30 مهر 1400
پیوند شاه و ملت به روایت سفیر انگلیس
آنتونی پارسونز سفیرکبیر سابق انگلیس در ایران مدت 5 سال از 1352 تا 1357 عهده دار این سمت در تهران بود. کتاب «غرور و سقوط» بیان خاطران دوران اقامت او در ایران است و نوشته حاضر بخشی از این کتاب است:
...از همان آغاز ماموریت من در ایران واضح بود که شاه شدیداً و به طرز خطرناکی، در میان شکوه و جاه و عظمتی که به طور سنتی پادشاهان ایرانی را احاطه مینمود، محصور مانده و منزوی شده است. دربار سلطنتی تلولو شدید و پر زرق و برق از خود ساطع میکرد و به نظر میرسید کارکرد اصلی مراسم مفصل و سختگیرانه دربار، ممانعت مردم از تماس مستقیم با شاه بود. اعمال تدابیر امنیتی عامل دیگری بود که با انزوای شاه در ارتباط بود. البته با توجه بع تعداد سوء قصدهایی که از سالهای دهه 1940 به بعد جان او را تهدید نموده بود، این تدابیر بدون دلیل هم نبود. ولی تدابیر امنیتی باعث شده بود که دیدی واقعی و احساسی حقیقی نسبت به مردم کشورش نداشته باشد. چراکه هرگز اجازه نمییافت با اتومبیل در خیابانها حرکت کرده و به جمعیت ملحق شود. یا حتی در آئینهای عمومی و همگانی هم با جداری از شیشه ضد گلوله از مردم جدا میشد و فقط با هواپیما یا هلیکوپتر مسافرت میکرد.
من همان اوائل با این جنبه زندگی در ایران آشنا شدم. در ماه مه 1974، شاه را در بازدید از یک مجتمع کشت و صنعت در جنوب غربی تهران (که یکی دو سال بعد ورشکست شد) همراهی کردم، مجتمعی که تا حدودی در مالکیت انگلیسیها بوده و تماما توسط آنها اداره میشد. پیش از ورود شاه تدابیر امنیتی ویژهای به عمل آمده بود و بازدید او طوری برنامهریزی شده بود که او فقط با تیم مدیرتی خارجی مجتمع ملاقات مینمود، و صدها کارگر ایرانی از دیدار با او منع شده بودند، موضوعی که شگفتی مرا بر میانگیخت ....
اما خوشبختامه (به زعم من) حین اجرای برنامه مشکلی پیش آمد و من و شاه و برخی اطرافیان نزدیک او ناگهان خود را در میان جمعیتی پر جنب و جوش از کارگران و تکنسینها یافتیم که فریاد میزدند، دست تکان میدادند و ابراز احساسات میکردند. برخی هم نامهها و عریضههایی به طرف شاه پرتاب میکردند.
من که به دیدن چنین منظری در کشورهای عربی عادت داشتم، این امر را پدیدهای عادی قلمداد میکردم و بیشتر مایل بودم ببینم عکس العمل شاه در برابر این ابراز احساسات چیست. او کاملا آرام و خونسرد بود و سعی میکرد تا آنجا که می تواند ابراز احساسات و برخی درخواستهای جمعیتی را که به دور او حلقه زده بودند با لبخند پاسخ گوید. در همین حین ناگهان گروهی از سربازان را دیدم که اسلحه به دست از دو طرف به ما نزدیک میشدند و مشخص بود که دیتور دارند جمعیت را با زور از اطراف ما پراکنده سازند. خوشبختانه محافظ شخصی شاه به آنها دستور توقف داد و قضیه به خیر گذشت.
پس از انجام مراسم وقتی با اتومبیل به محلی که هلیکوپترهای سلطنتی در آنجا پارک شده بود حرکت میکردیم برحسب تصادف من و علم وزیر درباره شاه در یک اتومبیل و در کنار هم نشستیم. علم که بدون تردید نیرومندترین مرد ایران پس از شاه به شمار میرفت خیلی عصبی و ناراحت بنظر میرسید و چند لحظه پس از حرکت اتومبیل به من گفت «امروز یکی از بدترین لحظات زندگیم را در پشت سرگذاشتم.»
من از این تعبیر شگفت زده شدم و گفتم بنظر من فرصت خیلی خوبی پیش آمد که شاه با مردم از نزدیک تماس برقرار کند. بعلاوه مگر ما درعصر «انقلاب شاه و ملت» زندگی نمیکنیم؟... علم در جواب گفت« ولی از نظر امنیتی وضع خطرناکی بوجود آمده بود... اگر سربازها شلیک میکردند چه وضعی پیش میآمد؟» من به این موضوع فکر نکرده بودم. واقعاً اگر بین سربازان و مردم تصادمی روی میداد چه وضع خطرناکی پیش میآمد؟ در این لحظه پیش خود اندیشیدم که نباید وضع ایران را با کشورهای دیگر خاورمیانه که به آنها عادت کردهام مقایسه کنم.
در طول سال بعد موارد زیادی از دوری و انزوای شاه را از مردم کشورش به چشم خود دیدم. در واقع در طول قریب پنجسال اقامت در ایران صحنهای که در مجتمع «ایران ـ شلکوت» شاهد آن بودم تنها مورد تماس طبیعی شاه با مردم بود. در این مدت با شگفتی دریافتم که بسیاری از صحنههای نمایش حضور شاه در میان مردم ساختگی است. در جریان افتتاح بازیهای آسیائی المپیک در تابستان سال ۱۹۷۴ جمعیت صدهزار نفری که در استادیوم گردآمده بودند با دقت از میان افراد ارتش و اعضای حزب حاکم و سازمان زنان و تشکیلات مشابه انتخاب شده بودند. مراسم رژة نظامی سالانه که هر سال در ماه دسامبر بمناسبت سالگرد نجات آذربایجان در سال ۱۹۴۶ برپا میشد بجای خیابانهای مرکزی تهران در نقطهای واقع در چندمایلی پایتخت در کنار جادهای ترتیب مییافت. شاه با هلیکوپتر به محل رژه میآمد و پس از عبور از مسافتی در حدود دویست یارد (کمتر از دویست متر . م) سوار بر اسب به جایگاهی که با شیشههای ضدگلوله احاطه شده بود میرفت و ساعتها از پشت شیشه رژه سربازان و عبور تانکها و پرواز هواپیماها را نظاره میکرد.دیپلماتها و مدعوین دیگر نیز در محل سرپوشیدهای در کنار جاده با فاصله نسبتاً دوری از شاه این مراسم را تماشا میکردند.
ماشین تبلیغاتی حکومت نظیر آنچه اورول (نویسندة کتابهای ۱۹۸۴ و قلعة حیوانات ـم) در آثار خود توصیف کرده است بر افسانة پیوند ناگسستنی شاه و ملت تأکید میکرد و میکوشید واقعیت انزوا و دوری او را از مردم پرده پوشی نماید. تلویزیون در این تبلیغات نقش مؤثری بازی میکرد و من تا اوائل سال ۱۹۷۶ که خود شاهد یکی از نیرنگهای تبلیغاتی تلویزیون بودم به این موضوع پی نبرده بودم: من و همسرم برای شرکت در مراسم پنجاهمین سال سلطنت خاندان پهلوی به محل برگزاری این مراسم در اطراف مقبرة رضاشاه رفته بودیم. شاه و شهبانو طبق معمول با هلیکوپتر برای شرکت در این مراسم آمدند و در فاصله حدود دویست یاردی (کمتر از دویست متری ـم) محل برگزاری مراسم از هلیکوپتر پیاده شدند.ما بمدت کوتاهی صدای ابراز احساسات و کفزدنهائی را شنیدیم،و در حدود دو دقیقه بعد شاه و ملکه را دیدم که از مقابل ما گذشته از پلههای آرامگاه بالا رفتند. مراسم طبق برنامه انجام شد و وقتی که مراجعت میکردیم من با کمال تعجب سر چهار اسب را که از داخل یک کامیون سرپوشیده سر بیرون کرده بودند مشاهده کردم و به شوخی به همسرم گفتم «مثل اینکه ساواک شروع به بازداشت اسبها کرده است.» کمی دورتر از کنار یک وسیلة نقلیه دیگر عبور کردیم که روی آن کالسکهای در یک پوشش بزرگ پلاستیک دیده میشد. از دیدن این کالسکه هم که ظاهراً کالسکه سلطنتی بود تعجب کردم، زیرا فاصلة محل فرودآمدن هلیکوپتر و محل برگزاری مراسم را براحتی و در چند دقیقه میشد پیاده پیمود. وقتی به خانه برگشتم مراسم را از تلویزیون هم تماشا کردم، و اینجا بود که به معمای آن اسبها و کالسکه پی بردم.
تلویزیون شاه و شهبانو را درحالیکه سوار کالسکة روبازی شده و به ابراز احساسات مرم پاسخ میگفتند نشان میداد. معلوم بود که این برنامه در همان فاصله کوتاه بین محل فرود هلیکوپتر و آرامگاه ترتیب داده شده و شاه و ملکه قسمتی از همین فاصله کوتاه را با کالسکه و از میان جمعیت اندکی که قبلاً ترتیب استقرار آنها در محل داده شده بود عبور کردهاند. ولی برای تماشاگران تلویزیون این نمایش مفهوم دیگری داشت.
در میان دیپلماتهای خارجی مقیم تهران این قبیل پیشآمدها به شوخی و مسخره برگزار میشد، ولی من به تدریج از انزوای شاه و طرز تفکر و قضاوت خود او دربارة این مسائل نگران میشدم.
درباره امور داخلی ایران که خارجیها از سخن گفتن دربارة آن با شاه پرهیز میکردند، به عقیدة من فقط مطالبی به شاه گفته میشد که خواهان شنیدن آن بود. سازمانهای اطلاعاتی خودبین و مغرور او مانند وزیران تکنوکرات و متملقین درباری در این زمینه یکی از دیگری بدتر بودند و دوری و انزوای او از جامعه که همین عوامل موجبات آنرا فراهم ساخته بودند مانع ازآن بود که شاه اطلاعات دست اول و قابل اطمینان از احوال و افکار ملت خود بدست آورد. وانگهی از مردی به زیرکی و فراست وملاحظهکاری او انتظار میرفت که اجازه ندهد با بعضی کارهای بیمعنی و نابجا به سنتها و معتقدات مردم ایران اهانت شود، مواردی که بکرات شاهد آن بودیم.
«غرور و سقوط» ، «آنتونی پارسونز» آخرین سفیر انگلیس در ایران قبل از انقلاب