13 مرداد 1400
پایان مشروطه،آغاز استبداد
اشاره
نهضت مشروطیت ایران با هدف استقرار عدالت در جامعه به وقوع پیوست.در منابع عمومی ایـن دوره به صراحت از رهبری علما در جنبش سخن به میان آمده است؛به گونهای کـه بدون این حمایتها جـنبش بـه نتیجهای دست نمییافت. با این وصف از همان ابتدای وقوع جنبش در کنار حرکت اصیل مردم،جریان دیگری هم دستاندرکار بود.این جریان البته به تنها چیزی که نمیاندیشید،استقرار موازین عدالت و احـقاق حقوق مردم بود. ما در کتاب بحران مشروطیت در ایران به طور مشروح تکاپوی این جریان، اهداف و منویات آن و دستهای پشت پرده هدایتکنندهاش را تشریح کردهایم و نشان دادهایم که این جریان چه اهداف ریز و درشتی را سـرلوحه کـار خود قرار میداد.
بااین وصف بازهم به اختصاریادآورمیشویم ازهمان بدو وقوع مشروطیت،عدهای ازرجال، دیوانسالاران ، مردان سیاسی و البته زودتر از همه علمای بزرگ ایرانی مقیم نجف،بـارها خـاطرنشان کردند استقرار عدالت در پرتو مشروطیت،از راهی جز در پیش گرفتن الگویی مبتنی بر موازین خاص کشور ایران غیر ممکن است؛نباید الگوی کشورهای اروپایی و به طور خاص انگلستان را سرلوحه کـار قـرارداد و تلاش نمود طابق النعل بالنعل از تحولات آن کشور گرتهبرداری کرد.اینان بر این باور بودند که حقوق مدنی را باید از بطن و متن سنن مورد قبول مردم استخراج نمود و به بوته اجـرا گـذاشت.
بـه عبارت بهتر باید با در پیـش گـرفتن روشـی عقلانی سنن مورد قبول مردم را برای پاسخگویی به عمدهترین معضلات پیشرو،پایه قانونگذاری قرارداد.به نظر آنان این روش بهتر از اتکاء بـر مـقرراتی اسـت که با شرایط فرهنگی خاص جامعه ایران مـغایرت دارد. در نـقطه مقابل عدهای مصرانه بر تقلید از الگوهای قانونگذاری رایج در غرب تأکید میکردند.اینان بدون توجه به الزامات جامعه ایران و بـدون عـنایت بـه تفاوتهای بنیادین اسلام و مسیحیت و بدون اینکه الگویی قابل اجرا در پیـش رو داشته باشند،تلاش میکردند به هرنحو ممکن کارخود را پیش ببرند ودر این راه ازهیچ اقدامی فروگذار نـکردند. اقـدامات ایـن دسته افراد،باعث بروز تنشهای فراوانی در صحنه سیاسی و اجتماعی کشور شـد؛نـه تنها مشروطیتی شکل نگرفت،بلکه نهادهای سنتی کشور که به طور معمول پاسدار حقوق عامه مـردم بـودند تـضعیف شد.این فرایند باعث وقوع جنگ خانگی در کشور گردید.از هر سو گـردنکشانی سـر بـرآوردند که قانونگریزی مذهب مختار آنان بود.
مشروطیتی که برای استقرار مردم سالاری و بسط عـدالت شـکل گـرفته بود به سرعت مبدل به ضد خود شد. در این میان جریان دومی که از آنـان نـام بردیم تعمدا بر بحرانها دامن میزد؛هر روز آشوبی به پا میکرد و وفاق اجتماعی و هـمدلی سـیاسی مـبتنی بر منافع ملی را قربانی اهداف خاص خویش مینمود. هدایت گران این گروه به طـور خـاص بعد از سقوط مشروطه و از آن بالاتر وقوع جنگ اول جهانی بر تحرکات خود دامن زدند.در دوره نـه سـاله بـعد از سقوط مشروطه تا کودتای رضاخان انواع بحران سازیها شکل گرفت که همه و همه در راستای برنامههای از قـبل تـدارک دیده شده دوره مشروطه بود. مثل دوره مشروطه این گروه مانع از تثبیت نـظام سـیاسی مـیشدند،بر بحرانهای اجتماعی دامن میزدند و از نظر اقتصادی کشور را در حالت افلاس نگه میداشتند.همین افراد درسـت در زمـانی کـه تهدیدات علیه کشور از سوی قدرتهای خارجی شکل میگرفت،همسو با محافل خـارجی مـانع از استقرار ثبات و امنیت میگردیدند؛ثباتی که لازمه هر نوع رشد و توسعه کشور به شمار میآمد.گـروه مـورد نظر ما باعث و بانی هجوم قدرتهای خارجی به کشور،هم در جریان اولتـیماتوم روسـیه و هم در وقوع جنگ اول جهانی بودند.
در این فـضا انـگلیسیها رضـایتمندانه شاهد بیثباتی کشور بودند،زیرا برای غـارت مـنابع کشور دو راه حل در نظر گرفته بودند:ایجاد هرج و مرج و دامن زدن به بیثباتی روزافزون و مـمانعت از اسـتقرار نهادهای قانونی مثل مجلس شـورای مـلی؛و در صورت فـراهم بـودن زمـینه،تشکیل حکومت وابسته.این موضوع امـری نـبود که از دید نکتهسنج کسانی مثل ملک الشعرای بهار پوشیده باشد.امثال بـهار بـه درستی خاطرنشان میکردند هدف آشوبطلبان انـجام کودتا برای تعطیل اسـاس مـشروطیت است. بالاخره هم همانطور کـه بـهار اشاره کرده بود،طرح یاد شده با کودتای رضاخان به نتیجه رسید و بـحرانسازان دیـروزی دوره مشروطه،کارگزاران امروزی حکومت وابـسته رضـاخان شـدند؛ حکومتی که بـا مـحافل خاص سیاسی-اقتصادی لنـدن و هـند و بمبئی مرتبط بود.
این مقاله به صورتی اجمالی این موضوع را به بحث گذاشته اسـت.ایـن مقاله در واقع درآمدی است بر طـرح مـفصل تحولات ایـران از سـقوط مـشروطه تا کودتای سوم اسـفند که در مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی درحال انجام است و جلد دوم بحران مشروطیت در ایران به شمار میرود.در ایـن طرح ابعاد ناگفتهای از تحولات ایران مـقارن اولتـیماتوم روسـیه تـا کـودتا مطرح شده،ابـعاد مـختلف حوادث سیاسی،اجتماعی،اقتصادی و فرهنگی ایران که به واقع مقدمات کودتا به شمارمیرفتند،به بـحث گـذاشته شـده است. طرح یاد شده براین بـاوراسـت کـه غـایت آمـال بـحرانسازان دوره مشروطه چیزی نبود جزاستقراردولتی دست نشانده مثل حکومت رضاخان.
درآمد
تاکنون به مشروطه ایران از دو منظر نگریسته شده است: یا از سر خود شیفتگیNarcissism) )که در غایت امـر سر از«آنچه خود داشت»در آورد؛و یا از موضع سوءظن Paranoia) )که این وجه دوم در نقطه افراطی خود به توطئه پنداری (Conspiracy) مبتذل در همه ارکان و در نهایت به بیگانه ترسی (Xenophobia) انجامید. دیدگاه نخست،بدون توجه به شـرایط جـهانی مقارن مشروطه و بدون عنایت به دسیسههای گوناگونی که سرشت سیاست مدرن را تشکیل میدهد و در فقدان تبارشناسی حوادث و وقایع،به مشتی مطالب بدون تأمل دلخوش کردهاند که از خامه برخی مدافعان مـشروطه در هـمان بدو بروز این تحول دورانساز تراوش کرده است؛و این گونه میپندارند که گویی در پس آن حادثه،اندیشهای منسجم وجود داشته است و گروه دوم بدان توجه بـه سـاختارهای داخلی ایران عصر مشروطه و بـدون عـنایت به موقعیت فکری ایران آن عصر که در حکم عدم بود،کلیه تحولات را به سرانگشتان سفارت بریتانیا منتسب میسازند و از دورن آن نظریه«ترس از انگلیس»را استخراج مینمایند.
بلافاصله بـاید خـاطرنشان سازیم باور داشتن بـه دسـیسههای رایج در زد و بندهای سیاسی،با نظریه توطئه تفاوت بنیادین دارد:دسیسه جزو سرشت سیاست است و اگر کسی منکر آن شود،به واقع بخش اعظم تحولات جهانی را انکار کرده است که بنیادی استوار در فـعالیتهای پنـهان با موازین نهان روشی داشتهاند. اما نظریه توطئه به ظاهر بر این باور است که گویا هر حادثهای که در هر گوشهای از جهان روی میدهد،در تحلیل نهایی باید به سر انگشتان اقـلیتی دسـیسهگر فرو کـاسته شود.
