07 تیر 1400
ناگفته هایی از حادثه هفتم تیر در گفت وگو با فرزند شهید شرافت
ناگفته هایی از حادثه هفتم تیر در گفت وگو با فرزند شهید شرافت
ساعت 21 و 20 دقیقه روز ششم تیر انفجاری در جلسه حزب جمهوری اسلامی اتفاق افتاد تا کربلای ایران شکل بگیرد و جمعی از یاران صدیق امام و انقلاب به کاروان شهدای اسلام بپیوندند و نام 72 شهیدی که در آن شب پر کشیدند، برای همیشه در تاریخ این سرزمین زنده و جاودان شود.
شهید محمد جواد شرافت اولین نماینده مردم شوشتر در مجلس شورای اسلامی و جزو شهدای هفتم تیر سال 1360 است که در جریان شهادت 72 تن از یاران انقلاب در حزب جمهوری به خیل شهدای انقلاب پیوست.
مهندس مرتضی شرافت فرزند شهید محمد جواد شرافت در گفت و گو با خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران ضمن بیان سابقه انقلابی این شهید بزرگوار، از خاطرات شب حادثه هفتم تیر گفت.
مشروح این گفت و گو به این شرح است:
سابقه انقلابی پدر بزرگوارتان از روزهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به چه زمانی بر می گردد؟
سابقه مبارزاتی شهید محمد جواد شرافت به مدت ها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بر می گردد. یعنی ایشان به خاطر سبغه دینی که داشته از یک طرف و از طرف دیگر روحیه کنجکاوی و جست و جوگری که داشت، از سنین نوجوانی نسبت به محیط پیرامون خودشان و اتفاقاتی که در این محیط می افتد بی تفاوت نبود و متناسب با سن خود، سعی می کرد که نسبت به قضایای پیرامون موضعگیری و جهتگیری داشته باشد.
خاطره ای از آن روزها برای شما تعریف نکرده بود؟
به طور مثال در سنین نوجوانی ایشان کانونی در شهر زادگاهش یعنی شوشتر راه اندازی شده بود که جلسات و سخنرانی هایی در آن کانون برگزار می شد و شهید شرافت در آن جلسات شرکت می کرد. آنها آدم هایی بودند که سعی می کردند روی محیط خودشان اثر بگذارند. به طور مثال در سال 1322 رئیس نیروی انتظامی دزدی کرده بود و این چند نفر جوانی که دور هم جمع شده بودند، با اینکه آنها را تهدید به مرگ کرده بودند به نیروی انتظامی کل نامه نوشتند و در نهایت منجر به عوض شدن فرمانده نیروی انتظامی شهر شد.
این توجه در همه ابعاد بود. به طور مثال تعریف می کنند که ایشان از 13 سالگی نماز شب می خوانده است. نمونه دیگر این است که ایشان در سن حدود 16 سالگی روزنامه های روز را می خواند.
چون خانواده ما خانواده مذهبی هستند، طبیعتا ایشان با علمای بزرگ آن زمان شهر شوشتر ارتباط داشت. این ارتباط باعث می شد که ایشان در جریان فعالیت های علمای بزرگ قرار می گرفت. در همین کانال با امام خمینی (س) آشنا می شود. انتقال ما به شهر تهران در سال 1342 نیز به خاطر مبارزات شهید شرافت بود. به دلیل اینکه وقتی امام را دستگیر و یا تبعید کردند، ایشان در خوزستان سخنرانی، اطلاع رسانی و با علما همکاری می کرد.
در اسنادی که از ساواک به دست آمده یک نامه وجود دارد که در زمان زندانی شدن امام توسط شاه، متدینین و مبارزین خوزستان به شاه می نویسند که شما باید حضرت آیت الله العظمی سید روح الله خمینی (س) را به عنوان مرجع تقلید (چیزی که شاه می خواست درست برعکس آن عمل کند تا بتواند امام را نگه دارد) آزاد کنید. در این نامه اولین امضا متعلق به سید محمد جواد شرافت است. این نامه در کتابی که مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات تحت عنوان «شهید سید محمد جواد شرافت به روایت اسناد ساواک» چاپ کرده، منتشر شده است.
