24 آبان 1394

نامه تاریخی دکتر مظفر بقائی به محمدرضاشاه پهلوی


نامه تاریخی دکتر مظفر بقائی به محمدرضاشاه پهلوی

در 21 فروردین 1344، شاه در برابر کاخ مرمر آماج گلوله های یک سرباز وظیفه به نام رضا شمس آبادی قرار گرفت. همان زمان بقائی نامه ای به شاه نوشت و به نحوی ضمن محکوم کردن این عمل، آن را طبق معمول به دستهای خارجی نسبت داد. بعدها بقایی بر آن شد نامه ای هشدار دهنده به محمدرضا پهلوی بنویسد و طی آن بار دیگر نظریات خویش را در باب آسیبهای محتمل رژیم او برشمارد و نحوه رفع آسیب ها را هم بنمایاند. متن نامه عیناً خواهد آمد. نکتهای که باید مورد تأمل قرار گیرد این است که با وجود آنکه بقایی ظاهراً معتقد به سلطنت مشروطه و تفکیک قوا بود، لیکن در عمل محور نظم موجود را نه قانون اساسی بلکه شخص شاه میدانست. او معتقد بود لطمه به «شاهنشاه آریامهر» باعث ریشهکن شدن اساس موجودیت ایران است به این دلیل که «ما دولت قوی نداریم که در حوادث بتواند مقاومت کند و قدرت حفظ نظم و امنیت را داشته باشند.»  او معتقد بود شخصیتی نظیر شاه ایران در تمام دنیا دیده نشده است؛ رهبری چنان جسور که به هنگام خطر خود را اینگونه نجات دهد. او به حادثة 21 فروردین 1344 استناد میکند که گویا شاه در برابر رگبار مسلسل تاکتیک نظامی به کار برد و از زمان خشابگذاری مجدد شمس آبادی استفاده کرد و «برای فرار و تازه در اطاق هم که به او شلیک کردند مانند یک سرباز در سنگر مقاومت کردند.»  به زعم بقایی، دایرمدار استقلال ایران حفظ جان شخص شاه است، بنابراین باید برای حفظ و دوام رژیم اقدامات جدید انجام گیرد. نامه در شرایطی نوشته میشد که به دنبال ترور حسنعلی منصور، شاه سرلشکر پاکروان را از ریاست ساواک عزل کرده و به جای او فردی خشن و سفاک چون نعمتالله نصیری را گمارده بود. از آن زمان به بعد فضای رعب و وحشت بر سراسر ایران گسترده شد و بالهای سیاه دیکتاتوری حتی کوچکترین فعالیت سیاسی را در چنبرة نفوذ خود گرفت. از طرف دیگر به دنبال ترور نافرجام شاه، مادهای در قانون اساسی گنجانیده شد که اگر ولیعهد به سن قانونی نرسیده باشد و شاه از دنیا برود، همسر او تا رسیدن ولیعهد به سن قانونی نیابت سلطنت را عهدهدار خواهد بود. بر طبق دیدگاه بقایی برای بقای نظام سلطنت، راهی جز خلعید از سیاستمداران کهنه و سپردن امور به دست جناح تازه وجود نداشت. او تلویحاً هشدار داد در غیر این صورت رژیم در معرض انهدام قرار خواهد گرفت:

پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون محمدرضاشاه پهلوی

اعلیحضرتا

آخرین باری که عریضهای تقدیم نمودم نیمة شهریور 1342 بود. در این مدت ضرورتی به تصدیع خاطر همایونی ندیدهام و امروز و «در این لحظات بسیار حساس و بحرانی که مملکت در لبة پرتگاه مخوفی قرار گرفته است وظیفة خود میدانم بار دیگر (که امید است آخرین بار نباشد) به اعلیحضرت همایونی روی آورده و حقایقی را بی پرده و صریح به عرض برسانم». این چند جملة اخیر و جملاتی که حسب مورد بعداً به جای خود دوباره به عرض خواهد رسید به نقل از همان عریضه [شهریور 1342] است.

در این فاصله زمانی که از لحاظ عمر ملت ایران، عمر مملکت و عمر پادشاه مدت زیاد ولکن از لحاظ تاریخ لحظاتی بیش نیست، حوادث زیادی در دنیا و کشورداری و تغییرات عمدهای در مملکت به وقوع پیوسته است ولی آنچه که فقط و منحصراً مایه خوشوقتی است این است که همانطور که در آن نامه آرزو کرده بودم عریضة یاد شده آخرین عریضه نشد و اکنون برایم این سعادت نصیب شده که بار دیگر و حسب وظیفه خاطر همایونی را مصدع گردم.

نمیدانم برای اعلیحضرت موجبی پیش آمده که حوادث و اتفاقاتی را که در خارج از کشور تحت عنوان کنفدراسیون دانشجویان ایرانی  و یا فعالیتهای مخرب و خطرناک تحت حمایت حکومت عراق  به وجود آمده غیر از زوایای دیدی که تا به حال بررسی شده، و از این دید که اگر تمام عوامل به وجود آورنده این حوادث ناشی از اقدامات و عملیات اشتباهآمیز اکثراً خائنانه دولتها به اعلیحضرت و ملت ایران نبوده لااقل سهم عمدهای را در ایجاد وضع حاضر بازی کرده است.

در شهریورماه 1320 همانطور که گفته شد کشور ما به عنوان پل موردنظر بود و در اکثر حوادث بعدی دولتهای امپریالیستی از هر قطب که تصور شود هدفشان تاراج و به یغما بردن ثروتهای ملی ما بوده و هست و یا منظورهای استراتژیکی داشتهاند. ولی وضعی که مخصوصاً دولتهای از سال 42 به بعد به وجود آوردهاند، ما را در موقعیتی قرار داده است که علاوه بر ثروتهای ملی مملکت، اعلیحضرت و سلطنت ایران مورد هدف آنها است.

«یقین دارم قلب شاه گواهی میدهد که هنوز هم مثل همیشه نسبت به قانون اساسی و رژیم سلطنت وفادار هستم و معتقدم که وجود پادشاه ضامن تمامیت مملکت است و آرزو دارم که پایههای تخت سلطنت استوار و علاقه مردم به پادشاه روزبروز بیشتر باشد. »

میخواهم از تکرار این چند جمله که از همان عریضة پیشین استخراج کردهام این نتیجه را بگیرم که اعتقاد ما، چه خودم و چه هممسلکان و دوستانم که در حزب زحمتکشان ملت ایران متمرکزند و یا در سازمانهای مختلف سیاسی و اجتماعی همکاری داشته و یا دارند، این است که در شرایط امروز دنیایی و حداقل تا حدود نیم قرن آینده حفظ تمامیت ارضی مملکت، استقلال حدود جغرافیائی ایران بدون وجود پادشاه به صورتی غیر از سلطنت مقدور نیست. دولتهای خائن به اعلیحضرت، رهبران کردها را در آن سوی مرزهای ایران تقویت کردند که کردها به اخذ امتیازاتی از دولت عراق نائل آیند، و نتیجه این شده که همین سازمان چریکی کرد در داخل خاک عراق یک خطر جدی برای کردستان ایران باشد که برای پیشگیری آن دولتها ناچار از قتل عام مردم کردستان هستند و در هر حال آنچه که نگهداری و باقی ماندن کردستان ایران [را] در زیر پرچم شاهنشاهی ایران ممکن ساخته است وجود مقام سلطنت است و این امر با وجود رژیمی از نوع جمهوری ممکن نبود. بههرگوشه و کناری از مملکت نگاه کنیم همینطور است. آذربایجان، گرگان، بلوچستان و کرمان، خوزستان و...

پس اگر از شروع زندگی سیاسیام از این نظریه و تز دفاع کردهام، استیضاح دولت ساعد و مبارزه با رزمآراء، غروب روز سیام تیرماه 31 در بدترین شرایط در حالیکه هیچ کس جرئت دهان باز کردن نداشت، در نهم اسفندماه 31 و جریانات نیمه اول سال 32  و هر وقت دیگری حفظ قانون اساسی تماماً هرگز فراموش نشده است و اگر در طول مبارزات و فعالیتهای سیاسی هم اقداماتی کردهام که مورد نارضایتی اعلیحضرت هم بوده است ناشی از این حس است که لازمة حفظ استقلال و تمامیت ارضی وجود و بقاء مقام سلطنت و لازمة وجود و بقاء مقام سلطنت حفظ قانون اساسی است و این سه مسئله و موضوع قابل تفکیک از هم نیست.

حفظ سرحدات مملکت و استقلال آن، نگهداری نظم موجود مادام که اعلیحضرت در قید حیاتند شاید با تدابیری که فعلاً به کار میرود مقدور باشد که این خود مسئله قابل بحثی است. ولی همان حادثة دردناک 21 فروردین [1344] را مجسم سازیم که اگر خدای ناکرده توطئهچیها، که مسلماً ریشة خارجی داشتند، در اقدام خود موفق شده بودند، تکلیف سلطنت و مملکت و مردم چه بود؟ آیا نخستوزیر جرئت داشت که خود را به رادیو برساند و درخواستی از مردم بکند و این درخواست پشیزی ارزش داشت؟ یا کدام مقام انتظامی بود که جرئت حضور در ادارة محل خدمت خود را داشته باشد؟ و آیا این مسایل با نیات اعلیحضرت در باقی ماندن سلطنت و رسیدن آن به ولیعهد اساساً مطابقتی دارد؟

خداوند انشاءالله عمر طولانی به اعلیحضرت عطا فرماید، ولی اگر هر موضوعی قابل محاسبه صددرصد باشد، تنها موضوعی که حتی یک در هزار نمیتوان بر آن یقین داشت زنده ماندن انسان است. در جمهوری متحد عرب هر چیزی مورد انتظار میتوانست باشد، الا مرگ جمال عبدالناصر و هر چیزی قابل پیشگیری بود که پیشگیری میشد الا مرگ او که پیشبینیپذیر نبود و نشد

ملتفت این نکته هستم که اعلیحضرت خود توجه کافی به این مسئله دارند و شاید انگیزة اصلاح اخیر قوانین اساسی به همین منظور بوده است. ولی صرف وجود توجه بدون اینکه زیربنای اساسی مملکت بر این مقصود کار گذارده شود کافی به مقصد نخواهد بود.

سابقاً دو گروه مقتدر و متنفّذ در مملکت بودند که حامی سلطنت هم محسوب میشدند. وجود افکار اصلاح طلبانه در اعلیحضرت و اقتضاء زمان البته نمیتوانست وجود گروه اولی را که به عنوان مالکین و فئودالها نامیده میشدند تحمل نماید. این گروه از بین رفته بدون اینکه جانشین آن یعنی زحمتکشان رهانیده شده از دست مالک مورد حمایت دولت باشند. و بر اثر اشتباهات و بینقشهگی [کذا] دولتها بعضاً همراهی آنها با نقشههای خیانتآمیز کشورهای خارجی و برخلاف گزارشهای کاملاً دروغ مقامات مسئول مملکت امروز نه تنها از حامیان سلطنت نیستند، بلکه اگر بررسی دقیقی به عمل آید مسلم خواهد شد که در بین آنها افکار مخالفتآمیز با مقام سلطنت جوانه میزند.

گروه دوم مقامات مذهبی بودند. دولتهای وقت بعضی از آنها را در وضعی قرار دادند که راهی جز مبارزه با آنان نبود و بقیه را مقامات مختلف خریداری کردند. که قطعاً این نکته مورد عنایت اعلیحضرت هست که شخص و یا مقامی که عقیده و نظر و یا خود را میفروشد مطلقاً قابل اعتماد نیست، زیرا اگر خریدار مناسبتری پیدا شد او که فروشندة عقیده و رأی و شخصیت خود هست آن را به بهای گرانتر خواهد فروخت.

از این گروه خریداری شده که نه موقعیتی بین مردم دارند و نه کسی حرف آنها را گوش میدهد، هرگز خدمتی در حفظ مقام سلطنت برنمیآید. گروه مخالف هم که از ابتدا حسابش روشن است. گروه روشنفکر رضایت قلبی با جریانات مملکتی ندارد. دهقانان و کارگران که سماور، الاغ و اسب آنها برای پرداخت طلب بانک کشاورزی و یا طلبکار به مزایده گذارده میشود، نمیتوانند در گروه طرفداران وضع حاضر باشند. مالکین و روحانیون و اهل مذهب و تعصب هم وضعشان روشن است. پس تنها قدرت قابل محاسبه نیروی انتظامی است که در آن مورد چون نه اطلاعات نظامی دقیق دارم و نه تماس نزدیک، بنابراین اعلیحضرت شخصاً بهتر میتوانند آن را ارزیابی فرمایند. ولی بخصوص بعد از جنگ دوم [جهانی] وضع حکومتهایی که منحصراً متکی به قوای انتظامی بودهاند متأسفانه رضایتبخش نیست. وضع عراق در زمان ملک فیصل و بعد از آن، سوریه، همین پاکستان هم پیمان خودمان، ترکیه همسایة دیگرمان، الجزایر، لیبی و...

انگیزة تصدیع مجدد خاطر همایونی همین مسایل است که همانطور که عرض شد حسب وظیفه وطندوستی و علاقهام به بقاء استقلال و تمامیت مملکت و لزوماً حفظ رژیم سلطنت مشروطه بار دیگر وظیفه خود دانستم که آنچه را که به صلاح مملکت و اعلیحضرت و آیندة ولیعهد ایران میدانستم عرض نمایم.

کسی که فعالیت اجتماعی و سیاسی مینماید، طبعاً در معرض اشغال پستهایی است که اجتماع اقتضا دارد، ولی اعلیحضرت بهتر از هر کسی میدانند که خداوند تبارک و تعالی روح جاهطلبی و مقامپرستی را یا در نهادم خلق نکرده و یا آن را در طول زمان از بین برده است و لذا هیچ انگیزه و محرکی بجز آنچه که معروض افتاد نمیتوانم داشته باشم. در همان عریضه عرض کرده بودم که «هر قدر در تاریخ به عقب برویم و هر نوع حکومتی را در نظر بگیریم اولین شرط برای صدراعظم و وزیر خوب راستگویی به پادشاه است. وزیر دروغگو به اندازة وزیر خائن خطرناک است... قوانین اساسی مملکت دولتها و وزرا را مسئول تخلفات قانونی میداند و حتی دستورات شفاهی و کتبی پادشاه موجب برائت آنان نیست. ولی سیاست خارجی که اینک بیش از هر زمان دیگر در پی برانداختن رژیم سلطنتی است به دست همین دولتها هر کار خلاف مصلحت مملکت که خواسته انجام داده ولی با اینکه دولت و وزرا مسئول هستند کنفدراسیون، عمال بعثی و خلاصه قاطبة مردم عامل نارضایتی خود را متوجه اعلیحضرت میدانند.

اگر قوانین اساسی تماماً و بدون کم و زیاد اجرا شود، اگر نمایندگان مجلس از طرف مردم انتخاب شوند و اگر مجالس مقنّنه که به این ترتیب انتخاب شدهاند وظایف قانونی خود را عهدهدار گردند و اگر دولتها مسئول مجالس باشند و اگر آزادیهای پیشبینی شده در قوانین اساسی در حق مردم شناخته شود، سیاست خارجی متوجه این نکته میشود که با ترور پادشاه نمیتواند به نظر خود نائل آید و نتیجتاً دنبال این مقصود نمیرود. ولی اگر تمام قدرتها و اختیارات در یک فرد جمع شود همیشه آن فرد مورد نظر است چه پادشاه باشد، چه رئیس جمهور.

یک بار دیگر از تصدیعی که دادم پوزش میطلبم ولی به این اعتبار که لازمة عهدهداری مقام سلطنت استماع هر نظر و صلاحدیدی است چه مورد پسند باشد و چه غیر آن و از طرفی لازمة وطندوستی و انسانیت، گفتن حقیقت است ولو اینکه آن گفتار موجب ملال خاطر مخاطب گشته و یا اسباب زحمت گوینده گردد، به خود جرئت دادم که اوقات ذیقیمت اعلیحضرت را اشغال نمایم. باشد که عرض صادقانه در برابر دروغهای گزافی که غلامان جاننثار و خانهزاد برای حفظ وضع موجود و نتیجتاً باقی ماندن خود در مصادر امور به عرض میرسانند جلوهای داشته باشد

در حقیقت غرض از نگارش این نامه تفهیم غیرمستقیم این نکته بود که تنها کسی که میتواند از بحرانیتر شدن اوضاع جلوگیری کند و رژیم سلطنت را حفظ کند، همانا شخص دکتر مظفر بقایی است. پیش از اینهم در دهه چهل و بعد از ماجرای ترور ناموفق شاه در کاخ مرمر، در جلسهای که در منزل بقایی تشکیل شد، مهندس محمدتقی نورایی پیشنهاد کرد بقایی تقاضای ملاقاتی از «اعلیحضرت همایونی» بنماید و «پس از شرفیابی اوضاع و احوال مملکت را به عرض معظمله» برساند. قاسملو ضمن پشتیبانی از نظر نورائی اضافه کرد «در این شرایط که وخامت کشور و ملت و رژیم» را تهدید میکند و «شاید بعدها نیز بکند» باید این ملاقات انجام گیرد و «مراتب خدمتگذاری و تشریح موقعیتی که به وجود آمده است» بیان شود.

بقایی اعلام کرد برای ملاقات با شاه حرفی ندارد، لیکن نگرانی او آن است که «هنوز برای اعلیحضرت همایونی این فکر جدی نباشد که این اتفاقات خطرات بزرگی را در آتیه در بردارد و تصور کنند عادی است و رفع شده است [و] در حقیقت قبول نکنند که تاریخ ما و رژیم ما در معرض تهدید است.» او از اتکاء شاه به «قدرت موجود» و اظهارات اطرافیان مبنی بر رفع هر گونه خطر اظهار نگرانی کرد، «چون وقتی 50 نفر از نزدیکترین مشاوران آمدند و گفتند خطر رفع شده، وضع خوب است، زندگی مردم خوب است، عناصر مخالف سرکوب شدهاند، ایشان هم باور خواهند داشت.» او ترور شاه را محصول تصمیم «4 نفر از انگلستان» دانست که به وسیلة سربازی در تهران عملی شده بود. او همین ترور را هم محصول روشن نبودن اوضاع دانست. به همین دلیل شاه نمیتوانست خطرات را پیشبینی کند. بقایی معتقد بود یک تشکیلات مخفی چه در ایران و چه خارج از کشور جریانات را رهبری میکند. در پایان بقایی گفت این اوضاع «خطری است بسیار جدی و غیر قابل انکار»؛ خطری که ابعاد آن «برای اعلیحضرت همایونی کاملاً روشن» نیست و مشاوران او این حوادث را جداً درک نمینمایند. بقائی توجه به این مطالب را برای «حفظ مملکت و رژیم» ارزیابی کرد و قرار شد پس از مراجعت شاه از مسافرت خارج کشور از او تقاضای شرفیابی کند: «ضمناً از منبع نیز خواهش کرده مواردی که بایستی با اعلیحضرت همایونی مذاکره شود روی کاغذ یادداشت و به دکتر ارائه دهند.» 

از طرف رؤسای ساواک به منبع مرتبط با بقایی دستور داده شد مواردی که باید مطرح شود تهیه گردد و قبل از اینکه به بقایی تحویل گردد به ساواک گزارش شود. در جلسهای دیگر محمد تقی علویان قوانینی درباره بازگشت شاه به ایران با بقایی صحبت کرد و گفت شاه دستور داده است برای ورود او از بستن طاق نصرت و چراغانی خودداری نمایند. اوگزارش داد بر خلاف دستور شاه «شرکت واحد اتوبوسرانی طاق نصرت بسته است و مثل سابق که شاه از خارج تشریف میآوردند کارگران در خیابانها رژه میرفتند و تظاهرات میکردند. و دکتر بقایی اظهار داشت علاقه است کاری نمیشود کرد.» 

در جلسه ای دیگر موسی شهیدی خبرداد احتمالاً برای فسخ قراردادی که ایران با حمایت آمریکا با شوروی بسته است « خیلی کارها خواهد شد.» بقایی تذکر داد شهیدی بر طبق قولی که داده است نباید وارد مسایل سیاسی شود. آن قول را شهیدی به مأمورین سازمان امنیت داده بود: «موسی شهیدی اظهار داشت خود دستگاههای انتظامی میدانند که ما خطری برای او نداریم. دکتر بقایی در حالیکه میخندید اظهار داشت اگر دستگاه بخواهد ما علیه شما شهادت خواهیم داد«.


برگرفته از کتاب زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقائی منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی