19 بهمن 1399

سیاهکل، واقعه ای تاریخی نه حماسه


سیاهکل، واقعه ای تاریخی نه حماسه

چریک های چپ ایران در سال 1349 در حال شناسایی و در تدارک عملیاتی مسلحانه در مناطقی از گستره جنگل های شمال بودند تا بتوانند با برپاسازی کانون چریکی در دل جنگل های این خطه به ویژه در لاهیجان و سیاهکل، مردم محلی را پای مبارزه بکشانند و بنای یک جنگ چریکی را پایه گذاری کنند که در چنگال ساواک گرفتار شدند.
رهبران و تشکیلات جوان مارکسیستی ایران در مدت پنج ماه جنگل های شمال از گرگان ، مازندران تا گیلان را برای پیاده کردن منظور خود شناسایی کرده بودند تا بستر جدیدی را برای هراس افکنی در رژیم شاه و ضربه زدن به پیکر غول استبداد حاکم فراهم کنند، آنها سرانجام جنگل های سیاهکل را به عنوان کانون این حرکت برگزیدند.
برخلاف تصور رهبران و تئوریسین های چپ هیچ زمینه ای برای جذب توده ها در این منطقه وجود نداشت و حکومت توانست در مدت کوتاهی پس از حادثه سیاهکل با همراهی افراد محلی و جنگل نشین ؛ همه اعضای گروه را در کوهستان دستگیر و به جوخه اعدام بسپارد و عملا در مدت کوتاهی این حرکت چریکی را سرکوب و ناکام کند.
با نفوذ و شروع درگیری زودهنگام توسط ساواک در این منطقه نام سیاهکل که منطقه ای عمدتا جنگلی و شهری کمتر شناخته شده بود، بر سر زبان ها افتاد و مردمان این شهرستان برغم اینکه هیچ اطلاع و ارتباطی با حرکت های چریکی نداشتند، سال ها انگشت نمای آن شدند و به گفته خود محلی ها برچسب مارکسیستی بودن به مردم منطقه سیاهکل زده شد .
به هر حال پس از 48 سال از آن واقعه که عده ای آن را حماسه می خوانند و برخی از آن به عنوان یک واقعه یاد می کنند و مردم منطقه نیز خود را مبرای از آن می دانند به عنوان تجربه ای از تاریخ چپ ایران در پیش رو و داوری نسل امروز قرار دارد.

**بهمن 1349 ، آغاز واقعه سیاهکل
ماجرای سیاهکل وقتی آغاز شد که ایرج نیری سپاه دانش محل ، اهل لاهیجان و یکی از هواداران و رابطان اصلی چریک ها در جنگل های سیاهکل در چهاردهم بهمن ماه توسط ساواک و نیروهای امنیتی دستگیر و هادی بنده خدا لنگرودی یکی از همرزمان آنها ، عصر همان روز بی خبر از دستگیری او برای بردنش به مقر چریک های مستقر در کوهستان های بالادست به روستای شبخوس لات روستایی در نزدیکی شهر سیاهکل و محل خدمت وی آمده بود ولی نیری را نمی یابد و این کار در هفدهم و نوزدهم بهمن هم تکرار می شود.
در عصر نوزدهم بهمن اتفاقات به گونه دیگری رقم خورد؛ چون ساواک به بومیان توصیه کرده بود که هر غریبه ای را دیدید دستگیر و یا به پاسگاه اطلاع دهید، بنده خدا لنگرودی که بدنبال نیری به روستای محل خدمت او آمده بود در محاصره مردم محلی قرار گرفت ، ابتدا برای ترساندن آنان اقدام به شلیک دو تیرهوایی می کند و سپس پا به فرار می گذارد که با پا گذاشتن روی سنگ لیز رودخانه شنرود نقش بر زمین شده و در چنگ محلی ها گرفتار می شود ، محاصره کنندگان با ضربه های شدید او را بیهوش می کنند و دست و پای او را بسته و تحویل پاسگاه می دهند.
چریک ها که مجهز به تفنگ ، مسلسل و نارنجک دستی بودند از جنگل های انبوه بالادست با شنیدن صدای تیر برای نجات رفیق خود به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله می کنند زیرا از آن می ترسیدند که مبادا اطلاعات عملیاتی که قرار بود در ماه های آینده انجام شود، با دستگیری بنده خدا لنگرودی بر ملا شود.
آنها برای این مقصود ، یک دستگاه مینی بوس مسافرکشی بین راهی سیاهکل به لونک را در اختیار می گیرند و مسافران که شامل دو مرد ، یک زن و دو کودک بودند را پیاده کرده و مردها را به درخت می بندند تا حمله به پاسگاه را عملی کنند.
این حمله با فرماندهی علی اکبر صفایی فراهانی که مدتی دوره های عملیات چریکی را در فلسطین گذرانده بود آغاز شد اما قبل از آنکه آنها به پاسگاه ژاندارمری برسند بنده خدا از سوی رییس پاسگاه به مقر فرماندهی پلیس به لاهیجان منتقل شده بود که در حمله به پاسگاه یک مامور و یک فرد محلی مجروح و توسط محلی ها به بیمارستان منتقل می شوند.
مهاجمان با خلع سلاح پاسگاه ، به داخل جنگل های تاریک و سرد متواری می شوند اما از فردای آن روز از زمین و هوا مورد تهاجم نیروهای دولتی قرار می گیرند.
بعدها این واقعه از سوی چریک های چپ ایران به حماسه سیاهکل معروف شد و دو سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بطور متوالی در 19بهمن ماه طرفداران چریک ها و مارکسیست ها از سراسر کشور در سیاهکل ، نشست هایی برگزار می کردند و هدف آنها بزرگنمایی از این واقعه بود.

