
17 شهریور 1404
شاه فکر میکرد ۱۷ شهریور پایان کار مبارزه است
روایتی از رخشنده اولادی شاهد عینی کشتار 17 شهریور 1357
واقعه ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ که بعدها با نام «جمعه سیاه» در تاریخ معاصر شناخته شد، از خونبارترین روزهای است که رژیم پهلوی برای مردم رقم زد؛ روزی که ارتش شاهنشاهی با تکیه بر فرمان حکومت نظامی، میدان ژاله تهران را به کانون سرکوب و قتلعام مردم بدل ساخت.
بررسی گزارشهای رسمی ساواک و همچنین اسناد دیپلماتیک خارجی نشان میدهد شمار جانباختگان این فاجعه بهمراتب بیشتر از ارقامی بود که رژیم بهطور رسمی اعلام میکرد.
از طرف دیگر روایت شاهدان عینی و بیانیههای امام خمینی از نوفللوشاتو، بُعد تازهای به ماجرا بخشید و این رخداد را از یک سرکوب خونین فراتر برد و به نمادی از خشونت ساختار سلطنت و عاملی برای همبستگی و انسجام انقلابیون تبدیل کرد.
آنچه در این نوشتار میآید، برشی است از صفحات 15 تا 16 کتاب «نشست تخصصی کالبدشکافی یک واقعه؛ ۱۷ شهریور ۱۳۵۷» که توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منتشر شده است. در بحشی از این کتاب خانم رخشنده اولادی، یکی از حاضران و شاهدان مستقیم ماجرا، روایت خود را از این روز تاریخی بازگو میکند.
خانوادهها در صف اعتراض
من یکی از شاهدهای عینی هستم که در روز هفده شهریور و در روزهای قبل از هفده شهریور در تظاهرات مردمی شرکت میکردم. من باوجود داشتن پنج بچه سعی میکردم در این تظاهرات حضور داشته باشم، [...] بعد از روز شانزده شهریور، عصر - که ما از قیطریه میآمدیم - شعار این بود: «فردا هفده شهریور هشت صبح میدان ژاله». ما هم در هفده شهریور بهاتفاق خانواده، یعنی همسرم، خواهرم و برادرم، به سمت میدان ژاله رفتیم.
اطراف میدان، گارد شاه بود. [...] همهشان مسلح و [...] به حالت [...] کاملاً آمادهباش[...]. تظاهرکنندهها چهار طرف خیابان را گرفته بودند. هر چه از ساعت هشت میگذشت، جمعیت زیادتر هم میشد. آن وقت هیچکس فکر نمیکرد که نیروهای مسلحی که بهصورت آمادهباش نشستهاند، ممکن است گلوله شلیک کنند.
[...] یک عده از برادرها مقداری روزنامه پخش کرده بودند. گفتند این روزنامهها را بگیرید، اگر گاز اشکآور پخش شد، اینها را آتش بزنید که خفه نشوید.
روز خونین تهران
ساعت هشت و نیم هلیکوپترهایی در بالا گشت میزدند. سه چهار گلوله از آن بالا شلیک شد، [...] انگار از روز قبل برنامهریزیشده بود. چند گلوله از بالا خالی کردند و از پایین شروع به رگبار بستن بر روی مردم کردند، از چهارسوی میدان به سمت مردم شلیک کردند. تعداد زیادی از مردم همان لحظههای اول هراسان شدند. تعدادی هم جریتر شدند.
نجات از میان گلولهها |
یک عده مجروح شده بودند. بقیه که سالم بودند، روی زمین خوابیدند و از ترسشان بلند نمیشدند. منتظر بودند تا موقعیتی پیش بیاید و از صحنه بیرون بروند. من یک بچه دوساله همراهم بود. او را نمیتوانستم روی زمین بگذارم. دنبال این بودم که کنار یک [...] جوی آبی پناه بگیرم. نگاه کردم دیدم سمت راست من تعداد زیادی مجروح شدهاند. عدهای از مردم آمدند تا مجروحها را از صحنه خارج کنند، من هم به دنبال آنها رفتم. دوباره شروع کردند به رگبار بستن.
از جلوی سربازها که رد میشدم، گفتم اینها برادرهای شما هستند، چرا شما اینها را به رگبار میبندید. فرماندهشان آمد جلو و با مشت و لگد به جان من افتاد. شروع کرد به بدوبیراه گفتن. دائماً میگفت کجایند حامیان شما که به داد شما برسند. کجایند آنهایی که شما برای آنها شعار میدهید. چرا الان نمیآیند، به داد شما برسند؟ همینطور میگفت و سربازها هم دوباره شروع کردند به رگبار بستن.
دیگر من از آن صحنه بیرون آمدم. هر سمتی نگاه میکردم، مجروح ریخته بود. یک عده مجروحین را میکشیدند و میبردند. یک عده مانده بودند. پنج، شش مجروح را کشیدند و بردند در خانهای و تا چهار بعدازظهر آنجا نگه داشتند، تا موقعیت کمی مناسب شود و بعد از آنجا خارج کنند و ببرند به بیمارستان. موقعیت طوری نبود که بتوانند مجروحها را به بیمارستان ببرند. گاردیها نمیگذاشتند؛ مجروحان را میگرفتند و با خود میبردند.
۱۷ شهریور؛ پایان یا آغاز؟
به نظر من هفده شهریور نقطه عطفی در انقلاب اسلامی بود. شاه فکر میکرد که پانزده خرداد همهچیز تمام شد، ولی [...] او مردم را نمیشناخت. اینها فکر میکردند با چهارتا گلوله و با هزار شهید میتوانند مردم را از صحنه خارج کنند. من پنج بچه داشتم. بچهها را بیشتر با خودم میبردم. خیلیها هم همینطور بودند. هفده شهریور شروع کار بود. ولی شاه فکر میکرد پایان کار است. این یک اشتباه محض بود.