12 تیر 1393

آبسردکن دست سازی که برای ماه رمضان درست شده بود


 آبسردکن دست سازی که برای ماه رمضان درست شده بود

دستور داده بودند که از اوایل ماه رمضان همه علیه امام شعار بدهند. روز اول ماه رمضان فرا رسید؛ ولی هیچ‏‏کس شعار نداد.

سردار مرتضی حاج باقری در مورد خاطرات خود از دوران اسارت و تقارن این دوران با ماه مبارک رمضان می‌گوید: ما در دوران اسارت جز مفقودین بودیم یعنی نه ایران از ما خبر داشت و نه صلیب سرخ جهانی نام ما را ثبت کرده بود. به همین جهت مشکلات ما از سایر اسرا بیشتر بود. هیچ نام و نشانی از ما در جایی نبود.

وقتی عراقی‌ها جهت قبله را تغییر می‌دادند

عراقی‌ها به ما خیلی سخت می‌گرفتند جز ارتباط و اتکال به خدا هیچ راهی نبود تنها امیدمان استعانت خداوندی بود. یکی از راههای تحکیم ارتباط الهی بحث نماز و روزه بود. بچه‌هایی که با ما در اردوگاه 12 و 18 بودند تقریبا ماه رجب و ماه شعبان را در استقبال از ماه رمضان روزه می‌گرفتند هر چند که روزه گرفتن و نماز خواندن حتی به صورت فرادی جرم بود. بارها اتفاق می‌افتاد که هنگام نماز دژخیمان بعثی به بچه‌ها حمله می‌کردند و جهت آنها را از قبله تغیر می‌دادند و نماز را بهم می‌زدند حتی یک شب مجبور شدیم نماز مغرب و عشا را به حالت خوابیده و زیر پتو به جا بیاوریم.

روزه گرفتن جرم سنگین‌تری بود بچه‌ها غذای ظهر را می‌گرفتند و در یک پلاستیک می‌ریختند چهار گوشه آن را جمع کرده و گره می‌زدند سپس این غذا را در زیر پیراهن خود پنهان می‌کردند و افطار میل می‌نمودند. اگر موقع تفتیش از کسی غذا می‌گرفتند او را شکنجه میدادند. آن غذای سرد ظهر با غذای مختصری که احیانا در شب می‌دادند را بچه‌ها به عنوان افطار می‌خوردند و تا افطار بعد به همین ترتیب می‌گذشت.

خدا شاهد است امروز که 15 سال از اسارت می‌گذرد به هنگام ماه مبارک رمضان همه نوع خوراکی با بهترین کیفیت در سفره‌هایمان یافت میشود ولی لذت افطار دوران اسارت را ندارد. به نظر من آن غذا، غذای بهشتی بود و ما هنگام افطار واقعا حضور خدا را احساس می‌کردیم. دعای افطار با حال و هوای معنوی خاصی توسط بچه‌ها قرائت می‌شد هر چند پس از صرف افطاری تا افطار بعد هیچ خبری از خوراکی نبود ولی خیلی برایمان لذت بخش بود.

سزای توهین نکردن به امام (ره) در روز اول ماه رمضان

نادر ترکمانی حمزه، از آزادگان دفاع مقدس: دستور داده بودند که از اوائل ماه رمضان همه بر علیه امام شعار بدهند. روز اول ماه رمضان فرا رسید؛ ولی هیچ‏‏کس شعار نداد. وقتی علت را پرسیدند، گفتیم: می‏‏دانید که ماه رمضان است و ما روزه هستیم. ایرانی ها در ایام رمضان فحش نمی‏‏دهند و توهین نمی‏‏کنند.

ما را تهدید به مرگ کردند و داخل محوطه اقدام به تیراندازی نمودند؛ ولی باز گفتیم: ما حاضر به شعار دادن نیستیم. بچه‏‏ها را داخل آسایشگاه کردند و به مدت ده روز در آسایشگاه را باز نکردند و حتی اجازه استفاده از دستشویی و توالت را نیز ندادند. آسایشگاه بو گرفته بود به طوری که خود نگهبان ها نمی‏‏توانستند داخل شوند. بالاخره بعد از ده روز آمدند و گفتند: آیا هنوز شعار نمی‏‏دهید؟ ما در جواب گفتیم: نه.

تعدادی جاسوس اسامی کسانی که به بچه‏‏ها روحیه می‏‏دادند را تحویل عراقی ها دادند. روز یازدهم که آمدند، شصت و پنج نفر را به عنوان محرکین و مخالفین اردوگاه بلند کرده و به جای دیگری بردند. من هم یکی از آنها بودم. وقتی ما را از آنجا می‏‏بردند شروع به زدن ما به وسیله کابل و چوب و تخته و لگد کردند. بعد از اینکه همه شصت و پنج نفر کتک خوردند و به حد کافی شکنجه شدند، رهایمان کردند. ما بعد از رهایی همگی شروع به خواندن نماز شکر کردیم.

سرو برنج با بیل!

امین توانا از آزادگان دوران دفاع مقدس: اولین ماه رمضانی را که در زندان عراق تجربه کردم، تیرماه سال 60 بود که گرمای هوا به شدت طاقت‌فرسا بود و ساعت روزه‌داری از چهار صبح تا 21 شب بود. در روزهای غیر ماه رمضان هم تنها دو وعده غذایی صبحانه و ناهار به اسرا داده می‌شد. در ماه رمضان غذاها را با تاخیر پخت می‌کردند و صبحانه را ساعت 16 و ناهار را 24 شب دریافت می‌کردیم و برای اینکه غذا برای استفاده در سحری گرم بماند آن را بین پتوهای انفرادیمان می‌پیچیدیم.

برای صبحانه نوعی آش به ما می‌دادند که برای 10 نفر در یک ظرف ریخته می‌شد و همه دور همان ظرف جمع می‌شدیم و می‌خوردیم. برای وعده ناهار هم یک بیل برنج برای 10 نفر داده می‌شد. تمام سال‌های اسارت را با همین میزان سهمیه غذا سپری کردیم.

آفتاب بعد از ظهرها رو به آسایشگاه ما قرار می‌گرفت.از سوی دیگر در روزهای رمضان ما را به بهانه تفتیش ساعت‌ها جلوی آفتاب نگه می‌داشتند، در حالی که در روزهای غیر ماه رمضان چنین کاری انجام نمی‌شد. البته چون شرایط سخت بود بیشتر می‌شد معنویت را حس کرد. افرادی که دعای روزهای ماه رمضان را از حفظ بودند آن را می‌نوشتند که بقیه هم بتوانند بخوانند. معتقدم «رمضان‌»های اسارت قطعه‌ای از بهشت بودند.

 

روزه گرفتن با غذای ناهار!

علی اصغر افضلی از آزادگان دفاع مقدس: نزدیک به یکســال از اسارت ما مجروحین عملیات رمضان گذشته بود که بوی خوش ماه مبارک رمضان آمیخته با بوی جبهه، عملیات وشهــــدا به مشـــام رسیــــــــد. با وجود آنکه هنوززخمـها و شکستگی‌های اعضای بدنمان کاملا بهبود نیافته بود و ما می‌توانستیم با بهانه قرار دادن وضعیت بدجسمانی خود روزه نگیریم ولی به لطف خدا آنچنان فضای اردوگاه غرق درمعنویت گردیده بود که هیچ اسیری حتی به فکرش هم خطور نمی‌کرد خود را ازآن سفره پر از برکت و نعمت محروم سازد.

درماه مبارک رمضان،پناه بردن به قـــرآن، ادعیه ونمازهای مستحبی به اوج خود می‌رسید. چون تعداد کمی کتب قرآن وادعیـــــــــه در دسترس اســــــــرا بود به همین علت بازار نوبت گرفتن جهت استفاده از قرآن و دعا بسیار گرم و پر شور بود .هر اسیری به این فکر بود که از آن لحظات روحانی نهایت استفاده را ببرد.

در اردوگاه ما اسرای ایرانی، کمترین امکانات رفاهی و بهداشتی وجود نداشت. در هر آسایشگاه، مابین صد الی صد و پنجاه اسیر مظلوم ایرانی، شب و روز اسارت را تنگاتنگ هم سپری می‌کردند. توی آسایشگاه اسرای ایرانی خبری ازکولر، یخچال، آبسردکن، حمام، دستشویی و دیگرامکانات رفاهی و بهداشتی نبود. هیجده ساعت ازشبانه‌روز را با دهان روزه در چنان فضا و مکانی گذراندن، جز با یاری خداوند ارحم الراحمین و ائمه اطهار(ع) غیرممکن بود.

روزهای سخت اسارت تنهـا یک ناهــــار ناچیز و بی کیفیت داشت. از صبحانه و شــام خبری نبود. چند روز مانده به ماه مبارک رمضان، اســـرای روزه‌دار ایرانی از عراقیهـا خواهش کردند اجازه دهند همان یک وعده غذا، به جای ناهار برای سحــرآماده شود تا اسرا توانایی بیشتری برای روزه گرفتن داشته باشند ولی آنها مخالفت کردند و اجازه ندادند. به همین سبب غذایی که به هنگام ظهر آماده شده بود وقتی چندین ساعت در آن هوای گرم آسایشگاه می‌ماند فاسد و غیرقابل استفاده می‌گردید.

استفاده نوبتی از قرآن

رضا عمادی آزاده 8 سال دفاع مقدس: بهترین بخش برنامه ماه مبارک رمضان در اردوگاه، قرائت قرآن بود. در اردوگاه فقط 3 جلد قرآن موجود بود و به دلیل کمبود قرآن یک سری محدودیت‌هایی برای قرائت آن وجود داشت؛ لذا مجبور بودیم آنها را در طول شبانه‌روز به نوبت بین بچه‌ها دست به دست کنیم تا همه موفق به تلاوت آن شوند. البته در سالهای آخر تعداد قرآن‌ها به 8 جلد رسید.

نایاب شدن قرآن در ماه رمضان

آزاده محمدعلی زردبانی: در ماه رمضان، وضعیت روحی بچه‌ها خوب بود و برنامه‌های مفصلی داشتند. تعداد کسانی که به دلایلی پزشکی و عذر روزه نمی‌گرفتند کم بود. فشاری نبود و بچه‌های حزب اللهی منتظر ماه مبارک رمضان از یکی، دو ماه قبل روزه می‌گرفتند. ماه برکت بود. غذا زیاد می‌شد، عراقی‌ها پذیرفته بودند که ساعت 12 تا یک در را باز کنند و غذا بدهند و برای سحر آب برداریم.

برای ظهر هم دیگ غذای کوچکی بار می‌گذاشتند و برای کسانی که عذر داشتند، در آشپزخانه غذا می‌خوردند. بارها می‌گفتند کاش ما هم مریض نبودیم و رنج روزه خوردن را نمی‌چشیدیم! دلداری می‌دادیم که شما هم حکم خدا را عمل می‌کنید.

در ماه رمضان قرآن نایاب می‌شد، همه می‌خواستند ختم قرآن داشته باشند و هر روز یک جزء بخوانند، بعضی هر روز یک ختم قرآن داشتند. نوبتی و ساعتی قرآن می‌خواندیم.

سحری خوردن زیر پتو

- بیست و نه اردیبهشت ماه سال 65 وارد کمپ 9 شدیم. به دلیل مجروح بودن تمامی بچه‌ها، تونل مرگ(وحشت) برایمان تشکیل ندادند، زیرا جای سالمی در بدن‌ هیچ یک از بچه‌ها نبود. ماه مبارک رمضان بود و شب‌ها نباید برای خوردن چند لقمه نان خشک هم بیدار می‌شدیم. تعداد بچه‌هایی که شرایط روزه گرفتن را داشتند اندک بود. معمولاً مقداری از نان و تعدادی از میوه‌های (یک شاخه انگور یا تعدادی آلو و...) سهمیه خودمان را برای سحر نگه می‌داشتیم و در هنگام سحر در زیر پتو در حالت درازکش قوت لایموت را می‌خوردیم.

عاقبت آبسردکن دست سازی که برای ماه رمضان درست شده بود

آزاده علی اصغر افضلی: فصل تابستان بود و هوا بسیار گرم و سوزان. توی هر آسایشگاه آبسردکنی به جز یک الی دو حبانه (ظرف سفالی شبیه خمره آب) برای خنک کردن آب وجود نداشت. قابل ذکراست که آب این دو حبانه، بیست نفر از اسرای روزه دار را سیراب نمی‌کرد چه رسد به سیراب کردن یکصد الی یکصد. به همین علت بعضی از اسرا به فکر ساختن وسایل دیگری برای خنک کردن آب گرم اردوگاه افتادند.

یکی از این وسایل خنک کننده، کیسه‌ای شبیه مشک آب بود. به هرحال برای این که من هم از قافله مشک سازان اردوگاه عقب نمانم، آستین‌ها را بالا زدم و پس از ساعتی جست وجو در بشکه‌های ویژه زباله اردوگاه، یک کیسه پلاستیکی سالم پیدا کردم. بسیار خوشحال شدم چون نود درصد پروژه که همان پیدا کردن یک کیسه نایلونی سالم بود با موفقیت انجام شده بود.

حالا نوبت دوختن یک کیسه پارچه‌ای بود تا آن کیسه پلاستیکی را داخل آن قرار دهم. این کار را هم انجام دادم. سپس دور تا دور لبه کیسه را مانند لبه شلوار لیفه دار دوختم تا بتوانم یک نخ ضخیم به عنوان بند کیسه برای بستن درب کیسه و آویزان کردنش به دیوار، از داخل آن عبور دهم.

از خوشحالی و غرور در پوست خود نمی‌گنجیدم چون مشک یا آبسردکنی که ساخته بودم به مرحله بهره برداری رسیده بود. فوراً آن را مملو از آب کردم و درب آن را محکم بستم. کیسه پارچه‌ای بیرونی آن را هم با آب خیس کردم و سپس آن را به دیوارراهرو جلوی آسایشگاه مان که هم ســـایه دار و هم درمسیرباد بود، آویزان کردم. ساعت به ساعت به آن ســـــر می‌زدم و کیسه پارچه‌ای روی آن را با آب خیس می‌کردم به امید آن که به هنگام افطار آبی گوارا و خنک خواهم نوشید.

نیم ساعتی به آخرین آمار روزانه مانده بود که سریعا به طرف مشک آبم رفتم تا آن را به داخل آسایشگاه ببرم. چشمتان روز بد نبیند. دیدم مشک‌های دریده و پاره شده من و یکی دیگر از برادران روی زمین افتاده و آب خنک آن‌ها برزمین ریخته است.

یکی از اسرا گفت: همین چند لحظه پیش یکی از نگهبانان عراقی که کمی هم با حرکات و ضربات رزمی آشنا بود تا چشمش به مشک‌های آب افتاد با یک پرش به سمت بالا و سپس با یک ضربه پا آن‌ها را بدین شکل پاره کرد.  طولی نکشید که زمان افطار فرا رسید. چاره‌ای نبود باز هم همانند سایر اسرا دعای (اللهم لک صمنا وعلی رزقک افطرنا فتقبل منا انک انت السمیع العلیم) را خواندم و با همان آب گرم همیشگی افطار کردم.


خبرگزاری دانشجو