01 آبان 1400
ناصرالملک و فرار از مسئولیت در دوران مشروطه
هنوز چیزی از سقوط مشروطه دوم و هرج و هرج مضاعف برخاسته از آن نگذشته بود که ناصرالملک نایبالسلطنه عزم سفر کرد تا از زیر بار مسئولیت بگریزد و بار دیگر به بهانه معالجه در اروپا سیاحت نماید. نیمه دوم جمادیالثانی سال 1330 در حالیکه هنوز حتی شش ماه هم از به اصطلاح دیکتاتوری ناصرالملک نمیگذشت، «ضرورت معالجه مزاجی» را بهانه نمود و به «مسافرت موقتی» رفت که یک سال و نیم طول کشید! آری، اندکی بعد از اینکه روسها کشور را اشغال کردند، ناصرالملک روانه پاریس شد. او حدود یک سال و نیم در پاریس ماند. در این مدت از راه دور و با نامه کشور را به اصطلاح اداره میکرد. به قول عینالسلطنه او ماهی «پانزده هزار تومان گرفته و در پاریس تعیش میکند.» وثوقالدوله وزیر خارجه هم در برلن بود. مستوفیالممالک وزیر جنگ هم در مسافرت پاریس به سر میبرد. «هیچ همچو اوضاعی کسی سراغ ندارد که دولتی به این اغتشاش، نایبالسلطنه و وزرایش همه در اروپا باشند. مثل اینکه مردم نذر کرده بودند ماهی فلان مبلغ به آنها داده بروند عیش کنند. وکلای ملّت ناصرالملک را که مجرب و عاقل و عالم میدانستند که خود اشتباه بزرگی بود، به این مقام انتخاب کردند که از وجودش ایران منتفع شود و تمتع حاصل کند نه آنکه برود پاریس. کجا و در کدام مملکت نظیر این حکایت را نشان میدهد».[1]
ناصرالملک در دوره اقامت در پاریس هم مطابق معمول ژست دمکراتیک گرفت، توضیح داد از «وزرای عظام» خواسته است نحوه اداره کشور در دوره غیبت او را به هرگونه که «صلاح میدانند» پیشنهاد کنند؛ اما به این مطلب توجهی نشده و او به ناچار نکاتی را گوشزد مینماید. او مطابق معمول باز هم نوشت «نیابت سلطنت را قانوناً هیچ اختیار و مسئولیتی نیست و تمام اختیار و مسئولیت با قوه مجریه است و تکالیف نیابت سلطنت فقط عبارت از امضای قوانین مصوبه مجلس شورای ملی و فرامین و نشان و امتیازات و مناصب عالیه و نامهها و تلگرافات به سلاطین و رؤسای ملل و بالاخره پذیرایی سفرا است.»[2]
با این تفاصیل مسافرت او امری پیش پا افتاده و «بدیهی است که قلیل مدت غیبت این جانب فرقی در جریان امور نخواهد نمود»؛ اما بلافاصله دلیل اصلی این مسافرت به اصطلاح استعلاجی را توضیح داد. ناصرالملک با مطلبی که در ادامه نوشت ماهیت مسافرت خود را بروز داد، او خاطرنشان ساخت: «امید است که اغراضی که در این مدت متوجه این جانب بوده تسکین یافته ضرر آن بیش از این عاید مملکت نشود.»[3] به این شکل نایبالسلطنه مثل مواردی از این دست از معرکه گریخت تا عافیت پیشه سازد و در سواحل سوئیس و فرانسه استراحت کند و در این مدت هر بلایی که میخواهد به سر ایران بیاید، و هر چه ممکن است اطراف شاه جوان و بیتجربه را گروههای مافیایی محاصره کنند. وقتی نایبالسلطنه از کشور خارج شد و به سوی پاریس رفت، قوامالسلطنه را برداشتند و به جایش محتشمالسلطنه اسفندیاری را گذاشتند. نیز وثوقالدوله را از وزارت خارجه برداشتند و به جایش به قول عینالسلطنه، «علاءالسلطنه گاو» را وزیر خارجه نمودند.[4] خواهیم دید که این محتشمالسلطنه با همکاری گروهی خاص، بعدها در دوره ریاستوزرایی همین علاءالسلطنه چه تیشهای به ریشة استقلال و تمامیت ارضی ایران زدند.