نابسامانیهای مشروطه
مشروطه ایران درست در زمانی روی داد که هیچ سابقه ذهنی و تجربه عملی از نظامی قانونمند،بر طـبق موازین رایج زمان،در این مرز و بوم وجود نداشت.هیچکدام از به اصـطلاح روشـنفکران،از نـظام مشروطه ذهنیت مطابق با واقع نداشتند.به قول سید محمد طباطبایی،از رهبران طراز اول مشروطه، بسیاری از دستاندرکاران جـنبش، از مـشروطه و فواید آن«چیزی شنیده بودند،»اما هرگز تأملی بنیادین در اینکه مشروطه چیست؟ لوازم و لواحق آن کدام است؟ و الزامـات پذیـرش مـشروطه چیست؟ به عمل نیاورده بودند. به عبارتی پرسش از ماهیت مشروطه نه قبل از این حادثه و نه بعد از آن بـه عمل نیامد و«هر کسی از ظن خود یار»آن شد، و مثل فیل کاندر خانه تـاریک بود،و هرکس بنا بـه پیـشینه ذهنی و علایق و سلایق خود در مورد آن گمانی می برد.سخن در این نیست که یوسفخان مستشارالدوله در مورد قانون بحثی نکرد و یا میرزا ملکم خان ناظم الدوله در باب فواید و ظواهر تمدن جدید سخنی نـگفت؛بحث در این است که هیچکس از ماهیت دوران جدید که سیطره بر عالم و آدم بنیاد آن،و قانون و مشروطه و اصناف نظامهای جدید سیاسی از الزامات آن بود،بحثی به میان نیاورد.درست که میرزا آقاخان کرمانی در روزنامه اخـتر،سـالها قبل از مشروطه نوشت،غربیان میگویند یا خانه را به سبک ما بساز و یا ما آن را برایت خواهیم ساخت؛اما وی هرگز ننوشت چرا چنین است و بنیاد این سخن در کدام اندیشه نهفته است؟واقع امـر ایـن است آنچه یوسفخان مستشار الدوله در باب قانون نوشت،با مناسبات فکری و الزمات روزگارش تا اندازهای انطباق داشت،اما میرزا آقاخان کرمانی و میرزا ملکم خان ناظم الدوله بیشتر برای تسویه حساب بـا دربـار ایران،اختر و قانون را منتشر کردند و در پس نوشتههای آنان گرچه کورسویی از مظاهر تمدن جدید دیده میشد،اما جای بحثی به سامان همیشه خالی بود.تا منطق درونی نظامهای جدید بشری را بـنمایاند.اسـاسا وقـتی نخستین جرقههای جنبش زده شد،حـتی از عـدالت نـیز چشمانداز دقیقی وجود نداشت.
یکی از خواستههای اولیه معترضان،در عزل عسکر گاریچی از راهداری تهران-قم خلاصه میشد و همین تقاضا خود میزان وقـوف تـقاضاکنندگان از مـعیارها و موازین عدالت را نشان می دهد.وقتی هم مـظفرالدینشاه بـا اعیان و اشراف و نمایندگان مجلس و امرای لشکری و کشوری، آن هم درست اندکی بعد از صدور فرمان مشروطه ملاقات کرد،نمایندگان را«نـوکر»خـواند و گـفت که خداوند«زمام امور را به کفایت»او سپرده و زمام قبض و بـسط مهام اموردر دستان اوست،و کسانی که نماینده ملت لقب گرفتهاند،باید حد خود بدانند و پای از گلیم خویش درازتـر نـنمایند،زیـرا اگر خواجه لطف بیکران راند،نوکر باید حد و حدود خود را بـداند. او مـجلس نمایندگان را مجلسی مشورتی خواند که شاه از باب لطف آن را تأسیس کرده است و نه از باب اینکه مـردم حـقی در تـأسیس مجلس دارند،و شاه فقط اگر مایل بود با آن مشورت می نماید.ایـن پنـدار نـه با الزامات مشروطه سازگار بود و نه با دیگر الزامات دنیای جدید و نه با فـرامین شـرع در مـورد حق الناس.
نخستین رسالهای هم که در دفاع از مشروطه منتشر شد،به قلم حاجی سـید نـصرالله تقوی بود که ابتدا به صورت پاورقی در روزنامه تربیت چاپ شد و بعد بـه رسـالهای مـستقل بدل گردید.در این رساله هم آمده است که مشروطه ابزاری است برای جلوگیری از بـهانهجویی غـربیان که به عنوان«حقوق بشری»مداخله در امور کشورهایی مثل ایران مینمایند.اما تـا پیـش از مـشروطه نه قدرتی بیگانه از ضرورت استقرار موازین حقوق بشر در ایران سخنی گفته بود و نه اساسا مـشکل سـرمایهداری غرب که برجستهترین نمادش در آن زمان بریتانیا محسوب میشد،آزادی و مساوات برای ایرانیان بـود.سـوء اسـتفاده محافلی از حاکمان انگلیس از مشروطه ایران راه را بر انواع نظریههای توطئه پندار باز کرد.به واقـع انـگلیسیها بـه در قید مشروطه ایران بودند و نه خود را مقید و مکلف به حمایت از این نـظام سـیاسی میدانستند.تنها چیزی که برای این محافل اهمیت داشت،مهار روسیه و مات کردن آن در شطرنج سـیاست ایـران بود.با مشروطه این نیت عملی شد و انگلیس در دوره نخست مشروطه به مـنظور حـفظ هندوستان،و در دوره دوم به منظور حفظ سیطره خود بـر مـنابع نـفتی ایران از بحرانسازی و هرج و مرج در کشور حمایت کـرد.
بـرای انگلیس وضعیت مطلوب در مورد ایران از دو حال خارج نبود:یا هرج و مرج و یا اسـتقرار دولت دسـت نشانده.به یاد آوریم کـه در ایـام بحران ایـران بـه هـنگام مشروطه،آن گاه که مدعیان مشروطهخواهی،بـرای پر کـردن خزانه کشور به منظور پرداخت حقوق سپاهیان خود، مالیات بر روده و نـمک و ذغـال-یعنی بیارزشترین کالاها-وضع میکردند،انـگلیسیها نفت ایران را میبردند بـدون ایـنکه دولت مرکزی کوچکترین اطلاع و یا حـساسیتی داشـته باشد.وقتی هم روسیه تزاری از بین رفت،دیگر نیازی به هرج و مرج نـبود و بـاید دولتی وابسته،منافع امپراتوری را تـضمین مـیکرد و ایـن هم با اسـتقرار سـلطنت پهلوی به نتیجه رسـید.
بـه هر حال در سراسر سالهای مشروطه یعنی 1285 تا 1290 شمسی که کشور به اشغال ارتش مـهاجم روسـیه درآمد،هرکس در مورد مشروطه داوری خاصی مـیکرد کـه با واقـعیت مـطابقت نـداشت.در دوره اول مشروطیت،حتی یک رسـاله سیاسی قابل توجه در مورد مشروطه نوشته نشد.تنها رساله مهم این دوره تذکره الغافل و ارشاد الجـاهل مـنسوب به شیخ فضلالله نوری بود،کـه اتـفاقا بـنیاد مـشروطه و مـغایرت آن با مبانی شـرع را بـه خوبی تبیین کرده بود.اما رسالهای که در مورد دفاع از مشروطه نوشته شده و نویسندهاش روشنفکری آگاه بـه شـرایط زمـان و یا روحانی صاحب فتوایی باشد،در این مـقطع-یـعنی دوره اوّل مـشروطه-مـطلقا دیـده نـمیشود.
نخستین رسائلی که به حمایت از مشروطه با رویکرد شرعی نوشته شد،مربوط به ایام موسوم به استبداد صغیر و دوره فترت مجلس اول و دوم است و همه حتی مهمترین آنها یعنی رسـاله تنبیه الامه و تنزیه المله علامه نائینی،به واقع نگاهی دینی و به طور خاص شرعی به مقوله مشروطه است.این رسائل هم رویکرد مشخص و روشنی دارند:تبیین مشروطه بر بنیاد شـرع. حـتی حزب اعتدالی تا حدی میراثدار این سنت بود.وضعیت تفکر این عده را«وضعیت هم این و هم آن»مینامیم،یعنی تلاش برای آشتی دادن شرع با آنچه وجه مثبت مشروطه خوانده مـیشد.
از نـظر اینان،تمدن جدید دو رویه مثبت و منفی داشت و میخواستند آنچه را وجه مثبت می نامیدند،«گزینش»کنند و با ظاهر شرع آشتی دهند.روشنفکران یا کـاری جـدی انجام ندادند و یا اینکه مـشروطه را در حـد مقالات روزنامهای تنزل دادند.باز هم فعالترین این گروه،سوسیال دمکراتهای سابق ارمنی مثل آرشاویر چلنگریان،تیگرانتر هاکوپیان و ورام پیلوسیان بودند. هاکوپیان از کارل کائوتسکی مـیپرسید بـا توجه به اینکه در ایـران نـهادهای سرمایهداری رسوخ و نفوذ ندارد و پرولتاریا شکل نگرفته است،آیا به نظر او میتوان از شرکتهای خارجی دعوت کرد در ایران سرمایهگذاری کنند تا پرولتاریا شکل گیرد و مقدمات تحول از سرمایهداری به سوسیالیسم فراهم شود؟!گـویی سـرمایهدار غربی منتظر دستورالعمل کائوتسکی و گروه مزبور در ایران نشسته بود تا سرمایهگذاری خود را آغاز کند.البته کائوتسکی هم ضمن اظهار بیاطلاعی از شرایط ایران،به طور کلی امکان رشد نهادهای سرمایهگذاری از طـریق سـرمایه گذاری خـارجی را رد کرد.رسولزاده هم تمدن جدید را«یک دوری پلو پخته آماده»میدانست که فقط باید«قبول زحمت کرد و آن را مـیل نمود.»منظورش این بود که نیازی به تفکر و تأمل نیست،هـمه چـیز در غـرب آماده باید تقلید کرد.
در این مقطع اگر حزب اعتدالی از نوعی آشتی مشروطه و شرع حمایت میکرد،حزب رقـیب یـعنی دمکرات،معجونی در هم جوش از اندیشههای سوسیالیسم اروپایی،گرایشهای منشویکی،نارودنیکی و آنارشیستی روسی،لیـبرالیسم فـرانسوی،یـوتلیتاریانیسم انگلیسی و البته مظاهری از اندیشههای شرعی بود،که بنا به ضرورت و در موقع مقتضی یکی از آنها را بـه کار میگرفت.با ملاحظهای هرچند گذار بر روزنامه ایران نو،ارگان این گـروه شاهد اغتشاش ذهنی در مـقالات آنـ خواهیم بود.دمکراتها گاهی خود را طرفدار کارگران میدانستند و از جنبشهای سندیکالیستی حمایت میکردند،در حالی که خود معترف بودند که در ایران،کارگر صنعتی وجود نداشت؛وقتی دیگر میگفتند که بنیاد مشروطه بر«کـارگران،عملهها و دهاتیها» استوار است؛در موقعیتی اطلاق واژه انقلابی را بر خود بهتان و افترا میدانستند و موقعی دیگر از جنبش انقلابی تودهها حمایت میکردند؛گاهی میگفتند لیبرالاند و وقتی دیگر به ضد آن سخن میگفتند؛گاهی ازسـیسموندی،پرودون ومـارکس شاهد مثال میآوردند و از ضرورت تحول ساختارهای تولیدی سخن میگفتند و همزمان ازضرورت تحول ایران به سمت سرمایه داری دفاع میکردند. گاهی سرمایهداری را نظامی ضد بشری میخواندند و گاهی دیگر میگفتند اگر جلو اسـتقرار نـهادهای سرمایهداری گرفته شود،مثل امپراتور چین که پکن،شهر آسمانی را،به اجنبی تسلیم کرد و خود گریخت تا جان به سلامت به در برد،همان بلا بر ایران نیز نازل خـواهد شـد.با همه این اوصاف،گاهی دیگر به تبعیت از پلخانف بر نقش شخصیتها در تاریخ تأکید میکردند.
این وضعیت در یک کلام نشان از آشفتگی فکری و بحران در نظریه بود.بحران نظریه باعث اغـتشاش در عـمل شـد.از سویی آیت الله آخوند ملاکاظم خـراسانی مـشروطه ایـران را بر اساس «قوایم مذهبی»ممکن و میسر میدید،و از آن سوی سیدحسین اردبیلی میگفت در امور «سیاسیه ملکیه»تقلید نمیکند.از یک طرف آیت الله خراسانی دسـتور مـیداد کـه هیئت پنح نفره نظارت بر شرعی بودن مـصوبات مـجلس باید هرچه زودتر انتخاب شوند و از طرف دیگر عدهای نفس نظارت شرعی را مغایر مشروطه عنوان میکردند.علما،دولت را از دخالت در محاکم شـرعی بـر حـذر میداشتند و میگفتند مجلس حق قانونگذاری در حوزه قضا را ندارد و به طـور مثال استیناف را مردود میشمردند و از سویی وزارت عدلیه که در دست مخالفان آنها بود،ساز خود را میزد.آنچه اجرا مـیشد نـه ربـطی به شرع داشت و نه مشروطه؛وضعیت در هم آشفته «هم این و هـم آن»و تـلاش برای«گزینش»وجه مثبت تمدن غرب و آشتی آن با ظواهر شرع.به وضعیت«نه این و نه آن»اجـنجامید.اوضـاعی کـه شکل گرفت نه با مشروطه و الزامات آن منطبق بود و نه با ظواهر شـرع.
در هـمین حـال هرج و مرج بیداد میکرد؛هرکس زرنگتر بود رولوری مییافت و به عناوین مختلف با مخالفان تـسویه حـساب مـیکرد،بدون اینکه کسی را جرئت مقابله باشد.روز روشن و به طور مثال وسط چهار راه مخبر الدوله،عـدهای بـا موزر،مخالف خود را میکشتند و نام آن را ضدیت با استبداد مینهادند.ایلات و عشایر بـه هـوای رسـیدن به تخت سلطنت دست به شورش میزدند،اقتصاد به هم ریخته،دولت فلج و جامعه بـه شـدت آشفته شده بود.در همین حال و هوا بارها استقلال و تمامیت ارضی کشور از شمال و جـنوب تـوسط روس و انـگلیس نادیده گرفته شد.مصالح ملی امری ناشناخته بود،هرکس آنچه را که به ذهنش میرسید اجـرا مـیکرد و کاری نداشت که این عمل به چه میزانی با الزامات نظام مـشروطه مـنطبق اسـت.به قول کسروی و مخبر السلطنه هدایت،هر که بیشتر و بهتر فحش میداد مشروطه خواهتر بـود.ایـن بـحران عملی،ریشه در بحرانی نظری در باب فهم مشروطه داشت.طرفه اینکه هیچکس در بـاب دیـدگاههای خود تأمل نکرد و آن را آسیبشناسی و یا کالبد شکافی ننمود و باورهایش را به محک تجربه حک و اصلاح نساخت.
آخـوند خـراسانی نوشت که کسانی که به مشروطه اروپایی باور دارند به سوی مـعشوق خـویش به پاریس عزیمت کنند؛ملا عبدالله مـازندرانی فـتنهها را زیـر سر«بهائیه لعنهم الله تعالی»و «انجمنهای سریه و سـتاریه»دانـست و در مقابل مخالفان آنان،دخالت همه جانبه روحانیون مقیم نجف را عامل بحران خواندند.وقـتی بـا هجوم روسیه به کشور در مـحرم 1330 و بـردار شدن بـرخی مـشروطهخواهان در عـاشورای تبریز،مشروطه رخت بربست،موجی جـدید از بـحرانها و هرج و مرج کشور را فراگرفت که نقطه اوج آن تأسیس کمیته مجازات به هنگام جـنگ اول جـهانی بود.
اینک حتی رهبران سابق مـشروطه مثل سید حسن تـقیزاده،در عـدولی واضح از مواضع نه چندان دور خـود،بـه ضرورت استقرار مردی قدرتمند بر اریکه قدرت باور پیدا کردند.گناه ناکامیها،هـرج و مـرجها و بحرانها به گردن مشروطهای افـکنده شـد کـه حتی یک روز نـیز بـه اجرا در نیامد.بدون ایـنکه کـسی توضیح دهد در کدامین مقطع،مشروطه و معیارهای آن،حتی با همان تلقی معوج روشنفکران و یا دیـدگاه روحـانیان به بوته اجرا گذاشته شد،مـشروطه را بـرای مردم ایـران زود دانـستند،تـودهها را متهم به جهالت و نـادانی کردند و با این وصف از آنان خواستند همانطور که در هنگامه مشروطه پای در رکاب جهاد نهادند،اینک بـرای اجـرای منویات آنان در مورد استقرار«ابر مـرد»وارد مـیدان شـدند.هـمان مـردمی که طرف خـطابشان بـودند،متهم میشدند که فقط با زور متمدن میشوند.از«استبداد منور»سخن گفتند،به جستجوی بیسمارک و پطر کـبیر و مـیجی بـرآمدند،و در نهایت قزاقی را که حتی از حداقل سواد مـتعارف نـیز مـحروم بـود تـا چـه رسد به درک و فهم تجدد و الزامات آن،به عنوان بیسمارک ایران بر تخت سلطنت نشاندند تا تتمه اعتبار مشروطه را به باد دهد و مجلس را«طویله» نام نهد،دولتی پادگان تـشکیل دهد و ایران را همه سربازخانه کند و حتی بر کسانی مثل داور و تیمور تاش که او را بر کشیده بودند،ابقا ننماید و آنان را به تیغکین رهسپار دیار عدم نماید.به این شکل از استبداد پرنور بـیسمارک،تـاریخ،موش کور حکومت قزاقان را زایید و مشروطه ایران به قعر انحطاط خود در غلتید،و وضعیتی شکل گرفت که ما آن را«بناپارتیسم ایرانی»مینامیم.این همه به دلیل فقدان تأملی عقلانی و خردورزانه بـرای بـحرانهای نظری مشروطه،فقدان تحریر محل نزاع و عدم تلاش برای انسجام بخشیدن به ساختار اندیشه مشروطهخواهی و الزامات آن بود.
اهمیت کودتای سوّم اسفند
کـودتای سـوم اسفند 1299 از جمله مهمترین رخدادهای تـاریخ مـعاصر ایران است.این کودتا که درست چهارده سال پس از انقلاب مشروطه رخ داد،بنیان بسیاری از دستاوردهایی را که در مشروطه شکل گرفته بود،بر باد داد و زمینه دیکتاتوری رضا خـان را فـراهم آورد.معمولا مورخین در بررسی کـودتای سـوم اسفند 1299 سرکرده اصلی آن یعنی رضا خان میر پنج را مورد توجه قرار میدهند و تحولات مربوط به این حادثه را چونان سقوط بهمنی سهمگین در فضای رعبانگیز بعد از مشروطه ارزیابی میکنند،اما ایـن دسـته از مورخین غافلاند که با نسبت دادن ارادهای پولادین به رضا خان و تأکید بر ابتکار فردی او،وی را بیش از آن چیزی که بود بزرگ میکنند.به عبارت بهتر تأکید بر نقش رضا خان در وقـوع کـودتا چیزی اسـت که او خود دوست داشت به آن شهره شود،کما اینکه در سالگرد کودتا یعنی اسفند سال 1300 در بیانیهای اعـلام کرد با وجود او عجیب است کسی دیگر را عامل کودتا معرفی نـمایند!رضـا خـان با این بیانه میخواست بر نقش بریتانیا در شکلگیری دور جدیدی در تاریخ معاصر ایران سرپوش گذارد و مخالفان کودتا را بـا تـهدید از سر راه کنار زند.از آن به بعد همه تلاشها حول محور نقش پنجه آهـنین رضـا خـان در استقرار وضع نو دور میزد.اما سئوال ناظرین تیزبین این بود که دستهای پشت پرده کودتا را چـه کسانی هدایت میکردند؟کدامین علل و عوامل دست به دست هم داد تا مردی را که از سواد مـتعارفی هم محروم بود،بـه عـنوان بیسمارک ایران بر تخت سلطنت نشانند؟ و از این بالاتر کنجکاوان میخواستند بدانند کارگردانان این سناریوی مضحک چه کسانی هستند؟
به واقع کودتا در آن شرایط محصول فرایندهای تاریخی ریز و درشتی بود که در فضای بعد از سقوط مـشروطه رخ نمود و بیتوجهی به آنها و نیز دیگر عقبههای سیاسی،اقتصادی و اجتماعی کودتا،راه را بر هرگونه تحلیل سادهانگارانه و مبتنی بر نظریه اصالت دادن ناموجه به شخصیتهای تاریخی هموار میسازد و خواننده را از عمق غافل حادثه غـافل مـینماید.توجه بیش از اندازه به ابتکار فردی و تأکید بر ذکر خاطرههای تاریخی این حادثه مؤثر تاریخی،از آن حیث صورت گرفته است تا محتوای واقعی کودتا مستور بماند و آن حادثه را در حد رخدادی عـادی و طـبیعی سیاسی جلوهگر سازند.آنچه از تاریخچه کودتا در دست است یا نگاشته عوامل درجه چندم همان کودتاست،یا نوشته کسانی است که به نحوی از انحا منکر حضور بریتانیا در آن حادثهاند.بـه عـبارت بهتر اینان حتی سؤال نمیکنند این رضا خان چگونه در فضای آشوب زده بحرانهای سیاسی و اجتماعی ایران ظهور کرد؟او چگونه،با کدام عقبه و با کدام تشکیلات منسجم به میدان آمد؟آیا حادثه بـه آنـ مـهمی یک شبه شکل گرفت و بـه طـور مـثال آیرونساید اراده کرد رضا خان را به تصرف تهران وادارد و این امر صورت،بدون اینکه آب از آب تکان خورد؟اگر این تحلیل سادهانگارانه را بپذیریم،به واقع اهـمیت وقـایع تـاریخی و نقش عوامل ذی مدخل و تأثیر گذار را در آن انکار کردهایم.بـالاتر ایـنکه فرایند شکلگیری تحولی تاریخی را بسیار ساده نمودهایم،این قضاوت البته فقط ذهن عوام را میتواند اشباع کند،و مسلما نکته بـینان را از ادامـه تـحقیق منصرف نمیسازد.به نظر ما کسانی که بر نقش مـحوری شخص رضاخان در کودتا تأکید میکنند،میخواهند واقعیتی بزرگ را پنهان سازند.این واقعیت نقش بریتانیا و عوامل داخلی همسو بـا سـیاستهای ایـن کشور است در وقوع کودتا.
آفت این نوع نگاه کردن به حـوادثی مـثل هیمن کودتا،غفلت از این نکته است که رضا خان به رغم شعارهای شداد و غلاظ اولیه خـود کـه در ابـتدا حتی روشنفکران آزادهای مثل میرزاده عشقی را هم فریب داد،با اقدامات بعدی خـویش جـنبش مـشروطه را به قعر فضاحت خود کشانید و آن را به وادی ابتذالی سوق داد که هیچکس حتی طرفداران او انـتظارش را نـداشتند.بـعد از کودتا تحولاتی رخ داد که از بنیاد با حادثهای که در چهارده سال پیش اتفاق افتاده بـود،در تـغایر و تناقض بود.اخیرا کسانی تلاش دارند این نکته را اثبات کنند که حکومت رضـا خـان ادامـه طبیعی جنبش مشروطه بود.به گمان اینان با استقرار رضا خان بر سریر سـلطنت،شـعارهای مشروطه عملی شد!این مضحکترین تحلیل کودتاست.وقتی شواهد و قرائن فراوانی در دست داریـم کـه نـشان میدهد رضا خان نه تنها هیچ باوری به نظام مشروطه نداشت،بلکه کوچکترین آگاهی سـطحی هـم از این نظام سیاسی نمیتوانست داشته باشد،چگونه میتوانیم اقدامات او را ادامه طبیعی مـشروطه عـنوان نماییم؟تمام اطـوار او نشان میداد تا چه میزان با مشروطه و الزامات آن خصومت میورزد.او حتی خود ادعایی در مـشروطه خـواهی نـداشت،زیرا نه تنها از آن هیچ گونه آگاهی نداشت،بلکه این نظام را مغایر دیـکتاتوری لجـام گسیخته خود میدانست.
بسیار شنیده شده است که میگویند کودتای سوم اسفند 1299 نتیجه طبیعی روند مـشروطه بـود.واقع امر این است که گرچه به لحاظ توالی تاریخی کودتا بـعد از نـهضت مشروطه رخ داد و آن حادثه در پی سلسله حوادثی دهشتناک و اسفانگیز پس از سـقوط مـشروطه رخ نـمود؛اما به لحاظ مضمون تاریخی شعارهای کـودتا و حـوادث شکل گرفته بعد از آن،در رابطه مستقیم با تکاپوهای مافیای داخلی و حامیان استوار سیاسی-اقـتصادی آنـان که قرارگاهشان در هندوستان قرار داشـت،بـه شمار مـیآید.ایـن مـافیا همان طور که پیشتر در رساله بـحران مـشروطیت در ایران نشان دادهایم و از خلال منابع موثق ابعاد آن را کاویدهایم،از دوره ناصری مشغول تکاپو بـود، در دوره مـشروطه فرصت مناسبی برای عرض اندام یـافت و در دوره بعد از مشروطه چـنان بـه بحرانهای سیاسی،اقتصادی و اجتماعی دامـن زد،کـه طفل مشروطه را به پیری زودرس رساند و با کودتای سوّم اسفند 1299 بر عصای موریانه خـورده مـجلس و قانون ضربتی سخت وارد آورد و به ایـن شـکل آن را از پای انـداخت و درهم فروپاشانید.در ایـن دوره دسـتهای مرموزی مجلس سوّم را بـه تـعطیلی کشاندند،مانع از تشکیل مجلس چهارم شدند و این مجلس زمانی شکل گرفت که قدرت واقـعی بـه دست رضا خان سردار سپه افـتاده بـود؛کسی کـه کـوچکترین بـاوری به مجلس نداشت.بـه واقع کسانی که مانع از تحقق مشروطه و الزامات آن شدند هم،هیچ باوری به مشروطه نداشتند.هـمینان بـودند که یوسف قانون را به چاه ویـل حـکومت قـزاقان افـکندند. راه حـل بسیار ساده بـود:گـروهی که میخواستند ایران برای همیشه در مدار منافع بریتانیا قرار گیرد و با مافیای سیاسی-اقتصادی این کـشور چـه در لنـدن و چه در دهلی و بمبئی و سیملا همسو بودند،مـانع از اسـتقرار نـظم و ثـبات مـیشدند،اجـازه نمیدادند قانون نهادینه شود،امور در مجرای طبیعی خود به حرکت درآید و در یک کلام مانع از طی شدن فرایندهای قانونی میشدند. اینان به محض اینکه دولتی مقتدر تشکیل مـیشد،تلاش میکردند آن را براندازند،و هرگاه خود دولت را به دست میگرفتند انواع و اقسام بحرانها را به وجود میآوردند تا دشمن را به خاک کشور بکشانند و اینکه او را تحریک به عملیات نمایند.هدف این بود تا از ایـن طـریق دولت نظامی خود را به ملّت تحمیل نمایند.بودند کسانی که از این عملیات با عنوان کودتا یاد میکردند.یکی از برجستهترین اینان ملک الشعرای بهار بود.به عبارت بهتر همان کـسانی کـه مانع از اقدامات قانونی در راستای منافع و مصالح ملّی کشور میشدند،خود به عملیات سیاه دست میزدند.تشکیل گروههای مرگ یکی از این اقدامات بود.
ایـنان هـمان کسانی بودند که بهانه بـه دسـت دشمن جراری بهنام روسیه دادند.سیاست انگلیس هم به کمک آنان آمد،یعنی اینکه با رضایت کامل دستگاه سیاست خارجی بریتانیا،روسیه را به خـاک ایـران کشانیدند و با اقدامات خـود بـاعث شدند این نیرو تا دوره انقلاب بلشویکی در کشور بماند.هر دولتی که میخواست با اقدامات خود نیروهای روسیه را به نحو مقتضی از کشور خارج کند،با تحریکات اینان مواجه میشد.در دوره دو ساله بـعد از اولتـیماتوم،جنگ داخلی سراسر کشور را فراگرفت و جای جای کشور عرصه تاخت و تاز گردنکشان و دزدان و راهزنان شد.از سویی شاهزادگان قاجار به جای هم افتادند.فتنه سالار الدوله یکی از این منازعات بی سرانجام بود کـه بـاعث گردید حـرث و نسل ملّت مظلوم غرب کشور به یغما رود.در این دوره روسها از فرصت استفاده کردند و نیروی مطیع خود یـعنی صمد خان شجاع الدوله را در تبریز به قدرت رسانیدند؛مردی که در قساوت دسـت روسـها را از قـفا بسته بود.نیز در این دوره شمالغرب،شمال و شمالشرق کشور عرصه تاخت و تاز نیروهای روسیه بود.از آن سـوی انـگلیسیها از فرصت استفاده کردند و نیروهای مزدور هندی خود را در نواحی جنوبی ایران اسکان دادند.هـیچ نـیروی مـشخصی توان رویارویی با این دو قدرت بزرگ را نداشت.با این وصف هسته مقاومتی از نیروهای تحت امـر میرزا کوچک خان جنگلی توانست روسها را با عملیات ایذایی از خاک گیلان خارج سـازد،همانطور که بعدها انـگلیسیها را از ایـن منطقه بیرون راندند.
از سقوط مشروطه تا وقوع جنگ اوّل جهانی،انواع و اقسام دولتها سرکار آمدند.ناصر الملک نایب السلطنه،این مظهر یاس و نومیدی،رعبی هراسناک در دل احمد شاه جوان افکند که هرگز بـختک آن هراس او را رها نساخت.آنچه از درون اندیشهها و طرز رفتار ناصر الملک استنباط میشد،تحقبر ایران و ایرانی بود.به برخی از ابعاد زندگی سیاسی او در کتاب بحران مشروطیت در ایران اشاره کردهایم.ناصر الملک،این مـظهر گـریز از مسئولیت،نه خود قابلیت داره کشور را داشت و نه میگذاشت دست توانمندی که به مشروطه هم باور راستین داشته باشد،زمام امور را به دست گیرد.مهمترین اقدام خائنانه ناصر الملک و گروه هـمسوی بـا او،ممانعت از تشکیل مجلس بود.به واقع سه سال بعد از تعطیلی مجلس دوّم بود که ناصر الملک بار دیگر انتخابات مجلس سوّم را برگزار کرد؛تازه این اقدام هم برای مصالح ایـران نـبود.او میخواست احمدشاه را به عنوان شاه قانونی که به سن تکلیف رسیده است معرفی نماید و خود دوباره به اروپا باز گردد تا به عیش و نوش بپردازد.
در فاصله این سالها منفیبافی،بـیاعتمادی بـه ایـران و ایرانی،مذهب مختار ناصر المـلک بـود. در هـمین دوره او به مسافرت دور و دراز خود به اروپا رفت،کشور را با شاهی خردسال و گروهی توطئهگر رها ساخت تا آنان بذر ناامیدی در قلبش بکارند و او را از رونـد تـحولات سـیاسی کشور وحشتزده نمایند.در این فاصله او با نامه و تـلگراف کـشور را اداره میکرد!وقتی هم به ایران بازگشت،اندکی بعد از ورود او،جنگ اوّل جهانی شکل گرفت.ناصر الملک، احمدشاه را به تخت سلطنت نـشاند و خـود بـا حقوقی گزاف که بر خزانهداری کشور تحمیل کرد، روانه اروپا گـردید و تازه بعد از کودتای رضا خان و زمانی به کشور بازگشت که او سلطنت را تغییر داده بود.یک سال بعد گـروه بـحرانساز،ارتـشهای روسیه و انگلستان را به ایران کشانید. این بار هم تلاشی زاید الوصـف مـبذول گردیده تا مانع از تداوم جلسات پارلمان شوند.مثل دوره دوّم مجلس،اینان کاری کردند تا روسها بـه نـزدیکیهای تـهران لشکرکشی نمودند،اینان هم پایتخت را رها کردند و گریختند.این سوّمین باری بـود کـه مـجلس زودتر از موعد مقرر تعطیل میشد.در دوره اوّل با به توپ بستن آن توسط محمدعلی شاه بـود کـه مـجلس تعطیل شد،در دوره دوّم حملات روسها به دنبال اولتیماتوم باعث تعطیلی آن گردید،و سوّمین بار هم بـا حـمله روس و انگلیس به شمال و جنوب کشور مجلس تعطیل شد.در این زمان تنها یک سـال از تـشکیل مـجلس میگذشت.نکته مهم در هر سه دوره بحران این بود که گروهی خاص،عامدانه و با جـهتگیری کـاملا هوشیارانه مجلس را به تعطیلی کشاندند و یا اینکه از تعطیل آن استقبال کردند تا فضا را بـرای تـسلط زورگـویانی از قماش رضا خان فراهم آورند.این گروه با برنامهای کاملا حساب شده،با تعطیل خـانه مـلّت،راه را برای فراگیر شدن بحرانهای عدیده باز نمودند و در شرایطی مثل دوره برگزاری کنفرانس صـلح پاریـس،هـیچ نمایندهای از مجلس ایران نتوانست در آن شرکت کند و حقوق ملّت ایران را مطالبه نماید.کشور به حال هـرج و مـرج و بـیقانونی رها شد.در همین دوره اینان انواع و اقسام جوخههای مرگ تشکیل دادند تا بـه قـول بهار،فضا را برای کودتایی نظامی مهیا کنند.در آن زمان چنین امری ممکن نشد،اما اندکی بـعد بـه سال 1299 همین گروه مقدمات کودتای رضا خان را فراهم آوردند.
درست در دوره جـنگ اوّل جـهانی بود که همین عده بر بحرانهای اجـتماعی هـم دامـن زدند. یکی از وحشیانهترین این اقدامات کمک بـه گـسترش قحطی بزرگ سالهای 1296 تا 1298 بود.هرگاه دولتی روی کار میآمد تا این بـحران شـوم را مهار سازد،اعضای گروه مـورد نـظر به حـرکت در مـیآمدند و بـه قمیت نابودی حدود نیمی از جمعیت بـیگناه کـشور در اثر گرسنگی، اهداف ضد ملی خود را پیش میبردند.این ایام مقارن بـود بـا اشغال اکثر مناطق کشور به دسـت دشمن خارجی،اما ایـن گـروه به هر نحو ممکن تـلاش مـیکرد مانع از برقراری ثبات و آرامش در کشور شود.در آن سوی زمامداران و حکام نالایق محلی،دمار از روزگـار مـردم در میآوردند و با بیرحمی خاصی آنـان را زجـر و آزار و شـکنجه میدادند.هیچ نـهادی نـبود تا به فریاد مـردم رسـد.
مجلس تعطیل بود و با اینکه در دوره نخست ریاست وزرایی وثوق الدوله انتخابات برخی نواحی و به طـور خـاص تهران برگزار شد،اما تشکیل مـجلس چـهارم بعد از گـذشت بـیش از چـهار سال از برگزاری انتخابات آن و بـیش از پنج سال بعد از تعطیلی مجلس سوّم،زمانی تشکیل شد که قدارهبندان قزاق بر مقدرات امـور مـردم تسلط یافته بودند.
پیش از این بـه دنـبال وقـوع انـقلاب بـلشویکی روسیه،انگلستان قـصد آنـ کرده بود تا ایران را چون لقمهای آماده ببلعد و آن را در کانون منافع دنیای سرمایهسالاری قرار دهد و بویژه بـه دنـبال نـاکامی قرارداد 1299 وثوق الدوله،هزینه امنیت سرمایههای شرکت نـفت انـگلیس و ایـران را از کـیسه مـلت ایـران تأمین و تضمین نماید.این گروه اخیر الذکر البته از دوره ناصرالدین شاه قاجار در تکاپویی مستمر و مداوم بودند و در آن شرایط تاریخی و به دنبال خروج اولیه و کوتاه مدت روسیه از عرصه رقابتهای نـظامی و سیاسی بر سر ایران؛و درست در شرایطی که حکومت جدید مشغول دفع ضد انقلاب داخلی خود بود،راه را از هر جهت هموار دید و با کوبیدن آخرین میخ بر تابوت بیمار محتضر مشروطه،مـسیر صـعود قزاق را بر سریر سلطنت ایران هموار ساخت. قوس نزولی مشروطه مقارن بود با قوس صعودی دیکتاتوری.یک سر این دیکتاتوری به گروه بحرانساز داخلی مربوط میشد و سر دیگر آن بـه حـکومت هند انگلیس و صاحبان قدرت و ثروت در لندن.
ضربه کودتای سوم اسفند باعث شد تا مشروطه ناقص ایران که از فرط درد و رنج اقتصادی و اجتماعی به زانـو درآمـده و خم شده بود،به زمـین درغـلتد و در آبان ماه 1304 با تغییر سلطنت تیر خلاص بر پیشانی آن شلیک شود.همان طور که حمله نادرشاه به هندوستان به دلیل ضعیف و ذلیل نمودن بـیش از انـدازه امپراتوری محتشم مغولان هـند بـود؛و زمینه تسلط کمپانی هند شرقی را بر آن کشور فراهم ساخت و کمپانی به آسانی از فرصت به دست آمده سود جست و موقعیت خود را در هند تحکیم نمود؛کودتای رضا خان هم باعث گردید بـقایای سـرمایه سالاران مستقر در آن کشور که از مرده ریگ کمپانی هند شرقی ارتزاق میکردند،زمینههای تسلط نهایی خود را بر این مرز و بوم تسجیل بخشند.
ماهیت کودتای سوم اسفند
بدین ترتیب منشاء اصلی کـودتای سـوم اسفند 1299 را بـاید در فعالیتهای دائم التزاید گروهی از سرمایه سالاران بریتانیا دانست که گردانندگان آن عبارت بودند از برخی اعضای کابینه لوید جرج مـثل لرد ادوین مونتاگ وزیر امور هندوستان،لرد چلمسفورد نایب السلطنه هندوستان،سرویـنستون چـرچیل وزیـر جنگ و منشی مخصوص نخستوزیر یعنی سر فیلیپ ساسون.از سویی سر هربرت ساموئل نخستین قیم فلسطین بعد از خـاتمه جـنگ اول جهانی و پسر عموی ادوین مونتاگ همسو با برخی از محافل خاص ایرانی به نـوعی در ایـن کـودتا دخیل بود.
اینان بدون اطلاع وزیر امور خارجه وقت یعنی لرد ناتانیل جرج کرزن و با هـماهنگی بعضی از اعضای سفارت بریتانیا درتهران،کودتایی را سازمان دادند که خشم وزیررا برانگیخت.مـاهیت این کودتا چه بود؟
از دیـر هـنگام،حتی پیش از وقوع انقلاب مشروطه و البته پیش از کشف نفت در ایران،عدهای از انگلیسیها بر این باور بودند که این کشور باید به نوعی اداره شود تا به طور تمام اعیار از نظر نظامی و سـیاسی در مدار منافع بریتانیا واقع گردد و بتواند مرزهای شرقی کشور را که هم جوار با هندوستان بود صیانت نماید و از تهاجم نیروی ثالثی به این مرزها جلوگیری کند.با وقوع انقلاب روسیه،این سـیاست بـیش از پیش کانون توجه گروه یاد شده واقع شد.در این هنگام دو سیاست منفک از هم-اما نه الزاما کاملا متمایز-در بریتانیا شکل گرفت:نماینده یک سوی این سیاست لرد کرزن وزیر امور خـارجه بـود که قرارداد وثوق الدوله را به ایران تحمیل کردند.فضای بعد از مشروطه بسیار تیره و تار بود.علت قضایا در این موضوع نهفته بود که توده ایرانیها درگیر در بحرانهایی شدند که ناخواسته بـه دام آن غـلتیدند،اما بحرانسازان داخلی همسو با محافل یاد شده به خوبی میدانستند چه میکنند و کشور را به چه سمت و سویی سوق میدهند.ظاهر موضوع این بود که انگلستان از استقرار دولت مسئول و حـکومت مـشروطه در ایـران جانبداری میکند،حال آنکه بـاطن مـوضوع بـه شکلی دیگر بود:انگلیسیها از فرصت به دست آمده بعد از مشروطه ایران سود جستند تا حریف روسی خود را از صحنه تحولات کشور بـه کـلی خـارج سازند.از سویی اینان درصدد بودند تا دولتی وابـسته بـه منافع امپراتوری بریتانیا را به قدرت رسانند تا هوّیت ملّی ایران را به تاراج نهند و دوری جدید در تاریخ این کشور رقم زنـند.یـک سـوی این سناریو تشکیل دولتی پادگانی در ایران بود که باید بـا پول ملّت ایران منافع یاد شده را تضمین میکرد و روی دیگر آن تحقیر ایران و ایرانی بود.بنیاد ایدئولوژیک چنین حکومتی هم البـته تـوجیه زور بـر مبنای محقق ساختن عقاید مجعولی بود که باز هم آبشخور آن یـا کـمپانی هند شرقی بود و یا محافل خاص مقیم هند و همسو با سیاستهای یاد شده در سطور بالا؛ایـن ایـدئولوژی مـجمعول باستانگرایی نامیده میشود.
مسئلهای دیگر هم وجود داشت.سیاست انگلیسیها در دوره چهارده سـاله بـعد از مـشروطه، بیثبات ساختن دولتهای ایران و دامن زدن بر بحرانهای عدیده اقتصادی و اجتماعی بود.ماهیت امـر غـیر از مـسئله هندوستان،در وجود نفت ایران خلاصه میشد که کشف آن درست مصادف بود با ایام فـترت مـجلس اول و دوم؛درست دو ماه بعد از کشف نفت،انگلیسیها به عنوان حمایت از مشروطه و به واقـع صـیانت از مـنابع نفتی جنوب ایران که در انحصار آنان قرار داشت،از لشکرکشی به تهران توسط اردوی گیلان و بـختیاری دفـاع کردند.ویژگی وضعیت بیثبات و هرج و مرج این بود که مردم و رهبران آنان از مـبرمترین نـیازها و مـشکلات کشور ناآگاه میشدند. درست در شرایطی که غوغای احزاب سیاسی و بحث بیحاصل اینکه مشروطه چیست؟در ایران جـریان داشـت-و البته هرگز هم معلوم نشد این مشروطه چیست-رنج،فقر و بینظمی در کـشور بـه اوج خـود رسید.
وقتی دولتهای ایران برای افزودن عایداتی هرچند ناچیز به بودجه اقتصاد ورشکسته کشور بـر ذغـال و روهـ حیوانات و نمک مالیات میبستند،توجه نمیکردند که در خوزستان نفت کشور به یـغما مـیرود.انگلیس سیاست دامن زدن به بحرانها را به این منظور تشدید میکرد تا کسی به مهمترین مـسئله کـشور یعنی نفت توجهی نشان ندهد و البته همین طور هم شد؛و این در شـرایطی بـود که این دولت برخی سیاستهای خود را در پوشش دروغـین دفـاع از مـشروطه ایران عملی می کرد.اما وقتی روسـیه بـا انقلاب از صحنه رقابتهای داخلی ایران خارج شد،برای تسلط تمام عیار بر کـشور بـهانهای مناسبتر پیدا گردید:اگر انـگلیسیها پای خـود را از ایران بـیرون کـشند بـلشویسم کشور را خواهد بلعید.
اگر در دوره مشروطه بـه دلیـل حضور روسیه تزاری،سیاست بیثبات کردن کشور برای پیشبرد اهداف اقتصادی سـرلوحه کـار بریتانیا قرار داشت،اینک باید در غـیاب رقیب،دولتی وابسته روی کـار مـیآمد.این دولت وابسته لزوما میبایست مـتکی بـر ارتشی متحد الشکل باشد که با قدرت نظامی و دولتی پادگانی اعمال حاکمیت نـماید،در ایـنجا بود که ضرورت استقرار مـرد قـدرتمند را پیـش کشیدند و گناه نـاکامیها را بـه گردن مشروطهای افکندند کـه وجـود خارجی نداشت.
بهانههای لازم هم مهیا بود:اینان جنبش میرزا کوچک خان جنگلی را شـاهد مـثال میآوردند، چرا که میرزا مانع از رفـت و آمـد انگلیسیها در مـنطقه شـده آشـکارا نوک تیز حملات خـود را متوجه سیاستهای استعماری بریتانیا کرده بود.سرپرسی کاکس وزیر مختار وقت بریتانیا در تهران دائما هـشدار مـیداد اگر انگلستان نیروهای خود را از ایران خـارج سـازد،تـهران بـه دسـت قوای کوچک خـان خـواهد افتاد.ادوین مونتاگ با این دیدگاه کاملا موافق بود.او بر این باور بود که حتی نـیروهای انـگلیسی مـقیم شرق ایران نباید احضار شوند،زیرا در چـنین صـورتی شـرق ایـران ظـرف دو هـفته به دست نیروهای بلشویکی میافتد.اما حضور نیروهای انگلیسی در ایران مستلزم صرف بودجه هنگفتی بود که باعث نارضایتی گروهی از رجال بریتانیا میشد.درست در چنین شرایطی بود کـه قرار داد 1919 منعقد شد.
طبق قرارداد وثوق الدوله،دولت انگلیس هزینههای تشکیل ارتش متحد الشکل ایرانی را متقبل میگردید.به دید جوزف چمبرلین وزیر خزانهداری دولت لوید جرج،انگلستان که خود از جنگی جهانگیر خـارج شـده بود و اینک با بحرانهای عدیده مالی دست و پنجه نرم میکرد، نمیتوانست به طور دراز مدت این هزینهها را بر عهده گیرد،اما در عین حال ایران باید در مدار منافع انگلستان حفظ مـیشد.چـرچیل وزیر جنگ هم خطاب به چمبرلین نوشت؛از ریخت و پاش بودجه ارتش انگلستان به دلیل شرایط ایران و بین النهرین ناراخت است و باید برای تقلیل ایـن هـزینهها راهی پیدا کرد.آنچه بـیش از هـمه در کنار مسئله هند خواب دیوان سالاران بریتانیا را آشفته میساخت،نفت ایران بود.
وزارت دریاداری به صراحت خاطر نشان میساخت که نفت ایران مهمترین منبع تـهیه سـوخت ناوگان نیروی دریایی انـگلستان اسـت.به تصریح دریاداری غیر از نفت جنوب،منابع دست نخورده دیگری در ایران وجود داشت که انگلیس باید بر آنها تسلط مییافت؛یکی از این منابع در نواحی شمالی ایران واقع بود که دریـاداری حـتی حاضر بود به قیمت اعزام نیروی نظامی آن را تحت تسلط خود در آورد.اما با وجود قوای میرزا کوچک خان این سناریو به رؤیا شباهت داشت.در اینجا بود که سناریوی دیگری شکل گـرفت:کـارمندان محلی سـفارت انگلستان در تهران،توصیه کردند انگلستان باید از الیگارشی قاجار که حاکم بر ایران است،فاصله گیرد تا اعـتماد برخی از محافل داخلی این کشور را به خود جلب نماید.بنابراین نـورمن وزیـر مـختار جدید انگلستان تصمیم گرفت نخست وزیر وقت میرزا حسنخان وثوق الدوله را به رغم حمایت شخص کرزن از او،سرنگون سـازد. تـصمیم بعدی این بود که بین صفوف جنگلیها اختلاف افکنند.این مأموریت بر عـهده سـردار فـاخر حکمت نهاده شد؛حکمت از این مأموریت پیروز خارج شد.از آن سوی تصمیم بر این گرفته شـد تا جنبش شیخ محمد خیابانی در آذربایجان را که صبغهای کاملا ضد انگلیسی داشت در هـم فروپاشانند.راه حل قضیه بـسیار آسـان بود:باید تبلیغ میشد این افراد از مرام و مسلک بلشویسم حمایت میکنند،با اینکه هر دو تن در کسوت روحانیت بودند نیز باید عدهای بویژه در صفوف جنگلیها دست به اقدامات افراطی میزدند تا تـودههای مردم را از جنبش میرزا جدا سازند.
عدهای از مأمورین بومی انگلیسیها در گیلان این رسالت،یعنی ایجاد شکاف در صفوف جنگلیها را عهدهدار شدند.اندکی بعد از اختلافافکنی سردار فاخر حکمت و دسیسههای بریتانیا،به روایت یحیی دولتـآبادی خـانههای مردم به تاراج رفت؛اموال متمولین و ملاکین مصادره یا به آتش کشیده شد؛به عنوان کمونیسم جان و مال و ناموس مردم مورد هجوم واقع شد؛نهاد خانواده مورد حمله واقع شـد و خـلاصه اینکه فضایی از رعب و وحشت شکل گرفت تا ضرورت استقرار امنیت و حفظ نظم را با اتکای به یک دیکتاتور موجه سازند؛و این تحولات البته باعث انزوای کوچک خان گردید.این در حـالی بـود که میرزا از سوی دولت جدید التأسیس شوروی هم مهری نمیدید.به واقع او آمادگی داشت بعد از مدتی تجربه همکاری سست بنیان، راه نفوذ بلشویکها را هم در شمال کشور مسدود سازد.از سویی از مدتها قـبل عـنوان مـیشد قرار داد 1919 را که باعث نفرت ایـرانیان از انـگلستان شـده بود باید ملغی ساخت؛مضافا اینکه این قرار داد بهانهای برای تبلیغات ضد انگلیسی در ایران شده بود.
در این مقطع،استراتژی انگلیسیها ایـن بـود کـه اگر شوروی شمال ایران را به اشغال خود در آورد،آنـها بـا حمایت از شیخ خزعل و والی پشتکوه،پیمانی برای حفظ موجودیت خود و صیانت از منابع نفتی خوزستان منعقد سازند.اما نهایت آرزوی آنان اسـتقرار دولتـی بـود که کاملا در خدمت منافع امپراتوری باشد؛با پول مردم ایران مـنابع نفتی را که انگلیس متعلق به خود میدانست حفاظت نماید و البته مانع بهانهجویی شوروی برای اعمال نفوذ در کشور شـود.راه حـل مـوضوع برای حفظ منافع آنان در ایران.برای این منظور یک روزنامهنگار بـه قـول خودشان«بی سر و پا» را نامزد کردند و او هم کسی جز سید ضیاءالدین طباطبایی نبود.
سید ضیاء جوانی جـاهطلب بـود کـه تلاش میکرد خود را به رأس هرم قدرت نزدیک سازد،اما اعیان و اشـراف ایـران بـه دیده تحقیر در او مینگریستند.احمد شاه به شدت از وی متنفر بود و او را روزنامهنگاری حقیر اما بیمبالات مـیدانست کـه تـازه به دوران رسیده است و میخواهد برای دربار وی نقش یک معلم مدرسه را بازی کند.رضا خـان هـمکار اصلی سید ضیاء در کودتا،از او هم حقیرتر بود.به دید وابسته نظامی بریتانیا،رضـا خـان بـا اینکه از نفوذ زیادی در سربازان خود برخوردار بود،اما فردی بیسواد و فاقد دانش نظامی حـتی مـتعارف ارزیابی گردید.به همین دلیل در شرایط عادی ارجاع شغلی فراتر از صاحب منصبی جـزء دیـویزیون قـزاق به وی نامناسب تشخیص داده شد.با این وصف نورمن قصد داشت این قزاق بیسواد را وارثـ نـامشروع مشروطه ایران کند.
برای این اقدام،نیروی قزاق تحت فرماندهی رضا خـان از حـمایت مـالی بانک شاهنشاهی، مهمترین ابزار تسلط سرمایه مالی انگلستان بر ایران و نماینده الیگارشی مالی بریتانیا در ایـن گـوشه دنـیا برخوردار گردید.در اهمیت موضوع همین بس،که این بانک شعبهای مهم در رشـت داشـت.بانک شاهنشاهی به مثابه نمادی از تسلط سرمایه مالی بریتانیا بر ایران به هنگام جنبش میرزا کـوچک خـان،یکی از نخستین اهداف حملات جنبش جنگلیها بود.بعد هم با پول بانک شـاهی و دسـیسههای ریز و درشت به منظور اختلافافکنی در صوف جـنگلیها بـود کـه رضاخان موفق شد کوچک خان و نیروهای هـمراه او را شـکست دهد.این پیروزیها بعد از کودتا انجام شد و انگلیسیها آن را ضربهای خردکننده بر شورویها تـلقی کـردند،اما به واقع ضربه اصـلی را بـر یکی از مـهمترین جـنبشهای اسـلامی وارد کردند.از این به بعد رضا خـان بـیش از پیش کانون توجه محافل انگلیسی واقع شد.به بانک شاهنشاهی اجازه دادهـ شـد وامی در اختیار او قرار دهد،زیرا بـه زعم آنان وی مـانع از ایـن شده بود تا تبلیغات کـمونیستی در ایـران به جایی برسد؛هیاهوی بیهودهای که خود عامدانه به آن دامن میزدند تـا اذهـان را از مسئله اصلی یعنی استقرار دولتـ دسـت نـشانده منصرف سازند.
در ایـنجا بـود که نقشههای لازم برای مـضمحل سـاختن حکومت قاجار بیش از پیش سرلوحه کار قرار گرفت.رضا خان توانسته بود قوای قـزاق خـود را ابزار سرکوب مردم ایران و تضمین سـرمایهگذاری بـانک شاهنشاهی و شـرکت نـفت انـگلیس و ایران سازد.نیرویی کـه او تشکیل داد، قادر نبود با هیچ دشمن خارجی مقابله نماید،کما اینکه سالها بعد ارتش او بـه هـنگام هجوم متفقین به ایران،حتی بـدون شـلیک گـلولهای دود شـد و بـه هوا رفت.اسـاسا قـوای تحت فرماندهی او برای این منظور خلق نشده بود.این ارتش برای آن شکل گرفته بود تا ثـبات داخـلی را بـه منظور تأمین سرمایهگذاریهای بلند مدت نفتی انـگلیس فـراهم سـازد.یـک ضـلع کـودتای رضا خان مسئله نفت،ضلع دیگر آن دولتی نظامی با اتکای به قوه قهریه و ضلع سوم آن سرکوب مردم بود.در این مسیر رضا خان تلاش کرد نهادی را سرکوب کـند که همیشه در مواقع ضروری از تمامیت ارضی کشور حمایت میکرد و با احکام جهاد خود راه تسلط بیگانگان بر شئونات کشور را مسدود میساخت.این خیانتبارترین اقدام رضا خان بود.او نیرویی را که قدرت فـزایندهای در هـدایت مردم برای حفظ تمامیت ارضی کشور داشت،از میدان بیرون راند و نتوانست به جای آن هیچ نهادی را جایگزین سازد.به طوری که وقتی جنگ دوّم جهانی شکل گرفت و قدرتهای بـزرگ بـاز هم بیطرفی ایران را نادیده گرفتند و به این کشور لشکرکشی کردند،ارتش پوشالی او زودتر از همه سپر انداخت و فرار را بر قرار ترجیح داد.اگر سازمان روحـانیت دسـت نخوردهبود، اگر اینان از صـحنه تـصمیمگیری حذف نشده بودند،چه بسا میشد بار دیگر مثل زمان شورش بر امتیاز نامه رویتر،جنبش ضدرژی و انقلاب مشروطیت مردم را به میدان کشاند.امـا هـمان سیاست خائنانه دوره مشروطه کـه عـامدانه و با اهدافی از پیش تعیین شده،میخواست اینان را از صحنه خارج سازد،دیگر بار باعث منزوی شدن این قشر مهم اجتماعی شده بود.
در این دوره بود که انگلیسیها از رضاخان،این قزاق بیسواد،بـیسمارک و مـیجی و پطرکبیر ساختند،او را تا حد نادر شاه افشار ارتقا دادند،شعرا در مدحش شعر سرودند،خوانندگانی مثل عارف قزوینی به افتخارش کنسرت دادند و تصنیف مرغ سحر اجرا کردند و نسل دوم روشنفکران بـعد از مـشروطه مثل عـلیاکبر خان داور،علی دشتی و امثالهم زمینههای ایدئولوژیک اسقترار او بر سریر سلطنت را مهیا ساختند.اینان از ضرورت«استبداد منور»سـخن به میان آوردند،مشروطه و شعارهای آن را به باد سخره گرفتند،تجدد ایـران را در گـرو تـسلط دیکتاتوری دانستند تا مردم را«به زور تو سری»اروپایی کند،روزنامههایی مثل مرد آزاد،نامه فرنگستان و شفق سرخ راه را بـرای فـراگیر شدن این تفکر فراهم ساختند؛مردم را ترساندند که اگر رضا خان برود غـول کـمونیسم ایـران را خواهد بلعید و آنگاه دیگر نه نظم باقی خواهد ماند،نه امنیت و نه مذهب.عملا از درون ایـن اندیشه نظریه دیکتاتور زورمند مرتجع زاده شد که کاملا با سناریوی انگلیسیها سنخیت داشـت.
این گرایش البته ریـشهای پابـرجا در خارج از کشور داشت.در انگلستان چمبرلین وزیر خزانهداری و ستایشگر موسولینی،همیشه میگفت اگر بنا باشد بین هرج و مرج و دیکتاتوری یکی را انتخاب کند،این انتخاب قطعا دیکتاتوری خواهد بود؛اما وی نگفت در مورد ایـران این سیاستهای رسمی و غیررسمی انگلستان بود که باعث هرج و مرج بویژه در دوره بعد از مشروطه شد و این همه برای آن صورت گرفت تا ضرورت استقرار دیکتاتوری در کشور را توجیه نمایند. در ایران وزیر مختار وقـت انـگلستان بعد از کودتا،یعنی سر پرسی لورن ویژگیهای موسولینی را در رضا خان میدید،و طرفه آنکه مطبوعات طرفدار سردار سپه همزمان به این توهم دامن می زدند.
امریکاییها هم به کودتا با دیده تـحسین نـگریستند،به نظر آنان انگلستان با سیاستهای خود در ایران میتوانست محیطی مساعد برای سرمایهگذاریهای کشورهای غربی بگشاید و ثبات و امنیت سرمایه را تضمین نماید.امریکا تلاش میکرد از فضای به دست آمده بـرای گـسترش نفوذ خود در ایران بهرهبرداری کند و به سیاست کلی خود که رضا خان بر اریکه قدرت تکیه زده بود میسر نشد و اقدامات او نشان داد که تحلیل امریکاییها تا چه میزان کودکانه و سـادهانگارانه اسـت.بـه این شکل بود که حـکومتی بـیریشه را بـر مردم ایران تحمیل کردند و مقدرات امور مردم را به دست مردی سپردند که با تحقیر و سرکوب مردم،برنامههای خود را عملی ساخت و روز کـارزار از مـیدان گـریخت و کشور را به بیگانه سپرد.مردی که در برابر مـردم خـود گردنفراری میکرد،با کوچکترین ضربه در برابر بیگانه سپر انداخت.این بود سرنوشت موسولینی،بناپارت،پطرکبیر،میجی و بیسمارک تحمیل شـده بـه مـلت ایران.این حادثه نشان داد که پوتین نادر شاه تا چـه اندازه برای پای رضا خان گشاد است!
فصلنامه مطالعات تاریخی ، شماره 10 ، زمستان 1384 صفحه 9 تا 29