26 خرداد 1392

انقلاب در بازار تهران


انقلاب در بازار تهران

گزارش خبرنگار تهران امروز از انقلابیون بازار تهران؛
اینجا بازار تهران است. جمعیت زیادی از شهروندان در حال خرید مایحتاج و گروهی از تجار و بازاریان هم در حال معامله و تجارت هستند. بسیاری از سقفها و دیوارهای بازار قدیمی پایتخت نوسازی و مرمت شده است و بیشتر جوانها سکان هدایت حجره های قدیمی را بر عهده دارند. از آنها سوال می کنیم آیا می دانید ۱۲ هزار روز قبل یعنی در دوران انقلاب اسلامی وضعیت بازار و بازاریان چگونه بود؟ آیا روایت مبارزات انقلابی بازاریان را شنیده اید؟ آیا می دانید چند صد نفر از معتمدین بازار زیر شکنجه های ساواک به شهادت رسیده اند؟ پاسخ ها همه منفی بود چون بیشتر حجره داران جوان اطلاع چندانی از تاریخ مبارزات بازاریان تهران در پیروزی انقلاب نداشتند.
ولی پرسان پرسان ما را به گوشه و کنار بازار تو درتوی تهران هدایت می کردند تا قهرمانان انقلاب را پیدا کنیم. یکی از بارزاریان گفت: بروید حجره حاج اسماعیل حرف برای گفتن زیاد دارد. بعد هم رو به من کرد و گفت: می دانید حاج اسماعیل عمومی شهید فیاض بخش است؟ من با تعجب گفتم: نه چقدر جالب!
عموی شهید فیاض بخش در گوشه بازار
در مراسم بیست و یکم شهدای قم مردی ۵۵ ساله توسط نیروهای رژیم دستگیر می شود، ماموران وی را به کلانتری می برند و در بازجویی ها یکی از ماموران ساواک کشیده محکمی در گوش اسماعیل فیاض بخش می زند که می گوید: این کشیده تا مدتها یادم بود.
عموی شهید محمدعلی فیاض بخش وزیر سابق بهزیستی، با خاطراتش روزهای بهمن ۵۷ را زنده می کند، آنقدر زنده و گویا می گوید که حتی صدای تیربار ارتش را می توان از لابلای گفته هایش شنید. حتی صدای برهم خوردن درهای مغازه ها که با رسیدن فرمان امام مبنی بر تعطیلی بازار، بسته می شوند.
وقتی که شهید فیاض بخش دستگیر شد
این مبارز انقلابی ۱۷ شهریور ۵۷ را به یاد می آورد و می گوید: ساعت ۵ بعداز ظهر بود و تقریبا خیابان ها خوابیده بودند و زخمی ها و شهدا در سرتاسر تهران به خون خود غلطیده و بر زمین می افتادند. می گفت: محمد علی خسته و گرسنه به خانه رسید، وسایلی از اتاق خوابش و آشپزخانه جمع کرد و می خواست که به خیابان بازگردد، دستش را گرفتم و به او گفتم عموجان ناهار بخور بعد برو، محمدعلی با دست دیگرش دستش را از دستم جدا کرد و بالبخندی در گوشه لبش مرا می بوسد و گفت: عموجان! زخمی ها مهمتر هستند، اول باید به آنها برسم و بایک چشمک خداحافظی می کند و می رود و تا پاسی از شب به خانه نمی آید. نیمه های شب بود که یکی از دوستان زنگ خانه را زد و گفت: ساعت ۹ و نیم صبح امیر بازداشت شده است.
حاج امیرخسروی
پیدا کردن بازاریان انقلابی از میان جوانها بسیار سخت بود. یکی از آنها حاج امیر خسروی بود. هر چند نوتوانستیم پیدایش کنیم ولی یکی از بازاریان از خسروی روایت زیبایی تعریف کرد: شب جمعه آخر ماه رمضان بود. دو جوان حدود ۳۰ ساله از خانه شهید دکتر مفتح حرکت می کنند و به سوی میدان ژاله حرکت می روند، وارد خانه یکی از روحانیان مبارز شده وتا صبح آنجا می مانند، حدود ساعت ۸ صبح امیر خسروی به همراه دوستش که از شب گذشته باهم بودند برای نماز عید فطر به سمت قیطریه حرکت می کنند، نماز با جمعیتی وصف ناشدنی برگزار می شود و مردم در اعتراض به واقعه ۱۰ شهریور ماه و حادثه میدان ژاله به تظاهرات می پردازند، ساعت ۹ ارتش به میدان مبارزات وارد می شود و به کشتار مردم دست می زند، حدود ساعت ۹ و نیم امیر را بازداشت می کنند و به کلانتری ۲۶ می برند و پس از شکنجه توسط کمالی، ساواکی معروف به کمیته مشترک منتقل می شود. دی ماه فرا می رسد و مبارزات مردم اوج گرفته است، عده ای از زندانیان توسط مردم از زندان ها آزاد می شوند، در بین آزادشدگان امیر خسروی که اکنون ۶۰ سال دارد و در گوشه ای از بازار کسب روزی حلال می کند، از زندان ساواک رها می شود.
مسجد شاه در روند انقلاب
پس از عبور از از گذرگاههای بازار به مسجد امام خمینی (ره) در مساحتی به بزرگی ۱۰ هزار مترمربع رسیدیم. محمد حسین زارعی یکی از خادمان مسجد را پیدا کردیم که حرفهای ناگته ای داشت. با حاجی زارعی روی یکی از پله های مسجد نشستیم و از آن دوران حکایت کرد. می گفت: جمعه ۶ بهمن ماه ۵۷ بود که برای ادای نمازجمعه یه مسجد شاه آمدم. نمازجمعه برگزار شد و بعد از نماز و ذکر صلوات، پچ پچ ها فضا را پر کرد. گویی اتفاقی در راه است، به هم خبر می دهند که بعداز نماز تطاهرات است؛ همه به خیابان می روند.
چند ساعتی طول می کشد، کنار مسجد حجره حکاکی محمدعلی محمودی نژاد است، که حدود ۳۰ سال است که همجوار مسجد شاه هنروری می کند، وی با شنیدن صدای تیربار ارتش که بر بانگ مردم غلبه می کند، شروع به بستن مغازه می کند، در همین حین شهید می شود. عده ای به سمت مسجد می آیند اما مسولان مسجد درها را می بندند و از هجوم مردم به داخل جلوگیری می کنند و مردم به مسجدالزهرای لباسچی رو می آورند. مسجدالزهرای لباسچی کوچک و در ورودی بازار پاچنار است اما پذیرای انقلابیان می شود. درها باز می شود و مردم وارد مسجد می شوند، جوان ۲۵ ساله ای با چایی از مردم پذیرایی می کند. اعلامیه های جدید در بین افراد رد و بدل می شود و آنجا محل جدید برای قرارها انتخاب می شود.
بعد از خداحافظی با حاج آقا زارعی به مسجد الزهرای لباسچی رفتم حسن جعفرزاده ۳۴ سال پس از انقلاب هنوز در این مسجد از خادمان است و عضو هیت امنای مسجد است. می گوید: پس از سالها از گذشت انقلاب این مسجد انقلابی و انقلابی پرور است. بعد هم یک فنجان چای ما را مهمان می کند.
روایت مرتضی خدایی فرش فروش
داستانها و روایتهای انقلابی بازاریان آنقدر زیبا و تاریخی است که نشستن پای صحبت آنها سالها وقت و زمان نیاز دارد و می توان کتابها نوشت. هشتم بهمن ماه است، فرش فروشی ۵۰ ساله حجره اش را باز می کند، اطراف را زیر نظر دارد، می داند دیشب امام (ره) بیانیه داده و باید منتظر اعلامیه ای در مغازه اش باشد، کلید می چرخد و با باز شدن در اعلامیه را برمی دارد، امام توصیه کرده است: طریق اسلامی این است که مستضعفان را حمایت کنند، ما به پیروی از اسلام بزرگ، از جمیع مستضعفان حمایت می کنیم و گمان نمی کنم عبادتی بالاتر از خدمت به محرومان وجود داشته باشد. چه نیکوست که طبقات تمکن دار، به طور داوطلب برای زاغه و چَپَرنشینان مسکن و رفاه تهیه کنند؛ و مطمئن باشند که خیر دنیا و آخرت در آن است و از انصاف به دور است که یکی بی خان و مان، و یکی دارای آپارتمانها باشد. خدا نیاورد آن روزی را که سیاست ما و سیاست مسئولان کشور ما، پشت کردن به دفاع از محرومان و روآوردن به حمایت از سرمایه دارها گردد و …
مرتضی خدایی پس از گذشت ۳۴ سال از آن زمان، هنوز در بازار کسب روزی حلال می کند، و به دیگران هم توصیه می کند در کسب و زندگی جانب انثاف را رعایت کنید و دست گیر مستصعفان باشید. این حاجی فرش فروش هنوز هم که هنوز است دست به خیر دارد و در بازار یکی از معتمدین محسوب می شود.
از سه راه محتشم تا فرودگاه مهرآباد
چهارشنبه ۱۱ بهمن ماه در سه را محتشم بازار در حجره ای گشوده می شود و مرد ۴۵ ساله، صاحب مغازه به همراه شاگردش فعالیت اقتصادی خود را شروع می کنند. با غروب آفتاب وحید زارعی راهی مسجد محل می شود و پس از چند دقیقه گروه گروه وارد خیابان جلیل آباد(خیام) می شوند. بعد از میان تظاهر کنندگان خود را به کوچه های اطراف می رساند و از زیر کاپشن خود دسته ای کاغذ که در مسجد از خادم آن گرفته بود را برداشته در هر خانه و مغازه ای که سر راهش است می اندازد. در همین اوضاع و احوال آجان ها سر می رسند و وحید زارعی به داخل یکی از خانه ها می رود و صاحبخانه فورا در را می بندد و او را به پشت بام خانه هدایت می کند، زارعی نیمه های شب به خانه می رسد، اهالی خانه در تکاپوی فردا بودند تا فردا قطره ای از دریای خروشان فرودگاه مهرآباد شوند و به استقبال امام بروند. اینها قسمتی از خاطرات یکی از بازاریان تهران بود.
هر چند گذر لوطی و تیمچه و نوروزخان و مروی نرفتیم ولی در همین چند سوی بازار می توان نشست و ساعتها ازخاطرات انقلابیون بازار نوشت. و به گفته رهبران دینی و مذهبی مان و به گفته حضرت امام بازاریان نقش به سزایی در انقلاب اسلامی داشتند.


http://isarkhabar.com/?p=154