** در محاصره برف و نیروهای دولتی
تا روز واقعه مردم شهرستان های سیاهکل و لاهیجان هیچ اطلاعی از حضور چریکی در منطقه نداشتند اما از بیستم بهمن 1349 به بعد با استقرار بالگرد و امنیتی و نظامی شدن منطقه و تحرکات گسترده پلیسی مردم شهر و روستاهای لاهیجان و سیاهکل در شوک غافلگیرانه ای فرو رفتند.
ماموران امنیتی تمام جنگل ها و روستاهای جنگلی را از هوا و زمین تحت نظر گرفتند و بالگردها اطلاعیه های دولتی را در خصوص دستگیری افراد مشکوک در سطح وسیعی در منطقه پخش کردند و این اقدامات تا تابستان سال آینده نیز ادامه یافت.
آغاز بارش برف سنگین از روز بیستم بهمن، کار را برای چریک ها سخت و دشوار کرد و به گونه ای که آنها در جنگل ها گرفتار برف و طوفان شدند و اندک آذوقه ای هم که در انبارهای منطقه بخصوص در کاکوه پایگاه کوهستانی خود ذخیره کرده بودند، چند روزی بیشتر نمی توانست دوام داشته باشد و به پایان رسید و از طرفی نیز روستاییان در کمین نشسته بودند که به محض ورود آنها به روستا و آبادی ، این افراد را قبل از ورود ماموران دستگیر و تحویل دهند.
برف سنگین ، نا آشنا بودن گروه چریکی با منطقه و محاصره از هوا و زمین توسط نیروهای امنیتی هرنوع جنگ ، مبارزه و یا مقاومت چریک ها در برابر ماموران رژیم را بی فایده می کرد. این حرکت چریک ها که از تجربه رویدادهایی مشابه در کشورهای چین ، ویتنام ، کوبا و الجزایر الهام گرفته شده بود و تحت تاثیر ترجمه آثاری از مائو ، چه گوارا و فرانتس فانون قرار داشت؛ هیچ زمینه پذیرش توده ای و مردمی نداشت.
رهبران گروه مارکسیستی تصمیم گرفتند که برای آماده کردن جنگ چریکی به رسم حرکت های قهر آمیز چریکی چپ آن زمان ، تیم روستایی خود را به دلیل پوشش جنگلی انبوه و مناسب در برابر حملات هوایی، عدم نفوذ خودروهای سنگین نظامی در سرزمین های ناهموار کوهستانی منطقه و به دلیل پیشینه رادیکالی و سنت مبارزه دهقانی ، درگیری با رژیم شاه را به جنگل های این منطقه بویژه سیاهکل بکشانند. شاه با شنیدن خبر واقعه سیاهکل برادر خود غلامرضا را در راس نیروی عظیمی متشکل از شماری کماندو ، بالگرد و پلیس به منطقه اعزام کرد که پس از سه هفته تعقیب مداوم، انهدام کامل باند چریکی اعلام و 13 تن از اعضای آن دستگیر و اعدام شدند.
یرواند آبراهمیان در کتاب ایران بین دو انقلاب می نویسد: از زمان حمله به پاسگاه سیاهکل تا مهرماه 1356که راهپیمایی خیابانی در تهران آغاز شد، 341چریک و اعضای مسلح گروه های سیاسی جان خود را ازدست دادند که 177نفر در درگیری ها کشته شدند ، 98نفر بدون محاکمه و یا پس از محاکمه پنهانی در دادگاه های نظامی اعدام شدند، 42نفر زیر شکنجه جان باختند، 15نفر دستگیر شدند ولی هرگز دیده نشدند، هفت نفر خودکشی کردند تا به چنگ ماموران امنیتی نیافتند و 9 نفر هم هنگام فرار از پای درآمدند.

