14 مرداد 1400
فتنه سالارالدوله در دوران مشروطه
یکی از دهشتناکترین تراژدیهای تاریخ ایران بعد از مشروطه جنگ و جدالهای بیپایان سالارالدوله با دولت مرکزی در غرب کشور بود که به فجایع فراوانی منتهی شد. ابتدا ببینیم سالارالدوله کیست؟ ابوالفتحمیرزا سالارالدوله (1338-1260ق) به طور قطع یکی از متحدین سیاست خارجی بریتانیا و یکی از کسانی بود که مورد حمایت شرکت نفت انگلیس و ایران واقع میشد، تا در موارد ضرور از او به نفع منافع امپراتوری بریتانیا بهرهبرداری نمایند. او فرزند سوم مظفرالدینشاه قاجار بود؛ به سال 1276 شمسی والی کرمانشاه شد؛ به مصادره اموال مردم پرداخت و باعث ایجاد نارضایتی گردید. به همین دلیل مظفرالدین شاه او را از کار بر کنار ساخت. اندکی بعد بخشوده شد و دو سال بعد به سال 1278 حاکم زنجان گردید. به سال 1280 حاکم خوزستان و لرستان شد و شش سال بعد در بحبوحة مشروطه شورشی علیه برادر ارشد خود محمدعلی شاه قاجار به راه انداخت. میرزاعلیاصغرخان اتابک که بعدها قربانی توطئهای شد که انگلیسیها از آن آگاه بودند، فتنه سالارالدوله را فروخوابانید و وی را به تهران آورد و محبوس ساخت. سالارالدوله خدماتی شایان به شرکت نفت انگلیس و ایران کرده بود. به همین دلیل وقتی دیگر که جانش در معرض تهدید واقع شد، کنسول بریتانیا در کرمانشاه او را پناه داد و اجازه گرفت خاک کشور را ترک گوید.
به سال 1290 محمدعلی شاه برای بازگشت به تخت سلطنت شورشی به راه انداخت. این شورش البته به جایی نرسید اما سالارالدوله به ظاهر در حمایت از برادر و در باطن برای رسانیدن خود بر اورنگ پادشاهی وارد همدان شد؛ خود را شاهنشاه کل ممالک کردستان و لرستان و عربستان خواند و با سپاهی به سوی تهران رهسپار گردید. در همین حیص و بیص او خود را شاه ایران اعلام کرد، اما سپاهش در حدود ساوه از نیروی دولت مرکزی به سختی شکست خورد. به دنبال این شکست او بار دیگر به خارج گریخت و در سوییس رحل اقامت افکند. سالارالدوله مردی قسیالقلب بود و فقره زیر که به نقل از نشریه چهرهنما چاپ مصر آورده میشود، تنها یکی از نمونههای بیدادگری اوست.
بعد از سقوط مشروطه او بهمنظور رسانیدن خویش بر سریر سلطنت، حملاتی را علیه قشون دولت مرکزی ایران سازماندهی کرد. در این درگیری او با یارمحمدخان کرمانشاهی و اعظمالدوله درگیر شد. اما شکست سختی خورد. یارمحمدخان فتحنامهای منتشر کرد و از آن سوی اعظمالدوله به خیال اینکه سالارالدوله گریخته است شروع به رتق و فتق امور شهر کرد، اما طولی نکشید که بار دیگر سالارالدوله وارد شهر شد. تا اعظمالدوله به خود آید، قوای مهاجم این شاهزاده شورشی وارد شهر شدند: «چشم کافر نبیند که این خونخوار وحشی چه کرد... زنها و دخترها را یغما و بیسیرت[1] و مردهای پیر را کشته و سخت دکانها و مغازهها را چپاول کردند؛ فریاد از ظلم این ظالم خونخوار دیوانه.» او رجال دیوانی شهر مثل اعظمالدوله و فخیمالسلطنه و عیسیخان نامی را «هم خفه، هم قطعه قطعه [کرد]، هم بهدار [آویخت] و هم آتش زد.» اعتلاءالدوله کارگزار خوزستان را همراه با برادرزنش میرزاجعفرخان به واسطه نشر فتحنامه «با فضیحتی بسیار آورده بهدار کشیدند و او را تیرباران کردند. دو روز نعش او بود تا همشیرههای بیچاره و اقوامش نیمه شب آمده با پول گزاف او را پارچه شده[2] بردند کفن کردند.[3] دیگر مالی و جانی باقی نماند، عجب آنکه این شریر وحشی آروغ سلطنت هم میزند خوب است این را پادشاه خرابیها و بیمارستانها بکنند چه این شخص به جز خراب کردن و آدم کشتن هیچ هنری ندارد.»[4]
بر اثر فتنه سالارالدوله دو ایالت لرستان و خوزستان دچار افلاس شدند. در این دو ایالت رؤسا و سرکردگان ایلات، امان مردم را بریده بودند: «اگر در آذربایجان بوی آدمیتی نمیآید اقلاً پست و تلگرافی، داد و ستدی، معامله و خرید و فروشی هست اینجا ابداً اینها وجود ندارد. تمام غارت است و چپاول و آدمکشی.» فارس و بنادر همراه با کرمان و سیستان و بلوچستان عملاً تحت نفوذ انگلستان بودند. اصفهان و یزد تحت اقتدار سران ایل بختیاری بود و عملاً تابع فرامین دولت مرکزی به حساب نمیآمد و از آن سوی استرآباد و گرگان عملاً تحت کنترل روسها بود. خراسان «به واسطه استعمال شیره و تریاک از همه جا امنتر است و باید ممنون آن افیون بود». خلاصه اینکه «ایران ما امروز خیلی تماشایی است. اما چون این نمایشات خورد خورد و اندک اندک عادت شده به نظرها غریب نمیآید و هیچ حس نمیکنیم که ما خودمان چطور خودمان را اسیر چنگال دیگران کردیم، یا چطور تیشه به ریشه خود زدیم و بنیاد این بنای محکم را ویران و سرنگون کردیم. امروز ما گذشته از آنکه در تحت قیمومیت دو دولت قوی عالم درآمدهایم و هیچ مفری و گریزی نیست در داخله خودمان مبتلا به بلایی هستیم که به مراتب صدمات و لطماتش شدیدتر است!»[5]
بعد از کودتای سوم اسفند و به سلطنت رسیدن رضاخان، دولت انگلستان ماهی هزار و پانصد تومان به سالارالدوله مقرری میپرداخت. این مقرری تا سال 1312 به او پرداخت شد. وی چهارده سال آخر عمرش را در مصر به سر برد و در همان جا هم از دنیا رفت.[6]
سالارالدوله در ایام مشروطیت رقیب محمدعلی شاه به شمار میرفت. او با افراطیترین جناح مشروطهخواهان در بدنام ساختن شاه همکاری داشت. به طور مثال روزنامة روحالقدس مقالاتی از او چاپ میکرد که همه به نام مدیر آن یعنی سلطانالعلمای خراسانی بود. حتی ظلالسلطان هم در این مقطع تاریخی با این نشریات همکاری داشت. ظاهراً سالارالدوله برای درج این مقالات در روزنامة روحالقدس، پنجاه تومان به سلطانالعلمای خراسانی مدیر روزنامه پول میداد. او هم «به طمع این پولها به کشتن رفت، نتیجه نبرد.»[7]
به هر حال فتنه سالارالدوله، ناصرالملک نایبالسلطنه را وحشتزده کرد. بحرانهای کشور فوق طاقت مردی جبون چون او بود. روحیه ناصرالملک نایبالسلطنه از این وضع به هم ریخته بود. از همان اواخر عمر مجلس دوم، او تلاش نمود بختیاریها را قدرت بیشتری دهد تا بلکه به زور آنان بحرانها را از سر بگذراند. صمصامالسلطنه نجفقلیخان بختیاری رئیسالوزرا شد و سردار محتشم بختیاری وزیر جنگ؛ به این امید که بحرانها را مهار سازند. ناصرالملک میخواست هر طور شده سردار اسعد را به ایران بکشاند. در نامهای به او نوشت اگر وارد ایران شود خودش برای استراحت از کشور خارج خواهد شد. منظور ظاهریاش این بود اگر صمصام را که مقامی پایینتر از او دارد رئیسالوزرا کرده، سردار اسعد را به نیابت سلطنت انتخاب میکند.[8] او حس جاهطلبی خان بختیاری را تحریک کرد تا وی را به ایران بکشاند و مانع تحریکات او در خارج کشور علیه خود گردد.
از آن سوی مقارن با اواخر عمر مجلس دوم. فارس هم کانون اغتشاش و بینظمی بود. در این زمان نظامالسلطنه مافی بر فارس فرمان میراند. سردار اسعد از رؤسای ایل بختیاری و سرکردة حملة بختیاریها به تهران امیدوار بود نظامالسلطنه با رقیب دیرینة او صولتالدوله قشقائی ضدیت نماید. نظامالسلطنه با فرزندان قوامالملک شیرازی روابط حسنه برقرار ساخت. در بحبوحة آشوبها و درگیریهای محلی، اولاد قوام مقهور شدند و یکی از فرزندان او به قتل رسید. وقتی این وضع پیش آمد، سردار اسعد ملول از ایران خارج شد.
همزمان با خروج سردار اسعد، محمدعلیمیرزا حملات خود را به ایران آغاز کرد.
در همان اوقات سالارالدوله هم در غرب کشور سر برافراشت. یکی از مهمترین درگیریهای اردوی دولتی با سالارالدوله در اسدآباد همدان روی داد. خبر میرسید که «اردوی منصور» دولتی به «طرف اشرار روباه صفتان» حمله برده و در جنگی تمامعیار اردوی سالارالدوله را فراری دادهاند. نیز خبر رسید که «مجاهدین یفرمخان و بختیاری در قوش تپه میباشند و گویا شوریجه و آن دهات را هم آتش زدهاند.»[9] یکی از شورشیان به نام عبدالباقیخان زنده دستگیر و بلافاصله تیرباران شد. حدود سیصد تن از مخالفین حکومت مرکزی و طرفداران سالارالدوله به قتل رسیدند. طبق یک خبر تلگرافی تعداد زیادی از اسرا را هم به قتل رسانیدند. قوای دولتی همراه با اردوی بختیاری نبرد علیه مجللالسلطان و سالارالدوله را ادامه دادند، در اطراف قریه شورجه وقتی میخواستند به قوای مجللالسلطان حمله برند، یپرمخان «با کمال بیاحتیاطی در دامنه قلعه آن ده ایستاده بود، از پشت بام خانهای به طرف او شلیک کرده گلوله دشمن به پیشانی او خورده و فوراً جان داد.» اما با کشته شدن یپرم جنگ خاتمه نیافت، بلکه تا غروب به طول انجامید. در این لشکرکشی یپرم هشتصد تن نیرو داشت و پانصد تن از بختیاریها هم او را همراهی میکردند. بعلاوه هشتاد تن قزاق نیز در این اردو بودند.[10] قتل یپرم در نخستین روزهای ماه جمادیالثانی سال 1330، دوم یا سوم آن ماه روی داد. به مناسبت کشته شدن یپرم خان، یکی از سرمقالههای آفتاب به این موضوع اختصاص یافت. در این مقاله آمده بود:
اینک به تمام مفسدین و اشرار خاطرنشان میکنیم که به واسطه فقدان این رادمرد تاریخی از قدرت و فعالیت دولت چیزی نکاهیده احساسات ملی ضعیف نشده و عزم جوانان غیور وطن سست نگردیده با همان شجاعت، شهامت، حب آزادی و خونهای گرم مانند اجل در دنباله مقصود رهسپارند. آتشهای مقدسی که در سینههای مدافعین وطن در اشتعال است، هرگز به این پیش آمدها خاموش نخواهد شد، بلکه میتوان گفت که فتوحات پی در پی و ظفرمندیهای متعاقب تا یک اندازه شعله التهاب آنان را سست و افسرده نموده بود و این حادثه ناگهانی و واقعة فجیعه عزم جدیدی در آنان احداث و خون عصبیت و غیرت را در عروق و اعصاب آنها به حرکت در آورده با یک یورش مردانه و حمله دلیرانه تا آخرین نقطه اشرار را تعاقب و قلع و قمع خواهند نمود.[11]
وضعیت به هم ریختة کشور باعث شد، تنها روزنامة پایتخت یعنی آفتاب، از ضرورت استقرار حکومت قدرتمند مرکزی سخن به میان آورد. در دومین مقاله اساسی این روزنامه به تاریخ هفتم جمادیالثانی سال 1330، نوشته شد اقتدار دولت موکول به دو چیز است: «اول استکمال قوای نظامی، دوم توجه ملت و اقبال عمومی.» در مورد نخست گفته شد اشرار در نقاط مختلف کشور یا قلع و قمع شدهاند و یا به زودی نابود خواهند گردید، پس قوة نظامی به طور اساسی به کار خود مشغول است. در این ایام وزیر جنگ غلامحسینخان سردار محتشم بود، روزنامة آفتاب نوشت در این دوره تنظیمات و تنسیقات کافی در امر قشون مبذول شده و مردم نباید از این حیث نگرانی داشته باشند. مردم هم مطلع شدهاند که مایه آرامش آنان قوة نظامی است و لاغیر؛ به همین دلیل مردم در سرکوب شورشها با دولت همکاری مینمایند و اخبار و اطلاعات هم گواهی است بر این موضوع. به دلیل «دولت پرستی اهالی عزیز وطن ما»، دولت میتواند «با کمال اقتدار» معایب و مفاسد را رفع سازد و در این زمینه موفقیتهای بزرگی به دست آورد. مردم، «برعکس اشخاص کج بین که اقتدارات دولت را مضر به منافع شخصی خود تصور مینمایند، هر روزه دامن دامن دروغ و بهتان به سر این مردم بیچاره نثار کرده خلقی را دچار اضطراب و وحشت میسازند، خوشبختانه دیگر اهالی قدر و منزلت[12] این کلمات بیاساس را دانسته به اینگونه اشاعات اهمیت نداده حیثیت مقام دولت را منظور خواهند داشت.»[13] ضرورت استقرار دولت مقتدر حقیقتی بود غیرقابل انکار؛ اما مسئله این بود که این دولت چگونه باید استقرار مییافت و منبع مشروعیت آن، چه بود؟ اگر این دولت قرار بود مشروعیت خود را از دین بگیرد که مشروطیت این نهاد را، به ویژه قدرت مشروعیتبخشی آن را، به شدت تضعیف کرده بود؛ و اگر قرار بود مبنای آن قانون اساسی عرفی مشروطه باشد، هرج و مرجهای پس از مشروطه و علل و اسباب دیگر مانع از جا افتادن چنین نهادی شده بود. به عبارت بهتر از درون مشروطه هیچ ساختار و نهادی که بتوان آن را تکیهگاه تشکیل دولت مقتدر قرار داد بیرون نیامده بود. مردم که نمیدانستند مشروطه چیست، طی مدت چند ساله بعد از استقرار صوری آن نظام سیاسی، چیزی جز هرجومرج و کشتار و بیرحمی ندیده بودند؛ دیگر نه از نظم سابق خبری بود و نه نظم نوینی شکل گرفت. بیهوده نبود که در آن شرایط قوای نظامی مبرمترین نیاز مردم و کشور دانسته میشد. به عبارت بهتر در فقدان نهادهای مؤثر و هدایتکننده، به نیروی نظامی متوسل میشدند و گمان میبردند به صرف استفادة این نیرو میتوان امنیت را به کشور بازگردانید و بار دیگر امید را به قلبهای مردم تزریق کرد. اما علت بحران کشور فقط شورشها و گردنکشیهای امثال سالارالدوله نبود. او اندکی بعد شکست خورد. اما بحرانها تداوم پیدا کرد، پس علتالعلل بحرانها مقوله دیگری بود که به طور مبنایی مشروطهخواهان یا متعرض آن نشدند و یا اینکه دانش لازم را برای پرداختن به آن نداشتند. بحث این بود که جایگاه تاریخی ایران مقارن مشروطه چه بود و این کشور در سلسله مراتب مناسبات جهانی چه نقشی میتوانست داشته باشد و از این بالاتر منافع ملّی کشور چیست و چگونه میتوان آن را پاس داشت؟ اگر این منافع تعریف میشد، شاید جناحها، احزاب و اشخاص دست از خصومتهای شخصی با هم برمیداشتند و حول محوری مشخص به رقابتهای سالم سیاسی دست میزدند، اما مسئله این بود که چنین چیزی در کشور وجود نداشت.
در اوایل رجب سال 1330 سالارالدوله به کلی شکست خورد. از بروجرد به صورت تلگرافی وزارت داخله را مطلع کردند که او بعد از شکست به پشتکوه فرار کرده تا به والی آنجا پناهنده شود، همان فردی که بنا بود بعدها به تحریک انگلستان دولت لرستان مستقل را تشکیل دهد. اما والی پشتکوه او را نپذیرفت، در نتیجه سالارالدوله به بروجرد رفت و به نزد جعفرقلی خان برادر سردار مکرم شتافت. اینجا هم به او اعتنایی نشد. خبر میرسید وی در اطراف بروجرد سرگردان است، نیز خبرها نشاندهنده دستگیری قریبالوقوع او بود.[14] البته چنین نشد و این مرد جبار به اعمال قساوتکارانه خود ادامه داد تا آنکه انگلیسیها برایش نقش جدیدی یافتند.
[1]. اصل: بیبصیرت.
[2]. یعنی قطعهقطعه شده.
[3]. میرزاحسین اعتلاءالدوله که به دست سالارالدوله کشته شد؛ به سال 1279 در تهران متولد شد، او خدمت خود را در وزارت خارجه آغاز نمود، به سال 1325 ریاست عدلیه کرمان را عهدهدار شد؛ اما به زودی عزل گردید و به اصفهان آمد. در اصفهان روزنامههای نقش جهان و اصفهان را منتشر میساخت. در محرم سال 1328 قمری کارگزار دولت در محمره شد، او شیخ خزعل را تشویق کرد تا مدرسهای به نام خزعلیه تأسیس کند، در سال 1330 زمانی که پنجاه و یکساله بود، در کرمانشاه به شرحی که دیدیم کشته شد، جنازه او را بهدار کشیدند و سپس تیرباران کردند.
[4]. چهره نما (چاپ قاهره)، ش6، 15 جمادیالاولی 1330، «سالارالدوله.»
[5]. عینالسلطنه، ج5، صص4069-4068.
[6]. Sir Reader Bullard to Halifax, Tehran, FO, No. 416/98, February 7/1947.
[7]. کمرهای، همان، صص755-754.
[8]. حیات یحیی، ج 3، ص314.
[9]. آفتاب، ش40، چهارشنبه 4 جمادی الثانی 1330، 22 مه 1912، ص2، «شکست اردوی سالارالدوله.»
[10]. همان، رقعه تلگرافخانه به وزارت جلیله داخله.
[11]. همان، ش41، شنبه 7 جمادیالثانی 1330، 26 مه 1912، «بر علیه مفسدین.»
[12]. اصل: منزله.
[13]. همان، شنبه هفتم جمادیالثانی 1330، 26 مه 1912، «اقتدار دولت و مرکزیت قوی.»
[14]. همان، ش55، چهارشنبه 10 رجب 1330، 28 ژوئن 1912، «سالارالدوله.»
برگرفته از کتاب بحران مشروطیت در ایران نوشته دکتر حسین آبادیان منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی