسمت اول، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، س7، ش28، زمستان 82، ص 17.
[7].آیتالله حاج شیخ حسین لنکرانی، تعامل با رجال دین، دانش و سیاست(1)، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، س9، ش36، زمستان 84، ص 61-81.
[7].همان، ص 24.
[8].روزنامه ایران ما، ش 892، 18 آذر 26، ص 1ـ2.
[9].بخشی از پیام به ملت ایران و اهالى تهران در تاریخ چهاردهم آذرماه 1322.
[10].هفته نامۀ مرد امروز، همان.
[11].آیتالله حاج شیخ حسین لنکرانی، تعامل با رجال دین، دانش و سیاست(2)، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، س10، ش37، بهار85، ص130- 125.
[12].همان، ص 24.
[13].اعلامیه «براى قضاوت تاریخ»، 14 ثور 1303 ش.
[14].گنجینه معرفت...، محمود رامیان، مخطوط، تهران، 19 خرداد 1360، ص 339.
[15]. اظهارات و خاطرات آیتالله حاج شیخ حسین لنکرانی درباره بابیگری و بهاییگری، فصلنامه مطالعات تاریخی، ش17، تابستان 86، ص77.
[16].مصاحبه برخی از مبلغین کردستان با ایشان، مورخ 21/12/1360.
[17]. برگرفته از دستنوشته آیتالله لنکرانی در حدود سال 1352.
[18].قصار تاریخی را از دیباچه کتاب منتشرنشده استاد ابوالحسنی منذر(ره) با عنوان:«اظهارات و خاطرات آیتالله شیخ حسین لنکرانی درباره مشروطیت وشیخ فضل الله نوری» برگرفتیم.
[19].سیاست موازنۀ منفى در مجلس چهاردهم، حسین کى استوان، انتشارات روزنامه مظفر، تهران 1327، 2/145.
[20].سخنان آیتالله لنکرانی در مردادماه 1358.
[21]. نوار مصاحبه صداوسیما با آن مرحوم، مورخ 7/9/1361.