آخه حالا چه وقت نماز بود؟!
در دوره پنجم مجلس لیدر اکثریت، مرحوم مدرس بود. مرحوم مدرس به طوری که همه او را میشناسند یکی از شخصیتهای ممتاز و بازیگران بسیار ماهر و زبردست در دنیای سیاست بود.
این سید به طوری رولهای خودش را در سیاست خوب و ماهرانه بازی میکرد که تمام رجال سیاسی عصر خودش را مات و متحیر ساخته بود و با آنکه هم دورهای های او رجال باهوش و زبردستی مانند نصرتالدوله، قوامالسلطنه، سردار معظم خراسانی که بعدها به تیمورتاش معروف شد و دادگر و بسیاری از رجال کاری آن زمان بودند دست همه را در سیاست بسته و تمام آنها ناچار بودند در مقابلش سر تعظیم فرود آورده و زیر بار آقائی و ریاست او با کمال مباهات بروند.
مدرس علاوه بر حفظ مقام ریاست و آقائی خودش حرکاتی انجام میداد که جالب نظر و مورد گفتگوی مردم بود. به این جهت مخصوصاً طرز رفتارش با رجال عصر خود، با قوامالسلطنه که رئیسالوزراء بود، با نصرتالدوله که خودش وزیر و وزیر تراش بود، با قوامالدوله و با تمام اشخاصی که در سیاست حکومتی کار میکردند اهانت آمیز بوده و با شوخیها و عبارتهای مخصوص اصفهانیها آنها را غالباً در انظار مسخره و تحقیر میکرد.
دورهی پنجم کابینه قوامالسلطنه بر سر کار بود، مدرس لیدر اکثریت و سلیمانمیرزا لیدر اقلیت بودند. هر یک با نهایت جدیت در کار خود مشغول و نطقهای مهیجی میکردند و مردم با کمال علاقه و میل متوجه کارهای این دو لیدر بودند.
سلیمانمیرزا دولت را استیضاح کرد و قوامالسلطنه هم به پشتیبانی مدرس و دستهای که او را روی کار آورده بودند با کمال شهامت برای استیضاح حاضر شد. بند و بستهای سیاسی در آن چند روزی که برای استیضاح مهلت بود با کمال شدت شروع و قوامالسلطنه که قطع نظر از دسته مدرس و حمایت کنندگان او خودش از پاچهورمالیدههای سیاست و پشت هم اندازهای درجه اول است و در بخشیدن از کیسه خلیفه و وعده دادن به وکلاء مجلس معروف است نیز به کار افتاد، پاشنههای کفشها ور کشیده شد و ملاقاتهای شبانهروزی شدت گرفت و با کمال اطمینان برای استیضاح حاضر شد ولی با وجود تمام زرنگیهای قوامالسلطنه دولت او متزلزل بود زیرا چون کابینه مدتی دوام یافته بود و وکلاء را خسته کرده بود، به تعداد ناراضیها دائماً افزوده شده بود.
از اتفاقات نادرالوقوع آنکه در این جلسه موافقین و مخالفین دولت که کاملاً شناخته شده و طرفین اسامی آنها را ضبط و علامتهای مخصوص فیمابین رد و بدل کرده بودند کاملاً مساوی بود و فقط بقا و فنای کابینه موقوف به یک رأی بود. به این معنی که اگر مدرس و طرفداران کابینه میتوانستند یکی از مخالفین کابینه را جزو موافقین بکنند و یا اقلاً طوری کنند که یکی از عده مخالفین در جلسه و یا در موقع رأی حاضر نشود کابینه سقوط نمیکرد و اکثریت داشت ولی در این موقع حساس پیدا کردن آن یک نفر کار مشکلی بود زیرا هر یک از دو دسته قبلاً صف خود را طوری مرتب کرده بود که ممکن نمیشد رخنهای در آن حادث شود.
جلسه تشکیل شد. هیئت دولت وارد مجلس گردید و مدرس با هوش نگاهی به جبهه نمود و صف خودرا مرتب کرد و دریافت که هر چه در این چند روزه رشته است ممکن است در چند دقیقه پنبه شده و دولت سقوط کند. اگر آن یکنفر وکیل را که تا امروز نتوانسته با خود و رفقایش همراه کند به دست نیاید سلیمانمیرزا کار خود را خواهد کرد ممکن است یک رأی از یک وکیل احمق بیشعوری باشد که خودش قیمت آن را نفهمد ولی به قیمت بقاء یا سقوط یک دولت ارزش دارد. قوامالسلطنه حاضر بود این یک رأی را به ده هزار تومان بخرد ولی وقت گذشته و بازار تعطیل شده و موقع خرید و فروش نیست.
قلبهای طرفداران کابینه در ضربان، حواس آنها پرت و مأیوسانه به یکدیگر نگاه میکنند و در مقابل آنها سلیمانمیرزا و دستهاش خوشحال با دمشان گردو میشکنند. در این اثنا فکری از ذهن مدرس تراوش کرد که مانند صاعقهای به جان مخالفین کابینه افتاد و با یک تردستی ماهرانه و حیرتانگیز دولت را از سقوط نجات داد. در آن دوره وکیل اراک «بیانالملک» بود. این شخص، پیرمرد بیچاره فلکزدهای بود که فقط با صدو پنجاه رأی از شهر اراک وکیل شده بود، به این طریق که حاجآقا عبدالعظیم پسر حاجآقا محسن اراکی وکیل بود و بیانالملک شخص بعد از او بود که با 150 رأی اکثریت داشت.
این وکیل ساده لوح و دست شکسته در تمام دوره مجلس فقط تسبیه میگرداند و صلوات میفرستاد و چون قوامالسلطنه، به او اعتنائی نمیکرد در این موقع در صف مخالفین دولت با جدیت نامنویسی کرده بود.
موقع عصر بود استیضاح شروع شد دولت هم به سئوالات نمایندگان جواب داد. وقت رأی گرفتن نزدیک شد. در این اثنا مدرس از جا برخاست و با اشاره به بیانالملک گفت که میخواهد برای ادای نماز عصر برود ـ بیانالملک هم برای آنکه مبادا جلسه طول بکشد و وقت نماز بگذرد برای نماز خواندن بیرون رفت. مدرس کمی زودتر بیرون آمد و بلافاصله قفلی تهیه کرد و سپس با بیانالملک به یکی از اطاقهای زیرین مجلس برای ادای نماز رفتند ـ مدرس که مقصودش نماز نبود و فقط میخواست بیانالملک را مشغول نموده و شاهکار خود را به خرج دهد دقیقه به دقیقه از وضع مجلس توسط پیشخدمت مطلع میشد. همین که فهمید بفاصله چند دقیقه دیگر رأی گرفته میشود فوراً در اطاقی را که بیانالملک در آن نماز میخواند بدون آنکه وی متوجه شود قفل کرد و کلیدش را درجیب گذاشت. این اطاق فقط یک در به بیرون داشت. مدرس در مجلس برای شرکت در رأی حاضر شد.
مؤتمنالملک رئیس مقتدر مجلس که به هیچ وجه نظامات مجلس را از دست نمیداد رأی گرفتن را شروع نمود ـ مخالفین دیدند بیانالملک نیست و اگر او نباشد دولت اکثریت خواهد داشت. هر چه توانستند او را صدا کردند و جوش زدند ولی فائده نداشت و اگر یکی از آنها بیرون میرفت ممکن بود همان دقیقه رأی گرفته و بدتر شود.
نماز بیانالملک تمام شد. یکی از پیشخدمتها با کمال عجله پیغام سلیمانمیرزا را خواست به او برساند ولی در قفل بود. آن بیچاره که نمیدانست در توسط چه کسی قفل شده، هر چه سعی کرد نتوانست از اطاق بیرون آید. دویدند در جلسهی مجلس که کلید را از مدرس بپرسند. مدرس با ایماء و اشاره به آنها جواب داد که کلید نزد او نیست. در این اثنا رأی اعتماد گرفته و دولت با تفاوت یک رأی اکثریت داشت و باقی ماند ـ سپس مدرس به عجله بیرون آمد و طوری که کسی متوجه نشود که کلید در جیب او بوده در را به روی بیانالملک باز کرد و صورت او را بوسید و با لهجهی اصفهانی گفت: «جونم، مرد سیاسی! آخر حالا چه وقت نماز بود؟!»
خواندنیها، شنبه 8 مهر 1323