ناصرالملک که گفتیم همیشه ژست آزادیخواهی و دمکراسی میگرفت، خود را غیرمسئول میخواند و مسئولیت را همه به دوش هیأت دولت میانداخت، اما نگفت اگر چنین است چرا انتخابات مجلس را به فوریت برگزار نمیکند تا کشور از حالت فوقالعاده و هرج و مرج خارج گردد؟ این نکته را برای آن آوردیم که ناصرالملک میگفت «در باب امضای لوایح قانونی، میدانید موافق قانون اساسی نظر این جانب را مدخلیتی در آن نبوده» ولی از سوی دیگر «امضای آن حتمی است»! مجلس هم که افتتاح نشده، پس در صورتی که مجلسی هم منعقد شد «اگر لایحه قانونی فوری بگذرد ممکن است امضای آن را تلگرافاً[!] از این جانب بخواهند تا عین نسخه هم بعد امضا شود.» این روش ناصرالملک توهینی عظیم به شعور ملت و هیأت دولت و شاه کشور بود. آیا او را فقط برای این گماشته بودند که نامه امضا کند، آن هم به صورت تلگرافی؟! آیا در آن شرایط بحرانی لازم بود ایشان برای استراحت به مسافرت روند و عافیت پیشه کنند و کشور را در دستان مشتی مردمان دسیسهگر و شاهی خردسال رها سازند؟ بالاتر اینکه او به هیأت دولت نوشت دستخطهای فوری را به صورت تلگرافی اطلاع دهند تا جواب آنها را بدهد، آیا در آن شرایط تاریخی با شبی تاریک و بیم موج و گردابی که هر لحظه اروپا و جهان و البته ایران را به کام خود میکشید؛ قحطالرجال بود که حتی ناصرالملک برای اداره امور ضروری کشور و امضای نامهها وقعی نگذارد و به این شکل نشان دهد ملت ایران شایسته چنان وضعیتی است؟ آیا در همان شرایط تاریخی امور کشورهای اروپایی به شکلی که ناصرالملک تجویز میکرد اداره میشد؟ امور کشور برای او آن قدر بیتفاوت بود که نوشت «خلاصه مدلول دستخطهای فوری» را برای او تلگراف کنند، یعنی او حتی علاقهای نداشت اصل دستخط را مشاهده کند یا از مضمون و محتوای کامل آن استحضار یابد.
از دید نایبالسلطنه لازم نبود در مورد نامههای ارسالی بحث و مذاکرهای صورت گیرد، او معتقد بود کافی است نامهها را از طریق سفارت برای او ارسال نمایند تا امضا کند. تلگرافهای رسمی به خارج کشور در مورد مناسبتها و تبریک و تهنیتها را هم باید وزارت خارجه جواب میداد. در این زمینه هم خود وزارت خارجه مسئولیت داشت و نامه باید به «نام نامی اعلیحضرت قوی شوکت[!] اقدس همایون شاهنشاهی خلدالله ملکه و سلطانه» ارسال میگردید. اگر قرار بود امضای او پای نامه باشد، باید «قبل از وقت» به او اطلاع میدادند. جالبتر اینکه او نوشت: «در پذیراییهای رسمی نیز با حضور هیأت وزراء عظام و وزیر امور خارجه تشرف به حضور همایونی ممکن است[!] خطابه و نطقی هم اگر لازم باشد وزارت خارجه به مسئولیت خودش نوشته و رئیسالوزرا از جانب سنی الجوانب همایونی قرائت کند. به این ترتیب بدیهی است که امور فوری هیچ وقت به تعویق نمیافتد»[!] این مطالب نه در شأن هیأت دولت ایران بود، نه شاه و نه مردم. این اظهارات شبیه توصیههای یک معلم سرخانه به کودکی خردسال بود، اگر وظایف هیأت دولت و نایبالسلطنه همین بود که او توضیح میداد پس چرا ناصرالملک خود از منصب خویش استعفا نمیداد تا فردی دیگر این کارهای پیش پا افتاده را انجام دهد و ایشان برای همیشه به سفر و سیاحت و تفریح بپردازد؟ بالاخره نایبالسلطنه، این معلم سرخانه احمدشاه خردسال، مظهر یأس و مصداق بدبینی به ایران و ایرانی؛ منویات خود را چنین خاتمه داد:
میماند یک نکته[!] که اظهار آن لازم است. خیرخواهان این مسافرت را مبنی بر مقصد پلتیکی تصور کردهاند، وزرای عظام کاملا مطلعند که قصد مسافرت این جانب فقط برای معالجه مزاجی و به امید تخفیف اغراض و حملات است، ولی محض استحضار خیرخواهان همینقدر اشاره مینماییم که هر قدر هم استفاده در این موقع برای صلاح و سعادت مملکت ممکن باشد، از آنجا که در مشروطه تمام اختیار و مسئولیت با وزرای عظام است، انتظار این قبیل خدمات در هر موقع منوط بر این است که اولاً وزراء عظام نقشه و طرحی در کلیه امور در نظر داشته باشند و همه را از آن اطلاع حاصل باشد و اقدامی را که به مصلحت مملکت میدانند بالاطراف مطابقه و تطبیق با آن نقشه کلی نموده تصمیم و تصویب نمایند تا مطابق آن بتوان مساعدتی نمود. ثانیاً در این موارد باید یک نفر وزیر مسئول یا نماینده او همراهی و مشارکت نموده والّا چنان که معمول تمام ممالک مشروطه است شخص نیابت سلطنت منفردا نمیتواند در امور دولتی مداخله کند. بدیهی است با حصول این شرایط اگر خدمتی از این جانب برآید به قدر قوة جِد و جَهد اهتمام خواهد شد. آنچه راجع به وظایف نیابت سلطنت بود، این است که لازم دانستم به اطلاع وزرای عظام برسد در جریان امور دولتی نیز جداگانه زحمت دادهام و امیدوارم مورد توجه و دقت شود.[5]
در این زمان روزنامة رعد به مدیریت سیدضیاءالدین طباطبائی یکی از طرفداران پر و پا قرص ناصرالملک بود. محرم سال 1332، زمانی که ناصرالملک در پاریس به خوشگذرانی مشغول بود، رعد چنین نوشت: «در این موقع بیمناسبت نمیدانم که اهتمامات و مجاهدات کافیه والاحضرت ناصرالملک برگزیده ملّت را در تسریع امر انتخابات گوشزد عامه نموده و برای پاس حقوق و ثبوت قدرشناسی خود تشکرات صمیمانه را از نیات حسنه و افکار خیرخواهانه آن حضرت معظم بیان داشته و مسرت قلبی خود را از داشتن یک چنین نایبالسلطنه حقشناس که محافظت اصول مشروطیت را از وظایف وجدانی خود میشمارد اظهار بداریم و از روی حقیقت و صمیمیت مفاهیم لایحهای [که] در یازدهم ذیحجه به عنوان هیأت وزرا دستخط فرموده بودند و در جلسه عمارت بادگیر قرائت شد تصدیق نموده و اعتراف میکنیم که دور نیست حسن عقیده و مساعی جمیلة آن والاحضرت معظم مشوب و غیر مشکور بماند و لازم است این نکته را هم خاطرنشان کنیم که اگر ما در یک موقع بیان عقیده نمودهایم که شاید برخلاف انتظار حضرتشان شده نه از راه اعتراض و یا تنقید و یا ایراد بوده بلکه از آنجایی که ما وجود مبارک آقای ناصرالملک را سرپرست حقیقی و معنوی این ملّت و مملکت دانسته و از والاحضرت اقدس ایشان انتظار هرگونه مراحم و سرپرستیهای پدرانه را داشتهایم روا ندانستیم آرزو و انتظارات خود را از پدر و سرپرست معنوی خود کتمان بنماییم و از بیان نیات و توقعات فرزندانه خود مضایقه کنیم. والّا بدیهی است که ما ذات بیآلایش والاحضرت ناصرالملک را منزه و مبرای از هر تصوّر ناشایسته دانسته و افتخار داریم که ایران به داشتن یک چنین فرزند دانشمند و رادمرد ارجمندی موفق گردیده است.»[6] این فقرات آخر اشارهای است به مواضع تندروانة سیدضیاء در قبال ناصرالملک در دوره دوّم مشروطه؛ زمانی که روزنامة شرق را منتشر میکرد.
مجلس تا این زمان دو سال تمام تعطیل بود، حتی سخنی از آن گفته نمیشد. از اواخر سال 1331 و اوایل 1332 قمری، روزنامههای تهران مطالبی در مورد انتخابات مجلس سوّم منتشر ساختند، اما هر بار این انتخابات به تعویق میافتاد. ناصرالملک بعد از قریب یک سال و نیم که در فرنگ بود به ایران بازگشت و با ورود او به کشور همه گمان میبردند به زودی دورة ادبار و نکبت مردم به پایان میرسد؛ غافل از اینکه ناصرالملک خود عامل اصلی بسیاری از نابسامانیها و بحرانهای کشور است. ناصرالملک برای اینکه مخالفین خود را ساکت نماید، در هشتم ذیحجه سال 1331، مجلسی متشکل از دویست تن از علما، شاهزادگان، تجار و کسبه بر پا ساخت. در این مجلس مطابق رسم معمول ابتدا چای و قلیان دادند و سپس لایحهای از سوی رئیسالوزرای وقت یعنی علاءالسلطنه خوانده شد. در نامه علاءالسلطنه آمده بود او میخواسته انتخابات مجلس را برگزار کند لیکن پارهای مشکلات مانع این مهم شد. او توضیح داد در اوایل ماه شعبان سال 1331 مقدمات انتخابات را فراهم آورده بود، «لیکن متأسفانه محظوراتی ظهور نمود که توضیح آن زائد است.» او چند دلیل عمده برای تعویق انتخابات برشمرد، نخست اینکه دستهبندیهای غیرمترقبه در کشور ظهور کرد، دوم اینکه خرید و فروش آرا محتمل مینمود و سه دیگر آنکه عدهای کثیر برای انتخابات معرفی شده بودند که «در ضمن آن اشخاص نامناسب دیده میشد». چهارم و مهمتر اینکه در دورة مشروطه «ترتیبات غیر مرضیه در پارهای از ولایات که بعضی اشرار به وسیله تهدید و تطمیع به خیال وکالت افتادند و مسلم بود که اگر دولت غفلت میکرد چه نتایج ناگواری بر اساس مشروطیت و سعادت مملکت متوجه میگردید.» او نوشت اینک آن تاریکیها مبدل به روشنایی شده و هیأت دولت امیدوار است و مردم هم باید کسانی را انتخاب کنند که «بصیر و با تقوی باشند، از اثرات سوء مخالفتها و عدم مقتضیات وقت اجتناب نمایند. به عبارةاخری انتخابات باید از نقطه لیاقت اشخاص باشد نه از نقطه نظر دستهبندی و روابط شخصی.» با توجه به مراتب بالا بود که به اطلاع عموم رسانیده شد انتخابات تهران روز اوّل صفر سال 1332 برگزار خواهد شد.[7]
اطلاعیة نایبالسلطنه یعنی ناصرالملک جالبتر بود. او مدعی شد «در این مدت متمادی» همّ او همیشه «متوجه اهمیت انعقاد مجلس شورا بوده» است. او گفت چه قبل از سفر به اروپا و چه حین سفر این مهم را کراراً به قوّة مجریه اطلاع داده است. او در بیانیه خود توضیح داد وقتی دولت نوشت انتخابات تهران اوایل شوال و انتخابات ولایات اوایل ذیقعده شروع میشود، او به کشور بازگشته است اما بعد از ورود به کشور خبری از انتخابات نبود. جراید مینوشتند قبل از اینکه ناصرالملک به کشور بازگردد، حرارتی برای انتخابات در بین رجال دولتی دیده میشد حال آنکه بعد از آمدن او این هیجان فروکش کرده است. نایبالسلطنه در بیانیة خود توضیح داد گویا آمدن او مانع از برگزاری انتخابات شده است، اما او در این زمینه هیچ مسئولیتی ندارد و وظیفه خود را به طور کامل ادا نموده است! او مثل همیشه از خود سلب مسئولیت کرد و کارها را به گردن قوّة مجریه افکند: «مسئول اجرای امر انتخابات با رعایت ترتیب صحت آن به عهده قوّة مجریه است و البته با توجه به اهمیت موقع و نظر به صلاح مملکت تکلیف خود را به فعلیت خواهند آورد. یک تکلیف واجب دیگر وزراء عظام هم این که از اذهان عامه رفع شبهه نموده روا ندانند که حسن عقیده و مساعی اینجانب [!] به این درجه مشوب و غیرمشکور بماند.»[8]
تنها کسی که در این مجلس به ضدیت با نایبالسلطنه برخاست، مدرس بود. سیدحسن مدرس با نایبالسلطنه درآویخت که اگر علت تأخیر در انتخابات همین است، پس چرا مجلس تشکیل دادهاند. به دید او به جای تشکیل آن مجلس بهتر بود اعلانی به در و دیوار میزدند و مردم را مطلع میکردند. بین مدرس و نایبالسلطنه جدال لفظی در گرفت و ناصرالملک مطابق معمول سپر انداخت و از در دیگر دربار بیرون رفت. از آن سوی مطبوعات به نایبالسلطنه انتقاد کردند که خود را غیرمسئول میداند، وزرا هم نه در برابر شاه و نه در برابر او احساس مسئولیت نمیکنند، مجلسی هم وجود ندارد که بر کارهای دولت نظارت کند، پس با این وضعیت مسئول کشور و مردم کیست؟ مطبوعات مینوشتند در گذشته و به هنگام استبداد، شاه مسئول اعمال همه بود، اگر کسی به وظیفه خود عمل نمیکرد یا ظلمی در حق رعیت مینمود؛ شاه او را مجازات میکرد، عزل مینمود و یا تبعید میکرد و حتی میکشت یا از نعمت بینایی محرومش میساخت. در حقیقت اخبار صحیح کشور را باید از مطبوعات خارجی درمی یافتند، آنان مینوشتند ناصرالملک منتظر فرصت است تا شاه به سن بلوغ رسد تا به هنگام انعقاد مجلس او باز هم از خود سلب مسئولیت کرده باشد.[9]
گفتیم روزنامة رعد مدافع ناصرالملک بود، اما روزنامههای دیگر افق تیرهای در برابر ایرانیان مجسم میساختند. به طور مثال روزنامة ارشاد در ربیعالثانی سال 1332 اوضاع پیش آمده به دلیل مشروطه را به شدت مورد حمله قرار داد و استبداد دوره بعد از مشروطه را بسیار بدتر از دورههای گذشته دانست:
میبینیم تعدیات و اجحافات شنیده میشود که در هیچ دورة استبدادی شنیده و دیده نشده. انصافاً در کدام دوره استبداد کدام حاکم جابر قدرت داشت که از یک نفر کاهفروش هیجده هزار تومان به نام استبداد و مشروطه جریمه بگیرد. یا در هنگام عبور از یک خاک که موقتاً فقط مأموریت انتظام آن خاک را به عهده میگیرد هشتاد هزار تومان بچاپد و بگذرد؟ و به قول آن ادیب:
به نام مشروطه قیامت کند چون همه شهر حجامت کند
کدام حاکم استبدادی قادر بود که روزی چهل و پنج تومان از یک میدان زغالفروشی و هیزمفروشی قزوین به رایگان بگیرد و پرسشی در کار نباشد؟ و کدام دوره استبدادی یک حاکم معروف به تعدی به مرکز میآمد و سگتوله در رختخواب و چوب بر طبل شکم او نمیبستند و آنچه را که دینار دینار از رعیت گرفته بود خروار خروار تقدیم نمیکرد.[10] در کدام عصر ناصری که به قول ارباب جراید، عصر سلاخیش مینامند حاکم میتوانست از کردستان در ظرف چند ماه حکومت چندین هزار تومان فایده ببرد و آنقدر بیعرضگی کند که ادارات را غارت کنند و شهر را بگذارد و بگذرد.[11] در کدام دوره بربریت در مدت شش ماه به مسافت چهل فرسنگی مرکز حکومتی که ابداً مداخله در مالیات و جنس و تیولات ندارد بیست و چهار هزار تومان مداخل کند.[12] در کدام دورة ناصری در بیست فرسنگی طهران به نام ضبط اسلحه و تفنگ بگیری خانهها غارت میشد و به عنوان اینکه پدر من گرگ را نعل میکرد حاکم افتخار کند... در کدام دوره استبدادی و بیقانونی گماشتگان رسمی حکومت سر گردنه را می بستند و بار مکاری[13] و تاجر را علناً دزدیده و مالالتجاره او را فاشافاش صرف مینمودند، با وجود آنکه مسئول مالیات نبوده در شش ماه دو سال مالیات را میگرفتند. در دوره ناصری و مظفری اگر عدلیه قانونی نبود اقلاً حبس، توسری، فحش، چوب حضوری، نقره داغ، جریمه پنجاه هزار تومانی در کار بود و آن قدرها حاکم مفت به در نمیرفت. حالا میبینیم پیشکشی که نیست، تفاوت عمل نیست، مواجب منظم هست. چاپیدن همان، رشوه گرفتن همان، بلکه هزار درجه بدتر و بالاتر!!! اولیای امور ما عدلاً و انصافاً بعد از این همه تظلمات اهالی قزوین با ضیاءالدوله چه کردند؟؟!....
