03 آبان 1390

ترورها و شجاعت سید حسن مدرس


یکی از ویژگی های برجسته مرحوم سید حسن مدرس، شجاعت بسیار و ستودنی ایشان است. رفتار مدرس و تسلیم ناپذیری او در مقابل کارهای خلاف و امور غیر منطقی برای گروهی ناگوار بود؛ از این رو تصمیم گرفتند به نحوی این روحانی مبارز را به قتل برسانند. سید حسن مدرس چندین بار مورد سوء قصد قرار گرفت، ولی هر بار به لطف الاهی و زیرکی و شجاعت خاصی که داشت، از مهلکه خلاصی یافت. در ذیل به چند مورد، اشاره می شود:

۱٫ سیدابوالحسن سدهی، که از طلاب شیفته مرحوم مدرس بود و در مدرسه جدّه بزرگ اصفهان درس می خواند، در یکی از روزها از مدرس دعوت کرد تا فردای آن روز، ناهار را با دوستان دیگر در حجره او میل کنند. این خبر به گوش مخالفان رسید و آنها که در پی فرصتی مناسب می گشتند، قرار گذاشتند تا هنگام ورود مدرس به مدرسه جدّه بزرگ، از دو سو به طرفش تیراندازی کنند. یکی از آنان که هنوز در ته دل عقیده ای داشت و تبلیغات مسموم دیگران نتوانسته بود چراغ ایمانش را خاموش کند، چگونگی این نقشه خطرناک را به میزبان مدرس اطلاع داد.

سیدابوالحسن سدهی با شنیدن این خبر خوفناک، سراسیمه خود را به مدرس رسانید و اظهار داشت: «آقا، اوضاع آشفته است و بیم کشته شدن شما می رود، خواهش می کنم امروز به حجره من تشریف نیاورید و دعوتم را پس می گیرم»، ولی مدرس قبول نکرد و با شجاعت و آرامش خاصی گفت: «خیر، من امروز حتماً به مدرسه جده بزرگ می آیم»! و پس از اتمام درسش در مدرسه جده کوچک، بدون آن که بیمی به دل راه دهد، به سوی حجره میزبان در مدرسه جده بزرگ به راه افتاد.

مدرس وارد صحن مدرسه شد و به کنار جوی آبی که از میان مدرسه می گذشت، رسید. شخصی به نام عبدالله از اهالی سمیرم با تفنگ ششلول، سینه اش را هدف قرار داد، مدرس با چابکی تمام زیر دستش زد، به طوری که تفنگ به جوی آب افتاد و آن شخص پا به فرار نهاد. این گروه وقتی فهمیدند که نقشه اول ناکام ماند، فوری نقشه دوم را به اجرا گذاشتند و فردی که علی قزوینی نام داشت، از طبقه دوم مدرسه چند تیر پیاپی به مدرس شلیک کرد؛ ولی تمامی گلوله ها به جای فرو رفتن در سینۀ مدرس به دیوار مدرسه اصابت کرد، «که هم اکنون جای گلوله های شلیک شده به شهید مدرس بر روی دیوار مدرسه جده بزرگ قابل مشاهده است».[۱]

اهالی بازار با شنیدن صدای گلوله وحشت زده به داخل مدرسه ریختند و مجرمان را گرفته، به محضر آقا آوردند. حجت الاسلام سید علی اکبر مدرس (برادر مدرس) نقل می کند: من هر دو مجرم را که مثل گنجشک می لرزیدند، در چنگ خود گرفتم، ولی آقا فرمودند: «من از اینها شکایتی ندارم، آزادشان کنید بروند جایی مخفی شوند، مبادا مأموران حکومتی بیایند اینها را بگیرند»!، به مردم هم گفت: دنبال کار خود بروند. سپس با متانت و کمال خونسردی به اتاق سید ابوالحسن آمد و سر سفره نشست. میزبان، سکنجبین را از سر سفره برداشت و به مدرس گفت: «آقا، ترشی برای شما خوب نیست. قدری نمک بخورید؛ چون ترسیده اید»، مدرس لبخندی زد و گفت: «در وجود من ترس راه ندارد، من باید حوادث بزرگ تر از این را ببینم» و ظرف سکنجبین را از سید ابوالحسن گرفت و بر سر سفره نهاد! خونسردی و آرامش وی شگفتی حاضران را برانگیخت.[۲]

۲٫ مدرس که پس از شکست طرح جمهوری رضاخانی، همچنان با فزون خواهی و برنامه های غیرقانونی رضاخان روبه رو بود، تصمیم به استیضاح سردار سپه گرفت. در جلسه استیضاح، با ورود مدرس به مجلس، هواداران سردار سپه، شعار «مرده باد مدرس» سر دادند، ولی مدرس با شجاعت تمام در حضور رضاخان فریاد زد: «زنده باد مدرس، مرده باد سردار سپه». رضاخان خشمگینانه گلوی مدرس را فشرد و فریاد زد: «آخر تو از جان من چه می خواهی»؟ مدرس با لهجه اصفهانی جواب داد: «من می خواهم که تو نباشی»، رضاخان در آن لحظه آرزوی دیرینه اش را با خشمی که نشان از شدت ضعف او در برابر مدرس بود به زبان آورد که: «شما محکوم به اعدام هستید. شما را از بین خواهم برد».[۳]

از این تعبیر رضاخان، تصمیم او به ترور و سوء قصد به جان مدرس، به خوبی فهمیده می شود. از میان چندین ترور که نسبت به مرحوم مدرس صورت گرفت، یکی از آنها خطرناک تر و کاری تر بود که با شجاعت و هوش سرشار آن مرحوم، مؤثر واقع نشد. جریان از آن جا شروع شد که، مرحوم مدرس می گوید: «امروز به شاه (رضا شاه) گفتم: مردم راجع به تهیه مِلک و جمع پول، پشت سرِ شما خوب نمی گویند، شما پول می خواهید چه کنید؟ مِلک به چه کارتان می آید؟ اگر شما پادشاه مقتدر و محبوبی باشید، ایران مال شما است، هر چه بخواهید مجلس و ملت به شما می دهد، ولی اگر به پول داری و مِلک گیری و حرص به جمع مال مشهور شوید، برایتان خوب نیست، مردم که پشت سر احمد شاه بد گفتند، برای این بود که گندم مِلک (موروثی) خود را یک سال، گران فروخت و مشهور شد که پول جمع می کند و چون مردم فقیر هستند، طبعاً از کسی که پول زیاد دارد بدشان می آید، شما کاری نکنید که مردم از شما بدشان بیاید. طوری کنید که این حرف ها گفته نشود، قدری پول به بهانه های مختلف خرج کنید، جایی بسازید، مدرسه ای، مریض خانه ای، کاری کنید که بگویند: اگر پولی هم داشت برای این کارها بود و بعد از این، مخصوصاً به املاک مردم کار نداشته باشید، مِلک داری حواس شما را پرت می کند».[۴] شاه از این حرف مدرس بدش آمد و چندی نگذشت که به سفر مازندران عزیمت نمود. روزی اطرافیان شاه او را متغیّر دیدند، معلوم شد تلگرافی از تهران رسیده است که مدرس را تیر زده اند، ولی او جان سالم به در برده است.[۵]

رضا شاه بعد از شنیدن آن کلام از مدرس و با توجه به این که او همیشه با رضاخان مبارزه می کرد و جلوی مقاصد ظالمانه او را می گرفت، مخصوصاً پس از این که مجلس مؤسسان تشکیل شد و سلطنت را از قاجار به خاندان پهلوی منتقل و مورثی اعلام نمود،[۶] دستور ترور مدرس را داده بود و بعد از طرح نقشه ترور، عمداً به مازندران مسافرت کرد تا موجب سوء ظن نشود و گفته شود: شاه برای سرکشی به املاک خویش به شمال رفته و به این ترتیب، ترور مدرس طبیعی جلوه داده شود.[۷]

