28 تیر 1393
رضاشاه و شبه ناسیونالیسم ایرانی
برخی تفاوتهای افکار و تمایلات ناسیونالیستی پیشگامان ناسیونالیسم جدید در ایران ریشه در تفاوت دریافتها و رهیافتهای آنان در رویارویی با چگونگی نسبت میان تاریخ و فرهنگ ایرانی، اسلامی و غربی با یکدیگر داشت. ایرانگرایی روشنفکرانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی با مبالغه در باستانگرایی به طور عمده ماهیت و رنگی ضدعربی و حتی ضداسلامی به خود گرفت.
اما روشنفکری چون میرزا ملکمخان ناظمالدوله مصلحت اندیشانه میکوشید تا تمایلات ناسیونالیستی و لیبرالیستی و مدرنیستی خود را با اصول و قوانین شریعت دینی اسلام تطبیق دهد. همچنان که میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی نیز روشنفکری دارای تمایلات ناسیونالیستی و تجددگرایانه بود که از باستانگرایی و غربگرایی افراطی روشنفکرانی چون آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی، تا حدود زیادی فاصله گرفت.
درک شرایط سیاسی و اجتماعی ایران عصر قاجار و شرایط و تحولات بینالمللی آن روزگار، در شناخت هر چه صحیحتر پیدایش ناسیونالیسم جدید در ایران1 و تحول آن از اهمیت فراوانی برخوردار است. بسیاری از ترقیخواهان و وطنپرستان و آزادیخواهان ایرانی عصر قاجار در رویارویی با استبداد داخلی و عقبماندگیهای سیاسی و اجتماعی ایران، تجدد و مدنیت غربی را قبله نجات خود یافتند.
اما همان گونه که دکتر ماشاءالله آجودانی اشاره کرده است: مدنیت غربی که به عنوان قبله نجات خود را به روشنفکران ایرانی نشان داد، در پی خواستهای استعماری و سلطهطلبانه خود بر آن بود تا استقلال ایران را قربانی منافع استعماری خود کند و همین آگاهی به وجود دوگانه غرب، روشنفکران ایرانی را واداشت تا «از یکسو اندیشه ناسیونالیسم ایرانی را تدوین کردند و از سویی تاریخ را به روایت تازهتری نوشتند، تا توانستند اغراق کردند و افتخارات گذشته را بزرگ و بزرگتر جلوه دادند، تا توانسته باشند ملت را علیه دخالت بیگانه تجهیز کنند. آنان در این راستا و برای برانگیختن عواطف ضداستعماری به تحریک عواطف ملی و مذهبی پناه بردند.»2
نمونههای بارز افکار و تمایلات ناسیونالیستی متکی بر همگرایی ملی و دینی را به رغم وجود پارهای افراطیگریهای برخی از ناسیونالیستهای ایرانی و سمت و سوی سکولاریستی و حتی گاه ضددینی آنان، میتوان در عمده آثار شعر سیاسی و اجتماعی شاعران مشروطه مانند ملکالشعرای بهار، فرخی یزدی و اشرفالدین حسینی گیلانی بازجست. به سروده فرخی یزدی: «ای وطن پرور ایرانی اسلام پرست/ همتی ز آنکه وطن رفت چو اسلام ز دست.»3 و به سروده اشرفالدین: «ای ملت نجیب کنون روز همت است/ مذهب ز دست رفت و وطن در مذلت است.»4 همچنان که ملکالشعرای بهار نیز چنین سروده است: «هان ای ایرانیان، ایران اندر بلاست/ مملکت داریوش دستخوش نیکلاست/ مرکز ملک کیان در دهن اژدهاست/ غیرت اسلام کو؟ جنبش ملی کجاست؟»5
با ظهور قدرت و سلطنت رضاشاه پهلوی، ناسیونالیسم در ایران ماهیت و مبانی تازه و متفاوتی به خود گرفت. گرایش رضاشاه به ناسیونالیسم در آغاز و برخی از مقاطع آن بیشباهت به تمایلات بیگانهستیزی و تقویت ملت علیه نفوذ و مداخلات قدرتهای خارجی و استعمارگران در ایران نبود. همچنان که اصرار او برای یکپارچگی داخلی و وحدت ارضی ایران نیز با خواست عمومی گروههای مختلف و بسیاری از جامعه ایرانی آن روزگار مطابقت داشت.
شکلگیری ناسیونالیسم رضاشاه بویژه در سالهای اولیه قدرت و حکومت او از یکسو بازتاب سرخوردگیهای بسیاری از اقشار و گروههای اجتماعی از حوادث پس از سالهای انقلاب مشروطه و در خلال جنگ جهانی و از سوی دیگر متأثر از فضای سیاسی جدید پدید آمده در خاورمیانه بود. پس از جنگ جهانی اول، تمایلات ناسیونالیستی برای استقلال و عضویت و به رسمیت شناختهشدن در درون نظام نوین جامعه ملل گسترش یافت.
طی سالهای انقلاب مشروطه و جنگ جهانی اول، بیشتر مناطق ایران زیر سلطه سران عشایر و ایلات قرار داشت.
سیاست ناسیونالیستی رضاشاه از طریق ایجاد حاکمیت یکپارچه ملی، با هدف ایجاد دولتی مدرن و مقتدر و متمرکز مطابقت داشت. بازتاب اقدامات ناسیونالیستی رضاشاه در تأسیس دانشگاه ملی، گسترش زبان فارسی و احیای تاریخ و فرهنگ ایران باستانی، تأسیس فرهنگستان زبان فارسی، ایجاد محدودیتهایی برای مدارس خارجی در ایران، الغای کاپیتولاسیون و برخی منازعات دیپلماسی با قدرتهای خارجی و از آن جمله دولت انگلیس بویژه درباره پارهای از مسائل و منافع نفتی و مالکیت بحرین6، تبلوری از آرمانها و خواستهای بسیاری از روشنفکران و گروههایی از جامعه ایرانی آن روزگار بود.
به دور از افراط و تفریط و با تکیه بر اسناد و مدارک و شواهد تاریخی نمیتوان از برابر این واقعیت فرار کرد که ناسیونالیسم رضاشاه از چند محدودیت و ایراد اساسی برخوردار بود.
ناسیونالیسم رضاشاه بیش و پیش از آنکه در ماهیت و مبانی خود بیانگر آرمانهای ملی باشد، نتیجه و نشانه یک ایدئولوژی دولتی بود. پروژه ملتسازی رضاشاه تابع الزامات دولت مطلقه مدرن که استبداد و دیکتاتوری از خصلتهای اساسی آن به شمار میرفت، بود. بسیاری از پژوهشگران تأکید کردهاند که اگر تجدد و نوسازی هدف رضاشاه و تمرکز قدرت روش او بود، ناسیونالیسم، ایدئولوژی و مرامی بود که مدرنسازی و تمرکزگرایی رضاشاه را مشروعیت میبخشید. اقتدارگرایی، مدرنیسم، سکولاریسم و باستانگرایی افراطی از ویژگیهای اساسی و اصلی اندیشهها و اقدامات ناسیونالیستی رضاشاه بود .
ناسیونالیسم رضاشاه نه بر همگرایی تدریجی اقوام و اقلیتهای بومی، مذهبی و زبانی استوار بود و نه با الزامات دموکراتیک و حقوق شهروندی و اصول حاکمیت ملی پیوند نزدیکی برقرار میکرد. مجلس شورای ملی به عنوان عالیترین نهاد و نماد حاکمیت ملی در عصر رضاشاه و به وسیله او به نهادی بیخاصیت و تشریفاتی تبدیل شد. به اعتراف یکی از وزرای رضاشاه: مجلس به سبب اجبار آن به تسلیم شدن در برابر خواستههای رضاشاه به یک نهاد تشریفاتی تبدیل شد.7 و به نوشته سفیر انگلیس در ایران نیز: «مجلس ایران را نمیتوان جدی گرفت. نمایندگان مجلس، نمایندگان آزاد و مستقل نیستند. انتخابات مجلس آزادانه برگزار نمیشود.
هنگامی که شاه طرح یا لایحههای را مدنظر داشت تصویب میشد و زمانی که مخالف بود، رد میگشت.» 8
از سوی دیگر در دوره رضاشاه، سیاست دولت و حکومت او بر ناسیونالیسم افراطی باستانگرا قرار گرفت. از بین بردن هویتهای قومی و یکسانسازی زبانی و فرهنگ در لوای احیای میراث باستانی و تأکید بر تاریخ و فرهنگ ایران قبل از اسلام، با روحیه مذهبی، قومی و جمعیتی جامعه ایرانی مطابقت نداشت.
نادیده گرفتن واقعیت 1400 سال تاریخ و فرهنگ و تمدن دوره اسلامی ایران، انقطاع هویت ملی و دینی ایرانیان در تاریخ و فرهنگ جامعه ایرانی اسلامی را به دنبال داشت. تأکید رضاشاه بر ناسیونالیسم باستانگرا تا حدود زیادی تمایلات سکولاریستی او را که در آغاز آهنگی تدریجی داشت و سپس سرعت گرفت، منعکس میکرد.
سیاست ناسیونالیستی و سکولاریستی او بشدت مورد حمایت روشنفکرانی بود که گذشته ایرانی پیش از اسلام را میستودند و شکوهمند جلوه میدادند و حضور اعراب و اسلام در ایران را عامل عقبماندگی میدانستند.
سید حسن تقیزاده در نشریه کاوه و حسین کاظمزاده در نشریه ایرانشهر که در برلین منتشر میشدند و محمود افشار در نشریه آینده که در تهران منتشر میشد و تعدادی دیگر از نشریات و گروهی از روشنفکران نماینده اصلی مدافع ناسیونالیسم سکولار عصر رضاشاه بودند.
در میان نسلهای پیشین روشنفکران ایرانی، ملیگرایی از یک دوگانگی تشکیل میشد که یک وجه آن تصورات حسرتبار در باره گذشته ایران بویژه گذشته پیش از اسلام آن و وجه دیگر آن برداشت دموکراتیک درباره حکومت قانون و حاکمیت مردم بود.
اما طی دوره حکومت رضاشاه رویکرد ناسیونالیستی، معطوف به یک باستانگرایی حسرت باری شد که عربها و ترکها را غیرخودی به حساب میآورد و به تدریج هر گونه برداشت دموکراتیک از ملیت را که میتوانست دستکم تا حدی زمینهساز حقوق شهروندی باشد در سایه افکند. «در واقع درآمیزی ملیگرایی برآمده از حسرت گذشته و پادشاهی باستانی احیا شده هیچ زمینهای برای ملیگرایی مبتنی بر حقوق شهروندی باقی نمیگذاشت.» 9
از این رو بهترین اصطلاح برای ایدئولوژی رضاشاه «ناسیونالیسم سکولار مستبدانه»10است.
مریم پروین
پی نوشتها:
1 - ر. ک. ریچارد کاتم. ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین، تهران، انتشارات کویر، 1371.
2 - ماشاءالله آجودانی. یا مرگ یا تجدد، تهران، نشر اختران، 1382، صص 117 و 118.
3 - دیوان فرخی یزدی. ص191.
4 - دیوان اشرفالدین حسینی. ص47.
5 - دیوان محمد تقی ملک الشعرای بهار، جلد 1، ص257.
6 - در این باره نگاه شود به: سیروس غنی. ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، ترجمه حسن کامشاد، تهران، انتشارات نیلوفر، 1385.
7 - متین دفتری. خاطراتی از انتخابات گذشته، مجله خواندنیها، 1335، ص 28.
8 - باقر عاقلی. تیمور تاش در صحنه سیاست، تهران، انتشارات جاویدان، 1372، ص397.
9 - فرزین وحدت. رویارویی فکری ایران با مدرنیت، ترجمه مهدی حقیقتخواه، تهران، انتشارات ققنوس، 1382، ص131.
10 - استفانی کرونین( و دیگران). رضاشاه و شکلگیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران، انتشارات جامی، 1387، ص 228.
http://ayam.jamejamonline.ir