11 تیر 1400

نگاهی به سیاست عشایری رضاشاه


 نگاهی به سیاست عشایری رضاشاه

  احمدشاه قاجار، آخرین پادشاه سلسله قاجاریه، که فردی سست‌اراده و بیحال و عاشق تفریح و سفر بود؛ در آخرین مسافرت خارجی خویش، تمام اختیارات مملکت را به رضاخان سردار سپه، سپرد.[1]

«ایوانف» محقق روسی، معتقد است؛ که دراین موقع «... قاجارها هیچگونه قدرتی در اختیار نداشته ]و[ تمام قدرت حکومت در دست رضاخان بود.»[2] زیرا، رضاخان، ‌شاه را مجبور کرده بود به خارج از کشور رود و برادر وی را که در تهران، نایب‌السلطنه بود، ناچار نمود «در امور دولت دخالت نکند»[3]. در پی این تغییر و تحولات سیاسی، زمینه‌چینی‌های انگلیسیان، برای به حکومت رساندن رضاخان، سرانجام ثمر داد؛ و کودتای سوم اسفند 1299 ش کابینة جدیدی را سرکار آورد ـ کابینة سیاه.[4] مهره‌های انتخابی «کابینة سیاه» که قدرت را به دست گرفتند، دو نفر بودند؛ یکی «سیدضیاءالدین طباطبایی» روزنامه‌نگاری جوان،‌ و دیگری رضاخان سردار سپه، نظامی قشون. البته، طولی نکشید که سیدضیاء را کنار گذاشتند و رضاخان را یکه‌تاز میدان نمودند.[5]

رضاخان که ظاهراً پله پله مدارج و مراتب نظامی را طی کرده بود،‌ سرانجام به عنوان «وزیر جنگ» و «رئیس الوزرا» برگزیده شد. وی در سال‌های پس از کودتا‌، تا زمان پادشاهی خویش، شورش‌ها و قیام‌های متعددی را در نقاط مختلف کشور ـ با برخورد‌های خشن نظامی ـ سرکوب و فرو نشاند. این درگیری‌ها، تقریباً در اکثر نقاط کشور بود؛ در آذربایجان، اردبیل، گیلان، مازندران، خراسان، کردستان، لرستان، کرمانشاه، فارس، خوزستان، بلوچستان و بختیاری.[6]

اگر شورش‌های پیش از پادشاهی رضاشاه ـ که در دوران نابسامانی و ضعف حکومت مرکزی، و انحطاط اواخر قاجاریه ـ پشت سر هم رخ داده، به منافع فردی قیام‌کنندگان و سودای جدا سری و استقلال‌طلبانه برخی از آنها منسوب شود؛ بی‌تردید، مقاومت‌ها و مبارزات ایلات و عشایر، پس از پادشاهی رضاشاه و اعمال سیاست‌های به ظاهر اصلاحی وی، از سر ناچاری و ناگزیری بوده است. سیاستی که رضاشاه،‌ در قبال ایلات و عشایر ـ که جمعیت کثیری از نفوس مولد مملکت را تشکیل می‌دادند ـ اعمال و اجرا کرد؛ فوق‌العاده خشن،‌ ستمگرانه و بیرحمانه بود.

در واقع،‌ سیاست عشایری رضاشاه،‌ تمام «هستی» عشایر را هدف قرار داده بود؛ و به نظر می‌رسد، مقصود اصلی، نابودی نهایی و کاملِ بخش وسیعی از مردم مملکت ایران بوده است. بدبختانه، بسیاری از مجریان اقدامات رضاشاه، نظامیانی ـ همچون او ـ خشن، متعدی و متجاوز بودند؛ و در بسیاری مواقع، از هر دشمن غداری، بیرحم‌تر و سنگدل‌تر بودند. ذکر نام، نخستین سپهبد ایران، «احمد امیراحمدی»، ملقب به «قصاب لرستان» کافی به نظر می‌رسد.[7] هر چند، اعمال «سلطان عباس نیکبخت» در ایل قشقایی؛ و «یاور اکرم» و «حاجی‌خان ارمنی» در ایلات بویراحمد و ممسنی، اختلاف زیادی با کارهای امیراحمدی نداشته است.

محمد بهمن بیگی، در اثری که در اوایل حکومت پهلوی دوم، منتشر کرد،‌ می‌نویسد: «دولت ]رضاشاه[ با برگزیدن مأمورین رشوه‌خوار و مردم آزار و ایجاد حکومت ستمگر نظامی در میان ایلات،‌ چیزی نگذشت که انزجار مطلق افراد ساده و بدوی ایل را نسبت به خود جلب نمود. تجاوز، تعدی و فشار و ظلم مأمورین دولت بخصوص در زمان حکومت سروانی به نام عباس ]خان نیکبخت [ باوج شدت رسید، تا آنجا که این افسر ناشایسته و خائن توله سگهای خود را برای آنکه بعدها زبان بفهمند با شیر زنهای نجیب ایلات می‌پرورید. چند سالی نگذشت که این مظالم طاقت‌فرسا منجر به طغیان قشقائی‌ها در ]سال[ 1308 گردید.»[8]

«ویلیام داگلاس» قاضی مشهور دیوان عالی آمریکا، که در سال‌های 1328‌ و 1329 از ایران و مناطق عشایری جنوب‌ بازدید کرده است؛ در خاطرات خویش از ایل قشقایی، به نقل از یکی از کلانتران ایل می‌نویسد: «ما می‌توانیم نظامیان خود را در مقابل تمام این بدبختی‌ها و ظلم و ستم‌ها که به ما وارد کرده‌اند ببخشیم و گذشته‌ها را هم فراموش کنیم اما فقط یک گناه نابخشودنی هست که ما نمی‌توانیم تا ابد آنرا فراموش کنیم و از آن بگذریممن از او خواهش کردم که این ماجرا را هم برای من تعریف کند و او هم داستان را به شرح زیر بیان کرد: «در دوران سلطنت رضاشاه سروانی بود که در این منطقه خدمت می‌کرد او تعدادی توله سگ اصیل داشت که بر حسب تصادف مادر آنها مرده بود. سروان هر روز صبح سربازانی را به ده می‌فرستاد تا به زور مقدار دو لیتر شیر مادر برای توله‌ سگهای او جمع کند].[ گفتنی است که جناب سروان شیرگاو یا بز را برای تغذیه توله سگ‌های خود قبول نمی‌کرد و دستور داده بود که سربازان فقط شیر مادر جمع‌آوری کنند. سربازان هم در اجرای دستور سروان نظارت کامل می‌کردند که فریب زنهای قشقائی را نخورند،‌ به این ترتیب بود که سگهای سروان ماههای متوالی شیرمادران بچه‌های ما را می‌خوردند...]و[ این همان چیزی است که ما هیچوقت آنرا فراموش نمی‌کنیم و هرگز آنرا نمی‌بخشیم.»[9]

ایوانف می‌گوید: «استبداد و خودسری عباس‌خان تا بدانجا پیش رفت که به درخواست او زنان قشقایی باید به توله سگ‌های عباس‌خان شیر می‌دادند».[10]

در ایل بویراحمد، نیز یک نظامی، به نام «یاور اکرم» ـ که مدت اندکی حضور یافته ـ «اسبی داشت که معتاد خوردن «جوجه کباب» بود؛ و در هر نقطه‌ای که این مأمور نظامی اقامت می‌گزید، مردم محل موظف به تهیه خوراک اسب او ـ جوجه کباب ـ بودند. این نظامی مغرور که با مهمان‌نوازی بویراحمدیها روبرو شده بود و اسبش نیز با «جوجه کباب» تیمار می‌شد، بی‌شرمی را به اوج رسانیده با دیدة بد به «ضعیفه‌»‌ها نگاه می‌کرد. «میرغلام» سیدجنگجویی از سادات بویراحمد، که در یک آبادی ناظر این برخوردها بود با چند گلوله به زندگی سرگرد پایان داد.»[11]

بهانه‌های متعددی که این مأمور نظامی عنوان می‌نمود، جز برای آزار و اذیت مردم نبود. یک نویسنده بومی، می‌گوید: «وی به منظور ایجاد وحشت بین مردم به هر خانه‌ای که می‌رفت دستور می‌داد که دو دانه مرغ کباب کنند، یکی را به اسبش می‌داد و یکی را هم خودش می‌خورد. شبهای زمستان اسبش را به داخل سیاه‌چادر که یگانه مسکن و محل زندگی خانوار عشایری بود جا می‌داد،‌ او از پارس سگها که بدون اجازه و ارادة صاحبخانه واق واق می‌کردند عصبانی می‌شد و صاحبخانه را به سختی مجازات می‌کرد. از همه اینها بدتر به ناموس مردم سوءنظر داشت‌، به همین جهت میرغلام تصمیم گرفت که او را بکشد و زمانی که نظر سوئی نسبت به یکی از زنان ایل داشت با پیش‌بینی قبلی، اهالی او را به محلی که قبلاً میرغلام کمین کرده بود هدایت کردند و میرغلام او را هدف قرار داد و کشت....»[12]

نظامی دیگر، به نام «حاجی‌خان ارمنی» که در حوزة ایلات ممسنی مأمور بود،‌ نیز ستمگرانه به هر کار خلافی دست می‌یازید و در تعدی و تجاوز به ناموس و حیثیت مردم منطقه فرو گذار نبود. سرانجام، پس از آنکه آوازة مظالم و مفاسد وی،‌ همه‌گیر شد؛ میرغلام ـ همان جنگجوی مشهور ـ در حوزة ممسنی راه را بر او بست و به قتلش رسانید. بنابر مشهور، میرغلام،‌ آلت تناسلی وی را برید و جهت عبرت سایرین، بر درختی ـ در مسیر راه ـ آویزان کرد. [13]

به نظر می‌رسد،‌ اجرای سیاست‌های خشن و ظالمانة رضاشاه در قبال عشایر، نیاز به چنین مأموران خشن و ستمگر، داشته است. البته، همین تعدیات بسیار خشن و ظالمانه، موجب طغیان‌های فردی و جمعی مردان عشایر می‌شد.

در میان تحلیل‌های محققان داخلی و خارجی، از سیاست عشایری رضا شاه؛ تحلیل «تقوی مقدم» ـ که خود، زاده و پروردة محیطی عشایری است ـ از همه صائب‌تر و کامل‌تر است. وی به درستی،‌ بیان می‌کند که: «...دامپروری محور زندگی عشایری بود... و باید دانست که دامپروری مبتنی بر کوچ بوده و بدون کوچ، بقای دامپروری در آن شرایط تاریخی، غیرممکن بوده است. کوچ برای عشایر امری تفنّنی و تفرجّی نبود، بلکه بخشی از ساختار زندگی و نظام معیشتی آنان محسوب می‌شد. این نظام معیشت ]نیز[ معلول و ناشی از شرایط جغرافیای طبیعی کشور بود... بنابراین آنان برای بقای زندگی خود ناگزیر بودند که به تناسب تغییر فصول سال و وضع علوفه و مراتع، به مناطق سردسیر و گرمسیر کوچ کنند. کوچ‌نشینی اگر چه برای عشایر پرزحمت بود، اما هم در زندگی شرافتمندانه و عزتمندانه خودشان و هم در اقتصاد کشور نقشی مثبت و اساسی داشت.  ]به علاوه، در[ زندگی عشایری... تنظیم روابط اجتماعی با سایر قبایل از یک سو و مهاجرت به مناطق سردسیر و گرمسیر و حفاظت از اموال و احشام در برابر تهدید خطر سرقت و جانوران وحشی از سوی دیگر،‌ مستلزم تأمین ابزارهای دفاعی و حفاظتی یعنی اسلحه است. بنابراین در ساختار زندگی عشایری، اسلحه پیش و بیش از آنکه ابزاری جنگی برای دستیابی به اهداف تجاوزکارانه و تهاجمی باشد،‌ وسیله‌ای تدافعی و حفاظتی و جزو ضروری و نیاز اجتناب‌ناپذیر آن شیوة زندگی است...»[14]

علاوه بر این، عناصر فرهنگی عشایر، که «آمیزه‌ای متناسب از عناصر مذهبی و ملّی» است؛ «به کالبد زندگی اجتماعی عشایر روح و روان می‌بخشد.»[15] این عناصر فرهنگی را هر فرد عشایری،‌ از همان اوان کودکی و نوجوانی،‌ در «مکتبخانه»‌هایی که «ملایان» محلی،‌ مدرس آن بودند، می‌آموختند.

در میان مواد درسی این مکتبخانه‌ها،‌کتاب آسمانی «قرآن کریم» و «شاهنامه» فردوسی، ‌در اولویت قرار داشت. قرآن کریم، نماد اصلی «مذهب» عشایر بود؛ و شاهنامه،‌ نماد «ملیّت». به علاوه،‌ علمای دینی ـ که غالباً سادات محل بودند ـ دیگر کتب مذهبی و دینی،‌ همچون نهج‌البلاغه و ادعیه‌های مذهبی، و نیز احکام و اوراد شرعی و سیره و سنت پیامبر اکرم (ص) و امامان شیعه را به مردم می‌آموختند. «مجموعه این عناصر فرهنگی محتوای روابط اجتماعی جامعة‌ عشایری را تشکیل می‌داد، ]و[ عشایر با این فرهنگ مأنوس بودند و با آن می‌زیستند و به همین سبب آن را همچون جانمایة زندگی خویش پاس می‌داشتند.»[16]

بدین گونه «کوچ،‌ اسلحه و باورهای فرهنگی (مذهب و سنت)،‌ پایه‌های زندگی اجتماعی عشایر را در زمینه‌های اقتصادی، امنیتی و فرهنگی تشکیل می‌داد و طبیعی است هر عاملی که ارکان فوق را تهدید می‌کرد، بنیان زندگی عشایر را به مخاطره می‌انداخت و موجب واکنش آنان می‌شد.»[17]

سیاست عشایری رضاشاه،‌ نیز «بر سه پایة تخته قاپو، خلع‌سلاح و تهاجم فرهنگی استوار شده ]بود[ و این سه پایه دقیقاً در تعارض با ارکان سة گانه زندگی عشایر بود.»[18] بنابراین تقوی مقدم به درستی نتیجه می‌گیرد که: سیاست «تخته قاپو»، مانع «کوچ» عشایر بود؛ و سیاست «خلع‌سلاح»، تنها وسیلة دفاعی عشایر را از آنان می‌گرفت؛ و «تهاجم» فرهنگی،‌ «مبانی هویت» عشایر و «زیربنای سجایای انسانی و اخلاقی» آنان را به خطر می‌انداخت. [19]

«آبراهامیان» سیاست عشایری رضاشاه را ـ پس از سلطنت ـ «ادامه عملیات نظامی پیشین» می‌داند؛ که «با گسترش دادن پاسگاههای نظامی درمناطق آنان، خلع‌سلاح رزمندگان عشایر، به سربازی بردن جوانان آنها، تحریک اختلافات داخلی آنان، مصادره اراضی آنها، تضعیف سران قبایل، محدود کردن کوچ سالانه، و گاه انتقال اجباری آنها به «روستاهای نمونه» خواهان اطمینان از انقیاد دائم آنان بود.»[20] وی، نمونه‌ای از این سیاست را از نحوة برخورد و رفتار رضا‌شاه با ایل بختیاری، حکایت می‌کند.[21] هر چند، آبراهامیان،‌ احتمال می‌دهد سیاست عشایری رضا‌شاه «با هدف بلندمدت تبدیل امپراتوری کثیر‌الملّه به دولتی یکپارچه با مردمان واحد، ملت واحد، زبان واحد، فرهنگ واحد، و اقتدار سیاسی واحد ارتباط نزدیک داشت.» اما به نظر نمی‌رسد، «قلع و قمع» قبایل و نابودی کامل یک ایل ـ و پایمال کردن همه حقوق فردی و اجتماعی جمعیت کثیری از مملکت ـ ملازم با ایجاد «دولتی یکپارچه» باشد. به علاوه، رفتار و عملکرد وی، با چنین اندیشه‌ای، منافات داشته است. او و مشاورانش، نه درک درستی از نظام زندگی و معیشت عشایر داشتند؛ و نه علاقه‌ای نشان می‌دادند. بر همین اساس بوده، که بدون کوچکترین تمهیدی برای زندگی عشایر، تنها «سرکوب» آنان عملی گردیده است.

«اسکندر امان‌اللهی» ـ که خود یک فرد عشایری و محقق برجسته‌ای در باب عشایر و ایلات است ـ می‌گوید:

ناخشنودی عشایر نه تنها به خاطر اخاذی مأمورین دولت مرکزی بلکه به جهت ظلم و ستم‌های فراوان، و پایمال شدن حقوق فردی و اجتماعی بوسیله نظامیان و سایر مأمورین دولتی بوده است. مأمورین نظامی خود را مالک جان و مال و ناموس عشایر می‌دانستند ]و[ خودسرانه تصمیمات خود را اجرا می‌کردند...[22]

مطالب «امان‌اللهی»، در واقع نقد گونه‌ای است، بر اظهارنظر خانم «لمبتون» که در کتاب «مالک و زارع در ایران» در باب سیاست عشایری رضاشاه،‌ ابراز داشته است.

«لمبتون» معتقد است: «سیاست عشایری رضاشاه را چون غلط تعبیر و بد اجرا کردند لاجرم تلفاتی سنگین بر چهارپایان اهلی وارد آمد و عشایر دچار فقر و مسکنت شدند و از عدة آنان کاسته شد. تأثیر منفی این عوامل در اقتصاد مملکت بحدی بود که او در آخرین سالهای سلطنت خود مجبور شد این سیاست را تعدیل کند...»[23]

امان‌اللهی به درستی پاسخ می‌دهد که یا «خانم لمبتون از ظلم و ستم‌هائی که از طرف مأمورین نظامی در حق کوچ‌نشینان به عمل آمده است آگاه نبوده،‌ یا اینکه بنا به موقعیت خاصی نخواسته است حقایق را بنویسد.»[24]

به علاوه، باید توجه داشت که خانم لمبتون، طرفدارانه به سیاست‌های پهلوی اول ـ و دوم ـ نگریسته و نظر داده است. در حالی که‌ اصل «سیاست»های رضاشاه غلط و نادرست بوده؛ نه فقط «اجرا» و «تعبیر» آن «بد و غلط» بوده است. احتمالاً‌ چنین تعریف و تمجیدهای بی‌دلیل و بی‌پایه‌ای از جانب صاحب‌نظرانی چون خانم لمبتون بوده که محققی نظیر «گاوین همبلی» اظهار می‌دارد: «صاحب‌نظران غربی عموماً به تحسین از اصلاحات رضاشاه پرداخته و تیره‌روزی‌هایی را که او برای عشایر به ارمغان آورد نادیده گرفته‌اند.»[25]

همین نویسنده‌ به صراحت ابراز می‌دارد: «در تاریخ‌ حکومت پهلوی در ایران به سختی می‌توان صفحه‌ای سیاه‌تر از تعقیب و آزار عشایر توسط مزدوران جیره‌خوار رضاشاه یافت.»[26] «ویلیام داگلاس» عنوان می‌کند: «هر چه در رابطه با اسکان عشایر مطرح شود، چه خوب و چه بد، فقط یک مسئلة بسیار مهم را نباید از نظر دور داشت که نحوة اجرای این برنامه بوسیله ارتش رضاشاه بسیار وحشیانه بود.»[27]

سیاست‌های رضاشاه، تقریباً تمام جوانب و زمینه‌های زندگی عشایر را عرصة تهاجم و تخریب و ویرانی قرار داده بود. اسکان اجباری (تخته قاپو و یک‌جانشینی)، تعویض سیاه چادر، خلع‌سلاح، تعویض لباس سنتی و جانشین کردن لباس فرنگی، تبعید اجباری[28]، حاکمیت محض نظامی،‌اخذ مالیات‌های سنگین و گزاف،‌ اعدام‌های بی‌دلیل دسته‌جمعی و انفرادی عشایر، اختلاف افکنی و تفرقه میان ایلات و عشایر، و استفاده از نیروی جنگی آنان برای سرکوب یکدیگر و... نمونه‌هایی از این سیاست بود.

تقریباً اغلب محققان داخلی و خارجی‌ به تأثیرات بسیار منفی و ویرانگر سیاست عشایری رضاشاه اشارت نموده‌اند. برخی از این محققان خارجی ‌کسانی بوده‌اند که با حضور مستقیم در میان ایلات و عشایر، از نزدیک به مطالعه و مشاهده وضعیت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آنان پرداخته و اظهارنظر نموده‌اند.

یکی از آن محققان، «اولیور گارود» است که در بحبوحة جنگ جهانی دوم،‌ بیش از یکسال و نیم‌ در میان ایلات جنوب و غرب ایران به مطالعه و تحقیق پرداخته است. وی در مقاله‌ای راجع به ایل قشقایی به اثرات مخرب و نابود‌کنندة تخته قاپو در میان آنان پرداخته است. بنا به گفته «گارود»: «روش‌های اتخاذ شده، جهت اسکان ایل، وحشیانه، بیرحمانه و کوته‌بینانه بود... حکومت،‌ شرایط لازم برای تغییریکباره و ناگهانی اقتصاد آنان از شبانی (دامداری) به کشاورزی را پیش‌بینی نکرده بود. مناطق انتخابی برای اسکان، بدون در نظر گرفتن شرایط محیطی و سازگاری با آن، برگزیده شده بود... در نتیجه، مرگ و میر کودکان آنها نیز افزایش یافت....»[29]

گارود، می‌افزاید: چشمه‌های روستا در اثر فضولات متعفن، آلوده شده بود و بالنتیجه باعث بیماری‌هایی چون حصبه،‌ اسهال خونی،‌ سینه پهلو، سل و غیره گردید؛ و تلفات جانی و مرگ و میر بسیاری را به دنبال داشت.[30]

ویلیام داگلاس،‌ در باب اسکان عشایر جنوب ـ از جمله قشقایی‌ها ـ می‌نویسد:

در رابطه با تصمیم اسکان عشایر، قشقائیها هم مثل سایر ایلات به زور سرنیزه وادار شدند دست از کوچ‌نشینی برداشته در منطقه معینی مستقر گردند. فقط در این جا یک سؤال مهم مطرح بود که تحت چه شرایطی؟ و به چه نحو؟... مثلاً بعضی از عشایر قشقائی را مجبور کردند در منطقه گرمسیر خشک و لم‌یزرع خلیج فارس سکنی گزینند. منطقه‌ای که قادر بود فقط دو سه ماه از سال علوفه دامهای عشایر را تأمین نماید. خود دولت هم به موازات اجرای این برنامه هیچ پروژه‌ای برای ‌آبیاری زمین‌های منطقه‌ای که برای اسکان عشایر تعیین کرده بودند نداشت و نتیجتاً عشایری که دراین گونه مناطق سکنی گزیدند به علت کمبود آب برای آبیاری مزارع و مراتع نه تنها دامهایشان از بین رفتند بلکه خودشان هم تلف شدند. حتی آنهائیکه به مناطق باطلاقی یعنی شالیزارهای برنج خلیج ]فارس[ کوچ داده‌ شدند نیز قربانی بیماری مالاریا شدند].[ گذشته از این‌ها این سئوال هم مطرح بود که این مردم کوچ‌نشین که به زور سرنیزه وادار به سکونت در دهات شده‌اند از زندگی ده‌نشینی چه می‌دانند؟ آنهم زندگی ده‌نشینی که آنها را با انبوهی از کثافات و منجلاب‌های دهکده روبرو می‌ساخت. دهاتیکه چشمه‌های آب آن آلوده به هزاران انگل و میکروب بود. دهاتیکه تیفوئید و حصبه و اسهال خونی شیوع داشت. دهاتیکه آفت تراخم چشم بین روستائیان بیداد می‌کرد و...

البته وضع آنهائیکه در مناطق کوهستانی ]و سردسیر[ اسکان داده شدند کمی بهتر بود چون معمولاً آب و هوای این مناطق سالم‌تر است ولی عشایر ساکن دراین مناطق هم نمی‌دانستند که خانه‌های خود را در یک منطقه سردسیر ]و برف‌گیر[ به چه ترتیب و چگونه ]و با چه وسیله‌ای[ گرم کنند. چگونه از خود و انبارهای ذخیرة مواد غذائی خود حفاظت نمایند. چگونه مزارع خود را در یک جامعه ده‌نشین آبیاری نمایند. آنها اغلب گرفتار انواع بیماری‌های عفونی واگیردار نظیر ذات‌الریه، ذات‌الجنب، دیفتری، سل و سایر بیماریهای ریه و حلق شدند و تعداد زیادی از آنها مردند. زمستانهای سخت و یخ‌بندان هم کلیه اغنام و احشام آنها را از بین برد].[ کما اینکه قبیله «داراشوری» ]دره شوری[ در آن سالی که ارتش آنها را مجبور کرد زمستان را هم در همان منطقه کوهستانی سردسیر باقی بمانند، تقریباً 90% اسبهای خود را از دست دادند... نرخ مرگ و میر مردم ایلات و عشایر در آن برهه از زمان به قدری بالا بود که بسیاری فکر می‌کردند که اگر اوضاع و احوال چند دهه دیگر به همین منوال ادامه پیدا کند به زودی وجود آنها از صفحه روزگار محو خواهد شد. شایان ذکر است که این عشایر برای زنده ماندن چاره‌ای جز مهاجرت و کوچ‌نشینی نداشتند. لذا حاضر بودند که برای اینکه به آنها اجازه مهاجرت داده شود تمام دارائی‌ خود را به افسران ارتش رشوه بدهند و ارتش هم مثل زالو به مردم محروم چسبیده بود. رشوه و باج‌خواهی و گرفتن حق و حساب بصورت مد روز درآمده بود.[31]

خانم «اولن دوشوتن (ماری ترز)»، می‌نویسد: «در سال‌های گذشته،‌ سیاست رضاشاه پهلوی مبنی بر اسکان اجباری ایلات و تضعیف و تفرق آنها، سختی و بینوایی را در پی آورده است. جلو کوچ ایل قشقایی گرفته شد. مسیر کوچ راگشت‌های نظامی مسدود کردند. برخی از طوایف مجبور شدند زمستان را در کوهها بگذرانند و دچار خسارت‌های فراوانی شدند، گوسفندان و اسب‌ها از سرما جان سپردند (طایفه «دره شوری» که در تربیت اسب شهرت دارند، تقریباً تمامی اسب‌هاشان را از دست دادند). برخی از طوایف مجبور شدند تابستان را در مناطق گرم و خشک بگذرانند. افراد ایل که به زندگی آزاد و متحرک و پاکیزگی اردوگاههای متغیر و موقت خو کرده بودند، در اثر تجمع کثافت و خاکروبه در اطراف چادرها و دودزدگی کلبه‌ها، دچار بیماری شدند و میزان امراض بسرعت فزونی یافت.»[32]

«ایوانف» پژوهشگر روسی؛ معتقد است که: «در سال‌های حکومت رضا شاه برای تمام عشایر کوچنده و از جمله قشقایی‌ها دورة بسیار بد و ناگواری بود. در آن سال‌ها مقامات در رابطه با عشایر سیاست مرتجعانه‌ای اعمال می‌داشتند و با زور و فشار آنان را تخته قاپو کرده که منجر به هلاک دسته‌جمعی دام، بیماری و مرگ و میر فراوان در میان کوچ‌نشینان شد.»[33]

وی، راجع به اسکان اجباری ایل قشقایی، به تفصیل می‌نویسد: «... در این میان هیچ اقدامی که موجب انتقال بی‌دردسر کوچ‌نشینان به زندگی اسکان یافته باشد صورت نمی‌گرفت. لزوم تأمین علوفه برای دام قشقایی‌ها و پناه دادن به آن از سرمای مناطق سردسیر در فصل زمستان در نظر گرفته نمی‌شد. قشقایی‌های تخته قاپو از نظر مسکن، بذر و آلات کشاورزی تأمین نمی‌شدند. عشایر به تابعیت حکومت فرمانداران نظامی درآورده شده بودند که دست به هر گونه تعدّی و خودسری می‌زدند، به باج‌گیری می‌پرداختند و شخصیت کوچ‌نشینان را که پیشتر عملاً از حکام مرکزی مستقل بودند، تحقیر می‌کردند. تخته قاپو شدگان که فاقد مراتع برای دام بودند، مجبور می‌شدند برای اجازه حرکت حتی در حیطه سکونت خود رشوه‌های سنگین به فرمانداران نظامی و نمایندگانشان بپردازند. در منطقه گرمسیر، قشقایی‌ها اغلب در مکان‌های ناسالم و آلوده به مالاریا ساکن می‌شدند... دود ناشی از اجاق‌ها در ماه‌های زمستان و خفگی هوا در کلبه‌های بی‌پنجره و بی‌تهویه شرایط مساعدی برای ذات‌الریه، سل و دیگر بیماری‌های ریوی فراهم می‌ساخت. لجن، فضولات و زباله‌هایی که هرگز در اردوگاه‌های کوچ‌نشینان جمع نمی‌شد، اکنون روستاهای قشقایی را آکنده کرده بود و چشمه‌ها را آلوده می‌ساخت. حصبه و اسهال خونی اپیدمی شد، تراخم بیداد می‌کرد، مرگ‌و‌میر کودکان به شدت گسترش یافت. تعداد زیادی قشقایی نیز از بین رفتند. دام‌هایشان درماه‌های گرم تابستان از نبود علیق تلف می‌شدند. قشقایی‌هایی که در مناطق مرتفع کوهستانی سردسیر اسکان شده بودند، مصالح و تجربه لازمه برای ساختن خانه‌های گرم نداشتند. آنان با کمبود سوخت مواجه بودند.

مهارتی‌ در کارهای آبیاری کشاورزی نیز نداشتند. در زمستان‌های سخت و یخبندان که مراتع چندین ماه پوشیده از برف بودند، قسمت اعظم دام‌هایشان تلف می‌شد. تمام اینها منجر به فقر و نابودی قشقایی‌ها و کاهش جمعیتشان شد و بسیاری از خانواده‌ها برای استخراج نفت شرکت ایران ـ انگلیس به خوزستان رفتند، و بقیه راهی کار در جاده شدند.»[34]

خانم «لمبتون» ـ چنانکه پیشتر آمد ـ به «تلفات سنگین چهارپایان اهلی» عشایر و «فقر و مسکنت» آنان و نیز «کاسته شدن» جمعیت انسانی عشایر؛ در نتیجة سیاست عشایری رضاشاه ـ از جمله تخته قاپو ـ اشارت دارد.[35]

ایل بویر احمد و رضاشاه

رابطة ایلات کهگیلویه و بویراحمد با رضاشاه، تا قبل از پادشاهی رضاشاه و نمایان شدن ماهیت و اهداف واقعی او؛ دوستانه و حاکی از رفاقت و حمایت بود. در جریان سرکوب «شیخ خزعل» که «از شیوخ آل‌محسین ]و[ از طایفة بنی‌کعب» بود[36]؛ و ظاهراً سودای استقلال‌طلبی خوزستان را در سر می‌پرورانید؛ رضاخان از حمایت ایلات جنوب ـ از جمله ایلات کهگیلویه و بویراحمد ـ برخوردار شد. در این واقعه، تنها «حسین‌خان بهمئی» ـ رئیس قسمتی از ایل بهمئی کهگیلویه ـ به حمایت از شیخ خزعل، در مقابل نظامیان رضاخان ایستاد.[37] بنا به نقل احمد کسروی، «دختر» حسین خان بهمئی «زن یکی از پسران شیخ بود.»[38] علاوه بر این، براساس گفتة سردار اسعد،«حسین‌خان بهمئی دائی امیرمجاهد» بختیاری بود؛ و «پسر امیرمجاهد» به طرفداری از شیخ خزعل، در نزدیکی بهبهان «با قشون دولت جنگ» می‌کرد.[39] در همین جنگهای نزدیک بهبهان ـ در کیکاوس و زیدون ـ بوده، که ایلات کهگیلویه و بویراحمد، موفق به شکست دادن طرفداران شیخ خزعل می‌شوند.[40] سردار اسعد به شکست و تلفات حسین‌خان بهمئی اشاره می‌کند و می‌نویسد: «حسین‌خان شکست خورد. بیست و پنج نفر کشته و بیست و دو نفر اسیر دادند. محمد شفیع‌خان برادر زاده حسین‌خان دستگیر ]و[ زکی‌خان مقتول شد. زکی‌خان رئیس یک دسته بهمئی بود.»[41]

به رغم حمایت ایلات کهگیلویه و بویراحمد از رضاخان و سرکوب شیخ خزعل و طرفدارانش؛ تعارض و تضاد آنان پس از پادشاهی رضاشاه و شروع اقدامات وی، آغاز گردید. مؤلف کتاب «کوه گیلویه و ایلات آن» ـ که در آغاز زمامداری پهلوی دوم منتشر شده ـ معتقد است: «پس از برانداختن دولت قاجار خورد خورد ]خرد خرد[ سیاست تحبیبی و ملائم دولت پهلوی تغییر پیدا کرد و مخصوصاً برای نشان دادن قوه و اقتدار و توسعه نفوذ قدری جلو فرمانروایان نظامی سست گشت و آنان نیز دست خود را خوب بازی کرده، هر اندازه که توانستند قدرت و نفوذ خود را بر ایلات و سایر مردم تحمیل کردند و رفته ‌رفته نارضایتی تودة مردم مخصوصاً ایلات فراهم گشت.»[42] در واقع، سیاست‌های خانمان برانداز رضاشاه، نارضایتی توده مردم ایلات را بیش از سران آنان برانگیخت. در نتیجه، توده‌های مردمی، به فرماندهی و رهبری جنگجویان ایلی خویش، بیشترین مقاومت و مبارزه را علیه نظامیان رضاشاه، به منصة ظهور رساندند.

سیاست سرکوب ایلات کهگیلویه و بویراحمد ـ خاصه ایل بویراحمد که در مسایل سیاسی ـ اجتماعی کشور جلوة بیشتری داده بود ـ از سال 1306 ش آغاز گشت. سردار اسعد بختیاری، «وزیر جنگ» رضاشاه ـ در دولت مخبرالسلطنه (خرداد 1306 ـ اسفند 1306) ـ به دستور سرکوبی ایل بویراحمد، توسط رضاشاه، اشارة صریح دارد. وی می‌گوید: «چندی قبل شاه به من فرمود باید یک اردو برود برای سرکوبی بویراحمد، عرض کردم امر کنید یک دسته بختیاری، یک دسته قشقائی با یک دسته نظامی بروند و امر شد. اردو همین قسم حرکت کرد.»[43]

اردوکشی رضاشاه برای سرکوب بویراحمد، در «مرداد 1306» انجام گرفته است. ظاهراً سران ایل بویراحمد علیا ـ غلامحسین‌خان و سرتیپ خان بویراحمدی ـ از یک ماه قبل (تیرماه) جریان اردوکشی و منویات مخرب رضاشاه را مطلع گشته بودند. بنابراین در تلگرافی به تاریخ‌ 24/4/1306، ضمن یادآوری «خدمات» خویش، ملتمسانه از «اولیاء امور» خواسته‌ بودند: «نقشه‌کشیهای مغرضان را که برای جلب نفع شخصی است ترتیب اثر ندهند ]و[ خون بی‌گناهان را نریخته، اموال آنها را که مولد مالیات سنواتی است بدست قشقایی و غیره ]به[ غارت ندهند... ]و[ از پایمال شدن خون جمعی بی‌گناه مظلوم جلوگیری فرمایند.»[44]

در این تلگراف که ظاهراً به «مجلس شورای ملی»، «آقای امام جمعه»، «ریاست جلیله وزراء عظام»، «وزارت داخله»، «وزارت جنگ» و روزنامه‌های مختلف چون گلشن، میهن، ستاره ایران،‌ جارچی و غیره ارسال گردیده؛ مطالب «مهمی» بیان شده است؛ که خود مؤید اندیشة مخرب رضاشاه و مأموران اوست. به علاوه، نشان می‌دهد مردم ایلات و سران آنان، خواهان جنگ و جدل با حکومت مرکزی نبوده؛ و در واقع واکنش آنها از سر اجبار و ناچاری بوده است.

در این تلگراف آمده است: «... چندین سال قبل که کلانتری طایفه ]ایل[ بویراحمد مستقلاً بمرحوم کریمخان پدر چاکران برگزار بود به تحریک بعضی از اشخاص شکراله‌خان عموی چاکران محرک قتل مشارالیه گردیده پس از مقتول ساختن آن مرحوم خانه و احشام این چاکران را غارت کرده تمام ایل و احشام و املاک و کلیه علاقه‌جات چاکران را متصرف شده،‌ این اقلان فراراً، به محل دیگری عزیمت نموده و فرصت‌جوئی برای استحقاق خود می‌نمودیم تا اوقاتیکه اداره جلیله قشون مقتدر کنونی تشکیل و روزنه امیدواری برای چاکران پدیدار آمده خود را معرفی کرده و مورد توجه و ارجاع خدمات واقع شدیم که [به] شهادت دوسیه‌های مضبوطه در وزارت‌خانه‌های مربوطه خدمات نمایان چاکران عبارت است از[:] دستگیری و تسلیم میر مذکور یاغی که چندین سال در فارس و کهگیلویه[45] شرارت نموده]؛[ و موقع طغیان خزعل خدماتی نموده که مورد توجه رؤسا مافوق شده و شاید از اداء شهادت خود امروزه مضایقت نفرمایند و موقع خلع‌سلاح از تمام ایلات و عشایر جنوب سبقت جسته تفنگ و فشنگ جمعی خود را گرفته تسلیم مأمورین مربوطه داشته و خود را برای انجام خدمات محوله از مراکز مربوطه حاضر داشته و فعلا از اظهار خدمات جزئی صرف‌نظر می‌نمائیم‌].[ لکن در مقابل خدمات چاکران شکراله‌خان موصوف همیشه درصدد تخریب کار بوده و ... موجبات بدنامی چاکران را فراهم می‌نمود].[ چون انقیاد کامل چاکران و انجام خدمات محوله از حیث مواظبت در نظم محل جمعی خود و تأدیه مالیات سنواتی و خدمات دیگر مانع از مقاصد مغرضانه او بود... تا اینکه باتهام سرقتی ]دولت[ محرک گردیده مأمور نظامی در طایفه ]ایل[ اعزام داشتند و کدخدای یکی از احشام راتحت فشار قرار دادند چاکران هم در مرکز ساخلوی بهبهان بودیم].[ چون موضوع اتهام صرف بود این مردم وحشی تحمیلات و فشارهای مأمور مزبور را بالاخره تاب تحمل نیاورده او را به قتل رساندند... از طرفی آقای یاور امان‌اله‌خان را که چند سال است فرمانده ساخلوی کهگیلویه و بهبهان می‌باشد تطمیع و با خود همراه نموده ایشان هم بهانه‌جوئی کردند و موجبات بدنامی چاکران را بیشتر فراهم آوردند، آنچه خواستیم خود را تبرئه نموده اصل موضوع را حالی کنیم چون غرض شخصی در کار بود کسی گوش نداده چند مرتبه برای حفظ آبروی خود از امور ایلی استفعای خود را تقدیم مقام امارت معظم لشکر جنوب نمودیم پذیرفته نشد].[ اینک بر اثر شرارت اشرار معدود دولت گویا تصمیم گرفته کلیه بویراحمد را تحت فشار قرار دهد مظلوم و ستمگر را بلاتبعیض مورد حمله سازد].[ علی هذا مشروحاً خاطر آن ذوات را تذکر می‌دهیم بویراحمد عموماً ‌وحشی و کوهستانی هستند ولی دزدی و شرارت منحصر به چند نفر معدود است که آنها هم در این موقع کوهی و فراری هستند].[ خوب است اولیاء امور نقشه‌کشیهای مغرضان را که برای جلب نفع شخصی است ترتیب اثر ندهند ]و[ خون بی‌گناهان را نریخته، اموال آنها را که مولد مالیات سنواتی است بدست قشقائی و غیره ]به[ غارت ندهند].[ فقط مساعدت بخود چاکران بنمایند کلیه منویات و مقاصد ممکنه اولیاء امور را اطاعت و اجرا خواهیم نمود].[ اگر کسی به این چاکران دعوی دارد حاضریم که در عدلیه محاکمه نموده در صورت محکومیت از عهده برائیم].[ ملتمس]ایم[ که از پایمال شدن خون جمعی بی‌گناه مظلوم جلوگیری فرمایند.»[46]

به رغم این تلگراف پیشگیرانه و ملتمسانه، دولت رضاشاه تصمیم «سرکوبی» را گرفته بود. اندکی بعد اردوی نظامی، با همکاری بختیاری‌ها و قشقایی‌ها ـ به همراه برخی خویشاوندان بویراحمدی‌ها در ایلات مذکور ـ بدون جنگ و جدل وارد منطقه شدند و در بویراحمد علیا ـ حوزة سررود، در نزدیکی یاسوج کنونی ـ اردو زدند. در این زمان، دشمنی‌ها و خونریزی‌هایی میان بویراحمد علیا و سفلی وجود داشت و بنابراین نسبت به هم کینه‌توزانه عمل می‌کردند.[47] متن تلگراف نیز مؤید آن است؛ زیرا غلامحسین‌خان و سرتیپ خان، خوانین بویراحمد علیا، اکثر مشکلات مربوطه را به «تحریکات» عموی خویش شکرالله‌خان ـ خان بویراحمد سفلی ـ منسوب نموده‌اند. این مهم، فقط حاکی از اختلافات خونین خویش بود، و چندان نمی‌توانست،‌ صحت داشته باشد. البته شک نیست که ارتباطِ نزدیکِ یک کلانتر با حاکم نظامی، گه‌گاه موجب فشار و اجحاف حاکم نظامی بر رقیب محلی وی می‌شد و این جزیی از سیاست سرکوب رضاشاه بود. اما، همة آن به رقابت‌هاو اختلافات محلی برنمی‌گشت؛ بلکه سیاست اصلی دولت چنین ایجاب می‌کرد: یعنی سرکوب دایم و کامل ایلات و عشایر!

در هر حال، اردوی نظامی متشکل از بختیاری، قشقایی و دولت، در منطقه بویراحمد علیا خیمه زدند و ضمن اخذ مالیات و غرامت از مردم ـ به دلیل غارت فارادنبه و بروجن بوسیله برخی از بویراحمدی‌ها ـ سرتیپ‌خان را به عنوان «گروگان» با خود بردند و در واقع بازداشت نمودند.[48]

به دنبال این حوادث و گروگان‌گیری دولتی، بویراحمدی‌ها در واسط سال 1307 در جنگ‌هایی که میان امام قلی‌خان رستم‌ ممسنی و فرزندان «حاج محمد معین دهدشتی» (= معین‌التجار بوشهری) بر سر املاک زرخیز ممسنی اتفاق افتاد، حضور یافتند؛ حضوری سرنوشت‌ساز و مؤثر.[49] جنگ مشهور «دورگ مدین» یا همان «دورگ دهنو»، که سرآغاز «شورش عشایری فارس» در سال‌های 1307 تا 1309 محسوب می‌شود، نتیجة کشمکش مذکور بود.[50] نیروهای دولتی که در معیت چریک‌های طوایف بکش،‌ جاوید و دشمن زیاری ممسنی، به حوزة رستم ممسنی ـ و ابواب جمعی امام قلی‌خان رستم ـ هجوم برده بردند، خیلی زود به پیروزی رسیدند. اما حضور جنگجویان بویراحمد، عرصه را بر نظامیان و چریک‌های محلی تنگ کرد و نهایتاً شکست سختی را بر آنان تحمیل نمود. نظامیان عقب‌نشینی نمودند و در فهلیان ممسنی با حمایت چریک‌های دیگر از ترکان قشقایی‌ ـ تیره‌های دره‌شوری و کشکولی ـ حملة مجددی را آغاز کردند. ولی نظامیان این بار نیز هزیمت یافتند و تلفات جانی و مالی بسیاری دادند و جمعی از آنان نیز اسیر شدند. در پی این شکست مجدد و عقب‌نشینی نظامیان، فرمانده تیپ فارس «ابوالحسن‌خان پورزند» معزول گردید و به جای وی «محمدخان شاه‌بختی» منصوب شد.[51]

همان‌گونه که «کاوه بیات» به درستی بیان می‌کند: «جنگ دورگ مدو به دو لحاظ کاملاً به سود عشایر تمام شد. اول، به لحاظ تسلیحات؛ (گذشته از غنایم جنگی فراوانی که طی دو نبرد به دست بویراحمدیها افتاد، در حدود هفتصد قبضه تفنگ و مهماتی که از سوی دولت در میان چریک‌های ... قشقایی ]کشکولی‌ها و دره‌شوری‌ها[ تقسیم شده بود تا در جهت کمک به نیروهای حکومت به کار رود، مآلاً در نبردهای بعدی علیه آن نیروها مورد استفاده قرار گرفت) و دوم، و شاید مهمتر از اسلحه،‌ از حیث شکست سهمناک و مهیبی که ]بویراحمد‌ی‌ها[ بر قوای نظامی تحمیل کردند. این موضوع به ویژه از نظر آن دسته از کلانتران قشقایی که به عنوان رؤسای چریک در جنگ حضور داشتند دور نماند و عامل مهمی در پذیرش اندیشة شورش از سوی آنان بود.»[52]

جنگ مهیب تنگ تامرادی

با موفقیت‌های جنگی بویراحمدی‌ها در جنگ دورگ دهنو (دورگ مدین)، و شکست سهمگین دولتی‌ها، اقتدار رزمی و دفاعی ایل بویراحمد، بسیار بالا رفت. به نظر می‌رسد تا سال 1309 رضاشاه و نظامیانش، اجازه و قدرت حضور در بویراحمد را نیافته‌اند. ایل بویراحمد،‌ نیز در طی نزدیک به دو سال ـ از نیمه دوم 1307 تا نیمه اول 1309 ـ کمترین رویارویی را با دولتیان داشته است. تنها مورد ضبط شده، حضور عده‌ای از جنگجویان بویراحمدی،‌ به طرفداری از قشقایی‌ها در سال 1308 بوده،‌ که در گردنة «شول» ـ میانة راه شیراز به اردکان ـ «یک ستون تدارکاتی قشون دولتی را که قصد رسیدن به اردکان را داشت، منهدم کردند و ارتباط قوای شاه‌بختی را با شیراز قطع نمودند. سرتیپ‌خان بویراحمدی نیز از موقعیت استفاده کرد و به اتفاق تعدادی از بویراحمدی‌ها به بلوک بیضا حمله کرد و به غارت و چپاول روستاهای آن سامان پرداخت.»[53]

شورش ایلات قشقایی و بختیاری در سال 1308،‌ سرانجام با تدبیر «امیرلشکر شیبانی» آرام شد؛ و تمام هم و غم رضاشاه و نظامیان او، «قلع و قمع» ایل بویراحمد گردید.

با امتیازاتی که حکومت به سران و کلانتران ایلات قشقایی و بختیاری داد، بیش از پیش درصدد جذب و جلب آنان در سرکوب ایل بویراحمد، برآمد. استفاده از جنگجویان ایلات مختلف در جهت سرکوب ایل شورشگر، از ترفندهایی بود که در عصر پهلوی، مدام از آن بهره‌برداری می‌شد. این اندیشة ‌مخرب و ویرانگر، احتمالاً از سیاست انگلیسیان نشأت می‌گرفت. زیرا آنان، تقریباً ‌ده سال قبل از کودتای 1299 برای سرکوب ایل بویراحمد پیشنهاد داده بودند که: «جز یک اردوی معظم قوی هیچ چیز دیگر نمی‌تواند بویراحمدی[ها] را منظم نماید.»[54] به عقیدة انگلیسیان،‌ این «اردوی معظم قوی» بایستی «متشکل از سوار قشقایی و بختیاری» باشد. «سرجرج بارکلی» در تاریخ‌ 11 دی 1288 به «سر ادوارد گری» می‌نویسد: «... این طایفه بویراحمدی بواسطة بهره و نتیجه‌ای که از اعمال خود برده و مخصوصاً از اثر حمله‌ای که جدیداً به مسیو پاسک کرده‌اند جسارت زیاد و نفوذ کلی حاصل کرده‌اند و عقیدة مستر بیل آنست که تنبیه آنها جداً لزوم پیدا کرده و این طور اظهار عقیده می‌کند که فقط قوه‌ای که‌ بتوانند چنین خدمتی را به عهده گیرند اردویی خواهد بود متشکل از سوار قشقایی و بختیاری متفقاً...»[55]

در نامه «مستر بیل» آمده است که: «... فقط موافقت و همدستی بین قشقایی و بختیاری برای مطیع کردن این ایل خونخوار غارتگر لازم و مفید است... زیرا که اگر از دو طرف به آنها تهاجم نشود بی‌نهایت مشکل خواهد بود که یک طایفة‌کوه‌نشین به این رشادت و فعالیت را بتوان در تنگنا انداخت....»[56]

بر اساس‌ اندک اسنادی که امروز در دست است؛ اندیشة «قلع و قمع» ایل بویراحمد، پس از مکاتبات انگلیسیان با دولت ایران ـ در تیرماه 1309 ـ به جد در دستور کار حکومت رضاشاه قرار گرفته است. در تاریخ‌ پنجم تیرماه 1309، مدیر کمپانی نفت انگلیس ـ ایران،‌ در نامه‌ای به «تیمورتاش» وزیر دربار رضاشاه می‌نویسد: «حضرت اشرف: الآن تلگرافی از آبادان بتاریخ دیروز رسیده و مشعر است که عملیات ما در ناحیه گچ پوکاک در نزدیکی گچ کروقلی ]کوراُغلی[ که در شمال غربی بوشهر واقع است از طرف عدة‌که بالغ بر یکصد و پنجاه نفر بویراحمدی بودند مورد حمله واقع شده و در نتیجه آنجا را غارت کرده و صدماتی به مؤسسات ما وارد آورده‌اند... هرگونه وقایع دیگری که رخ داده و اطلاعی برسد البته بعرض حضرت اشرف خواهد رسانید....»[57]

در پاسخ نامه «جکس»، تیمورتاش می‌نویسد: «میستر جکس عزیزم؛ در جواب مراسله 5 تیر جاری تحت نمره س6ب، زحمت میدهم که خبر شرارت عده]ای[ از بویراحمدی در حدود گچ پوکاک قبل از وصول مراسله شریفه رسیده بود. اشرار مزبور برای جلب توجه بخود مبادرت باین عمل نموده و خواستند که قوای خود را مهم جلوه بدهند که شاید در شرائط خلع‌سلاح آنها تسهیلاتی حاصل شود].[ در هر حال اوامر مقتضیه در سرکوبی آنها صادر شده است.»[58]

مدیر کمپانی نفت انگلیس ـ ایران در تاریخ‌ 7 تیرماه 1309، توضیحات بیشتری «راجع به تجاوز به عملیات امتحانی» آنان در گچ پوکک داده است.[59] هم‌چنین، وی در مورخه 10 تیرماه 1309، نامه‌ای دیگر به تیمور تاش وزیر دربار می‌نویسد: «...حضرت اشرف گرامیم: تشکرات خود را برای مراسلة شریفه... مورخه 7 تیر بعرض می‌رساند. در دو مراسلة‌ سابق خود غرض از راپورت دادن شرارت بویراحمدیها این بود که اطمینان حاصل کنم که قضیه بعرض حضرت اشرف رسیده باشد. دولت بفوریت و بطرز مؤثری اقدام فرموده و باعث خوشوقتی است که اقدامات مقتضی برای مجازات آنها و جلوگیری از تکرار این وقایع که مانند سال قبل خساراتی به کمپانی ما وارد آورده خواهد شد....»[60]

در هر حال،‌ در پی این مکاتبات ـ آن گونه که تیمورتاش مکتوب نموده است ـ «اوامر مقتضیه، در سرکوبی» ایل بویراحمد،‌ «صادر شده است.»

به نظر می‌رسد،‌ این «اوامر مقتضیه»،‌ در «حکم عملیاتی» ذیل، تحت عنوان «حکم عملیاتی در تعرض به بویراحمد»؛ به خوبی ترسیم شده است.

حکم عملیاتی در تعرض به بویراحمد...

الف ـ مأموریت:

قلع و قمع اشرار بویراحمد علیا و سفلی و پاک کردن مناطق مزبور از وجود اخلالگران که به شرارت مشغول و به وسیله تفنگچیان خودشان موجب نا امنی درصفحات فارس شده‌اند.

ب ـ واحدهای جنگی:

1ـ هنگ پیاده پهلوی از لشکر 1 مرکز به فرماندهی سرهنگ ابراهیم زند ]تقویت شده با[ یک گروهان مسلسل سنگین.

2ـ هنگ پیاده نادری از لشگر 2 مرکز به فرماندهی سرهنگ احمد معینی ]تقویت شده با[ یک گروهان مسلسل سنگین.

3ـ هنگ پیاده رضاپور از لشکر 1 مرکز به فرماندهی سرهنگ طهماسبی ]تقویت شده با[ یک گروهان مسلسل سنگین.

4ـ یک گردان سوار از هنگ سوار فاتح به فرماندهی سرگرد حسین فاتح...

پ ـ واحدهای حمایتی (پشتیبانی):

1ـ یک هنگ توپخانه کوهستانی از لشکر 1 مرکز (چهار آتشبار هر آتشبار چهار عراده توپ).

2ـ یک گردان چریک از افراد قشقایی.

3ـ چهار فروند طیاره (هواپیما)، بمب‌افکن ـ دو دستگاه زره‌پوش که فقط تا اردکان واحد جلودار را پشتیبانی خواهد کرد.

4ـ یک واحد مهندسی.

ت ـ قوای ذخیره و احتیاط:

تیپ شیراز با کلیه عوامل ـ هنگ آهن از لشکر 2 مرکز.

ث ـ تدارکات:

1ـ آشپزخانه و لوازم طبخ ـ خواربار و آذوقه اردو و علیق دواب به وسیله پانصد و پنجاه قاطر کرایه حمل خواهد شد... .»[61]

بدین گونه «پس از صدور حکم عملیاتی به طرح و انشاء آن زمان، فرمان حرکت صادر گردید و نیرو به طرف اردکان آهنگ عزیمت نمود و در اردکان فرمانده نیرو برای یک هفته فرمان توقف صادر نمود.»[62]

به نظر می‌رسد این لشکرکشی گسترده، که بنا به نوشتة یکی از نظامیان حاضر در عملیات، «طول ستون [آن] در حدود 24 کیلومتر بود و 8 ساعت مسافت بین سرستون و انتهای آن بود»[63]؛ برای نابودی و فنای کامل یک ایل به حرکت درآمده است.

پس از استقرار هنگ‌های عملیاتی ارتش رضاشاه در اردکان، اردوگاه عظیمی تشکیل شد. در مقابل آنان، جنگجویان بویراحمدی ـ که اکنون فرسنگها از منطقه مسکونی خویش فاصله گرفته بودند ـ در تل و تپه‌های اطراف اردکان موضع گرفته و مهیای نبرد شدند. برای جلوگیری از جنگ و خونریزی، برخی از روحانیون مقیم اردکان، به وساطت پرداختند. اما «ظاهراً نه عشایر دل به این وساطت دادند و نه مقامات ]دولتی[. لذا تلاش آنها به جایی نرسید.»[64] بنا به نقل «سرهنگ فولادوند» در «مهنامه ژاندارمری»؛ فرمانده جنگی عشایر بویراحمد،‌ به نام «لهراسب» (کی لهراسب)،‌ به سادات پیام رسان گفته است: «ما اسلحه به دست گرفتیم تا عمامه یادگار جدتان را از شما نگیرند و کلاه پهلوی سرتان بگذارند و آن وقت مجبور شوید گدایی کنید.»[65]

در هر حال، چون طرفین شرایط یکدیگر را نپذیرفتند، جنگ اجتناب‌ناپذیر شد. درگیری‌های مختصر و پراکنده‌ای‌ در اطراف اردوگاه انجام گرفت؛ اما نبرد اصلی در نتیجة شبیخون بویراحمدی‌ها رخ داد. شبیخونی که به گفته فولادوند، «یک شب‌ خونین ]را[ بوجود آورد.»[66]

بویراحمدی‌ها از جهات مختلف اردوگاه یورش برده و به داخل آن رخنه کردند. شلیک‌های مداوم مسلسل‌های نظامی،‌ نیز مانع پیشروی بویراحمدی‌ها نبود. در قسمت غربی اردوگاه‌، عشایر داخل سنگرهای نظامیان گردیده و جنگ تن به تن آغاز شد. جمعی دیگر از بویراحمدی‌ها‌ به همراهی و فرماندهی «لهراسب»، به قلب ستون نظامی یورش بردند و هر دو طرف خویش را به زیر رگبار گلوله‌ گرفتند. عده‌ای دیگر به سمت ستاد نیرو هجوم بردند و «آتش شدیدی به روی چادرها گشودند.» بنا به گفتة فولادوند، آنها «ضمن یورش به طرف مقر ستاد نیرو با فریاد و ایجاد سر و صدا به لهجة لری شعار می‌دادند: بزنید، بکشید، نترسید، اینها برای جان و مال و ناموس ما آمده‌اند.»[67]

با فشار همه‌جانبة بویراحمدی‌ها، هزیمت قطعی نظامیان و سقوط اردوگاه نزدیک شده بود؛ اما مقاومت همگانی نظامیان اردوگاه و روشن شدن هوا،‌ موجب نجات آنان و عقب‌نشینی بویراحمدی‌ها گردید. «سرگرد پیشداد» ـ از نظامیان حاضر در اردوگاه ـ تعداد کشته‌های نظامی را «در حدود 30 نفر سرباز و یک افسر» و مجروحین را «25 نفر» سرباز و «دو افسر» ذکر می‌کند.[68] منابع محلی تعداد متقولین بویراحمدی را «9» و «17 نفر» اعلام کرده‌اند.[69]

بویراحمدی‌ها پس از شبیخون اردکان عقب‌نشینی کردند؛ تا بتوانند دشمن زخم‌خورده و عصبی را به مناطق کوهستانی و صعب‌العبور بکشانند. در خط سیر اردکان ـ یاسوج درگیری‌های پراکنده و مختصری میان نظامیان و بویراحمدی‌ها رخ داده است. در این جنگ و گریزها بویراحمدی‌ها‌ تلفات و صدماتی بر نظامیان وارد آوردند؛ اما این اقدام آنان تأثیری در پیشروی نظامیان نداشت. لشکر ده هزار نفری رضاشاه‌ با سلاح‌های مدرن و پیشرفتة روز و با توپخانه و مسلسل؛ در برابر جنگجویانی که برخی از آنان تنها سلاح سرد همراه داشتند ـ به رغم تلفات زیاد ـ دست به عقب‌نشینی نزدند. بویراحمدی‌ها،‌ در نزدیکی یاسوج کنونی، در معبری کوهستانی و جنگلی ـ و صعب‌العبور ـ به نام «سنگ و منگ»؛ به کمین نشستند. نبرد سنگ و منگ که دو روز و یک شب‌ با شدت تمام ادامه یافت؛ برای هر دو طرف‌، سنگین و سخت بود. در این نبرد، به رغم آنکه نظامیان،‌ تلفات زیادی ـ نسبت به شبیخون اردکان و درگیری‌های مسیر راه ـ دادند؛ ولی سرانجام موفق به شکست و عقب‌نشینی مجدد بویراحمدی‌ها گردیدند. سرگرد پیشداد، بدون ذکر کشتگان نظامی، تعداد زخمی‌ها را «در حدود 120 نفر و چند افسر» عنوان می‌کند.[70]

برخی منابع محلی،‌ تعداد کشته‌های بویراحمدی را «دو نفر» ذکر می‌کنند.[71] سرتیپ یکرنگیان، تاریخ‌ این درگیری را «ششم مرداد» 1309 ضبط کرده است.[72]

با عقب‌نشینی بویراحمدی‌ها، نظامیان روستاهای خالی از سکنة یاسوج و تل خسروی را اشغال کردند. با ورود لشکر عظیم رضاشاه به منطقه بویراحمد و عدم شکست قطعی از بویراحمدی‌ها، تقریباً تمام ساکنین روستاهای مسیر عبور نظامیان، تخلیه نموده پا به فرار نهادند. عشایر بویراحمد، با هجومی بی‌سابقه مواجه شده بودند و هر آن بیم نابودی کامل آنان می‌رفت. تاکنون سابقه نداشت که جنگجویان ایل بویراحمد، آن هم با وجود فرمانده دلیر و پرآوازه‌ای نظیر کی‌لهراسب، این گونه شکست خورده باشد. این وضعیت فوق‌العاده، سران و بزرگان ایل را به اندیشة مصالحه و پذیرش برتری نظامیان واداشت. آنان برای جلوگیری از اضمحلال قطعی ایل، در آن هنگامة خطیر و خطرناک؛ چاره‌ای نداشتند. بنابر این،‌ نامه‌ای برای فرمانده لشکر ـ امیرلشکر حبیب‌الله شیبانی ـ ارسال داشتند.

فولادوند که هیچ اشاره‌ای به درگیری‌های پس از شبیخون اردکان نمی‌کند، بیان نموده که در دشت روم بویراحمد:

پیکی از طرف سران یاغی از سرلشگر شیبانی اجازه ملاقات خواست و نامه‌ای از جانب سرتیپ‌خان و شکرالله‌خان ضرغامپور تسلیم فرمانده نیرو نمود. مدلول نامه تا آنجا که توانستیم از منابع مطلع که شخصاً در این نبرد شرکت داشته‌اند به دست آوریم از این قرار بوده:

اول ـ نیروی دولتی می‌تواند بدون مانع به طرف بویراحمد علیا و سفلی عزیمت نماید و در مراکز موردنظر به استثنای قلعه لوداب و لنده مستقر شوند و مقدمشان را گرامی می‌داریم!

دوم ـ اجازه داده شود عمل خلع‌سلاح را کلانتران بدون دخالت سربازان خود بر عهده بگیرند و به مدت شش ماه تفنگهای افراد عشایر را خودمان جمع‌آوری و تحویل خواهیم داد. فقط تعداد معدودی اسلحه به ما داده شود تا در موقع کوچ به ییلاق برای حفظ جان خودمان داشته باشیم!

سوم ـ عشایر از اوامر و دستورات فرماندهان پادگانها همه گونه اطاعت خواهند نمود. اما تقاضا داریم در مناطق عشایرنشین بویراحمد پاسگاه امنیه (ژاندارمری) مستقر نشود!

چهارم ـ دولت، عشایر را از استعمال کلاه پهلوی که اجباری شده معاف بفرمایند و در پوشیدن لباس محلی ممانعتی برای افراد عشایر نباشد!

پنجم ـ چون عشایر دچار خسارت شده‌اند دولت تا پنج سال ما را از پرداخت مالیات معاف بفرمایند.[73]

فولادوند می‌نویسد: «... شیبانی نامه ارسالی ... را پاره کرد و جلوی پای پیک انداخت و به او گفت: نامه‌های احمقانه قابل جواب نیست]،[ عنقریب پاسخ مقتضی را ارتش به نحوی که صلاح بداند به آنها خواهد داد.»[74] بدین ترتیب،‌ جنگ میان طرفین اجتناب ناپذیر گشت. بویراحمدی‌ها در دشت روم و «سرسپیدار» به اردوی نظامی شبیخون زدند؛ اما نبرد اصلی در تنگ تامرادی رخ داد.

تنگ تامرادی معبری مخوف

بیش از یک ماه از لشکرکشی عظیم و همگانی ارتش می‌گذشت و برخوردها و درگیریهای مختصر و شدیدی نیز رخ داده بود و نظامیان علی‌رغم تلفات زیادی که داده بودند، توانسته بودند جنگجویان بویراحمدی را به خاک خویش عقب برانند. آنان این واقعه را پیروزی بزرگی برای خود می‌دانستند. خبرهای روزنامه‌ها همه حاکی از فتح و فیروزی نظامیان بود. قشون تحت امیر شیبانی،‌ اکنون به نقطه‌ای قدم می‌گذاشت که طبق گفته سخن‌گویان و مبلغان، نه اسکندر توانسته بود از آن بگذرد و نه تیمور و نادر. خبرنگار مخصوص شفق سرخ، وقایع را چنین گزارش می‌نماید:

... در هفته گذشته از اردکان و هر طرف فرمان پیش صادر و پنج ـ شش روز قبل آنها را مورد حمله قرار داده و از بالا قوای هوایی از پایین آتش توپخانه و حملات قشون طوری آنها و قلاعشان را زیر آتش گلوله نابود ساختند که دیگر شرارت را به خاطر نخواهند آورد، بر حسب خبر موثق خصوصی، لهراسب که رئیس شجاع آنهاست با چند نفر رؤسای آنها مقتول،‌ سایرین به کلی متواری و داغون شده‌اند و تا به حال چند بار عجز و لابه و استدعای بخشش نموده‌اند پذیرفته نشده. الآن امیرلشکر ]شیبانی[ با قوا درتنگ «تامراد» میان کوه گیلویه است.[75]

پیش از ظهر 13 مردادماه 1309، ستون نظامی با آرایش ذیل وارد تنگ تامرادی شد:

1- هنگ نادری به فرماندهی احمد معینی مأمور حفظ عقبه.

2- گروهان اول هنگ رضاپور مأمور جناح راست و ارتفاعات شرقی.

3- گروهان اول هنگ پهلوی مأمور سمت چپ و ارتفاعات غربی.

4- نیروی اصلی و عمده قوا در خط محور اصلی نفوذ به داخل تنگ.

5- یک گروهان سرباز به فرماندهی نظام‌الدین دیبا و هشت چریک قشقایی مسئول تدارکات نیرو و پشت سر قوای اصلی.[76]

جنگجویان بویراحمدی در سنگرهای طبیعی خویش ـ سنگها و درختان ـ موضع گرفته تا ستون نظامی به درون تنگه وارد شدند؛ و آن‌گاه که راه عقب‌نشینی و پیشرفت آنها بسته شد، جنگ را شروع کردند. شلیک‌ گلوله‌های فراوان و باران تیر، بر سر نظامیان باریدن گرفت. نیروی نظامی اکنون در مخمصه عجیبی گرفتار شده بود.

روز اول جنگ که اوج آن از حوالی ظهر به بعد بود، بدین گونه سپری شد که گردانهای پهلودار و جلودار تقریباً به محاصره درآمده و بسیاری از نیروهای خویش را از دست دادند. ارتباط زمینی این گردانها که توسط سربازهای «امربر» صورت می‌گرفت،‌ قطع شد و فقط با آیینه‌های مخابراتی به یکدیگر علامت می‌دادند.

جنگ با شدت هر چه تمام‌‌تر ادامه داشت. شب نبرد و فردای آن، نیروهای نظامی که کاملاً خود را باخته بودند،‌ با محاصره قطعی و انهدام کامل روبه‌رو شدند. گردانهای پهلودار در هر دو جناح ـ چپ و راست ـ با تلفات صد در صد از کار افتادند. تلاش گردانهای کمکی که سعی در نجات محاصره شدگان داشتند، با شکست روبه‌رو شد. گردان «سرهنگ ابراهیم‌زند» که می‌خواست خط محاصره را بشکند و به کمک نیروهای «جلودار» رود، خود به محاصره درآمد. هنگ دوم رضاپور که به یاری گردان اول (همین هنگ) در جناح راست،‌ شتافته بود به سرنوشت آنها دچار و مضمحل شد. نیروهای تحت فرماندهی «دیبا» که در پشت ستون، بار و بنه و تدارکات را حفاظت می‌کردند،‌ به محاصره درآمده «نظام‌الدین» از ناحیه ران زخمی شد.

جنگجویان و در رأس آنها لهراسب، بیش از همه بویراحمدیها بر تلفات نظامیان می‌افزودند. هر اندازه جنگ طولانی‌تر می‌شد، تعداد زیادتری از نظامیان به خاک و خون کشیده می‌شدند.

«سرهنگ فولادوند» نویسندة خاطرات نظامیان، دورنمای نبرد را در روزهای اول و دوم،‌ این‌گونه به تصویر کشیده است:

در ساعت 8 صبح ]روز 13 مردادماه 1309[ گردانهای پهلودار، وسیله مأموران ارتباط زمینی تماس خود را با اشرار گزارش دادند و در ساعت 12 نیز گزارشی به همین منوال از قوای عقبه به فرمانده نیرو داده شد. در فواصل ساعت 14 و 15 گردانهای پهلودار گزارش دادند، دشمن تلاش می‌کند ما را به محاصره درآورد و تقاضای کمک فوری کردند. در ساعت 16 ارتباط زمینی یگانهای مزبور قطع و با آیینه مخابراتی گزارش دادند دشمن از هر طرف و هر نقطه حتی جلوی پای ما می‌جوشد و به نبرد می‌پردازند. در تمام طول شب نبرد ادامه داشت و صبح، نیروی عقبدار گزارش داد با تلاش و مقاومت شدید و تلفات نسبتاً سنگین که یک سروان و دو ستوان جزو شهدا هستند توانستیم اشرار را به عقب برانیم و سرهنگ احمد معینی از ناحیه گوش مورد اصابت گلوله واقع و به عقب ستون منتقل گردید. صبح روز ]بعد[ فرمانده گروهان اول رضاپور، گزارش داد؛ دشمن از تاریکی شب و آشنایی به محل استفاده ]کرده[ و ما را به محاصره کامل درآورده، تلفات متوسط و تعداد مجروحین قابل توجه است و سرگرد محمد افشار فرمانده گردان از ناحیه شکم مورد اصابت گلوله اشرار قرار گرفته، حال وی وخیم است. از گردان یکم هنگ پهلوی که حفظ چپ نیرو بر عهده وی محول بود... گزارشهای ناراحت‌کننده‌ای می‌رسید. بدین لحاظ سرهنگ ابراهیم‌زند فرمانده هنگ مأمور شد با یک گردان، شخصاً به کمک یگان مزبور بشتابد و از محاصره گردان درگیر شده جلوگیری نماید. متأسفانه گردان یکم کمکی، نه تنها نتوانست کاری انجام دهد،‌ بلکه دشمن با شیوه‌های عشایری که ویژه جنگهای کوهستانی است موفق گردید ارتباط آنها را قطع ]کند[ و به محاصره خود درآورد. سرهنگ زند وضع خطرناک خویش را گزارش داد، و اضافه کرد هرگاه توپخانه و نیروی هوایی به یاری محصورین نشتابد، موقعیت ما هر لحظه وخیم‌تر خواهد شد، لیکن این تقاضا تقریباً حساب نشده بود، زیرا نیروی هوایی منحصر به چهار فروند هواپیمای اکتشافی بمب افکن بود که به مناسبت فزونی تعداد مجروحین،‌ تعدادی از آنان را به شیراز انتقال می‌داد، از طرفی بمبهایی که از هواپیما به طرف هدف فرستاده می‌شد در کوهستان قدرت تخریبی چندانی نداشت و تیراندازی آتشبارها نیز به علت ثابت نبودن هدفها که اشرار از پشت سنگی به پشت سنگ دیگر می‌خزیدند و وجود صخره‌های بزرگ نمی‌توانست در مضمحل کردن دشمن نقش مؤثری داشته باشد. مع‌ذالک همه این عوامل دست به کار شدند و از تلاش آنها نیز نتیجه‌ای عاید نگردید. گردان دوم هنگ رضاپور هم که مأموریت یافته بود گردان پهلودار جناح راست را نجات دهد به سرنوشت گردان دوم هنگ پهلوی دچار گردید. محاصره شدن گردانهای عملیاتی، وصول اخبار موحش دیگر دایر بر وارد شدن تلفات و افزایش تعداد مجروحین و نبودن وسائل کافی برای زخم‌بندی و انتقال‌ آنها به بیمارستان و عدم امکان بیرون بردن مقتولین از صحنه کارزار، فرمانده نیرو را در یک موقعیت بسیار دشوار قرار داده بود، بویژه آنکه گزارش رسید سرگرد قدر ... که یکی از بهترین فرماندهان گردان بود و ستوان جوان میرفخرایی مجروح و... به دست اشرار اسیر گردید و تلاش برای پس گرفتن وی به جایی نرسید و این افسر بر اثر جراحات وارده به هلاکت رسیده است.[77]

این نبرد دو روز دیگر نیز ادامه داشت، اما نه به شدت روزهای پیشین. نیروهای نظامی کمتر دست به تحرک می‌یا‌زیدند. گردانهای کمکی جناحین نبرد با تلفات سنگین، تنها، راه نجات خویش را می‌جستند.

گردان کمکی پهلودار جناح چپ به فرماندهی سرهنگ زند، تنها توانست خط محاصره را بشکند و عقب‌نشینی کند. در جناح راست، گردان دوم هنگ رضاپور به همان وضع آشفته و مضمحل گردان اول دچار شده بود. اما لهراسب با عده‌ای از مردان زبده خویش همچنان ستون نظامی را زیر آتش دقیق خود داشت و امکان پیشروی را از آنها گرفته بود. شلیکهای دقیق‌ پی در پی جنگجویان، به علاوه تاکتیک جنگی ویژه کوهستان ـ خاصه تنگه‌ها ـ امان نظامیان را بریده از کار انداخته بود. این تاکتیک ویژه،‌ که در تاریخ‌ نظامی ایران سابقه داشت، همانا پرتاب سنگهای بزرگ و کوچک است‌، که به دشمن محاصره شده آسیب‌های فراوان می‌رساند.

تلاش نیروهای نظامی، اکنون به نجات جان خویش منوط شده بود. بنا به نوشته فولادوند، به دستور فرمانده ستون، نظامیان سعی در اشغال نقطه کوهستانی و ارتفاع مقابل مقر لهراسب نمودند که با تحمل مشقات فراوان و تلفات زیاد عملی گردید. در حین صعود به نوک قله، قاطر حامل بی‌سیم مرتبط با تهران ـ قصر رضاشاه ـ و تلگراف‌چی هر دو هدف قرار گرفتند و بدین ترتیب ارتباط ستون با مرکز قطع شد. قطع ارتباط و عدم اطلاع از وضع نیرو، رضاشاه را در نگرانی بسیاری قرار داده بود.[78]

فردای آن شب، با مداوای بی‌سیم‌چی مجروح و نیز انتقال بی‌سیم اصلی به بالای ارتفاعات،‌ ارتباط با تهران برقرار شد.

چهار روز از نبرد سنگین و خونین در تنگ تامرادی می‌گذشت. نیروهای سرلشکر شیبانی با تلفات بسیار و صدمات فراوان شکست را پذیرفته بودند. این موضوع را رضاشاه نیز دریافت و دستور عقب‌نشینی داد. به دستور او شورایی جنگی در مرکز و نیز در تنگ تامرادی تشکیل شد،‌ و به دنبال آن: «رؤسای ارکان ستاد عملیاتی و فرماندهان هنگهای چهارگانه در امر عقب‌نشینی و تخلیه تنگ وحدت نظر پیدا کردند و ترک این معبر تاریخی که بعضیها آن را «دهلیز مرگ» نام نهاده‌اند مورد تأیید سرلشکر شیبانی قرار گرفت و پس از کسب اجازه از پیشگاه شاهنشاه وقت ]رضاشاه[ و تهیه مقدمات، به موقع اجرا گذارده شد...»[79]

وضع بحرانی و رقت‌بار نیروهای نظامی که از هر طرف توسط جنگجویان بویراحمدی در محاصره و فشار بودند، چنان وخیم بود که همگی،‌ هر لحظه مرگ را به چشم خویش می‌دیدند. به طوری که هر فرد نظامی به محض اتمام مهماتش، گلوله آخر را نثار جان خویش می‌نمود.[80] حتی سرلشکر شیبانی،‌ خود را برای خودکشی در آخرین لحظات آماده می‌کرد. «فولادوند» به خوبی این وضع نابسامان و آشفته را بیان کرده است:

]در چهارمین روز نبرد[ در تنگ تامرادی از سیمای خسته افسران و سربازان که می‌بایست با شکم گرسنه و کامی تشنه و مشاهده مناظر کشتگان و وضع وخیم و رقت‌بار زخمیها که در درد و خون غوطه‌ور بودند، به نبرد ادامه دهند، آثار یأس مشهود بود و برای فرماندهان یگانها و سرلشکر شیبانی مسلم شد که اگر بدان منوال جنگ ادامه یابد،‌ بیهوده جان به هدر دادن است و نوعی خودکشی! زیرا روحیه و نیروی پایداری به سرعت رو به کاهش است... بعضی از افسران که در آن روز در ستاد نیرو بوده‌اند اظهار... نمودند وضع نیروی ده هزار نفری در تنگ تامرادی به قدری وخیم و تکان‌دهنده بود که سرلشکر شیبانی اسلحه کمری خویش را برای آخرین لحظه در صورتی که وخامت اوضاع به اسارت منتهی گردد به قصد خودکشی آماده کرده بود.[81]

بر اساس نظر شورای جنگی نظامیان در تنگ تامرادی و در مرکز، دستور عقب‌نشینی و خاتمه جنگ داده شده؛ و بدین ترتیب آنها با تحمل تلفات زیاد، شکست را پذیرفتند. فولادوند می‌نویسد:

... بنابر برآوردی که در شورای جنگی نیرو به عمل آمده [بود]، تعداد سربازان مقتول در دو گردان محاصره شده و یگانهایی که به کمک آنها شتافته بودند، همچنین تلفات وارده به قسمت عقبدار در طول چهار روز نبرد به یک هزار نفر تخمین زده شد! و شمارة‌ سربازان زخمی به چهارصد نفر بالغ گردید، که از این تعداد، معدودی به علت نرسیدن وسایل درمانی جان سپردند...[82]

از سوی دیگر چریک‌های قشقایی به رهبری ناصرخان قشقایی به جهت سابقه دوستی و رفاقت خود و پدرش با خوانین و سران بویراحمدی، دست به کار شدند و با فرستادن پیکهایی نزد آنها، پیشنهاد آتش‌بس و عقب‌نشینی نظامیان را دادند.

سران بویراحمدی، بالاخره موضوع پیشنهادی را پذیرفتند و تنها لهراسب مخالفت می‌کرد. پس از بحث و جدلهای فراوان و توسل به پند و اندرز و التماس، لهراسب مجاب شد و تقاضای قشقاییها ـ که اکنون مصالحه‌جویان درگیری شده بودند ـ مورد موافقت قرار گرفت. بدین ترتیب باقی ماندة نیروهای نظامی، بدون اینکه بتوانند اجساد، وسائل و بار و بنه خویش را با خود ببرند، عقب نشستند.

بدین گونه لشکرکشی ده هزار نفری حکومت رضاشاه برای تنبیه و «قلع و قمع» مردم بویراحمد،‌ تنها حاصلی که در پی داشت شکست فاحش نظامیان ـ و به تبع آن دولت ـ بود، به علاوه تلفات بسیار زیاد و رسوایی عقب‌نشینی. باقی ماندة نیروهای تحت امر شیبانی به فهلیان ممسنی عقب نشستند و در آنجا با تقویت نیروهای کمکی و امدادی به شیراز مراجعت کردند. فولادوند معتقد است: عقب‌نشینی نظامیان در تنگ تامرادی و تصمیم رضاشاه به این عقب‌نشینی، آن‌چنان «پرثمر» بوده «که سرنوشت تمام خطه فارس و جنوب ایران را تغییر داد.»[83] وی البته مشخص نمی‌کند،‌ چگونه!

پس از جنگ

نبرد تنگ‌ تامرادی، ضربة هولناکی بر نظامیان رضاشاه وارد آورد. منابع مختلف، ارقام متفاوتی از تلفات نظامیان ذکر کرده‌اند. فولادوند به «یکهزار و دویست افسر و سرباز» کشته،  و «هشتصد سرباز زخمی» اشارت دارد.[84] مؤلفان «تاریخ‌ پنجاه ساله نیروی زمینی شاهنشاهی ایران» می‌گویند:

در عملیات فوق 1200 نفر افسر و درجه دار و سرباز دلیر نیروی زمینی شاهنشاه شربت شهادت نوشیدند و بیش از 800 نفر نیز به سختی مجروح گردید.[85]

سردار اسعد، وزیر جنگ رضاشاه، با تجاهل نسبت به این حادثة مهم؛ تعداد مقتولین و مجروحین «قشون امیرلشکر شیبانی» را در طی «یک ماه جنگ» هشتصد نفر ذکر می‌کند.[86]

قدرت ایل بویراحمد، پس از پیروزی «تنگ تامرادی» بیش از پیش گردید. اما حدود چهار ماه بعد، جنگجوی نامی بویراحمد‌ی‌ها، «لهراسب» (کی‌لهراس)، در درگیری کم‌اهمیتی با نظامیان ـ در حوزه ممسنی ـ به قتل رسید. به محض کشته شدن «کی لهراسب»، نه تنها جنگجویان بویراحمدی هزیمت یافتند؛ که هیبت رزمی و اقتدار سیاسی ایل بویراحمد درهم شکست. در واقع قتل کی‌لهراسب، مساوی با سلطة دولتیان بر ایل بویراحمد بود. فشاری که ایل بویراحمد پس از قتل کی‌لهراسب، از حکومت رضاشاه متحمل گردید؛ بی‌سابقه بود. حکومت نظامی،‌ حاکم مطلق منطقه گشت؛ و ظلم و تعدی، به اوج خود رسید. خوانین بویراحمد تسلیم دولتیان شدند و به همراه خانواده‌هایشان ـ همچون دیگر ایلات جنوب ـ در تهران نگه داشته شدند. در سال 1313 کلانتران ایل بویراحمد و ممسنی ـ و برخی از بختیاری‌ها ـ اعدام گردیدند؛ و فرزندان آنان تا اواخر سال 1320، موفق به خروج از تهران نشدند. در منطقه، عامة مردم، لامحاله همه‌گونه جور و جفا را متحمل می‌شدند. اسکان اجباری یا تخته قاپو، در واقع از سال 1310 به بعد، به تدریج در بویراحمد اجرا شد. خلع‌سلاح عشایر، به آسانی صورت گرفت. خدمت سربازی ـ که مردم آن را «اجباری» می‌خواندند ـ بدون واکنش مؤثری، انجام پذیرفت. اقدامات سختگیرانه و بیرحمانه‌‌ای از جانب حکومت نظامی اعمال و اجرا می‌شد. حکومت نظامی، حتی نام دهات و برخی طوایف را تغییر می‌داد. به طور مثال؛ منطقه «دشتروم» بویراحمد، به اسامی سرهنگ جهانبانی و فرزندانش نام‌گذاری شد: جهان‌آباد، منصورآباد، حسین‌آباد،‌ امیرآباد و...[87]

سرهنگ جهانبانی،‌ در نامه‌ای به «ملابهمن» کدخدای طایفة قاید گیوی در دشتروم بویراحمد، می‌نویسد:

آقای ملابهمن، از این تاریخ‌ شما به کدخدایی قریه جدیدالاحداث جهان‌آباد که در دشت روم ساخته شده برقرار می‌شوید. از این به بعد طایفه سپرده به شما دیگر اسم قایدگیوی نداشته بلکه رعیت جهان‌آباد دشت‌روم است.[88]

در بویراحمد، حتی اسکان‌شده‌ها را مجبور می‌کردند، در زمین‌های زراعی محصولاتی بکارند که نه اطلاعی از چگونگی کاشت، داشت و برداشت آن داشتند و نه امکانات آن را. سندی در دست است که حاکم نظامی منطقه سرهنگ دوم پارس تبار در آگهی مورخة 21/10/1318 به «کلیه سرپرستان و دهداران حوزة بویراحمد» اعلام می‌دارد:

که کشت شلتوک به طور کلی در حوزه تلخسرو و بویراحمد ممنوع بوده و بایستی به جای زراعت شلتوک کنف کاشته شود...[89]

حاکم نظامی خود معترف است که «رعایا اطلاع کافی» از کشت محصولات جدید ندارند. بنابراین چون بایستی «بجای زراعت شلتوک[،] کنف ـ پنبه ـ کتان‌ ـ کنجد ـ کرچک ... زراعت نمایند و برای کشت و زارعت هر یک از محصولاتی که ذکر شده رعایا اطلاع کافی ندارند به اداره کشاورزی مراجعه نموده البته دستور و تعلیمات لازمه کامل به آنها داده خواهد شد...»[90]

تسلط حکومت نظامی چنان بود که به راحتی دست به اعدام افراد می‌زدند. یک نویسنده بومی تعداد 21 نفر را ذکر می‌کند که در زمان زمامداری سرهنگ محمدحسین میرزا جهانبانی (1311 ـ 1309) در بویراحمد و بهبهان اعدام شده‌اند[91]. به نظر می‌رسد جرم برخی از آنان بسیار سبک و عادی بوده؛ و احتمالاً برای ایجاد رعب و وحشت بیشتر در میان ایلات، اعدام گردیده‌اند. مثلاً یک نفر به نام «گدا» به اتهام سرقت یک رأس گوسفند اعدام می‌شود؛ دیگری به نام «ملاعلی مردان» به جرم «اغتشاش و تیراندازی»؛ و فردی دیگر به نام «خانبابا سی‌سختی» به اتهام اینکه «هشت تیر فشنگ» به کسی فروخته بود.[92]

در هر حال،‌ اوضاع منطقه کهگیلویه و بویراحمد، تا زمان خلع رضاشاه بدین گونه بوده است.

 

[1]. رجوع شود: حسین مکی، مختصری از زندگانی سیاسی احمدشاه قاجار، چاپ چهارم، تهران: امیرکبیر، 1370/نیز: رحیم‌زاده صفوی، اسرار سقوط احمدشاه (خاطرات)، به کوشش بهمن دهگان، تهران: انتشارات فردوسی،‌ 1362.

[2]. ایوانف،‌ «سرنگونی دودمان قاجار، استقرار قدرت دودمان پهلوی»، تاریخ‌ ایران از زمان باستان تا امروز، ترجمه کیخسرو کشاورزی، تهران: انتشارات پویش، 1359، ص 453.

[3]. همانجا.

[4]. رجوع شود: امیل لوسوئور، زمینه چینیهای انگلیس برای کودتای 1299، ترجمه ولی‌الله شادان، تهران: انتشارات اساطیر، 1373/ حسین مکی،‌ تاریخ‌ بیست ساله ایران (کودتای 1299)‌، جلد اول، چاپ چهارم، تهران: نشر ناشر، 1363/ آیرونساید، خاطرات سری، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1373، صص 378 ـ 359.

[5]. حسن مرسلوند (گردآورنده)، اسناد کابینة کودتای سوم اسفند 1299، تهران: نشر تاریخ‌ ایران، 1374، ص 35/ محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 43.

[6]. جهت اطلاع بیشتر رجوع شود: میرحسین یکرنگیان، سیری در تاریخ‌ ارتش ایران (از آغاز تا پایان شهریور 1320)، چاپ دوم، تهران: انتشارات خجسته، 1384، صص 358 ـ 309/ استفانی کرونین، ارتش و تشکیل حکومت پهلوی در ایران، ترجمه غلامرضا علی بابایی، تهران: انتشارات خجسته، 1377، صص 264 ـ 259/ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، از مشروطه تا انقلاب اسلامی، ترجمه کاظم فیروزمند و دیگران، چاپ سوم، تهران: نشر مرکز، 1379، ص 108.

[7]. کرونین، همان، ص 419 ـ 421/ یکرنگیان، همان،‌ صص 435/ برای اطلاع بیشتر از نحوة برخورد «قصاب لرستان» با «لرهای لرستان»، رجوع شود: ویلیام او. داگلاس، سرزمین شگفت‌انگیز و مردمی مهربان و دوست‌داشتنی، ترجمه فریدون سنجر، تهران: انتشارات گوتنبرگ، 1377،‌ صص 178 ـ 170.

[8]. محمد بهمن بیگی، عرف و عادت در عشایر فارس، انتشارات بنگاه آذر، ‌بی‌جا، 1324، ص 62/ مقایسه شود با چاپ جدید کتاب: محمد بهمن بیگی، عرف و عادت در عشایر فارس، چاپ دوم، شیراز: انتشارات نوید، 1381، صص 100 ـ 99/ نیز: داگلاس، همان، صص 224 ـ 223.

[9]. داگلاس، همان،‌ ص 224.

[10]. ایوانف، عشایر جنوب (عشایر فارس)،‌ ص 268.

[11]. رجوع شود: کشواد سیاهپور، ‌«نبرد نابرابر»، فصلنامه مطالعات تاریخی، سال دوم،‌ شماره هشتم، تابستان 1384، ص 174/ برای اطلاع بیشتر رجوع شود: قدرت‌الله اکبری، همان، صص 59 ـ 64/ یعقوب غفاری،‌ تاریخ‌ اجتماعی کوه گیلویه و بویراحمد، صص 262 ـ 261.

[12]. یعقوب غفاری، همان، صص 262 ـ 261.

[13]. همان، ص 262/ اکبری،‌ همان ، صص 63 ـ 62.

[14]. تقوی مقدم، همان، صص 313 ـ 312.

[15]. همان، ص 313.

[16]. تقوی مقدم،‌ همان، ص 314.

[17]. همانجا.

[18]. همان، صص 315 ـ 314.

[19]. همان، ص 315.

[20]. آبراهامیان، همان، ص 129.

[21]. همانجا.

[22]. سکندر امان‌اللهی بهاروند، کوچ‌نشینی در ایران (پژوهشی دربارة عشایر و ایلات)،‌ چاپ چهارم،‌ تهران: انتشارات آگاه، 1374،‌ ص 239.

[23]. لمبتون، مالک و زارع در ایران، ترجمه منوچهر امیری، چاپ چهارم، تهران: علمی و فرهنگی، 1377، ص 502.

[24]. امان‌اللهی بهاروند، همانجا.

[25]. گاوین همبلی، «خودکامگی پهلوی: رضاشاه»، سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ‌ کمبریج، ترجمه عباس مخبر، چاپ دوم، تهران: طرح نو، 1372، صص 31ـ30.

[26]. همان، ص 32.

[27]. داگلاس،‌ همان، ص 218.

[28]. برای اطلاع بیشتر، رجوع شود: امان‌اللهی بهاروند، همان، ص 243 ـ 240.

1. Oliver Garrod, "The Qashqai Tribe of Fars", Journal of the Royal Central Asian Society 33 (1946), pp.298 – 299.

2. Ibid.

[31]. ویلیام داگلاس،‌ صص 219 ـ 218.

[32]. ماری ترز، همان، ص 206 ـ 205.

[33]. ایوانف، همان، ص 51.

[34]. همان، صص 90 ـ 89.

[35]. لمبتون،‌ همان، ص 502.

[36]. عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من یا تاریخ‌ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه،‌ جلد سوم، چاپ دوم، تهران: کتابفروشی زوار، 1343، ص 631.

[37]. راجع به دلایل حمایت حسین‌خان بهمئی از شیخ خزعل، رجوع شود: تقوی مقدم، همان، صص 299 ـ 296.

[38]. احمد کسروی، تاریخ‌ پانصد ساله خوزستان، تهران: انتشارات آنزان، 1373، ص 241.

[39]. سردار اسعد بختیاری، خاطرات، به کوشش ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر،‌ 1372، ص 136.

[40]. کسروی، همانجا/ اکبری، همان، ص 34/ تقوی مقدم،‌ همان، صص 301 ـ 299.

[41]. سردار اسعد، همانجا.

[42]. باور، همان، ص 72.

[43]. سردار اسعد، همان، ص 205.

[44]. غفاری، همان، ص 459 (تصویر تلگراف در صفحات 459ـ458 کتاب مذکور آمده است.)

[45]. اصل: کهکلویه (در تمام متن به همین صورت آمده).

[46]. رجوع شود: غفاری، همان، صص 459 ـ 458.

[47]. در طی سال‌های 1305 و 1306 مردم بویراحمد علیا و سفلی،‌ به تحریک کلانتران خویش،‌ چندین درگیری خونین و قتل و غارت داخلی با یکدیگر داشته‌اند. حتی سال بعد (بهار 1307) جنگ خونین دیگری میان آنان رخ داده است؛ و ظاهراً داور این درگیری ـ و شاید محرک عمده این قتل عام ـ نظامیان رضاشاه و حکومت نظامی بهبهان و کهگیلویه بوده است. (برای اطلاع بیشتر رجوع شود: کاوس تابان سیرت،‌ همان، صص 418 ـ 410).

[48]. تابان سیرت، همان، صص 416 ـ 415/ اکبری، همان، صص 43 ـ 40/ غفاری، همان، صص 212 ـ 211/ سردار اسعد،‌ همانجا.

[49]. البته بویراحمدی‌ها،‌ قبل از شروع جنگ دورگ مدین، به گونه‌ای ماهرانه،‌ سرتیپ خان را از اردوی نظامی در فهلیان ممسنی بیرون آوردند. مبتکر این اقدام ‌«کی مکی طاس‌احمدی» از کدخدایان و بزرگان ایل بویراحمدی بود. (رجوع شود: محمود باور، همان، ص 73)

[50]. برای اطلاع بیشتر رجوع شود: کاوه بیات، شورش عشایری فارس،‌ 1309 ـ 1307، تهران: نشر نقره، 1365،‌ صص 45 ـ 39.

[51]. محمود باور، همان، صص 74 ـ 73/ سردار اسعد، همان، ص 229 ـ 228/ بیات، ‌همان، ‌صص 43 ـ 40/ اکبری،‌ همان، صص 47 ـ 43/ غفاری، همان، صص 219 ـ 215.

[52]. بیات، همان، ص 44.

[53]. همان، ص 70.

[54]. کتاب آبی (گزارشهای محرمانه وزارت امور خارجه انگلیس دربارة انقلاب مشروطه ایران)، جلد چهارم، به کوشش احمد بشیری، تهران: نشر نو، 1363، ص 788.

[55]. همان، ص 790.

[56]. همان، ص 804 .

[57]. کیانوش کیانی هفت لنگ، «حکومت پهلوی و عشایر»، سقوط (مجموعه مقالات همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی)، تهران:  مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1384، ص 818.

[58]. همان، صص 815 و 817.

[59]. همان، صص 814 ـ 813 .

[60]. همان، ص 816.

[61]. فولادوند، «گوشه‌ای از تاریخ‌ ژاندارمری ایران...»، مهنامه ژاندارمری،‌ (شماره 246 فروردین 1349)،‌ ص 64. نیز: محمدکاظمی و منوچهر البرز، همان، بی‌نا،‌ بی‌جا، 2536، صص 110ـ109.

[62]. فولادوند، ‌همانجا.

[63]. عزیزالله پیشداد، بررسی عملیات در کوهستان، به نقل از: کاوه بیات، «گزارشی از نبرد تامرادی»، تاریخ‌ معاصر ایران،‌ کتاب ششم، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی بنیاد مستضعفان و جانبازان،‌ 1373، ص 177.

[64]. بیات،‌ همان، ص 94.

[65]. فولادوند، همان، (شماره 247، اردیبهشت 1349)، ص 11.

[66]. همان، (شماره 248، خرداد 1349) ص 10.

[67]. فولادوند، همان، صص 64 ـ 63.

[68]. عزیزالله پیشداد، همان، ص 177.

[69]. اکبری،‌ همان، ص 71 / غفاری، همان، ص 232.

[70]. پیشداد،‌ همان، ص 178.

[71]. اکبری، همان، 75/ غفاری می‌نویسد: «در این برخورد بویراحمدیها ابداً تلفات ندادند.» همان،‌ صص 234 ـ 233.

[72]. میرحسین یکرنگیان، گلگون کفنان،‌ تهران: ناشر مؤلف،‌ 1336، ص 403.

[73]. فولادوند،‌ همان، (شماره 249 تیر ماه 1349)، ص 12.

[74]. همانجا.

[75]. شفق سرخ، 21 مرداد 1309 (به نقل از کاوه بیات،‌ همان، ص 95).

[76]. فولادوند،‌ همان، (شماره 249 تیرماه 1349)‌،‌ ص 12.

[77]. همان، صص 62 ـ 61.

[78]. همان، (شماره 253 آبان 1349)، ص 11.

[79]. همان، (شماره 254 آذر 1349)، ص 61.

[80]. همان، (شماره 253)، ص 12.

[81]. همان، (شماره 254)، ص 12.

[82]. همانجا.

[83]. همان، (شماره 253)، ص 61.

[84]. فولادوند،‌ همان، (شماره 243، دی‌ماه 1348)، ص 11.

[85]. کاظمی و البرز، همان، ص 115.

[86]. سردار اسعد، همان، ص 236.

[87]. حسینی‌خواه، همان، ص 268.

[88]. رجوع شود: هیبت‌الله غفاری، همان، ص 227/ صفی‌نژاد، عشایر مرکزی ایران، صص 298ـ297.

[89]. هیبت‌الله غفاری، همان، ص 225.

[90]. همان، صص 226 ـ 225.

[91]. یعقوب غفاری، همان، صص 267 ـ 266.

[92]. همان، ص 267.


برگرفته از کتاب قیام عشایر جنوب نوشته دکتر کشواد سیاهپور منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی