16 بهمن 1399

آمریکا؛ سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی ایران

با تأکید بر مقطع (1356-1359)


سیدمرتضی نبوی

آمریکا؛ سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی ایران

مقدمه
این مقاله درصدد است با تبیین سیاست خارجی امریکا در مقطع سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی، نگاهی به دکترین نیکسون و کارتر انداخته با نگاهی به اوضاع داخلی و سیاست خارجی امریکا و ایران در زمان شاه به بررسی نظام تصمیم گیری و اجرای سیاست خارجی در این دوران بپردازد و شرایط نظام بین الملل و رابطه آمریکا با ایران و مواضع آن کشور در مقطع سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی را مورد توجه قرار دهد. سپس به این سئوال پاسخ می دهد که:
رابطه امریکا با ایران و مواضع آن کشور در مقطع سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی ایران چگونه قابل ارزیابی است؟
1- سیاست خارجی امریکا در مقطع سقوط شاه و پیروزی انقلاب
ابتدا دکترین سیاست خارجی امریکا، در سطح جهان، منطقه، خاورمیانه و نسبت به ایران قبل از ریاست جمهوری کارتر، زمان کارتر تا پیروزی انقلاب (کارتر1) و زمان کارتر بعد از پیروزی انقلاب (کارتر 2) را بررسی می کنیم.
این بررسی با استفاده از کتاب سبز امریکا(1) در جدول 1 منعکس شده است. دلیل اینکه قبل از کارتر، دوران نیکسون درنظر گرفته شده، این است که فورد دکترین خاصی نداشت و ادامه دهنده راه نیکسون بود.
جدول 1-مقایسه سیاست خارجی آمریکا در زمان نیکسون و کارتر (قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی)
سیاست خارجی آمریکا نیکسون
(1969-1974) کارتر
(1977-1979) کارتر 2
(1979-1981)
دکترین امریکا
در سطح جهان - تجدید قدرت امریکا برای حفظ موقعیت خود در نظام جهانی
-آمریکا مدافع جهان آزاد در برابر بلوک شرق منتهی نه از طریق جنگ مستقیم بلکه از راه تأمین و تدارک نیازهای نظامی، اطلاعاتی و اقتصادی متحدان خود (دکترین نیکسون) اجرای سیاست حقوق بشر (دادگری، برابری، حاکمیت اکثری، خودمختاری شأن و نظام افراد
• مذاکره برای بازرگانی (دکترین کارتر 1) واکنش نیرومند در برابر تهدیدهای محسوس نسبت به منافع جهانی امریکا (دکتری کارتر 2)
دکترین آمریکا
در سطح منطقه اندیشه ایجاد ابرقدرتهای منطقه ای مانند برزیل، اندونزی، اسرائیل و ایران مقابله با رژیم های تندرو –
عادی سازی روابط با چین-
پیمان های اجرایی پاناما-
پای بندی به حکومت اکثریت در افریقا-ایجاد نیروی اروپای شرقی و توسعه روابط-
سیاست های بین المللی انرژی و افزایش توان باختر زیمن چارچوب جدید برای امنیت منطقه ای
دکترین آمریکا
در سطح
خاورمیانه ایجاد شبکه منسجم از متحدان امریکا در خاورمیانه توافقهای کمپ دیوید چارچوب امینی جدید منطقه ای-استقرار نیروهای واکنش سریع و موشکهای ام ایکس-حضور نظامی مجدد در منطقه-ارتقای روابط استراتژیک با اسرائیل
دکترین آمریکا
برای ایران تبدیل ایران به ژاندارم منطقه و قراردادن ایران  به عنوان یکی از دو پایه آیین نیکسون در خلیج فارس   حضور دوباره نظامی در خلیج فارس-اقدامات تخریبی-بلوکه کردن کلیه اموال و داراییهای ایران در امریکا.
-ممنوع کردن کلیه مبادلات دلاری توسط بانک های امریکایی با بانکهای ایرانی؛
-مسدود نمودن حسابهای بانکی ایران در بانکهای امریکایی درداخل و خارج از امریکا

دکترین نیکسون
بررسی این جدل نشان می دهد، امریکا به سال 1969 برای حفظ موقعیت خود در نظام جهانی تصمیم می گیرد طبق دکترین نیکسون، ابرقدرتهای منطقه ای مانند ایران و اسرائیل و برزیل را ایجاد کند. بدین منظور متحدان خود را در خاورمیانه منسجم می کند (تشکیل پیمان های ناتو، سیتو و سنتو) و ایران بر اساس این دکترین، ژاندارم خلیج فارس می گردد.
اهداف خاورمیانه ای امریکا از این اقدام
اهداف امریکا مقابله با تهدید شوروی، ادامه جریان صدور نفت از منطقه و تأمین امنیت اسرائیل است.(2)
علاوه بر این خاورمیانه منطقه ای با منابع حیاتی است که باید برای سرمایه گذاری خارجی از آن حفاظت شود.(3)
سایروس ونس در مورد اهداف امریکا می گوید: «اهداف عمده امریکا از ژاندارمی ایران در خلیج فارس عبارت است از تأمین ثبات و امنیت منطقه برای حفظ منافع بلوک غرب، تضمین صدور نفت به کشورهای غربی، ایجاد سدی مستحکم و مطمئن در مقابل اهداف و سیاستهای توسعه طلبانه شوروی و بهره برداری از حمایتهای ایران به عنوان هم پیمان و دوست صمیمی غرب در سازمان اوپک.» (4)
دکترین کارتر1
کارتر محور تبلیغات انتخابی خود را «اجرای سیاست حقوق بشر» در سطح جهان و منع فروش اسلحه به کشورهایی قرار داد که حقوق بشر در آنها رعایت نمی شد.
«در واقع مبارزه انتخاباتی جیمی کارتر تنها به مسئله حقوق بشر که موضوع مبهم و کشداری است محدود نمی شد بلکه او با شدت هرچه تمام تر علیه فروش بی بند و بار اسلحه به کشورهای دیکتاتوری مخالفت می کرد.
کارتر ضمن نطقهای انتخابی اش دارو دسته ی نیکسون-فورد را بی پروا «سوداگران مرگ» می نامید و برای رژیمهای خودکامه ای نظیر شیلی و ایران که حقوق بشر را رعایت نمی کردند اما از حمایت بی چون و چرای ایالات متحده برخوردار بودند خط و نشان می کشید.
کارتر و هواداران لیبرال از او می خواستند از هر جهت با حکومتهای پیشین امریکا فرق داشته باشند و به شعار «یک ویتنام جدید نمی خواهیم» شعار «یک پینوشه ی جدید نمی خواهیم» را افزوده بودند.
بدیهی است که این طرز فکر به هیچ وجه نمی توانست مورد پسند شاه قرار بگیرد، به همین جهت یک بار دیگر تاریخ تکرار شد و او به اردشیر زاهدی، سفیرش در واشنگتن دستور داد به بودجه ی انتخاباتی جرالد فورد کمک مالی بدهد. دمکراتها از این موضوع آگاه شدند و زبیگنیو برژینسکی، رئیس آینده شورای امنیت ملی در حکومت کارتر، رفتار زاهدی را به علت مهمانیهای باشکوهی که می داد و عادت وی به دادن هدایای گرانبها به نمایندگان کنگره و مطبوعات امریکا «مایه ی ننگ» نامید و دیوید آرون مشاور آینده ی کارتر گفت: «اگر شاه گمان می کند در زمینه ی تسلیحات می تواند هرچه را که بخواهد به دست آورد با آنچه دور از انتظار اوست روبه رو خواهد شد.»(5)
اما وقتی کارتر وارد کاخ سفید شد، فروش تسلیحات نظامی به ایران، علی رغم سیاستهای اعلام شده اش، همچنان ادامه یافت. سایروس ونس وزیر امورخارجه وقت امریکا در نخستین دیدار خود از ایران به شاه گفت: «ما می خواهیم نیازهای تسلیحاتی ایران را تأمین کنیم و پرزیدنت کارتر تصمیم گرفته است قرارداد مربوط به فروش 160 هواپیمای پیشرفته اف-16 را به ایران با وجود مشکلاتی که در رابطه با کنگره با آن مواجه هستیم، اجرا کند و همچنین می خواهیم سفارش ایران را برای خرید هواپیماهای پیچیده و گران قیمت آواکس، پس از جلب موافقت کنگره اجرا کنیم، ولی باید در آینده ترتیبات تازه ای برای تأمین سلاحهای مورد نیاز ایران بدهیم.»(6)
کارتر به خاطر اهمیت ژئوپلتیک ایران و خلیج فارس و همجواری ایران با شوروی حتی رعایت حقوق بشر در ایران را هم خیلی جدی نگرفت.
کارتر یک هفته قبل از قیام 19 دی 1356 قم، در کاخ شاه در سخن رانی مشهور خود گفت: «تحت رهبری های داهیانه و شکوهمند شاه، ایران به یک جزیره ثابت در یکی از پرآشوب ترین مناطق جهان تبدیل گشته است.»(7)
«روند شتابان رو به گسترش روابط ایران و آمریکا در عمل تا بدان حد پیش رفت که به قول گازیوروسکی، منجر به پیدایش «کلیانتالیسم» یا سیاست دست نشاندگی در ایران شد. شاه به گونه ای غیرقابل باور وابسته به تصمیمات آمریکاییها گشته و رفتار او در حد غیرقابل وصفی مشروط به سیاست های ایالات متحده شده بود.»(8)
کارتر و همکاران او انقلاب مردم ایران را حتی تا آبان ماه 1357 جدی نگرفتند و به تصور آنان اگر شاه سهمی به مخالفین (جبهه ملی) بدهد و مثلاً شاپور بختیار مسئول تشکیل کابینه گردد مشکل رژیم شاه و امریکا حل خواهد شد و آتش انقلاب به سردی می گراید.
C.I.A، سازمان جاسوسی آمریکا، در مرداد 1357 وضعیت ایران را چنین ارزیابی کرده است: «ایران در شرایط انقلاب و حتی در شرایط ماقبل انقلاب نیز قرار ندارد.» یک ماه بعد یعنی در شهریور DIA 57 سازمان جاسوسی دفاعی امریکا اعلام داشت: «شاه همچنان بر سر قدرت خواهد بود و حداقل یک دهه قدرت در اختیار او خواهد بود.»(9)
برژینسکی می گوید: «به نظر سفیر آمریکا سرنوشت شاه و امریکا کاملاً به هم گره خورده است و به همین دلیل بایستی در کنار او باقی ماند و به کار با او ادامه داد».(10)
پس روشن شد که دکترین کارتر 1 همان دکترین نیکسون در مورد ایران بود و البته می خواست شاه دست به اصلاحات صوری هم بزند که مثل سال 40-42 با گرفتن بهانه از دست مخالفین داخلی سد محکمی جلوی شوروی ایجاد گردد.
دکترین کارتر2
کارتر2، دکترین واکنش نیرومند در برابرتهدیدهای محسوس نسبت به منابع حیاتی امریکا ومداخله نظامی  مستقیم را مطرح کرد و دکترین نیکسون را منسوخ نمود (جدول1). کارتر با استقرار نیروهای واکنش سریع و حضور نظامی مجدد در خلیج فارس به عملیات ایذایی پرداخت.
سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی درایران باعث کم رنگ شدن موفقیتهای کارتردر زمینه های عادی سازی روابط با چین، توافقهای کمپ دیوید ومذاکرات سالت2 شد به طوری که برژینسکی میگوید:
سرنگونی شاه برای کارتر فاجعه ای سیاسی به شمار می آمد. این رویداد ثمره ها و منافع سیاسی رهبری مؤثر او در سازمان دهی توافقهای کمپ دیوید را پایمال کرد، قدردانی همگانی از شجاعت او در عادی سازی روابط با چین را بی رنگ کرد و به اعتبار تلاشهای او در مخالفت با اشغال افغانستان توسط شوروی آسیب رساند. وجهه او به عنوان رهبر جهانی در میانه نخستین دوره ریاست جمهوری اش خدشه دار شد. سرانجام سرنگونی شاه با ایجاد شرایطی که سرانجام منجر به اشغال و گروگان گیری اعضای سفارت امریکا شد، به شکست سیاسی کارتر کمک کرد.(11)
2- سیاست خارجی ایران در زمان شاه
بعد از کودتای 28 مرداد 1332، محمدرضا پهلوی تاج و تخت خود را مرهون امریکا و دکترین های سیاست خارجی رؤسای جمهور امریکا می دانست. هرچه ازکودتا گذشت وابستگی رژیم شاه به آمریکا شدیدتر شد.
«آن چنان که جیمز بیل در کتاب عقاب و شیر شرح می دهد شاه با تکیه بر ثروت ملت ایران و سرسپردگی خود «آیین پهلوی گرایی» را بین طبقه حاکم و نخبگان سیاسی و مالی امریکا مثل برادران راکفلر، نیکسون، کیسینجر، هلمز، کرمیت روزولت-طراح کودتای 28 مرداد 32- و در بین بعضی اعضای کنگره و رسانه های امریکا دایر کرد و با عقد قراردادهای هنگفت چشم امریکاییها را از دیدن حقایق ایران کور کرد.» (12) تا جایی که سیا و دیا تا آبان 57 یعنی حدود سه ماه قبل از پیروزی انقلاب، از بقای شاه تقریباً برای یک دهه دیگر اطمینان می دادند.
3- هدف اصلی سیاست خارجی شاه
هدف اصلی از سیاست خارجی شاه، حفظ سلطنت و تداوم آن در خانواده پهلوی بود. از این رو قبول تعهد برای حفاظت از منافع امریکا در منطقه به عنوان ژاندارم خلیج فارس و وابسته کردن نخبگان سیاسی امریکا به خود در این جهت قابل توجیه می باشد.
جهت گیری سیاست خارجی شاه؛ موازنه مثبت
می توان جهت گیری سیاست خارجی شاه را «موازنه مثبت» نامید. در این جهت او فقط به آمریکا امتیازهای جذاب و چشم پرکن نداد، بلکه با استفاده از فرصت پدیدآمده به خاطر افزایش درآمدهای نفتی و تلاش ابرقدرتها برای پایان دادن به جنگ سرد، امتیازهای بزرگی به ابرقدرت شرق و دیگر قدرتها را هم تقدیم کرد، به طوری که رادیو مسکو به تمجید از اصلاحات شاهانه و تقبیح اقدامات انقلابیون ایران پرداخت.
خرید بعضی تسلیحات جنگی از بلوک شرق، احداث ذوب آهن اصفهان توسط شوروی، فروش گاز ارزان به شوروی از جمله امتیازات اعطایی شاه به شرق است.
سیاست خاورمیانه ای شاه
اتحاد و همبستگی با دولتهای محافظه کار و هم پیمانان منطقه ای امریکا و تشکیل پیمانهای نظامی (سنتو) و اقتصادی (آر. سی. دی) و برقراری روابط محرمانه با اسرائیل و تأمین انرژی مورد نیاز این رژیم، پیشبرد سیاست امریکا در اوپک و مقابله با جنبش های انقلابی در منطقه از جمله سیاست ها و اقدامات شاه در خاورمیانه بود.
سیاست خارجی شاه در منطقه خلیج فارس
ارتقای ایران به سطح قدرت اول منطقه ی خلیج فارس با توجه به موقعیت ژئوپلتیک ایران، سیاست خارجی مهم منطقه ای شاه به حساب می آید. ژاندارم منطقه عنوان چنین جایگاهی است که مورد قبول و حمایت آمریکا هم بود.
نظام تصمیم گیری و اجرای سیاست خارجی
تصمیم گیری در زمینه ی سیاست خارجی، شخصی و توسط خود شاه و با دستیاری برخی از اعضای خاندان پهلوی اتخاذ و هدایت می شد و وزارت امور خارجه و دولت شاه نقشی در این زمینه نداشتند و صرفاً مجری تصمیمات شاه بودند.
4- شرایط نظام بین الملل
در مقطع مورد نظر، نظام بین المللی، دو قطبی بود و هر دو قطب در عین رقابت شدید به دنبال تنش زدایی و پایان دادن به دوران جنگ سرد بودند و در این راه قدمهای مؤثری نیز برداشته بودند. پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، خارج از معادلات دو قطبی جهان و به دنبال آن لشکرکشی شوروی به افغانستان، روند پایان دادن به جنگ سرد را متوقف کرد و باعث واکنش شدید آمریکا نسبت به شوروی شد.
پیروزی انقلاب و خارج شدن ایران از سنتو باعث فروریختن یک پایه از آیین دو پایه ای نیکسون در خلیج فارس شد و به دنبال آن نیروهای نظامی آمریکا در خلیج فارس مستقیماً حضور یافتند.
ارزیابی فرضیه های فرعی و اصلی
مبانی نظری
گازیوروسکی صاحب نظر کلیانتالیسم می گوید: به نظر می رسد آمریکا برای مقابله با ناآرامی مردمی در کشورهای دست نشانده چهار راه در برابر خویش داشته باشد.
نخست آنکه در آنچه در نهایت بازگشت به انزواگرایی خواهد بود می تواند به سادگی از روابط دست نشاندگی موجود خود دست بردارد و از استقرار دست نشاندگیهای جدید پرهیز کند. این رویکرد مسلماً مسئله را منتفی خواهد کرد اما ممکن است موجب فروپاشی سریع دولتهای دست نشانده دارای اهمیت حیاتی از قبیل مصر، ترکیه و فیلیپین شود و نفوذ امریکا بر دیگر دست نشانده های قبلی را شدیداً تضعیف خواهد کرد. به علاوه، از آنجا که روابط دست نشاندگی دارای نقش حیاتی در استراتژی جهانی امریکا شده اند، این رویکرد مستلزم بازسازی اساسی کلی سیاست امنیت ملی امریکا خواهد بود. ایالات متحده ناچار خواهد بود بدیلهایی برای شبکه وسیع اتحادها، پایگاه های نظامی، و تجهیزات گردآوری اطلاعات خود که با روابط دست نشاندگی امکان پذیر شدند پیدا کند که دست بالا چشم اندازی دلچسب نخواهد بود. در حالی که این گونه بازسازی را بسیاری از منتقدان سیاست خارجی امریکا خوشامد خواهند گفت سیاست گذاران امریکا به وضوح با آن مخالفت خواهند کرد.
دوم، ایالات متحده می تواند تلاش کند با تقویت بیشتر توانایی های سرکوب شده کشورهای دست نشانده یا در حالتهای فوق العاده با مداخله ای آشکار یا پنهان به نفع این دولت ها با ناآرامی مردمی در کشورهای دست نشانده مقابله کند. این رویکرد البته استراتژی بنیادینی بود که امریکا در دهه 1950 و دهه 1960 پیش گرفت. اگرچه این رویکرد اغلب در کوتاه مدت موفق بوده است، در درازمدت شکست هایی تماشایی پدید آورده که قابل ذکرترین آنها ویتنام است. مسئله این رویکرد فقط آن نیست که نمی تواند با علل زیرساز ناآرامی مردمی مقابله کند بلکه در واقع ممکن است با افزایش خودمختاری دولت دست نشانده این ناآرامی را بیشتر کند. به علاوه، با توجه روزافزونی که امروزه در امریکا درباره حقوق بشر و دمکراتیک شدن جهان سوم هست، فشارهای سیاسی از جاذبه این رویکرد برای سیاستگذاران امریکا خیلی کاسته اند، چنان که در نیمه دهه ی 1980 در مورد فیلیپین و کره جنوبی نشان داده شد.
راه سوم آن است که کوشش شود با دست زدن به مذاکراتی با اتحاد شوروی به قصد توافق برای عدم درگیری در مناطق معینی از جهان، شدت روابط دست نشاندگی کاسته شود یا به کلی حذف شوند. مذاکراتی از این نوع اگر با امتیازهای مناسبی از سوی شوروی همراه باشند آثار خودمختاری افزای دست نشاندگی را خواهند کاست یا از میان خواهند برد و بنابراین به تدریج بدون اینکه تأثیری منفی بر منافع امنیت امریکا داشته باشند این سرچشمه به خصوص ناآرامی مردمی را خواهند کاست. جو روابط امریکا و شوروی در اوایل دهه 1990 حاکی از آن است که به این رویکرد می توان امیدوار بود.
چهارم، امریکا می تواند روابط دست نشاندگی خویش را به روشهایی هدایت کند که سطوح بالایی از خودمختاری دولت را ایجاد نکنند. این کار را دست کم به دو طریق می توان انجام داد. نخست، با استفاده از ابزار دست نشاندگی چون کمک اقتصادی و دستیاری امنیتی گشاده دستانه تر می توان دستگاه نظامی یک دولت دست نشانده را تقویت کرد و ثبات سیاسی آن را افزود بدون آنکه خودمختاری دولت افزایش یابد. مثلاً می توان دستیاری امنیتی را به صورتی درآورد که تواناییهای جنگی دوست دست نشانده و نه توانایی آن برای سرکوب ناآرامی داخلی را بیفزاید؛ و برنامه های آموزشی برای پرسنل نظامی، پلیس، و اطلاعاتی را می توان طوری طرح ریخت که بر اهمیت نهادهای دمکراتیک، حقوق بشر، حکومت غیرنظامی، و روشهای متمدن تأکید شود. به همین نحو، با تأکید بیشتر روی کمک های پروژه ای و نه کمک به بودجه می توان برنامه کمک اقتصادی را در جهت بیشتر کردن منافعی که عاید مردم می شود و کم کردن توانایی دولت برای استفاده از این کمکها به عنوان وسیله جلب همکاری به کار برد. دوم، بسته به پویایی یک رابطه دست نشاندگی خاص؛ حامی ممکن است در موقعیتی باشد که نفوذ قابل ملاحظه ای روی دولت دست نشانده اعمال کند. اگر چنین باشد، حامی می تواند با تشویق دولت دست نشانده به افزایش فرصتهای مشارکت سیاسی برای مردم، از این نفوذ برای کاستن خودمختاری دولت استفاده کند، چنان که امریکا تا حدی در اواخر دهه 1950 و اوایل دهه 1960 در ایران کرد.
راههای سوم و چهارم ظاهراً امیدبخش می نمایند، اما به وضوح دارای محدودیتهای عملی هستند. حتی اگر امریکا و شوروی بتوانند برای بیرون رفتن از مناطق معینی به توافق برسند، احتمالاً حق روابط دست نشاندگی را با کشورهایی که نزدیک مرزهایشان قرار دارند و با کشورهایی که اهمیت خاصی برای آنها دارند، از قبیل اسرائیل برای امریکا، حفظ خواهند کرد. از این گذشته، چون امریکا دشمنان دیگری نیز در جهان امروز دارد (مانند کوبا، لیبی، سوریه، ویتنام، کره شمالی و بالقوه حتی چین) استراتژی جهانی امریکا احتمالاً مستلزم ادامه اتکا بر روابط دست نشاندگی خواهد بود. و در حالی که امریکا ممکن است در برخی موارد آمادگی تغییراتی در روابط دست نشاندگی به صورتی که آثار خودمختاری افزای آن را کاهش دهد و دولت دست نشانده را برای گسترش فرصتهای مشارکت سیاسی زیر فشار بگذارد، خواهد داشت، ناگزیر موقعیت هایی هم هست که در آن چنین کاری ممکن نیست. بنابراین اجتناب ناپذیر می نماید که امریکا، و شاید دیگر قدرت های عمده نیز همچنین، اتکا به روابط دست نشاندگی را برای پیشبرد منافع ملی خود ادامه خواهند داد. اگر چنین باشد، پس دست نشاندگی بازهم بر سیاست داخلی کشورهایی که اهمیت استراتژیک دارند اثر خواهد داشت و بنابراین دشواری های آزارنده ای برای سیاست گذاران کشورهای حامی خواهد آفرید.»(13)
فرضیه های جانشین
فرضیه جانشین 1
شاه و اشرف رابطه امریکا با ایران را در مقطع سقوط شاه و پیروزی انقلاب با نظریه توئطه ارزیابی می کنند.(14)
شاه پس از سقوط سلطنت در مصاحبه ای با مجله انگلیس NOW اظهار داشت:
تردیدی برایم باقی نمانده است که سیاست خصمانه و مزدورانه ی آمریکا عامل اساسی سقوط من بود.
درباره ی علل پیروزی سریع انقلاب تاکنون نظریات گوناگونی اظهار شده است. از یک سو سلطنت طلبان افراطی مانند اشرف پهلوی که طرفدار «فرضیه ی توطئه» هستند، می گویند: «دنیای غرب گمان می کرد که با اسلامی کردن تمامی منطقه- ایران و افغانستان و پاکستان- خواهد توانست آنرا مبدل به سدی در برابر کمونیسم بسازد. آنها می ترسیدند که اگر برادرم سرکار بماند کشور ما به تدریج کمونیست خواهد شد زیرا این همه مردم باسواد شده اند.»
اما این فرضیه با پیوند موجود میان آمریکا و شاه و اینکه امریکا برای جانشینی شاه هیچ برنامه و الترناتیوی نداشت و تا آخر هم از ماندن او دفاع می کرد، قابل توجیه نیست. امریکا حتی مثل سال 32 طرح کودتا و مثل سال 42 طرح سرکوب گسترده را ارزیابی کرد و برای او مسلم گشت به خاطر غفلت و سرگرم بودن به مسائل چین و کمپ دیوید و سالت 2، در ایران کار از کار گذشته و این طرحها جواب نمی دهد. ناچار به دنبال کنفرانس گوادلوپ امریکا راضی به سقوط شاه شد، در صورتی که ارتش ایفا و رژیم ضدکمونیست جانشین شاه گردد.
«در کنفرانس گوادلوپ که در 5 ژانویه 1979(15 دی 1357) با شرکت جیمی کارتر دمکرات، ژیسکاردستن لیبرال، جیمز کالاهان سوسیالیست هلموت اشمیت سوسیال دمکرات تشکیل شد، رهبران چهار کشور بزرگ صنعتی جهان ضمن رسیدگی به مسائل سیاسی اقتصادی بین المللی به بررسی اوضاع ایران پرداختند. ابتدا کالاهان اوضاع ایران را به استناد اطلاعات دقیقی که توسط دیپلماتها و مأموران اطلاعاتی انگلیس جمع آوری شده بود تجزیه و تحلیل کرد. نتیجه گیری او بدبینانه بود: شاه از دست رفته و دیگر قادر به کنترل اوضاع نیست. راه حل واقعی برای جانشینی او هم وجود ندارد. رجال سیاسی که در ایران باقی مانده اند توانایی های محدودی دارند. به علاوه بیشتر آنها با رژیم شاه ارتباطاتی داشته اند و آلوده به مسائل و مشکلات این رژیم هستند. ارتش هم نمی تواند در این میان یک نقش انتقالی ایفا کند زیرا فاقد تجربه سیاسی است و فرماندهان آن نیز به شاه وفادارند.
هلموت اشمیت به طور کلی با این نظرات موافق بود. اما ژیسکاردستن به استناد گزارش هایی که میشل پونیاتوفسکی، فرستاده ویژه اش به تهران و همچنین اطرافیان آیت الله خمینی برایش تهیه کرده بودند با قاطعیت بیشتری سخن گفت و تأکید کرد که اگر شاه در ایران بماند و بیش از این در برابر انقلاب مقاومت کند، ایران با جنگ داخلی روبه رو خواهد شد و ممکن است این وضع به بهره برداری کمونیست ها و مداخله شوروی بینجامد. سرانجام جیمی کارتر رشته سخن را در دست گرفت و اظهار داشت:
اوضاع ایران به کلی تغییر کرده است. شاه دیگرنمی تواند باقی بماند. مردم ایران دیگراو را نمی خواهند و سیاستمداری در ایران باقی نمانده که حاضر به همکاری با او باشد. اما جای نگرانی نیست، نظامی ها هستند، آنها قدرت را در دست خواهند گرفت. ارتش ایران باید متحد و یکپارچه باقی بماند.
رئیس جمهوری امریکا با نظر سران کشورهای اروپایی مبنی بر این که شاه باید جای خود را به یک دولت غیرنظامی بدهد و ایران را ترک کند، موافقت کرد. در این هنگام ژنرال هایزر در تهران مرتب با فرماندهان ارتش ملاقات و مذاکره می کرد و می کوشید به هر نحوی شده است یکپارچگی ارتش را حفظ کند و ترتیب انتقال قدرت را بدون خونریزی زیاد بدهد.»(15)
فرضیه جانشین 2
فرضیه جانشین2 یعنی نظریه انزواگرایی یا دست برداشتن از دست نشاندگی از نظر گازیوروسکی هم مردود است، چون آمریکا نمی تواند از نوع رابطه دست نشاندگی با کشوری که در همسایگی رقیب خطرناک اوست دست بردارد و اصلاً قرینه ای بر این امر وجود ندارد و هیچ مقام امریکایی هم به چنین مسئله ای توجه نکرده است.
فرضیه جانشین 3
به نظر می رسد این فرضیه هم قابل قبول نباشد زیرا تفاوت دکترین کارتر با نیکسون در زمینه حقوق بشر و اجبار شاه به اصلاحات باعث کاهش سطح دست نشاندگی شد و فضای تنفسی برای حضرت امام و طرفدارانش پدید آمد. البته بر کارتر اثبات شده بود که تداوم دست نشاندگی به شیوه سابق سبب انقلاب در ایران می شود و ممکن است این انقلاب، انقلاب کمونیستی باشد.
به علاوه نظریه پردازان توسعه سیاسی و انقلاب مثل خانم نیکی کدی و آبراهامیان را پیش بینی نمی کردند که انقلاب مذهبی در ایران مدرن به نتیجه برسد.
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران باعث شد برخی نظریه پردازان در دیدگاه های خود تجدیدنظر کنند و برخی هم نظریه های جدیدتر و جامع تری در مورد انقلاب ابداع نمایند.
نتیجه گیری
فرضیه اصلی- با توجه به شواهد و قراینی که ذکر شد، به نظر می رسد کارتر می خواست برای جلوگیری از انقلاب در ایران که کشور دست نشانده امریکا (ژاندارم امریکا) و ضمناً همسایه شوروی کمونیست بود، سطح دست نشاندگی را کاهش دهد و با اجرای اصلاحات دیکته شده از سوی امریکا، مخالفان داخلی و خارجی شاه را خلع سلاح کند. از این رو اصلاحات ارضی را دیکته کرد تا جلو انقلاب دهقانی گرفته شود، سهیم کردن کارگران در سهام کارخانجات را القاء کرد که جلو انقلاب کارگری گرفته شود و انتخابات ملی آزاد و سالم را توسط شاه وعده داد تا مخالفان ملی را ساکت کند به طوری که جبهه ملی اعلام کرد «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه» و به اصلاحات امریکایی و شاه دل خوش کرد.
امریکا و شاه نیروهای مذهبی و قدرت مرجعیت دینی را نادیده گرفته بودند، حضرت امام از فضای باز نسی پدید آمده در ایران به دنبال دکترین حقوق بشر کارتر حداکثر استفاده را کردند و آنچه خارج از سیاست ابرقدرتهای آن روز بود، به وقوع پیوست. پس رابطه ایران با آمریکا با سطح کم دست نشاندگی قابل ارزیابی و توجیه است.
منابع :
- آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمدگل محمدی و محمدابراهیم فتاحی، ج7، تهران، نشر نی، 1381.
- ازغندی، علیرضا، روابط خارجی ایران، ج3، نشر قومس، 1381.
- برژینسکی، زبیگنیو، قدرت و اصول، ترجمه مرضیه ساقیان، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1379.
- حمیدی نیا، حسین، ایالات متحده امریکا (کتاب سبز)، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1381.
- خرمشاد محمدباقر، رفتارشناسی امریکا در قبال انقلاب اسلامی ایران، تهران، فصلنامه راهبرد مرکز تحقیقات استراتژیک، بهار 1383، شماره 31، صص 313-342.
- فوران، جان، مقاومت شکننده، ترجمه احمد تدین، ج3، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1380.
- فولر، گراهام، قبله عالم، ترجمه عباس مخبر، ج3، تهران، نشر مرکز، 1377.
- کدیور، جمیله، رویارویی؛ انقلاب اسلامی ایران و امریکا، ج3، تهران، انتشارات اطلاعات، 1379.
- گازیوروسکی، مارک، ج، سیاست خارجی ایران و شاه، ترجمه فریدون فاطمی، تهران، نشرمرکز، 1371.
- میلانی، محسن، شکل گیری انقلاب اسلامی، ترجمه مجتبی عطارزاده، تهران، نشرگام نو، 1381.
- هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، ج5، تهران، نشر پیکان، 1380.
-Bill,JamesA,The Eagle and The Lion, Vale University Press, New Haver-and London
پی‌نوشت‌ها:
1. حمیدی نیا، حسین، ایالات متحده امریکا، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1381.
2. کدیور، جمیله، رویارویی انقلاب اسلامی ایران و امریکا، چاپ سوم، تهران، انتشارات اطلاعات، 1379، صص 152 و 153.
3. همان.
4. محمدباقر، خرمشاد، «رفتارشناسی امریکا در قبال انقلاب اسلامی ایران»، تهران، فصلنامه راهبرد، مرکز تحقیقات استراتژیک، بهار 1383، شماره 1، صص 313-342.
5. هوشنگ مهدی، عبدالرضا، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، ج5، تهران، نشر پیکان، 1380، صص 461 و 462.
6. رویارویی انقلاب اسلامی ایران و امریکا، ص 168.
7. فصلنامه راهبرد، همان.
8. فصلنامه راهبرد، همان.
9. فصلنامه راهبرد، همان.
10. فصلنامه راهبرد، همان.
11. برژینسکی زبیگنیو، قدرت و اصول، ترجمه مرضیه ساقیان، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1379، ص 528.
12. فصلنامه راهبرد، همان.
13. گازیوروسکی، مارک، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ترجمه فریدون فاطمی، تهران، نشر مرکز، 1371، صص 373-376.
14. سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، همان، صص 482 و 499.
15. همان، صص 494 و 495.


کتاب سقوط2: مجموعه مقالات دومین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، تهران: 1387.