16 شهریور 1400
در رثای مرحوم علیاکبر رنجبر کرمانی
یادنامه دانشمند مجاهد مرحوم مهندس علیاکبر رنجبر کرمانی
پیشدرآمد:
این مجموعه در برگرفته دلنوشته هایی است در رثای مرحوم مغفور علی اکبر رنجبر کرمانی که همکاران و دوستانش به تقریر در آورده اند. انشاء الله مغفرت الهی شامل حالش گردد اگرچه با باقی الصالحاتی که به جا گذاشته است، نامش در تاریخ جاودان خواهد ماند.
فقدان جبران ناپذیر اندیشمند ذوابعاد، مهندس علیاکبر رنجبر کرمانی، اهالی فرهنگ و ادب را داغدار و عرصه تاریخنگاری را ماتمزده کرد.
سرشتش با مطالعه و سرنوشتش با کتاب رقم خورده بود و سعه مطالعات و حافظه سرشار از او فاضلی صاحب رای و مجتهد در تاریخ ساخته بود.
امتزاج دانش و بینش سیاسی او با تعهد به اسلام ناب و وفاداری به آرمانهای انقلاب اسلامی و دغدغه خدمت به حافظه ملی و تاریخ کشور سبب شد از خویش و نامآوری و نامداری بگذرد و بی هیچ چشمداشتی به اصلاح و غنیسازی آثار دیگران بپردازد.
در انجام وظیفه سر از پا نمیشناخت و روز و شب برایش یکسان بود و بسیار شبها را در محل کار به صبح میبرد. جهانش کتابخانه بود و جانش خانه کتاب.
به سه زبان زنده بخوبی مسلط بود و گاه برای رفع خستگی و تنفس به کار ترجمه میپرداخت و در این وادی نیز سنجه و عیار ترجمان بود.
در مناظرات علمی و تاریخی حریفان را به ستوه میآورد و مصاحبههای تلویزیونی او روشنگر زوایای پنهان تاریخ معاصر و خط بطلانی بر دعاوی گزاف پهلویستایان بود.
بی هیچ تعارف و مجاملهای اعتراف میکنم که وزن و اعتبار پژوهشها و آثار موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی مرهون ذهن وقاد و نقاد آن دانشمند بیمثال است که جبرانش معسور است.
سالها صبر بباید پدر پیر فلک که دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
احمد خزایی، رئیس موسسه
پیام وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی
درگذشت پژوهشگر فاضل و فرهیخته، جناب آقای علیاکبر رنجبر کرمانی جامعه فرهنگ و قلم را داغدار کرد.
او که عمر پربرکت و پرثمر خود را صرف پژوهش، تالیف و ترجمه گذراند، خدمات ارزندهای به فرهنگ و تاریخ ایران و آرمان فلسطین و قدس شریف از خود بر جای گذاشت. بیشک اندیشه او که مومنانه برای غبارزدایی از تاریخ سده اخیر کوشید، با تلاش جوانان انقلابی پرورشیافته در این مکتب، تداوم خواهد یافت.
فقدان ایشان را به خانواده محترم و عموم بازماندگان، خصوصا پدر مجاهد و مبارز ایشان، و همچنین اهالی فرهنگ و قلم تسلیت میگویم و برای ایشان مغفرت و رحمت واسعه الهی و همجواری با مولایش حضرت اباعبدالله الحسین مسالت میدارم.
محمدمهدی اسماعیلی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی
پیام رئیس مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی
انا لله و انا الیه راجعون
درگذشت دوست و همکار دانشمند روانشاد علیاکبر رنجبر کرمانی موجب تأثر و تألم اینجانب و همه اساتید و پژوهشگران مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی گردید، ضمن عرض تسلیت به خانواده معظم ایشان از خداوند متعال مسألت دارم که این عزیز از دست رفته را مشمول عنایات خاص خود قرار دهد و به بازماندگان شکیبایی مرحمت فرماید.
کاظم موسوی بجنوردی، رئیس مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی
ویروس تاجدار بهانه است
پانزده سال، کمتر یا بیشتر، از آشنایی و سپس همکاری و بعد رنگی از رفاقت من با مهندس علیاکبر رنجبر کرمانی میگذرد. آشنایی و همکاری، بسیار زود درگرفت، اما رفاقت، نه. ماند برای چهار پنج سال اخیر. در این دوره کوتاه بود که کورهراههایی، بهسختی، برای همْدلی یافت شد و سر از آستانه دوستی درآورد. دیروز تصویر سینه نحیف او را زیر دستگاه دیدم. به دشواری نفس میگرفت و بالا میرفت و به آسانی فرومینشست. ویروس تاجدار در حال شکستن پایههای تخت وجود کرمانی بود. اندک امیدی که، با سماجت، برای زندهماندناش، داشتم، فروریخت. امروز صبح، هشتم شهریور 1400/21 محرم 1443 خبر رهیدن روحاش را گرفتم.
دِین خودخواهانه من به او، که به نوشته این سطرها و بندها رسیده، برای ویرایش کتابهایی است که از صاحب این قلم در مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی چاپ شده است. رابطه ویراستار و نویسنده معمولاً مخدوش و تیره است. نویسنده، اثر پدیدآورده را چون فرزند خود دیده، آمادگی سپردن آن را به دست دیگری ندارد، تا چه رسد به این که تیغ بیرحم جراحی را نیز به روی نورسیده او بکشند. اما پس از آنکه به استواری و وسعت دانش تاریخی کرمانی پی بردم و با اصول ویرایش دستوری او آشنا شدم، دانستم که سوادی بیش و بیشتر از من دارد؛ پس با آسودگی، آنچه را که از پس سالها رنج و کوشش در خواندن و جستن و نوشتن به صفحه کاغذ میکشیدم، به دستان او میسپردم و میدیدم که قلم ویرایشگر او جایگاه کتاب را بالا برده است.
اینجا به دو ویژگی کرمانی در نسبت با کارش اشاره میکنم. مساحت دانش او در تاریخ معاصر ستودنی و شگفتآور بود. کمتر منبع چاپشدهای را میشد نام برد که او نخوانده باشد. ستودنی بود. و از کمتر داده تاریخی میشد سخن گفت که او به یاد نداشته باشد. شگفتآور بود. چند بار گفته بود که بیشتر این کتابها را در جوانی خواندهام و همچنان در خاطر دارم. با وجود این، بارها دیده بودم که با خواندن کتاب، از خستگی، در اتاق کارش میخوابید و بیداری را با کتابخوانی آغاز میکرد.
کرمانی در کار تاریخ واقعبین و هوادار حقیقت بود. البته این ادعای همه کسانی است که در این رشته قلمرانی میکنند، اما او بدون این ادعا، به دور از پیچیدهسازی، توهمبینی و تزریق مناسبات مَندرآوردی، به تاریخ مینگریست. در زمین تاریخ پیشفرض نمیکاشت تا آنچه دلخواه اوست برداشت کند. ویژگی دیگر او تسلیم نشدن در برابر قرائت حاکم در تاریخ بود. خوانش حاکم در موضوعات تاریخی هم معمول این رشته و هم مشی و مرام سیاستمداران است، اما او دریافتهای خود را بر بنیاد مطالعه فراوان و البته خواندن سطرهای نانوشته بهدست میآورد و با استدلال مطرح میکرد.
کرمانی در ویرایش جایگاه استادی داشت. این، باور همه نویسندگانی که آثارشان از زیر نگاه و قلم او گذشته، نیست. دیدگاه من است. بارها فریاد و اعتراض نویسندگان را، ناشی از درد ویرایش، شنیده و دیده بودم. کرمانی غیر از دانش تاریخی، به دستور زبان فارسی مسلط بود. هرچند او در کار نوشتن نبود، اما به خوبی میدانست که بدون برخورداری از این فن، پای ویرایش لنگ خواهد زد. ما گمان میکنیم چون میتوانیم زبان فارسی را حرف بزنیم، پس به نوشتن زبان فارسی توانا هستیم. اما استعداد نوشتن نیز بسنده از درستنویسی نمیکند. بسیاری از ما انواع فعل و مفعول را نمیشناسیم و نمیتوانیم آنها را در جای خود بهکار گیریم. با گوناگونی جملهها آشنا نیستیم. ازاینرو، بیشتر، با نوشتههایی روبرو میشویم که زبان محاوره را به زبان نوشتار تبدیل کرده است. تبحر کرمانی در کار ویرایش، او را به دایرۀالمعارف بزرگ اسلامی کشانده بود. زمانی که در دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری کار میکردم «خاطرات سیدمحمد کاظم بجنوردی» سرپرست دایرۀالمعارف بزرگ اسلامی را به سال 1378 چاپ کردیم. صاحب خاطره کتاب را نپسندید. چندی بعد «مسی به رنگ شفق- سرگذشت و خاطرات سیدکاظم موسوی بجنوردی» به اهتمام علیاکبر رنجبر کرمانی منتشر شد. میتوان دانست یا احتمال داد که آقای بجنوردی تدوین خاطرات خود را به بهترین ویراستار زیرمجموعهاش سپرده باشد.
اما دِین ناخودخواهانهام به کرمانی به ویژگیهای رفتاری و فکری او، که در همان آستانه رفاقت دریافتم، بازمیگردد. برخی از آنها گفتنی یا شنیدنی است. یکی طبع مزاح و طناز او بود که هنگام ویرایش بر حاشیه سفید صفحات کاغذ نوشته میشد. ناشر، کتاب را پیش از چاپ به دست او میسپرد و پس از ویرایش به نویسنده بازمیگرداند تا کار رفته بر آن را ببیند؛ یا تأیید کند، یا پرسشهای مطرح شده ویراستار را پاسخ دهد، و یا اگر مخالفتی با خطخوردهها یا اضافات دارد بگوید. آنچه دستکم در حاشیه نوشتههای خود دیدم، غیر از ویرایش مرسوم، واکنشهای کرمانی به موافقت یا مخالفت با برخی نگاشتهها یا دیدگاهها بود که با سرایش یکی دو سه بیت از خودش یا شاعری نشان میداد و با طنز، کنایه، و گاه طعنه و متلک همراه بود.
