26 خرداد 1392
اینها جز قمار و عیاشی کار دیگری از دستشان بر نمیآید
از: 20 ﻫ 3 شماره: 8635/20/ ه3
به: 316 تاریخ 7/6/46
نامبرده بالا در تاریخ 1/6/46 در مسجد جامع شبستان سعیدی[چهلستونی] منبر رفت و در ابتدا داستانی از هارونالرشید2 نقل نمود که هارون شبی با زنش جناق شکست در موقع بازی هارون با زنش شرط کرد که هر کس برنده شد هرچه خواست باید طرف دیگر انجام بدهد اتفاقاً هارون برنده شد زنش گفت حالا چه میخواهی هارون در پاسخ گفت که باید لخت شوی و از نردبان بالا بروی. کافی اضافه نمود بله اینها جز قمار و عیاشی کار دیگری از دستشان بر نمیآید. خیال میکنید دلشان برای دین و ملت سوخته است. تا موقعی که به ریاست نرسیدهاند سنگ دین را به سینه میزنند مانند پسر عبدالملک که هنگام مرگ پدرش در مسجد مشغول قرائت قرآن بود وقتی خبر مرگ پدرش را به او دادند قرآن را بوسید و کنار گذاشت. هارون بی بند و بار و از خدا بیخبر بود که جنایتهای او ناگفتنی است اما در تاریخ مردی بی وجدانتر و سفاکتر و پست فطرتتر از مأمون پسر هارون نداریم هارون یک آدم دیکتاتور و قلدر بود و هر کاری دلش میخواست به زور انجام میداد اما پسر هارون درس خوانده است تحصیل کرده است با سیاست کار میکند. هارون شاخه و برگهای درخت را میزد ولی پسر هارون درخت دین را از ریشه در میآورد و سنگ دین هم به سینه میزند. امام را میکشد و دنبال جنازه او سربرهنه به کوچه و خیابان میدود. آخر چرا اینها به فکر مردم نیستند هر کاری که دلشان خواست انجام میدهند بالاخره روزی اجل گریبان آنها را خواهد گرفت هارون که به ابرها میگفت هر کجا بباری ملک من است با آن ادعاها مرد. آخر مردنی هم هست و قیامتی هم در کار است.
316 ـ آیا این شیخ تحت مراقبت است؟ رئیس بخش شفاهاً توضیح دهید. آقای ازغندی توضیحات لازم به عرض رسیده است بهرهبرداری شود 11/6
1. حجت الاسلام مرحوم شیخ احمد ضیافتی کافی: اول خرداد 1315 شمسی برابر با جمعه اول ربیعالاول 1355 قمری در مشهد مقدس دیده به جهان گشود. در برخی اسناد با نام کافی خراسانی و کافی تهرانی نیز از وی یاد شده است. پدرش حاج میرزامحمد کافی و مادرش خانم زهرا غفورپور بود. پدربزرگش حضرت آیتالله میرزا احمد کافی امامی از علمای معروف یزد بود که به قصد زیارت به مشهد مقدس عزیمت کرد و در آنجا سکنی گزید. مرحوم کافی در شش سالگی وارد دبستان ایمانی مشهد (به مدیریت حجتالاسلام حاج سیدحسن مؤمنزاده ) شد و به فراگیری دروس متداول مشغول شد. پس از آن، همزمان با تحصیل دروس جدید، در نزد پدر بزرگ خود به فراگیری علوم اسلامی پرداخت. بخشی از مقدمات را نزد وی خواند و در سال 1327 وارد مدرسه علمیه نواب مشهد شد. او از پانزده سالگی در حرم مطهر رضوی حضور مییافت و با صدای گرم خود برای زائران دعای کمیل میخواند. در سال 1333 به همراه پدربزرگ خود مرحوم حاج میرزا احمد کافی عازم نجف اشرف گردید و در مدرسه آیتالله سیدمحمدکاظم یزدی معروف به مدرسه سید به تحصیل پرداخت و از محضر آیات عظام سیدابوالقاسم خویی، سیدمحسن حکیم، سیدمحمود شاهرودی، شهید سید اسدالله مدنی و حسین راستی کاشانی بهره برد. در سال 1338 به توصیه شهید آیتالله مدنی به مشهد بازگشت.
در اواخر سال 1342 در تهران ساکن شد. اولین سخنرانی سیاسی وی علیه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در تاریخ 14/12/41 در منزل آیتالله قمی انجام گرفت که منجر به بازداشت وی شد. در دوم فروردین سال 42 به علت سخنرانی علیه رژیم شاه تحت تعقیب قرار گرفت. در قیام 15 خرداد 42 جزء وعاظی بود که اعلامیهای در حمایت از امام صادر و امضا کردند. در تاریخ 4/11/43 به مدت چهار ماه و در تاریخ 8/4/49 تا 18/4/49 نیز بازداشت شد. در سال 54 به علت سخنرانی حاد علیه رژیم صهیونیستی دستگیر و توسط کمیسیون امنیت اجتماعی به سه سال تبعید به ایلام محکوم شد و در تاریخ 21/9/54 به شهربانی ایلام تحویل داده شد. ولی در ایلام نیز با اقامه نماز جماعت و اقدام به تأسیس کتابخانه و مدرسه علمیه به تلاش خود استمرار داد و به علت این فعالیتها و تلاش آیتالله سیداحمد خوانساری و سرازیر شدن مردم به شهرستان ایلام برای دیدار او، ساواک مجبور شد از باقی مدت تبعید وی صرفنظر نماید و نامبرده در تاریخ 29/8/55 مجدداً به تهران بازگشت. ساواک مرتباً جلسات، مکاتبات و تلفنهای وی را کنترل میکرد و در مواقع حساس او را احضار و تذکرات لازم را به او میداد. نامبرده علاوه بر وعظ و خطابه در فعالیتهای فرهنگی و خدمترسانی به مردم محروم فعالیت گسترده داشت. ساخت مهدیه تهران، تأسیس صندوق قرضالحسنه مهدیه ، ارائه خدمات درمانی و تأسیس داروخانه مهدیه، تأسیس حوزه علمیه مهدیه، خریداری مشروبفروشی مجاور مهدیه و تبدیل آن به کتابخانه، عیادت از بیماران، احداث درمانگاه در شهرهای مشهد، گرگان، دهلران، آران کاشان، ساختن بیش از بیست مهدیه در شهرهای مختلف، تأسیس حوزه علمیه ایلام، ساخت حمام در ایلام، ساوه و دهلران، و... از جمله فعالیتهای ارزشمند او بود.
همزمان با تحریم جشن میلاد امام زمان (عج) در سال 57 از سوی امام خمینی (ره)، مرحوم کافی علیرغم فشار شدید ساواک به برگزاری جشن نیمه شعبان از این کار خودداری کرده و به همراه خانواده عازم زادگاهش مشهد شد و در صبح روز جمعه پانزده شعبان 1398 قمری برابر با سی تیر 1357 پس از اقامه نماز صبح در مسجد شیروان و پس از گذشت سی کیلومتر از شهرستان قوچان اتومبیل دچار سانحه شده و ایشان به جوار رحمت حق شتافت و طی مراسمی که تحت کنترل شدید قرار داشت در خواجه ربیع دفن گردید. (ر. ک: گنجینه دانشمندان، نوشته محمد شریفرازی و سایت مهدیه تهران WWW.MAHDIEHTEHRAN.IR )
2. ابوجعفر هارون بن مهدی ملقب به رشید: پس از هادی که توسط مادر هارون «خَیزُران» مسموم شد، عهدهدار خلافت گردید و در سن 27 سالگی میراث سنگینی بر دوش او افتاد. نظر به وسعت امپراطوری اسلامی در زمان هارونالرشید و همچنین شکوفایی اقتصاد و تجملات درباری آن، بیتردید هارونالرشید یکی از مقتدرترین پادشاهان عصر خود بوده است.
هارونالرشید یکی از سفاکترین و عیاشترین خلفای عباسی بود که در طول زندگی ننگین خود، چند صد نفر از فرزندان حضرت فاطمه (س) را کشت.
عیاشیهای هارون و خرجهای گزاف او برای به چنگ آوردن کنیزان زیبا و دلربا مشهور است؛ از جمله آن که عاشق کنیز برادرش شد و با ترفندی او را به دست آورد و در همان شب اول صد هزار دینار طلا به وی داد.
در سفاکی و خونخواری او همین بس که حمید بن قحطبه میگوید:
«هارون در نیمه شبی مرا خواست و پس از گفتگوهایی مرا با غلامی مخصوص فرستاد و به من دستور داد، و من شصت نفر از ذرَیّه پاک فاطمه (س) را سر بریدم و به چاه انداختم.»
یکی از قبیحترین اعمال هارون در زمان خلافتش به شهادت رساندن حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام بود شهادت حضرت موسیبن جعفر علیهالسلام در سال 183 هجری قمری رخ داد و هارون هم پس از آن نزدیک ده سال عمر کرد.
تدبیرهای ظالمانه و وحشتانگیز هارون چنان نبود که مسئله شیعیان را حل کند. تمام ایالتهای ایران در حالتی کاملاً هیجانی و آماده شورش قرار داشتند. مغرب پیوسته متزلزل بود و بیزانسیان مرزهای شمالی را تهدید میکردند. گرچه در این نواحی اوضاع اقتصادی در حال پیشرفت بود، اما افکار و عقاید متضاد به تصادم با یکدیگر آغاز کرده بود.
هارون که در رسیدن به خلافت و شاید در محفوظ ماندن جانش، به دبیر و مربی خویش یحیی پسر خالدبن برمک وامدار بود، تدبیر امور کشور را به او سپرد. با وزارت یحیی دورهای آغاز شد که در تاریخ به نام دوران فرمانروایی برمکیان معروف است. یحیی و دو پسرش مدت هفده سال صاحب قدرت بودند.
هارون، پس از برمکیان، قدرت را به فضل بن ربیع پسر حاجب منصور سپرد، ولی اختیاراتی که او داشت بسیار کمتر از اختیارات برمکیان بود، حوادثی که برای این وزیران مشهور اتفاق افتاد، وسعت دامنه و ضعف قدرت خلیفه را در آن زمان آشکار ساخت.
هارون الرشید در دوران سلطنت خود با تأیید و یا عدم تأیید برمکیان، تدبیرهایی اتخاذ کرد که نمایانگر طرز فکر او بود از آن جمله این که علویان مورد شکنجه قرار گرفتند. یحیی بن عبدالله، برادر محمد نفس زکیه که موفق شده بود به رهبری گروهی از یاران خود در طبرستان مستقر شود. عاقبت ناگزیر شد که اماننامه خلیفه را بپذیرد؛ سرانجام او را بغداد آوردند و علیرغم وعده تأمین که خلیفه به او داده بود در زندانش افکند که چندی بعد نیز در همانجا درگذشت.
اندکی بعد، امام موسی کاظم (ع) که خلیفه او را به توطئه برضد دستگاه خلافت متهم کرده بود، از محل سکونت خود در مدینه به بغداد احضار شد و در زندان به سال 183 ق / 799 م، به شهادت رسید. از آن پس شیعیان در معرض آزار و اذیت قرار گرفتند. او همچنین از دفن سید حِمیَری شاعر که به گناه اهانت به اصحاب پیامبر متهم شده بود، جلوگیری کرد.
در اواخر سلطنت هارون، در برخی از ولایات شورشهایی بروز کرد. از جمله در خراسان که فرماندار انتصابی از طرف خلیفه ستم زیادی بر مردمان آن دیار روا میداشت تا حدی که خلیفه خود برای آرام کردن اوضاع و فرونشاندن شورش در رأس سپاهی روانه خراسان شد. حین این لشکرکشی خلیفه بیمار شد و در جمادیالثانی 193ق / 809 م، در شهر توس درگذشت که در همانجا نیز به خاک سپرده شد. (رک: اخبار و آثار حضرت امام رضا علیهالسلام، عزیزالله عطاردی، انتشارات کتابخانه صدر، چاپ اول)
به: 316 تاریخ 7/6/46
نامبرده بالا در تاریخ 1/6/46 در مسجد جامع شبستان سعیدی[چهلستونی] منبر رفت و در ابتدا داستانی از هارونالرشید2 نقل نمود که هارون شبی با زنش جناق شکست در موقع بازی هارون با زنش شرط کرد که هر کس برنده شد هرچه خواست باید طرف دیگر انجام بدهد اتفاقاً هارون برنده شد زنش گفت حالا چه میخواهی هارون در پاسخ گفت که باید لخت شوی و از نردبان بالا بروی. کافی اضافه نمود بله اینها جز قمار و عیاشی کار دیگری از دستشان بر نمیآید. خیال میکنید دلشان برای دین و ملت سوخته است. تا موقعی که به ریاست نرسیدهاند سنگ دین را به سینه میزنند مانند پسر عبدالملک که هنگام مرگ پدرش در مسجد مشغول قرائت قرآن بود وقتی خبر مرگ پدرش را به او دادند قرآن را بوسید و کنار گذاشت. هارون بی بند و بار و از خدا بیخبر بود که جنایتهای او ناگفتنی است اما در تاریخ مردی بی وجدانتر و سفاکتر و پست فطرتتر از مأمون پسر هارون نداریم هارون یک آدم دیکتاتور و قلدر بود و هر کاری دلش میخواست به زور انجام میداد اما پسر هارون درس خوانده است تحصیل کرده است با سیاست کار میکند. هارون شاخه و برگهای درخت را میزد ولی پسر هارون درخت دین را از ریشه در میآورد و سنگ دین هم به سینه میزند. امام را میکشد و دنبال جنازه او سربرهنه به کوچه و خیابان میدود. آخر چرا اینها به فکر مردم نیستند هر کاری که دلشان خواست انجام میدهند بالاخره روزی اجل گریبان آنها را خواهد گرفت هارون که به ابرها میگفت هر کجا بباری ملک من است با آن ادعاها مرد. آخر مردنی هم هست و قیامتی هم در کار است.
316 ـ آیا این شیخ تحت مراقبت است؟ رئیس بخش شفاهاً توضیح دهید. آقای ازغندی توضیحات لازم به عرض رسیده است بهرهبرداری شود 11/6
1. حجت الاسلام مرحوم شیخ احمد ضیافتی کافی: اول خرداد 1315 شمسی برابر با جمعه اول ربیعالاول 1355 قمری در مشهد مقدس دیده به جهان گشود. در برخی اسناد با نام کافی خراسانی و کافی تهرانی نیز از وی یاد شده است. پدرش حاج میرزامحمد کافی و مادرش خانم زهرا غفورپور بود. پدربزرگش حضرت آیتالله میرزا احمد کافی امامی از علمای معروف یزد بود که به قصد زیارت به مشهد مقدس عزیمت کرد و در آنجا سکنی گزید. مرحوم کافی در شش سالگی وارد دبستان ایمانی مشهد (به مدیریت حجتالاسلام حاج سیدحسن مؤمنزاده ) شد و به فراگیری دروس متداول مشغول شد. پس از آن، همزمان با تحصیل دروس جدید، در نزد پدر بزرگ خود به فراگیری علوم اسلامی پرداخت. بخشی از مقدمات را نزد وی خواند و در سال 1327 وارد مدرسه علمیه نواب مشهد شد. او از پانزده سالگی در حرم مطهر رضوی حضور مییافت و با صدای گرم خود برای زائران دعای کمیل میخواند. در سال 1333 به همراه پدربزرگ خود مرحوم حاج میرزا احمد کافی عازم نجف اشرف گردید و در مدرسه آیتالله سیدمحمدکاظم یزدی معروف به مدرسه سید به تحصیل پرداخت و از محضر آیات عظام سیدابوالقاسم خویی، سیدمحسن حکیم، سیدمحمود شاهرودی، شهید سید اسدالله مدنی و حسین راستی کاشانی بهره برد. در سال 1338 به توصیه شهید آیتالله مدنی به مشهد بازگشت.
در اواخر سال 1342 در تهران ساکن شد. اولین سخنرانی سیاسی وی علیه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در تاریخ 14/12/41 در منزل آیتالله قمی انجام گرفت که منجر به بازداشت وی شد. در دوم فروردین سال 42 به علت سخنرانی علیه رژیم شاه تحت تعقیب قرار گرفت. در قیام 15 خرداد 42 جزء وعاظی بود که اعلامیهای در حمایت از امام صادر و امضا کردند. در تاریخ 4/11/43 به مدت چهار ماه و در تاریخ 8/4/49 تا 18/4/49 نیز بازداشت شد. در سال 54 به علت سخنرانی حاد علیه رژیم صهیونیستی دستگیر و توسط کمیسیون امنیت اجتماعی به سه سال تبعید به ایلام محکوم شد و در تاریخ 21/9/54 به شهربانی ایلام تحویل داده شد. ولی در ایلام نیز با اقامه نماز جماعت و اقدام به تأسیس کتابخانه و مدرسه علمیه به تلاش خود استمرار داد و به علت این فعالیتها و تلاش آیتالله سیداحمد خوانساری و سرازیر شدن مردم به شهرستان ایلام برای دیدار او، ساواک مجبور شد از باقی مدت تبعید وی صرفنظر نماید و نامبرده در تاریخ 29/8/55 مجدداً به تهران بازگشت. ساواک مرتباً جلسات، مکاتبات و تلفنهای وی را کنترل میکرد و در مواقع حساس او را احضار و تذکرات لازم را به او میداد. نامبرده علاوه بر وعظ و خطابه در فعالیتهای فرهنگی و خدمترسانی به مردم محروم فعالیت گسترده داشت. ساخت مهدیه تهران، تأسیس صندوق قرضالحسنه مهدیه ، ارائه خدمات درمانی و تأسیس داروخانه مهدیه، تأسیس حوزه علمیه مهدیه، خریداری مشروبفروشی مجاور مهدیه و تبدیل آن به کتابخانه، عیادت از بیماران، احداث درمانگاه در شهرهای مشهد، گرگان، دهلران، آران کاشان، ساختن بیش از بیست مهدیه در شهرهای مختلف، تأسیس حوزه علمیه ایلام، ساخت حمام در ایلام، ساوه و دهلران، و... از جمله فعالیتهای ارزشمند او بود.
همزمان با تحریم جشن میلاد امام زمان (عج) در سال 57 از سوی امام خمینی (ره)، مرحوم کافی علیرغم فشار شدید ساواک به برگزاری جشن نیمه شعبان از این کار خودداری کرده و به همراه خانواده عازم زادگاهش مشهد شد و در صبح روز جمعه پانزده شعبان 1398 قمری برابر با سی تیر 1357 پس از اقامه نماز صبح در مسجد شیروان و پس از گذشت سی کیلومتر از شهرستان قوچان اتومبیل دچار سانحه شده و ایشان به جوار رحمت حق شتافت و طی مراسمی که تحت کنترل شدید قرار داشت در خواجه ربیع دفن گردید. (ر. ک: گنجینه دانشمندان، نوشته محمد شریفرازی و سایت مهدیه تهران WWW.MAHDIEHTEHRAN.IR )
2. ابوجعفر هارون بن مهدی ملقب به رشید: پس از هادی که توسط مادر هارون «خَیزُران» مسموم شد، عهدهدار خلافت گردید و در سن 27 سالگی میراث سنگینی بر دوش او افتاد. نظر به وسعت امپراطوری اسلامی در زمان هارونالرشید و همچنین شکوفایی اقتصاد و تجملات درباری آن، بیتردید هارونالرشید یکی از مقتدرترین پادشاهان عصر خود بوده است.
هارونالرشید یکی از سفاکترین و عیاشترین خلفای عباسی بود که در طول زندگی ننگین خود، چند صد نفر از فرزندان حضرت فاطمه (س) را کشت.
عیاشیهای هارون و خرجهای گزاف او برای به چنگ آوردن کنیزان زیبا و دلربا مشهور است؛ از جمله آن که عاشق کنیز برادرش شد و با ترفندی او را به دست آورد و در همان شب اول صد هزار دینار طلا به وی داد.
در سفاکی و خونخواری او همین بس که حمید بن قحطبه میگوید:
«هارون در نیمه شبی مرا خواست و پس از گفتگوهایی مرا با غلامی مخصوص فرستاد و به من دستور داد، و من شصت نفر از ذرَیّه پاک فاطمه (س) را سر بریدم و به چاه انداختم.»
یکی از قبیحترین اعمال هارون در زمان خلافتش به شهادت رساندن حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام بود شهادت حضرت موسیبن جعفر علیهالسلام در سال 183 هجری قمری رخ داد و هارون هم پس از آن نزدیک ده سال عمر کرد.
تدبیرهای ظالمانه و وحشتانگیز هارون چنان نبود که مسئله شیعیان را حل کند. تمام ایالتهای ایران در حالتی کاملاً هیجانی و آماده شورش قرار داشتند. مغرب پیوسته متزلزل بود و بیزانسیان مرزهای شمالی را تهدید میکردند. گرچه در این نواحی اوضاع اقتصادی در حال پیشرفت بود، اما افکار و عقاید متضاد به تصادم با یکدیگر آغاز کرده بود.
هارون که در رسیدن به خلافت و شاید در محفوظ ماندن جانش، به دبیر و مربی خویش یحیی پسر خالدبن برمک وامدار بود، تدبیر امور کشور را به او سپرد. با وزارت یحیی دورهای آغاز شد که در تاریخ به نام دوران فرمانروایی برمکیان معروف است. یحیی و دو پسرش مدت هفده سال صاحب قدرت بودند.
هارون، پس از برمکیان، قدرت را به فضل بن ربیع پسر حاجب منصور سپرد، ولی اختیاراتی که او داشت بسیار کمتر از اختیارات برمکیان بود، حوادثی که برای این وزیران مشهور اتفاق افتاد، وسعت دامنه و ضعف قدرت خلیفه را در آن زمان آشکار ساخت.
هارون الرشید در دوران سلطنت خود با تأیید و یا عدم تأیید برمکیان، تدبیرهایی اتخاذ کرد که نمایانگر طرز فکر او بود از آن جمله این که علویان مورد شکنجه قرار گرفتند. یحیی بن عبدالله، برادر محمد نفس زکیه که موفق شده بود به رهبری گروهی از یاران خود در طبرستان مستقر شود. عاقبت ناگزیر شد که اماننامه خلیفه را بپذیرد؛ سرانجام او را بغداد آوردند و علیرغم وعده تأمین که خلیفه به او داده بود در زندانش افکند که چندی بعد نیز در همانجا درگذشت.
اندکی بعد، امام موسی کاظم (ع) که خلیفه او را به توطئه برضد دستگاه خلافت متهم کرده بود، از محل سکونت خود در مدینه به بغداد احضار شد و در زندان به سال 183 ق / 799 م، به شهادت رسید. از آن پس شیعیان در معرض آزار و اذیت قرار گرفتند. او همچنین از دفن سید حِمیَری شاعر که به گناه اهانت به اصحاب پیامبر متهم شده بود، جلوگیری کرد.
در اواخر سلطنت هارون، در برخی از ولایات شورشهایی بروز کرد. از جمله در خراسان که فرماندار انتصابی از طرف خلیفه ستم زیادی بر مردمان آن دیار روا میداشت تا حدی که خلیفه خود برای آرام کردن اوضاع و فرونشاندن شورش در رأس سپاهی روانه خراسان شد. حین این لشکرکشی خلیفه بیمار شد و در جمادیالثانی 193ق / 809 م، در شهر توس درگذشت که در همانجا نیز به خاک سپرده شد. (رک: اخبار و آثار حضرت امام رضا علیهالسلام، عزیزالله عطاردی، انتشارات کتابخانه صدر، چاپ اول)