در ادامه از برخی از حکام محلی نام برده شد که به مردم اجحاف میکردند و کسی را یارای مقاومت در برابرشان نبود. ارشاد نوشت یک دزد معمولی بیچاره «باید دو ماه حبس تاریک نظمیه بماند و غالباً عملگی کند! و این محترمین آزاد آزاد در خیابانها به تفرج و تفریح مشغول باشند و هر روز بر افتخارات آنها افزوده شود.»[14]
این بود بخشی از اجحافاتی که در دورة مشروطه بر مردم مظلوم ایران میرفت و کسی هم نبود به فریاد آنان گوش سپارد. مشاهده میکنیم که نویسنده به صراحت آورده است در این دوره (مشروطه) ظلم و ستم مضاعف شد. کارکنان دولت که حقوق ماهانه گزاف میگرفتند، مثل ایام پیش از مشروطه مردم را غارت میکردند با این تفاوت که در دورههای پیش از مشروطه این امکان وجود داشت که مال از دست رفته به زور دربار وصول شود، اما اینک دربار را هم قدری و احترامی و قدرتی باقی نمانده بود. ارشاد به صریحترین وجه ممکن آورده بود که در دورههای گذشته اگر بیقانونی بود، حداقل مردم، محلی برای مراجعه و تظلم داشتند، اما در دوره مشروطه همان جاهایی که باید به فریاد مردم گوش میکردند، خود بانی و باعث ظلم شناخته میشدند.
به هر حال گروهی که مقدر بود در آینده نقش مؤثری در تحولات کشور ایفا کنند، از فرصت تاریخی به دست آمده بهره بردند و مواضع خود را تحکیم کردند. روز نهم نوامبر سال 1912، جوادخان سعدالدوله با توافق روس و انگلیس وارد ایران شد. دولتین میخواستند او را به ریاستوزرایی برکشند. در این زمان ناصرالملک در پاریس بود، اما سعدالدوله نتوانست به آرزوی خود نایل آید. روسیه و انگلیس بالاخره به این نتیجه رسیدند که از ریاستوزرایی علاءالسلطنه حمایت کنند. اینان به سر فرانسیس برتی، سفیر کبیر انگلستان در پاریس، دستور دادند با ناصرالملک ملاقات کند و موافقت او را در این زمینه جلب نماید. در این کابینه شخص علاءالسلطنه، رئیسالوزرا و وزیر داخله بود، مستوفیالممالک وزارت جنگ را عهدهدار شد، وثوقالدوله وزیرخارجه، قوامالسلطنه وزیر مالیه، حکیمالملک وزیر معارف، مستشارالدوله وزیر پست و تلگراف و فوائد عامه، رضاخان ارفعالدوله وزیر عدلیه و ممتازالدوله وزیر تجارت بودند. انگلیسیها میخواستند کابینهای مقتدر تشکیل دهند تا روسها که به عنوان ضعف دولت مرکزی ایران نیروهایشان را در آذربایجان نگهداشته بودند، از کشور خارج شوند و دست از حمایت صمدخان شجاعالدوله بردارند. این بود راز تشکیل دولت مقتدر مورد نظر روزنامة آفتاب.
علاءالسلطنه برای اینکه روسها را تشویق به خروج از ایران کند، در ششم فوریه 1913 مطابق با بهمن ماه 1291 امتیاز راه جلفا به تبریز را به آنان واگذار نمود، از آن سوی روز نهم فوریه همان سال امتیاز احداث راه خرمشهر به خرمآباد را به انگلیسیها داد. مشیرالدوله و برادرش مؤتمنالملک در اعتراض به این امر از کابینه کناره گرفتند.
در همین زمان ناصرالملک در پاریس جا خوش کرده بود و به بهانة همیشگی بیماری فرزندش به ایران باز نمیگشت، حال آنکه مسئولیت بخش عظیمی از اتفاقات کشور با او بود. بالاخره هم به اصرار دولتین و استدعای کابینة علاءالسلطنه به کشور بازگشت.[15] اما ورود ناصرالملک به کشور هم نتوانست گرهی از مشکلات بگشاید. از آن سوی ناصرالملک به دنبال این بود که به هر شکل ممکن دامن خود را از تحولات داخلی ایران رها سازد و بار دیگر به اروپا رود تا عیش و نوش خود را از سر گیرد. در این موقعیت خطیر او تدبیری اندیشید. سن شاه در این زمان بیش از هفده سال نبود، اما نایبالسلطنه به استناد تاریخ قید شده در پشت یک قرآن، سال تولد او را 1314 قمری عنوان کرد که تا سال 1332 هیجده سال تمام میشد.
اندکی پیش از این تحولات یعنی روز بیست و هشتم ذیحجه سال 1332 یکی از دلیرمردان ایران زمین یعنی ستارخان بعد از سالها تحمل مرارت و سختی و خانهنشینی آن هم با زخمی التیام نیافتنی که روز فاجعه پارک اتابک برداشته بود، دار فانی را وداع گفت.
هشت روز بعد از تاجگذاری احمدشاه، که مصادف با 28 شعبان سال 1332 بود، یعنی روز پنجم رمضان همان سال، جنگ اوّل جهانی شروع شد. این جنگ خسارات فراوان اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در ایران بر جای نهاد. با اینکه دولت وقت کشور به دستور شاه اعلان بیطرفی کرده بود، ژنرال باراتف فرمانده قوای روسی تا اصفهان پیش آمد، عثمانیها تا همدان را به تصرف خود درآوردند و انگلیسیها هم از شرق تا قائنات پیشروی نمودند، و برخی نواحی جنوبی کشور را هم به تصرف خود درآوردند.
[1]. عینالسلطنه، ج5، ص3899، نامه عمادالسلطنه.
[2]. آفتاب، ش 50، شنبه 28 جمادی الثانی 1330، 15 ژوئن 1912، «دستخط مبارک والاحضرت اقدس نایبالسلطنه دامت عظمته در موقع عزیمت.»
[3]. همان.
[4]. عینالسلطنه، ج5، ص3732.
[5]. همان.
[6]. رعد، ش8، پنجشنبه 26 محرمالحرام 1332، «مسئله انتخابات.»
[7]. عینالسلطنه، ج5، ص3966.
[8]. همان، صص3967-3966.
[9]. همان، صص3968-3967.
[10]. یعنی اگر در دوره استبداد از مردم مال اضافی وصول میشد، حکومت مرکزی به هر نحو بود آن را از وی باز میستاند.
[11]. منظور اعمال ظفرالسلطنه حاکم این ولایت است.
[12]. منظور اقدامات رکنالدوله حاکم مازندران است.
[13]. پیشهور.
[14]. ارشاد، ش 554، مورخه بیستم ربیعالثانی 1332، «حکام جدید – حکام قدیم.»
[15]. احمدعلی (مورخالدوله) سپهر: ایران در جنگ بزرگ (تهران، انتشارات بانک ملّی، 1336)، ص17.
برگرفته از کتاب «بحران مشروطیت در ایران» نوشته دکتر حسین آبادیان، منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی