خاطرهای از شهادت حاج آقا مصطفی
یکی از دوستان را درصبح اول آبان 1356 در بازار دیدم. ایشان پرسیدند: از حاج آقا مطصفی چه خبر؟ من تعجب کردم و گفتم: چطور؟ حالشان خوب است. اتفاقا دیروز بعد از ظهر هم درس داشتند.گفت: مثل این که شما در جریان نیستی!صبح زود حالشان به هم خورده بود و به بیمارستان بردند. من،خودم را فورا به منزل امام رساندم. عده ای از دوستان در بیرونی منزل اجتماع کرده و ناراحت بودند. در این لحظه حاج احمد آقا در حالی که بسیار مضطرب بودند، تشریف آوردند و به خدمت امام رسیدند. آن حضرت دو بار از ایشان پرسیدند: حال مصطفی چطور است؟ حاج احمد آقا پاسخی ندادند، در مرتبه سوم امام فرمودند: پرسیدم حال مصطفی چطور است؟ چرا به من نمی گویی؟
در این لحظه حاج احمد آقا شروع به گریه کردند و امام فرمودند: انا الله و انا الیه راجعون.
من امید داشتم که ایشان برای ملت مسلمان مفید باشد، ولی خدا نخواست. بنده نیز با شنیدن خبر به همراه آقایان رضوانی،فرقانی،خاتم و دیگر دوستان به خدمت آن بزرگوار رسیده و تسلیت گفتیم.
آقای فرقانی آیاتی از قرآن مجید را تلاوت کردند و حضرت امام با حالتی بسیار طبیعی از ما تشکر کردند. دکترها پیشنهاد کرده بودند که جسد حاج آقا مصطفی را کالبد شکافی بکنند که امام نپذیرفتند. خلاصه چند تا ماشین کرایه کردیم و جنازه آن شهید عزیز را به کربلا برده و به حرم حضرت اباعبدالله الحسین(ع)و قمر بنی هاشم(ع)طواف دادیم. سپس بعد از ظهر همان روز،نزدیک غروب به نجف برگشته و تشییع را به فردا موکول کردیم.
پس از مشورت با دوستان قرار شد که جنازه را در مقبره کمپانی دفن نماییم. آقای شیخ علی کاشف الغطاء دستور آماده سازی قبر را دادند. یکی از کارگران در زیر زمین مقبره رفت و پس از دقایقی بالا آمده و گفت:فقط در بین دو تا قبر یک جای کوچکی است.
آقا کاشف الغطاء گفت: چاره ای نیست، همان جا را آماده کن.همان شخص پس از مدتی دوباره بالا آمده و گفت:این جا جسدی است که سالم مانده و انگشتری به انگشت دارد.
پرسیدم: جسد مال کیه؟!
او گفت: احتمالا جنازه آیت الله بنی صدر است.
در مدخل نجف مسجدی وجود دارد که علما و بزرگان را از آنجا شروع به تشییع می کنند. امام نیز در تشییع جنازه بعضی از بزرگان و علماء حدود ده یا پانزده دقیقه ای شرکت می کردند. تشییع پیکر پاک حاج آقا مصطفی نیز از همان مسجد آغاز گردید. آن حضرت طبق معمول بدون این که تبعیضی مابین فرزندشان و دیگران قائل بشوند، در مراسم شرکت کردند و تا نزدیک بازار پیکر را مشایعت فرمودند و در آنجا از جمعیت جدا شده و به سوی منزلشان روانه شدند.در حالی که همه مردم با حزن واندوه و گریه پیکر حاج آقا مصطفی را تشییع می کردند،این رفتار تاثیر بسیار عمیقی در میان- مردم بخصوص عرب ها- بر جای گذاشت.
امام در مراسم دفن شرکت نکردند و ما پس از خاک سپاری به منزل آن بزرگوار رفتیم. عزاداری در حیاط خانه بود و آقای شیخ عبد الحسین خراسانی روضه می خواند. همه حاضرین گریه می کردند اما امام ساکت نشسته بودند. در این لحظه آقای خراسانی رو به امام کرده و گفتند: «آقا»گریه کنید، این گریه نکردن شما برای قلبتان ضرر دارد. پیغمبر اکرم(ص)در مرگ فرزندشان ابراهیم گریه کردند، ائمه ما گریه کردند، شما هم گریه کنید. امام با شنیدن این حرف ها دستمالشان را درآورده و مقداری گریه کردند.
در مجالس ترحیم حاج آقا مصطفی ،هیات هایی از مردم عرب از شهرستان ها و روستاها با علم و کتل به نجف می آمدند و در مسجد هندی(مسجد جامع نجف)عزاداری می کردند. آن ها از ما می پرسیدند که ، پدر این شهیدکیست؟ ما هم امام را که مثل یک سرو دم در می ایستادند، نشان می دادیم.آن ها تعجب کرده و می گفتند:پس ایشان چرا گریه نمی کنند!!
قبل از شهادت حاج آقا مصطفی، تنها زوار ایرانی به دور امام حلقه می زدند و دستبوسی می کردند. اما بعد از این واقعه عرب ها نیز گرد وجود ایشان حلقه می زدند. چنان که یک شبی با آن بزرگوار در حرم حضرت امیر وارد شدیم. یک لحظه متوجه شدم که چند نفر از زنان عرب عباهایشان را جمع کرده و بطرف امام خیز برداشته اند. به دوستم گفتم: مواظب باش،این ها با وضعی که می آیند دست آقا را خواهند گرفت. البته خود امام همیشه مواظب بودند که زن ها دستشان را نبوسند. به هر حال آن ها خودشان را به ایشان رساندند وعبایشان را به چشمان و صورت خود می کشیدند و می بوسیدند.
حضرت امام در روز دهم شهادت حاج آقا مصطفی اعلام فرمودند که درس را شروع خواهند کرد. به خدمتشان عرض کردیم: آقا چه اصراری دارید که به این زودی درس را شروع بفرمایید؟!
فرمدند: نه،من هم مثل بقیه می خواهم درس بگویم.
به هر حال آن بزرگوار بسیار طبیعی درسشان را شروع کردند و بدین مضمون فرمودند: این گونه مصائب را ما توجه نداریم که جزء الطاف خفیه پروردگار هستند و مرگ مصطفی نیز از الطاف خفیه الهی است.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران - تهران