ساواک، که در سال 1335 تأسیس شد، در این زمان هنوز خیلی قدرت پیدا نکرده بود و یک ارگان تازه تأسیس به حساب می آمد و نمی توانست آنها را کنترل کند. به همین دلیل وقتی دیدند نمی توانند ایشان، که فعالیت هایی از جمله سخنرانی و انتشار اعلامیه های امام را انجام می داد، کنترل کنند، در سال 1342 به تهران منتقل شد. ایشان در تهران نیز به مبارزات ادامه داد. سال 46 معلمان اعتصابی کردند که ساماندهی این اعتصاب و یا اعتراض توسط شهید رجایی و شهید شرافت و چند نفر دیگر بوده است. بعد از شکست اعتصاب ایشان دستگیر و به بیدخت گناباد (استان خراسان) تبعید شد. بعد به چالوس و بعد از آن به کرج منتقل شد. بعد از اینکه ساواک متوجه شد که ایشان در کرج هم کار تبلیغی انجام می دهد،او را از فعالیت آموزشی منع کردند.
بعد از منع تدریس آموزش و پرورش ایشان را به تهران منتقل کرد. شهید شرافت در تهران هم مشغول تبلیغ و مبارزه بود. طبیعتا ایشان در طول خط مبارزاتی خود با افراد مبارز دیگری مثل شهید رجایی و اشخاص دیگر ارتباط و با آنها جلسات متعددی داشتند. خیلی از جلسات با شهید رجایی را در خانه ما برگزار می کردند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز نوع فعالیت های ایشان عوض شد و در خدمت انقلاب و نظام نوپای جمهوری اسلامی قرار گرفت. ایشان رئیس ستاد انتخابات اولین رئیس جمهور کشور بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شهید رجایی وزیر آموزش و پرورش شد و حکم مشاور وزیر برای ایشان زد.
وقتی مسأله اولین انتخبات مجلس شورای اسلامی در سال 1359 پیش آمد. ائتلاف بزرگ ائتلافی بود که برای فرستادن نیروهای انقلابی به مجلس شورای اسلامی تشکیل شد. ایشان جزو لیست 30 نفره ائتلاف بزرگ از تهران بود. اما علما و مردم شوشتر فشار زیادی وارد کردند. حتی مرحوم آیت الله شیخ شوشتری، با اینکه معمولا با فعالیت های سیاسی خیلی کاری نداشت، هم به زبان فارسی و هم به زبان عربی بیانیه داد. همه علمای شوشتر به اجماع از ایشان دعوت کردند و ایشان دعوت علما و مردم شوشتر را اجابت و از این شهر با رأی بالایی انتخاب و وارد مجلس شورای اسلامی شد.
چطور وارد حزب جمهوری اسلامی شد؟
ایشان عضو حزب نبود و به خاطر وضعیت و وجهه ای که داشت، جزو افراد مؤثر، به جلسات دعوت می شد.
آن جلسه معروف هم به عنوان مدعو در جلسه حضور داشت؟
بله
آن جلسه هماهنگی بود که خود شهید بهشتی آن را اداره می کرد و از قوای سه گانه افراد مؤثر را دعوت و در مورد مسائل کشور صحبت و بعد از آن تصمیم گیری می شد.
اگر خاطره ای از هفتم تیر ماه سال 60 دارید برای ما بفرمایید.
چون خودم درگیر مسأله بودم خاطرات فراوانی دارم. ایشان راننده ای به نام محمد داشت؛ ولی جاهای مهم را چون منافقین تهدید می کردند و به انحای مختلف به پدرم پیغام می دادند که ما شما را ترور می کنیم، خود من ایشان را می بردم.
روز 6 تیر راننده به من گفت که شما بروید. من گفتم روزه هستم و می خواهم افطار کنم و نماز بخوانم؛ شما بروید. ساعت 12 شب یکی از دوستان به سراغ محمد آقا آمد و من دیدم که ایشان نیامده است. آن دوستمان به من گفت بیرون از خانه بیا تا اتفاقی را که افتاده برای شما بگویم.
ایشان گفت که در حزب بمب گذاری کردند و سقف کامل به پایین آمده و معلوم نیست که چه کسی شهید شده و چه کسی مانده است؟
ما به محل حزب رفتیم و شاهد تاریکی و مردم بهت زده بودیم. در آن حالت مرتضی الویری (نماینده مردم دماوند در اولین دوره مجلس شورای اسلامی) را دیدم و از ایشان در مورد وضعیت پرسیدم. گفت که هنوز من اطلاعی ندارم.
ما چند بیمارستان از جمله بیمارستان طرفه، شرکت نفت و سینا رفتیم و بعضی از شهدا را هم دیدیم. به طور مثال شهید عباسپور (وزیر نیرو وقت) در سردخانه بیمارستان سینا بود. در بازگشت از بیمارستان طرفه به ما گفتند که آقای شرافت را به بیمارستان لقمان برده اند. زمانی که به بیمارستان لقمان رسیدیم از مردم پرسیدیم که آیا از حزب کسی را به این بیمارستان آورده اند؟ جواب دادند که بله، آقای شرافت را آورده اند. وقتی که از سلامتی ایشان جویا شدیم خبر شهادت ایشان را به ما دادند.
مردم از من پرسیدند که چرا دنبال ایشان می گردید؟ وقتی که من گفتم ایشان پدر من است مردم منقلب شدند. حالا قضیه برعکس شده بود و ما شروع به دلداری دادن مردم کردیم. گفتیم که ایشان راهشان همین بود. درست است که حسرت می خورم که ایشان از بین ما رفته ولی افتخار می کنم که ایشان به فیض شهادت رسیده است. وقتی کسی خاطره ای از هر شهید تعریف می کرد امکان نداشت که پدرم منقلب نشود. این حالت مال کسی است که شهادت را دوست دارد و آرزوی شهادت دارد. من این حالت را بارها از ایشان دیده بودم. می دانستم که عشق، آرزو و امید ایشان و چیزی که برای آن برنامه ریزی کرده بود، شهادت بود.
وقتی که ما به پزشکی قانونی رفتیم، جمعیت زیادی آنجا جمع شده بودند. کسی را راه نمی دادند؛ اما بعد از اینکه من خودم را معرفی کردم، من را به داخل راه دادند. وقتی به داخل رفتم دیدم حدود 12 نفر از کسانی که در حزب شهید شده بودند را تا آن ساعت به پزشکی قانونی آورده بودند. آخرین نفر شهید شرافت بود. کنار ایشان شهید دیالمه بود. من پیش ایشان رفتم و صحبت های وداع را با ایشان کردم.
اگر می شود، قسمتی از آن صحبت ها را برای ما بگویید.
ایشان جایی رفته بود که همه آرزو دارند به آنجا بروند. گفتم که خوشا به حال شما که برای کشور، انقلاب و نظام به شهادت رسیدید. دست ما را هم بگیرید و شفاعت ما را بکنید. سفارش خودم و بقیه را به ایشان کردم. فاتحه ای خواندم و به خانه آمدم. به دلیل اینکه من اولین نفر از خانواده بودم که از شهادت ایشان مطلع شده بودم، باید به افراد دیگر هم این خبر را می دادم. وقتی به خانه آمدم به خانواده اطلاع دادم و قضایا به جلو رفت.
حس شب آخر شهید شرافت در منزل چه حسی بود؟
من تا غروب در اتاق کنار ایشان بودم. ایشان نامه هایی را که معمولا مردم به نماینده ها می نویسند را جواب می داد و کارهای نمایندگی را انجام می داد.
پدرم با هر سرعتی که من رانندگی می کردم چیزی نمی گفت. این در حالی است که آن شب مدام به راننده گفته که چرا یواش می روی؟ تندتر برو. محمد آقا می گوید که موکتی برای کف ماشین خریده بود. شهید شرافت گفته بود که این مبلغ را بگیر و بقیه آن را مرتضی به تو می دهد. البته ما جیبمان با ایشان یکی بود، ولی هیچ وقت این کار را نمی کرد. اینها خلاف قاعده رفتاری ایشان بود. همچنین آنهایی که بعد از حادثه هفتم تیر زنده ماندند تعریف می کنند که زیر آوار و در آن شرایط ما آه و ناله می کردیم و شهید شرافت زیارت وارث می خواند. اینها علامت های روح متصل به عالم شهادت است.
ایشان حدود 3 ساعت بعد از انفجار نیز زنده بود و در آمبولانس، در راه رسیدن به بیمارستان لقمان، به جمع شهدا پیوست. خوشا به حالشان.
کلام پایانی
به همه شهدا فتح، ظفر و هدیه ای از جاتب خداوند داده شد که همه باید به حال آنها غبطه بخورند. امیدوارم ما در هر موقعیتی که هستیم، باید توجه داشته باشیم که خون های عزیز و گرانقدری پای نهال انقلاب ریخته شده و این نهال را آبیاری کرده که امروز ما وارثین این عزیزان هستیم و آنچه که به ما ارث رسیده نظام مقدس جمهوری اسلامی و راه امام خمینی (س) است. ان شاء الله ما پاسدار این راه باشیم.
شهید تنها متعلق به خانواده خود نیست. یعنی من نمی توانم بگویم شهید محمد جواد شرافت چون پدر من بوده، متعلق به من است. شهید در راه اسلام شهید می شود بنابر این متعلق به همه مسلمانان، مؤمنین، متدینین و کسانی است که عشق به اسلام و انقلاب دارند. همه ما باید آبرو نگهدار شهدا باشیم.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران