نکته ‏هایی از زندگی خانوادگی علامه طباطبایی و همسر گرامی ایشان


غلامرضا گُلی ‏زواره


اشاره:
24 آبانماه، سالگرد رحلت استوانه علم و تقوا، فیلسوف و مفسر عالی‏قدر، حضرت علامه طباطبایی است. زندگی خانوادگی آن بزرگ‏مرد نیز همانند حیات علمی ایشان نکته‏ها و درسهای بسیار والا و ارزشمندی را در خود جای داده است که بسی مایه افتخار و پیروی است. مطمئن هستیم خوانندگان گرامی بویژه برادران محترم توشه‏های ارزنده‏ای را می‏توانند از زندگی علمی آن مرحوم برگیرند. و اینچنین است سیره و روش مردان بزرگی که به درستی اسلام را شناخته و دیدگاه آن را نسبت به زن دریافته‏اند و در میدان عمل به کار بسته‏اند. به روح بلند مرحوم علامه طباطبایی و همسر والامقامش درود می‏فرستیم و شما را به خواندن این نوشته پرسود دعوت می‏کنیم.

همسران محققان و نویسندگان
یکی از مواردی که در مورد اندیشمندان و اهل قلم مطرح می‏باشد، توجه به زندگی و رفتار خانوادگی و نیز روابط متقابل این فرزانگان با همسران است.
با وجود آنکه چنین افرادی عمر خود را در جهت فرهنگ جامعه و احیای مکارم و فضایل و غنی نمودن دانش جامعه سپری کرده‏اند، اما به موازات چنین تلاشهای قابل ارجی، رنجهای زیادی را متحمل گشته و سختیهای توانفرسایی را پشت سر نهاده‏اند که در این میانه و در این گونه تنگناها و چنین مشقات سنگین، همسران دانشوران در جهت کاهش چنین ناملایمات با آنان همکاری داشته و می‏کوشیده‏اند به نحوی شوهران خود را در تیرگیهای زندگی یاری دهند.
 از سوی دیگر نامداران عرصه اندیشه به دلیل آنکه بیشترین وقت خود را به مسائل علمی، اختصاص می‏داده‏اند کمتر به مشکلات خانواده می‏رسیده‏اند و گاهی از امور داخلی خانه غافل می‏شده‏اند و معمولاً بیشترین دید و بازدیدها و روابط اجتماعی آنان با افرادی بوده که به نحوی به تلاشهای آنان مربوط می‏شده است و همین موضوع برای اهل خانواده با سختی و رنج توأم بوده است.
 به رغم این گونه فداکاریها و گذشتها و همکاریهای ارزنده اهل خانه با آنانی که در جامعه چون مشعل منیری پرتو افشانی کرده‏اند، متأسفانه شرح حال نگاران و تراجم نویسان و حتی خود نویسندگان از ذکر نام همسران و نیز کوششهای آنان امتناع کرده‏اند و در کتابهای شرح زندگی کمتر اسمی از این زنان گمنام به میان آمده است و بدین جهت از کیفیت زندگانی آنان و نقش این همسران در تکوین حیات یک شخصیت تاریخی و علمی اطلاعی در دست نیست و شاید این سنت عامیانه مبنی بر آنکه مرد خانه حتی همسرش را به اسم صدا نمی‏زده و او را با نام فرزندان خانه فرا می‏خوانده است، به عرصه قلم راه یافته است.
برخی از مورخان و نویسندگان، کتابهایی در هزاران صفحه نگاشته و آثار متعددی در زمینه‏های گوناگون علمی از خود به یادگار نهاده‏اند و در آنها از زنان مختلفی سخن گفته و حتی جزئیات زندگی آنان را رقم زده‏اند، ولی حتی یک بار نشده است که از مادر یا همسر خویش ذکر خیری بنمایند و این در حالی است که در زمان نگارش آن اثر، همسر آن مؤلف همکاریهای ارزنده‏ای با شوهرش در پدید آوردن آن اثر، چه به طور مستقیم و چه به طور غیر مستقیم داشته است و شرایط آرام و دور از دغدغه‏ای را فراهم می‏کرده تا شوهرش در پدید آمدن کتاب یا نوشته‏ای کمتر سختی ببیند.
به عنوان مثال همسر اعتمادالسلطنه، یادداشتهای او را پاکنویس کرده و در امانتداری از خاطرات وی نهایت اهتمام را به خرج داده تا پس از مرگ شوهرش این مجموعه پرنکته به دست خوانندگان علاقمند برسد. اما در این مجموعه متنوع هیچ گونه نامی از این زن پرتلاش به میان نیامده است.(1) حتی اعتمادالسلطنه کتابی سه جلدی با عنوان «خیرات‏الاحسان» در فضایل زنان معروف و بانوان نامدار نوشته که در خاطرات خود به آن اشاره کرده است(2) ولی در این مجموعه هم، به نام همسر خویش، اشاره‏ای نکرده است.
همسر دکتر قاسم غنی در حفظ یادداشتهای شوهرش و خاطراتی که او در آنها از زنهای گوناگون اسم برده، نهایت کوشش خود را به خرج داده است و در حالی که همه این مطالب را در حضور آن زن نوشته و این بانو وسایل آسایش دکتر غنی را فراهم کرده تا با فراق خاطر چهارده جلد خاطرات بنویسد اما از نام و نسبش در چنین مجموعه‏ای خبری نمی‏باشد.
دکتر باستانی پاریزی می‏نویسد: «وقتی شرح حال دکتر غنی را برای مقدمه خاطرات او ... می‏نوشتم خیلی کوشش کردم نام و مشخصات همسر او را یادداشت و نسبت به او به دلایلی ادای احترام کنم، اما در هیچ کجا دست نیافتم ...(3)»
در مقابل این گونه افراد انسانهایی بوده و هستند که در تألیف آثار خویش به تلاشهای همسران خود بذل عنایت داشته و از رنجهای طاقت‏فرسای آنان قدردانی به عمل آورده‏اند. فقیه بزرگوار، شیخ مرتضی انصاری وقتی به رسالات و آثار علمی خویش می‏نگریست اعتراف می‏کرد؛ «اگر عیال من از حقش نمی‏گذشت نمی‏توانستم این کتابها را بنویسم(4)» و در زمان معاصر ما علامه طباطبایی بارها در جلسات علمی و نشستهای خصوصی که با شاگردان برگزیده خود داشت، به نقش ارزنده همسرش در زمینه‏سازی برای کوششهای علمی و فرهنگی خویش اشاره داشته و موفقیتهای خود را در پدید آوردن تألیفات گران‏سنگی چون «المیزان» مدیون همسرش دانسته و زحمات او را بارها ستوده است. آنچه می‏خوانید گوشه‏هایی از این زندگی پر رمز و راز و ستودنی است که درسهای ارزنده‏ای را پیش روی ما می‏نهد.

وصلت بابرکت
در سال 1302 ه••• .ش که فیلسوف عالی‏قدر و مفسّر کبیر قرآن یعنی علاّمه طباطبایی(ره) به شدت مشغول فراگیری علوم ادبی و حوزوی بودند. به صلاحدید تنی چند از محترمین خانواده، مقدمات ازدواج ایشان فراهم گردید و مقرّر شد دختر یکی از خویشاوندان به همسری علامه در آید. بانوی مؤمن و فداکاری که به افتخار همسری علامه طباطبایی نائل گردید، دختر مرحوم حاج میرزا مهدی آقای طباطبایی ـ از عموهای علامه طباطبایی ـ است که قمرالسادات نام داشت.
پدر همسر علامه همراه با پنج برادر خود، همه از علما و مشاهیر و از فرزندان مرحوم آیت‏اللّه‏ حاج میرزا یوسف تبریزی (1167 ـ 1264 ه••• .ق) بوده‏اند. علامه طباطبایی در رساله انساب آل عبدالوهاب، در باره این شخصیت نوشته است: «مرحوم حاج میرزا یوسف مجتهد در عصر خویش، مقتدر و مقدّم و از جمله معاریف تبریز و جمع کرده بود میان علم و عمل و متصدی مرافعات و محاکمات شرعیّه نیز بوده است. شخصی متهجد و مستجاب‏الدعوة بوده و به همین جهت خاندان ایشان از زمان حیات آن مرحوم تا این ازمنه محل توجه عامه مردم و مورد نذورات بوده‏اند. آن مرحوم از تلامذه مرحوم آیت‏اللّه‏ بهبهانی و از آن مرحوم و جمعی دیگر از شاگردان آقای بهبهانی اجازه دارد ...»
میرزا محمدیوسف یاد شده، از حجت‏الاسلام رشتی نیز در تاریخ 1172 ه••• .ق به دریافت اجازه نائل گردیده است.(5) به هر حال، همسر علامه از خاندان فضیلت و تقوا و اجدادش همگی اهل فضل و کمال بوده و علاوه بر آن، این زن نیکوسرشت خود به وارستگی معروف، و به فضایلی معنوی آراسته بوده است.
دو سال پس از این وصلت میمون و مبارک، علامه صاحب سپری می‏شود که او را محمد نام می‏نهند. در این هنگام (سال 1304 ه••• .ش) دوره دروس حوزه تبریز به پایان می‏رسد و علامه خود را برای عزیمت به نجف اشرف همراه خانواده مهیا می‏کند.

در جوار بارگاه نخستین امام(ع)
علامه طباطبایی در باره ورود به نجف و آغاز تحصیلات در این شهر می‏گوید: هنگامی که از تبریز به قصد ادامه تحصیل علوم اسلامی به سوی نجف اشرف حرکت کردم، از وضع نجف بی‏اطلاع بودم، نمی‏دانستم کجا بروم و چه بکنم. در بین راه همواره به فکر بودم که چه درسی بخوانم، پیش چه استادی تلمّذ کنم و چه راه و روشی را انتخاب کنم که مرضیّ خدا باشد، وقتی که به نجف اشرف رسیدم، رو کردم به قبله و بارگاه امیرالمؤمنین(ع) و عرض کردم: یا علی(ع)! من برای ادامه تحصیل به محضر شما شرفیاب شده‏ام ولی نمی‏دانم چه روشی را پیش گیرم و چه برنامه‏ای را انتخاب کنم، از شما می‏خواهم که در آنچه صلاح است مرا راهنمایی کنید.
منزلی اجاره کردم و در آن ساکن شدم. در همان روزهای اول، قبل از اینکه در جلسه درسی شرکت کرده باشم در خانه نشسته بودم و به مشکلات و آینده خود فکر می‏کردم؛ ناگاه درب خانه را زدند، درب را باز کردم ـ دیدم یکی از علمای بزرگ است. سلام کرد و داخل منزل شد. در اطاق نشست و خیرمقدم گفت. چهره‏ای داشت بسیار جذاب و نورانی. با کمال صفا و صمیمیت به گفتگو نشست و با من انس گرفت و سخنانی بدین مضمون گفت: کسی که به قصد تحصیل به نجف می‏آید خوب است علاوه بر تحصیل به فکر تهذیب و تکمیل نفس خویش باشد و از نفس خود غافل نشود. این را فرمود و حرکت کرد. من در آن مجلس شیفته اخلاق او شدم. سخنان کوتاه و بانفوذ آن عالم ربّانی چنان در دلم اثر کرد که برنامه آینده‏ام را شناختم و تا مدتی که در نجف بودم محضر آن عالم باتقوا را رها نکردم و از محضرش استفاده نمودم. آن دانشمند بزرگ آیت‏اللّه‏ العظمی حاج سیدعلی قاضی طباطبایی (1285 ـ 1360 ه••• .ق) بود.(6)
به رغم چنین توسلات و نیز نویدی که علامه از آن عارف ربانی دریافت کرد، سختیها و مشکلات به این فرزانه عالی‏قدر روی آورد و همان گونه که اشاره گردید، علامه به همراه همسر و فرزند کوچک و برادر خویش یعنی سیدمحمدحسن الهی طباطبایی (1326 ـ 1388 ه••• .ق) وارد نجف اشرف شده و در محله عماره که در حوالی حرم مطهر و مقدس حضرت امیرالمؤمنین(ع) است، منزلی اجاره کرده و اسکان می‏گیرند.
در بدو ورود به دلیل دوری از وطن و نامأنوس بودن محیط و تفاوت زبان با اهالی محل و نیز گرمی آب و هوا، این خانواده کوچک شرایط ناگواری را حداقل در روزهای اول اقامت در نجف سپری می‏کرده‏اند و وقتی رفته رفته با اوضاع شهر آشنا شده و با افرادی ارتباط برقرار کرده و گرد غربت را از تن به دور می‏کنند به دلیل تنگی و محقر بودن محل سکونت و این که در آن هوای طاقت‏فرسا باید توسط مشکی از شریعه آب بیاورند، همچنان در شرایط نامطلوب قرار می‏گیرند.
تنها دلخوشی علامه و همسرش در چنین اوضاع مرارت‏بار، وجود محمد کوچک بود که حدود هیجده ماه از تولدش می‏گذشت که به دلیل اختلاف هوای کوهستانی تبریز با آن گرمای خشن نجف و دیگر شرایط منفی و محدودیت از برخی امکانات و تسهیلات، این تنها روشنی‏بخش محفل پدری 23 ساله و مادری 18 ساله، به بیماری مبتلا می‏شود و رنجوری وی، بساط شادمانی و نشاط خانواده را به یکباره برمی‏چیند.
در آن زمان شهر نجف از داشتن طبیبی حاذق و پزشکی مجرّب و کاردان محروم بود و تنها در شهر بغداد پزشکان متبحّر وجود داشتند. پدر و مادر با وسایل نارسای آن روز فرزند را به همراه یکدیگر به بغداد می‏برند تا شاید در این شهر طبیبان، بیماری او را که هر لحظه رو به وخامت می‏نهاد، درمان کنند. اما حکمت الهی و قضای خداوند بر آن تعلق می‏گیرد که تلاش پزشکان کوچکترین نتیجه‏ای ندهد و سرانجام نوباوه هیجده ماهه، رو به روی چشمان مادر جوان که دل خود را به نخستین طفل خود خوش کرده بود، فوت می‏کند.
فقدان این کودک، آن هم در دیار غربت، علامه و همسرش را به سوگ و ماتم می‏نشاند و این وضع آشفته و پریشان بر مادر او بسیار گران می‏آید(7). علامه طباطبایی که خود از درون بسیار غمگین بود، برای این که بر تألّم خاطر این مادر نیفزاید از بروز عواطف پدری امتناع می‏کرد و مدام به تسکین روحی همسرش می‏پرداخت و برای تأثیربخشی سخنانش، پیوسته از مکارم معنوی و تأثیر روحی و روحانی آیت‏اللّه‏ قاضی طباطبایی که با همسرش پیوند خویشی داشت یاد می‏کرد.
تدریجا این ابر تیره از آسمان ذهن و اندیشه علامه و همسرش رخت بربست و طلبه جوان با مدرسه و طلاب و اساتید آشنا شد و تصمیم گرفت از اساتید وقت بهره گرفته و معلومات خویش را در علوم نقلی و عقلی و در پرتو فروغ فروزان دانشورانی چون آیت‏اللّه‏ سیدعلی قاضی طباطبایی، مرحوم سیدحسین بادکوبه‏ای، آیت‏اللّه‏ سیدابوالحسن اصفهانی، آیت‏اللّه‏ کمپانی و آیت‏اللّه‏ نائینی غنا ببخشد.

بشارت
زندگی علامه طباطبایی در نجف، گر چه از لحاظ علمی و معنوی پربار بود، اما از نظر شرایط اقتصادی و معیشتی با رنج و سختی توأم بود. با این وجود، شوق تحصیل و علاقه وافر در کسب معارف، این عارف متشرّع را آن چنان به تلاش و تکاپو واداشته بود که اوقات زیادی از شبانه‏روز خویش را به بحث و درس و استفاده، از محضر اساتید می‏گذراند و چون به دروس استادان در رشته‏های گوناگون علوم اسلامی از قبیل فقه، اصول، حکمت، عرفان و ریاضیات حضور می‏یافت و مطالعه درسهای این معارف خود وقت‏گیر بود، دیگر کمتر به امور خانواده می‏رسید و بار مسایل داخلی وی به دوش همسرش بود و آن بانوی وفادار و صبور با وجود آن همه ناملایمات در صدد آن بود که زمینه‏های آسایش و آرامش علامه و حتی برادرش سیدمحمدحسن را فراهم نماید و اجازه ندهد به این دو تشنه معرفت سخت بگذرد و در مسیر کسب مدارج علمی کمتر با مشکلی مواجه گردند.
خانم نجمة‏السادات طباطبایی ـ دختر علامه و همسر شهید آیت‏اللّه‏ قدوسی و مادر شهید محمدحسن قدوسی ـ گفته است: «مادرم می‏گفت در عرض چند سالی که در نجف بودم، همه شب ساعت را کوک می‏کردم و خود بیدار می‏شدم تا حاج آقا (علامه) را برای نماز شب بیدار کنم. حاج آقا بعد از وضو گرفتن و نماز شب خواندن نمی‏خوابیدند، می‏گفتند: بین نماز شب و نماز صبح نباید خوابید.
در این فاصله ایشان و برادرشان که هم‏درسشان بودند، می‏نشستند و با هم تمرین خط درشت می‏کردند و بعد از نماز صبح به مباحثه می‏پرداختند و من برای اینکه کسل و خسته نشوند، برایشان چای درست می‏کردم. بعد از یک ساعت هم که وقت صبحانه خوردن بود، آن را فراهم می‏کردم.(8)»
علامه طباطبایی ضمن توجه به امر تحصیل به مشکل همسرش نیز می‏اندیشید، زیرا خود و برادرش هر گاه از ایام و برخی مشقّات روزگار دل‏تنگ می‏شدند، به محضر آیت‏اللّه‏ قاضی رفته و از فیض قدسی وی آرامش می‏یافتند زیرا که این عارف با سخنان نافذ خویش جرعه‏های جانبخشی را به کام این دو تشنه فضیلت و کرامت می‏ریخت، اما همسرش که در محیط بانعمت و دارای آب و هوای لطیف تبریز زندگی می‏کرد و با خویشان و بستگان مراوده داشت در چنین محیط غریبی بدون آشنا و فرد یا افرادی که با آنها درد دل کند، اوقات خویش را می‏گذراند.
بعد از مدتی که از فوت دردناک نخستین فرزندشان گذشت خداوند تبارک و تعالی فرزند دیگری به آنان عطا کرد ولی تأسف‏بارتر آنکه یک سال از میلاد این شکوفه نورسته نگذشته بود که پژمرده گردید و در سینه خاک آرمید. مدتی بعد، فرزند دیگری دیده به جهان گشود ولی متأسفانه او هم به سرنوشت برادران خویش دچار گشت و سر بر تیره تراب نهاد. این وضع، آلام و مشکلات گذشته را تجدید می‏کرد و خاطر لطیف همسری فداکار و مهربان را آزرده می‏ساخت و علامه که بر اثر آن ذکاوت ذاتی متوجه اضطراب درونی همسرش بود از این وضع تأسف‏بار رنج می‏برد و به پیشگاه خداوند التجا و تضرّع می‏نمود تا از چنین وضع افسرده‏ای رهایی یابد.
در یکی از روزها دعای علامه به اجابت رسید و اسباب بشارت و موجبات آرامش این خانواده فراهم گشت. آیت‏اللّه‏ قاضی طباطبایی که با علامه و همسرش پیوند خویشی داشت معمولاً برای انجام صله رحم و تفقد از حال این دو زوج جوان به منزل علامه می‏آمد. او که از چنین وضعی یعنی فوت مکرّر فرزندان شاگرد خویش ناراحت بود، در برخی برخوردهایی که به طور حضوری با همسر علامه داشت او را به صبر و متانت توصیه می‏کرد و از این خویشاوند خود دلجویی می‏نمود. روزی این عارف ربّانی و حکیم صمدانی به خانه علامه وارد شد در حالی که همسرش آبستن بود و حتی علامه طباطبایی از این وضع آگاهی نداشت. موقع خداحافظی و در حالی که تبسّم بر لبانش نقش بسته و نور امید از جبین پرفروغش ساطع بود خطاب به همسر علامه گفت: «دخترعمو! این فرزندت باقی خواهد ماند و پسر است و آسیبی به او نخواهد رسید. نامش را عبدالباقی بگذارید تا ان شاءاللّه‏ برایتان بماند.(9)»
بر حسب پیش‏بینی این عارف روشن ضمیر، علامه این بار صاحب فرزندی پسر گشت که باقی ماند و او کسی جز عبدالباقی ـ فرزند ارشد علامه ـ نیست که منشأ خدمات ارزنده‏ای در امور فنی و صنعتی می‏باشد.
مهندس عبدالباقی خاطرنشان نموده که مرحوم والده، قضیه فوق را به خود این جانب گفت و افزود: وقتی آقای قاضی این خبر را داد، پدرت نمی‏دانست فرزند جدیدی در راه است.(10)
آیت‏اللّه‏ سیدمحمدحسین حسینی‏همدانی ـ از فقها و مفسّران معاصر ـ که در زمره شاگردان برجسته مکتب پرفیض آیات عظام مرحوم نائینی، کمپانی و میرزا آقاعلی قاضی است، طی مصاحبه‏ای گفته است: یکی از روزها علامه طباطبایی در نجف از ما برای صرف نهار دعوت نمودند و فرمودند: خداوند متعال به ما فرزندی عنایت فرموده است؛ مجلس عقیقه‏ای داریم. در این میهمانی با شرکت شخصیتهایی چون آیت‏اللّه‏ میلانی، آیت‏اللّه‏ خویی، آقا سیدصدرالدین جزایری و چند نفر از افراد برجسته حوزه نجف حضور داشتند. آن وقت علامه ضمن سخنانش در این جمع علمی به آمدن آیت‏اللّه‏ قاضی و نوید باقی ماندن فرزند به همسرش، اشاره کرد.(11)

زیارت عاشورا
علامه طباطبایی به اتفاق همسر و برادرش به مدت ده سال در نجف اشرف اقامت داشت. آن حکیم الهی در این مدت ضمن کسب معارف فقهی، عرفانی و فلسفی موفق گشت آثاری را در حکمت و کلام اسلامی تدوین نماید، اما در اواخر این دوران از لحاظ معیشتی دچار مضیقه گشت. زیرا نسبت به مصرف بیت‏المال و سهم امام حساس بود و برای اعاشه و برآوردن مایحتاج زندگی از آن استفاده نمی‏کرد و هزینه زندگی وی از محل مختصر وجهی که از محل درآمد ملکی موروثی به دست می‏آمد اداره می‏شد که از تبریز به نجف حواله می‏گشت، ولی به تدریج که رضاشاه قدرت بیشتری به دست آورد مانع ارسال وجوه به خارج کشور شد و دیگر مبلغی به دست استاد علامه نرسید.
 ایشان علاوه بر پیشه نمودن قناعت کامل و به معرض فروش نهادن برخی اثاثهای منزل، دست به استقراض زد و پیوسته در انتظار رسیدن پول از ایران بود، اما این انتظار به جایی نرسید و تدریجا امکانات مالی این خانواده به تحلیل می‏رفت و روز به روز دچار تنگناهای اقتصادی می‏شدند و همسر و طفلی سه ساله وضع نامطلوب و ناگواری را سپری می‏کردند. در این بحران ناراحت کننده ناگهان به طور غیر منتظره‏ای وجهی از ایران رسید. علامه با این مبلغ در اولین وهله بدهکاریهای خود را پرداخته و پس از ادای دین تصمیم به مراجعت از نجف گرفت. سیدعبدالباقی در نوشتاری، اظهار داشته که مرحوم ابوی به بنده فرمودند: آخرین ریال آن پول دقیقا صرف آخرین نیازهای سفر ما از نجف به تبریز شده و وقتی به موطن خویش رسیدیم، حتی دیناری از آن وجه، باقی نمانده بود و آن مقدار پول برای این نیاز واقعی در نظر گرفته شده بود.(12)
هنگامی که این خانواده به تبریز رسیدند، گر چه به لحاظ رسیدن به وطن و تجدید دیدار با بستگان و بهبودی اوضاع اقتصادی در وضع مطلوبی قرار گرفتند ولی همسر علامه از لحاظ معنوی و به خاطر قطع ارتباطی که با عتبات مقدّسه داشت محزون به نظر می‏رسید.
علامه طباطبایی فرموده است: عیال ما که زن بسیار مؤمن و بزرگواری بود و در معیت ایشان برای تحصیل به نجف اشرف مشرف شدیم، ایام عاشورا برای زیارت به کربلا می‏آمدیم و پس از پایان این مدت، چون به تبریز مراجعت کردیم روز عاشورایی در منزل نشسته و مشغول خواندن زیارت عاشورا بود، می‏گوید ناگهان دلم شکست و با خود نجوا کردم: «ده سال در کنار مرقد مطهر حضرت اباعبداللّه‏ الحسین(ع) در روز عاشورا بودیم و امروز از چنین فیض عظمایی محروم شدیم. یک مرتبه دیدم در حرم مطهر حضرت امام حسین(ع) در زاویه حرم بین بالاسر و رو به رو ایستاده‏ام و رو به مرقد مطهر مشغول خواندن زیارت هستم و مشخصات بارگاه سالار شهیدان همچون گذشته بود ولی چون روز عاشورا بود و مردم غالبا برای تماشای دسته‏های عزادار و سینه‏زن می‏رفتند تعداد زائرین کم بود و تنها در پایین پای مبارک، مقابل قبر سایر شهدا چند نفری ایستاده بودند و برخی از خدّام برای آنان زیارت می‏خواندند. چون به خود آمدم دیدم در خانه خود نشسته و در همان محل (در خانه تبریز) مشغول خواندن بقیه زیارت عاشورا هستم!(13)»
ناگفته نماند که این خانواده در تبریز به منزلی واقع در جوار خانه همان شخصی که امور ملک و اموال علامه و برادرش را عهده‏دار بود راهنمایی شدند و پس از چند ماه توقف، خانه‏ای در کوچه مجتهد تبریز اجاره کرده و بدان نقل مکان یافتند. از خانه پدری خبری و اثری نبود تا این مسافران در آن اسکان یابند. بعد از مدتی استراحت، دید و بازدید، صله ارحام و سپری شدن فصل سرما، علامه طباطبایی به منظور بازدید از زمینهای زراعتی عازم روستای شادآباد گشت که مشاهده کرد قناتها نیمه خشک و زمینها سخت و متروک گشته و زراعت کم رونق شده و درآمد هم آسیب پذیرفته است و ناگوارتر از این وضع به دستور رضاخان خائن برای کلیه املاک سند زده شده و املاک موروثی این دو برادر (علامه و سیدمحمدحسن الهی) به نام شخص دیگری ثبت شده و سند صادر شده بود
علامه با تحمل مشقات زیاد و صرف هزینه و وقت بسیار به استرداد املاک موفق گشته و چند سالی از عمر خود را در جهت احیای زمینهای زراعتی و اصلاح باغات سپری می‏کند و در این دوران که ایشان حتی در فصل سرما و حین ریزش باران و برف، مدام در حال تلاش بودند همسرشان با مرحوم علامه همکاری می‏کرد. معمولاً علامه و همسرش در سفرهای بین روستایی و نیز برای دید و بازدید اقوام و میهمانی بین خویشان که ساکن نقاط مجاور بودند از اسب استفاده می‏کردند و به قول فرزند ارشدش: این دو زوج هر دو سوارکاران لایقی بودند.(14)

در کانون ولایت و فقاهت
علامه طباطبایی طی ده سال اقامت در زادگاه خویش به عمران و آبادانی روستای شادآباد پرداخت و از درآمد املاک زراعتی و باغات موروثی در شهر تبریز و در کوچه مجتهد خانه‏ای وسیع خرید که دارای سه حیاط و قریب بیست اطاق بود و دو مستخدم زن و و دو نفر مستخدم مرد در اختیار خانواده‏اش بودند و همیشه چند رأس اسب ممتاز جهت سواری آماده داشت و رفت و آمد خویشاوندان و آشنایان در این خانه نسبتا بزرگ به خوبی امکان‏پذیر بود و چون آن مرحوم منزل و اثاثیه و زندگی خانگی را متعلق به خانم خانه می‏دانست و عملاً نیز چنین رفتار می‏کرد این زندگی و کلیه ملزوماتش در اختیار همسرش بود و از متعلقات او محسوب می‏گشت
تا آنکه در سال 1324 ه••• .ش که تب جنگ جهانی دوم فرو نشست، متفقین اشغالگر یکی پس از دیگری ایران را تخلیه کردند. تنها قوای شوروی سابق در خطه آذربایجان باقی مانده و فرقه دمُکرات را پر و بال دادند و با سپردن این منطقه به آنان قوای روس به اشغال خود خاتمه دادند. در یک سال تسلط فرقه دمکرات بر آذربایجان (که از 21 آذر 1324 تا 21 آذر 1325 به درازا کشید) منطقه دستخوش آشفتگی و آشوب گردید و این فرقه با حکومت ننگین خویش امیدهای مذهبی و فرهنگی مردم را در دلها خفه کرد و در همین ایام بود که علامه طباطبایی احساس کرد چند سالی که به عمران آبادی شادآباد مشغول بوده به فنا رفته است زیرا املاک موروثی او به دستور این فرقه غارت و تصرف گردید. لذا ضمن آنکه از این دوران خسارت به شدت ناراحت بود، تصمیم گرفت بساط زندگی را از آن نقطه جمع کرده و به یک مرکز علمی مانند قم منتقل گردد. در این مورد به قرآن مجید تفأل زد و این آیه آمد:
هُنالِکَ الوَلایةُ للّه‏ الحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَوابا و خَیرٌ عُقْبا(15)
یعنی: آنجا یاری کردن، خدای حق را سزد پاداش او بهتر و سرانجامش نیکوتر است.
بدین گونه ضمن آنکه افسوس بر گذشته سراسر وجود علامه را گرفته بود در اواخر اسفند 1324 ه••• .ش به همراه همسر و چهار فرزند، شهر تبریز را وداع گفته بعد از ده سال زندگی در این دیار دوباره عازم غربت گردید.(16)
چنانچه خود علامه در شرح حال مختصری که نوشته می‏گوید: «... ده سال و خرده‏ای در آن سامان (تبریز) به سر بردم که حقا باید این دوره را در زندگی خود دوره خسارت روحی بشمارم زیرا در اثر گرفتاری ضروری به معاشرت عمومی و وسیله تأمین معاش ـ که از مجرای فلاحت بود ـ از تدریس و تفکر علمی (جز مقدار بسیار ناچیز) باز مانده بودم و پیوسته با یک شکنجه درونی به سر می‏بردم تا در سال 1325 ه••• .ش از سر و سامان خود چشم پوشیده زادگاه اصلی را ترک گفتم و متوجه حوزه قم گردیده بساط زندگی را در این شهر گستردم و دوباره اشتغالات علمی را از سر گرفتم ...(17)»
برای همسری که آن همه امکانات رفاهی در اختیارش بود، ترک وطن و اقامت در شهری دیگر بسیار مشکل می‏نماید. بویژه اگر بداند این مهاجرت تا پایان عمر است و مشخص نیست در دیار جدید با شوهر و بچه‏های کوچکش به کجا خواهد رفت و چه امکاناتی را در اختیار خواهد داشت؟ اما از آنجایی که این بانوی محترمه نقد عمر را در طبق اخلاص به شوهر تقدیم داشته و یکباره برای همیشه لبیک‏گوی او بود، همچون گذشته تسلیم تصمیمات علامه گشت و از تبریز روانه قم گردید.
مهندس سیدعبدالباقی طباطبایی می‏گوید: «اینجانب که در آن موقع نوجوانی چهارده ساله بودم و از این تصمیم‏گیریها و چگونگی چنین مسافرتی اطلاع درستی نداشتم وقتی از مادرم پرسیدم: شب عید موقع مسافرت نمی‏باشد، در این هوای سرد تبریز بالاخره کجا می‏خواهیم برویم؟ مادرم نگاهی به من کرد و در حالی که اشک چشمان خویش را پاک می‏کرد این دو بیت شعر را برایم خواند:
رشته‏ای بر گردنم افکنده دوست          می‏کشد هر جا که خاطرخواه اوست
رشته بر گردن نه از بی‏مهری است          رشته عشق است و بر گردن نکوست»

شرایط جدید
در هر حال این کاروان کوچک مقارن با آغاز سال 1325 ه••• .ش وارد شهر قم گردید. در آن زمان سیمای شهری این دیار بسیار محروم جلوه می‏نمود و به دلیل بی‏توجهی رژیم گذشته به آن، کوچه‏ها عموما خاکی و در پی هر بارندگی به باتلاقی تبدیل می‏شدند و خانواده علامه، موقعی به قم رسیدند که در این شهر به شدت باران می‏بارید و به خاطر وضع مورد اشاره پایشان تا بالای کفش در گل فرو رفته بود.
علامه در ابتدا تصمیم گرفت به منزل یکی از بستگان ـ که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود ـ وارد شود و پس از چند هفته در کوچه یخچال قاضی در منزلی نسبتا قدیمی، اطاقی دو قسمتی که با نصب پرده قابل تفکیک بود، اجاره نمود، این مکان که به عنوان محل سکونت علامه تعیین شده بود در مجموع بیش از 20 متر مربع مساحت نداشت.
 در طبقه زیرین اطاق، انبار آب خوردن منزل قرار گرفته بود که وضع غیر بهداشتی نامطلوبی داشت؛ به علاوه جایگاه مزبور فاقد آشپزخانه بود و همسر علامه پخت و پز را داخل اطاق انجام می‏داد در حالی که در تبریز به دو مطبخ که هر کدام به ترتیب 24 متر و 35 متر مربع وسعت داشت عادت کرده بود که در میهمانیهای بزرگ و شلوغ از آنها به راحتی استفاده می‏شد؛ به علاوه خانواده‏ای که هر سه ماه یک بار نان لواش سنتی، مرغوب و خوشمزه در خانه می‏پختند، حالا باید به مغازه‏ای دوردست رفته و نان سنگک تهیه کنند و به خانه آورند.
آیت‏اللّه‏ مصباح یزدی در یک سخنرانی گفته است: فرزند برومند آن مرد (علامه) در اینجا حضور دارد و به خاطر دارد که در چه خانه کوچک و محقّری (در قم) بزرگ شده است. خانه‏ای که (علامه) حتی نمی‏توانست دوستانش را در آنجا پذیرایی کند، چون از نظر امکانات بسیار محدود بود.
 اوائل آشنایی با استاد از رفتارشان خیلی تعجب می‏کردم. گاهی مجبور می‏شدم برای جواب گرفتن از سؤالی که برایم پیش می‏آمد، خدمت استاد در منزلشان شرفیاب شوم. ایشان در حالی که به جلو در منزل آمده و دست خود را بر دو طرف در گذاشته و پسرشان بیرون بود به سؤال من گوش می‏دادند و پاسخ می‏گفتند. گاهی این سؤال برایم مطرح می‏شد که چرا استاد از من نمی‏خواهند که به داخل منزل بروم. بعدها که آشنایی من با استاد بیشتر شد و گاهی اتفاق می‏افتاد که بتوانم به داخل منزلشان بروم، آن وقت متوجه موضوع شدم که چرا استاد تعارف نمی‏کرده است.(18)
علامه طباطبایی تا چند سال اواخر عمر دائما بدهکار بود و ناچار بود در شهر مقدس قم از خانه‏های استیجاری استفاده کند؛ آن هم خانه‏های محقّری که به او اجازه پذیرایی از دوستان، شاگردان و خویشاوندان را نمی‏داد گاهی صاحب منزل از یک سو اصرار به تخلیه خانه داشت و ازسوی دیگر مرحوم علامه برای پیدا کردن منزل شدیدا در مضیقه و تنگنا به سر می‏برد و با این وصف، بی‏آنکه خم به ابرو بیاورد با حضور قلب و آلودگی کامل به درس و بحث و تألیف ادامه می‏داد و حاضر نبود به کسی اظهار نیاز کرده و مشکلات خود را بازگو کند. در تمام این شرایط سخت و مشکل، همسرش با او اتفاق رأی داشت و در حد توان برای کاستن از بار سختیهای علامه می‏کوشید.(19)

فداکاری
در مورد فداکاریهای این بانو، علامه فرموده است: «خانم به حدی به من کمک می‏کند که گاه اطلاع از چگونگی تهیه قبای خود ندارم». به این معنا که می‏رفت پارچه‏ای انتخاب می‏کرد و پس از خرید می‏دوخت و برای پوشیدن در اختیارش می‏گذاشت. ایشان در جای دیگر خاطر نشان نموده است که وقتی مشغول تحقیق و پژوهش و یا نگارش بودم با من سخن نمی‏گفت و سعی می‏کرد شرایط آرامی را پدید آورد تا رشته افکارم از هم گسسته نشود و برای اینکه خسته نگردم، رأس هر ساعت در اطاق مرا باز می‏کرد و چای می‏گذاشت و سراغ کار خود می‏رفت.
 استاد سید صدرالدین حائری‏شیرازی که از شاگردان نزدیک علامه است، نقل نموده است که روزی همسر استادم می‏گفت: هنوز هم بین من و ایشان تعارفات مرسوم وجود دارد و حضرت علامه تاکنون با تعبیر سبکی نام مرا نبرده و هرگز اسم مرا به تنهایی نمی‏برد.
بی‏جهت نیست که علامه در مرگ چنین همسر فداکار، مؤمن و باادبی اشک می‏ریزد و ناله سر می‏دهد و بعد از فوتش می‏گوید: «وقتی این بانو از دار دنیا به سرای آخرت شتافت، زندگی من دگرگون گشت».
حضرت آیت‏اللّه‏ ابراهیم امینی گفته‏اند: وقتی استاد در فقد همسر می‏گریست، عرض کردم: ما باید درس صبر و استقامت و تحمل مصائب را از شما فرا بگیریم؛ پس چرا این گونه بی‏تابی می‏کنید؟ فرمود: او بسیار مهربان و فداکار بود و اگر همراهیهای ایشان نبود، من موفق به نوشتن و تدریس نمی‏شدم.(20)
آقای سید عبدالباقی ـ فرزند علامه ـ نقل کرده است: علامه در خانه، مهربان و بدون دستور بود و هر وقت به هر چیزی نیاز داشت خودش می‏رفت و می‏آورد و چه بسا هنگامی که عیال و یا یکی از اولادشان وارد اطاق می‏شد، ایشان در جلوی پای آنها تمام قامت برمی‏خاست. بارها اظهار می‏داشت: عمده موفقیتهایش را مدیون‏همسرش بوده است.(21)
فرزند ایشان خانم نجمة‏السادات اظهار نموده است: پدرم همیشه از مادرم به نیکی یاد می‏کرد و می‏گفت: این زن بود که مرا به اینجا رسانید، او شریک من در کارهای علمی بوده و هر چه کتاب نوشته‏ام نصفش مال این خانم است.(22)
علامه طباطبایی که تا این حد برای همسر خود احترام قائل است، به خاطر رسیدن به مقامات معنوی حتی نسبت به حوریه بهشتی بی‏اعتناست. خود ایشان این جریان معنوی را نقل کرده است: روزی در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم. در آن بین یک حوریه بهشتی از طرف راست می‏آمد و یک جام شراب جنّت در دست داشت و برای من آورده بود و خود را به من ارائه می‏نمود. خواستم به او توجهی کنم اما یادم آمد که مرحوم آیت‏اللّه‏ سیدعلی قاضی فرموده بود: به صورتهای زیبای غیبی در حالات عبادی توجه نکنید. لذا چشم پوشیده و از او روی گردانیدم. آن حوریه برخاست و از طرف چپم آمد و بار دیگر آن جام را به من تعارف نمود. باز هم توجهی نکردم. آن حوریه رنجیده خاطر گردید و از من دور شد. از آن روز تا کنون ـ زمان نقل ماجرا ـ هر وقت آن منظره را به یاد می‏آورم از آزردگی آن حوریه بهشتی، متأثر می‏شوم.(23)

جلوه‏ هایی از رفتار متقابل
این مفسّر ژرف‏اندیش، عقیده داشت در اسلام زن در تمام احکام عبادی و حقوق اجتماعی شریک مرد است و او نیز مانند مردان می‏تواند مستقل باشد و هیچ فرقی با مردان ندارد مگر تنها در مواردی که طبیعت زن اقتضای فرق داشته باشد و عمده تفاوت مسأله عهده‏داری حکومت، قضاوت، جهاد با دشمن و ارث است، یکی هم حجاب و پوشیدن مواضع زینت و اطاعت از شوهر (در تمتعات همسری) که در مقابل این محرومیتها و وظایف، تسهیلاتی برای آنان فراهم کرده است. 


پیام زن شماره 56