01 مرداد 1393

ناگفته‌های عباس ملکی از پذیرش قطعنامه ۵۹۸: الان وقت مطرح کردن غرامت نیست



ایرانیان فقط به خرداد پر حادثه عادت ندارند؛ تیرماه هم برای ما، پرحادثه و سرشار از واقعه است. یکی از مهم‌ترین این رویداد‌ها، پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در تابستان ۱۳۶۷ است. این روز‌ها پذیرش قطعنامه آتش‌بس از سوی ایران، ۲۵ سالگی‌اش را پر کرده؛ قطعنامه‌ای که ۲۹ تیر ۱۳۶۶ به تصویب شورای امنیت سازمان ملل رسید و ۲۷ تیر ۱۳۶۷ با پذیرش آن، در مرزهای ۱۴۵۸ کیلومتری ایران و عراق آتش سلاح‌ها خاموش شد. مرزهایی که هشت سال شاهد یکی از طولانی‌ترین جنگ‌های قرن بیستم بود. ربع قرن پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸، نحوه پذیرش و شرایط ایران و عراق در زمان پذیرش از سوی تهران را با دکتر عباس ملکی عضو تیم مذاکره برای اجرای قطعنامه، بررسی کردیم. این دیپلمات قدیمی در زمان مذاکرات قطعنامه در تیمی حضور داشت که ریاست آن با علی‌اکبر ولایتی، وزیر خارجه وقت بود و به طور مستقیم با هیات عراقی که ریاست آن را طارق عزیز، وزیر خارجه وقت عراق بر عهده داشت مذاکره می‌کرد. او اکنون نیز به عنوان معاون بین‌الملل مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام، در کنار ولایتی وزیر سابقش و رئیس این مرکز حضور دارد. گفت‌وگو با ملکی در اتاق کار این استاد دانشگاه در دانشکده انرژی دانشگاه صنعتی شریف انجام شد. او کار‌شناسی و کار‌شناسی ارشد را از همین دانشگاه اخذ کرد و مقطع دکترا را در دانشگاه علوم استراتژیک گذراند. او دوره پسا دکترا را در رشته مدیریت امنیت انرژی در دانشگاه هاروارد طی کرد. او از سال‌های ۶۴ تا ۶۸ مدیرکل دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی وزارت خارجه و پس از آن معاون وزیر خارجه در امور آموزش و پژوهش (۶۸ تا ۷۲) بود. ملکی همچنین مشاغل مهم دیگری نظیر عضویت در دفتر مشاورت مقام معظم رهبری در امور بین‌المللی در سال‌های ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۲ را نیز در کارنامه خود دارد.

 

***

 

شاید بد نباشد بحث را از ریشه‌های آغاز جنگ تحمیلی شروع کنیم.

 

در مورد جنگ ایران و عراق موضوع اصلی این است که این جنگ به ایران تحمیل شد. روابط ایران و عراق غالبا روابط خیلی شکننده‌ و همراه با تنش بود. عراق از لحاظ انرژی و منابع انسانی و طبیعی در خاورمیانه از وضعیت خوبی برخوردار است اما این کشور با این امکانات یک اشکال دارد. دسترسی عراق به آب‌های آزاد دنیا خیلی محدود است. این دسترسی در هنگام جزر و مد در دهانه فاو بین خورعبدالله تا اروند رود بین ۱۵ تا ۶۰ کیلومتر است. صدام یکبار به ایران حمله و یکبار هم به کویت حمله کرد تا راه تنفسی برای خود باز کند که هر دو مرتبه شکست خورد. در سال ۱۹۷۵ بر اثر قرارداد الجزایر، این احساس تنفس عراق کمتر شد. شاه در آن زمان، با حمایت آمریکا و بهره‌گیری از نقشی که ایران در سیاست دو ستونی نیکسون بر عهده داشت، توانست امتیازاتی از عراق بگیرد. دیپلماسی خاورمیانه‌ای آمریکا در زمان نیکسون بر دو ستون اصلی (ایران و عربستان) پی‌ریزی شده بود. ایران در آن برهه، همچنین با حمایت از کردهای عراقی، فشار زیادی بر بغداد وارد می‌کرد. یکی از این امتیازاتی که بر اساس قرارداد الجزایر به ایران داده شد این بود که از مرزهای ایران و عراق از ساحل شرقی اروندرود به وسط اروند منتقل شد که‌‌ همان زمان عراقی‌ها گفتند که این خیلی به ضررشان است. اما آن موقع چیزی نتوانستند بگویند تا اینکه در سال ۱۳۵۹ به ایران حمله کردند. صحبت‌های زیادی مطرح است که قبل از جنگ، عراقی‌ها شکایاتی از ایران داشته‌اند که البته واقعا بوده است. آن‌ها می‌گویند که قبل از حمله چند یادداشت به ایران داده‌اند اما آن یادداشت‌ها به هیچ‌وجه با حجم حملات قابل قیاس نیست.

 

 

یادداشت داده بودند که می‌خواهند حمله کنند؟

 

در معاهده ۱۹۷۵، سه بخش مهم وجود دارد. یکی حدود مرز‌ها، دوم متوقف شدن فعالیت‌های مخالفان در دو کشور و سوم مساله جابه‌جایی مرز در اروند رود به نفع ایران در برابر اعطای سه منطقه در فکه، زین‌القوس و سیف سعد به عراق. بلافاصله بعد از این معاهده، ایران به اعمال حاکمیت در اروندرود اقدام کرد ولی واگذاری سه منطقه اتفاق نیفتاد. اوایل انقلاب و پیش از جنگ، عراق چند یادداشت اعتراضی - مخصوصا یادداشت ۱۲ سپتامبر ۱۹۸۰- به ایران داد. طرف ایرانی شاید توجه نکرده باشد، چرا که آن موقع در سال ۱۳۵۸ مشکلات زیادی داشتیم به خصوص در خوزستان که یک کودتا می‌خواست انجام شود. فرماندهی لشکر ۹۲ تعویض شد. چند بار استاندار تغییر کرد و مسائلی از این قبیل که کسی حواسش نبود. با همه این‌ها، اعتراض عراق نمی‌تواند توجیه‌کننده حمله بزرگ و وسیع آن کشور به خاک ایران باشد. ولی به هر حال عراقی‌ها و صدام، آرزوی بزرگشان را در قالب حمله گسترده به ایران در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به مرحله اجرا گذاشتند. وقتی این جنگ تحمیلی علیه ایران شروع شد دو راه داشتیم؛ اول اینکه بگوییم حاضریم مذاکره کنیم و عراق هم در سرزمین‌هایی که اشغال کرده بماند. در این وضعیت، برای بغداد اهمیتی نداشت که مذاکرات، طولانی و فرسایشی شود زیرا در موقعیت بر‌تر قرار می‌گرفت. راه دوم هم این بود که نپذیریم و مقاومت کنیم تا به جایی برسیم و از موضع بالاتری به ادعاهای عراقی‌ها پاسخ دهیم. امام روش دوم را برگزیدند. مردم هم رفتند و بسیج را راه‌اندازی و ساماندهی کردند. ارتش و سپاه هم مقاومت را در دستور کار قرار دادند.

 

 

میان صدور قطعنامه ۵۹۸ تا پذیرش آن، شکاف زمانی نزدیک به یک سال ایجاد شد. این فاصله یکساله به چه دلیل بود؟ اگر قرار بود قطعنامه را بپذیریم، چرا زود‌تر این کار را نکردیم؟

 

در این مورد باید سه نکته را مد نظر قرار داد؛ اول اینکه صدام حمله کرده بود. پس تعیین اینکه چه کسی و کدام کشور متجاوز است، مهم بود. قطعنامه‌های شورای امنیت از ابتدا تا قبل از قطعنامه ۵۹۸ عموما به سمت عراق گرایش داشت. عراق، سلاح شیمیایی استفاده کرده بود، بعد در قطعنامه گفته می‌شد که از دو طرف ایران و عراق می‌خواهیم که این کار را انجام ندهند. یا در خلیج فارس یک کشتی هدف قرار می‌گرفت؛ مشخصا در قطعنامه گفته می‌شد که از ایران می‌خواهیم این‌گونه اقدامات را انجام ندهد. خب، غرامت هم موضوع مهمی بود. علاوه بر این، تا لحظه پذیرش قطعنامه قسمت‌هایی از خاک ایران در اشغال عراق بود. درست است که ایران به فاو و شرق بصره (القرنه) حمله کرد اما در جبهه‌های شمالی عراق دست بالا را داشت. نکته سوم مساله اسرا بود. تعداد زیادی از ایرانیان اسیر بودند. بنابراین ما دنبال این بودیم که یک پیروزی قاطع به دست بیاوریم؛ بعد صحبت پذیرش قطعنامه بشود. اما در سال آخر، اتفاقات دیگری افتاد. روز سوم پس از آغاز جنگ، نیروی هوایی ارتش ایران سکوهای نفتی البکر و الامیه را منهدم کرد. صدور نفت عراق از خلیج فارس که حدود یک میلیون بشکه در روز بود، کاملا قطع شد. پس از آن با چند ماه تلاش دیپلماتیک وزارت خارجه، دولت سوریه موافقت کرد خط لوله کرکوک عراق به بندر بانیاس سوریه در دریای مدیترانه را قطع کند که این هم یک میلیون بشکه نفت در روز از صادرات نفت عراق کم کرد. دولت صدام، تقریبا فلج شده بود. یک خط لوله سوم هم بود که از کرکوک به سمت ترکیه می‌رفت که گاهی اوقات منفجر می‌شد. عربستان به کمک عراق آمد و خط لوله‌ای را از زبیر در عراق به ینبوع در دریای سرخ کشید و تلاش کرد معبری برای افزایش صادرات نفت عراق به بازارهای جهانی بگشاید.

 

بغداد، هنگامی که مشاهده کرد صادرات نفت ایران ادامه دارد، جنگ را به خلیج فارس کشاند. آن‌ها با حمله به خارک آغاز کردند. پس از آن ایران هر قدر، محل انتقال و صادرات نفت را جابه‌جا می‌کرد باز هم مورد حمله قرار می‌گرفت. وقتی کار به این مرحله رسید، کشتی‌های کسانی که برای عراق خط لوله نفت کشیده بودند، مورد اصابت قرار می‌گرفتند. آن‌ها کشتی‌هایشان را تحت پرچم قدرت بزرگ مثل آمریکا و شوروی و... قرار می‌دادند. به هر حال، اتفاقات زیادی افتاد تا اینکه آمریکا دو بار به سکوهای نفتی ایران حمله کرد و در ‌‌نهایت، هواپیمای مسافربری ایران را منهدم کرد؛ این نکته مهمی بود. نکته دیگر اینکه ما در عملیات‌های زمینی با توجه به تلاشی که کردیم، نتوانستیم موفقیت چشمگیری کسب کنیم. در تامین نیرو هم دچار برخی مشکلات می‌شدیم. از آن طرف هم از آغاز جنگ همه دنیا حتی برزیلی‌ها هم به صدام کمک می‌کردند. این‌ها متغیرهای مهمی بود. یک سالی که ایران قطعنامه را نپذیرفت، به خاطر چند مساله از جمله مسائلی بود که در خلیج فارس اتفاق افتاد. دوم در جبهه‌های جنگ هم پاره‌ای مشکلات داشتیم. سوم مشکل تامین نیرو بود و در ‌‌نهایت نکته مهم، به نوعی خاویر پرز دکوئیار و سه نفر از معاونانش، به تدریج در مذاکرات با ایرانیان نشان دادند که مایل نیستند به صورت یکطرفه حامی عراق باشند. این‌ها با ایرانی‌ها مذاکره کردند و علایمی از بی‌طرفی و عدالت در آن‌ها دیده شد. به همین دلیل رهبری کشور اجازه دادند که این بحث‌ها در تهران، ژنو و نیویورک ادامه پیدا کند تا به نتیجه برسد. روند پذیرش قطعنامه ۵۹۸ به نظر من تا حد خیلی زیادی باثبات است.

 

 

شائبه‌ای که برخی درباره دیپلماسی ایران مطرح می‌کنند، این است که چرا پیش از صدور قطعنامه ۵۹۸، ایران در مذاکرات شورای امنیت سازمان ملل شرکت نداشته است؟

 

ما با سازمان ملل صحبت می‌کردیم ولی با عراقی‌ها خیر. چون زبان مشترکی نداشتیم چرا که آن زمان عراقی‌ها می‌خواستند به دنیا این‌گونه القا کنند که ایرانی‌ها در حالی که ما در اراضی آن‌ها هستیم، قبول کردند مذاکرات را شروع کنند. از لحظه‌ای که جنگ شروع شد، قسمت‌هایی از خاک ایران در اشغال عراق بود که به نوعی به آن‌ها دست بالا را می‌داد و در این شرایط می‌گفتند که بیایید مذاکره کنیم. اما ایران معتقد بود ابتدا به مرزهای بین‌المللی برگردند بعد مذاکره ‌کنیم. بنابراین در طول پذیرش و پس از پذیرش قطعنامه، مذاکره مستقیم با عراق نداشتیم. اما جولای ۱۹۹۰ (سه هفته پیش از حمله صدام به کویت)، عراق یک کانال جدید باز کرد. «برزان تکریتی» برادر صدام که سفیر عراق در ژنو بود با آقای سیروس ناصری تماس گرفت و گفت برادرم پیامی دارد. پیامش این بود که هر چه شما بخواهید، ما قبول داریم. مشخص بود که صدام می‌خواهد از سمت ایران، اطمینان خاطر پیدا کند. یکسری نامه‌نگاری میان ایران و عراق انجام شد. صدام نامه‌هایش را خطاب به مقام معظم رهبری و آقای هاشمی می‌نوشت و در ایران، رئیس‌جمهوری که آقای هاشمی بود، جواب نامه‌ها را می‌داد. آقای هاشمی اصرار داشت که مبنای مذاکرات و صلح، معاهده ۱۹۷۵ باشد ولی صدام مخالفت می‌کرد اما در آخرین نامه که به صورت رسمی میان ما و عراق از سوی برزان تکریتی به آقای ناصری ارائه شد، صدام گفت که با شرط ایران موافقت می‌کنم.

 

 

در سال ۱۳۶۵ ایران دست بالا را در جبهه‌ها داشت. یعنی وارد خاک عراق شده بودیم. چه اتفاقی افتاد که در نهایت بحث پذیرش قطعنامه پیش آمد؟

 

ما فاو را در اختیار داشتیم ولی فاو در درازمدت در اختیار ما نماند. دوره‌ای که فاو در اختیار ما بود خیلی کوتاه بود. با این حال تصرف فاو مثل زلزله بود چرا که جهان متوجه شد ایران می‌تواند به راحتی با کویت و عربستان مرز مشترک خاکی پیدا کند. اما بعدا مسائل مربوط به انتخابات مجلس پیش آمد و ما فاو را از دست دادیم زیرا توجه بعضی از فرماندهان به مساله انتخابات معطوف شد که در آن زمان مساله عجیبی بود. شاید آن‌ها فکر ‌می‌کردند برای اینکه گرایش‌هایشان وارد مجلس شود، باید فعالیت‌های داخلی را در شهرستان‌های مختلف شروع کنند ولی به هر حال رزمندگان از ابتدای اینکه فاو را گرفتیم زیر آتش بودند و فاو هیچ لحظه‌ای خاموش نبود. الان هم به فاو بروید، تعداد نخل‌هایی که بی‌سر هستند، نشان‌دهنده میزان بالای آتش جنگی در آنجاست. به هر حال تصمیم‌گیری سیاسی همین است. یعنی در عین اینکه محکم ایستاده‌اید، انعطاف‌پذیر هم باشید. مساله، مساله تمامیت ارضی ایران بود. امام(ره) تشخیص داده بودند که جنگ را تا آن موقع ادامه دهیم. بعد هم بنا به دلایلی، یعنی گسترش جنگ به خلیج فارس، دخالت مستقیم آمریکا که در حال تبدیل جنگ ایران و عراق به جنگ ایران و آمریکا بود، مساله تدارکات و نیرو‌ها و نهایتا اینکه به نوعی در قطعنامه ۵۹۸ مقداری از خواسته‌های ایران منعکس شده بود - در حالی که در قبلی‌ها نبود ـ که باعث شد رهبری ایران تصمیم بگیرند که قطعنامه را بپذیرند. به هر حال کار سیاسی همین است باید از همه امکانات استفاده کرد که به نظر من امام(ره) استفاده کرد.

 

 

این مواردی که شما فرمودید باعث شد تا ایران قطعنامه را بپذیرد، مسلما طرف دشمن هم آگاه بود. آیا باعث نمی‌شد عراقی‌ها ببینند که ایران این مشکلات را دارد، پس از پذیرش قطعنامه جنگ را ادامه دهند؟

 

اتفاقا همین هم شد. وقتی که قطعنامه در سال ۱۳۶۶ صادر شد، عراق‌‌ همان موقع یعنی یک سال پیش از ایران پذیرفت. ایران به دلیل وجود دشمن در خاکش قطعنامه را نمی‌پذیرفت و به همین دلیل عراق فکر می‌کرد که همیشه همین منوال ادامه پیدا می‌کند. وقتی ایران پذیرفت، ما به همراه آقای ولایتی به نیویورک رفتیم. در جلسه با آقای دکوئیار (دبیرکل وقت سازمان ملل)، از تهران تلکس رسید که عراق دوباره از جنوب حمله و منافقین تا نزدیکی کرمانشاه آمده‌اند. وقتی آقای ولایتی به دکوئیار گفت، او باور نمی‌کرد که چنین حمله‌ای صورت گرفته باشد. او گفت که باید چک کنم. عصر آن روز گفت که هواپیماهای آمریکایی‌ در منطقه تایید کرده‌اند که نیروهای عراق در جاهایی که نبودند وارد خاک ایران شده‌اند. تمام نگرانی آقای دکوئیار این بود که آمریکایی‌ها شاید پشت ماجرا باشند که آن‌ها به او گفته بودند که ما هم با حمله دوباره عراق به ایران مشکل داریم و مخالف هستیم. با فشار آمریکا و آقای دکوئیار عراقی‌ها متوقف شدند. نکته‌ای که جالب است مقاومت ایران در آن زمان است. بعد از آن حمله، رئیس‌جمهوری که آیت‌الله خامنه‌ای بود، دوباره عازم جبهه‌ها شدند. طی آن حملات، در جریان مقاومت برابر عراقی‌ها و منافقین، خیلی‌ها مظلومانه شهید شدند. عراق حتی در مذاکرات هم می‌گفت که ایران در پذیرش قطعنامه جدی نیست. به نظر با این حرکت عراق، دروغ بودن ژستی که می‌گرفتند که ما صلح‌طلبیم و ایران جنگ‌طلب است برای دنیا آشکار شد که چه کسی جنگ‌طلب است.

 

 

پس چرا برای پذیرش قطعنامه تعبیر «جام زهر» استفاده شد؟

 

امام این تعبیر را خطاب به رزمنده‌ها گفتند. خوب یادم هست وقتی از نیویورک برگشتیم برخی دوستان ما در سپاه و جاهای دیگر به ما می‌گفتند که شما خیلی جدی نباشید. چون امام(ره) این را تاکتیکی پذیرفتند تا وقت بگیریم و تجدیدقوا کنیم تا بتوانیم نیرو بفرستیم. این شایعات خیلی فراگیر شده بود که بعد امام(ره) آن بیانیه را دادند که «ما همان قدر که در جنگ جدی بودیم در صلح هم جدی هستیم.» خیلی‌ها احساس می‌کردند این همه فداکاری که کردند، یک‌دفعه متوقف شد. واقعا اگر امام نبودند، کسی نمی‌توانست این کار را انجام دهد.

 

 

در آن موقعیت با توجه به اینکه نظامی‌ها می‌دانستند امکانات و توانایی‌هایشان چقدر است، چه اصراری به ادامه جنگ داشتند؟

 

اصرار به ادامه جنگ نبود. یک جریان عرفانی بود. مثلا کسی که برادرش شهید شده بود زندگی عادی برایش مشکل بود. رفتن به جبهه و جایی که خودتان را فدا کنید راحت‌تر بود تا اینکه بنشینید در شهرتان و کار اقتصادی کنید. فضای عجیبی بود. تعدادی که از رزمندگان شهید شده بودند زیاد بود و آن‌ها عموما در همه محلات از باهوش‌ترین و باتقواترین‌ها بودند.

 

 

در پذیرش قطعنامه اجلاس «ریکیاویک» چقدر نقش داشته؟ برخی مدعی هستند یکی از دلایل ختم جنگ، همین اجلاس بوده و معتقدند که آمریکا و شوروی پیرامون پایان جنگ به توافق رسیدند.

 

این مباحث هست که جنگ نباید برنده داشته باشد و... اما به نظر من دو اتفاق افتاده بود. یکی رویدادهای خلیج فارس بود و دیگر اینکه ما از سال ۱۹۸۵ به تدریج تلاش کردیم رابطه‌مان با شوروی را بهبود ببخشیم. رابطه ایران و شوروی تا پیش از انقلاب رابطه خوبی بود. یعنی اینکه شاه متوجه شده بود که باید این خرس شمالی را به نحوی آرام کند. بنابراین علاوه بر اینکه کارهای استراتژیک نیروی هوایی را با آمریکا و نیروی دریایی را با انگلیس دنبال می‌کرد برخی از نیازهای نیروی زمینی مثل موشک‌های کاتیوشا و خودروهای زرهی را از شوروی یا بلوک شرق تهیه می‌کرد. پس از انقلاب مشکلی با روس‌ها نبود اما بعدا مسائلی نظیر کشف شبکه جاسوسی «کا.گ.ب» در ایران که در سطح فرمانده نیروی دریایی ارتش ایران نفوذ کرده بودند یا مسائل حزب توده در ایران و ارتباط مجاهدین خلق با شوروی کم‌کم روابط را دچار تیرگی کرد. بعد از این‌ها مساله افغانستان بود که امام رسما با اقدامات روس‌ها مخالفت کردند. در جنگ هم که مسکو متحد استراتژیک بغداد بود و باعث شد تا روابط ایران و شوروی سرد شود. مدت‌ها ارتباط نزدیک نداشتیم که یکبار معاون وزیر خارجه در امور اقتصادی و یکبار هم معاون امور بین‌الملل عازم مسکو شدند. کم‌کم روابط بهبود یافت. روس‌ها دیدند ایرانی‌ها درست کار می‌کنند. اما اینکه در ریکیاویک صحبت شود بله صحبت شد اما آمریکا نفوذی در ایران نداشت. شوروی هم نفوذ نداشت اما روابط داشتیم.

 

 

بندهای ۷ و ۸ قطعنامه در خصوص پرداخت غرامت است که می‌گوید باید یک صندوق بین‌المللی برای جبران خسارات تشکیل شود. اما این صندوق بیشتر شبیه صندوق خیریه است و هنوز خبری از آن نیست.

 

ببینید در قطعنامه غرامت خیلی دور از دسترس بود. مهم‌ترین مساله برای ایران این بود که متجاوز مشخص شود. چون عراق مدعی بود که ایران با حملات مرزی متجاوز بوده است. کمیته‌ای بعد از جنگ عراق و ایران تشکیل شد و نظرش را داد و عراق را به عنوان متجاوز اعلام کرد. ولی همان‌طور که گفتید روند پرداخت غرامت به صورت مشخصی در قطعنامه معلوم نشده است ولی از مجامع بین‌المللی می‌خواهد صندوقی برای خسارات کشور‌ها تشکیل دهند. این دیگر به نوع رابطه ما با کشورهای مهم شورای امنیت بر می‌گردد. وقتی جنگ کویت شد، این کشور با آمریکا و انگلیس و دیگران مشکلی نداشت و توانست از‌‌ همان ابتدا موضوع غرامت جنگی را در قالب فروش نفت عراق دنبال کند. درست است که جنگ در حال اتمام بود ولی مسائل دیگری مثل گروگان‌ها در لبنان، حزب‌الله، فلسطین و بعدا سلمان رشدی یا ماجرای «میکونوس» وجود داشت. یعنی در هر دوره‌ای، به محض اینکه دنبال فعال شدن در این زمینه می‌رفتیم یک مشکلی پیش می‌آمد.

 

 

به نظر شما چقدر امکان پیگیری هست؟

 

باید پیگیری کنیم چون یکی از حقوق ماست. منتها مساله الان این است که ما با عراق رابطه خیلی نزدیکی داریم. برای اولین‌ بار است که در طول تاریخ، ایران و عراق دو دولتی دارند که همدیگر را درک می‌کنند و نگرانی امنیتی خیلی کمتر شده است.

 

حالا این دیگر یک تصمیم‌گیری سیاسی است که چه مقدار از مسائل رابطه‌تان با عراق را اجازه دهید که با غرامت گره بخورد. همین الان سودهای خوبی از عراق می‌بریم. روابط اقتصادی در حال گسترش است. هم در سطح مرزی و پیله‌وری و هم در سطح دولتی. خطوط لوله گاز، فرآورده‌ها، پروژه‌هایی که ایرانیان در حال انجامش در عراق هستند؛ با توجه به تهدید داعش و اینکه آیا بغداد در دست شیعیان باقی می‌ماند یا نه، به نظرم الان وقت مطرح کردن غرامت نیست بلکه وقت کمک به دولت عراق است. چرا که به نظر من روابط با عراق نسبت به غرامت در اولویت است. فرق تصمیم‌گیری اقتصادی و سیاسی در اینجا‌ها معلوم می‌شود. تصمیم‌گیری سیاسی منافع درازمدت را می‌بیند.


روزنامه شرق