24 آذر 1399
بررسی اسنادی از ابعاد قحطی بزرگ در ایران؛ طی سالهای 1919-1917
مقدمه
تاریخ ایران در جنگ جهانی اول و بعد از آن را بدون درک آنچه در 1917 تا 1919 در این کشور رخ داد و قحطی بزرگی آن را فراگرفت، نمیتوان نوشت. ایران «بیطرف» بزرگترین قربانی جنگ جهانی اول بود. اما درباره این قحطی بزرگ، که باید آن را یکی از بزرگترین قحطیهای عصر جدید و جزو بزرگترین فجایع قرن بیستم دانست، آنطور که باید و شاید تحقیق نشده است.
سانسور این موضوع به ویژه در دستور کار نویسندگان انگلیسی قرار داشته است. لذا به جز گزارشهای ژنرال دنسترویل و سرگرد داناهو، که کتاب هر دو بلافاصله بعد از جنگ منتشر شد (داناهو در 1919 و دنسترویل در 1920) باقی کتابها کوچکترین اشارهای هم به قحطی نداشتهاند؛ نمونه آنها کتاب ژنرال دیکسون است. این کتاب در سال 1924منتشر شد و روشن است که تا آن زمان دستگاه سانسور انگلیسیها هوشیارتر شده بود.
علت این پنهان سازی انگلیسیها آن است که بهرغم خشکسالی و کمبود برخی امکانات که در بعضی منابع آمده، اقدامات انگلیسیها از مهمترین علل قحطی بزرگ در ایران بوده است. یکی از این اقدامات، خرید غله ایران برای تغذیه نیروهای خود در ایران و منطقه در آن سالهای اشغال نظامی و کمبود آذوقه بود. ژنرال دنسترویل خود معترف است که خرید غله از سوی انگلیسیها منجر به کمبود آذوقه و افزایش قیمت آن و در نتیجه مرگ شمار زیادی از ایرانیان شد. همینطور، گزارش سرگرد داناهو درباره خروج ارتش انگلیس از شهر مراغه در آذربایجان در سپتامبر 1918 به خاطر احتمال حمله ترکها، نشان میدهد که انگلیسیها ذخیره غله شهر را آتش زدند تا به دست ترکها نیفتد.
در کتاب دیکسون گزارش مفصلی وجود دارد که حاکی از خریدهای کلان غله توسط ارتش انگلیس در خراسان برای تغذیه نیروهایش در جنوب روسیه است. سر پرسی سایکس نیز به خرید غله از سوی انگلیسیها در شیراز اشاره میکند. همچنین اندکی بعد از اشغال گیلان به دست انگلیسیها در خرداد و تابستان 1297، این ولایت نیز گرفتار قحطی شد. انگلیسیها، بلافاصله پس از اشغال گیلان، برنج و دیگر ارزاق ضروری را خریدند تا آن را برای ارتش انگلیس که باکو را اشغال کرده بود، ارسال کنند (Sykes, 1921) (Marshall, 1929).
مهمترین سند درباره خرید غله از سوی انگلیسیها، گزارش ادیسون ئی. ساثرد، کنسول آمریکا در ایران است. او در گفتگویی با ژنرال دیکسون، رئیس اداره منابع محلی بین النهرین، که به ایران سفر کرده بود، درمییابد که خرید غله از سوی انگلیسیها بیش از 500 هزار تن بوده است. دیکسون به ساثرد گفته بود که اگر این مقدار آذوقه در محل تهیه نمی شد، میباید از هندوستان وارد میشد و این ظرفیت کشتیرانی را اشغال میکرد. دیکسون اظهار میدارد که خریدهای محلی، ظرفیت کشتیرانی را آزاد کرد تا در اقیانوس اطلس به کار گرفته شود. در آغاز قحطی، خاک سرزمینهای همسایه ایران در شرق و غرب، هندوستان و بینالنهرین و همچنین خلیج فارس، در اشغال و کنترل ارتش انگلیس بود. از این گذشته، انگلیسیها علاوه بر خرید کلان آذوقه، مانع از واردات ارزاق از هندوستان و بین النهرین به ایران شدند. آن طور که ساثرد اشاره کرده است، غله فراوان در هر دو منطقه هندوستان و بین النهرین وجود داشته است اما ایران که در این میانه قرار دارد دچار گرسنگی بوده است.
جلوگیری از دسترسی ایران به منابع مالی بخش دیگری از سیاست انگلیسیها بود که در محروم ساختن ایران از ارزاق خود نقش مؤثری داشت. به طور سنتی، درآمد گمرکات شمال و جنوب مهمترین منبع درآمد دولت ایران بود. به سبب بدهی دولت ایران به بریتانیا و روسیه، درآمد گمرکات جنوب و شمال را به ترتیب دولتهای انگلیس و روسیه جمع میکردند. از این درآمدها سود و اقساط وامها کسر میشد و مانده آن به دولت ایران پرداخت میشد. آغاز جنگ به شدت از تجارت خارجی کاست و به این ترتیب درآمدهای گمرکی نیز کاهش یافت و باعث به وجود آمدن بحران مالی برای دولت ایران شد. از سوی دیگر، در اثر خرید کلان آذوقه توسط انگلیسیها، ارزش پول ایران در زمان جنگ جهانی اول افزایش هنگفت یافت. انگلیسیها به جمعآوری درآمدهای گمرکی که بسیار کاهش یافته بود، به قران که ارزش فراوان پیدا کرده بود ادامه دادند، ولی سهم دولت ایران را به همان رقم ثابت پوند پرداخت میکردند که به شدت از ارزش آن کاسته شده بود.
مهمترین اقدام مالی علیه ایران محروم ساختنش از درآمدهای نفتی بود که در اثر تولید نفت از چند سال قبل برقرار شده بود. انگلیسیها بلافاصله بعد از آغاز جنگ در 1914، پرداخت حقالامتیاز ایران را متوقف کردند و حتی به خاطر صدماتی که برخی عشایر در فوریه 1915 به خط لوله وارد ساخته بودند، خواستار دومیلیون پوند «خسارت» شدند. با آن که ایران مسؤلیت آن چه را در کنترلش نبود نداشت و خط لوله در ژوئن 1915 تعمیر شد، انگلیسیها همچنان از پرداخت حقالامتیاز دولت ایران سر باز زدند. این پرداختها تا پس از کودتای 1920 و به قدرت رسیدن رضا پهلوی از سر گرفته نشد. ایران از دست کم هشت میلیون پوند محروم شد؛ مبلغی که میتوانست جان بسیاری را از قحطی نجات دهد (Majd, 2001: chapter 9).
ترکیب اشغال ایران توسط نیروهای خارجی به اضافه محرومیت کشور از درآمدهای نفتی و تنگناهای مالی درست در زمان جنگ و قحطی، موجب شد دست دولت خالی باشد و نتواند اقدام مؤثری برای کمک به قربانیان انجام دهد. در ادامه به بررسی اسنادی میپردازیم که جزییات این قحطی را در سالهای مذکور به تصویر کشیدهاند.
1. سال 1916، سال کمبود ارزاق در آستانه قحطی
پیش از آغاز قحطی بزرگ در سال 1917، اوضاع اقتصادی کشور از سال قبل دچار آشفتگی شده بود. در زیر به اسنادی اشاره میشود که اوضاع نابسامان اقتصادی ایران را که در اثر اشغال کشور بهوجود آمده بود در آستانه قحطی ترسیم میسازد.
1.1. اسناد امریکایی از آغاز کمبود ارزاق در سال 1915 و 1916
رالف اچ. بیدر، کنسول آمریکا در تهران، در 29 اردیبهشت 1294، یعنی نه ماه بعد از آغاز جنگ در اروپا و شش ماه بعد از تهاجم انگلیس و روسیه به ایران، گزارشی مینویسد که نشان میدهد تا آن تاریخ بهرغم افزایش قیمتها، ارزاق و آذوقه هنوز به اندازه کافی وجود داشته است. او تأثیر جنگ بر قیمت محصولات وارداتی و داخلی را چنین شرح میدهد: «با آغاز خصومتها در اروپا در اوت گذشته، واردات به ایران عملاً قطع شده است. بنابراین قیمت اقلام خارجی بسیار افزایش یافته است... [اما] اقلام داخلی چون گوشت گوسفند، گوشت گوساله، آرد ایرانی، مرغ، تخم مرغ، و میوه افزایش قیمت نداشته است.» او تأکید میکند که: «هزینه زندگی برای جمعیت بومی، که قوت غالبشان گوشت گوسفند، برنج و نان گندم است افزایش اندکی داشته است، در حالی که هزینه زندگی خارجیها که بیشتر اجناس وارداتی از اروپا را مصرف میکنند، 30 تا 40 درصد افزایش داشته است» (Bader, 1915: report: 2/891/5017).
این وضعیت دست کم تا ژوئیه 1916، ادامه داشته و در حال تشدید بوده است؛ تا جایی که جفرسون کفری، شارژدافر وقت آمریکا، درباره قیمتها در تهران مینویسد: «قیمت کالاهای وارداتی همیشه بالاست و قیمت محصولات محلی نیز به خاطر شرایط ناشی از جنگ اجباراً افزایش یافته است» در اکتبر 1916، روشن شده بود که بحران بزرگی در حال شکلگیری است. کفری در گزارشی 9 اکتبر خود چنین مینویسد: «اوضاع ارزاق در تهران دارد به مسئلهای جدی تبدیل میشود؛ به سبب کمبود منابع، قیمت همه چیز خصوصاً گندم، جو، برنج و کاه به شکلی غیرعادی بالا رفته و فقرا به شدت در رنج هستند. صفوف طولانی جمعیت ساعتها بیرون دکانهای خبازی به امید خریدن قرص نانی بیکیفیت و به قیمتی به شدت گران منتظر میمانند. خبازها از جو و جایگزینهای مختلف به جای گندم برای درست کردن این نان استفاده میکنند.» او می افزاید: «وضعیت دارو حتی از این تأسفبارتر است، به نحوی که بسیاری اقلام موردنیاز در این حرفه در تهران پیدا نمیشود» (Caffery ,1916: dispatch 236, 4/891/5017). یک هفته بعد، دوباره کفری درباره بحران در حال شکل گیری گزارش میکند: «مقدار گندم موجود در پایتخت اساساً برای تأمین نیازهای سکنه ناکافی است.» او به آغاز بلواهای نان هم اشاره کرده و مینویسد: «دیروز آشوب هایی در شهر برپا شد که بیشتر زنان درگیر آنها بودند و گروهی به ساختمانی که در تصرف وزارت داخله بود حمله بردند.» کفری در پایان می نویسد: «دولت وعده داده برای بهبود اوضاع اقداماتی انجام دهد و اگر موفق نشود اوضاع اینجا به زودی پریشان خواهد شد»
(Caffery ,1916: dispatch 246, 5/891/5017).
2.1. نشریات ایران و آغاز کمبود ارزاق در سال 1294 و 1295
مطالب روزنامه رعد در پاییز و زمستان 1294 به «اوضاع نان» و کمبود نان در پایتخت اشاره دارد. در یکی از شماره های این روزنامه گزارش شده بود که محمدخان، که اخیراً به جای متین السلطنه به ریاست اداره خبازخانه منصوب شده به منظور اعتراض به بیعملی دولت در امور نان از رفتن به محل کارش خودداری کرده است. در همین شماره گزارش شده که وزیر مالیه به عوامل خود در اقصی نقاط کشور تلگرام فرستاده تا برای تهران غله ارسال کنند و این غله در راه است (رعد، 1294: شماره 10). در شماره دیگری گزارش شده است که دبیرالملک، حاکم تهران، وزیر مالیه را فراخوانده و بر وخامت اوضاع ارزاق و آذوقه تأکید کرده و از وی خواسته است اقدامات فوری برای جلوگیری از قحطی و گرسنگی در تهران به عمل آورد (رعد، 1294: شماره 25). همچنین گزارش شده با وجود خرید گندم از سوی دولت در ولایات، مأموران وزارت مالیه در مناطق مختلف مانع حمل آن به تهران شدهاند. با وجود این، روزنامه به مردم اطمینان میدهد که انبارها پر است و برای ارزاق هیچ بحرانی پیش روی نیست (رعد، 1294: شماره 60).
روزنامه رعد، 13 روز بعد از اشغال کرمانشاه به دست روسها، گزارش کرد که دولت جدید محمدولی خان سپهسالار تنکابنی اعلام کرده است که ارزاق کافی در تهران وجود دارد و روزانه مقدار معتنابهی نیز از راه میرسد. دولت جدید به مردم اطمینان میدهد که در عید نوروز هیچ کمبودی وجود نخواهد داشت. درحالیکه در همین شماره گزارش شده بود که در طول چند روز گذشته، نانواییهای سمنان به خاطر نبود آرد عملاً بستهاند و مردم سمنان در نگرانی جدی به سر میبرند. این روزنامه همچنین گزارش میکند که بخش شرقی کشور با کمبود غله مواجه شده و گندم در خراسان احتکار شده است (رعد، 1294: شماره 135).
این در حالی است که همین روزنامه از تابستان 1295 حاوی گزارشهایی درباره آشوب در مقابل نانواییها در اثر اعتراض مردم به کمبود و گرانی نان است. در پاسخ، نانواها دست از پخت کشیده و دکانها را بستهاند. دولت هم بسیاری از آنها را بازداشت کرده است. این روزنامه دلیل افزایش قیمت ارزاق، به ویژه برنج و روغن، را دلالان و کاروانداران معرفی کرده و مینویسد در اثر کمبود نان، «خبازها موقعیتی حسدبرانگیز یافتهاند، جمعیت فراوان در مقابل خبازیها جمع میشوند و دولت هیچ اقدامی برای بهبود اوضاع نمیکند» (رعد، 1295: 15 تیر). همین روزنامه گزارش میکند سپهدار رشتی، وزیر داخله، در کابینه جدید وثوقالدوله، و قوامالدوله، وزیر فوائد عامه، با رهبران صنف نانوا دیدار و درباره کمبود و قیمت بالای نان مذاکره کردهاند. نانواها پذیرفته اند تا زمانی که محموله گندم یادشده که دولت تهیه کرده به تهران برسد، قیمت هر من 30 شاهی را نگه دارند و از آن پس قیمت نان را پایین بیاورند (رعد، 1295: شماره 243).
روزنامه نوبهار در شماره نخست وخامت اوضاع اقتصادی و سیاسی ایران را از خرداد 1295 گزارش میکند. این روزنامه مینویسد که شرایط اصلاً رضایتبخش نیست و از هر گوشه کشور اخبار ناگوار به گوش میرسد. فلج دولت با وجود تهاجم بیگانگان و اشغال، تعدیات ارتش روسیه به مردم، نبود امنیت ناشی از نقض قانون و نظم و افزایش راهزنی در جادهها باعث توقف تجارت عادی، خارجی و داخلی شده است. این روزنامه اعلام میکند که با باران در بهار و حمله آفات، حجم زیادی از ارزاق از کشور خارج شده است (احتملاً به دست ارتشهای اشغالگر). این روزنامه در پایان مینویسد که شرایط بسیار سختی پیش روی است و کشور در آستانه گرفتار آمدن به چنگ فقر و قحطی است (نوبهار، 1925: شماره 1).
3.1. خاطرات رجال و آغاز کمبود ارزاق، پاییز 1916
قهرمانمیرزا سالور، عینالسلطنه، برادرزاده ناصرالدین شاه و از ملاکان وقت که در زمان جنگ در کوههای الموت قزوین اقامت داشت، در سال دوم جنگ به بحران پیش روی اشاره میکند. او پس از آنکه مینویسد: تهاجم علیه کشور و نباریدن باران گذران زندگی را برای مردم به کلی ناممکن کرده است، میآورد: «خداوند چه برای این ایران بدبخت خواسته است و ما چه کردهایم که مستحق این بلاها شدهایم. تمام مکنت ما، امر معیشت ما از یک مشت محصول به آن حال فلاکت میگذشت، آن هم دارد از دست ما میرود. در قزوین و این بلوکات یک حال وحشت و اضطرابی حکمفرماست که نظیر آن کسی خاطر ندارد... خداوند مگر باز خودش ترحم کند» (عینالسلطنه، ج 2، 1377: 4771-72).
2. سال 1917 و آغاز نخستین سال قحطی
با گذشت یک سال از کمبودها و وضعیت ناگوار اقتصادی، قحطی در سال 1917 از راه رسید. در این بخش به ذکر برخی از اسناد قحطی مربوط به سال 1917 میپردازیم.
1.2. گزارش اسناد آمریکایی از فقر و وضعیت بد
در 24 سپتامبر 1917، کالدول به وزارت خارجه آمریکا اطلاع میدهد که دیگر نمیتواند با حقوقی که میگیرد در تهران زندگی کند. دو دلیل برای این امر وجود داشته است. نخست افزایش شدید قیمتها از آغاز جنگ. دوم رسیدن ارزش قران به حدود 19 سنت؛ در حالی که وزارت خارجه آمریکا همان نرخ پیش از جنگ یعنی 75/8 سنت به ازای هر قران را در نظر داشته است. همچنین قیمتها نیز به شدت افزایش یافته بود: «در ایران از معیار نقره استفاده میشود، جنگ باعث شده قیمت نقره به قران تا دو برابر معمول افزایش یابد، اما قدرت خرید قران، به خاطر افزایش هنگفت ارزش همه اقلام، تنها 25% چیزی است که سه سال پیش به هنگام ورود من به اینجا بود... قیمت همه ارزاق، البسه و دیگر ضروریات زندگی که ما در اینجا استفاده میکنیم، به طور متوسط سه تا ده برابر ارزش همان اقلام در آمریکا شده است» (Caldwell, 1918: 123 C 122/52).
کالدول در گزارش 4 اکتبر، با عنوان «فقر و رنج در ایران» مینویسد: «در اینجا کمبود جدی ارزاق، به ویژه گندم و نان در سراسر ایران و خصوصاً در نواحی شمالی و اطراف و داخل تهران به وجود آمده و منجر به رنج و محرومیت بسیار در آغاز زمستان شده است... حتی در این موقع از سال، قیمت ارزاق به بیشترین مقدار شنیدهشده در نسلهای متمادی رسیده است و نایابی غلات، میوه و حبوبات حقیقتاً هشداردهنده است.» او فضای نانواییها را چنین توصیف میکند: «در خبازیهای عمومی جماعت بسیار در هر نوبت یا فرصتی جمع میشوند تا نان بخرند و اغلب مأیوس و گرسنه رانده میشوند. آژانها در این خبازیهای عمومی مستقر هستند تا نظم را برقرار کنند و جماعت گرسنه و سمج را عقب برانند که اغلب به آشوب و خونریزی میانجامد.» کالدول در پایان مینویسد: «شمار گدایان چند برابر شده است و در فوجهای صدها نفری در خیابانها، به شکلی رقتآور میگریند و التماس میکنند و گاه در عین نومیدی به هر کسی که گیرشان بیفتد حمله میبرند» (Caldwell, 1917: 891.48/31). کالدول در تلگرام 22 اکتبر نیز همین «اخبار هشداردهنده» درباره «نبود ارزاق» در «ولایات» را گزارش میکند و با تصریح به بدتر شدن اوضاع نسبت به سالهای قبل مینویسد: «روز به روز بدتر میشود» (Caldwell, 1918: telegram, 891.00/918).
او وخامت اوضاع در پاییز را بار دیگر در 24 اکتبر گزارش کرده و پیشبینی میکند که در زمستان «قیمتها... افزایش هنگفت خواهد یافت»(Caldwell, 1917: 891.50 17/6). او در گزارش در 8 نوامبر خود مینویسد: «از آغاز جنگ، هزینه زندگی در محل خدمت من تقریباً به شکلی غیرقابل باور بالا رفته است و به طور مشخص در دو سال گذشته که عملاً تمام واردات متوقف شده، همچنان روز به روز بالا میرود.» او میافزاید قیمتها «اکنون از شش تا ده برابر قیمتها در پیش از آغاز جنگ است» (Caldwell, 1917: 123 C 122/52).
همزمان با روزهای پایانی سال میلادی، پیشبینی کالدول محقق میشود و او در گزارش 10 دسامبر مینویسد: «اوضاع قحطی بیامان در سراسر ایران که ناشی از بدی محصول و جنگ است روزانه بسیاری را به کام گرسنگی میفرستد» (Caldwell, 1917: telegram, 891.48/30). او در گزارشی که سال بعد درباره قحطی 1917 مینویسد چنین میآورد: «سال گذشته یکی از سختترین سالهایی بود که ایران پشت سر نهاد. صدها نفر روزانه در تمام شهرهای بزرگ در اثر قحطی مردند» (Caldwell, 1918: 891.00/1072).
2.2. گزارش نشریات ایرانی از فقر و گرسنگی در سال 1296
در تابستان 1296روزنامه نوبهار گزارش میکند که فقر و گرسنگی همه جا را در بر گرفته است. مردم گرسنهاند و دولت درمانده است. این روزنامه میپرسد آیا شاه از آنچه که شهرهای بیقانون و دشتهای عریان کشور را در بر گرفته با خبر است؟ آیا لندن، پتروگراد، برلین و قسطنطنیه مسبب این اوضاع هستند؟ این روزنامه پاسخ پرسشها را منفی دانسته و منبع این بدبختی را سیاستمداران فاسد و محتکران طماع عنوان میکند (نوبهار، 1917: شماره 17). همین روزنامه مدعی است علت کمبود گندم در تهران احتکار و دلال بازی و خباثت نانواها است (نوبهار، 1917: شماره 18). نوبهار در شمارهای دیگر از صحنههای آشوب در مقابل نانواییها مینویسد که مردم گرسنه ساعتها در آنجا جمع میشوند و بعد با دست خالی باز میگردند (نوبهار، 1917: شماره 19).
روزنامه زبان آزاد نیز در مرداد همین سال گزارش میکند که به حاکم کرمان دستور داده شده اجازه دهد تجار یزد غله بخرند و به یزد ببرند که گرسنگی در آن فراگیر شده است. حاکم پاسخ میدهد که غله در کرمان «تمام» شده و چیزی قابل حمل نیست (زبان آزاد ، 1917: شماره 3). همین روزنامه در شمارهای دیگر و درباره اوضاع تهران مینویسد: «دیروز در مقابل یک خبازی در منطقه دروازه قزوین، یک زن بعد از ساعتها انتظار از حال رفت. یک زن دیگر توانست او را به هوش بیاورد، اما نیم ساعت بعد درگذشت. مسئول چنین اتفاقی کیست؟ آیا شاه ایران برای مرگ اتباعش غمگین است؟ آیا برای او مهم است؟» ( زبان آزاد، 1917: شماره 6).
دولت برای مدیریت اوضاع تصمیمهایی میگرفت و برای اطمینان دادن به مردم تلاش میکرد، اما موفقیت چندانی نداشت. بهجز موارد بالا، مثال دیگر خبری است که مطبوعات ایران در 27 مرداد مینویسند: «در نتیجه اقدامات دولت، غله به مقدار کافی در حال ورود به شهر است و دیروز قیمت جو از هر خروار سی و پنج تومان به سی تومان کاهش یافت» (Caldwell, 1917: 981.00/917).
روزنامه زبان آزاد در شهریورماه، گزارشی با عنوان «بدبخت قزوین» مینویسد. این روزنامه گزارش میکند که قزوین و روستاهای منطقه از اوایل 1917 با کمبود ارزاق روبرو هستند و مردم حیوانات خود را برای مصرف یا فروش ذبح میکنند. بسیاری از روستائیان روستاهای خود را ترک گفته و عازم تهران شدهاند و امیدوارند که آنجا اوضاع بهتر باشد، ولی زهی خیال باطل. بسیاری به تنکابن در مازندران رفتهاند و در آنجا موفق شدهاند قدری برنج فراهم کنند، اما مقامهای محلی اجازه نمیدهند غله از آن منطقه خارج شود، این بسیار مایه دردسر خریداران و فروشندگان شده است (زبان آزاد ، 1917: شماره 12). همین روزنامه چند روز بعد، گزارش میدهد که نانواها به سبب کمبود آرد، پخت خود را کم کردهاند و انواع مواد اضافی را در نان خود به کار میبرند: «چون متصدیان امور خبازخانه از نانهای معمولی مصرف نمینمایند، از حال بیچاره فقرا و ضعفا بیاطلاع میباشند که... [پس از] چند ساعت معطلی نانی گرفته که از شدت تلخی و شوری بههیچوجه قابل خوردن نیست. ما توجه مخصوص هیأت وزراء و آقای وزیر مالیه را به این مسئله جلب نموده و رفع این عسرت را هر چه زودتر استرحام مینماییم» (زبان آزاد ، 1917: شماره 13).
زبان آزاد در ادامه گزارشهای خود درباره فقر و کمبود نان در کشور گزارشی از زنجان ارائه میکند. این روزنامه مینویسد گروهی از زنان به خانه حاکم سنگ پرتاب کردهاند و خانه مردی را که گفته میشد به رشت آرد میبرد، آتش زدند. آنها این مرد را گروگان گرفته، به شدت کتک زدند و مجبورش کردند تمام انبار غله خود را تحویل دهد. این روزنامه همچنین گزارشهایی از کمبود غله در نقاطی چون یزد، قزوین، کاشان، سمنان، ساوه و کرمانشاه و این که اکثر دکانها بستهاند و مردم به شدت نگران هستند، آورده است. مردم سمنان در تلگرافخانه جمع شده و تهران را تحت فشار گذاشتهاند که کمک بفرستد (زبان آزاد ، 1917: شماره 18). همین روزنامه چند روز بعد گزارش میکند که حدود چهار هزار نفر در اعتراض به اوضاع نان عمارات دولتی زنجان را اشغال کردهاند (زبان آزاد ، 1917: شماره 20).
در آستانه پاییز، روزنامه ایران مینویسد: «نبود غله باعث بروز قحطی در سراسر ایران شده است. تأثیر کمیابی غله خصوصاً در کاشان محسوس است و هیچ یک از اقداماتی که برای اصلاح آن در نظر میگیرند پیشرفت حاصل نمیکند، زیرا آوردن غله از قم یا سلطانآباد به کاشان قدغن است و مازاد غله این مناطق به شهرهای شمالی حمل میشود»(ایران، 1917: 21 سپتامبر)(Caldwell, 1917: 891.00/920).
با فرارسیدن روزهای پایانی مهرماه، روزنامه زبان آزاد اعلانی از سوی دولت منتشر کرد که کسانی که غله دارند، موجودی خود را باید به قیمت عادلانه به دولت بفروشند. در غیر این صورت، دولت هر چه گندم کشف کند، آن را مصادره کرده و برای هر خروار فقط 30 تومان خواهد پرداخت (زبان آزاد ، 1917: شماره 31).
در آبان ماه روزنامه نوبهار گزارش میکند که هر روز شمار زیادی از مردم مستأصل از دیگر نقاط به تهران میآیند و در خیابانها یا دکانهای متروک زندگی میکنند. در این گزارش آمده بود: «پریروز قبل از ظهر میرزاابوالقاسمخان درب دکان نانوایی جنب انبار گندم یک سینی مس غفلتاً از در دکان نانوایی برداشته رو به فرار میگذارد، آژان پست [کشیک] او را دستگیر و پس از استنطاق خود اقرار به دزدیهای مهم میکند. لذا کمیسری ده نفر آژان با یک صاحب منصب برای تفتیش به خانه مشارالیه میفرستند، پس از ورود اشاره به گوشه اطاق کرده آژان وارد اطاق شده لحاف مندرسی را در گوشه اطاق بوده بلند مینمایند میبیند یک پسر و یک دختر کوچک از گرسنگی مرده و عیال مشارالیه هم در گوشه دیگر اطاق به واسطه گرسنگی در حال نزع است» (نوبهار، 1917: شماره 63). همین روزنامه مینویسد که دولت و تجار ثروتمند ایجاد مکانهایی برای اسکان و اطعام مستمندان را آغاز کردهاند و هر یک از تجار ثروتمند مبلغی را ماهانه برای کمک به مستمندان تعهد کردهاند. نوبهار همچنین میآورد که اوضاع در یزد وخیم بوده است و تجار یزدی برای رفع گرسنگی عمومی، از کرمان و رفسنجان گندم خریدهاند، اما حاکم کرمان، به رغم دستور دولت مرکزی، باز هم اجازه حمل آن گندم را نداده است (نوبهار، 1917: شماره 63).
روزنامه رعد نیز در گزارشی از اصفهان مینویسد: «اخیراً حاکم اصفهان ثروتمندان و ملاهای شهر را به قصر خود خوانده تا برای کمک به فقرا فکری بیندیشند. آنها مبلغ 50 هزار تومان برای کمک به تأمین ضروریات زندگی فقرا جمع کردند. از اصفهان خبر رسیده که مردم آن ناحیه روزانه 130 خروار غله نیاز دارند و بنابراین برای مدت هشت ماه زمانی که تا برداشت جدید مانده 31 هزار خروار مورد نیاز است، اما تمام غلهای که از آن منطقه میتوان جمع کرد حدود 6 هزار خروار است. گندم خرواری 70 تومان است.» این روزنامه درباره مناطق دیگر نیز مینویسد: «هر روز بسیاری در ساوجبلاغ میمیرند... در قم و مشهد مردم از نبود غذا در تلگرافخانهها پناه گرفتهاند» (رعد، 1917: 22 نوامبر). رعد دو روز بعد مینویسد: «حاکم اردبیل به دولت تلگراف زده است که شهر 15 هزار خروار گندم برای تغذیه سکنه تا پایان سال کم دارد و اجازه خواسته این مقدار را از خارج بیاورد.» درباره اوضاع آستارا نیز «یک ماه است که در این شهر کمبود شدید نان وجود دارد و آنهایی که نان دارند، آن را هر من 8 قران (حدود هر پوند 30 سنت) میفروشند.» رعد همچنین از تشکیل جلسه «کمیسیون ارزاق» و از تصمیم آن برای «60 هزار حواله نان برای همین تعداد از مستمندان شهر» تهران که سیاهه آنها را نظمیه تهیه کرده است، خبر میدهد (رعد، 1917: 24 نوامبر).
با نزدیک شدن به روزهای پایانی آبان، روزنامه نوبهار از وضعیت بسیار سخت و مرگبار شهر تهران چنین گزارش میدهد که در خیابانها و کوچههای تهران تنها مردم گرسنه و اجساد بینام و نشان دیده میشود. صحنه مقابل خبازیها هولناک و تأسفآور است. هر چه خبازان بپزند، قزاقها میبرند، آنها زنان و کودکان گرسنه را کنار میزنند و حتی نان آنها را هم میگیرند (نوبهار، 1917: شماره 60). همین نشریه دو روز بعد مینویسد که در همه شهرها و روستاهای کشور، تعداد زیادی هر روز از گرسنگی میمیرند. این روزنامه میافزاید سردار بهادر هر روز 100 تومان نان میخرد و میان نیازمندان تهران توزیع میکند. این روزنامه میافزاید اگر دیگر ثروتمندان نیز از سردار بهادر پیروی کنند، تعداد بیشتری زنده میمانند (نوبهار، 197: شماره 61).
رعد اوضاع آذرماه کردستان را چنین توصیف میکند: «مدتی طولانی است که اوضاع نان بدتر و جدیتر شده است و اکنون نان پیدا نمیشود. غله از هر نوع بسیار کمیاب است و مردم نمیدانند گرسنگی خود را چگونه برطرف کنند. هر روز تعدادی از گرسنگی میمیرند. بسیاری معتقدند که ظرف دو ماه همه سکنه کردستان تلف خواهند شد... روسها هر چه جو بوده برای اسبان خود جمع کردهاند. آنها گاو را 5 تا 6 روبل و گوسفند را 2 تا 3 روبل میخرند» (رعد، 1917: 27 نوامبر). همین نشریه درباره اوضاع اصفهان نیز مینویسد: «حاکم اصفهان به وزارت داخله تلگراف کرده است اکثر خبازیها بستهاند و بسیاری از گرسنگی در حال مرگاند.» در تهران هم: «فیالحال اکثر خبازیها بستهاند. نان بسیار کمیاب است و زن و مرد و کودک در خیابانها زار میزنند» (رعد، 1917: 28 نوامبر). در همدان «مردم به دولت تلگرام کرده و گفتهاند نان بسیار کمیاب است و بسیاری از گرسنگی رو به مرگاند. گندم هر خروار 100 تومان و جو 90 تومان فروخته میشود»(Caldwell, 1917: 891.00/945) (رعد، 1917: 30 نوامبر).
با نزدیک شدن فصل زمستان، روزنامه نوبهار گزارش میکند که دبیرالملک، حاکم تهران، نوانخانههایی در شهرنو ایجاد کرده و در آنجا بینوایان میتوانند غذا و لباس گرفته امکان استحمام یابند (نوبهار، 1917: شماره 71). با آمدن زمستان، روزنامه ستاره ایران با انتشار نامهای از یک روحانی همدانی به نام مجتهدزاده همدانی خطاب به دولت مینویسد که شمار زیادی از مردم روستاهای اطراف به امید یافتن غذا و سرپناه به شهر آمدهاند. او اعلام میکند آنچه در همدان رخ میدهد یک عاشورای تمامعیار است، هر روز هزاران زن گرسنه همراه با کودکان نزار و لرزان خود جلوی خبازیها جمع میشوند و بیآن که چیزی دستشان را بگیرد از آنجا بیرون شده و به دنبال غذا در این سرمای گزنده در خیابانهای آکنده از اجساد مردگان به جستجوی خود ادامه میدهند (ستاره ایران، 1917: شماره 87).
3.2. خاطرات رجال
عینالسلطنه در 30 فروردین 1296 مینویسد: «سال بدی به نظر میآید زمستان که آن شکل گذشت، تا امروز هم بیست و هشت روز از بهار میگذرد باران نیامد. محض تسلی مردم یک دفعه آسمان صدا نکرد. چشمهها هیچ آب ندارد. درهها که همه در این موسم مبلغی آب از آنها جاری بود پاک، خشک است. مزرعههای گندم و باغ که همه ساله این موقع علف به قدر یک پا بلند شده بود، تمام خشک است و آنچه روییده از عطش پژمرده و نزدیک خشک شدن است. دیمزار که مردم با خون دل یک من یک تومان گندم زرع کردهاند، نزدیک [است] به کلی فاسد شود. آنچه جو بهاره کاشتهاند سبز نشده. آب شاهرود از حالا که باید رو به ازدیاد باشد رو به نقصان نهاده... در تنکابون به واسطه نبودن آب آنچه برنج همه ساله کشت میشد، گویا ثلث و ربع نتوانند زراعت کنند.» عینالسلطنه سپس میافزاید که بر اساس گزارشی در روزنامه رعد، در نخستین روزهای نوروز، به طور متوسط هر هفته 520 نفر مردهاند (عینالسلطنه، 1377: 5063). عینالسلطنه در یادداشتهای چند روز بعد خود مینویسد: «قحط و غلا در تمام مملکت حکمفرماست. مسلمانان و ودایع الهی از گرسنگی تلف میشوند. در شهر قم روزی پنجاه نفر عجالتاً تلف میشود. در همدان سی هزار نفر فقیر اسمنویسی شده است. در طهران خبرنگار رعد به چشم دیده که جمعی زن و پیرمرد از سلاخخانه خون گوسفند برای تغذیه خود و اطفالشان میبردند. شتر مردهای در خندق افتاده بوده گوشت و پوست حتی استخوانهای آن را مردم شبانه برای خود بردهاند.» او به نقل از منبع موثقی میافزاید در تهران «روزی اقلاً یکصد نفر آدم از گرسنگی تلف میشود در معابر و روز به روز هم تزاید است» (عینالسلطنه، 1377: 4957).
محمدولیخان تنکابنی، رئیسالوزرای پیشین، هم در یادداشت روزانه خود در تاریخ دوشنبه 28 آبان 1296 مینویسد: «الحال چند روز است از شمیران به شهر آمدم، زیرا که در این شهر قحطی، گرانی و هرج و مرج طوری است که حد و حسابی ندارد. الان گندم خرواری پنجاه و پنج تومان، برنج هفتاد تومان و جو چهل و پنج تومان است و بقسمی مردم فقیر و بیچاره، گدا، مستأصل، کابینهای به ریاست علاءالسلطنه، محتشمالسلطنه... وزیر مالیه تمام غله انبار خرمن و صحرا همه را به باد دادند در پنج ماه کنار رفتند، چهار روز است عینالدوله باز هم رئیسالوزراء، آمدند مرا چسبیدهاند که کار ارزاق درست کن. نه در تنور نان و نه در انبار خرمن غله و نه در کیسه پول دارند... همه ایران یاغی طاغی گرانی است... یک قطره باران نیامده است» (خلعتبری، 1362: 347-346).
عمادالسلطنه نیز در آذر 1296 از تهران به برادرش عینالسلطنه در الموت چنین مینویسد: «از بابت قحطی و نیامدن باران و هنگامهای که برپاست دیگر نوشتن ندارد. در طهران نمیشود نوشت که به مردم چه میگذرد و چه وحشتی حکمفرماست. اما کسانی که غله دارند دیگر یقین گله نباید داشته باشند زیرا قیمت از این بالاتر نمیشود و آنچه نوشته بودید یقین است اصلاح میشود، یعنی به قیمت اعلی خواهند خرید و برای سرکار بد نیست» (عینالسلطنه، 1377: 4971).
سیدمحمد کمرهای در یادداشتهای روزانهاش مربوط به 24 دی 1296 گزارش میکند در کوچه و خیابان ناله و گریه و ضجه اطفال و زن و مرد شنیده میشد. همه توی کوچهها ریخته بودند و از گرسنگی جان میدادند. او زنی میبیند که طاس کوچک خوبی در دست داشته و میخواسته بفروشد و خریدار گفته به قیمت قراضه میخرم، به اندازه قیمت یک قطعه نان. او جوانی دیده که میخواسته کلاه خود را بفروشد (مرادی نیا، 1382: 77-68).
3. سال 1918؛ دومین سال قحطی
قحطی در سال 1918 نیز با شدت ادامه مییابد و جمعیت زیادی از ایرانیان را به کام مرگ فرومیبرد. در این بخش به بررسی بخشی از اسناد مربوط به قحطی در سال 1918 میپردازیم.
1.3. گزارش اسناد امریکایی درباره قحطی و وبا در سال 1918
سال 1918 بدترین سال قحطی بود که با آمدن وبا و بیماریهای دیگر بسیاری از مردم ایران را به نابودی کشاند. کالدول در گزارشی با تاریخ 15 ژانویه مینویسد: «طبقات فقیر تقریباً تنها با نان و برنج زندهاند. قیمت گندم هر بوشل 15 تا 20 دلار است، البته اگر بشود با این قیمتها اساساً چیزی پیدا کرد. برنج هر پوند پنجاه سنت تا دو دلار است و مقدار قابلتوجهی از آن موجود است» (Caldwell, 1918: 891.48/59). او در 22 ژانویه در تلگرامی مینویسد: «گزارشها نشان میدهند هر روز چندین نفر میمیرند. در آن دسته از ولایات ایران که دولت قیمتها را ثابت کرده است، مقدار گندم، برنج و ارزاقی که میتوان تهیه کرد محدود است. نیازهای پزشکی بسیار سخت یافت میشود. واردات ارزاق اگر ناممکن نباشد عملی نیست. قیمتها بیش از حد است... اتباع و مقامهای ایران مشغول فعالیت هستند اما این کار از عهده آنها به تنهایی بر نمیآید. یک سازمان محلی در تهران ماهانه 20 هزار دلار خرج میکند ولی تنها ده درصد نیازمندان شهر را پاسخ میدهد. در دیگر ولایات نیز اوضاع به همین منوال است» (Caldwell, 1918: telegram, 891.48/433).
کالدول در اول فوریه تلگراف میزند که «از شدت قحطی کاسته نشده است»
(Caldwell, 1918: telegram, 763.72111/6874). در 14 فوریه نیز دکتر ساموئل جردن از کالج آمریکاییها تلگراف میزند: «شمار فقرا تنها در تهران چهل هزار نفر است. مردم مردار حیوانات را میخورند. زنان نوزادان خود را رها میکنند» (Charles Vickery to Secretary of State, 1918: 891.48/36). با گسترش بحران قحطی در سال 1297، کالدول در اول مارس گزارش میدهد که: «کابینه میخواهد به خاطر اوضاع سیاسی و قحطی استعفاء دهد» (Caldwell, 1918: telegram, 891.00/928). همچنین گزارشهایی از مأموران آمریکایی درباره وضعیت تشدیدیافته کشور در ماههای آوریل و می وجود دارد که در زیر به برخی از آنها اشاره میشود.
در 16 مارس، شولر، دبیر کمیته امداد آمریکا در ایران، به چارلز ویکری در نیویورک تلگراف میزند: «اوضاع اسفبار تداوم دارد، صدها تن میمیرند. در تهران حدود بیست هزار نفر اطعام میشوند اما اقدامات امدادی به مشهد، همدان، قزوین، کرمانشاه و سلطانآباد گسترش مییابد»(Caldwell, 1918: telegram, 891.48/37).
در 17 آوریل، کالدول تلگراف میزند: «در شمال غرب ایران قحطی بدتر شده، بینظمی ادامه دارد» (Caldwell, 1918: telegram, 891.00/932).
فرانسیس وایت، معاون سفارت آمریکا، در همین ماه از بغداد به تهران سفر میکند. او در طول این سفر از مشاهدات خود یادداشتهایی برمیدارد که در نهایت آنها را در اختیار کالدول قرار میدهد. او نیز آنها را برای وزارت خارجه آمریکا ارسال میکند. این یادداشت حاوی اطلاعات بسیاری درباره اوضاع قحطی و امور نظامی است. وایت اوضاع قحطی را چنین توضیح میدهد: «اطفال که تنها پوست و استخوانند، برهنه همهجا در طول جاده دیده میشوند. دور پاهایشان بیش از سه اینچ نیست و چهرههایشان چون پیران هشتادساله رنگپریده، پژمرده و چروکیده است. نیاز در همه جا هست و مردم مجبورند علف یا یونجه بخورند و یا حتی دانههای غله را از فضولات احشام در جادهها جمع کنند تا نان درست کنند. به واقع در همدان چندین مورد آدمخواری دیده شده و دیدن این که اطفال و سگان بر سر مردار حیوانی با هم میجنگند و یا قاپیدن زبالهای که به خیابان ریخته شود، امری عادی است» (Caldwell, 1918: 89/1,00 1008).
در 4 می، جردن به ویکری در نیویورک تلگراف میزند: «اوضاع قحطی فراتر از انتظار رو به فزونی است و مرضهای مسری چون تیفوئید و تیفوس فراگیر است. همین وضعیت در دیگر شهرهای ایران نیز برقرار است. ارزاق را تقریباً نمیتوان تهیه کرد، قیمتها هنگفت شده. مردم علف، سگ، مردار حیوان، حتی آدم میخورند» (Caldwell, 1918: telegram, 891.48/44).
شدت وخامت اوضاع تا می 1918را کالدول در تلگرامی چنین توصیف میکند: «اوضاع اقتصادی رقتبار است، قحطی تمام کشور را در برگرفته و هزاران نفر هر روز میمیرند. خرمن بهار خوب است و وقتی تا شش هفته دیگر جمع شود، اوضاع باید بهتر شود» (Caldwell, 1918: telegram, 763. 72/9977). او این اوضاع رقتبار در بهار 1918 را چنین گزارش میدهد: «هزاران نفر که امکان رسیدگی به آنها وجود نداشت، در اثر گرسنگی و مرض، خصوصاً در تهران، مشهد و همدان مردهاند. اطلاعات موثق نشان میدهند مشقّت و گرسنگی آن چنان وخیم بوده است که صدها تن از مردم با خوردن علف و مردار حیوانات زنده ماندهاند و در برخی موارد آنها گوشت انسان خوردهاند... مشقت گسترده، شهرهای کوچک و هزاران روستای ایران را نیز در بر گرفته، اما دسترسی به این مکانها، اگر مشقت حمل ارزاق به این نقاط کوهستانی و بیابانی را لحاظ نکنیم، به خاطر نبود امکانات تقریباً ناممکن است. گویا اهالی ایران به گونهای بزرگ شدهاند که به دیدن مرگ به بدترین شکلش، گرسنگی، عادت دارند و حتی خارجیهای مقیم اینجا به خاطر آن که بدبختی بیحساب در همه جا دیده میشود، نسبت به آن سنگدل شدهاند.» کالدول درباره ابعاد مرگ و میر در تهران هم چنین مینویسد: «نرخ عادی مرگ و میر در تهران ده تا پانزده نفر در روز است اما آخرین گزارشها از شورای صحه نشان میدهد نرخ مرگ و میر روزانه در تهران اکنون 180 نفر است. این رقم هشداردهنده است به ویژه اگر جمعیت تهران را چیزی کمتر از دویست هزار نفر لحاظ کنیم.» کالدول نیز علاوه بر کمبود ارزاق، به شیوع بیماریهای واگیرداری چون «تیفوئید، تیفوس و وبا» اشاره میکند (Caldwell, 1918: 891.48/111). کالدول در گزارشی دیگر از مرگ روزانه بیش از 200 نفر در تهران در اثر وبا خبر میدهد و مینویسد: «با چشماندازی که از برداشت خوب محصول وجود دارد، اوضاع قحطی رو به بهبودی است اما بیماری واگیر وبا در محلات مختلف روزانه بیش از دویست نفر را به کام مرگ میبرد» (Caldwell, 1918: telegram, 891.00/956). او همچنین در گزارشی که از اوضاع قزوین مینویسد: «آنفلوآنزا در قزوین همهگیر شده و نیمی از ساکنان را از پای انداخته است» (Caldwell, 1918: telegram, 891.00/1023).
ادیسون ئی. ساثرد، کنسول آمریکا در مأموریت ویژه در ایران در یادداشتی که برای کمیته امداد آمریکا در تابستان 1918، تهیه کرده است اطلاعات جالبی درباره قحطی به دست میدهد. ساثرد در راه خود به سوی تهران، توضیح میدهد که در قصرشیرین چه رخ داده است: «در طول جادههای ایران، مردم محلی را که از گرسنگی مرده بودند میدیدم. گزارش شده بسیاری از آنها پولهای نهادهای امدادرسانی را در جیب داشتند، اما به دردشان نمیخورد چون غذایی برای خریدن نبود. من گرسنگانی را دیدم که سرگین احشام میخوردند و حریصانه معدود علفهایی که آفتاب سوزان تابستان هنوز آنها را نخشکانده بود، میبلعیدند. دیگر صحنه رقتبار، دیدن مردم نیمه جانی بود که کنار جاده افتاده، و زیر آن آفتاب داغ مگسها مشغول خوردن چشمان بزرگ غیرطبیعی و زل زده آنها بودند، و از دهانشان برگ و علف بیرون مانده بود و آنها توان حرکت و بلعیدن نداشتند» (Southard to Vickery, 1918: 891.48/127).
در تابستان و پاییز 1918 با آن که یکی از بهترین برداشتها صورت گرفت، قحطی همچنان ادامه یافت. کالدول در گزارشی با تاریخ 22 ژوئن، از قیمت اقلام ضروری در هنگام برداشت مینویسد. او سپس دلایل بالا بودن قیمت، بهرغم برداشت خوب محصول را چنین ذکر میکند: «اوضاع متناقض فقرای ایران که در عین آن که در میان نعمت قرار دارند، گرسنهاند، نیازمند این توضیح است که نیروهای خارجی بخشی از ارزاق ایران را بردهاند. با این حال [برداشت محصول] سال 1917 میتوانست برای تغذیه جمعیت کافی باشد، اما به خاطر نبود دولت قدرتمند و در واقع نبودن تقریباً هر نوع دولتی به طور کلی، محصول محدود غله که بخش اصلی غذای فقرا است، انبار و احتکار شد تا آن که قیمتها به رقمهای افسانهای رسید؛ در عین آن که هزاران نفر رو به مرگ میرفتند و حتی اکنون نیز میروند. با آن که محصول ایران، فراوان، و در واقع از همه سالهای اخیر بیشتر بوده [است.]» کالدول سپس به عامل مهم دیگری اشاره میکند: «علاوه بر فقدان نظارتهای دولتی، نبودن وسایل حمل و نقل به دلیل تلف شدن بسیاری از احشام از گرسنگی در زمستان گذشته، دلیل اصلی بالا بودن قیمت محصولات داخلی در ایران است؛ در عین آن که فقدان هرگونه امکان واردات کالاهای اساسی و ارزاق از کشورهای دیگر نیز باعث بالا رفتن فوقالعاده قیمت کالاهای خارجی شده است» (Caldwell, 1918: 891.48/91).
کالدول نتیجه این وضعیت در پایان تابستان 1297 را «شورشها» و «آشوبهای سیاسی» در تهران اعلام میکند که در نهایت به «حکومت نظامی» انجامیده است (Caldwell, 1918: telegram, 891.00/976). او در گزارش دیگری که در آغاز پاییز مینویسد میآورد که «دولت نمیتواند و یا احتمالاً نمیخواهد مانع احتکار غله به دست ملاکان ثروتمند شود و بدین خاطر قیمتها به شکل مصنوعی بالاتر از آنچه که شرایط اقتضا میکند، مانده است» (Caldwell, 1918: 891.00/1072).
سروان فرانک فریزر، نماینده اطلاعات ارتش آمریکا، در مکاتبهای که در 15 اکتبر با رئیس اطلاعات ارتش کرده، گزارش بلند و مهمی از اوضاع ایران ارائه میدهد که به شرح زیر است:
«نامههای رهگیریشده نشان میدهند احساسات ضدانگلیسی به شدت قوی است و تبلیغات آلمان به شدت موفق بوده است. بیشتر منطقه شمالی ایران تا حد بسیار زیادی طرفدار آلمان هستند و گفته میشود در صورت تأمین منابع و فرماندهی، بخشی از مردم آمادهاند در جنگ شرکت کنند... یکی از خبرنگاران اظهار میدارد آلمانیها دست کم میتوانند یک میلیون نفر را در قفقاز و شمال ایران بسیج کنند. با آن که این افراد خصوصاً جنگاوران خوبی نیستند، اما میتوانند دردسر بسیار جدی برای انگلیسیها در جنوب ایران و بینالنهرین به وجود آورند...
با آن که تنها شمال غرب این کشور در مسیر قوای متخاصم بوده است، به نظر میرسد اوضاع اقتصادی فعلی در ایران همانند آن چیزی است که در روسیه میگذرد. بخش بزرگی از این کشور بیابانی و کوهستانی است و در مناطق بزرگی بارش ناکافی و نامشخص است، بنابراین با روشهای ابتدایی کشت، محصول مازاد بسیار زیادی فراتر از نیازهای روزانه جمعیت تولید نمیشود. وضع جادهها خوب نیست و وسایل حمل و نقل بسیار ناکافی است، بنابراین اغلب اتفاق میافتد که عملاً قحطی بخشهای خاصی از کشور را در بر میگیرد، حال آنکه در مناطق دیگر آذوقه کافی وجود دارد. به این ترتیب هر وقت روند عادی زندگی روزمره تا این اندازه زیاد دچار اختلال شود، تمام این کشور همواره مستعد آن است که دچار بدبختی شود.
در طول دو سال گذشته بارشها بسیار ناکافی و محصول خوب نبوده است. علاوه بر این ارتشهای عثمانی، روسیه و انگلیس حجم زیادی از آذوقه و علوفه را سهم افراد و چارپایان خود کردهاند و در برخی مناطق اموال زیادی غارت شده و ارزاق زیادی نیز از میان رفته است. جنگ باعث شده که واردات از روسیه از مسیر دریای خزر و از اروپا و هند از مسیر خلیج فارس عملاً متوقف شود، بنابراین قیمت همه اقلام وارداتی به شدت افزایش یافته است. اقدام ملاکان و تجار ثروتمند که نه تنها محصول خود را به بازار نیاوردند، بلکه هر آن چه غله به دستشان رسید خریدند و انبار کردند، اوضاع را بسیار بدتر کرد. همان طور که معمولاً در چنین شرایطی رخ میدهد، با قیمتهای بالای پیشنهادی بسیاری از مردم فقیر وسوسه شده و همه غله مازاد خود را فروختند و در نتیجه عملاً بعد از چند ماه به بدبختی افتادند. همین شرایط، در اغلب دیگر کشورهای شرقی که حکومت بسامان ندارند حاکم است. در برخی مناطق آذوقه کافی در شهرها هست، اما طبقات فرودست گرسنه هستند زیرا پولی برای خرید آن ندارند... بیماری نیز زیاد شده و تیفوئید همهگیر شده است. تیفوس و وبا نیز فراگیرند...
مرد، زن و کودک از گرسنگی حاد در حال مرگند و آنها که زنده میمانند اسکلتهای زنده هستند. مردم برای سیر کردن شکم خود، دل و روده و آشغال سلاخخانهها را میخورند. ارتشهای گوناگون با عبور از روستاهای برخی مناطق آنها را به کلی ویران کردهاند و به این خاطر مردم نه تنها گرسنهاند بلکه سرپناه نیز ندارند. نابسامانی تجارت عملاً صنایع داخلی را از میان برده و قالیبافی و ابریشمبافی متوقف شده و هزاران نفر بیکار شدهاند. کارگران که هیچ گاه قادر به پسانداز نبودهاند، به گدایی افتادهاند. شمار زیادی از صنعتگران، کارگران، دکانداران و مستخدمان اکنون بیکار شدهاند. هزاران خانوار تاکنون آنچه فروختنی داشتهاند، فروختهاند تا نان بخرند و اکنون مفلس شدهاند و این اوضاع هر روز بدتر میشود...
شهرهای بزرگ و کوچک مملو از مردمی است که فوج فوج از کوهها و روستاها آمدهاند، به امید آن که غذا و سرپناهی بیابند و چون جایی ندارند که بروند و پولی هم ندارند که قوتی تهیه کنند، در معابر از گرسنگی میمیرند. مردم گوشت حیواناتی را میخورند که از گرسنگی تلف شدهاند... یکی از مقامهای محلی، ظاهراً به تقلید از دیگر کشورها به عنوان مفتش ارزاق منصوب شده است، اما... کار چندانی از پیش نبرده است... معاون رئیس نظمیه تهران میگوید دو سوم مردم تهران عملاً گرسنهاند، مردهها روی زمین در معابر افتادهاند و کسی وقعی نمیگذارد. افسران و سربازان انگلیسی میگویند هرگز چیزی به دهشتناکی اوضاعی که در کنار جادهها وجود دارد، ندیدهاند. افرادی که سالها در چین و هند زندگی کرده و قحطیهای آنجا را دیدهاند، میگویند هیچ چیزی از آن چه که در آن کشورها دیدهاند شبیه وضعیت فعلی در ایران نیست. دولت اساساً قادر نیست بر این اوضاع غلبه کند و در پنج ماه گذشته سه بار کابینه عوض شده، بیآن که اوضاع بهتر شود. «یکی از کسانی که به کلیسای ما میآید، چند روز پیش دوان دوان آمد و داد میزد، «آهای، کمی پول به من بدهید، زنی طفلش را سر راه گذاشته و میگوید نمیتواند سیرش کند و طفل دیگری به چادرش چسبیده و سخت میگرید و میگوید، آه مادر، خواهر کوچولو را ول نکن.»
2.3. گزارش نشریات ایرانی درباره قحطی و وبا (از زمستان 1296 تا تابستان 1297)
روزنامه نوبهار در آغاز زمستان 1296 خبر از شمار زیاد اجساد بینام و نشان روی زمین مانده در خیابانهای تهران میدهد و میافزاید که «نه زنده میداند و نه مرده که به کجا باید رو کند.» این روزنامه گزارش میکند که برای فرار از سرما بسیاری در مساجد میخوابند و در آنجا اطعام نیز میشوند. بعداً مقرر شد از مساجد تنها برای خوابیدن استفاده شود و توزیع غذا تنها در نوانخانهها انجام گیرد (نوبهار، 1918: شماره 86). روزنامه رعد نیز در همین زمان، درباره تلفات قحطی در تهران چنین مینویسد: «نظمیه راپورت داده در هفته گذشته 51 نفر از گرسنگی و سرما در معابر تهران تلف شدهاند.» در همان شماره گزارشی از اقدامات برای رفع قحطی در تهران آمده است (رعد، 1918: 11ژانویه).
در این زمان، به رغم شواهد موجود، نشریاتی چون رعد و نوبهار به ارائه تصویری ملایمتر از قحطی و گزارش از فعالیتهای مثبت برای رسیدگی به قحطیزدگان میپردازند. بهطور مثال روزنامه نوبهار گزارش میدهد که مستوفیالممالک، رئیسالوزراء، شش ماه حقوق خود (3 هزار تومان) را وقف فقرا کرده است. امیرمفخم بختیاری پنج ماه حقوق خود را به درمان فقرا اختصاص داده و فرزندش، مرتضیقلیخان، 20 خروار غله برای تغذیه فقرا داده است (نوبهار، 1918: شماره 91). نوبهار همچنین از شکل گرفتن کمیتهای بهوسیله اغنیاء در منطقه حسنآباد برای کمک به فقرا گزارش میکند (نوبهار، 1918: شماره 92). همچنین روزنامه رعد در اواخر دیماه گزارش میدهد که اوضاع در اصفهان دارد بهتر میشود. «حاکم اصفهان تلگرام کرده است اخیراً برف و باران بسیار خوبی باریده است، غله کافی در بازار یافت میشود و گمان میرود این مقدار تا برداشت بعدی کافی باشد. برای همه نان هست و اکثر روزها مقداری تا شب باقی میماند. اکنون گندم که هر خروار 150 تومان فروخته میشد، 65 تومان فروش میرود» (رعد، 1918: 16 ژانویه). رعد همچنین خبر باز شدن نانواییهای دولتی در تهران در اوایل بهمن را گزارش کرده و مینویسد: «دولت میخواهد 20 دکان خبازی برای فروختن نان به فقرا به قیمتی نازل باز کند و دیگر خبازها میتوانند به هر قیمتی که میخواهند نان بفروشند»(رعد، 1918: 29 ژانویه). این درحالی است که همین روزنامه اوضاع ارزاق در شهر قم را در همین زمان رقتبار گزارش کرده و مینویسد: «در طول هفته گذشته بیش از 50 نفر در اثر سرما و گرسنگی تلف شدهاند و شماری از آنها را هنوز دفن نکردهاند. بعضی از مردم برای قوت خود فقط خون گوسفند در اختیار دارند» (رعد، 1918: 28 ژانویه). رعد شمار قربانیان قحطی در تهران در این زمان را بر اساس گزارش «حاکم تهران به وزارت داخله» چنین مینویسد: «در 20 روز گذشته شمار اموات در تهران که بیشتر ناشی از اوضاع قحطی است، 520 نفر بوده است» (Caldwell, 1918: 891.00/1001 1/2) (رعد، 1918: 5 فوریه).
در مقابل این اخبار، نشریههای دیگری گزارش میکنند که «اکثریت زیادی» از مردم تهران دچار گرسنگی هستند. صحنههای رقتبار در خیابانها شاهدی است بر از میان رفتن تدریجی یک ملت. روزی نیست که هزاران نفر نمیرند. روزنامه ستاره ایران سئوال میکند مسئول خون این مردم بیگناه که اجساد بینام و نشانشان در خیابانها ریخته است، کیست؛ و به مردم هشدار میدهد هر ساعت شمار مردگان رو به فزونی است و نسل ایرانی در خطر نابودی است. این روزنامه مینویسد: «در طول چند روز گذشته تعدادی در اثر وبا در بارفروش و دیگر نقاط بحر خزر مردهاند» (ستاره ایران، 1918: شماره 95). ستاره ایران همچنین اطلاعیه گروهی بهنام «مجمع آذربایجانیان مقیم تهران» را درباره آمدن نوروز منتشر میکند که در آن چنین آمده بود: «هر کس فقرای پریشان حال و اطفال گرسنه لرزان و مادران جان داده در کنار آنها را دیده و ببیند تصدیق خواهد نمود که عید امسال عزاست، بدین نظر مجمع آذربایجانیان به عموم برادران آذربایجانی خود اعلام میدارد که مراسم معموله عید را متروک و مخارج معموله را برای اعانت فقراء ستمدیده تخصیص دهند» (ستاره ایران، 1918: شماره 114). البته همین روزنامه نیز از فعالیت در شهرهای مختلف برای امداد به قخطیزدگان اخباری منتشر میکند. بهطور مثال، از تشکیل کمیتهای از اغنیای همدان گزارش میدهد که 2 هزار مستمند را رسیدگی میکند(ستاره ایران، 1918: شماره 110).
گزارشهای متعددی وجود دارد که در این زمان تلاشهایی در رسانهها صورت گرفته تا عامل این قحطی را برخی محتکران یا حتی نانوایان اعلام کنند. روزنامه نوبهار در اواخر اسفند 1296، بیانیهای را از سوی هیأت اتحادیه جوانان دمکرات خطاب به «محتکرین! متمولین!» منتشر میکند که در آن چنین آمده بود: «بیش از شش ماه است که در همه نقاط ایران خصوصاً پایتخت هر روز جمع کثیری از مردم ستمکش رنجبر از ظلم خانهبرانداز شما تلف میشوند و شما هنوز شرم نکرده و آذوقه مردم را بیشرمانه حبس کردهاید! شکیبایی بیش از این باعث تجری شما خواهد شد و دیگر ما نمیتوانیم ببینیم که در هر روز بسیاری از هموطنان مظلوم ما از گرسنگی و سرما جان دهند! به شما اخطار میکنیم که اگر تا اول سال انبارهای خود را باز نکرده و آذوقه حبس شده را به فقرا ندهید، به موجب صورتی که در هیأت از انبارهای شما است، جوانان دمکرات را امر خواهیم کرد که انبارهای شما را غارت کنند! این را هم بدانید که ما مثل شما و سایر هممسلکان سست عنصر خودمان نیستیم، ما هر چه میگوییم میکنیم. نه از سیاهچال نظمیه و نه از خشم حضرت اشرفها، بلکه از هیچ چیز نمیترسیم» (نوبهار، 1918: شماره 107).
در تابستان 1297، روزنامه ایران از انتصاب موسیو مولیتور بلژیکی برای نظارت بر ارزاق خبر داده و مینویسد: «[وی که در خدمت دولت است] اخیراً از تبریز به تهران آمده... و مسئولیت مدیریت اداره املاک خالصه، انبار گندم دولتی، ارزاق عمومی و خبازخانه به وی واگذار شده است» (ایران، 1918: 13 سپتامبر). یکی از اقدامات مولیتور شلاق زدن کربلایی حسین از نانوایان «متعدّی» تهران بود. ایران قضیه را این طور گزارش میکند: «کربلایی حسین، یکی از نانوایان مهم است که به هنگام تصدی خود به شکل غیرقانونی پول کلانی به جیب زده و نامش را اغلب میتوان در فهرست شرورترین نانوایان دید. او در چند روز گذشته نیز به روال سابق ادامه میداده است؛ در حالی که مولیتور، ناظر تازهمنصوب، به طور جدی در حال تحقیق در کار نانوایان بوده است. اخیراً اداره ارزاق دریافته که او بخشی از گندمی را که دولت برای پخت روزانه به مغازهاش فرستاده، احتکار کرده است. از این رو شامگاه پریروز او را دستگیر کرده و به اداره نظمیه آورده، به سهپایه بسته و 100 ضربه تازیانه زدهاند. اخطار جدی مفتش ارزاق مبنی بر تنبیه تعدادی از دزدان اداره نان که راضی به گرسنگی صدها انسان بیگناه هستند، واقعاً جای قدردانی دارد و ما امیدواریم که او بتواند همان سیاست را درباره امثال کربلایی حسین دنبال کند» (ایران، 1918: 20 سپتامبر).
3.3. خاطرات رجال ایرانی درباره قحطی و وبا در سال 1918
عبدالحسن عمیدی نوری، وکیل و سردبیر آینده روزنامه داد در خاطراتش از دوران قحطی 1918-1917 چنین مینویسد که اجساد در خیابانهای تهران پراکنده بود. علاوه بر آن، در غسالخانهها اجساد را روی هم تلانبار کرده و در گورهای دسته جمعی دفن میکردند. جایی که قحطی نبود، وبا و تیفوئید جای آن را گرفته بودند. او مینویسد که در خانه خود او، سه نفر در اثر وبا در زمانی کوتاه در تابستان 1918 مردند. او معتقد است در تابستان 1918 در اثر وبا 30 هزار نفر در تهران مردند (عمیدی نوری، 1381: 38-37).
محمدولی خان تنکابنی در یادداشت روز دوشنبه 4 مارس 1918 (21 جمادیالاول 1336) مینویسد: «الآن چند ماه است که تهران قحطی و گرانی، گندم خروار یکصد و ده تومان رسیده که شاه به این قیمت پریروز از گندم ذخیرهاش به مردم بیچاره فروخته است. برنج خرواری صد تومان الی یکصد و بیست تومان. جو خرواری هشتاد تومان. تمام دکاکین نانوایی بسته است. مردم گرسنه از دهات نان میآورند. دو روز است که یک من تبریز یک الی دوازده قران میخرند، تا به حال یک تومان، نه هزار بود... علیالحساب روزی پنجاه نفر اقلاً از گرسنگی میمیرند» (خلعتبری، 1362: 350-349).
محمدولی خان سپهسالار تنکابنی در خاطرات روزانه خود مینویسد: «امشب که شب چهارشنبه 29 جمادی الاول 1336 است باران هم میآید بیست روز به عید داریم ولیکن بحمدالله برف و باران خوب آمد تشویش زراعت نیست ولیکن گندم خرواری الی صدتومان جو هفتاد و پنج تومان برنج خرواری یکصد و بیست تومان حبوبات. الی ماشاءالله ایران همه جا یاغی طاغی. شاه هم فرحآباد به شهر جرأت ندارد بیاید. ایران هم ندانمکاری وزراء و شاه از همه جا خرابتر، گرسنگی قحطی مافوق، در این تهران از گرسنگی روزی سیصد نفر هم میمیرند» (خلعتبری، 1362: 352-351)
عینالسلطنه از وبا با عنوان «فوتهای اسهالی» خبر میدهد که باعث وحشت مردم اعم از فرادست و فرودست شده و بسیاری از خوردن میوه اجتناب میکنند. او مینویسد: «از قرار شرحی که در روزنامه نوشته بود دو کرور آدم از این مرض در ایران تلف شده است که اگر همان دوازده قران خرج دفن این اموات بیصاحب را دولت میدهد در اول وهله خرج جلوگیری از این امراض شده بود آن قدر آدم تلف نمیشد... اغلب خانوادهها به قدری پول دوا و حق القدم طبیب دادهاند که دیگر نان شب و یک اسباب ندارند، فنای محض شدهاند و گدایی باید بکنند» (عینالسلطنه، 1377: 5315). او اوضاع قزوین در بهار 1918 را چنین توصیف میکند: قیمت گندم به خرواری 130 تومان رسیده است، یعنی دست کم بیست برابر قیمت «عادی» خود افزایش داشته است؛ جو خرواری 100 تومان و به همین نسبت حبوباتی چون نخود و عدس فروخته میشوند. مردم گرسنه به الموت تنکابن میرفتند تا برنج خریداری کنند، اما مأمورین دولتی حمل برنج را قدغن کرده بودند. «این مردم گرسنه دست خالی مراجعت میکنند، نفرین و ناسزا میگویند.» بنا به گزارشهای عینی، «توی کوچه و خیابان نفوس زکیه از گرسنگی نیمه جان و جان داده افتاده است. مرض وبا و حصبه هم به نوبه خود مردم را درو میکرد، کسانی که زنده مانده بودند همه رنگ پریده، چهرهها زرد، بدنها تکیده و حیف و گردنها بسیار باریک شده بود، مردم حتی نای راه رفتن نداشتند.» اوضاع در جایی چون همدان نیز مثل قزوین بد و چه بسا بدتر بود (عینالسلطنه، 1377: 5227).
در 12 بهمن 1296 نظمیه تهران گزارش میدهد آمار مرگ و میر دوازده ماه گذشته تهران 48 هزار نفر بوده است. عینالسلطنه این رقم را به سخره میگیرد و میافزاید «حالیه هم روزی یک هزار نفر چه از گرسنگی چه به واسطه ناخوشی حصبه تلف میشوند.» او میافزاید کمبود ارزاق در قزوین بدتر بوده است، اما «به قدر طهران آدم نمیمیرد» (عینالسلطنه، 1377: 5195).
در می 1918، نظمیه تهران ارقام مرگ و میر بازبینی شده و جدیدی ارائه میکند و آن طور که عینالسلطنه گزارش کرده، این ارقام در روزنامهها از جمله رعد منتشر شده است. نظمیه تهران گزارش کرده که در طول سال 1296، 186 هزار نفر در اثر قحطی و مرض در تهران مردهاند. عینالسطنه ضمن ارائه نظر خود درباره گزارش رعد اظهار میدارد که کاهش جمعیت تهران بسیار قابل توجه بوده است. در کاشان، 30 هزار نفر مردهاند و در قم، «غالب خانهها همان طور درش قفل است که تمام ساکنین آن بدرود زندگانی گفتهاند» (عینالسلطنه، 1377: 5220). شاهدان دیگر نیز در این باره که تهران نیز از جمعیت خالی شده است سخن گفتهاند.
4. وضعیت قحطی به تفکیک استانها
1.4. اسناد امریکایی و گزارشهای داخلی درباره قحطی آذربایجان و شمال غربی کشور
نشریه زبان آزاد در نیمه تابستان 1296گزارش میکند که در تبریز و ارومیه تعداد زیادی از گرسنگی دارند میمیرند. قیمت برنج در تبریز به رقم حیرتآور خرواری هزار تومان رسیده است. ارومیه از دولت تهران 10 هزار خروار گندم خواسته تا نان کسانی را که از فقر قادر به خرید نیستند، تأمین کند. این روزنامه مینویسد که در این مدت مردم در معرض حدود 30 هزار مورد راهزنی و نقض قانون قرار گرفتهاند و ارتش روسیه نیز در این بیقانونیها سهیم است (زبان آزاد، 1917: شماره 3).
نامهای از ساوجبلاغ در کردستان، حاکی است دهها هزار نفر از خانه و کاشانه خود بیرون شدهاند، و در کوه و صحرا همچون وحوش سرگردانند. با نزدیک شدن زمستان آنها به شهر نزدیک شدهاند. نویسنده میافزاید که بسیاری از آنها بیوهزنان و اطفالی هستند که پس از کشته شدن شوهران و پدرانشان (به دست روسها) گریخته و در کوه و صحرا با خوردن علف و پوست درخت زندگی میکنند. اکنون آنها از کوهها پایین آمده و به شهر نزدیک شدهاند. اما حتی ثروتمندان نیز نمیتوانند نان کافی فراهم کنند. هر روز بسیاری از این مردم وحشتزده پای دیوارهای شهر یا ویرانههای متروکی که در آنها پناه جستهاند میمیرند.
گوردون پدوک، کنسول آمریکا در تبریز، در ژوئن 1917 مینویسد: «کمیته امداد از وجود 40 هزار پناهجو، قیمتهای بالا و نرخ برابری اندک [ارز] خبر داده است. برای دوازده ماه آینده 800 هزار دلار مورد نیاز است. همه پولها خرج شده و ارزاق مورد نیاز باید در تابستان خریداری شود»(Paddock, 1917: telegram, 891.48/26). پیرو همین گزارشها در اوت 1917 با اشاره به افزایش تعداد پناهجویان و نیاز به پول بیشتر مینویسد: «کمیته امداد درخواست کرده به کمیته آمریکا گزارش شود برای ماه ژوئن 500 هزار دلار دیگر نیاز است تا به سیهزار تن از پناهجویان کرد مستمند کمکرسانی شود تا بتوانند به ساوجبلاغ [مهاباد] بازگردند. از این تعداد هفتاد و پنج درصد بیوه و یتیم هستند. محصول آذربایجان ناکافی است. قحطی تهدید میکند. قیمتها رو به افزایش است» (Paddock, 1917: telegram, 891.48/27). اودر تلگرامی در 19 ژانویه 1917 اینگونه گزارش میکند: «تعداد بینوایان در ارومیه افزایش و کمکهای ارسالی از دیگر کشورها کاهش یافته است. کمکهای فوری بیشتری مورد نیاز است» (Paddock, 1917: telegram, 891.48/25).
رابرت ئی. اسپیر، دبیر هیأت میسیونهای خارجی کلیسای پرسبیتری در ایالات متحده آمریکا، به پیشنهاد کولویل بارکلی، از سفارت انگلیس، نامهای به وزارت خارجه آمریکا نوشته و در آن بخشهایی از نامههایی را که میسیونرهایشان از ایران ارسال کردهاند بازگو میکند. در این نامهها اطلاعات بسیاری وجود دارد. در نامهای با تاریخ اول سپتامبر 1917، کشیش ای. تی. آلن از ارومیه مینویسد: «به درخواست حاکم ساوجبلاغ به دیدارش رفتم... شهر در منطقه جنگی قرار گرفته... این مناطق چهار بار میدان پیشروی و عقبنشینی سپاهیان متخاصم بوده است و این سپاهیان، روس یا عثمانی، در هر بار پشت سر خود خرابی و خسارت عظیمی بر جای گذاشتند... [آنجا را] روستایی ویرانه یافتم. روسها در آخرین پیشروی خود نبرد سنگینی در پی داشتند. بخش بزرگی از شهر ساوجبلاغ و روستاهای مجاور آن تخریب شد. هزاران نفر کشته شدند و اسکلتها را هنوز هم در دو سوی جاده میتوان دید. آنهایی که کشته نشدند همراه با عثمانیها گریختند و عثمانیها نیز آنان را به مهلکه انداختند... اکنون چند ماه است که بقایای فراریان بازگشتهاند... این که چندهزارنفر بازگشتهاند را به سختی میتوانم تخمین بزنم. از تبادل نظر با حاکم شهر و دیگر آگاهان و نیز افسران روس، میتوان تخمین زد که اکنون چهل هزار نفر با گرسنگی روبرو هستند. هفتهزارنفر از این تعداد در روستاهای نزدیک ساوجبلاغ و روستاهایی که من از آنها بازدید کردهام، پراکنده شدهاند. اهالی نیاز شدید ندارند، اما پناهجویانی که در شهر جمع شدهاند و آنهایی که در جستجوی پناهگاهی در روستاهای ویران شده هستند، اکنون در خطر گرسنگی قرار دارند»(Speer to Secretary of State, 1918: 891.00/927). روزنامه زبان آزاد نیز همین آمار را از زبان مکرمالملک، حاکم ساوجبلاغ، آورده و مینویسد که 40 هزار آواره و گرسنه در شهر هستند که بیشترشان بیوه زنان و اطفالی هستند که بسیاری از آنها مریضاند (زبان آزاد ، 1917: شماره 16).
خانم وایلدر پی. الیس، از دیگر میسیونرهای آمریکایی، در نامهای از ارومیه، با تاریخ اول اکتبر 1917، قضیه آتش زدن بازار ارومیه به دست روسها و نیز خطرات قحطی قریبالوقوع را این طور شرح میدهد: «در ماه ژوئیه [1917] در پی اقدام وحشیانه چند سرباز روس، هیجان و التهاب شهر را فرا گرفت. ارزش روبل که پیوسته در حال کاهش بود، تقریباً به هیچ رسیده بود. گروهی از سربازان روس از این که با پولشان نمیتوانستند چیزی تهیه کنند خشمگین بودند... بازار را آتش زدند... و تقریباً تمام بازار سوخت... با رسیدن زمستان، جمعیت مردم گرسنه که در میدان شهر ما جمع میشوند انبوهتر میشود. زمستان سختی در پیش است. قیمت غله پیوسته از این برداشت به آن برداشت افزایش مییابد. قیمت غله در آغاز بالا بود و اکنون به قیمتهای زمان قحطی رسیده است... اکنون قیمتها پنجاه درصد بالاتر از قیمتهای همین فصل در سال قبل است. قیمت گندم پنج تا شش دلار برای هر بوشل است و روشن است که بیشتر هم خواهد شد. اگر کمک نرسد، قحطی تنها اتفاق پیش روی پناهندگان، کردها و مسیحیان است. بسیاری از مسیحیان و مسلمانان ساکن این شهر نیز تنها با کمک دوستان و همسایگانشان تأمین میشوند» (Speer to Secretary of State, 1918: 891.00/927).
کشیش الیس در تلگرامی با تاریخ 9 اکتبر 1917خطاب به کمیته امداد آمریکا در نیویورک چنین مینویسد: «اگر میشد آن صحنههایی را که من امروز در مسجد اهل سنت در ارومیه دیدم، فقط برای ده ساعت عیناً به میدان مدیسون انتقال داد، هر روزنامهای در آمریکا میتوانست فجیعترین صحنه جنگ را در جهان گزارش کند. آنگاه بلافاصله میلیونها نفر، مستقیماً برای کمکرسانی روانه میشدند. پناهندگان کرد اهل روستاهای کوهستانی، محروم از خرمن آماده خود، بیسرپناه روی سنگها، با کهنهپارچههایی وصفناشدنی بر تن، گرسنه، مریض و کثیف، مردمانی هستند که مثل سگهای ولگرد شرقی بر سر دل و روده یک حیوان با هم میجنگند. کاری که تاکنون آمریکاییها برای ارامنه، کردها، آسوریها انجام دادهاند یک پیروزی ملی است، اما نیاز گسترده همچنان ادامه دارد و امر غالب است» (Smith, 1917: telegram, 891.48/28).
کشیش فردریک ان. جساپ نیز در نامهای با تاریخ 26 اکتبر 1917، از تبریز چنین آورده است: «شرایط در اینجا بد است و بدتر هم خواهد شد. فعلاً که مشکل نان بسیار جدی است و از باران هم خبری نیست، بنابراین چشمانداز کاشت هم بد است. کسی نمیداند مردم زمستان را چگونه باید سر کنند، از این رو این نگرانی هست که پیش از رسیدن بهار، اوضاع بسیار بدتر شود. از ارومیه و ساوجبلاغ هم همین گزارشها را دریافت کردهایم. شنیدهایم که در آنجا حدود 40 هزار زن و کودک کرد در وحشتناکترین شرایط به سر میبرند و از گرسنگی رو به مرگند... به غیر از مشکل غذا و آذوقه، اوضاع داخلی این منطقه نیز بد است. احزاب سیاسی به قتل و ترور روی آورده و گهگاه یکی کشته میشود... ایرانیها آنچنان پروپا قرص طرفدار آلمان هستند که نمیتوانند درک کنند چرا آمریکا باید در طرف مقابل قرار گیرد.»
جساپ در 31 اکتبر 1917 نامهای از تبریز مینگارد که حاوی اطلاعات باارزشی است: «روحیه جنبش و ناآرامی در تمام جامعه قابل مشاهده است. با افزایش پیوسته قیمتها، اوضاع نیز پیوسته در حال بدتر شدن است. خشکسالی زمستان و بهار گذشته باعث شده گندم محدودی برداشت شود، در حالی که صادرات دام و ارزاق به شمال همچنان ادامه دارد... تا سپتامبر، قیمت گندم بیش از دو برابر شد و اکنون هم تقریباً چهار برابر شده است. هفتههاست نانواییها مملو از زنان گرسنه است که برای نوبت خرید نان با هم جنگ و دعوا میکنند و دست آخر هم باید گرسنه آنجا را ترک کنند. از آنجا که نان غذای اصلی توده مردم است، قحطی نام فاجعهای هولناک است. چشمانداز بدی پیش روی ماست... درست در همین زمان شهر تدریجاً از انقلابیون و رادیکالهای تندرو پر میشود و احزاب سیاسی و کمیتههای سری سرشان شلوغ است. در اینجا یک سلسله ترور برنامهریزی شده و در حال انجام است. آغاز این ترورها، قتل حاکم سابق بود و تاکنون ادامه یافته و بر شدت آنها افزوده شده است؛ به نحوی که گاهی در یک شب چند فرد برجسته کشته میشوند. با وجود آن که برخی از قتلها در روز اتفاق میافتد و قاتلان باید شناسایی شوند، دستگاه حاکمهای که توان کافی برای بررسی اوضاع داشته باشد، وجود ندارد. میگویند به قربانیان از قبل اطلاع میدهند، اما به نظر میرسد شمار اندکی از آنها توان گریختن دارند. دریافتن انگیزه این قتلها سخت است، اما به نظر میرسد انگیزه، تلفیقی از انتقام از مرتجعین سالهای 1909-1908 و 1911، باجخواهی و ترور ثروتمندانی باشد که به جای تأمین نیاز شهر، متهم به انبار کردن گندمها هستند» (Speer to Secretary of State, 1918: letter 891.00/927).
از جمله گزارشهایی که کالدول از شمال غرب ایران به وزارت خارجه آمریکا ارسال کرده یکی گزارشی است از تبریز به قلم کنسول گوردون پدوک با تاریخ 9 ژانویه 1918 و دیگری نامهای از کشیش دبلیو. ای. شد در ارومیه است که تاریخ آن 3 ژانویه 1918 است. گزارش پدوک دربردارنده توضیحاتی درباره شرایط وخیم 30 هزار پناهنده کرد در ساوجبلاغ آذربایجان است: «این افراد کسانی هستند که پس از پایان عملیات نظامی روسیه، عازم خانههای ویرانشده خود شدهاند. این بازدید در پاسخ به نامهای از سوی حاکم ساوجبلاغ خطاب به من صورت گرفت. او در نامهاش شرایط رقتبار این مردم را توصیف کرده است... این منطقه عرصه اشغال پیاپی روسها و ترکها بود و در نهایت هم روسها بخشی از آن را برای تنبیه اهالی تخریب کردند.» پدوک علاوه بر اعمال نادرست روسها، دلیل دیگری هم برای قیمتهای سرسامآور گندم و جو ارائه کرده است: احتکار. پدوک با توصیف فعالیتهای انساندوستانه برخی از شهروندان ثروتمند تبریز مینویسد: «میگویند انگیزه این افراد شوق به دست آوردن اجر اخروی است، اما این احتمال وجود دارد که آنها، به عکس با این انگیزه وارد این فعالیتها شده باشند که بخواهند از شورشهای احتمالی ناشی از قحطی جلوگیری کنند؛ زیرا به طور طبیعی خود آنها هدف این شورشها قرار خواهند گرفت. زیرا خود آنها ملاکان روستاها و مالکان انبارهای آذوقه هستند... تعداد قابلتوجهی از ملاکان روستاها... بدون توجه به عواقب کار در تلاشند تا غله (گندم و جو) این منطقه را احتکار کنند و همچنان به دنبال قیمتهای بالاتر هستند.» او میافزاید: «تقریباً در پانزده ماه گذشته در این ناحیه عملاً باران نباریده... و در فصل برداشت گذشته تنها دو سوم محصول در شرایط عادی به دست آمد. همین باعث شده که این محتکران قیمت گندم را از هر خروار (هزار پوند) 20 تومان به 140 تومان و قیمت جو را از هر خروار 12 تومان به 100 تومان برسانند. باریدن برف طی دو روز گذشته، با این احتمال که شاید میزان محصول بیشتر شود، قیمت گندم را به 80 و جو را به 60 تومان کاهش داده است. اگر شرایط همین طور مطلوب بماند، در خرمن بهار کاهش بیشتر قیمت هم قابل پیشبینی است» (Caldwell, 1918: 891. 481).
کشیش دبلیو. ای. شد، رئیس کمیته ارومیه برای کمکرسانی به ارامنه و آسوریها، در تاریخ 3 ژانویه 1918 اوضاع ارومیه را چنین توصیف میکند: «اهالی محل در شرایط سختی قرار دارند و رنج آنان تا زمان برداشت افزایش خواهد یافت... مشکل بزرگ در اینجا یافتن مقداری گندم یا غله برای آوردن به این منطقه است. مناطق شمال وضعشان بسیار بهتر است، اما ذخیره آنها آنقدر نیست که بخواهند به جایی ارسال کنند. اوضاع سالدوز در جنوب که دست کم نیمی از گندم وارداتی به این ناحیه را تأمین میکند، بدتر از ارومیه است و مردم از گرسنگی در حال مرگند. اوضاع در ساوجبلاغ و دیگر مناطق جنوبی، اندکی بهتر از سالدوز است. اما آنها هم ارزاق بسیار کمی در اختیار دارند. مناطقی که در شرق دریاچه قرار دارند، ذخیرههای خود را به تبریز میفرستند و آنها نیز در مضیقه هستند. این مشکلات با خسارتی که ارتش روسیه به ذخیرههای آذوقه وارد کرده به شدت افزایش یافته است و از دیگر سو نحوه ضبط آذوقه از سوی ارتش، مشکل را بدتر کرده است و ترس مردم باعث شده تا از ورود ارزاق به بازار جلوگیری شود. اگر فقط جمعیت بومی را در نظر بگیریم، حل مشکل بسیار سادهتر است؛ اما در ارومیه، سلماس و خوی افزون بر 25 هزار پناهنده مسیحی از عثمانی و در ناحیه ارومیه 20 تا 30 هزار کرد پناهجو داریم. آنهایی که از عثمانی آمدهاند تنها به کمکهای خیریه وابستهاند و البته خارج از موطن خود به سر میبرند. بخشی از کردها در موطن خود هستند؛ اما بخش عمدهای هم بیشتر به دلیل آشفتگیها و رفتار سربازان روس، با آن که ایرانیاند، پناهنده محسوب میشوند. این گروه نیازمندترین طبقه هستند» (Caldwell, 1918: 891. 48/58).
2.4. اسناد امریکایی و گزارشهای داخلی درباره قحطی خراسان و شمال شرقی کشور
روزنامه نوبهار در پنجمین ماه سال 1296 مینویسد مردم خراسان از پنج ماه قبل وقوع قحطی را پیشبینی کرده و به دولت درباره بحران قریبالوقوع تلگراف زده و خواسته بودند غله آن ولایت را به خودشان بفروشد. با وجود قحطی، ارزاق همچنان صادر میشد، مفتشها سخت کار میکردند، و هیچ قدرتی که بتواند از پس بحران ارزاق برآید وجود نداشت (نوبهار، 1917: شماره2). روزنامه زبان آزاد نیز از کمبود نان در مشهد گزارش داده و مینویسد خبازهای مشهد دکانها را بستهاند و جماعت گرسنه و عصبانی در خیابانهای مشهد جمع شده و علیه دولت شعار میدهند. وزیر داخله از ترس بروز آشوب از وزیر مالیه میخواهد که به سرعت به این ولایت غله ارسال کند (زبان آزاد، 1917: شماره 5). همچنین نامهای از عبدالحسین خراسانی آورده که نوشته است این ولایت از قحطی، وبا و ناامنی دارد میسوزد. برخی از ساکنان قوچان به حرم امام رضا(ع) پناه برده، روی خود نفت ریخته و آتش زدهاند (زبان آزاد ، 1917: شماره 16).
کالدول در مقاله ارسالی خود با عنوان «اوضاع در شمال شرق ایران» در تاریخ 28 نوامبر 1917 شرایط را «مشابه و حتی بدتر» از اوضاع «تهران، همدان، شیراز، تبریز و دیگر شهرهای ایران» عنوان کرده است: «یک سال و نیم است که در ناحیه مشهد برف و باران نباریده و خشکسالی دارد خیلی جدی میشود. قیمت گندم از بهای عادی آن که حدود دوازده تومان در هر خروار است، به خرواری چهل و پنج تومان افزایش یافته است. مردم فقیر که همان دستمزد گذشته خود را دریافت میکنند، نان را به قیمت چهار برابر معمول آن میخرند. آنها، چیزهای دیگر نظیر چای، شکر، میوه و غیره را به کلی کنار گذاشتهاند؛ چرا که فراتر از ظرفیت جیب آنهاست. هزاران نفر از آنها ماههاست لب به گوشت نزدهاند. آنها همه پولشان را برای نان میدهند و بسیاریشان همان نان را نیز به قدر کافی تهیه کنند. از منابع موثق شنیدم که نوزادان را سر راه میگذارند تا کسی آنها را بردارد و تیمار کند. حدود بیست و پنج نفر از این نوزادان سر راهی را به مریضخانه حرم امام رضا(ع) بردهاند... اتفاقی که شرح میدهم کاملاً موثق است. بیرون یکی از دروازههای شهر لاشه حیوانی را در فضای باز انداخته بودند... به محض این که لاشه بیرون انداخته شد، مردم به سوی آن دویدند و شروع کردند به بریدن و بردن پارههای گوشت حیوان؛ در حالی که سگها دورادور ایستاده بودند و جسورانه دمشان را تکان میدادند و منتظر بودند تا نوبتشان برسد... نزد روستاییان که شهریها برای غذایشان به آنها وابستهاند، تعداد دام زنده به دلیل نبود علوفه به شدت کاهش یافته است. برگ خشک درختان را به خرواری چهار تومان میفروشند، در حالی که پیش از این قیمت عادی یک خروار کاه خوب دو تومان بود. حیوانات یا میمیرند و یا کشته میشوند، زیرا چیزی برای تغذیه آنان وجود ندارد... هر شتر، اسب، قاطر یا خری که میمیرد و یا کشتار میشود بلافاصله به افزایش قیمت کالایی که یا در مزارع تولید میشود... کمک میکند؛ زیرا غیر از حیوانات وسیله دیگری برای حمل و نقل وجود ندارد... تجارت دچار افت بسیاری شده است. قیمتها بسیار بالاست... واردات از روسیه عملاً متوقف شده است» (Caldwell, 1918: 891.48/116).
نویسنده سپس با بیان اینکه اگر انگلیسیها به منظور تجارت از هند به خراسان و مشهد کالا وارد کنند نه تنها عملی انساندوستانه انجام داده، بلکه سود سرشاری نیز خواهند داشت، این پرسش را مطرح میکند که چرا دولت انگلستان از هند ارزاق نمیآورد؟ در گزارش بعدی که ساثرد تهیه کرده، مشخص میشود در هندوستان غله کافی با قیمتهای بسیار پایین موجود بوده است. ساثرد همچنین افشا میکند که درست در آن سوی کرمانشاه، که هر روز تعداد زیادی از مردم در آنجا از قحطی میمردند، غله کافی در بینالنهرین وجود داشت. در حالی که در هند و بینالنهرین، غله کافی وجود داشت، ایران در میان آن دو، دچار گرسنگی بوده است. انگلیسیها نه تنها هیچ آذوقهای به خراسان نیاوردند، بلکه در مقیاس گسترده درگیر خرید ارزاق برای ذخیره آذوقه ارتش خود در ایران و روسیه بودند.
3.4. قحطی در بخشهای دیگری از ایران از جمله اصفهان و فارس
قحطی در اصفهان را یک انگلیسی مقیم این شهر، اس. جی. کرستین، در نامهای به یکی از بستگانش در انگلیس با تاریخ 24 آوریل 1918 چنین توضیح میدهد: «هر روز شمار بسیار زیادی از ایرانیان از گرسنگی میمیرند. وقتی صبح بیرون میرویم، جسدهایی میبینیم که این سو و آن سو در خیابانها ریختهاند. شمار زیادی از ایرانیان استخوان آرد میکنند و میخورند و یا مردارخواری میکنند و میمیرند. اما تاکنون از ارامنه کسی به گرسنگی نیافتاده است؛ زیرا بستگان آنها در هند برایشان پول میفرستند و حمایتشان میکنند. اگر این قحطی چند ماه بیشتر دوام یابد، بیتردید ارامنه نیز زنده نخواهند ماند. هر خروار ذرت (گندم) 200 تومان است، در حالی که قبلاً قیمتش بیش از 15 تومان نبود؛ یک لیتر کره که قبلاً 15 قران بود الآن 7 تومان و یک لیتر گوشت که قبلاً 8 قران بود، حالا 32 قران است» (War Department, 1918: file 2372-34).
همچنین، تلفات وحشتناک شهر شیراز را محمدعلی جمالزاده این طور روایت میکند: «جنگ جهانی در آستانه اتمام بود [پاییز 1918] که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی به بر داشتند به آرامی از دیوارهای شهر عبور کردند و به آن وارد شدند. یک سوار نامش «قحطی» و دیگری، «آنفلوآنزای اسپانیایی» و آخری «وبا» بود. طبقات فقیر، پیر و جوان در برابر حمله این سواران بیرحم چون برگ خزان فرومیریختند. غذایی پیدا نمیشد، مردم مجبور بودند هر چه را که میتوانستند بجوند، بخورند؛ شیء یا حیوان. دیگر گربه و سگ و کلاغ پیدا نمیشد. حتی موشها نسلشان برافتاده بود. برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله میکردند. در هر گوشه و کنار مرده بیصاحب بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مرده روی آوردند. گاه اجساد را جمع و بار گاریها کرده و به بیرون شهر میبردند تا در چالهای ریخته و رویشان خاک بریزند. بازارها و دکانها خالی و تعطیل بودند و هیچ طبیب و پرستار و دوا و درمانی پیدا نمیشد» (فرمانفرمائیان، 1961: 4-3).
سایکس نیز درباره اوضاع فارس چنین مینویسد که تنها در ماه اکتبر 1918، یک پنجم جمعیت شیراز از بین رفت. او چنین روایت میکند: «جنگ با قشقاییها به سختی به پیروزی انجامید، زیرا برنده و بازنده هر دو به یک نسبت مغلوب حمله هولناک آنفولانزا در 1918 بودند که به نظر میرسید در فارس وخیمترین شکل آن بوده است. در آغاز درنیافتیم که بیماری قرار است یک پنجم جمعیت را قتلعام کند و با همان شدت نفرات قوای حاضر در شیراز و فیروزآباد را هم در بر بگیرد.» او آمار مرگ و میر را شرح میدهد: «شیراز از جمعیت 50 هزار نفری خود 10 هزار نفر را از دست داد... تلفات ما نیز تکاندهنده بود. بیش از ششصد تن از نفرات ما، اعم از انگلیسی و هندی، قربانی بیماری واگیر شدند که بیشترین رقم تلفات در نوع خود بود. فرمانفرما به تازگی از مرگ جان به در برده است. وقتی که پس از بهبودی به عیادتش رفتیم با زبان فرانسه ویژه خودش گفت: «نصف شیراز تلف شد» (Sykes, 1921: 515).
سایکس سپس با ذکر این نکته که نوع آنفولانزای شایع در میان نیروهای انگلیسی متفاوت از نوع شایع آن در میان مردم محلی بود، به تناقضگویی میافتد و مینویسد نرخ مرگ و میر انگلیسیها رقم ناچیز دو درصد بوده است: «بیماری واگیر آنفولانزا در آغاز ماه اکتبر در میان نیروهای انگلیسی شایع شد، اما نوع آن ملایم بود و مرگ و میر نیروها تنها 2 درصد بود. این در حالی بود که در شیراز این میزان 18 درصد بود. در عین حال همه کسانی که مریض شده بودند، بسیار ضعیف شده و برای کار سخت تا زمان بهبودی کامل آمادگی نداشتند. میزان مرگ و میر در نواحی اطراف بسیار بالاتر بود. این امر خطر هر نوع مخالفت جدی را کاهش میداد» (Sykes, 1921:516).
5. سال 1919؛ سال پایانی قحطی
در ماههای پایانی 1918، رالف اچ. بیدر، در گزارشی قضیه انتخاب لامبرت مولیتور بلژیکی را به عنوان مدیرکل ارزاق تهران و حومه که به زعم او «از اختیارات کامل برای رسیدگی به امور ارزاق» برخوردار بود، توضیح میدهد. او همچنین اقدامات حکومت برای پر کردن انبارهای غله دولتی را چنین بیان میکند: «تلاش میشود انبارهای غله دولتی پر شود. این قضیه به حدی است که دستور داده شده نیمی از کل غلهای که به تهران آورده میشود به قیمت رایج بازار در اختیار مدیرکل ارزاق قرار گیرد. غله در ولایات با سرعت هر چه ممکن خریداری میشود، زارعانی هم که محصولشان را به دولت نمیفروشند، ماهانه ده درصد جریمه میشوند.» بیدر سپس به پایان قحطی در تهران اشاره میکند: «آرد روزانه نانواییها تأمین شده و قیمت نان برای هر من سه قران تثبیت شده است. بهای عادی نان هر من 1.1 قران است. با توجه به این که محصول غله امسال خوب بوده است، این اطمینان وجود دارد که با نظارت مناسب و به موقع دولت، قیمت گندم بر مبنای قیمت اسمی حفظ شده و از تکرار وضعیت اسفناک ارزاق در سال گذشته جلوگیری شود» (Bader, 1918: report: 1/891/50).
با آغاز سال 1919، وایت در گزارش فصلی خود ضمن اشاره به بهبوداوضاع تهران علت آن را انتصاب یک بلژیکی به عنوان مدیرکل ارزاق معرفی میکند: «اوضاع اقتصادی پایتخت طی فصل گذشته بسیار بهتر شده که تا حد زیادی مرهون انتصاب یک بلژیکی به عنوان مدیرکل ارزاق است. قیمت نان سنگک که هماکنون فراوان است، برای هر من، سه قران تثبیت شده و به قدر کافی ارزان هست که فقرا بتوانند به اندازه برآوردن نیازشان تهیه کنند. در آغاز کار دسیسههایی توسط برخی ملاکان علیه مدیرکل ارزاق صورت گرفت که میخواستند محصول غله خود را احتکار کرده و به همان قیمت دوران قحطی یک سال گذشته بفروشند؛ اما به هر حال این دسیسهها به دلیل نظر قاطع هیأت دولت ناکام ماند. شاه غله خود را به قیمتی بسیار مناسب به مدیرکل ارزاق فروخت. این کار او به موفقیت مدیرکل ارزاق کمک شایانی کرد» (White, 1919: Report No. 2, 891.00/1088).
وایت همچنین در گزارش فصلی شماره 4 خود در 7 ژوئیه 1919، گزارش میکند که بالاخره با برداشت محصول 1919، قحطی پایان گرفته است: «میگویند برداشت محصول اخیر یکی از بهترین برداشتها در این سالها بوده و محصول قابل توجه سال گذشته نیز این امر را دوچندان کرده و احتمال بروز مجدد قحطی هجده ماه گذشته را در آینده نزدیک به کلی از میان میبرد. اوضاع در تهران آن قدر خوب است که مدیرکل ارزاق توانسته تمام محدودیتهای اعمالشده بر فروش جو را لغو کند. دیگر لازم نیست از اراک گندم بیاورند. اکنون در منطقه تهران [گندم] کافی برای برآوردن نیازهای شهر وجود دارد. بنابراین آزاد کردن حجم زیادی از گندم قم و دیگر شهرها که در شعاع سلطانآباد قرار دارند و نیز ذخیرة هزاران تومان از وجوه دولتی به جای پرداخت هزینههای حمل و نقل... باعث شده قیمت نان در تهران به هر من، 6/2 قران کاهش یابد و مدیرکل ارزاق از پاییز گذشته این قیمت را حفظ کرده است. خسارت ناشی از تلف شدن بخش بزرگی از احشام باربر طی قحطی یک سال و نیم گذشته، هنوز از ایران برطرف نشده و تا زمانی که این مشکل برطرف نشود، اوضاع به کندی به شرایط عادی خواهد رسید»(White, 1919: Report No. 4, 891.00/1122).
در گزارش فصلی شماره 5 با تاریخ اول اکتبر 1919، کالدول مینویسد: «از فصل گذشته اوضاع اقتصادی در ایران چندان تغییری نکرده است. برداشت محصول در اکثر نواحی خوب بوده و قیمتهای ارزاق بومی در برخی موارد اندکی کاهش یافته است.» نکته قابل توجه آن است که قحطی در آذربایجان تا پایان 1919 ادامه مییابد، و کالدول در همان گزارش از ادامه مصیبت در این ایالت خبر میدهد: «خارج از ایالت آذربایجان، در مناطقی که طی یکی – دو سال گذشته در بخش زیادی از زمینهای کشاورزی کشت و زرعی صورت نگرفته، ارامنه و آسوریان، خصوصاً آنهایی که پناهنده هستند، لطمه فراوان دیدهاند؛ اما تا جایی که میدانیم در ایران فقر عمومی و فراگیر وجود ندارد. این اطمینان وجود دارد که مردم قادر خواهند بود زمستان را مثل همیشه پشت سر بگذارند» (Caldwell, 1919: 891.00/1147).
کالدول در گزارش فصلی شماره 6، با تاریخ 9 ژانویه 1920 مینویسد: «قیمتهای اجناس، اخیراً بالا نرفته است. گندم به طور کامل تحت کنترل دولت بوده و قیمت آن حدود هر بوشل چهار دلار است (با محاسبه نرخ برابری). تاکنون برف و باران خوبی باریده و پیشبینی میشود در فصل آینده خرمن خوبی از گندم و جو فراهم آید. این باعث میشود قیمتهای فعلی پایین باقی بمانند» (Caldwell, 1920: 6, 891.00/1148).
فرانسیس وایت در ژانویه 1919، گزارش میکند اگر چه اوضاع در تهران کمابیش بهتر شده اما سایر ولایات این قدر خوشاقبال نبودهاند: «به هر حال، شرایط در ولایات چندان مطلوب نیست. قیمت نان در همدان دو برابر و نیم تهران است؛ از آذربایجان خبر میرسد که قیمت نان حتی از این هم بیشتر است. تلاشهایی در حال انجام است تا تفتیش ارزاق را هر چه سریعتر به ولایات نیز گسترش دهند. انتظار میرود در چند روز آینده مفتش ارزاق کارش را در همدان آغاز کند. امید میرود طی چند هفته آینده، سودجویی با موفقیت مهار شود.» او اوضاع پناهجویان را در همدان چنین توصیف میکند: «دیگر مسئله بزرگ در همدان، مسئله پناهجویانی است که خانههایشان را در آذربایجان به هنگام تهاجم ترکها به ارومیه و دشت سلماس در تابستان ترک کردهاند. آنها به تعداد زیاد به همدان وارد شدهاند. بخش بزرگی از آنها به بعقوبه فرستاده شدهاند که مقامات نظامی انگلیسی در آنجا اردوگاه بزرگی برای نگهداری آنها در زمستان ایجاد کردهاند، با وجود این شمار قابلتوجهی در همدان ماندهاند و یا با رفتن دیگران به آن وارد شدهاند. اکنون یا باید در زمستان از آنها نگهداری شود و یا به زادگاهشان بازگردانده شوند. تلاشهایی صورت گرفته تا دست کم مردان را به زادگاهشان بازگردانند تا شاید پیش از بهار آنها بتوانند مزارع را به موقع کشت کنند و کل فصل برداشت سال آینده را از دست ندهند» (White, 1919: Report No. 2, 891.00/1088).
کاملاً روشن است که قحطی در آذربایجان تا تابستان 1919 ادامه یافته است. وایت در تلگرامی با تاریخ 31 ژانویه 1919، درباره اوضاع اقتصادی و سیاسی آذربایجان اینگونه گزارش میکند: «اوضاع اقتصادی در آذربایجان اسفانگیز است. در تبریز قیمتها بالاست؛ قحطی حکمفرماست و بیماری کشنده تیفوس همهگیر شد است. آقای پدوک کمیته امداد را سازماندهی کرده است و بازگرداندن پناهجویان ارومیه تا بهتر شدن اوضاع عقب افتاده است» (White, 1919: telegram 98, 891/00/1074).
در 22 فوریه 1919، وایت چنین مینویسد: «دولت ایران در حال بررسی اختصاصی 300 هزار تومان برای امدادرسانی در آذربایجان است.» او همچنین خبر میدهد: «کمیته امداد آمریکا به حدود 3 هزار نفر در همدان و انگلیسیها به بیش از 40 هزار نفر در بعقوبه رسیدگی میکنند. اگر این عده به زودی به زادگاهشان بازگردانده نشوند، فصل دیگری از برداشت را از دست خواهند داد و هزینه بیشتری بر منابع مالی امدادرسانی تحمیل خواهد شد» (White, 1919: telegram 105, 891.00/1079).
در 27 فوریه، وایت گزارش میدهد: «دولت ایران اکنون علاقه فعالی برای بهبود اوضاع هولناک حال حاضر آذربایجان نشان میدهد و تصمیم گرفته منابعی به آن ولایت به منظور توزیع در میان فقرا ارسال کند. من دریافتم که حدود 750 خروار برنج از تهران به تبریز ارسال میشود و حدود 3500 خروار دیگر نیز از مازندران فرستاده میشود تا نیازهای فوری مردم تأمین شود. مقادیری هم بذر به شکل رایگان میان زارعان توزیع خواهد شد و ناظرانی هم منصوب خواهند شد تا بر درستی کاشت آنها نظارت کنند. دولت درصدد تهیه سیصدهزار تومان دیگر برای توزیع در میان نیازمندان است» (White, dispatch 487, 891.00.).
در 11 مارس 1919، وایت اینگونه مینویسد: «دولت ایران 25 هزار تومان پول نقد و مقداری کمک جنسی برای بهبود اوضاع آذربایجان که تغییری نکرده، فرستاده است» (White, 1919: telegram 109, 891.00/1081).
در آوریل 1919، در حالی که اوضاع تهران رو به بهبود بود، قحطی در ولایات ادامه داشت. وایت درباره اوضاع شهرهای دیگر مینویسد: «اوضاع در ولایات چندان خوب نیست. در همدان قیمتها بالاتر از تهران است؛ هر چند که طی سه ماه گذشته مقدار قابلتوجهی کاهش یافته است. بدترین وضعیت در آذربایجان است که قیمتها بسیار بالاست و شرایط قحطی برقررا است. دولت ایران برنج و گندم ارسال میکند تا به تغذیه فقرا کمک کند... تیفوس کشنده در تبریز همهگیر شده و بر وخامت ناشی از گرسنگی و قحطی میافزاید» (White, 1919: Report No. 2, 891.00/1088).
نتیجه گیری
در فروردین 1294 انگلیسیها بعد از شکست ترکها در شعیبه در حوالی بصره، از عراق به سوی خوزستان یورش بردند و به سرعت خوزستان و میدانهای نفتی را اشغال کردند. همچنین در می1915، روسها در انزلی و گیلان نیرو پیاده کردند و به سوی تهران حرکت کردند. در ژوئن 1915، روسها از تبریز به سمت جنوب حرکت کردند و ارومیه و بیشتر آذربایجان را اشغال کردند. در پاییز 1915، روسها حمله خود را برای اشغال کامل شمال ایران آغاز کردند. در همین زمان، در آغاز مارس 1916، انگلیسیها آماده تکمیل اشغال نیمه جنوبی کشور میشدند.
به این ترتیب بود که از نیمه دوم سال 1916 ایران با کمبود ارزاق و افزایش قیمتها روبرو بود و تا بهار 1917، کمبود به قحطی تبدیل شد. تا آن زمان ترکها رفته بودند؛ و تا پاییز 1917، روسها در حال رفتن بودند؛ و تا مارس 1918 همه آنها رفته بودند. از آن پس تنها انگلیسیها ماندند. این فاجعه زمانی رخ داد که تمام ایران و کشورهای واقع در شرق و غرب آن، بدون در نظر گرفتن خلیج فارس، در اشغال و کنترل انگلیسیها بودند. بسیار افشاگرانه است که از همان آغاز، انگلیسیها برای متهم شمردن روسها، ترکها و ایرانیان برای این تراژدی تبلیغات ماهرانهای به کار گرفتند.
قحطی 1919-1917 احتمالاً بزرگترین فاجعه تاریخ ایران و شاید بزرگترین قتل عام قرن بیستم است. این که این امر نزدیک به یک قرن مکتوم مانده است آدمی را بدگمان میکند که فجایع پنهان دیگری نیز هست که هنوز کشف نشده باشد.
انگلیسیها نه تنها با خود قحطی آوردند، بلکه بیماری نیز آوردند که نمونه آن «آنفولانزا» بود و به نوبه خود در افزایش تلفات ایرانیان نقش داشت. تلفات این بیماری در میان ایرانیان به مراتب بیشتر از نیروهای نظامی انگلیسی بود. علت هم آن بود که قربانیان ایرانی در اثر قحطی ضعیف شده بودند، در حالی که نیروهای انگلیسی از تغذیه خوبی برخوردار بودند. بنابراین اگر مطابق برخی اسناد یکپنجم جمعیت فارس ظرف یک ماه از صحنه روزگار محو شده باشند، شگفتانگیز نیست. به علاوه، قضیه قحطی در فارس اهمیت خاصی دارد، زیرا نمیتوان ادعا کرد که ناشی از حضور روسها و ترکهای عثمانی بوده است. در آن زمان جنوب غرب ایران از نوامبر 1914 در اشغال نظامی انگلیسیها بود. فارس از اوایل 1916 اشغال شده و هیچ نیروی روس یا ترکی در جنوب ایران حضور نداشت.
فصلنامه مطالعات تاریخی، شماره 61،صفحه 5 تا 45 .