فردای آن روز که روز ٧ آبان ١٣٠۵ شمسی بود، مدرس چون همیشه، سحرگاه برخاسته و نماز گزارد و برای تدریس عازم مدرسه سپهسالار شد. او، آرام قدم بر می داشت، از پیچ و خم چند کوچه گذشت، هنوز هوا روشن نشده بود، که در «کوچه سرداری» مقابل خانه داور، از بام یک ساختمان و از خم کوچه مقابل و از پشت دیوار عقب سر، باران گلوله باریدن گرفت، مدرس که ملاحظه نمود سر و سینه اش هدف تیر است، فوری رو به دیوار کرد و عبا را با دو دست به طرف سر خود بلند نمود و زانوان خود را خم کرد، به طوری که بدن نحیفش در پایین عبا قرار گرفت. در واقع آن جایی را که قاتلین از پشت عبا محل قلب و سینه تصور می کردند، جز دو بازوی مدرس و عبای خالی چیز دیگری نبود، نتیجه این شد که با این عمل ماهرانه و عجیب وی، از شلیک مفصّل جانیان، که بر عبا و فضای خالی بین بازوان او فرو می رفت، تنها چند تیر به ساعد و بازوان او اصابت نمود و یکی هم به کتفش خورد که هیچ یک خطرناک نشد. مدرس افتاد و قاتلین مأموریت خود را انجام یافته تصور کردند.[۸] در همین موقع، بر اثر سر و صدایی که از تیراندازی به وجود آمد، مردی از خانه مقابل بیرون دوید که با گلوله یکی از مأموران کشته شد و پاسبانی که در آن نزدیکی پاس می داد و از جریان بی اطلاع بود، خود را به آن محل رسانید، او هم مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به خون خود غلتید. بعد از آن، ضاربین متواری شدند. در همان حال که مدرس در خون می غلطید، قسمتی از عمامه ژولیده اش را پاره کرد و جلو فوران خون بازویش را گرفت. صدای تیراندازی و صدای فریاد و شیون خانواده مردی که از خانه بیرون آمده و کشته شده بود، اهالی آن محل را جمع کرد و رفته رفته خبر واقعه به همه شهر رسید.

نکته قابل توجه در این جا این است که، مدرس در بین این همه تیرها که از اطراف به طرف او سرازیر می شد، راهی را که ممکن بود برای نجات خود پیدا کند، در یک  لحظه پیدا کرد و در همان لحظه نیز به مرحله اجرا گذاشت.

عده ای از مأمورین شهربانی که آنها را قبلاً آماده کرده بودند مدرس را به مریض خانه نظمیه بردند. جریان ترور مدرس در شهر تهران مثل توپ صدا کرد. مردم مسلمان، مثل مورچه ای که آب در لانه شان ریخته باشند بیرون آمده و به جُنب و جوش  افتاده، فوج فوج و دسته دسته از تمام طبقات با حال انکسار و قلب شکسته در بیمارستان حاضر شدند، حقیقتاً مثل روز عاشورا بود که مردم مسلمان یک دفعه دیگر علاقه خود را به یک عالم ربانی و خدمتگزار به نمایش گذاشتند. عده ای به طرف منزل علما از جمله حاج امام جمعه خویی رفتند، حاج امام جمعه در جلو، و بازاریان در عقب، به طرف مریض خانه رهسپار شدند. آنها وقتی رسیدند که علیم الدّوله دکتر مریض خانه، می خواست به اصرار سوزن انژکسیون را برای تقویت به بدن مدرس فرو کند. در این جا گفتنی است که، دکتر علیم الدّوله همان رئیس بیمارستان شهربانی است که غالب کسانی که باید معدوم می شدند، به وسیله آمپول او هلاک می شدند و در بین زندانیان معروف بود که هر کس را می خواستند بگویند: کشته اند، می گفتند: فلانی از دَرِ علیم الدّوله خارج شد؛ یعنی او را از آن در بردند که اموات را می بردند، و چون بسیاری از مردم به وضع این مریض خانه آشنا بودند، تصمیم گرفتند که مدرس را به بیمارستان دیگری انتقال بدهند، ولی رئیس نظمیه به بهانه این که شاید این حرکت برای مزاج آقا بد باشد، اصرار می کرد که مجروح را حرکت ندهند، اما امام جمعه فرمان حرکت داد و مردم تخت مدرس را سر دست بلند کرده و همان طور او را به مریض خانه احمدی در خیابان سپه بردند. سیل ازدحام جمعیت تمام مریض خانه و اطراف را پر کرده بود و مردم در نگرانی شدید ایستاده بودند که مدرس مردم را مخاطب قرار داد و گفت: «مطمئن باشید من از این تیر نخواهم مرد؛ زیرا مرگ من هنوز نرسیده است». به جای این که دیگران به او قوّت قلب بدهند، او با بازوان سوراخ سوراخش به دیگران قوّت قلب می داد و بعد می گفت: «انگلیس ها می خواستند با قتل من به مقصود شوم خود برسند، ولی خدا نخواست. انگلیس ها اشتباه می کنند، آنان نمی دانند جنایت، سبب فتح و موفقیت نمی شود».[۹]