دیگری پرهیز از نمایش «فضل پدر» بود. این اواخر بود که دانستم او پسر حاج عبدالله رنجبر کرمانی است. عکسی از او برایم فرستاد که این پدرم است، پس از تیر خوردن در بعدازظهر روز پانزدهم خرداد 1342. و بعد چنین نوشت: «این مرد بزرگ هیچگاه نخواست از این چیزها برای خودش دکان درست کند و نان بخورد. استقلال رأی خودش را هم به هیچچیز نفروخت. این مرد بزرگ و ناشناخته به «مش زیور» یهودی نسیه میداد و از همه سوابقاش این یکی در نظر من بالاتر است. پدر، از قدیمیهای مؤتلفه بود. شهید محمد بخارایی شاگرد مغازه او تربیتشده دست او بود و عشق عجیبی به پدرم داشت. هنوز کتابهای درسی بخارایی که به کلاسهای شبانه میرفت در دکان پدرم موجود بود و به تازگی به خانه آوردیم. معتمد امام خمینی(ره) در بازار بود. (قبل و بعد از انقلاب). در تمام سالهای جنگ نماینده بازاریان در ستاد تنظیم بازار بود. آنان که از نقش ستاد اطلاع دارند میدانند که چه جایی برای پولدار شدن بود آنجا [اما پدرم...]. در تمام سالهای جنگ یکی از ارکان پشتیبانی جبههها بود و لباس بسیجی را هنوز از تن درنیاورده است. چقدر سخنرانیهای مؤثر در تأیید رهبری امام خمینی و آقای خامنهای کرد. چقدر در ترویج مرجعیت امام کوشید. تمام ورامین با ایشان مقلد امام شد، ولی هیچگاه خود را طلبکار انقلاب ندانست و هر قدر آقایان و هممسلکان مؤتلفه نظیر مرحوم حاج سعیدآقا امانی و حاج آقا عسکراولادی و... اصرار کردند برای حضور در عرصه سیاست نیامد که نیامد. البته از بنیانگذاران انجمن اسلامی بازار بود و هنوز هم در انجمن فعال است.»
کرمانی دیرجوش و تیزهوش بود و ذهنی وقاد داشت. به گمانم یکی از علل تنهاگردی، انزوادوستی و گریز از جمع او تیزهوشی منجر به دیرجوشی بود. آدمها را زود میشناخت و میدانست که با سلیقه و طبع او نمیخوانند، کنار میایستاد. این رفتار، جنبه فردی داشت، اما تیزهوشی و ذهن فراگیرش فضای دارایی او را گسترده و گستردهتر کرده بود. بهگاه ویرایش در سفیدی صفحهها [برای نمونه] مینوشت که این مطلب در خاطرات و خطرات مخبرالسلطنه هم آمده؛ به آن ارجاع داده شود، بهتر از این منبع است. و یا مینوشت که عبدالله مستوفی به این موضوع اشاره کرده، کامل آن آنجاست. و یا در بدهبستانهای هر روزه با او در پیامرسانهای غیرصیانتی، بیتی یا مصرعی، به مناسبت، مینوشت و میافزود که بقیهاش را در فلان دیوان شاعر میتوان خواند.
در جایی نوشتهام که دو چیز موجب مرگ زودرس است: اضافه وزن و اضافه فهم. کرمانی ترکه بود و چربی اضافه نداشت، اما در فهم فربه و تنومند بود. ویروس تاجدار بهانه بود.
هدایت الله بهبودی
او حافظه منفصل همه ما بود
هنوز باورم نیست که مهندس در پیشوای ورامین زیر خاک خوابیده است.
بیست و چند سال مثل روح در تن بی شتاب مؤسسه میچرخید و میپلکید و خط میزد و صحیحش را مینوشت و سر تکان میداد یا عصبانی میشد و فحش میداد و میزد زیر میز و کاغذها و خودکار را زمین میزد و با خودش قهر میکرد و دوسه روز پکر بود؛ ولی دوباره آشتی میکرد و بدترین اخمهایش با یک بیت شعر ناب که برایش میخواندی از هم باز میشد و عمیق ترین بیحالیهایش با یک استخر که حمیدرضا میبردش تبدیل به سرحالی و نشاط میشد...
باورم نمی شود که دیگر نیست و در سکوت آن قبرستان خلوت روستا، برای همیشه به خواب رفته است تا بیخوابیهای چندین ساله را جبران کند که هر شب از غروب تا سحر کنار باغچه یا کنار رادیاتور شوفاژ مینشست و کارهای بیدقت را میخواند و بجای نویسندگانش دقت میکرد و همه چیز را به سامان میآورد و پاکیزه به چاپخانه میفرستاد.
عمری بجای خیلیها نوشت و صدایش را در نیاورد و بجای خیلیها اظهار نظر کرد و کسی ندانست که این حرفهای جاندار مال اوست...
دوست ندارم آثارش را از جای جای موسسه بزداییم . دوست ندارم اتاقش و میزش را به کسی بدهیم.
هنوز کلاغهای روی درختهای اطراف منتظرند که او بیاید و چیزی برایشان روی پشت بام فروشگاه موسسه پرت کند و هنوز دوسه گلدان او که معلوم نبود چه در آنها کاشته است برگهای ضعیفشان را به امید نوازش دستان مهربانش سبز نگه داشته اند.
حیف است که کاغذها و کتابهای کتابخانه موسسه، او را فراموش کنند. نباید بگذاریم از یادها برود. او حافظه منفصل همه ما بود؛ او عقل مدبر و اندیشه بیشیله پیله همه ما و دقت نظر همه ما بود.
علی شمس
بیمانند میان همنسلان
با تألم فراوان از خبر فوت دوست ارجمند و دیرینم مهندس علیاکبر رنجبر کرمانی (۱۳۳۸- ۱۴۰۰) به دلیل بیماری کرونا مطلع شدم.
علیاکبر رنجبر کرمانی محققی فاضل و اندیشمندی صاحبنظر و به تمام معنا آزاده بود که مشابهی برای او در میان همنسلانش نمیشناسم. سالیان دراز از مصاحبت با او بهرهها بردم و طعم شیرین رفاقتش را چشیدم.
این ضایعه بزرگ را به جامعه محققان حوزه تاریخ و اندیشه سیاسی ایران تسلیت عرض میکنم. دوستی ارجمند و شفیق را از دست دادم. خداوند بر درجاتش بیفزاید و به خانواده مکرم ایشان صبر و بهروزی عنایت فرماید.
عبدالله شهبازی
افسوس قلمهایی که نزد
حوادث، وقایع، رخدادها، فاجعه کرونا در طی دو سال اخیر چهرههای علمی فرهنگی از خواص ما را با خود برد. از یک سوی این هم آزمایش الهی است که باید راضی به رضای حق بود، خاصه عروج معنوی اهل ایمان به جهان ابدیت از نوع الطاف الهی برای آنها است. اما برای ما جاماندگان نوعی خسران و زیان از عدم وجودشان در این جهان است. خصوصا در جنگ فرهنگی و تولید علم که ما در پیش داریم.
عروج چهرههای فرهنگی، تاریخی، سیاسی هم چون حجج اسلام: روح الله حسینیان، سید هادی خسروشاهی، و اهل قلم چون برادران رحیم نیک بخت، مهندس علی اکبر رنجبر کرمانی و خبر دیگر درگذشت استاد هویت شناس و رجال نویس محقق و ادیب ژرف اندیش محمدرضا حکیمی بود و گویی چون دوران دفاع مقدس هر روز و هر هفته خبری جدید از عبور از جهان مادی به جهان ابدیت میرسد و نگران از دست دادن اهل قلم و نویسندگان متعهد و مومن و در سوگ هر یک به نوعی باید به عزا نشست و روضه خاص برای هر یک و عرض تسلیت به یکدیگر و خانواده ها.
آشنایی نزدیک با مهندس در موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی بود. او در دهههای (40 – 1350) فعال فرهنگی سیاسی بود؛ خاصه تشنه علم و مطالعه. با پیروزی انقلاب اسلامی زمانی در حزب جمهوری اسلامی فعال شد. در سطوح میانه دفتر سیاسی حضور داشت و سپس در دائره المعارف بزرگ اسلامی فعال شد و حتی کار مدخل نویسی بر عهده گرفت.
وقتی تلفنی با برادر سید محمد کاظم بجنوردی خبر تلخ درگذشت مهندس را دادم، در غم فرو رفت؛ به یاد همکاریها و فعالیتهای مهندس بود و نیز دائره المعارف فلسطین که مهندس رنجبر از مدافعان و فعالان آن بود ولی مسائلی این کار مهم را سه دهه به تاخیر انداخت و در همین سالهای اخیر بجنوردی بدنبال نشرش بود و از مهندس خواست که کمک کند تا تکمیل و تمام شود.
اما حضور مهندس در موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی؛ او چندین مسئولیت تعیین شده و نشده داشت. کار اصلی را ویرایش فصلنامه مطالعات تاریخی گذاشته بود که همواره در جلسات هیئت تحریریه حضور مییافت و نظرات محتوایی هم میداد. و الحق در بررسی مقالات وارده با آن که 2 – 3 نفر میخواندند، او علاوه بر نظر ادبی، به مواردی محتوایی میپرداخت. و گاهی مدیر هر دو را به ایشان وامیگذاشت.
و انتشار 70 شماره مجله علاوه بر تلاش برادر هدایت الله بهبودی که هدایت گر هیئت تحریریه و بهبود بخش محتوای غنی بود، و در دوران برادر سید رضا عبادی و دوران دکتر حسن بهشتی پور بود و در این اواخر دکتر حمیدرضا اسماعیلی، مهندس رنجبر فروتنانه و خاشعانه بدون چشم داشت با همگان کار میکرد. و او اصل را بر وحدت گذاشته بود. حتی در جلسات هیئت تحریریه گاهی برادران بر خلاف نظر او صحبت میکردند و دیدگاهش را نقد میکردند او این نقادی را امری عادی تلقی میکند بدون آنکه آزرده خاطر شود.
و دیگر حضور ایشان را در جلسات همایشها داشتیم. در تعیین محورها، یا احیانا نقد و رد برخی پیشنهادات در موضوعات موثر بود. در چاپ مقالات بار حضور این ویرایشگر را شاهد بودیم که مجموعه کتب مقالات همایش مرهون زحمات ایشان است.
و شاید مهمترین و سخت ترین را باید در ویرایش کتب تاریخی و بررسی گروهها و احزاب و سازمانها دید. کتابهایی چون: سازمان مجاهدین خلق از آغاز تا فرجام 3 جلد، سازمان چریکهای فدایی خلق 2 جلد، حزب دموکرات کردستان، مائوئیسم. که در مورد جریانهای چپ، ویراستاریهای مهندس بیشتر بود اما محقق و مورخ چپ، برادر محمود نادری کار او را درست ارزیابی کرد و گرچه در مواردی نویسنده برخی موضوعات را زائد تلقی نمیکرد.
شاید در دو یا سه اثر نویسندگان گاهی منتقد بودند. شاید نظر شورای پژوهشی یا مدیریت موسسه به گردن مهندس میافتاد، اما مهندس به آن چه معتقد بود عمل میکرد؛ آنگاه اگر مدیریت موسسه یا نویسنده مقاومت میکرد به آنها واگذار میکرد.
به استعمار، خاصه سلطه انگلیس و آمریکا حساسیت داشت. هرگاه صحبت میشد برای نوشتن، ترجمه کردن، ویراستاری متنهای وارده آمادگی خود را اعلام مینمود. البته کارهای مانده برای ویراستاری و فصلنامه، اغلب مهندس را از کار تحقیق و نوشتن و ترجمه وامیداشت. او حافظه قوی و اطلاعات خوبی در مورد حرکت استعمار انگلیس در ایران، وابستگی دیکتاتوری بیست ساله رضاخان به انگلیس، و ... دولتمردان وابسته و بههمین صورت در مورد آمریکا داشت.
اگرچه امروز افسوس از دست دادن چنین برادری چون غمی جانکاه را با خود داریم که بدلیل کارهای حاشیه، قلمش از آن سان که باید حرکت میکرد، باز ماند. اما نمیتوان انکار نمود آن بخش تخصصی که عمل کرد، ارزش کار را بالا برد.
ما در این واقعه برادری را از دست دادیم که وجودش در حیات موثر و امروز نبودش یک خلا احساس میشود. راضی به رضای حق و تسلیم در برابر مشیت الهی هستیم. امید است در این ایام محرم مورد شفاعت امام حسین علیه السلام قرار گیرد و خانواده ایشان و دوستانش مورد عنایت اهل بیت علیهم السلام باشند.
قاسم تبریزی
تاجهای کرمانی برای نویسندگان
علی اکبر رنجبر کرمانی سبک بار زیست و سبک بال رفت.
آنچه در اثرات لقمه حلال میگویند در او مجسم بود. آزاده بود و میدانست که آزادگی دست و بال انسان را میبندد و نمیتواند با رودربایستیهای رایج سازگار باشد. موید باشد یا نفی کند. خود بخود دوستانش معدود شدند. آنانکه حق طلبیش را میفهمیدند به او بیشتر وابسته شدند بی آنکه از او انتظار بیجایی داشته باشند. در ملاقات با افراد از نادانی مخاطبش رنج میبرد و واکنش نشان میداد.
زود رنج بود و مدعی، ولی ادعای هپروتی نداشت. در تصحیح متون تاریخی نویسنده را به گریه میانداخت ولی وقتی اثر انتشار مییافت، نویسنده تازه میفهمید کرمانی چه تاجی بر سر او زده است. شوخ طبعیش با طنز همراه بود ولی ادب ذاتیش حکم میکرد در بیان شوخیها سرش را پایین بیاندازد و سخنش را جویده جویده بیان کند. ضمن تنبّه مخاطبش نمیخواست احساس کسی را جریحه دار کند و اتفاقا بسیاری احساسشان جریحه دار میشد!
در جامعیت کم نظیر بود. آدم شناس و دنیادیده بود، درس خوانده بود و ادیب.
در طی حدود 30 سال آشنایی، کتب تاریخی و رمانی که به معرفی او خواندهام درجه یک بودهاند و مرا که وسواس آن داشتم که به جای کتاب وقتم را صرف خواندن متاب نکنم پیشکشی ارزنده بود. بدینجهت مدیون او هستم.
موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی خردمندی را از دست داد که با شیون و بزرگداشت و یادواره جبران نمیشود. باید به جستجوی چون او پرداخت و جذب کرد و منت کشید که راه او ادامه یابد.
علیرضا سبحانی
ارتقای آثار به بهانه ویرایش
در کمال ناباوری و حیرت، در صبح روز دوشنبه 8 شهریور 1400 از طریق یکی از همکاران مطلع شدم، جناب مهندس علیاکبر رنجبرکرمانی، ویراستار، مترجم و نویسندهِ نامآشنا، بر اثر بیماری کرونا، دعوت حق را لبیک گفته و جان بهجانآفرین تسلیم کردهاند. اگرچه این روزها، شنیدن و خواندن اخبارِ غمافزا، تأسفبار و بلکه شوکآوری از این دست، کم نبوده است؛ همچنان که کمتر از یک ماه قبل (15 مرداد 1400) شاهد درگذشتِ تأثربرانگیزِ نویسنده و محقق ارجمند شادروان دکتر رحیم نیکبخت، بر اثر همین بیماری کرونا، بودیم. خداوند روح این فرهیختگان درگذشته را قرین رحمتش بفرماید. انشاءالله
شادروان مهندس رنجبرکرمانی را، از حدودِ 15- 16 سالِ قبل، از نزدیک میشناختم. طی این مدت، افتخار آن را داشتم که چندین عنوان از کتابها و مقالاتم با ویراستاریِ این عزیزِ سفر کرده، آمادهسازی و بهزیور طبع و نشر آراسته گردد. البته نیک میدانم رقم کتابها و مقالاتِ دیگری که با ویرایش و پیرایشِ استادانه و علمیِ شادروان مهندس رنجبرکرمانی چاپ و منتشر شده است، از صدها مورد فراتر میرود. همچنانکه، خود ایشان، نویسنده و مترجم توانا و کاربلدی بودند و بهویژه، اکثر اهالی تاریخ، فرهنگ و سیاست که با تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران در دوران معاصر سروکار داشتهاند، با آثار و نوشتههای ایشان (در قالب تألیف و ترجمه) و مصاحبههای علمی آشنا هستند.
علاوه بر اینها، راقم این سطور، طی چند ساله گذشته، افتخار آن را داشته است که، در برخی سمینارها، نشستها و همایشهای علمی، پای سخنرانیهای علمیِ دقیق و نکتهسنجانهِ ایشان بنشیند و از فرمایشات این عزیز از دست رفته، فراوان بهره ببرد.
بهرغم آنکه رشته تحصیلی شادروان علیاکبر رنجبرکرمانی مهندسی بود و علیالظاهر ارتباطی با حوزههای مختلف علوم انسانی و اجتماعی نداشت، اما، تمام عزیزانی که با ایشان در ارتباط بودهاند، قطعاً، عرایض بنده را تأیید خواهند کرد که اطلاعات و تحلیلهای ایشان، بهویژه در موضوعات گوناگون تاریخ تحولاتِ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و امنیتی- نظامیِ معاصر ایران، بسقابل توجه و البته بسیاربسیار دقیق و راهگشا بود. طی سالیان گذشته، بارها، پیش میآمد که، ایشان در جایگاه ویراستار ادبی و فنیِ کتابها و مقالاتم، تذکرات محتواییِ دقیق و نکتهسنجانهای را متوجه راقم این سطور میکرد که وقتی بررسی میکردم، ایشان را بهخاطر آنهمه فضل و دانشِ علمی و تاریخی تحسین میکردم که علاوه بر ویرایش و پیرایشِ ادبی و فنی، موجبات اصلاح و ارتقاء کیفیِ آثار و نوشتههای مرا فراهم میآورد.
یکی دو سال قبل، مدتی هم، با شادروان مهندس علیاکبر رنجبرکرمانیِ عزیز، در برخی شبکهها و فضاهای اجتماعیِ مجازی، در حوزههای گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخیِ معاصر ایران، مراودات و مباحثاتِ عمدتاً همدلانهِ قلمی و نوشتاریِ پرشماری داشتم؛ که بیهیچ اغراق و حرفوحدیثی، آن عزیز از دست رفته را، محقق و تحلیلگری بسیار مطلع، دقیق، منصف و واقعگرا یافتم.
بگذریم از اینکه شخصیتِ انسانیِ اخلاقمدار، آرام، متواضع و متین شادروان مهندس علیاکبر رنجبرکرمانی برای همه دوستان، بازماندگان، نزدیکان و همکارانش، فراموشناشدنی است. خداوند ایشان را با اولیاءالله محشور نماید.
مظفر شاهدی
زین تغابن
اوائل دهه هفتاد بود که مهندس علی اکبر رنجبر کرمانی برای همکاری به موسسه مطالعات وپژوهش های سیاسی آمد وباب آشنایی گشوده شد.موضوع همکاری تالیف کتاب درباره یکی از رویدادهای مهم تاریخ معاصر بود که البته به دلایلی به سرانجام نرسید.اما آشنایی او با آقای عبدالله شهبازی به گفت وگوهای پردامنه پیرامون مسائل مختلف خصوصا در حوزه تاریخ معاصر انجامید.افسوس و دریغ که آن گفت وگوهای عالمانه ضبط وثبت نشد.این گفت وگوها وبحث ها وگاه جدل ها از دانش وسیع،حافظه قوی ونکته سنجی های کرمانی حکایت می کرد.اوگاه این نکته سنجی ها را که ازنگاه مورخان پوشیده می ماند به رخ می کشید وبه نظر او ارزش ماندگاری این نکات اگر بیشتراز مشهورات تاریخی نباشد کمتر از آن هم نیست. گاه یک متنی را می خواند که خود از زندگی مردم شکار کرده بود و آن را تاریخ ناب می دانست و آرزو داشت روزی فرا برسد تا با فراغ بال وبی "غم نان" آن رویدادها وحوادثی را که از نگاه مورخان معمولا مخفی می ماند ویا آنان به این نوع حوادث اعتنایی ندارند را به رشته تحریر درآورد.یک تاریخ اجتماعی تمام عیار.
مهندس کرمانی دانش آموخته فنی ،اما دلبسته تاریخ بود.شاید از سر اضطرار تحصیل در دانشگاه آریامهر (صنعتی شریف) را انتخاب کرده بود ویا درحقیقت شرایط اجتماعی و جبر زمانه رشته فنی را بر اوتحمیل کرده بود.علاقه ودلبستگی او به تاریخ به مطالعات گسترده که بخش عمده آن کتب تاریخی می بود به دوران نوجوانی و جوانی باز می گشت.اوهرگونه کتاب تاریخی را می خواند ونکات جالبی از آنها را به بایگانی ذهن خود می سپرد وهرگاه ضرورت می افتاد آن را از لابلای پوشه های حافظه خود بیرون می کشید.
ذهنی که با ریاضیات تربیت شده بود به او این توانایی را بخشیده بود که به تاریخ همچون ریاضیات بنگرد.در ریاضیات هیچ عدد ونشانه ای مهمل نیست.هریک از آنان کارکردی دارد. در تاریخ نیز هیچ رویدادی بیهوده روی نداده است.مهندس کرمانی نگاهی هندسی به تاریخ داشت.شاید این نگاه بود که محیط ومساحت تحولات جامعه را با دغدغه و دردمندی دنبال می کرد.او بارها از برکشیده شدن افراد بی سواد وبی هنرشکوه کرده بود زیرا تاریخ به او آموخته بود که اینان مسیرانحطاط را هموار می کنند.اگرچه در علت یابی راه اغراق می پیمود . او علاوه برآن که دانشی وسیع داشت از هنر نیز بی بهره نبود.گهگاه شعری می خواند و سپس از سراینده آن می پرسید وبعد معلوم می شد که ازآن خود اوست.گاه یک قطعه موسیقی او را به وجد می آورد.بارها شاهد بودم که هنگام گوش دادن به "قایقرانان رود ولگا" که وسیله گروه ارکسترسمفونیک ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی اجرا شده بود با تمام وجود غرق در لذت می شد.
ذهن ریاضی،دانش وسیع و روحی هنرمند ویژگی های منحصر به فردی به او بخشیده بود که وی را از دیگران متمایز می ساخت و این تمایز هیچگاه به نفع او نبود.
حجب ذاتی واستغنای روحی او،مانع از آن می شد بر آنچه که درست وصواب می پنداشت پای فشاری کند. از آن بیم داشت که اصرار او بر انجام آن، شائبه نفع طلبی را ایجاد کند.در اینگونه موارد از خیر آن می گذشت ولی اندوه آن با وی باقی می ماند و این اندوه های او کم شمار نبود.بارها خزف بازار او را شکسته بود وخون موج می زد در دل وی.
از طرح های خلاقانه و ابتکاری او به سردی استقبال می شد.گاه این سردی بدان علت بود که بعدها آن را به نام خود بفروشند ویا آن که نظرات وی را با دانش نداشته خود منطبق نمی یافتند.وقتی در جلسه ای درباره زیارتگاهی به نام "فاطیما" در کشور پرتغال ؛برخلاف تبلیغاتی که صدا وسیما به راه انداخته بود؛ سخن گفت با واکنش سرد حاضران مواجه گردید به طوری که از سخن گفتن پشیمان شد.
این بی اعتنایی ها او را رنج می داد و درخود فرو می شکست.تدریجا ترجیح می داد که میدان را به سود کم سوادان پرادعا ترک کند و خود با آنچه که از آنها لذت می برد مشغول باشد.
مهندس کرمانی در زمره افراد کمال طلب بود.مایل بود هرکاری در نهایت مطلوبیت انجام گیرد.این ویژگی ، او را در ویراست کتاب ها دقیق کرده بود.یک کتاب را بارها از نظر می گذراند تا با کمترین اشتباه انتشار یابد.حاشیه اوراق متونی را که ویرایش می کرد از شعر و طنز و امثال وحکم و ناسزا خالی نبود.
زندگی در مجموع سرسازگاری با او نداشت.گویا هر چه او برای مطلوب تلاش می کرد کمتر به آن دست می یافت و این بر رنج هایش می افزود وگاه پرخاشجو می شد. مهندس رنجبرکرمانی صلیبی را که باید بردوش می کشید با دانش خودساخته بود و تاج خاری که باید برسر می گذاشت با هنرخود بافته بود.حتما دلم برای او تنگ خواهد شد.
محمود نادری
مجاهد فعال در نبرد نرم
در مورد مرحوم علی آقا، هرچه بنویسم، کم است!
تا زمانی که حزب جمهوری اسلامی، دائر بود، ایشان بسیار مصمم و فعال در برنامه ها حضور داشتند و با اخلاق نیک و برخوردی خوش و دوست داشتنی، اظهار نظر میکردند و برای پیشرفت اهداف انقلاب و حزب جمهوری اسلامی، از هیچ تلاشی دریغ نداشتند.
ولی متاسفانه، آن زمان، محدود بود و حزب، تعطیل گردید!
پس از تعطیلی، دوستان حزبی، هر کدام به جایی رفته و به فعالیتی مشغول شدند.
حقیر نیز ابتدا به جبهه و بعد برای ادامه تحصیل علوم دینی به قم رفتم و از دوستان، از جمله مرحوم علی آقا، دور شدم!
پس از برگشت به تهران و تشکیل جلسات دوستانه، مجدداً خدمت آن عزیز از دست رفته، رسیدیم و از نظرات پخته تاریخی و سیاسی ایشان، و بیشتر از اخلاق نیک و برخوردهای محبت آمیزش، بهره بردیم.
در یکسال گذشته، چندین بار نظرات خود در کنفرانسها یا مجلات را برایم ارسال میفرمود، تا اگر مصلحت میدانم، در گروه دوستان در فضای مجازی قرار دهم که حقیر، همه را بدون استثنا خوب و مفید میدیدم.
ابتدا مینوشتم که خودتان در گروه قرار دهید، ولی ایشان در مواردی دوست میداشتند حقیر، این بارگذاری را بکنم !
لطف ایشان به من بود که شاید فکر میکردند با بارگذاری مطالب ایشان توسط حقیر، بقیه دوستان، بیشتر به آن مطالب توجه خواهند نمود.
در صورتیکه چنین نبود، همه دوستان به ایشان ارادت داشته و بعنوان یک محقق متعهد و دلسوز، نگاه میکردند.
متاسفانه زمان اینگونه دیدارها و مراودات، بخاطر ویروس منحوس کرونا، کوتاه بود و دست تقدیر، ما را از دیدار و ادامه مراودات با ایشان، محروم ساخت.
به امید آنکه با رحلتش در ماه محرم، با صاحب این ماه، امام حسین علیه السلام محشور گردد و در نزد پروردگار، از علو درجات برخوردار شود. انالله و انا الیه راجعون.
حجت الاسلام مجتبی همدانی
منزلت او به بهانه تواضع او کمتر دیده شد
من خیلی با او مانوس نبودم. اما برای من همان چندین توفیق دیدار و همکاری اندک در حد جلسات و دور همی ها کافی بود که همواره با احترام و ادب از او یاد کرده باشم.
من در کنار تمام نکاتی که دوستان در باب شخصیت زنده یاد کرمانی عزیز بر شمردند، می خواهم اشاره کنم:
۱. هر وقت با او همنشین یا همصحبت شدم چیز تازه ای آموختم.
۲. شنونده ی بسیار خوب و نظر دهنده خوب تر ی بود.
۳. هیچگاه در مواردی که تخصص یا آگاهی نداشت نظر نمی داد.
۴. همیشه کار را به هر چیز دیگری ترجیح می داد.
۵. تا زمانی در جمع حاضر بود که مباحث آن مفید باشد در غیر این صورت با احترام ترک جمع می کرد.
۶. برای خود و دیگران احترام زیادی قایل بود.
۷. با همه ی توان و ذوقی که در سخنوری و ... داشت بیهوده گوی نبود.
۸. از رفتار این مرد بزرگ می توان الگویی ماندگار در کار پژوهش و تحقیق تنظیم و نصب العین قرار داد.
۹. در جایگاه خود در کشور کمتر بدیلی داشت و به همان اندازه متواضع بود.
۱۰. خلائ وجود او هیچگاه پر نخواهد شد.
من با بضاعت خود در شان او سخن گفتم امیدوارم با سَبُک گویی و سطحی نگری در حق او جفا نکرده باشم.
در پایان سخنی با همکاران موسسه به ویژه سرور همه حضرت حاج آقای خزایی عزیز دارم :
۱. ذخایر زنده موسسه را دریابید.
۲. آنچه در شان و قدر زنده یاد کرمانی عزیز ( معنوی و مادی) لازم است به نحو احسن ادا شود
خداوند او را در زمره آیه ی شریفه : الذین تتوفاهم الملائکة طیبین و .... قرار دهد.
سید محمد میرمحمدی
یک همزمانی عجیب
روز هفتم شهریورماه، از طریق پسرش متوجه شدم که به کرونا مبتلا شده است. او گفت پدرش در بیمارستان بستری و در کماست.
آقای کرمانی متولد سال ۱۳۳۸ و یا ۳۹ بود. مدرک مهندسی خود را از دانشگاه شریف گرفت اما بعد از فارغالتحصیلی کار مهندسی را رها کرد و وارد حوزه مطالعات تاریخ شد. او از ابتدای تأسیس حزب جمهوری اسلامی توسط شهید بهشتی با آنها همکاری داشت و همیشه با دکتر محمدرضا بهشتی، فرزند شهید بهشتی، همکار بود. او عضو هیئت امنای موسسه مطالعات تاریخ خاورمیانه بود و در سالهایی که دکتر بهشتی در آلمان دکتری خود را میگرفت، او را به عنوان جایگزین خود به عنوان رئیس موسسه انتخاب کرده بود. در سالهای اخیر هم با موسسه تاریخ معاصر نیز همکاری میکرد.
از رفتن او شوکه شدیم و عجیب همزمانی درگذشت او با شب سالگرد ربودن امام موسی صدر است. کرمانی جزء اولین کسانی بوده که به معرفی و احیای امام موسی صدر همت گمارد و با هم تاریخ شفاهی امام موسی صدر را در قالب کتاب «عزت شیعه» نوشتیم.
محسن کمالیان
ما همگی در طوفان میزییم
همه چیز به ناگاه از دست میرود. گویا زمین هیچ گاه زیر پای آدمی پایدار و ماندگار نبوده و نیست. ما آدمیان، محکوم هستیم همواره بر لبهی پرتگاه نیستی و صخرهی ترسناکِ از دست دادنهای مداوم زندگی کنیم. همین زندگیِ بیضمانت و ناپایداری جاویدان است که سرچشمهی هراسناکی و دلهره در لایهی زیرین زندگی میشود.
لحظهای میرسد که دیگر، لحظهی بعدی نخواهد داشت. زمانی که نمیدانیم چه وقت و چگونه، از همه چیز و حتی از خود، دل میبریم. تنها آمدهایم، تنها خواهیم رفت.
به راستی که یکی از اضطرابهای بنیادین آدمی، اضطراب "از دست دادن" و هراس از زیر و رو شدنهایی است که وقتی طوفانش در میگیرد، خیمه و خرگاه را از جا میکند. آدمی هر لحظه هدف حوادثی تلخ و اتفاقاتی عمیقا اندوهناک است. آدمی، مسافر بیقرار مرزهای بودن و نبودن، داشتن و از دست دادن است. اندوه ناپایداری و از دست دادن، اندوه مرگی تدریجی و مداوم. زلزلهای در درون و بیرون.
هر چیز ممکن است به اندک نسیمی در هم ریزد و از دست برود. سقف آهن و آجر و خاک که اینک آرام زیر آن نشستهاییم و ما را از سرما و گرما و... نجات میدهد، در لحظهای بعد ممکن است دشمن جان ما شود. کلبهی «یقینی» که اینک در آن آسودهایم، ممکن است در وزش اولین طوفان شک، در هم فرو بریزد و در برهوتی از سرگشتگی حیران شویم. ایمانی که اکنون احساسشان میکنیم، شاید در وقت دیگر، از ما بگریزد.
ما خانه بر زمینی لرزان و زمان گذرا داریم. ما کلبه بر گسلهای پنهان بنا کردهایم که هر آن، ممکن است فعال شود. این سرنوشت همهی ما آدمیان است.
دوست نازنین من،
و تو اینک، نیستی. رفتهای. چونان مسافری که به یکباره گم میشود. آن که حتی یادش رفته چمدانهایش را بردارد. ما ماندهایم، و حتی نمیدانیم با «تنهایی دم مرگ» چه کردی.
بدرود برای همیشه، دوست عزیز من. بدرود
سید رضا عبادی
بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت
شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت
به گریه گفتمش آری، ولی چه زود گذشت
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت
دیروز در یکی از روزهای انقلاب، هشتم شهریور، که هوای تابستان به پاییز ماسیده بود، حدود ساعت پنج در یکی از روستاهای پیشوا مراسمی غریبانه در امامزادهای نامشخص به اسم «ابراهیم» و معروف به «محمدآباد عربها» که گویی یکی از شهدای پانزده خرداد در آن مدفون است برگزار شد. مساحت قبرستان چیزی حدود یک هکتار و شاید کمتر بود؛ همچون قبرستان بسیاری از روستاها که بزرگی یا سیدی از آن منطقه به صورت امامزاده درآمده و اطراف آن را با درگذشتگانشان دربر گرفتهاند. درختهای قدیمی هم در آنجا بود و از سال 1302 تا اردیبهشت 1400 وفاتیافتگانی در آن دیدم. من و هادی که رسیدیم هنوز پیکر مهندس را از غسالخانه نیاورده بودند. در ضلع شمال غربی امامزاده قبری را آماده کرده بودند. کمی آن طرفتر، عبدالله رنجبر کرمانی، از بازاریهای قدیمی انقلابی و پدر مهندس با غنییاری سر یکی از قبرها نشسته و مشغول صحبت بودند. نزدیک رفتیم، سلام کردیم و تسلیت گفتیم. پیرمرد داشت از خاطراتش میگفت. آثار ایمان در چهره و آرامشش نمایان بود. توگویی که شب جمعه است و به سنت هر هفته تنها آمده به اهل قبور سری بزند. کمی نشستیم. افرادِ معدودِ آمده، پراکنده در محیط همه منتظر بودند؛ خواهر، همسر، دختر، دایی و چند نفر دیگر از اقوام که تعدادشان زیاد نبود. دخترش صبا خیلی بیتابی میکرد؛ بیشتر از همه. دلمان که سوخته بود، آتشی دوباره گرفت. آقای خزایی با طبرزدی آمده بودند و آقای خزایی به او و بازماندگانش تسلی و دلداری میداد. میگفت که خدا از همه به حال بندگان مهربانتر است؛ دنیا همهاش سختی است و آنسو به یقین برای مهندس، که کسی از او بدی ندید، بهتر از اینجاست. شمسآبادی هم آب و ساندیس خیرات میکرد.
غرق خاطرات با مهندس بودم که زینلی از غسالخانه رسید و خواست برای مراسم تشییع به ورودی قبرستان برویم. خدا خیرش دهد، این روزها که حاجی از بیمارستان تا مراسم تدفین پیگیر کارهای مهندس بود، او هم دلسوزانه پای کار بود. ماشین سازمان اموات یک مزدای قدیمی بود با آرمی رنگ و رو رفته. علی سینا و علیرضا، پسر بزرگترش، هم رسیدند. از چند سال قبل که ندیده بودمشان بزرگتر شده بودند، اما هنوز سنی نداشتند. در پایان نوجوانی و یا آغاز جوانی بودند. بیش از هرچیز مبهوت و حیرتزده صحنه را تماشا میکردند و گاهی بیصدا و مظلومانه اشکی میریختند. برای مراسم تدفین هم، آنها داخل قبر رفتند. امان از کرونا که اینجا نیز خودنمایی میکرد. یاد مهندس افتادم که چقدر علیسینا را دوست داشت، به هوش و استعدادش افتخار میکرد و او را بیش از هر کس دیگری یادآور کودکی خودش میدانست. دیگر، همه جمع شدند. بیست، سی نفر هم نمیشدیم. نمایندگان سازمان اموات، چهار نفری که قرار بود اطراف تابوت را بگیرند لباسهای مخصوص پوشاندند تا بیشتر یادمان بیاوند چرا اینجاییم. دو پسر و دو نفر از اقوام تابوت را برداشتند. صدای لااله الا الله برخاست و به راه افتادیم. سه باری ایستادیم و فریاد یا حسین سردادیم. نماز را خزایی خواند با صدایی لرزان و حزین. از آن به بعد هم شتابان به راه افتادیم تا این در کمیاب را در جای تعیینشده پنهان کنیم. سنگ و خشت نهادیم، خاک و اشک ریختیم؛ و تمام. این استاد تاریخ به تاریخ پیوست. وقتی که رفتیم، رفتیم؛ دیگر چه فرقی میکند، یک دقیقه یا هزار سال.
رفت و آرام گرفت و بیقراریهایش برای ایران و فرهنگ و تمدن ایران هم رفت. صدایش در گوشم میپیچید که انقلاب کردیم با چه امیدی، اما چه شد؟ از فیلمهای سینمایی دهه 1960 این طرفتر نیامده بود. در موسیقی هم همینطور. وای که چه عاشقانه و زیبا از خاطراتش و معاشقهاش با این آثار حرف میزد. قرار بود ما را به خیابانهای قدیمی تهران ببرد و اول از همه از کافه نادری شروع کند. آخرین باری که قبل از کرونا استخر میرفتیم نمیدانم چه مناسبتی بود که شهر و خیابان میرداماد را چراغانی کرده بودند، مستانه بهبه میگفت و با هیجان توضیح میداد که وقت چندانی ندارد و باید از این زیباییها استفاده کند. عاشق نور و شهر و زندگی بود و برای همین ساختمان جدید مؤسسه را که در وسط خیابان شلوغ ظفر است به ساختمان قبلی که در باغی چند هزار متری اما تاریک واقع بود، ترجیح میداد.
هنوز مبهوتم، از این همه سرمایهای که در این دو سال گذشته از دست دادیم و نمیدانیم در روزهای آینده چه خواهد شد و به کجا میرویم...
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
حمیدرضا اسماعیلی
به آثار جان تازه میبخشید
وارد اتاقش که می شدی تمام قد می ایستاد و احترام می کرد، جایی رانشان می داد و تعارف برای نشستن. پس از احوالپرسی مختصر ، از اوضاع جامعه می پرسید، خودش از دنبال کردن خبرها دیگر خسته شده بود. اوضاع اقتصادی مردم رنجش می داد. خود نیز رنجور از معاش. مستأجر بود و چند ماه قبل مجبور به تغییر مکان اقامت.
حساس و زود رنج بود. نقاد صریحی بود. همه را نقد می کرد ، حتی گذشته خود را.
در انقلاب پیشتاز بود و بیمناک آینده آن.
با وجود حجم سنگین کار ویراستاری، دقت را فدای سرعت نمی کرد.واژه ، واژه را وارسی می کرد. تسلط بر تاریخ معاصر و دو زبان انگلیسی و عربی و همچنین ادبیات فارسی، ویراستهٔ او را متفاوت ساخته بود. چه بسیار کتب و مقالاتی که در ویرایش او جان تازه ای می گرفتند و نویسندهٔ متن، وادار به تحسین او می شد. دقت کم نظیری داشت و متن را دلخواه خواندن می کرد و فهم خواننده را آسان.ویرایش لفظی و محتوایی را توأمان دنبال می کرد و بر فخر اثر می افزود. آثارش فاخر و آثار دیگران را با ویراستهٔ خود فاخر می ساخت.
پرسش هیچ پرسشگری را بی پاسخ نمی گذاشت و با دانش تاریخی و حافظه قوی خود، به مقتضای درک مخاطب، پاسخی در خور می داد.
بعضا تا پاسی از شب در اتاقش بکار ادامه می داد و مداومت زیاد در نشستن تنش را دچار عوارض دیسک و آرتروز کرده بود.
با این حال روح لطیفی داشت. خسته که می شد در اتاق کارش، با قَلَمه کردن یک گُل ، گُل دیگری می کاشت و با وسواس، مراقب و نظاره گرش می شد و وقتی می خواست به گُل نشیند، تقدیم به دوست و همکارش می کرد.
کرونا اما رنجش را دوچندان کرد. زیاد احتیاط می کرد، خیلی مراقب بود ، مرتب بر چهره ماسک داشت. در حیرتم با این همه مراقبت چگونه به آن مبتلا شد و امانش را برید.
قبل از محرم در گفتگویی از محرم و عاشورا می گفت. از فاصله آرمان حسینی با واقعیت عزاداری امروز و از ترویج خرافه ها بشدت آزرده خاطر بود و از ضرورت پالایش نهضت حسینی از تحریفات سخن می گفت.
بعضا از آرزوهایش می گفت. از فردای کشور، از فردای مردم. در خوف و رجا بود. به آرزوهایش که فکر می کنم و به این هجرت زود هنگامش، این جمله امام علی(ع) را تداعی می کنم که فرمود:دنیا به هیچ یاری وفا نمی کند.
روحش شاد و رحمت الهی نصیبش که فقدانش قلبمان را جریحه دار و چشمانمان را اشکبار و دلمان را شکست.
خدایا تو خود به بزرگیت دستگیرش باش.
محمدرضا ظریفیان
مردی فراتر از عصر خود
علیاکبر رنجبر کرمانی یکی از انسانهای ویژه و ممتازی بود که در این عمر سی و چند ساله دیدهام. جدی، کمحرف، آرام و در عین حال، نخبه، پیشتاز، غیرجناحی و "نابغه". جمع اضدادی که شخصیت خاصی را در او ساخته بود.
کمحرف بود؛ و مهمتر از آن، "انا رجل گو" نبود. هیچ کس از او درباره مبارزات قبل انقلاب در سن نوجوانی و زندان رفتن سال ۵۷ نشنیده بود، کمتر کسی میدانست عضو شاخه دانشجویی حزب جمهوری اسلامی بود و شاید هیچکس نمیدانست مترجم هیات مذاکرات مکفارلین بوده...
نخبه بود؛ نخبه که چه عرض کنم، نابغه بود. پیش از انقلاب در رشته تاسیسات و راه ساختمان دانشگاه آریامهر پذیرفته شد. بنیاد علوی پیشنهاد بورس و اعزامش به آمریکا را داد ولی نرفت. به سه زبان انگلیسی، عربی و فرانسوی مسلط بود و از هر سه زبان ترجمه داشت. مهمتر از همه، به اذعان دوست و دشمن، تسلطی حیرتانگیز به تاریخ (ایران، جهان اسلام و غرب)، علوم سیاسی، فرهنگ، هنر، ادبیات و... داشت. مدخلنویسی و ویراستاری دانشنامه بزرگ اسلامی و ترجمه و ویراستاری دانشنامه صهیونیسم گواه آن است.
پیشتاز بود. تعارف که نداریم، هوش و استعداد زیادش او را اذیت میکرد. خودش سرعت زیادی داشت و سرعت پایین بقیه او را آزار میداد. ظاهر جدی و آرامی داشت، ولی واضح بود که از درون بیقرار است.
بهترین یا شاید بدترین ویژگی او، غیرجناحی بودنش بود. به هیچ دسته و گروه و جناحی وابستگی نداشت و شاید حتی یک گام فراتر، با جناحبازی و باندبازی ضدیت داشت. از میرحسین موسوی متنفر بود، اما نه بهخاطر گرایش سیاسی، بلکه از جهت مبانی اندیشهای. از آن طرف، اصولگرا هم نبود. مبانی فکری اشخاص برایش اصالت داشت.
مجموع این سه عامل ("نبوغ حیرتانگیز"، "آوانگارد بودن" و "غیرجناحی بودن") او را به معنای دقیق کلمه "رنجبر" کرده بود. حکایت استاد رنجبر کرمانی، حکایت نابغهای است که اغلب نخبگان حکومتی آنچنان که باید، قدرش را ندانستند؛ حکایت سیمرغی که میتوانست مرغها را به قله قاف ببرد، اما کارش به دوستی با کلاغهای تخارستان کشید؛ حکایت ژنرالی که از شدت ناامیدی از فتوحات شرق و غرب، مشق میدان صبحگاه میکرد. حکایت استاد رنجبر کرمانی، حکایت آن بیت مشهور شفیعی کدکنی است:
باید بچشد عذاب تنهایی را/ مردی که ز عصر خود فراتر باشد
محمد محبوبی
دلیر در میدان روشنگری
بلیه کرونا، بار دیگر ساحت تاریخ پژوهی معاصر را، به سوگی سنگین نشاند!
زنده یاد علی اکبر رنجبر کرمانی، مورخ اندیشمند، شجاع و صریح اللهجه معاصر، روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت گشت! آن محقق فرزانه به رغم بنای خویش بر شهرت گریزی و عزلت گزینی رسانهای، در سالیان اخیر و به موازات افزایش پارهای از شلتاقهای گمراه کننده در ساحت وقایع نگاری، به میدان روشنگری قدم نهاد و با دلیری و وقع ننهادن به شماتت و طعن طاعنان، دانستههای گران خویش را، به سخاوت و در قالب دهها گفت و شنود و مقاله، به طالبان حقیقت عرضه داشت.
این قلم که خود در دهه اخیر، به کرات از لطف و تشویق آن بزرگ بهرمند بوده، فقدان او را سانحه ای سترگ می داند و از حضرت حق مسالت دارد تا آن را، به لطف بی منتهای خویش جبران فرماید. یادش گرامی و بر خوان رحمت بی منتهای حق، میهمان باد.
محمدرضا کائینی
روزشمار خرد هزاران بیش
توفیق داشتم حدود ۵ سال با مرحوم مهندس علیاکبر رنجبر کرمانی ارتباط نزدیک کاری داشته باشم، من دبیر اجرایی «فصلنامه مطالعات سیاست خارجی تهران» و او ویراستار کتابها و فصلنامههای «مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی» بود. در این ۵ سال او را فردی فرهیخته، آشنا به تاریخ معاصر کشور و حتی تاریخ معاصر منطقه یافتم. در مباحث مختلف اشراف بسیار زیادی داشت. از این دوران چند خاطره از او به یاد دارم:
1-در بحث ویراستاری به شدت دقیق و فنی و بدون ملاحظه بود و آنجایی که حس می کرد نویسندهای غلط نوشته است یا استدلال غلط دارد آن را با کمال صراحت حذف می کرد و نگاهی به اسم و عنوان نویسنده نمیکرد. به سند بسیار تکیه میکرد و نه تنها سخن بیسند را قبول نمیکرد بلکه نقد اسناد را لازم میشمرد و سخن مستند به اسناد ضعیف و مجهول را نمیپذیرفت.
2- یکی از مواردی که من از ایشان خیلی بهره بردم در معلوم کردن جملات مجهول بود. میدانیم به دلیل ترجمه اخبار و مطالب از انگلیسی به فارسی؛ مجهول نویسی رواج بسیاری دارد و نویسندگان ما نیز کم کم عادت کردهاند فعل را به صورت مجهول بنویسند و در آخر بگویند توسط فلان فاعل انجام شد. در حالیکه ایشان وقت و انرژی زیادی میگذاشت و تقریباً تمامی جملات مجهول را با قراردادن فاعل در اول جمله و ترکیببندی صحیح به جملات معلوم تبدیل میکرد. از این رو خواندن مقاله بسیار روانتر و آسانتر میشد.
3 –برای نوشتن مقالهای در خصوص آیتالله کاشانی، هر روز مزاحمش میشدم و از تحلیلها و اطلاعات او در مطالب تاریخی استفاده زیادی کردم. اشراف عمیق او گاه باعث حیرت من میشد. سالیان سال کتاب خواندن و ویرایش صدها کتاب و مقاله علمی و تاریخی، ذخیره بسیار زیادی از نکات پژوهشی و تاریخی در ذهن او نهاده بود.
4-زمانی که دو جلد فصلنامه مطالعات سیاست خارجی تهران مخصوص یمن را منتشر میکردیم ضمن ویرایش، چند ایراد بسیار ریز تاریخی به مقالات گرفته بود. من تعجب کردم! به هر حال نویسنده یمنی خودش یک فرد آشنا به تاریخ کشور خود بود و مهندس کرمانی ایراد تاریخی از او میگرفت! به منابع معتبر اینترنت مراجعه کردم و با کمال تعجب دیدم ایرادی که مهندس کرمانی گرفته است بسیار بجا و درست است و نویسنده یمنی اشتباه نوشته بود.
آن مرحوم نقل می کرد که بیش از ۲۰ سال هر روز روزنامههای کشورهای عربی را میخوانده است و کاملاً جدی میگفت من کوچه پس کوچههای قاهره را بلدم و از قیمت غذاهای رستورانهای آنجا نیز اطلاع دارم چرا که بیش از ۲۰ سال هر روز روزنامههای مصری مانند الأهرام و روزنامههای لبنانی و سایر روزنامههای منطقه را میخواندم تا نکات آن را استخراج کنم.
5-گاه میشد مترجمی مقالهای را از عربی به فارسی یا برعکس ترجمه کرده بود و مهندس کاملاً با دقت تمام میگفت این شخص متن را غلط ترجمه کرده است! من با اینکه ادعای عربیدانیام میشد متوجه نکات ایرادی ایشان نشده بودم. وقتی دقت می کردم میدیدم بله درست است مترجم نکته را درست منتقل نکرده است.
6- به خلاف بسیاری از دوستانی که در زمینه تاریخ کار می کنند و بیشتر آن را از دیدگاه سیاسی، امنیتی و اجتماعی بررسی میکنند او به مباحث اقتصادی و پیشزمینههای اقتصادی تحولات تاریخی، بسیار اشراف داشت و درخصوص اقتصاد خود یک صاحب نظر بود.
یکی از عیوب بسیاری از کتابها و تحلیلگران ما این است که که بینش اقتصادی مناسبی ندارند و بر اقتصاد به عنوان موتور محرک و فعال و گرم کننده و هدایتکننده مباحث اجتماعی و سیاسی و بینالمللی اشراف ندارند علیالخصوص در دنیای مادی امروز که اغلب منافع کشورها در زمینه اقتصاد تعریف میشود. لذا دیده میشود تحلیلها عمدتاً معطوف به مباحث سیاسی امنیتی واجتماعی است و تحلیلهای اقتصادی جایگاه کمی دارد.
مثلاً فرار آمریکا از افغانستان باعث تعجب بسیاری از تحلیلگران داخلی و بینالمللی شد اما برای کسانی که مؤلفه اقتصاد آمریکا را مد نظر داشتهاند این فرار (و همچنین فرار آیندهشان از منطقه غربآسیا) امری قابل پیشبینی بود که حتی بسیار دیر هم شده است. آمریکاییها در زمان اوباما میخواستند این کار را انجام دهند و هر روز دیرکرد ضربه شدیدی به اقتصاد بحرانزده آمریکا وارد کرده و میکند. مثلاً اکنون میگویند در افغانستان روزی بیش از ۳۰۰ میلیون دلار هزینه داشتهاند.
بایستی این خروج را زودتر از اینها انجام میدادند اما به دلایل مختلف سیاسیون و امنیتیهای آمریکا نگذاشتند آمریکا خود را از مهلکه غرب آسیا بیرون بکشد و باعث ضرر رساندن به خود و اقتصاد آمریکا شدند.
اوباما میخواست برای آنکه با آبرومندی برود مسأله هستهای ایران را به رسمیت بشناسد و محور مقاومت را با مذاکره و به سازش کشیدن ایران مدیریت کند؛ اما فتنه 88 باعث شد به طمع افتاده و کار را به عقب بیندازد. همچنین اوباما میخواست طالبان را با مذاکره راضی کند و اگر میکرد اوضاع آمریکا به این اندازه اسفناک نمیشد.
هنگامی که با مرحوم علیاکبر رنجبر کرمانی بحث می کردیم و نکات اقتصاد بینالمللی را با هم مرور میکردیم به این مسأله بسیار اهمیت میداد. او از کسانی بود که در این زمینه اطلاعات اقتصادی داشتند و پیشبینی درست میکردند. اما تحلیلگرانی که دل در گرو آمریکا داشتند و حتی کسانی که ضد آمریکایی بودند ولی در تحلیلهایشان به مؤلفه اقتصاد آمریکا اعتنایی نداشتند سخنان امروزشان با شگفتی همراه است.
از آنجایی که خود من هم اندکی علائق اقتصادی دارم خود را به مشورت با چنین دانشمندی مجبور میکردم و نکات بسیاری از مباحث ژئوپلیتیک منطقه و اقتصاد جهانی و تأثیر آن بر رفتارهای دول بزرگ و ابرقدرتها را با هم مرور می کردیم.
7-تیرماه بنا بود من در شبکه افق به عنوان کارشناس در خصوص اقتصاد دوران هویدا و تورم گسترده سال 56 مطالبی را بیان کنم حدود یک هفته تحقیق و پژوهش هم کردم، پس از اینکه مطالب را دستهبندی و آماده کردم، اسناد مربوطه را به تهیهکننده دادم و سپس صبح آن روز که میخواستم به شبکه بروم تا در خصوص اقتصاد دوران پهلوی با تکیه بر چند سال آخر دوران هویدا سخن بگویم نزد مهندس کرمانی رفتم تا علاوه بر اینکه از مشورتهای او استفاده کنم به نوعی برای من تمرین بیان و چینش مطالب نیز باشد.
با اینکه خودم را نسبت به موضوع کارشناس میدانستم وقتی سخنانم را با وی در میان نهادم خیلی تعجب کردم که او نسبت به موضوع، از من که بیش از یک هفته تحقیق و پژوهش نموده و اسناد آماده کرده بودم، اشراف بیشتری داشت! آن مرحوم چند نکته بسیار ریز و کلید واژه مهم را در زمینه بیماری هلندی پس از افزایش قیمت نفت، و واردات بیرویه سالهای 53-56 به من منتقل کرد که من همان نکتهها را در آن مصاحبه گفتم.
ضمناً از من خواهش کرد یک نسخه از مطالب و اسنادی که تهیه کرده بودم به ایشان بدهم تا در نوشتن مقالهای که در نظر داشت بعدها بنویسد از آن استفاده کند. من نیز پس از بازگشت مطالب مذکور را به وی دادم.
با تأسف گمان نمیکنم در این فرصت یکماهه با توجه به اشتغالات فراوانی که داشت و بیماری کرونا فرصت کرده باشد آن کار مورد نظرش را انجام دهد.
یادم است برای دسترسی آسان به آمارهای اقتصادی دوران هویدا تأکید بسیاری بر خاطرات علم داشت و معتقد بود چون؛ اولاً علم رقیب سرسخت هویدا بوده و ثانیاً ویراستار خاطرات او علینقی عالیخانی یک اقتصاددان برجسته است، خاطراتش در خصوص اقتصاد دوران هویدا و علل تورم گسترده اواخر آن مشحون از آمارهای لازم و بسیار راهگشا است.
شایان ذکر است در فیلمی که در همان برنامه پخش شد نخست وزیر بعدی، جمشید آموزگار، تورم سال آخر دولت قبل (هویدا) را35درصد میگوید.(بانک مرکزی تورم سال 56 را 25.1درصد اعلام میکند)
من در آن برنامه گفتم: هویدا «تحریم» نبود؛ با آمریکا و اسرائیل ارتباط داشت؛ ایران فقط 32 میلیون جمعیت داشت، اقتصاد دچار تورم شدید سیوچند درصدی بود و تذکر مهم مهندس کرمانی را یادآور شدم که گفت: حتماً اضافه کن؛ «کشور تماماً از مستشاران خارجی پر بود!»
این نشان از وسعت تحلیل او داشت.
اندوه بیپایان خود را از شنیدن خبر وفات این دانشمند فرهیخته نمیتوانم پنهان کنم.
خدایش بیامرزد.
ازشمار دوچشم یک تن کم وزشمار خرد هزاران بیش
سید محمد محسن میرداماد
مجاهدی رنجبر
ثقل حدید گویا کم از مجاهده نفس است. کمند آدمهایی که از کوچه پس کوچههای تاریخ گذر کرده، به کوچههای آشتی کنان نظاره کرده، تعاملات و فراز و فرود اشخاص و جریان ها را شناخته باشد. آنها که گویششان کمتر از دانششان باشد. چشمه باشند به محض روئیت گوش شنوا، جاری شوند. جغرافیای دانششان محدود به کشورشان نباشد. تاریخ برایشان استراتژی باشد. هم دانش نوشتن داشته و هم زبانش را بلد باشند.
آنگاه قلمش عصایی شود برای تجلی نام دیگران، متون را آراسته کرده ذکرش بشود ویراستار
همه اینها که باشی، تو از نوادر ایامی که داغ فقدانت را داغتر و حسرت نبودنت را سوزان تر میکند.
حجت الاسلام سید محمد صادق وحدانی
دائرةالمعارف ناطق
استاد رنجبر کرمانی هوش و استعدادی سرشار، دانشی گسترده و حافظه تاریخی فوقالعاده داشت. معمولاً برای برخی پرسشها و ابهامات تاریخی خود به او مراجعه میکردم که اگر فرصت داشت با بیان شیرین و بلیغ خود به آنها پاسخ میگفت.
ویژگی بارز ایشان این بود که اغلب از ابعاد گوناگون پاسخ پرسش را میداد و دریچهای به معارف، معلومات و حافظه تاریخی خود بر تو میگشود، آن چنان که میپنداشتی که در مقابل «دائرةالمعارفی ناطق» قرار داری. او به معنای حقیقی کلمه «باسواد» بود. اگرچه نمیتوانستم آن چنان که باید از محضرش استفاده کنم، ولی به قدر نیاز از گستره دانش و معلوماتش بهره بردم. باید بگویم که از ایشان بسیار آموختم، تا آنجا که حق استادی بر گردن من داشت. از دیگر ویژگیهای بارز او میتوانم به صداقت و صراحت مثالزدنیاش در گفتار و رفتار اشاره کنم.
با فقدان استاد علیاکبر رنجبر کرمانی حوزه تاریخنگاری و تاریخپژوهی معاصر ما یکی از نخبگان و ذخایر ارزشمند خود را از دست داد. به سهم خود درگذشت این استاد عزیز و دانشمند فرهیخته را صمیمانه به خانواده و بستگان آن مرحوم و دوستان و همکاران ایشان تسلیت میگویم و از درگاه خداوند متعال برای ایشان طلب مغفرت دارم.
سید محمد جواد میرداماد
آزاداندیشی وفادار به اصول
«سلام. تب ۳۹/۵ سرفه شدید عطسه شدید لرز بسیار شدید. عمر البته دست خداست و ۶۴ سال خودش یک عمره. وصیتنامه را نوشتم و الان دارم روی نشست تخصصی کار میکنم و در صفحه ۶۰ هستم.»
وقتی این پیام مهندس کرمانی را در جواب احوالپرسی خواندم، دلم ریخت؛ برایش نوشتم امیدوارم هرچه زودتر بلا از شما دور شود و خواستم که به جای کار کردن، استراحت کند. جواب داد که کار را ذره ذره جلو میبرد و در این فاصله، به صفحه ۶۵ رسیده است.
اما افسوس که این آخرین صفحهای بود که برایمان ارسال کرد.
علی اکبر رنجبر کرمانی؛ از جمله نامهایی است که بسیار پرکار بود اما کمتر شناخته شده است. خود میگفت بخشی از عمر کاری خود را سه شیفت کار کرده است. از تألیف و ترجمه گرفته تا ویراستاری؛ به گمانم خودش این آخری را بیشتر دوست داشت. معتقد بود جایگاه ویراستار در جامعه ما کمتر شناخته شده است. منظور او از ویراستار، صرف اصلاح علائم سجاوندی و رفع اشتباهات املایی نبود. او در کارهایش یک اثر را از سه منظر بررسی میکرد. نخست از منظر محتوا؛ با توجه به اشرافی که به حوزه تخصصی خود، یعنی تاریخ معاصر داشت، کتب پرشماری که خوانده بود، آثاری که پیشتر ترجمه یا ویرایش کرده بود و ... محتوای اثر را ارزیابی میکرد. اشتباهها را حذف و نکات تکمیلی پیشنهادی بر آن میافزود. دومین رویکرد او در ویراستاری از منظر درست نویسی و روان نویسی بود. از اطاله و اطنابها میکاست و بر مختصر نویسی اصرار داشت؛ که البته این موضوع گاه برای نویسندگان چندان مطلوب نبود. در آخر هم از بعد املایی و سجاوندی متن را ارزیابی میکرد.
از نسل مردان انقلابی «خسته نشو» بود که حجم کارهایش بسیاری را به حیرت وا میداشت. یک روز زمستانی که قبل از 7 صبح که هنوز هوا تاریک بود، به محل کار رفتم و ایشان را مشغول کار دیدم؛ در جواب تعجبم گفت در مقاطعی گاه 20 ساعت در شبانه روز کار کرده است. بهمن ماه گذشته بود که پس از اشاره به آغاز علاقهام به ایشان از سال 79 ، یک نقد نوشته بود. ساعت 4 بامداد در پایان جواب مفصل و با حوصله ای که فرستاده بود، برای تلطیف مباحث و با طنزی ناظر به یک مکاتبه قبلی، برایم نوشت: «ضمناً پاسخ دادن در این ساعات نشان میدهد که سر «کار» هستم و «آن معاونت » محترم این را ملحوظ خواهند کرد!» بعد تصویری از شرایط کار فرستاد و نوشت: «در یک آپارتمان کوچک نمیشود چراغ روشن کرد! و ببینید ما با چه سختی هایی کار می کنیم!» در آخر هم نوشت: «دست آخر اینکه عجب شغل منحوسی است این ویراستاری که دوست و دشمن از دست آدم دلخور هستند. آدم برود یک بازجوی خشن بشود بهتر است.» آن روز سحر وقتی جوابش را خواندم؛ بیش از همه پاسخ از سر حوصلهای که به نقدم داده بود، این سختکوشی و همت بالایش در هفتمین دهه عمر مرا تحت تأثیر قرار داد.
اصلا این طنزپردازی در هنگام مباحث عادت دیرینهاش بود؛ اما با چنان لحن جدیای بیان میشد که اگر او را نشناخته بودی، متوجه لطافت پاسخ نمیشدی. نمونه این موارد؛ در حاشیه کتبی که ویراستاری کرده است، بسیار است. گاه با شعر گرفته یا نقل قولهایی از کتب نویسندگان بزرگ دنیا که نظرش را به کنایه منتقل میکرد و گاه با صراحتی بدون اغماض با ادبیاتی مخصوص که خودش لبخند بر لب مینشاند.
این صراحت ویژگی بارز ایشان بود. به عنوان مثال وقتی یکبار خبر فوت یکی از چهرههای فعال فرهنگی که رنگی از فتنه داشت را به او دادم، نوشت: «خداوند ایشان را غریق رحمت فرماید و به خانواده اش صبر بدهد. ازش خوشم نمی اومد نرم ترین چیزی است که در موردش میتوانم بگویم و البته این احساس شخصی یک آدم نسبت به دیگری است و ربطی به این ندارد که باز هم بگویم رحمت الله علیه رحمةواسعه»
آزاد اندیش بود و بارها پیش آمد که مطالبی برایم فرستاد که میدانستم به شدت از نویسنده آن نفرت دارد اما سخن صحیح آنها را به دیده قبول مینگریست.
در عین حال به شدت به ریشه خود وفادار بود. پدرش را مایه افتخار خود میدانست و با آنکه خود کارنامهای درخشان داشت؛ به پدرش افتخار میکرد و هر گاه از پدرش چیزی میفرستاد، بلافاصله تأکید میکرد که «از فضل پدر تو را چه حاصل»
از جمله در همان روزهای آغازین همکاری، گفت: پس از وقایع ۱۵ خرداد، ساواک در مغازه پدر من و مغازه آقای محتشمیپور را تیغه کرد. اشاره او به مغازهای در مولوی، راسته بازار حضرتی بود که پاتوق شهید محمد بخارایی بود. میگفت: «کتابهای درسیاش هنوز در خانه ما هست؛ چقدر مرا که کوچک بودم با دوچرخه اش میگرداند.»
گاه الطاف خاص خود را با یادآوری آنکه پدرش و شهید اسلامی دوستان قدیمی بودند، چاشنی میکرد و از اینکه در نود سالگی هوش و حواس پدر کاملاً بر جاست شکر گذار بود. با آنکه تحصیلکرده در دانشگاه شریف بود، اما از تحصیلکردگانی که با ژست روشنفکری ریشهها را میزنند، متنفر بود. میگفت: «از جنایات تاریخی چپ اسلامی تضعیف بازار پاک سنتی و تقویت بازار کثیف غیر سنتی (جوانک های وابسته به خودشان بود که دفتر و شرکت زده بودند و از مواهب و رانت دولت مستضعفین [اشارهاش به دولت میرحسین بود] برخوردار بودند.»
اساسا با این گروه مشکل بنیادین داشت؛ اما واپسگرا نبود و از تعامل اندیشه استقبال میکرد. یکبار بحث به ضرورت کادرسازی برای جوانگرایی شد و اینکه جوانگرایی بدون طی مقدمات رشد و بالندگی چه آثار شومی خواهد داشت. با افسوس گفت: « از سال ۵۹ متوجه این موضوع بودم و در حد خودم گوش زد میکردم ولی کسی یک جوانک ببست ساله را که من باشم، جدی نمیگرفت. بزرگترین جنایت میرحسین همین جدی نگرفتن کادرسازی بود.»
شاید به همین جهت بود که هر گاه گروهی از جوانان علاقهمند به تاریخ را در جایی جمع میدید، به آن اشتیاق نشان میداد. از گروه تلگرامی گرفته تا مستند سازان جوانی که از مراجعه کنندگان اصلی او بودند. به شرط آنکه آسوده خاطر بود که به دنبال کارهای شتابزده و بدون تحقیق نیستند. در این موضوع بسیار سختگیرانه رفتار میکرد و روحیه برجای مانده در او از دوره مشارکتش در دانشنامه نویسی، تا آخرین روز با او بود.
محمدمهدی اسلامی
موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی