18 مرداد 1400
فلاکت روستائیان در دوران «تمدن بزرگ»
بعد از برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی، محمد رضا پهلوی در فواصل مختلف و به مناسبتهای گوناگون دائماً سخن از «تمدن بزرگ» به میان میآورد و ایران را در «دروازههای تمدن بزرگ» احساس میکرد. اما آیا واقعاً ایران در دهه ۱۳۵۰ ایرانی متمدن بود؟ آیا مردم ایران در آن دهه که «دهه درخشش اقتصادی ایران» نام گرفته بود، تامین و مرفه بودند؟
مقاله حاضر وضع روستائیان در دهه 1350 را مورد بررسی قرار داده است:
بهای جهانی نفت بعد از جنگ اکتبر ۱۹۷۳ (1352 خورشیدی) با افزایش بیسابقهای مواجه شد و این افزایش قیمت در ایران با افزایش حجم تولید و صادرات نفت نیز مواجه گردید. این رویداد توانست رژیم پهلوی را در سالهای دهه 1350، به یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان تبدیل کند. میزان درآمد نفت که در سال 1342، بالغ بر 555 میلیون دلار و در سال 1347، حدود 985 میلیون دلار و در سال 1350 بالغ بر 1 میلیارد و 870 میلیون دلار بود، ناگهان چنان رشد یافت که در سال 1356 به بیش از 20 میلیارد دلار رسید.(1)
اما افزایش چند برابری قیمت نفت ایران در دهه 1350 هیچ تاثیر مثبتی بر سطح رفاه مردم نگذاشت. روستائیان که با فقر دست و پنجه نرم میکردند و با رویای دستیابی به زندگی بهتر به سمت شهرها روان شده بودند، بعد از رسیدن به تهران با مشکل عدیدهای چون شغل و مسکن و .... مواجه شده و گرفتار بلایی دیگر یعنی زاغهنشینی شدند.
در واقع، یکی از پیامدهای عدم موفقیت برنامههای اقتصادی شاه در دهه 1350 را مهاجرت رو به گسترش روستائیان به شهرها میباشد. مهاجران روستایی با ورود به شهر به علت کمبود درآمد گرفتار زاغهنشینی شده و با مشاهدة فاصله میان درآمد خود و افراد مرفه شهرنشین از یک سو، و فاصلة میان زندگی شهر و زندگی روستایی از سوی دیگر، افزون بر بحران اقتصادی، دچار بحران اجتماعی نیز میشدند و این بحرانها مهاجران را به صورت یک تودة آمادة انفجار در میآورد. بعضی مورخان، این پدیده را یکی از دلایل شکلگیری انقلاب و سقوط پهلوی تلقی کردهاند. برای نمونه، در این باره گفته شده است:
«به دنبال اصلاحات ارضی شاه و نابودی کشاورزی و توسعه شهرنشینی، روستائیان که به امید پیدا کردن شغل مناسب به شهرها هجوم آورده بودند طبقه کارگر روزمزد شهری را به وجود آوردند. اینان که اغلب به صورت مجرد به شهرها مهاجرت کرده و خانوادة خود را در روستا باقی گذارده بودند با فرهنگ شهری غربزده که با آن بیگانه بودند مواجه شدند و مجبور بودند برای کسب درآمد در ساختمانها و در مجاورت کاخها و ویلاهای مجلل که با هزینة گزاف ساخته میشد به کار مشغول شوند. درآمد آنها اگر چه تصور میشد نسبتاً مناسب است اغلب به خاطر تورم سرسامآور مغلوب هزینهها میشد. از اوایل سال 1355 با تقلیل درآمد نفت، اجرای کارهای ساختمانی کاهش یافت و در نتیجه کارگران به خیل بیکاران پیوستند. زیرا با وضع بد و مأیوس کنندة کشاورزی در روستاها امکان بازگشت آنها نیز غیرممکن بود. با توجه به زیربنای مذهبی اکثر آنها، قشر مزبور که اغلب هم جوان بودند در آغاز حرکت سیاسی ـ انقلابی در شهرها در هستة اصلی مبارزة تودههای مردم قرار گرفتند و خود نیز ارتباط مبارزه را میان شهر و روستا تشکیل دادند.»(2)
واقعیت این بود که مهاجرت، درمان درد روستائیان مهاجر نبود، آنان در حالی به سرزمینی ناشناخته پا مینهادند که برای خود تصوراتی از زندگی بهتر داشتند. رادیو و آموزشهای سپاهیان دانش و بهداشت بیش از آن که روستائیان را جذب آرمانها و ارزشهای سلطنت پهلوی سازد، آنان را شیفته زندگی شهری ساخته بود. ولی مهاجران نه تنها به زندگی مطلوبی در شهر دست نمییافتند، بلکه با زندگی حاشیهنشین و محرومیت از بسیاری مواهب زندگی شهری به نوعی تحقیر در کنار سایر ساکنان شهر بایستی تن میدادند. آنان با زندگی در حاشیهها و سرپناههایی نه شبیه خانه، به نامهایی چون زاغهنشینان، آلونک نشینان، گودنشینان، حلبیآبادها و ... شهره و معروف شده بودند. آنان گویی جزو طبقات شهرنشین نبودند و تنها ابزاری برای تسهیل برخی از امور طبقات شهری بودند. اینان اگر چه همچون لکههایی سیاه در گوشه و کنار شهر تهران حضور داشتند و گهگاه با ویران شدن خانههایشان از نقطهای به نقطة دیگر رانده میشدند، اما نیروی قابل توجهی برای بسیج نیروهای انقلاب و زمینی آماده برای رویش بذر انقلاب بودند. از همین رو، این مردمان بیطبقه در ادبیات انتقادی و انقلابی راه یافتند.(3)
بدیهی است در مورد علت مهاجرت روستاییان به شهرها در سالهای نیمه دوم دهه 1340 تا نیمه اول دهه 1350، باید موضوع توسعهنیافتگی روستاها و شهرهای کوچک، عواملی همچون بیکاری دائم، دستمزد کم فعالیتهای زراعی، ناعادلانه بودن توزیع درآمدها، غیراقتصادی بودن امکانات کشاورزی و تحقیر اجتماعی روستاییان را مد نظر داشت.(4)
آنتونی پارسونز، سفیر انگلیس در ایران وضعیت روستائیان دهه 1350 را که با رویای زندگی بهتر به شهر هجوم آورده بودند اینگونه توصیف میکند: «روستاییان که به شهرها سرازیر شده، آنطور که گفته میشد، به دنبال خیابانهایی میگشتند که سنگفرششان از طلا بود، ولی آنها را نمییافتند، و در عوض به پرولتاریای بیریشه و ساکن حلبیآبادهای حومه تبدیل میشدند. تعداد نیروی کار ماهر، به علت آنکه سیستم آموزش عمومیِ در حال تکوین، از تقاضای روزافزون جامعه بسیار عقبمانده بود، شدیداً کاهش مییافت... افراطیگری عجیب و غریب و پرطمطراق برخی از برنامههای مورد علاقه شاه، زندگی و امرار معاش روستاییان را برهم زده و موجب نارضایتی و مخالفت آنان شده بود.»(5)
مینو صمیمی، منشی فرح هم در رابطه با وضع زندگی روستائیان خاطرهای از سفر خود به یک روستا را روایت میکند. او میگوید: «در اواسط دهه 50 شمسی، طی بازدیدی از یک روستا، متوجه شدم مردم فلکزده آن روستا در کلبههای بسیار محقر ساخته شده از گل و پوشال به سر میبردند و نه تنها از آب آشامیدنی سالم، که حتی از امکانات اولیه بهداشتی نیز محروم بودند. کوچههای تنگ و پر پیچ و خم روستا، انباشته از گل و لای بود و تنها مغازه فروش مواد غذایی در آن، محیطی کثیف و پرمگس داشت. لباسهای ژنده و لوازم زندگی روستاییان؛ از قبیل: حصیر، متکای کهنه، لحاف پاره و... نیز کاملاً گواهی میداد که مردم، در وضع اسفباری زندگی میکنند. جوانی که به عنوان سپاهی دانش در آن روستا خدمت میکرد، در پاسخ سؤال من، راجع به حال و روز مردم روستا، با لحنی تمسخرآمیز گفت: «اینجا نه حمام دارد، نه بهداشت و نه حتی جایی که بتواند، کمکهای اولیه پزشکی در اختیار روستاییان بگذارد. ولی درعوض همانطور که میبینید، شعبهای از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، برایشان دایر کردهاند... به همین جهت بود که آن جوان سپاهی دانش، با اشاره به دفتر کانون پرورش فکری در روستای محل خدمتش، میگفت: «در حالی که ما، باید ماهها با رؤسایمان، برای تأمین بعضی نیازهای اولیه مثل هزینه سوخت مدرسه روستا، چانه بزنیم؛ آنها میلیونها پول مملکت را برای فعالیت سازمانهایی مثل این، هدر میدهند... کودکان این روستا احتیاج به پوشاک و غذای بهتر دارند. ابتدا باید فکری به حال بهبود وضع زندگیشان کرد و آنگاه، از نظر پرورش فکری هم روشهایی به اجرا درآورد که با شرایط روحی آنها سازگار باشد. ولی شیوه فعالیت کانون پرورش فکری به گونهای است که کودکان روستا، بعد از یکی دوبار مراجعه به شعبهاش در این روستا، دیگر هرگز به سراغش نمیروند. زیرا تمام کتابها و وسایل سرگرمی موجود در کانون، برایشان حالت بیگانه دارد و اصولاً هم کودکان روستایی، چون ناچارند بعد از کار مدرسه، برای کمک به والدین خود، عازم مزرعه شوند، لذا، وقت آزاد چندانی، برای حضور در شعبه کانون پرورش فکری ندارند.»(6)
حسین فردوست دوست صمیمی شاه اذعان میدارد که محمدرضا در طول سلطنت خود بافت جامعه را به هم ریخت و این امر عواقب وخیمی به بار آورد که چاره آن بسیار دشوار است. او میگوید به هم ریختن بافت اجتماعی ایران توسط انقلاب سفید محمدرضا و به ویژه اصلاحات ارضی او صورت گرفت.
فردوست با استناد به تحقیقات دفتر ویژه اطلاعات درباره تاثیر منفی مهاجرت روستائیان به شهرها در سال 1355 میگوید: «ظرف 5 سال 2 میلیون و 700 هزار نفر به جمعیت تهران، 500 هزار نفر به جمعیت مشهد، 500 هزار نفر به جمعیت اصفهان و 300 هزار نفر به جمعیت شیراز افزوده شده است. این افراد در اراضی موات، حومه شهرها در کپر یا خانههای گلی که خود میساختند زندگی میکردند. در تهران 13 شهرک کپرنشین ایجاد شده بود و شهردار تهران در مواردی این کپرها را شبانه با بولدوزر تخریب میکرد که تلفاتی هم وارد میآمد ولی دوباره این کپرها برپا میشد. بدین ترتیب جمعیت شهرهای بزرگ به ویژه تهران به طور غیرمنتظره افزایش یافت و چون هیچ برنامهای برای گسترش شهرها وجود نداشت نظم شهرها به هم خورد. مسئله ترافیک و آلودگی هوای تهران به یک معضل اساسی مملکتی بدل شد و نیروی کار مفید و مولد جامعه به نیروی انگلی و مصرفی که در تهران و سایر شهرها انباشته شده بود تبدیل شد.»(7)
تمدن بزرگی که شاه از آن دم میزد، نوعی توهم، خودبزرگبینی و خیالبافی بود و نشان میداد وی از متن جامعهاش بیخبر است. کشوری که در دروازههای تمدن بزرگ قرار دارد، نباید نیمی از جمعیت کشورش که روستایی هستند، در درخشانترین مقطع اقتصاد عصر پهلوی یعنی دهه ۱۳۵۰، به نان شب خود محتاج باشند.
پینوشتها:
1 - فرد هالیدی، دیکتاتوری و توسعه سرمایهداری در ایران، ترجمه فضلالله نیکآئین، تهران: موسسه انتشارات امیرکبیر، ص 152
2 - سقوط، مجموعه مقالات نخستین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، جلد 1، به نقل از: منوچهر محمدی تحلیلی بر انقلاب اسلامی ایران تهران ۱۳۶۵ صفحه ۸۰ و ۸۱
3 - سقوط، همان، ص 843
4 - علیرضا ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران 1320-1357، تهران، سمت، 1382، صص194-198
5 - آنتونی پارسونز، غرور و سقوط (ایران 1357-1352) ترجمه محمدصادق حسینی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390، ص 29 و 30
6 - مینو صمیمی، پشت پرده تخت طاووس، تهران: اطلاعات، صص 154ـ 155
7 - حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، جلد 1، ص 275