دکتر محمد خان خلعت بری در مریض خانه احمدی، در اطاق مدرس مشغول پانسمان زخم های وی بود و بازوی چپ مدرس سخت مجروح و استخوان هایش خرد شده بود که سرتیپ محمد درگاهی (رئیس نظمیه) معروف به محمد چاقو،[۱۰] وارد شد و اظهار داشت: اعلیحضرت همایونی هم اکنون از مازندران تلگراف کرده و از شما احوال پرسی نموده است، مدرس جواب تلگراف شاه را با این عبارت نوشت: «به کوری چشم دشمن، مدرس نمرده است».[۱۱] شهربانی به دستور رضاخان یکی از ضاربین مدرس را که دستگیر شده بود، مخفیانه آزاد کرد و به مطبوعات هم دستور داده شد که جریان ترور مدرس را دنبال نکنند. مجلس نیز این جریان را مسکوت بگذارد و بالاخره طناب خفقان بر گلوی ملت فشرده شد و مدرس مدت دو ماه در بستر بود، تا این که روز ١١ دی ماه ١٣٠۵ش، در جلسه مجلس شرکت نمود.[۱۲]

 

 

 

________________________________________

[۱]. ر.ک: زندگی نامه علمای عرفان.

[۲]. یادنامه شهید مدرس، ص ۷۴٫

[۳]. مدرسی، علی، مرد روزگاران، ص ۲۰۲ – ۲۰۴٫

[۴]. مکی، حسین، مدرس قهرمان آزادی، ج ٢، ص ٧٧۶ و ٧٧٧.

[۵]. همان.

[۶]. کسی از مدرس پرسید که آیا از این پس در مبارزه خود امید موفقیّت دارید؟ او در پاسخ گفت: «من در این کشمکش چشم از زندگانی پوشیده، از مرگ باک ندارم، آرزو دارم اگر خونم بریزد فایده ای در حصول آزادی داشته باشد، من از دستگاه سردار سپه نمی ترسم، اما او با تمام قدرت و جلال سلطنتش از من می ترسد»، ر.ک: محمدی، فاطمه، شهادت آیه الله مدرس، سایت حوزه نت.

[۷]. همان، ص ٧٢۶.

[۸]. همان، ص ٧٢۴.

[۹]. همان، ص ٨۶٩.

[۱۰]. “محمد درگاهی”، اولین رییس شهربانی رضاشاه بود. او از کودکی هنگامی که در مدرسه درس می¬خواند، از آن جا که بر سر هر کار پوچی برای رفقای خویش چاقو می¬کشید به “محمدچاقو” معروف شده بود، ر.ک: سلطانی مقدم، سعیده، مقاله «محمد درگاهی»، سایت پژوهشکدۀ باقر العلوم.

[۱۱]. همان، ج ١ ، ص ١٠٠.

[۱۲]. مدرسی، علی، مدرس، ج ١، ص ٩۵ – ١٢٠؛ مدرس قهرمان آزادی، ج ٢، ص ٧٢٣ – ٧٢۶.


دایره المعارف اسلامی http://islampedia.ir