03 اردیبهشت 1393
کودتا، سرانجام یک خوشبینی
رهبر انقلاب در یکی از سخنرانیهای خود، دربارهی بحث ملیشدن صنعت نفت میگویند که اشتباه مصدق آن بود که برای اینکه بخواهد از زیر فشار انگلیسیها رهایی پیدا کند به سمت آمریکاییها گرایش پیدا کرد؛ اما نتیجه این شد که در نهایت نه تنها آمریکاییها به او پشت پا زدند، بلکه حتی با انگلیسیها برای سرنگونی مصدق همراه شدند. از این منظر به نظر شما چه اتفاقات داخلی و بینالمللی باعث شد که مصدق برای پیشبرد برنامههای خود به آمریکا روی آورد؟
این نکته که چرا رجال سیاسی ایران -حداقل در تاریخ معاصر- برای تأمین منافع ملی کشور معمولاً به دنبال قدرت سومی بودند که جایگزین قدرتهای سنتی انگلیس و روسیه شود، خود حائز اهمیت است. در دوران قاجار و با شروع جنگهای ایران و روس و بازی جدید روسها و انگلیسها علیه ایران که به دنبال غارت منابع ایران بودند، رجال سیاسی ایران به سمت فرانسه رفتند تا بلکه بتوانند به کمک این کشور در مقابل این دو قدرت سنتی بایستند. در دورهی ناصرالدین شاه حتی به کشورهایی چون آلمان و اتریش و حتی آمریکا هم توجهاتی صورت گرفت. حتی در دورهی رضا شاه هم برخی از رجال سیاسی از قبیل قوامالسلطنه تصور میکردند که این قدرت سوم میتواند آمریکا باشد؛ البته آمریکایی که در حال پشت سر گذاشتن دکترین مونروئه و آمادهی ورود به مسائل بینالمللی شده بود و چهرهی استعماری او هنوز چندان برملا نشده بود.
پس از جنگ جهانی دوم و برکناری رضاخان واشغال کشور به وسیلهی متفقین -یعنی آمریکا و شوروی و انگلیس- کشور دچار ضعف شدید سیاسی- اقتصادی بود و برخی از رجال سیاسی تصور میکردند که برای جبران ضعفها و کمبودها چارهای ندارند جز آنکه دستشان را به بیرون و در مقابل قدرتهای بینالمللی دراز کنند و از آنها کمک بخواهند. در این مقطع، ایالات متحده نیز به دلیل اجرای سیاستهای موسوم به اصل چهارم طرح «مارشال» که در حقیقت کمک به کشورهای توسعهنیافته جهت مقابله با گسترش کمونیسم یعنی شوروی بود، عملاً وارد سیاست و اقتصاد نیم کرهی دیگر و بهطور خاص منطقهی غرب آسیا شد. طبیعی است در این منطقه، کشور ایران از حیث موقعیت ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک از اهمیت زیادی برخوردار است و این امر موجب شد تا آمریکاییها بر روی ایران حساب ویژهای باز کنند. از سوی دیگر، چهرهی استعماری آمریکا هنوز برای بسیاری از نخبگان سیاسی ایران شناخته نشده بود. همین موضوعات سبب شد تا رجال سیاسی ایران در آن زمان تصور کنند که آمریکا با دو قدرت دیگر تفاوت دارد و میتوانند روی کمک او حساب دیگری باز کنند.
در جریان ملیشدن صنعت نفت نیز به دلیل آنکه تا آن زمان، عملاً نفت ایران به لحاظ حقوقی و بر مبنای قرارداد دارسی و قرارداد ۱۹۳۳ در انحصار انگلیسیها بود و انگلیسیها از این راه منابع کشورمان را غارت کرده و سود سرشاری به جیب زده بودند و حالا ملیشدن نفت به مثابه رویارویی جدی ایران با بریتانیای آن روز محسوب میشد، طبیعی بود که دکتر مصدق و یاران او فکر کنند باید به سمت آمریکا گرایش پیدا کرده و با کمک او به جنگ دیپلماتیک با انگلیسیها بروند. مصدق به شوروی هم نمیتوانست نزدیک شود، چراکه اولاً به لحاظ فکری با شوروی کمونیستی قرابتی نداشت و ثانیاً خود روسها نیز به دنبال بهرهبرداری و سوءاستفاده از منابع نفتی ما در شمال کشور بودند. بنابراین آنها خود به خود به سمت آمریکاییها گرایش پیدا کردند.
همانگونه که گفتید همزمان با مطرح شدن آمریکا به عنوان یک ابرقدرت در عرصهی جهانی، یک خوشبینی مفرطی هم در سیاستمداران ایرانی نسبت به این کشور به وجود آمد. آیا این خوشبینی تنها به دلیل شکست دوقطبی انگلیس و شوروی بود یا دلایل دیگری هم داشت؟
بله، همانطور که گفتم روسیه و انگلیس به دلیل سابقهی چند صد سالهی خود در استعمار و استثمار کشورهای جهان، برای همهی مردم شناخته شده بودند؛ اما آمریکا به دلیل آنکه سابقهی چندانی از حضور او در مسائل استعماری جهان وجود نداشت، عملکرد او تا حدودی برای رجال سیاسی ایران شناخته شده نبود. امروز اگرچه حتی کودکان ما هم شاید بتوانند مثالهای زیادی از خوی استعماری و سلطهگرانهی آمریکاییها بزنند، اما این عدم شناخت از آمریکا در آن مقطع زمانی موجب شد تا نوعی احساس خوشبینی نسبت به آمریکا وجود داشته باشد.
از سوی دیگر، این موضوع حاکی از عدم درک درست رجال سیاسی ایران و دکتر مصدق از ساختار نظام بینالملل و مناسبات میان آن بود. یعنی اگر چنانچه یک سیاستمدار به درستی ماهیت این ساختار و مناسبات درون آن را بداند، به سهولت متوجه خواهد شد که اصل اساسی در این ساختار، حفظ و تحکیم و استمرار نظام سلطه است و از این زاویه فرقی بین روسیه و انگلیس با آمریکا وجود ندارد. همهی قدرتهای جهانی به دنبال افزایش قدرت خود در سطح داخلی، منطقهای و بینالمللی هستند و برای آنها روش رسیدن به این قدرت، حتی اگر غارت و چپاول سایر ملل باشد موضوعیت ندارد. این مسأله را متأسفانه سیاستمداران ایرانی متوجه نبودند و فکر میکردند این کشورها منافع استراتژیک خود را فدای کشور ایران و لبخندهای دیپلماتیک و تعارفهای سیاسی سیاستمداران آن میکنند. آنها غافل از این بودند که این کشورها اگرچه ممکن است از برخی جوانب، تفاوتهایی با هم داشته باشند، اما به لحاظ منافع مشترک جهانی، نه تنها هیچگاه در اصول با هم اختلافی ندارند، بلکه به یکدیگر کمک هم خواهند کرد.
صوت: ظهور و سقوط مصدق | عاقبت اعتماد به آمریکا
در اسناد وزارت خارجهی انگلیس پیرامون ملیشدن صنعت نفت ایران، نکتهی جالبی وجود دارد که اگرچه انگلیسیها خیلی سرسختانه در مقابل ملیشدن صنعت نفت ایران قد علم کرده بودند، اما گویا آمریکاییها مقداری منعطفتر با این قضیه روبرو شدند؛ گویا آنها میخواستند از همین راه نظر مقامات ایرانی را به سمت خود جلب کنند.
همینطور است. اصولاً ما برای شناخت رفتار سه کشور مهم آن مقطع یعنی انگلیس، شوروی و آمریکا باید به نقش آنان در برهههای تاریخی در مسائل بینالملل و بهطور خاص در مواجههی آنان با ایران توجه داشته باشیم. انگلیسیها تا آن زمان نفت ایران را در انحصار خود داشتند و طبیعی بود که ملیشدن نفت ایران به معنای از دست دادن این مبنع لایزال مادی و چشمبستن از سود سرشار ناشی از آن برای آنان باشد. شوروی نیز به دنبال بسط ایدئولوژی کمونیسم در ایران به منظور افزایش قدرت اجتماعی خود و همچنین به دنبال تسلط بر منابع نفتی در شمال ایران بود. از سویی دیگر از این مقطع به بعد، چنانچه میدانیم جهان بینالملل به دو بلوک شرق و غرب تقسیم شده بود و دو ایدئولوژی کمونیستی و کاپیتالیستی به مصاف یکدیگر رفته بودند و هرکدام نیز به دنبال یارکشی بودند. ایران نیز به دلیل آنکه همسایهی مهم شوروی محسوب میشد، برای هر دو طرف از جایگاه ویژهای برخوردار بود.
آمریکا نیز که قدرت جدیدی محسوب میشد، از طرفی به دنبال مقابله با بسط ایدئولوژی کمونیسم و قدرت شوروی در جهان بود، و از سوی دیگر به دنبال جایگزین شدن خود به جای انگلیس در مناسبات بینالمللی بود. بنابراین طبیعی بود که چندان هم بدش نمیآمد تا انحصار نفت ایران از دست انگلیسیها خارج شود تا او با ایران شریک شده و سهمی داشته باشد. چراکه از این طریق، هم از توان اقتصادی لازم برای حضور در صحنهی سیاست جهانی بهرهمند میشد و هم میتوانست سلطهی خود را بر نظام سیاسی آن مقطع ایران تثبیت کند.
به همین علت در ماجرای ملیشدن صنعت نفت نشانههای مثبتی از سوی «هنری گریدی» سفیر آمریکا در ایران و «جورج مک مگی» معاون وزارت امور خارجهی آمریکا در امور خاورمیانه نسبت به ایران دیده میشد. همین امر هم موجب شد تا نخبگان سیاسی ایران گرفتار این خطا شدند که آمریکاییها با ایران در ملیشدن صنعت نفت همسو و همجهت هستند. غافل از اینکه آمریکا به دنبال ملی کردن نفت ایران نیست و اصلاً این مسأله برای او اهمیتی ندارد. برای او منافع و سلطهی خودش اهمیت دارد و حالا هم که میبیند با شکست انحصار نفت ایران، انگلیس ضربه خورده است، به نفع منافع ملیاش خواهد بود تا مقداری به دولت ایران کمک کند تا راه برای شراکت خودش هموار شود. به همین خاطر هم بود که این کمک ظاهری، تنها تا زمانی برجا بود که انحصار نفتی شکسته شد؛ از فردای ۲۹ اسفند که نهضت ملیشدن صنعت نفت به پیروزی رسید و به تصویب مجلسین و پس از آن امضای شاه هم رسید، سیاست آمریکا در قبال ایران تغییر کرد. از اینجا به بعد است که برخلاف آن نشانههای مثبت، آمریکاییها با جدیت تمام به دنبال شراکت و بهرهبرداری از منابع نفتی ایران و در واقع، همراه با انگلیس در پی مهار نهضت ملیشدن نفت ایران هستند. یعنی همان کاری که بعد از کودتای ۲۸مرداد و در قالب قرارداد کنسرسیوم انجام دادند.
یکی از اسناد دیگری که در رابطه با ملیشدن صنعت نفت وجود دارد، نامهای است که دکتر مصدق به آیزنهاور مینویسد و از دولت آمریکا برای سر و سامان دادن به اوضاع داخلی ایران درخواست کمک و مساعدت میکند. چرا مصدق فکر میکرد برای نجات ایران از مشکلات اقتصادی و شکستن تحریمها میتواند روی آمریکا حساب باز کند؟
بخشی از این طرز فکر به رفتارشناسی دکتر مصدق و خلقیات و روحیات شخصی ایشان برمیگردد؛ بخشی دیگر هم برمیگردد به همان موضوعاتی که پیشتر اشاره کردم، مبنی بر اینکه هنوز ماهیت آمریکا آنگونه که باید برای نخبگان سیاسی ما مشخص نشده بود و همچنین اینکه آنان تحلیل درستی از ساختار نظام بینالملل و مناسبات موجود در آن نداشتند و به همین علت نسبت به آمریکا خوشبین بودند. نکتهی مهمتر اینکه نخبگان سیاسی آن روز ایران توانایی لازم برای بسیج امکانات کشور به منظور مقاومسازی کشور در برابر تهدیدهای بیگانگان را نداشتند. این مسألهی بسیار مهمی است که بررسی علل و عوامل آن، سخن مستقلی را میطلبد. جالب است بدانید نامهای که اشاره کردید را دکتر مصدق در زمستان ۱۳۳۱ برای آیزنهاور مینویسد، یعنی چند ماه قبل از کودتای ۲۸ مرداد. یعنی حتی تا چند ماه قبل از کودتای آمریکا علیه دولت دکتر مصدق، او همچنان تصور میکرد که میتواند روی کمک آمریکاییها حساب باز کند. در حالی که جوابی که آیزنهاور به نامهی مصدق میدهد، گویای همه چیز است. آیزنهاور آشکارا به دولت ایران میگوید تا زمانی که خودتان نتوانید مشکلاتتان را با انگلیس حل کنید و سازوکاری برای فروش نفت و پرداخت غرامت به انگلیس پیدا کنید، ما هم به شما کمکی نمیکنیم. یعنی عملاً آمریکاییها آب پاکی را روی دست مصدق ریختند و چند ماه پس از آن هم همراه با دولت انگلیس علیه وی دست به کودتا زده و دولتش را سرنگون کردند.
بر پایهی آنچه در این مختصر بیان کردم، به نظرم هر سیاستمدار زیرک و باهوشی میتوانست آنچه را که قرار بود در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اتفاق بیفتد را تا اندازهی زیادی پیشبینی کند. معلوم بود که آمریکا نیز همانند انگلیس، نهضت ملی ایران و گسترش آن به دیگر کشورها را علیه منافع جهانی غرب میداند و در پی مهار آن است؛ او از ملیشدن صنعت نفت میخواست استفادهها و بهرههای خودش را ببرد. جوابی که دولت آمریکا به نامهی مصدق میدهد هم این نکته را بهخوبی روشن میسازد. اسناد منتشرشده پس از ۶۰ سال از کودتای ۲۸ مرداد توسط وزارت خارجهی آمریکا نیز گویای این مسأله است که آنها از قبل در پی طراحی کودتایی علیه دولت مصدق بودند. بنابراین این موضوع نه تنها برای دکتر مصدق -شخصیتی که عمرش را در سیاست گذرانده و زمانی نمایندهی مجلس، زمانی وزیر و حالا هم نخست وزیر بود و نسبت به موضوعات حقوقی و بینالمللی نیز آگاهی داشت- میبایست قابل پیشبینی باشد، بلکه برای سایر نخبگان سیاسی نیز حداقل باید به عنوان یک فرضیه، مورد تأمل قرار میگرفت. همانطور که آیتالله کاشانی نسبت به ماهیت همهی دولتهای سلطهگر به جامعه توجه میداد و وقوع این کودتا را پیشبینی کرده و به مصدق مسائلی را گوشزد میکرد، اما متأسفانه مصدق که بدون توجه به انگیزه و عوامل پشتیبانی مردم، تصور میکرد با هرگونه عملکردی باز هم «مستظهر به رأی مردم» است، به این تذکرات اعتنایی نشان نداد.
در حقیقت دولتی که میخواهد یک نهضت ملی را در برابر قدرتهای سلطهگر مدیریت کند، میبایست به لوازم نظری و عملی این امر ملتزم باشد. نمیتوان از یکسو از پیچیدگی روابط بینالملل و همبستگی راهبردی بازیگران نظام سلطه غافل بود و پنداشت که آنان به خاطر حقوق بشر و دمکراسی و یا ترس از بزرگنمایی حزب توده، منافع نامشروع خود را رها کرده و به حقوق ما اهمیت میدهند و از سوی دیگر با سکولاریسم و نگاه ابزارانگارانه به دین و دینداران، باعث کنار کشیدن بدنهی مسلمان جامعه و بیپشتوانه شدن نهضت شد و عملاً همهی اهرمهای مقاومت را از دست داد و باز هم پنداشت که مردم از چنین سیاستی حمایت خواهند کرد و میتوان در برابر سلطهگران مقاومت کرد!
مهمترین اهرم حفظ استقلال کشور و تأمین منافع ملی، حضور مردم در صحنه است و این نیز ممکن نیست مگر با ایمان به مردم و احترام به ارزشهای آنان و تکیه بر امکانات داخلی. اگر کسی شعار استقلال و منافع ملی را سر بدهد اما به ارزشهای مردم که مهمترین عامل حضور و حمایت آنها است، بیتوجهی کند، یا در عقلانیت او باید تردید کرد یا در صداقت وی.
پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتاللهالعظمی سیدعلی خامنهای (مدظلهالعالی)