22 آبان 1399
آشنایی با آخوند درباری رحیم هیراد
میرزا رحیم علی فقیه یعسوبی که بعداً به رحیم هیراد تغییر نام داد، در سال 1286 شمسی در قریه «شکرکوه» حوزه کلاردشت متولد شد. وی تحصیلات خود را از مکتبخانههای قدیم شروع و بعد به تهران مهاجرت کرد و در مدرسه سپهسالار اقامت گزید. وقتی که مجلس شورای ملی از طرف محمد علیشاه به توپ بسته شد، وی ناچار به کلاردشت بازگشت و بعد از آرام شدن اوضاع دوباره به تهران آمد. در سال 1328 قمری از طرف سپهسالار رییس الوزرأ ـ وزیر جنگ وقت ـ به خدمت در وزارت جنگ پذیرفته و در آنجا به ریاست شعبه محرمانه و مرموزات برگزیده شد. بعد از کودتای 1299 هیراد بواسطه آشنایی قبلی با رضا خان در وزارت جنگ ترفیع یافت و به معاونت رسید و به مدت 5 سال در این پست مشغول کار بود. در سال 1304 همزمان با تاجگذاری رضاشاه به همراه او به دربار شاهنشاهی منتقل شد و به ریاست شعبه مرموزات دفتر مخصوص شاه منصوب گردید. او سپس به معاونت و کفالت و در سال 1331 به ریاست دفتر محمدرضا پهلوی رسید. در جریان ابلاغ فرمان شاه توسط سرهنگ نعمت االه نصیری برای عزل دکتر مصدق از نخست وزیری در 25 مرداد 1332 ، دکتر مصدق، بعد از خلع سلاح گارد سلطنتی و تعویض نگهبانان قصرهای شاه قبل از دمیدن آفتاب، دستور داد ابوالقاسم امینی کفیل وزارت دربار، رحیم هیراد نویسنده «فرمان عزل»، و بهبودی کارمند تشریفات دربار را بازداشت کردند. هیرداد بعد از کودتای 28 مرداد مقام خود را به عنوان مسئول دفتر شاه تا سال 1336 که بازنشسته شد، حفظ کرد.
همسر رضاخان، در خاطراتش درباره چگونگی آشنایی رضاخان با رحیم هیراد می گوید:«از بازیهای جالب روزگار یکی هم این بود که یک آخوند، در واقع آخوند سابق، رئیس امور دفتر رضا شده بود و او هم صد پله بدتر از اطرافیان رضا از همصنفهای سابقش انتقاد میکرد و نسبتهای بد به آنها میداد! این شخص از اهالی چالوس بود و اسم عجیب و غریبی داشت. یک روز رضا رفته بود چالوس برای سرکشی به عملیات احداث کارخانه حریربافی که فرانسویها میساختند، در آنجا چشمش به یک ملای جوان میافتد و او را صدا میزند و صحبت میکند. این ملای جوان خط بسیار خوبی داشت. رضا او را به تهران آورد و در دفترخود به کار گماشت. ملای جوان هم لباس آخوندی را درآورد و کت و شلواری شد. رضا اسم او را هم عوض کرد و گذاشت: هیراد! این آقای هیراد بعدها ترقی کرد و رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی شد. بعضی اوقات هم پیش رضا میآمد و به او سواد میآموخت. آها یادم آمد. اسمش رحیمعلی فقیه یعسوبی بود(!) که رضا اسمش را عوض کرد و گذاشت رحیم هیراد! هیراد که رگ خواب رضا را به دست آورده بود، مرتباً از هملباسهای خودش بدگویی میکرد و داستانهای شگرف میگفت و رضا را آموزش بیدینی میداد! خلاصه این جمع مغز رضا را عوض کردند و رضا تصمیم گرفت تاریخ گذشته ایران را احیا کند».[1]
[1] خاطرات ملکه پهلوی (تاجالملوک پهلوی)، مصاحبهکنندگان ملیحه خسروداد، تورج انصاری و محمودعلی باتمانقلیج، بنیاد تاریخ شفاهی (معاصر)، تهران: بهآفرین، نیویورک: نیما، چاپ اول
موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی