06 تیر 1400
ساواک برای گرفتن اعتراف به حجابم تعرض کرد
« پروین سلیحی » همسر شهید دکتر « مرتصی لبافینژاد » از جمله زنانی است که همگام با همسرش برای رسیدن به آرمانهای امامخمینی(ره) عشق پاکش را نثار درخت انقلاب کرد تا بر روی یکی از برگهای این درخت تنومند، نام خود و همسرش را به یادگار بنویسد. وی در خصوص خاطرات مبارزات انقلابی همراه با همسرش بیان کرد: در سال ۵۱ زمانی که ۱۶ سال داشتم با دکتر مرتضی لبافینژاد ازدواج کردم؛ در آن دوره، وی از مبارزان فعال، مذهبی، معتقد، پیرو ولایت و رهبری حضرت امام خمینی(ره) بود.
سلیحی گفت: مدت زندگی مشترکمان کمتر از ۲ سال بود اما ارتباط عاطفی عمیقی بین ما به وجود آمد و یکدیگر را عاشقانه دوست داشتیم؛ هر دو بسیار خوشحال بودیم از اینکه یکدیگر را درک میکنیم، از مشاهده عبادت و بندگی مرتضی لذت میبردم که چقدر زیبا خدا را بندگی میکند و همین امر زندگی با او را برایم شیرین و آرامبخش کرده بود؛ معتقدم افرادی که مخلصانه بندگی خدا را میکنند آرامش وجودشان را به محیط اطراف منتقل میکنند؛ به دلیل فعالیتهای مبارزاتی، بعد از ۲ سال زندگی مشترک، بستهبندی جهیزیه خود را در حد نیازهای اولیه باز کردم.
وی ادامه داد: همسرم فردی عاطفی و تحصیلکرده و جزء ۳ نفر برتر رشته پزشکی بود و به همین دلیل از سوی دولت برای ادامه تحصیل در آمریکا بورسیه شده بود؛ امام خمینی (ره) در نجف بودند، همسرم تصمیم گرفت برای پذیرش بورسیه و سفر به آمریکا با امام خمینی (ره) مشورت کند و در نامهای که به خدمت امام خمینی (ره) فرستاد، شرایط خود را توضیح داد و نظرشان را در خصوص ادامه تحصیل در خارج از کشور جویا شد؛ امام (ره) در پاسخ فرمودند: شما مخیر هستید؛ همسرم خیلی خوشحال شد که امام خمینی (ره) اختیار را به خودش واگذار کرده است.
همسر شهید لبافینژاد بیان کرد: اینطور نبود که مرتضی مثلاً بگوید امام خمینی(ره) مرا از رفتن به آمریکا منع نکردند، در اینجا هم که باید با سختی زندگی کرد، پس بهتر است بورسیه را بپذیرم، او فردی نبود که به زندی عادی تن دهد و با خوشحالی و رضایت تمام ماندن در کشور را انتخاب کرد زیرا عقیده داشت تا زمانی که اوضاع مملکت بدین شکل است، در صورت کسب تحصیلات عالیه، باید در ایران برای چه کسی کار کنم؟ همسرم میگفت وقتی اصل و اساس کشورمان خراب است، وظیفه داریم این حاکمیت را سرنگون کنیم چرا که با این مسئولان نمیشود، کار کرد.
وی اضافه کرد: شهید مرتضی لبافینژاد تحت تأثیر عنایات امام خمینی (ره)، فعالیتهای سیاسی خود را از سال ۴۲ در حالی که دانشجوی پزشکی بود، به همراه تعدادی از دانشجویان آغاز کرد و برای حمایت از حضرت امام خمینی (ره) در تظاهرات آن زمان شرکت میکرد؛ شرکت در تظاهرات و راهپیمایی در آن برهه زمانی از منظر حاکمیت، خطرناک محسوب میشد و بدون تردید هر کسی که در این راه شناسایی و دستگیر میشد را شکنجه میکردند و کسانی که در این عرصه میآمدند، جانشان بر کف دستانشان بود.
سلیحی عنوان کرد: همسرم همیشه در منزل با لباس بیرون حضور داشت، یک بار وقتی علتش را جویا شدم، گفت “میخواهم اگر آمدند مرا دستگیر کنند، بدانند که همیشه آماده هستم “؛ هر بار که زنگ خانه ما به صدا در میآمد، احتمال میدادیم که ساواک باشد و هر یک روزی که میگذشت، خدا را شکر میکردیم که آن روز هم به خیر گذشت.
وی اظهار داشت: همسرم روحیه مبارزاتی داشت و بسیار مصمم بود و با ارادهای قوی و عزم فراوان وارد عرصه مبارزه شده بود که من توفیق آشنایی و ازدواج با وی را پیدا کردم؛ من نیز علاقهمند بودم به عنوان یک مسلمان به تکلیف خود عمل کنم؛ هرچند سنم کم بود اما همیشه در پی این بودم که بتوانم تکلیف خود را در هر زمانی به خوبی تشخیص دهم و به آن عمل کنم؛ به همین دلیل توفیق همکاری و همراهی با شهید لبافینژاد و دیگر فعالان این عرصه را پیدا کردم.
این زن مبارز افزود: در آن زمان خفقان در جامعه و حاکمیت دیکتاتوری، رعب و وحشت بسیاری در بین مردم ایجاد کرده بود؛ رژیم دیکتاتور حاکم از تمام امکانات، تجهیزات و نیروهای امنیتی برای حفظ حاکمیت خود کمک میگرفت و البته از حمایت علنی آمریکا و انگلیس به صورت علنی نیز نباید غافل شد؛ بیشتر مستشاران آمریکایی در ایران، زندگی، خطمشی و مسیر حاکمیت ایران را تعیین میکردند و در واقع مهرههای اصلی نظام بودند و شاه و ایادیاش هم مثل نوکر دست بسته، تحت فرمان آنها بودند؛ مبارازن و فعالان آن زمان تصور نمیکردند در آیندهای نزدیک، تحولی عظیم در مردم، کشور و انقلاب ایجاد شود که به پیروزی و تشکیل انقلاب اسلامی بینجامد و در حقیقت چنبن پیروزی، معجزه خداوند بود.
سلیحی ادامه داد: بسیاری از بستگان و آشنایان، ما را از انجام فعالیت و مبارزه منع میکردند و به خصوص به همسرم میگفتند این مبارزه، مبارزه فیل و فنجان است، شما با این امکانات و تعداد کم با چه عقل و منطقی میخواهید در مقابل ابرقدرتی که قدرتهای دیگر پشتش هستند، مبارزه کنید؟ درست است که خویشاوندان ما با رژیم شاهنشاهی مخالف بودند اما با حسابی سرانگشتی، این معادله را ناهمگون میدیدند و اعتقاد داشتند مبارزه با دست خالی و بدون تجهیزات برای رسیدن به آزادی، خودکشی است.
وی عنوان کرد: من و همسرم با ذوق و اشتیاق فراوان، هر دو در پی مبارزه علیه رژیم ستمشاهی بودیم و زندگیمان، شکلی طبیعی داشت؛ از این جهت اطرافیان فکر میکردند ما زندگی عادی خود را میگذرانیم و کسی نمیدانست که در بطن این زندگی چه میگذرد.
همسر شهید لبافینژاد اظهار داشت: مدتی بود که ساواک به فعالیتهایمان مشکوک شده بود و به همین دلیل از تهران به تبریز رفتیم و آنجا را برای سکونت انتخاب کردیم، ساواک در تعقیب ما به خصوص همسرم بود، فعالیتهای همسرم سطح بسیار متفاوتی داشت و من به دلیل مسائل امنیتی از تمام فعالیتهای او اطلاع نداشتم؛ در حقیقت لذت مبارزات انقلابی، سراسر زندگیمان را فرا گرفته بود.
وی افزود: مرتضی در یکی از درمانگاههای تبریز به طبابت مشغول شد و هر روز ساعت ۲ خود را به منزل میرساند؛ فشارها و تهدیدات ساواک هر روز بیشتر میشد، به همین دلیل مرتضی با من قرار گذاشت و گفت “اگر روزی بر طبق روال معمول سر ساعت ۲ به منزل نیامدم، بدان که برای من اتفاقی افتاده است “.
سلیحی با بیان اینکه کارها و فعالیتهایمان بسیار دقیق انجام میشد، ادامه داد: یک روز منتظر بودم تا همسرم از درمانگاه به منزل برگردد؛ ساعت ۲ بعد از ظهر شد و دیدم همسرم به منزل بازنگشت؛ با خود گفتم باید ۵ تا ۶ دقیقه دیگر نیز صبر کنم؛ وقتی ایشان نیامد، مطمئن شدم اتفاقی برایش افتاده است؛ غافل از اینکه ساواک چند نفر از افرادی که با ما فعالیت میکردند را دستگیر کرده و آنها نتوانسته بودند شکنجه را تحمل کنند و تسلیم ساواک شده و ما را نیز به ساواک معرفی کردند.
وی با بیان اینکه در منزلمان، خانهای مخفی داشتیم که کسی از آن مطلع نبود، گفت: ما در ۲ خانه زندگی میکردیم؛ خانهای که محل زندگی عادی ما محسوب میشد و خانه دیگری که وسایل مربوط به کارهای مبارزاتی مثل اسلحه و ماشین تایپ در آنجا نگهداری میشد؛ در تبریز آشنایی نداشتیم و نگران پسر یک سالهام نیز بودم که دست ساواک نیفتد؛ باید با عجله منزلمان در تبریز را ترک میکردم و به همین دلیل نتوانستم با خودم وسیلهای بردارم.
این زن مبارز افزود: پسرم را آماده کردم و به داروخانه محل رفتم، مقداری از وسایل مورد نیاز را تهیه کرده و برای گرفتن بلیط به ترمینال رفتم و توانستم برای ساعت ۸ شب به مقصد تهران بلیط تهیه کنم؛ زمان زیادی تا حرکت اتوبوس مانده بود و به همین دلیل محبور شدم تا ۸ شب در خیابانها راه بروم تا وقت بگذرد؛ ساعت ۸ شب سوار ماشین شده و به سمت تهران آمدم و به منزل یکی از بستگان دور رفتم، نمیتوانستم به منزل پدر شوهرم بروم چرا که وقتی روز قبل با آنها تماس گرفتم، از نوع صحبتهای مادر شوهرم متوجه شدم ساواک در خانهشان است و آنجا برای رفتن ما امن نبود.
وی اضافه کرد: حدود ۹ صبح بود که به تهران رسیدیم و هنوز ۵ دقیقه از رسیدن ما به خانه اقوام نمیگذشت که ۸ نفر از نیروهای ساواک وارد خانه شدند و با وضع فجیعی به دستان من دستبند زدند و مرا بردند؛ در آن لحظه پسرم خیلی ناآرامی میکرد چون با فامیل و بستگان نامأنوس بود؛ همان طور که پسرم دستش را پشت گردنم قفل کرده بود، نیروهای ساواک با وضع فجیعی او را از من جدا کردند و مرا به کمیته شهربانی بردند.
سلیحی افزود: بعد از انتقال متوجه شدم، میخواهند ترتیب دیداری با همسرم را بدهند؛ مرا به اتاقی که ظاهراً درمانگاه کمیته شهربانی بود، بردند؛ همسرم در حالی که قسمتهایی از بدن و دستش باندپیچی شده بود و تقریباً نیمه برهنه، روی تخت دراز کشیده بود؛ بعدها متوجه شدم در این ۲۴ ساعت طبق یکی از شکنجههای مرسوم ساواک، همسرم را شکنجه داده بودند؛ در این نوع شکنجه، استخوان دست را از ناحیه آرنج جدا میکردند و سپس آن را گچ میگرفتند و بعد از اینکه مقداری جوش میخورد، دوباره این کار را تکرار می کردند.
وی بیان کرد: دکتر، روحیه بسیار خوبی داشت، ساواکیها فکر میکردند با این ملاقات روحیه من و همسرم را ضعیف میکنند و به او گفتند “همسرت را دستگیر کردیم و هر بلایی بخواهیم سرش میآوریم ” و چون میدانستند مرتضی فردی مذهبی است، لباسی که بر روی سرم انداخته بودم تا موهایم را بپوشاند، از سرم کشیدند، همسرم نسبت به این مسائل حساس بود؛ این جلسه برای من و همسرم بسیار مفید بود و در این ملاقات با روحیه خوبی که از او دیدم، آرامش و انرژی زیادی گرفتم و در این دیدار ۳ دقیقهای متوجه شدم که چه اطلاعاتی لو رفته است.
همسر شهید لبافینژاد افرود: در زمان بازجویی، داشتن این اطلاعات برایم خیلی مفید بود؛ همسرم به نحوی اطلاعات لو رفته را به من فهماند چرا که وی نیز به حد کافی متوجه اطلاعات فاششده در دستگاه ساواک شده بود؛ اگر این ملاقات صورت نمیگرفت و قرار بر این بود که من همه چیز را کتمان کنم، شکنجههای بسیار سختی در انتظارم بود؛ نیروهای ساواک این جلسه را ترتیب دادند تا با تهدید، روحیه ما را تضعیف کنند که به لطف خدا به نفع ما تمام شد.
وی عنوان کرد: بعد از این ملاقات، من و همسرم دو بار دیگر با هم دیدار داشتیم و در آخرین دیدار که به نوعی جلسه خداحافظی بود، به من گفت که بر اساس حکم دادگاه دوم، اعدامش تأیید شده و شاه ملعون تا ۱۰ روز دیگر دستور اجرای حکم را میدهد و تردیدی برای عدم اجرای حکم نبود مگر یک معجزه.
این زن مبارز افزود: حکم اعدام همسرم تأیید شد و در ملاقاتی که با هم داشتیم نور بهشت را در صورتش دیدم؛ با اینکه خیلی لاغر و نحیف شده بود ولی در صورتش چنان نورانیتی داشت که نمیتوانستم به چهرهاش نگاه کنم.
وی در خصوص لحظات آخرین دیدار خود با همسرش اظهار داشت: به مرتضی گفتم “خیلی عجیب شدی، خوش به سعادت شما، ما رو تنها گذاشتی، رفیق نیمه راه شدی، من دوست نداشتم این طور بشود، باید با هم میرفتیم “؛ او مرا دلداری داد و گفت “زندگی دنیا میگذرد و بالأخره یک روزی همه آدمها از هم جدا میشوند؛ زندگی، ماندنی نیست “.
سلیحی عنوان داشت: جلسه خیلی زیبایی بود و به لطف خدا سخنانی بر زبانم جاری شد، به او گفتم “از حالا نور بهشت را در صورتت میبینم، خوش به سعادتت که با موفقیت، این مسیر را طی کردی “؛ چرا که بسیاری افراد بودند که مبارزه کردند و در لحظات آخر نتوانستند دوام بیاورند و در دام گروههای انحرافی افتادند یا با ساواک همکاری کردند.
همسر شهید لبافینژاد ادامه داد: به همسرم گفتم ” الحمدلله، اعدام همان پیروزی است که نصیبت شده و توانستی این مراحل را با موفقیت طی کنی “، همسرم به من گفت “وقتی پای چوبه دار بروم، سرم را در برابر خداوند با افتخار بلند میکنم؛ به دلیل اینکه همیشه کاری را انجام دادم که فکر میکردم درست بوده و خدا نیز از آن راضی است.
وی اضافه کرد: به مرتضی گفتم “از تو خواهشی دارم زیرا میدانم در شرایطی هستی که دعایت مستجاب میشود؛ فقط از خدا بخواه من هم توفیق ادامه راه شما را داشته باشم و بتوانم به شهدا ملحق شوم “؛ این صحنه بسیار زیبا و عارفانه بود و کلمات نمیتوانست حق مطلب را برای خداحافظی طولانی ما ادا کند.
این زن مبارز اضافه کرد: همسرم مرتضی لبافینژاد در سال ۵۴ به شهادت رسید، سازمان اطلاعات و امنیت رژیم شاه برای من هم حکم اعدام در نظر گرفته بود که به دلیل کم بودن سنم به حبس ابد و سپس ۲ سال زندان تبدیل شد؛ آن زمان که همسرم از حکمم آگاه نبود به من میگفت “باید خودت را آماده کنی حداقل ۲۰ تا ۳۰ سال در زندان باشی ” البته به پیروزی انقلاب اسلامی امیدوار بودیم چرا که این حرف خداوند است که نصرت، خودش را به کسانی که در جبهه حق باشند و با اعتقاد و اخلاص کار کنند، میرساند؛ هر چند که تعداد آنها اندک باشد چرا که وعده الهی در هر حال تحقق پیدا میکند.
سلیحی عنوان کرد: بعد از شهادت همسرم تا دو سال در زندان ساواک زندانی بودم که یک سال از آن را در سلول انفرادی و ملاقات ممنوع سپری کردم؛ فقط یک بار مادرم با سختی فراوان به ملاقاتم آمد که پس از آن ملاقات، آرزو میکردم کاش هیچ وقت این دیدار انجام نمیشد؛ به دلیل اینکه تازه دستگیر شده بودم و روحیه خوبی نداشتم و پس از اینکه مادرم با من ملاقات کرد و شرایط محیطی و وضعیت جسمانی مرا دیده بود مریض شد؛ سال دوم به زندان اوین منتقل شدم و یک بار دیگر با خانوادهام ملاقات داشتم.
وی اظهار داشت: مرداد ماه سال ۵۶ بود، بوی رشد و آگاهی در کشور استشمام میشد، به دلیل اینکه سنم زیر ۱۸ سال و اوج مبارزات مردمی بود، مردم نظام شاهنشاهی را تحت فشار گذاشته بودند تا سختگیری بر زندانیان را کم کند و بر این اساس دستور داده بودند زندانیانی که مدت محکومیتشان تمام میشود، آزاد شوند تا قبل از آن با تمام شدن مدت محکومیت جرأت نمیکردند زندانیان سیاسی را آزاد کنند و بر این اساس من نیز آزاد شدم.
این زن مبارز افزود: وقتی از زندان آزاد شدم، پسرم که ۳ ساله شده بود، مرا نمیشناخت و اصلاً نزدیک من نمیآمد چرا که زمانی که از هم جدا شدیم او یک سال و نیم بیشتر نداشت؛ مدتها طول کشید تا کم کم مرا شناخت.
سلیحی گفت: به لطف الهی و رهبری مدبرانه حضرت امام خمینی (ره) به مرور زمان تفکر و اشتیاق برای آزادیخواهی، حقطلبی و اسلامخواهی در میان مردم رواج یافت که منجر به پیروزی انقلاب اسلامی شد که متأسفانه همسرم قبل از پیروزی انقلاب به شهادت رسید.
وی بیان کرد: به دلیل اینکه در عمق فعالیتها و مبارزات آن زمان بودیم، این پیروزی به نظرم زودهنگام نمیرسید؛ وقتی مردم شعار میدادند “در بهار آزادی، جای شهدا خالی است ” با تمام وجودم حس میکردم که ای کاش شهدا نیز در روز پیروزی انقلاب کنا ما بودند چرا که آنان برای رسیدن به چنین روزی و از طریق باوری که داشتند شرایط بسیار سختی را تحمل کرده و خود را برای شکنجه و شهادت آماده کرده بودند.
همسر شهید لبافینژاد اظهار داشت: همیشه خوشحال بودم از اینکه خداوند این توفیق را به من داد تا از نزدیک ببینم مردان خدا چه زندگی، روحیات و اهداف بلندی دارند و چه قدر زیبا توانستند بندگی خدا را انجام دهند و زمانی که تسلیم حق میشوند و قصد دارند وظیفهشان را انجام دهند هیچ چیزی مانع از این نمیشود در راه رسیدن به هدفشان کوتاهی کنند حتی اگر این موانع، جان، زندگی، زن و فرزنداشان باشد.
خبرگزاری فارس