23 خرداد 1393
در این زمانه «نگفتن» خاطرات جنگ، جرم است
راوی کتاب «زندان الرشید» معتقد است: مشکل سیاسیون امروز ما این است که نمیدانند که دشمنی که غیرمنطقی است، کوتاه میآید. در طول تاریخ آن کسی که منطقی بهنام حق نداشته است، همواره کوتاه آمده است.
کتاب زندان الرشید، نوشته محمدمهدی بهداروند است که خاطرات رئیس ستاد سپاه ششم نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، سردار علیاصغر گرجیزاده در سال ۶۷ و سالهای اسارت وی در زندانهای عراق را روایت میکند.
سردار گرجیزاده مدت چهار ماه فرماندهی خود بر قرارگاه سپاه ششم را از عراقیها مخفی میکند و بعد از چهار ماه لو میرود. بعد از لو رفتن، مورد بدترین شکنجهها قرار میگیرد. عراقیها او را به زندان الرشید که مخوفترین زندان عراقیها بوده منتقل میکنند و ماههای اسارت خود را در این زندان به سر میبرد. اگر که عراقی همان ابتدا میفهمیدند که او فرمانده سپاه ششم بوده، صد در صد او را اعدام میکردند و تنها بهدلیل پایان یافتن جنگ و قبول قطعنامه از اعدام او منصرف شدند. ولی وی شکنجههای زیادی را متحمل میشود که در این کتاب بازگو شده است.
«مقاومت» اصلیترین کلیدواژهای است که در کتاب بارها مورد توجه نویسنده قرار گرفته است و تمثیلهای بسیاری نیز در کتاب از این مقاومت روایت شده است. نکته جالب این است که ابتدای کتاب که روایت سقوط جزایر مجنون را روایت میکند همزمان با روایت اسارت «سید ناصر حسینیپور» راوی کتاب «پایی که جا ماند» است. این همزمانی و روایت آن، برای خوانندگان کتاب «پایی که جا ماند» بسیار جذاب است.
چندی پیش سردار گرجیزاده که امروز فرمانده سپاه حفاظت هواپیمایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است به خبرگزاری تسنیم آمده با مدیرعامل و خبرنگاران این خبرگزاری دیدار کردند. گفتوگویی در این حضور با فرمانده قرارگاه سپاه ششم انجام شد که در ذیل بخش اول این گفتوگو را میخوانید.
تسنیم:آقای گرجیزاده؛ در جلسه رونمایی «زندان الرشید» به بخشهایی از دلایل خودتان برای نوشتن این کتاب اشاره کردید،یکی از آنها بحث خود شهید هاشمی بود و دوم اینکه احساس کردهاید که اگر این کتاب را ننویسید در آینده در مقابل خدا پاسخگو خواهید بود. دوست داریم از همینجا شروع کنیم؛ اساسا «زندان الرشید» چگونه به دنیا آمد؟
این واضح است که واقعه بزرگ ۸ سال جنگ برای ما همه ما خاطراتی به جای گذاشته است؛ در خود کتاب هم به این اشاره کردم که این خاطرات وجود دارد، اما آن چیزی که برای ما در بازنمایی و بازگویی این خاطرات مهم است؛ نحوه پرداخت و شرح آنهاست. فرض کنید ما انسانی را به مشهد فرستادهایم هزار کیلومتر هم پیاده رفته است، دهها محل اتراق کرده، با صدها نفر آشنا شده است، و بعد از این سفر برگشته است میخواهد یک سفرنامه بنویسد. اگر سفرنامه را برای این بنویسد که بگوید من این راه را رفتهام و اینها را دیدهام هنری نکرده است، اما اگر این سفرنامه را به این قصد بنویسد که بگوید من این راه را رفتم و در بین راه مثلا متوجه شدم که ایکاش از راه دیگری رفته بودم و ایکاش بهجای اینکه شب مثلاً در سمنان بیتوته کنم بهسمت شاهرود میرفتم؛ چون آن راه خطرناک بود؛ اینجاست که کار خودش را انجام داده است.
آن وقت اگر کسی این نوع سفرنامه را بخواند انگار عملاً خودش هم این راه را رفتهاست. امروز نویسندگان خاطرات جنگ یا حوادث مهم این حسن را ایجاد کردهاند که میلیونها انسان که در ظاهر آن راه را نرفتهاند و تا آخر عمر خود هم شاید نروند؛ بدون طی این مسیر توانایی تشخیص مشکلات و ادامه مسیر را داشته باشند.
من در این کتاب سعی کردهام که نمای معتدل و منصفانهای را از عراقیها مطرح کنم. هم آدمهای خشن و غیرقابل نفوذ را معرفی میکنم و هم آدمهایی را معرفی میکنم که بسیار در مقابل اتفاقات متأثر میشدند و بسیار عاطفی بودند. این یک خدمت بزرگ به جامعهای است که ما در آن زندگی میکنیم، همه ما قرار است به آدمهای جامعهمان کمک کنیم که بسیاری از راههای غلط را نروند، از قبل بدانند که این مسیر به نتیجه درستی ختم نمیشود. ما در این کتاب سعی کردهایم که بگوییم بر سر راه ما مشکلات و دردسرهای بسیاری بوده است و بسیاری از زمانها ما به یأس رسیدهایم ولی این یأس بلافاصله به امید تبدیل شده است، پس شما هم میتوانید اینگونه باشید.
من با این دید شروع به گفتن این کتاب کردم؛ تدوینگر محترم هم نشسته بود و این گفتگوها را بهامید این اثر ضبط میکرد. و گرنه اگر بخواهیم که فقط قصهای گفته باشیم و رد شده باشیم، این قصهگویی دردی را دوا نخواهد کرد. من یقین دارم که کتابهای بالاتر یا ضعیفتر از این کتاب هم در حد خود اثرگذار خواهد بود و به خواننده این موضوع را یاد میدهد که در زندگی مشکلات بسیاری وجود دارد که بهراحتی میتوان از آنها عبور کرد.
من اعتقاد دارم که در زندگی مسائل را نباید سیاه و سفید نگاه کرد. من در این کتاب حتی از دشمن هم یک چهره سیاه ارائه نکردم؛ یک چهره خاکستری نمایش دادم، همین دشمن در جایی بسیار مهربان میشود و در جایی دیگر بسیار خشن میشود و بعد هم من در جایی از این کتاب میگویم که هیچ کینهای از آن سرباز ندارم چون حس میکردم که شرایط همین را اقتضا میکند و او یک سرباز و نظامی است.
این مسائل من را وادار کرد که موضوع نوشتن این کتاب را جدی بگیرم. شاید حدود ۱۰ یا ۱۵ سال شک داشتم. آن اوایل آزادی که اصلاً هیچ تصمیمی برای نوشتن خاطرات خودم نداشتم. یادم است آن اوایل آزادی بهواسطه شناختی که بین من و آقای مسیح مهاجری بود، آقای مهاجری به ما گفتند که یک ضبط صوت و یک آدم میفرستیم و تو فقط شروع کن و بگو، و من گفتم اصلاً امکان ندارد چرا که این گفتنها خودنمایی و ریا میشود و واقعاً هم همین تصور را داشتم اما بعداً دقت کردم که ای داد و بیداد در این زمانه نگفتن خاطرات جنگ، خودش جرم است، یعنی ممکن است که ما به دنیای دیگر برویم و بسیاری از حقایق را با خود به گور ببریم، و قطعاً قضاوتهای بسیاری از نسلهای آینده درباره کشور و جنگ تحمیلی و رهبر انقلاب؛ قضاوتهای ناقص و یا حتی اشتباه خواهد بود، و این انگیزه اصلی من برای نوشتن این کتاب بود.
از طرف دیگر من اعتقاد دارم که خاطرات دفاع مقدس، یک دستور عملی برای زندگی کردن است. آیا جنگ کردن، مؤمن بودن، نماز خواندن و یا حتی زندانی بودن و اسیر بودن قابل جمع با شاداب بودن و شاد زندگی کردن است؟ اگر کسی ثابت کند که این موضوع وجود دارد درس بزرگی به جوانها و مردم داده است. بهنظرم در بسیاری از این کتابهای دفاع مقدس اثبات شده که این مسائل با هم جمع شدهاند. ثابت شده است که انسان میتواند بدترین لحظات زندگی خود را بگذراند اما شاداب باشد و اثری از افسردگی در او نباشد.
تسنیم: در بخشی از کتاب اشاره میکنید که از سال ۶۶ به بعد روند جنگ و اتفاقات آن در حال تغییر بود و این تغییرات نیز در حال گسترش و زیادتر شدن بوده است و مجموعهای از سیاسیون نظرات خاصی را در مورد جنگ بیان میکردند. و این بهنوعی تعبیر به حملهای میشود که ما این بار داشتیم از داخل خاک جمهوری اسلامی با آن مواجه میشدیم، و شما اسم آن را در کتاب، «حمله به خاکریز دل رزمندهها» گذاشته بودید. من دوست دارم بیشتر راجع به عینی شدن این فضا که یک عده آمدند و گفتند: ما دیگر نمیتوانیم جنگ را ادامه بدهیم، صحبت کنید.
امام در آن زمان میگفتند که جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم و بعد یک عده آمدند و گفتند که جنگ جنگ تا پیروزی و یک عده دیگری هم که اصلا پیدا شدند و گفتند که ما باید همین جنگ را هم تمام کنیم. افق امام چه بود؟ افق بسیاری از رزمندههایی که همراه امام بودند، چه بود؟ دوست داریم این مسئله را بیشتر برای ما باز کنید که فضای فکری آن نمایندگان سیاسی چگونه بود که به چنین نظری میرسیدند، آیا واقعا توطئهای در کار بوده است؟
جواب خوشبینانه من این است که نه اصلاً عیب خیلی از ما انسانها این است که به یک راه و حقیقت یک راه ایمان داریم و حتی در آن راه قدم برمیداریم ولی تا آخر راه نمیرویم و در بین راه کم میآوریم.من معتقدم بسیاری از آدمهایی که اواخر جنگ بریدند و خوب برای جنگ مایه نگذاشتند آدمهایی بودند که کم آوردند.
مدام میگفتند تا کی؟ این «تا کی؟» در طول تاریخ آفت جان بسیاری از شخصیتها شده است که گفتند چون این مسئله دارد طولانی میشود نسخهای را که دیگران میپیچند بپذیریم. ما در قرآن هم یک آیهای داریم که این «تا کی؟» در آن وجود دارد، در سوره توبه است و آنجایی است که مؤمنین میگویند: «متی نصر الله» چه زمانی نصر خدا میرسد؟ خسته شدهایم.
من معتقدم برخی از دوستان ما در انتهای جنگ از ادامه جنگ بریدند. اینها بهنظر من خائن نبودند. خدای نکرده بهدنبال این نبودند که کشور پیروز نشود یا صدام پیروز بشود. نه، اصلاً، اینگونه نبود. ولی آنها کم آوردند و گفتند: نسخهای را آماده کنیم و اوضاع را جمع کنیم. قائل به نبرد عاشورایی هم نبودند. نبرد عاشورایی یک فرهنگ است که میگوید تو به نتیجه نگاه نکن، تکلیف خودت را انجام بده. به امام حسین هم میگفتند: تو تکه تکه میشوی اما امام میگفت وظیفه ما این است.
این باعث شد که ما در اواخر جنگ با یک چالش اساسی مواجه بشویم. یکباره جبههها با رکود مواجه شد. بسیاری از رزمندهها هم دچار یأس شدند و حس کردند که دولت یعنی مجموعهای که باید حمایت کند حمایت نمیکند. حتی رزمندهها تعبیر میکردند که امام تنهاست و حرف او را گوش نمیکنند. امام میگوید که تمام مملکت باید در اختیار جبهه باشد اما حتی ۲۰ درصد مملکت هم در اختیار جبهه نبود.
من برای نمونه بگویم، من در سال ۶۲ دانشجو بودم. نامه برده بودم که من در جنگ بودم و نرسیدم به دانشگاه تا مسائل اداری دانشگاه را حل کنم، ولی بسیاری از کسانی که کار اداری دانشجوها را آن موقع انجام میدادند، به ما میگفتند: «دیوانه شدهای، بیا درست را بخوان». یا اتوماتیک بسیاری را از دانشگاه اخراج کردند که بعداً شورای عالی جنگ اعلام کرد که دانشجوها میتوانند تعویق ترم بگیرند و بچهها رفتند و آن بخشنامه را بردند تا به آنها اجازه بدهند که به جنگ بروند و بعد درس خود را ادامه بدهند.اما فضا اینگونه بود.
فضای کشور بهطور کامل در اختیار جنگ نبود؛ لذا گاهی اوقات ما برای یک لودر یا یک بولدوزر دچار بحران و مشکل میشدیم. البته بسیاری از بدنه نظام واقعاً تلاش کردند و زحمت کشیدند. ولی قابلانکار نیست که برخی کم آوردند. شرایط جنگ هم البته سختتر شد. دشمن بهشکل وسیع از سلاحهای شیمیایی و میکروبی استفاده میکرد و شما توجه کنید که فاو و جزایر مجنون را هم آنگونه گرفت. در این بین عدهای میگفتند: اگر عراق از سلاح میکروبی استفاده کند چه میشود؟ حالا اگر تهران را بزنند چه خواهد شد؟ آنها با این استدلالها گفتند: پس باید بهدنبال این نسخه برویم.
البته هیچگاه امام از یک قطعنامه عادلانه که جنگ بهوسیله آن قطعنامه یا مذاکره حل بشود، اعلام انزجار نمیکرد. اما عادلانه با شرایط برخورد میکرد.
البته خود من من در مورد قطعنامه ۵۹۸ که مبنای پایان جنگ ما قرار گرفت فکر میکنم که ما خیلی عجولانه به آن رضایت دادیم و میتوانستیم روی آن بحثهای بیشتری انجام دهیم، چرا که امروز هم روی آن بحث وجود دارد که این قطعنامه هیچ ضمانت اجرایی ندارد و شما شاهد هستید که در قطعنامه نوشته شده است که دبیر کل سازمان ملل پس از مشورت بیاید و بگوید که چهکسی جنگ را شروع کرده است ولی هیچ مکانیزمی برای مجازات آغاز کننده جنگ تعیین نشده است. یا در مورد جبران خسارت که در قطعنامه آمده است یک بند خندهداری دارد که میگوید: از طریق کمکهای بین المللی خسارتهای هر دو کشور را جبران کنیم. واضح است اگر قرار است که یک نفر متجاوز باشد مانند مسئله کویت که عراق آن را گرفت پس عراق باید خسارت او را بپردازد.من تصور میکنم که بسیاری از آنهایی که نباید در این موضوع کم میآوردند و تا انتها محکم در مسیر میماندند؛ کم آوردند.
تسنیم: در ادامه این فضا من میخواهم به فضای کنونی جمهوری اسلامی ایران گریزی بزنم. ما در حال حاضر بهنوعی دیگر در مقابل جنگهایی مانند جنگ اقتصادی و تحریمهای اقتصادی هستیم و در مورد آن نسخههای مختلفی اعلام و تجویز میشود. من در کتاب شما این موضوع را خواندهام و تقریباً روح کلی کتاب هم در این است و ما شاهد هستیم که حرف شما مگر با «مقاومت» و مقابل دشمن ایستادگی کردن، پیش نرفته است. هر جایی هم عقبنشینیای انجام شده است گفتهایم که اگر روی مؤلفههای ایمانی بیشتر کار کنیم و ارتباط خودمان را با خدا بیشتر کنیم قطعاً این ایستادگی محکمتر خواهد شد.
در این شرایط کنونی و فشارها و مسائل بینالمللی که اکنون ما با آنها مواجه هستیم؛ یکی از نسخههایی که توصیه میشود بحث «مقاومت» است و گفته میشود که ما با استفاده از این نسخه جواب خواهیم گرفت و جلو خواهیم رفت. البته این مقاومت زمینهای دارد که ما باید روی نیروی خودمان اتکا داشته باشیم و پیشرفت از درون را دنبال کنیم؛ اما عدهای همچنان آن نسخههای آن زمان را تجویز میکنند که ما باید در این مسئله کوتاه بیاییم و تنشزایی در سیاست خارجی را کنار بگذاریم تا فضایی به وجود بیاید که آنها تحریمها را بردارند، بهنظر شما کدامیک از رویکردها در این زمان جواب میدهند؟
نظر متعادل؛ همان مسیری است که هم حضرت امام رحمة الله علیه و هم مقام معظم رهبری ترسیم کردهاند. تعادل این است که ما اولاً باید بپذیریم که یکسری دشمن داریم. فکر نمیکنم که هیچکدام از آنهایی که بهدنبال سازش هستند، دشمن بودن دشمن را انکار کنند. فکر نمیکنم حتی آنهایی که بهدنبال بحثهای سازش هستند بگویند که آمریکا و اسرائیل دوست ما هستند . پس در یک موضوع مشترک هستیم. حالا باید چگونگی تعامل با دشمن را مشخص کرد. نظر مقام معظم رهبری تعادل است.
ما هیچگاه از حضرت آقا جملهای نشنیدیم که بگویند؛ دشمن را تهدید کنید، به او حمله کنید و کاری کنید که اگر دنبال اقدامات خصمانه نیست چند اقدام خصمانه انجام دهد. استراتژی حضرت امام و آقا این است که اگر یکی میزند یکی هم باید بخورد. اگر که به ما احترام گذاشتند احترام هم خواهند دید، باید با هم بر اساس اصول برابر و شرایط یکسان مذاکره کرد.
نکته بعدی هم این است که در جدال با دشمن چه در حال مذاکره و چه در صحنه جنگ باید «صبر» وجود داشته باشد.
بعضی از نبردهای دیپلماتیک در دنیای امروز حدود ۱۵۰ سال,۲۰۰ سال طول کشیده است. شما نگاه کنید ژاپن و روسیه سالها است که در مسئله جزایر کوریل با هم اختلاف دارند. هفتاد سال است دارند بعد از جنگ جهانی دوم با هم مذاکره میکنند. هرکدام از آنها خود را صاحب آن جزایر میدانند و قطعاً تا مدتها هم از مواضع خود کوتاه نمیآیند. این طولانی شدن به نظر من ایرادی ندارد؛ اما اگر طولانی شد و خسته شدیم آن وقت است که گیر کردهایم.
من از نظر تاریخی زیاد مطالعه داشتم،در همه قراردادهایی که در زمان پهلوی و قاجار بین ایران و عراق امضا شده است، همیشه یک بند ثابت آن اصطلاحاً بحث شط العرب یا اروندرود بوده است، چون متأسفانه همیشه واسطهها انگلیسیها بودهاند و متأسفانه بندها را بهگونهای تنظیم کردهاند که همیشه به ضرر ما بوده است. شاید تنها در قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر است که صراحتاً اعلام میکند که «خط القعر» باید ترسیم بشود و تقسیم بشود که عراق هم آن قرارداد را پاره کرد.حالا پیگیری این قصه خودش نیاز به صبر طولانیای داشته است که کنارهگیری و رها کردن آن در هر مرحله کار را خراب میکند.بنابراین سیاسیون ما باید صبر داشته باشند. من احساس میکنم که بسیاری از سیاسیون ما میخواهند نانی را به تنور بزنند چند دقیقه دیگر نان برشته را بیرون بیاورند. این موضوع را نمیشود انکار کرد که این سیاسیون در مبانی فکری خود مشکل دارند
مثلا در همین قضیه اخیر مذاکرات؛ ما نفس این مذاکرات را قبول داریم ولی برخی هستند که میگویند آمریکا اصلاً دشمن ما نیست، مشکل ما دقیقا اینجاست. یک عده هستند که میگویند ما بودیم که دشمنی با آمریکا را آغاز کردیم، چون ما سفارت آنها را اشغال کردهایم، و اصلاً به این فکر نمیکنند که چه تاریخی منجر به اشغال سفارت آنها شد. کل ۵۰، ۶۰ سال قبل از اشغال سفارت را بهکلی از ذهن خود پاک کردهاند و میگویند که ما آمریکا را تحریک کردهایم. با این افراد اصلاً حرفی را نمیشود زد.
ولی آنهایی که دشمنی را قبول دارند باید بدانند که موفقیت قواعد دیپلماتیک و مذاکره به ایستادگی و مقاومت است، یعنی یک، نباید از تهدیدات بترسیم. دو، اگر با ما بازی کردند ما هم با آنها بازی کنیم.اگر آنها میخواستند زمان بگیردند ما هم زمان بگیریم. مسئله سوم هم اینکه بر سر مسائل اساسی خود باید تا آخرین نفس ایستادگی کنیم.
دشمنی که غیرمنطقی است، بالاخره کوتاه میآید. در طول تاریخ آن کسی که منطقی بهنام حق را نداشته است، همواره کوتاه آمده است. اما باید این سؤال را از برخی پرسید: شما که بهحق هستی شما چرا باید کوتاه بیایید؟
تسنیم: سردار، عکسهای استفاده شده در کتاب کم است؛ آیا عکسهای بیشتری موجود نبود که در کتاب استفاده شود؟ چرا که در مورد شهید علی هاشمی هیچ منبع خاصی وجود ندارد و این کتاب میتواند بهعنوان اولین منبع قرار گیرد.
چرا عکسهایی موجود بود ولی تعدادی از آن عکسها ربطی به شهید علی هاشمی نداشت و حدود ۵۰ عکس هم موجود بود که در قرارگاه بوده و گم شدهاند، ما به اهواز رفتیم و قدری جستوجو کردیم اما عکسی پیدا نشد. و البته تعدادی عکس هم بود که زمانی که من اسیر شده بودم بهعنوان بحث پیگیری به خانهٔ ما آمده بودند و هرچه عکس و آلبوم موجود را برده بودند. این اواخر هم آقای سرهنگی همین حرف را گفت که عکسهای کتاب کم است.
تسنیم