23 آذر 1392
ملاحظاتی پیرامون چگونگی روی کار آمدن رضاخان
ما از شرّ رضاخان و محمدرضا خلاص شدیم لکن از شرّ تربیتیافتگان غرب و شرق به این زودیها نجات نخواهیم یافت. اینان بر پا دارندگان سلطهی ابر قدرتها هستند و سر سپردگانی میباشند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمیشوند و هم اکنون با تمام ورشکستگیها دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی و شکستن این سد عظیم الهی بر نمیدارند.(صحیفه امام، جلد 15، ص447)
***
چگونه شد که پس از 15 سال از انقلاب مشروطه، انقلابی با رویکرد آزادیخواهی و عدالت، حکومتی در ایران روی کار آمد که ماهیت کاملا استبدادی و دیکتاتوری داشت؟
بدیهیترین پاسخی که به این سؤال میتوان داد این است که کار، کار انگلیسیها بود. این جواب درست است و یقینا پشت پردهی روی کار آمدن دیکتاتوری رضاخانی، نقشههای شوم انگلیسیها خوابیده بود. تا جاییکه حتی خود رضاخان هم به این موضوع اشاره کرده و میگوید: «من را انگلیسیها بر سر کار آوردند اما ندانستند با چه کسی طرف هستند». دولت انگلیس برای حل بحران به وجود آمده ناشی از مسائلی چون تنظیم قرارداد 1919 در ایران - که در حقیقت با انجام این طرح ایران در بست در اختیار انگلیس قرار میگرفت - چارهای نداشت جز آنکه نظام سیاسی ایران را تغییر داده و حکومتی مستبد و دستنشانده در ایران بر سر کار آورد. چنانچه «آیرونساید»، یکی از ژنرالهای انگلیسی انجام این کودتا به همکار خود «اسمایس» میگوید: «راستش یک دیکتاتوری نظامی همهی مشکلات ما را حل میکند.» و نیز در یادداشتهای مربوط به 29 بهمن خود نوشت: «برای ما کودتا از هر چیز دیگر مناسبتر است. نورمن بیچاره را از کوره به در خواهیم کرد.»
اصلا واضح است کشوری که در ایران دارای منافع و منابعی چون شعبهی تلگراف هند و اروپا و کمپانی تلگراف هند و اروپا، بانک شاهنشاهی، تجارت دریایی در خلیج فارس، شرکت نفت ایران و انگلیس، امتیاز شرکت لینچبروس در کارون و جادهی اهواز به اصفهان، امتیاز سندیکای راه آهن در ایران، مؤسسات بازرگانی بریتانیا و هند و... نمونههایی از این دست است به راحتی دست از سر این مملکت بر نمیدارد. بنابراین تمام توان خود را برای روی کار آوردن یک حکومت دستنشاندهی مقتدر صرف خواهد کرد تا از طریق آن بتواند به اهداف استعماری خود برسد.
اما این همهی ماجرا نیست. از سؤال بالا مهمتر این سؤال است که چه کسانی در به وجود آوردن حکومت دیکتاتوری رضاخان به او کمک کردند؟ دلایل این اشخاص از روی کار آوردن یک حکومت توتالیتر چه بود؟ و نیز چه کسانی برای «تداوم» و «بقا»ی این حکومت تمامیتخواه، رضاخان را یاری رساندند؟
برای پاسخ به سؤالات فوق ابتدا باید بدانیم که در این دوره، چه نیروها یا طبقاتی به عنوان گروههای مرجع، دارای توانایی بازتولید اجتماعی-سیاسی بودند؟ کدام گروههای نخبهگی در حوزهی سیاست و اجتماع تأثیرگذار بوده و محل رجوع مردم در بحرانها و حوادث بودند؟ و اینکه از میان آنها کدام یک به رضاخان کمک کردند؟
اینها سؤالات مهمی است که حتی میتواند ما را در درک بهتر فضای کنونی جامعهی ایران نیز کمک کند. تاریخ تحولات اجتماعی-سیاسی ایران در حد فاصل بین سالهای 1915 تا 1930 بسیار مهم و عبرتآموز است. با نگاهی اجمالی به تاریخ این دوره میتوان مشاهده کرد که اساسا سه نیرو یا طبقه، نقشی اساسی در تحولات اجتماعی-سیاسی ایران بر عهده داشت: روحانیت، ایلات و منورالفکران. به عنوان پیشفرض این را میدانیم که حکومت دیکتاتوری رضاخانی یک حکومت برآمده از ارادهی مردمی نبود و اساسا مردم در روی کار آوردن آن هیچگونه نقشی نداشتند. که هیچ قوم و ملتی را نمیتوان یافت که به یک نظام استبدادی رأی بدهد. بنابراین باید دید که از میان این سه دسته کدام گروه به رضاخان کمک کردهاند:
روحانیت شیعه که در طول تاریخ حیات خود همیشه در صف اول مبارزهی با استبداد و استعمار قرار داشت و همواره از حکومتهای ظلم، تبرّی میجست. بنابراین واضح است که نه تنها هیچگونه کمکی به روی کار آمدن حکومت دیکتاتوری رضاخان نکرد که حتی در هنگام و پس از روی کار آمدن رضاخان نیز بیشترین هجمهی حمله به سوی او از طرف قشر روحانیت شیعی صورت گرفت. ماجراهای مخالفتهای صریح و شجاعانهی شهید مدرس با رضاخان، یکی از این نمونهها است که هنوز هم نَقل آن، نُقل محفلها است.
ایلات نیز نقشی در به ثمر رسیدن حکومت رضاخان نداشتند. که اساسا یکی از اهداف روی کار آوردن رضاخان توسط انگلیسیها ایجاد «حکومت مقتدر مرکزی» و جلوگیری از قدرتهای گریز از مرکزی چون ایلات بود. به همین علت رضاخان بعد از به دست گرفتن حکومت، سیاست «تخته قاپو»کردن یا یکجانشینی ایلات را در رأس اقدامات سیاسی-اجتماعی خود قرار داد.
میماند منورالفکرها. قبلا هم به این موضوع اشاره کردهام که بر خلاف ادعایی که جریان منورالفکری دارد و خود را طرفدار حکومتهای دموکراتیک نشان میدهد، همواره در طول تاریخ مدافع نظامهای سیاسی توتالیتر و دیکتاتوری بوده است. این موضوع حتی به منورالفکرهای ایران نیز محدود نمیشود. اساسا ریشههای این جریان را باید در انقلاب فرانسه جستجو کرد. این منورالفکران فرانسوی بودند که پایههای «استبداد مدرن» را پیریزی کردند. اگر چه اینها علیالظاهر خود را دشمن حکومت توتالیتر و مطلقه نشان می دادند، امّا هیچکدام در مخالفت با این نظام سلطانی بر نخاستند و هیچیک در جهت تحقق تز دموکراسی قدمی بر نداشتند.
روشنفکرانی چون دیدرو، دالامبر، منتسکیو، لاوازیه، و... همانطوریکه آلبر ماله و ژول ایزاک در کتاب تاریخ قرن هیجدهم، انقلاب فرانسه و امپراطوری ناپلئون گفتهاند: با ولتر همصدا بودند که مردم به واسطه جهلشان قابل اداره کردن خود نیستند و بهتر است که همیشه در این جهل باقی باشند. منتسکیو حکومت مشروطه سلطنتی انگلیس را بالاترین و بهترین نوع حکومت ها میدانست. ولتر نیز حکومتی که در رأسش یک شاه قانونیشده قرار داشت تمایل نشان میداد. شعار بنیادین روشنفکران عصر انقلاب فرانسه این بود:
همه چیز برای ملت و هیچ چیز توسط ملت. از نظر روشنفکران انقلاب فرانسه متقاعد کردن و به راه آوردن یک حاکم مستبد بهتر از متقاعد کردن یک ملت جاهل بود و حصول نتیجه به وسیله این حاکم مستبد سریعتر بدست میآمد. حتی نظریهی قرارداد اجتماعی ژان ژاک روسو و بعدها نظریهی «لویاتان» توماس هابز نیز ریشه در همین امر دارد.
حاصل عملکرد جریان منورالفکری در فرانسه روی کار آمدن پادشاهی مطلقه و استبدادی ناپلئون بود. این روشنفکران فرانسوی بودند که زمینهساز «بناپارتیسم» شدند. و حاصل عملکرد جریان منورالفکری در ایران نیز حکومت دیکتاتوری رضاخان شد. «پهلویسم» را منورالفکرها در ایران نهادینه کردند.
منورالفکرها همواره خواهان دولتی مقتدر با مشتی آهنین بودند. ایجاد دیکتاتوری منور همیشه شعار مشروطهخواهان غربگرا بود که از چند سال قبل از کودتا در روزنامهها و مجلات وابسته به خود آن را رواج میدادند. این گروه از منورالفکرها عمدتا در به ثمر رسیدن و دوام حکومت رضاخان به او کمک کردند و تلاش کردند تا از طریق وی، کلیهی خواستههای غربی خود را تحقق بخشند. چرا که آنان به خوبی میدانستند مردم ایران با داشتن نشانههایی چون فرهنگ، هنر، اخلاق و دین هرگز به آنان احتیاجی پیدا نخواهد کرد. بنابراین باید مدافع دولتی دیکتاتوری میشدند تا به ضرب چوب و چماق هم که شده اهداف شوم و غربیشدن جامعهی ایرانی را به پیش برند.
در فاصلهی همین سالهای 1915 تا 1930 است که جمعی از منورالفکرها موسوم به «کمیتهی ملیون ایرانی» که در خارج از کشور و در شهر برلن زندگی میکردند با درج مطالب به ظاهر آزادیخواهانهی خود، پایههای اسبتداد مدرن را پیریزی کردند. برلنیها چهار مجله و یک روزنامه را در این دوران منتشر ساختند: مجلات کاوه، ایرانشهر، نامهی فرنگستان، علم و هنر و روزنامهی پیکار. در این مجلات اشخاصی چون محمد قزوینی، کاظمزاده، پورداود، تقیزاده، جمالزاده، رشید یاسمی، عباس اقبال، تقی ارانی، مشفق کاظمی، حسین نفیسی، محمدعلی فروغی مطلب مینوشتند. این مجلات مانند حلقههای یک زنجیر منتشر میشدند. محور همهی آنها «وسترنیزاسیون» ایران و اخذ تمدن غرب بود. برای مثال مجلهی کاوه سعی میکرد برای برونرفت از اوضاع فلاکتبار و اسفناکی که خود از ایران ترسیم کرده بود، حل آن را در گرو تغییر ساختار حکومت قجری به حکومت استبدادی منور بیابد. تقیزاده در مدح حکومت مطلقهی ناپلئونی مینویسد:
«ریشهی خرابیها در دورهی قاجاریه است و سکون و سکوت ایران در مسیر تاریخ. در دورانی که ناپلئون دنیا را به لرزه انداخته و دولتی چون ژاپن در خاور دور پدیدار شده دولت ایران مشغول خواب ناز و لقبفروشی و خوشگذرانی است.»
از همینجا بود که آنها معتقد شدند باید به جان ریشهی درخت فرهنگ و دین و آداب و رسوم ایران بیفتند و آن را از بن برکنند. چرا؟ برای آنکه مردم ایران به غیر از این راه، راهی برای متمدن شدن ندارند. برای رسیدن به این اهداف آنها معتقد بودند که باید یک «دیکتاتور منور» با «مشت آهنین» روی کار بیاید. حتی به گمان آنها استخدام مستشاران فرنگی نیز باید جزو وسائل کار قرار گیرد. مجملهی کاوه را بخوانید:
«ملت ایران باید بداند که اصلاحات و نظم و تمدن در ایران یا به دست فرنگیهای مستخدم ایران به اختیار انجام خواهد شد یا به دست فرنگیهای حکمران در ایران به اجبار. شق ثالث یعنی اصلاح یک ایران مستقل کامل به دست خود ایرانیها اگر چه در صورت امکان احسن شقوق بود با مایهی حالیهی علم و اخلاق به این زودیها محال عقل است.»
بیش از همهی این منورالفکرها، این سیدضیاء طباطبایی بود که با اقدامات خود زمینههای لازم را برای ظهور دیکتاتوری رضاخان فراهم آورد. سیدضیاء همان روشنفکری است که بارها در روزنامهی خود از قرارداد ننگین 1919 حمایت کرد. همکار او در روزنامهی رعد کسی نبود جز «حبیباللهخان عینالملک هویدا» از سران بهائیت و پدر امیرعباس هویدا. از طرف دیگر ایجاد کمیتهای به نام «کمیتهی آهن» یا کمیتهی زرگنده که با کمک انگلیسیها راهاندازی شد و در آن منورالفکران نقش اصلی را داشتند نیز در روی کار آوردن رضاخان نقش اساسی داشت. اشخاص این گروه در دولت، قوای نظامی و انتظامی، ادارات و گروههای سیاسی نفوذ زیادی داشتند و از همان طریق زمینههای لازم برای طرح کودتا را به وجود آوردند. منطقهی زرگنده که خانهی سیدضیاء نیز در آن قرار داشت محل امنی بود برای برگزاری جلسات این گروه. ایپکیان ارمنی، آبکار ارمنی، ماژور اسفندیارخان، عدلالملک دادگر، سلطان محمد عامری، میرموسیخان، میرزا کریمخان رشتی، ماژور مسعودخان کیهان، کاظمخان سیاح، معززالدوله، غفارخان سالارمنصور قزوینی، دکتر منوچهرخان، سلطان اسکندرخان، منصورالسلطنه، مؤدبالدوله نفیسی، سیدمحمد تدین، محمود جم و حتی محمدتقی بهار از اعضای این کمیته بودند.
حتی بعد از روی کار آمدن حکومت رضاخان، باز هم این منورالفکرها بودند که دور او حلقه زده و باعث شدند که دیکتاتوری وی دوام پیدا کند. یکیش همین جناب «مصدق» که همهی منورالفکرهای حاضر، او را میستایند و او را پدر معنوی خود میدانند. مصدق در بسیای از کابینههای بعد از کودتا با رضاخان همکاری کرد. مصدق السلطنه در مقام وزارت عدلیه و محمدعلی فروغی دیگر منورالفکر معروف این دوره، به مقام وزارت خارجه نایل شدند. مصدق در خاطرات خود مینویسد که به پیشنهاد یکی از تجار به نام «حاج میرزا عبدالرحیم قزوینی» برای کمک به رضاخان یک هیأت مشاورهی هشت نفری ترتیب دادیم که در امور اقتصادی و اجتماعی و سیاسی او را کمک و یاری دهیم. این هشت نفر که همه جزو جریان روشنفکری بودند عبارتند از: سیدحسن تقیزاده، حسین علاء، محمدعلی فروغی، حاجمخبرالسلطنه هدایت، مستوفیالممالک، مشیرالدوله، مصدق السلطنه، حاج میرزا یحیی دولتآبادی.
حتی در مجلس پنجم که وظیفهی تغییر سلطنت را بر عهده داشت همین جناب مصدق است که در دفاع از حکومت رضاخان میگوید:
«... اما نسبت به آقای رضاخان پهلوی بنده نسبت به شخص ایشان عقیدهمند هستم و ارادت دارم و در هر موقع آنچه به ایشان عرض کردم در خیر ایشان و صلاح مملکت بوده و خودشان هم تصدیق عرایض بنده را فرمودهاند، نه اینکه در حضور من فرموده باشند بلکه اشخاصی که با ایشان خیلی مربوط بودهاند به آنها فرمودهاند ... اما اینکه ایشان یک خدماتی به مملکت کردهاند گمان نمیکنم بر احدی پوشیده باشد، وضعیت این مملکت وضعیتی بود که همه میدانیم. اگر کسی میخواست مسافرت کند اطمینان نداشت، یا اگر کسی مالک بود امنیت نداشت و اگر یک دهی داشت بایستی چند نفر تفنگچی داشته باشد تا بتواند محصول خودش را حفظ کند ولی ایشان از وقتی که زمام امور مملکت را در دست گرفتهاند یک خدماتی نسبت به امنیت مملکت کردهاند که گمان نمیکنم بر کسی مستور باشد و البته بنده برای حفظ خودم و خانه و کسان و خویشان خودم مشتاق و مایل هستم که شخص رئیس الوزراء رضاخان پهلوی نام در این مملکت باشد. برای اینکه من یک نفر آدمی هستم که در این مملکت امنیت و آسایش میخواهم و حقیقت از پرتو وجود ایشان ما در ظرف این دو سه سال اینطور چیزها را داشتهایم...»
اینکه امروزه میبینید برخی از همین منورالفکران در سخنرانیها و نوشتههای خود به دفاع از رضاخان و حکومت استبدادی او پرداختهاند به همین دلیل است. آنها پیروان راستین اسلاف خود هستند. البته شاید درک این موضوع که میان جریان «منورالفکری» و «استبداد مدرن» (همان دیکتاتوری) رابطهای مستقیم برقرار است برای نسل حاضر سخت بود. تا انتخابات سال 88 و ماجرای فتنهی بعد از آن. در حوادث سال گذشته به خوبی دیدیم که چگونه منورالفکران به بهانهی «تقلب» در انتخابات به جنگ با رأی مردم رفتند. اشتباه نکنید، آنها بیش از آنکه به جنگ با نظام جمهوی اسلامی رفته باشند به جنگ با مردم رفته بودند. چرا که مردم بر خلاف میل آنها به کاندیدای دیگری رأی دادند. آنها اصلا نمیتوانستند قبول کنند که «ارادهی جمهور» بر کسی غیر از منتخب آنان رقم خورده باشد. آنها حتی حاضر بودند برای رسیدن به اهداف فاشیستی خود، تمامی قواعد و قوانین دموکراسی را نیز بر باد دهند. یادتان نرفته که یکی از همین منورالفکرها وقتی که دید حسابی قافیه را باختهاند و اختلاف رأی کاندیدای آنها با کاندیدای منتخب بیش از 11 میلیون است ادعای مضحک «کیفیت» در رأی را مطرح کرد. که رأی ما به لحاظ «کیفی» بالاتر از رأی رقیب است! خندهآور است نه؟!
امروزه منورالفکرها سعی دارند با طرح مفاهیمی چون حقوق بشر، مردمسالاری، حقوق زنان، آزادی همجنسبازان، دموکراسی و... ماهیت استبدادی خود را زیر این واژهای خررنگکن پنهان سازند. بدون شک نزاع انقلاب اسلامی همچنان با این جریان استبدادی منور ادامه خواهد داشت. که اگر چه «ما از شرّ رضاخان و محمدرضا خلاص شدیم لکن از شرّ تربیتیافتگان غرب و شرق به این زودیها نجات نخواهیم یافت. «
مرکز اسناد انقلاب اسلامی