** ناهمخوانی زمینه های فرهنگی در گیلان با اندیشه های مارکسیستی
موضوع واقعه سیاهکل بیش از هر چیزی به یک جنگ تبلیغاتی وسیع از سوی رژیم شاه علیه چریک ها و از سوی دیگر مخالفان و چریک ها علیه رژیم تبدیل شد و این واقعه بیش از آنکه یک حماسه و عملیات چریکی تعیین کننده و تاثیرگذار باشد و بتواند توده های دهقانی را پای مبارزه بکشاند، بزرگنمایی شد.
تحلیلگر جریان های سیاسی معاصر در این باره به ایرنا می گوید: واقعه سیاهکل براساس نظری از لنین که گفته بود باید حزب پیشتاز (کمونیستی) تشکیل شود تا با آگاهی دادن به کارگران آنها بتوانند انقلاب کنند، طراحی شده بود.
مهدی نظرپور افزود: رهبران گروه های چپ بویژه بیژن جزنی مغز متفکر و رهبر گروه چریکی چپ ایران و افرادی مانند حمید اشرف ، علی اکبر صفایی فراهانی و صفاری آشتیانی تحت تاثیر تجربه کشورهایی نظیر چین که تکیه بر نیروی روستایی و دهقانان برای انقلاب داشتند، دنبال راه حلی بودند که درگیری ها و جنگ مسلحانه را به روستاها بکشانند.
وی تصریح کرد: علاوه بر دستگیری و اعدام تمامی عناصر مسلح در درگیری سیاهکل، حمید اشرف که به عنوان نیروی پشتیبان در جریان واقعه سیاهکل به جنگل نرفته و زنده باقی مانده بود تا جنگ مسلحانه علیه رژیم را رهبری کند، پس از چند سال درگیری با ساواک سرانجام در سال 53 در درگیری با عوامل رژیم در خیابان مهرآباد جنوبی تهران به همراه تعدادی دیگر از همفکرانش کشته شد.
وی یادآور شد: پس از کشته شدن اشرف و شکست حرکت سیاهکل، گروه چپ مشهد و تهران با هم متحد شدند و چریک های فدایی خلق را در دهه 50 بوجود آوردند و این گروه بعد مشی مسلحانه سیاهکل را در شهرها دنبال کردند.
نظرپور درباره پیامدهای حادثه سیاهکل می گوید: این گروه اولین گروه چریکی در ایران بودند و با اینکه گروه کوچکی به شمار می رفتند، جرات کردند علیه رژیم تا بن دندان مسلح پهلوی از فاز تئوریک عبور کنند و وارد مرحله عملیاتی شوند و البته یکی از دلایل شکست های زودهنگام این گروه ، نداشتن پشتوانه و پایگاه مردمی است و بیشتر دستگیری ها و لو رفتن اعضای گروه نیز توسط مردم بومی صورت گرفت.
وی با یادآوری خاطرات بد مردم گیلان از روس ها که مناطقی از این استان را در تصرف داشتند، گفت: بر این اساس جایی برای فعالیت های کمونیستی باقی نمانده بود.
جواد کریمی از نیروهای با سابقه انقلابی و فعال سیاسی منطقه نیز می گوید: حرکت چریک ها در سیاهکل با توجه به دو جریان عمده سیاسی ملی و دینی مخالف رژیم پهلوی در آن زمان، اقدامی ناموفق بود زیرا ایدئولوژی که این گروه کوچک در گیلان دنبال می کرد؛ با ایدئولوژی مردم منطقه که زیربنای اعتقادی آنان الهی بود و باورهای دینی عمیقی داشتند، مغایرت داشت و مشی مسلحانه آنان با واقعیات فرهنگی و اجتماعی جامعه آن زمان سازگاری نداشت.
وی اظهار داشت: چند نفری از باقیمانده های واقعه سیاهکل بعدها در جریان راهپیمایی های وسیع خیابانی نیز می خواستند بر موج تظاهرات مردم مسلمان سوار شوند ولی به عنوان یک اقلیت کوچک در شهرهای سیاهکل و لاهیجان باقی ماندند زیرا پیشوایی و رهبری انقلاب در دست رهبری مذهبی بود و جایی برای گروه های غیر مذهبی باقی نمی ماند.
علی دشمیر یکی از اهالی سیاهکل نیز در این باره می گوید: بسیاری از مردم سیاهکل به یاد دارند وقتی یکی از هواداران این گروه توسط مردم تحویل پاسگاه می شود، آنها یک مینی بوس مسافرکش بین راهی را توقیف ، راننده و دو مردم مسافر آن را به درختی می بندند و از آن برای حمله و عملیات نجات همرزم خود به پاسگاه سیاهکل استفاده می کنند.
وی خاطرنشان کرد: چون این گروه ها پایگاهی بین توده های مردم روستایی و شهری سیاهکل نداشتند، بدون درگیری همه افراد مخفی شده در جنگل، با همکاری افراد محلی دستگیر و خیلی زود تحویل شدند.
وی یادآور شد: هیچکدام از این چریک ها سیاهکلی نبودند و مردم سیاهکل و لاهیجان نیز هیچ ارتباطی با آنها نداشتند زیرا مردم سیاهکل مسلمان و دارای باورهای عمیق مذهبی هستند و میانه ای با مارکسیسم و ایدئولوژی های الحادی ندارند و وجود بیشترین بقاع متبرکه و امام زادگان در شهرستان سیاهکل در استان گیلان گواه این موضوع است .
وی اظهار داشت: پس از پیروزی انقلاب اسلامی گروه های مارکسیستی با این شعار که ایران را سراسر سیاهکل می کنیم، دو سال نیروهای خود را در بهمن ماه به سیاهکل گسیل می داشتند به گونه ای که در روز برگزاری مراسم تمام مسیرهای منتهی به شهر سیاهکل در آن دو روز، با ترافیک و راه بندان مواجه می شد که با این کار قصد داشتند آن را یک حادثه مهم و آزادیبخش جلوه دهند.

** دیوار بلند ایده های آرمان خواهانه مارکسیستی فرو ریخت
آرمانشهری که گروهی از جوانان ایرانی در دهه های 40 و 50 برای رسیدن به آن سلاح در دست گرفته و جانشان را در کف دستشان گذاشته بودند تا منجی و رهایی بخش توده ها باشند، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی معنا و مفهوم خود را از دست داد!
رهبران این گروه فکر می کردند می توانند بدون حمایت توده های مذهبی، برای پیاده کردن آرمان های کمونیستی، جنگ پارتیزانی و چریکی در جنگل های گیلان راه بیاندازند و صفحات شمال کشور را به آشوب و بی ثبات بکشانند و این خیال خام را در ذهن داشتند که با ساقط کردن رژیم پهلوی، حکومتی شبیه کشورهای کمونیستی تحت حمایت اتحاد جماهیر شوروی و یا چین روی کاربیاورند؛ آنان شاید دل به دیوار بلند ایدئولوژی مارکسیستی بسته بودند اما غافل از اینکه مذهب، مانع و دژ محکم و نفوذناپذیری مقابلشان است.
اندکی پس از وقوع انقلاب اسلامی، دیوار بلند آهنینی که بر فراز مرزهای ایران ایجاد شده بود؛ فروریخت و واقعیت ها و اسرار آن سوی دیوار برای جهانیان آشکار شد و همگان دریافتند که این رویاها و ایده ها برای سعادت خلق های جهان ، سرابی بیش نبود!


سایت جماران