ادوار تاریخ حزب توده
حزب توده بر روی دو اصل عقیدتی و تشکیلاتی خطا و محکوم به زوال، و به پیروی از سنت حزب کمونیست ایران، تشکیل شد و بر روی این دو اصل، در گردباد رویدادهای گوناگون، از سال 1320 تا 1361، چندان چرخید و چرخید که سرانجام از گردونة زندگی اجتماعی برون رانده شد. اصل عقیدتی حزب توده، مارکسیسمـ لنینیسم بود و اصل سازمانی او، آن چه که بدان لنین «ترکیب فعالیت علنی و فعالیت مخفی» نام نهاد، در عمل اجرای توطئهگری و اعمال خشن غیر قانونی در زیر لفافة کار قانونی و مسالمتآمیز بوده است. اصل عقیدتی، یعنی مارکسیسم ـ لنینیسم، که مشکل عمده آن ضدیت با باور مذهبی و مطلق کردن نبرد طبقاتی و تشدید تناقض بین ملیتها تحت عنوان دفاع از حقوق ملیتها، حذف کامل ابتکار اقتصادی مردم و مالکیت خصوصی مردمی و بند بازی دیالکتیکی در تعبیر حوادث بود. لنینیسم، اصل «تشکل» را مطلق کرد. لنین میگفت: «به من سازمان منضبطی از انقلابیون بدهید، ما با تکیه بر این اهرم، نظام موجود را سرنگون خواهیم کرد». سازمان و سازماندهی به شیوة لنینی، یعنی ترکیب کار مخفی و کار علنی و تکیه بر روی اقلیتی با نام «پیشاهنگِ» به اصطلاح طبقة کارگر برای جذب مردم و یورش به دژ سرمایهداری و تصرف آن برای ایجاد نظام «سوسیالیستی»، هدف عالی و نهایی احزاب کمونیستی و از آن جمله حزب توده.
این اصول بنیادی حزب توده از بیخ و بن متضاد آن اصلی است که جنبش انقلابی اسلامی بر آن مبتنی است. انقلاب اسلامی مبتنی بر ایدئولوژی مورد اعتقاد وسیعترین مردم کشور است. اسلام در عین تائید ضرورت جهاد برای قسط در جامعه، دو افراط سرمایهداری و سوسیالیستی را رد میکند. اصل تشکل در اسلام، منطبق با عقیدة آن است. این تشکل به اندازة وسعت و عمق جامعه یعنی حزبالله وجود دارد و «پیشاهنگ» باصطلاح «طبقه کارگر» نیست. همة مسلمانان جنداللهاند، پیشاهنگ و تفاوت بین آنها در تکلیف وجود ندارد.
برخلاف استراتژی و تاکتیک لنینی که بر سفسطه و لفاظی به سود یک اقلیت مدعی انقلاب بنا شده، انقلاب اسلامی در تفکر و عمل خود، تابع دو مقصد الهی و مردمی است و «مغزهای متفکر» دیالکتیسین مردم را به راه نمیبرد، بلکه مردم به طریق انبیاء و ائمه، به راه ولایت فقیه، به راه جهاد و ایثار، به راه قسط و دفاع، و مهمتر از همه راه تزکیه نفس و تقوا رهبری بنماید.
در اینباره مطالب بسیاری میتوان گفت، ولی به این اشاره اکتفا میکنیم. مقصد آن بود که حزب توده با استقراض ایدئولوژی عاریتی، در داخل «گود سیاست» شد و لذا بازیگر بدی بود. در وزش صرصر حوادث شدید که همیشه بر ایران وزیده، همیشه در اثر گیج سری و از دست دادن تکیهگاه مردمی، دچار نوسان شد و افراد بصیر از آغاز میتوانستند پایانش را به عیان ببینند. کمونیسم، و از آن جمله مکتب حزب توده، در نزد پیروان خود تعصبی ایجاد میکند که گشودن گرة آن چندان آسان نیست. زیرا کمونیسم فرزند دوران معاصر است، یعنی دوران تمدن غربی که باصطلاح بر اساس «ترقی دائمی» مبتنی است. ادراک اینکه این تمدن، بر پایههای استکبار، آقایی و نوکری، زندگی ماشینی، رذالتهای نفس، غارتگری جهانی از راه مبادلة غیر متعادل، ایجاد سیستم دولتهای پلیسی، انبوه کردن کوههای اسلحه و نظایر این نوع پلیدیها ساخته شده، امروزه دیگر مشکل نیست. مارکسیسم هم، سمند خود را در همان جادهای به تازاندن واداشته است که سرمایهداران بدان مشغول بودند و مشغولند. تنها در کارش، ناچار مقداری سالوسی و عوامفریبی راه مییابد که زمانه آن را افشاء کرد و در آینده بیشتر افشاء میکند.
اگر بخواهیم منحنی زندگی حزب توده را رسم کنیم، فرازها و نشیبهای مختلفی را در آن میبینیم و بتدریج، چنان ارثیة منفی و ضدمردمی در این سیر انباشته میشود که ناچار منجر به طرد آن از جامعه میگردد. تاریخ حزب توده را به هشت دوره میتوان تقسیم کرد:
1ـ از تأسیس تا فرقه دمکرات:
دوره اول زندگی حزب توده از تأسیس تا آغاز پیدایش فرقه دمکرات، یعنی از 1320 تا 1324 امتداد دارد. در آغاز تأسیس ـ این حزب ـ بر حسب دستور «کمینترن» که آلت دست استکبار شرق بود، خواست یک سازمان ملی و علنی باشد. ولی در همان آغاز از این راه منحرف شد. این تناقض نخستین در سراسر حزب تا پایان عمرش بروز کرد. از یک طرف مشی رادمنش و اسکندری و کشاورز و یزدی و از طرف دیگر مشی کیانوری و قاسمی و روزبه و شرمینی تبلور این تضاد است.
به برکت حکومت فاسد سهیلی ( که دلال علنی برای تأمین وکالت خواستاران بود) حزب توده در انتخابات مجلس چهاردهم، نه وکیل داشت. اعتبارنامة یکی از آنها ( به نام خلعتری) رد شد. هشت وکیل توده، که نه منتخب مردم، بلکه منتخب سفارت شوروی و با دخالت قوام بودند، «فراکسیون توده» را به وجود آوردند. فداکار که مدعی وکیل «کارگران» اصفهان بود، در واقع وکیل سرمایهداران اصفهانی بود. کشاورز از بندر انزلی، رادمنش از لاهیجان، اسکندری از ساری، کامبخش از قزوین، اردشیر از جانب ارمنیهای آذربایجان، بدون توسل به بند و بستهای «کلاسیک» و غیر مردمی و بدون حمایت سفارت شوروی قادر به «بیرون آمدن از صندوق» نبودند.
در حوادث 21 آذر 1321، یعنی شورش بر ضد قحطی و گرانی علیه کابینه قوام (از نوکران استعمار انگلیس و امریکا که با روسیه نیز رابطه داشت و مرتکب جنایات بیشماری در دوران والیگری خود در خراسان و فارس شده بود) ، حزب توده با چشم عنایتی به قوام، بیطرف ماند. بدون شک در این شورش دست دربار و فراماسونری پدیدار بود، ولی تحلیل رسمی رهبران، تمام عمق پدیده را افشاء نمیکرد. این شورش، که بر ضد قوام ایجاد شده بود، بر روی دو واقعیت عینی قرار داشت: یکی واقعیت قحطی و دوم واقعیت منفور بودن قوام، که بعنوان قاتل کلنل محمدتقیخان پسیان شهرت داشت. ولی وزارت طلبان حزب توده این واقعیات را نادیده گرفتند.
حزب توده در این دوران ابتدایی حیات خود، پابه پای دیپلماسی شوروی پیش میرفت. اگر بخاطر توجه شوروی به قوام( علاوه بر ولع وزارت طلبی برخی از رهبران) از کنار شورش 21 آذر آرام و بی دخالت میگذشته، در عوض در مبارزه با سید ضیاء بزرگترین جار و جنجال را برپا کرد. در گذشته سید ضیاء را انگلیسها، پس از آنکه در حادثه روی کارآمدن رضاخان نقش «محلل» خود را بازی کرد، از ایران خارج کردند و بار دیگر، هنگامی که ایجاد یک دیکتاتوری «وطنی» لازم شد او را به ایران وارد ساختند. سید ضیاء نه تنها مورد استهزاء و طنز و دشنام و هوی این حزب قرار گرفت نقش جمعیت باز را نیز ایفاء کرد. ولی به هر جهت حزب در مبارزه با سید ضیاء توانست خود را بیشتر نشان دهد.
در واقع کاری از این آسانتر نبود: محمدرضا شاه در وجود سید ضیاء، رقیب بالقوه خود را میدید و از شدت عجله «مقام عالی سلطنت» را فرود آورد و با وکلای توده در مجلس، یعنی کشاورز و اسکندری ملاقات کرد. اقلیت قوی مجلس چهاردهم، به رهبری مصدق، بیشک با ابراز تمایل آمریکا، با سید ضیاء به شدت درافتاد. عدم توفیق سید ضیاء در «جسارت» حساب نشدهاش مسلم بود. حتی تشکیل احزاب «وطن» و «اراده ملی» و دفاع اکثریت مجلس، که بر رأس آن دلال سفارت انگلیس و فراماسونر شناخته شدهای مانند دکتر طاهری قرار داشت، قادر نشد سید ضیاء را به طرف قدرت، «هل دهد» زیرا «وتوی» سفارت آمریکا و شوروی و مخالفت دربار برای شکست سیدضیاء کافی بود.
اما ادعای «ملی» بودن حزب بزودی مورد آزمایش سختی واقع شد. موقعی که آمریکائیها در سال 1323 با دولت ساعد مشغول مذاکره برای بدست آوردن امتیاز نفت بودند، رادمنش از طرف فراکسیون هشت نفری توده، مخالفت حزب توده را با اعطاء هرگونه امتیازی اعلام داشت. ولی پس از آمدن کافتارادزه (معاون وزارت خارجه شوروی) و طرح مسئله امتیاز نفت شمال از طرف این دولت، حزب توده و فراکسیون مجلس به دفاع از امتیاز پرداخت.
در این دوران دو «نیروی» دیگر نیز در جنب حزب توده سربرآورد و رشد یافت؛ یکی از آنها سازمان مخفی نظامی بود که در اثر حادثة فاجعهآمیز گنبد قابوس و کشته شدن سرهنگ اسکندانی در این حادثه بدست ژاندارمها رازش برملا شد و دومی، سازمان کارگری بنام «شورای متحده کارگران» که خود دکانی برابر دکان حزب توده گشوده بود. رضا روستا بعلت روابط خود با شوروی، بازی استفاده از نام «کارگران» برای اعمال فشار را به خود اختصاص داد و منجر به آن شد که اتحادیههای «زرد» (مانند «اسکی» که به خسرو هدایت، وابسته به اشرف پهلوی مربوط بود) به میدان آید و نبرد شدید و گاه خونینی بین آنها درگیرد. گروه فشار «شورای متحده» در دست دیپلماسی شوروی کماکان بکار میرفت و اعتصابات وسیعی بویژه در خوزستان به راه میانداخت. بدین ترتیب، دورة اول زندگی حزب، دوران زایش و رشد تدریجی و ناخجستة آن بود؛ زیرا در همین چهار سال، چهرة این کودک نوزاد که سابقة چندین ده سالة تمرین در مکتب «انترناسیونالیسم» داشت، نقش گرفت و معلوم شد که این حزب ابزار قابل اعتمادی در دست دیپلماسی شوروی است.
فضای ایران برای پرورش چنین نهالان بیگانهپرور از لحاظ سیاسی مساعد بود. پیروزی ارتش شوروی بر ارتش هیتلر در استالینگراد، ورود ارتش اشغالی انگلیس، آمریکا و شوروی در ایران و مداخلة علنی آنان در کلیه امور، ورود خودخواسته و غیرقانونی ارتش آمریکا به ایران و مسلط شدن میلسپو عامل کهنهکار امپریالیسم بر دستگاه مالیه، ناچار پیدایش احزابی مانند توده، وطن، عدالت، اراده ملی و دمکرات ایران را لازم میساخت؛ چنانکه احزاب فاشیست مآبی مانند حزب کبود نوبخت پژمرده شد و با پرورندگانش به سوی زوال رفت. حزب در جامعة طاغوتی و دست نشانده، خواه از نوع راست و خواه از نوع چپ، «آلتی» در دست خارجی و سیطره جویی آنان بود.
ولی در همین ایام درخت کهنسال اسلام، علیرغم عواصف سانحات، شاخههای برومند میداد. یکی از آنان آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی است که سیاستمداران شرق مآب و غرب مآب، به قریب سه سال زندانی بودنش بیاعتناء ماندند و مجلس چهاردهم در این باره لب از لب نگشود. آیت الله کاشانی اتهام زندانبانهای انگلیسی خود را دائر به «فاشیست» و «دستنشانده آلمان بودن» دائماً رد میکرد و در دوران بازداشت بارها تصریح میکرد که، بنظر او اجنبی اجنبی است، خواه روس، خواه انگلیس، خواه آمریکا و خواه آلمان. به همین جهت، روش رهبری حزب توده ایران از همان آغاز نسبت به آیتالله کاشانی روشی منفی بود.
2ـ از فرقه تا کابینه قوام:
دوره دوم زندگی حزب توده از پیدایش فرقة دمکرات آذربایجان و پارتی دمکرات کردستان (پارت) آغاز میشود و با اوج این حزب و شرکت وزیرانش در کابینة دوم قوام، خاتمه مییابد. از آذر 1324 تا تابستان 1326، همانطور که پیروزی ارتش شوروی در استالینگراد تکانی به رونق حزب توده داد و در داخل حزب، اعضای «ماقبل استالینگرادی» بر عناصر «مابعد استالینگرادی» تفاخر میفروختند، به همین ترتیب تشکیل فرقه با همة خفت و توهینی که در عمل برای حزب و رهبریش بود، میدان اپورتونیسم و فرصتطلبی حزب را گشادهتر کرد و حزب از جهت کمی در همة شهرهای کشور توسعه یافت. این موقعی بود که کامبخش و نورالدین الموتی دو تن از رهبران حزب صحبت از یک میلیون عضو حزب و شورای متحده و اتحادیههای دهقانی و سازمان جوانان توده و سازمان زنان میکردند و دکتر مرتضی یزدی در «سرگیجه از موفقیت شرکت در کابینه»، وعدة وارد شدن تمام «شتر» را بدنبال سرش (سه وزیر کابینه) به دولت میداد. اینها واژههایی است که از روی سرمستی گفته شد و باعث اغواء جمعی و استهزاء جمع دیگر گردید.
روی کارآمدن فرقه از لحاظ کمی به حساب جذب سازمان حزب توده در آذربایجان، بدون اطلاع رسمی رهبری انجام گرفت. بعدها عدهای از عناصر «ملیگرا» و عدهای از آزادیخواهان قدیم آذربایجان به فرقه پیوستند. در مقابل این تحول مثبت برای شوروی که در آذربایجان رخ داد، تحولی در تهران نیز واقع شد و آن، روی کارآمدن قوامالسلطنه و مظفر فیروز (برادرزاده مریم فیروز و فرزند نصرتالدوله) بود. مظفر فیروز در تأثیر احساس شدید جاهطلبی خود، نقشه «شاه شدن» را کشیده بود. ابتدا با سید ضیاء به خیال آنکه او رقیب سرسخت و مقتدری علیه پهلوی است کنار آمد و به مدیریت رعد امروز، ارگان سید ضیاء طباطبائی رسید. وقتی ورق سید ضیاء زرد شد، مظفر فیروز با رقیب او یعنی قوامالسلطنه گرم گرفت و در اثر زیرکی خود مورد توجه و عنایت ماکسیموف و سادچیکوف واقع شد و نقش مهم دلال محبت را بین رئیسالوزرا با «حسن نیت» (یعنی قوام) و طرف شوروی ایفا کرد و سید ضیاء و اعوان و انصارش را به زندان افکند. در بازی مفصل تشکیل «جبهه واحد» (بین فرقه دمکرات آذربایجان و پارتی دمکرات کردستان و حزب توده و حزب ایران اللهیار صالح و حزب جنگل مظفرزاده و شورای متحدة رضا روستا و حزب دمکرات ایران قوام)که در پارک هتل، چند جلسة نمایشی دائر کرده بود، مظفر فیروز نطقها کرد. و این همه هیاهو برای هیچ بود.
در این موقع کامبخش در نهان از ارفع و رزمآرا، که او را میشناختند و رد پای او را در میان افسران میجستند، در واقع «قهرمان» خاموش و ناشناس صحنه است. سازمان نظامی به وسیله او تأسیس و بسط یافت. کامبخش و کیانوری در تمام این ایام مشغول سازماندهی افسران، حفظ کردن آنها از تعقیب یا رها کردن از زندان، جمعآوری اطلاعات جاسوسی از آنها و تحویل آن به مقامات شوروی بودند. عواقب فاجعهآمیز همین فعالیت، چندین بار بروز کرد که آخرین آن در دوران جمهوری اسلامی است...
3ـ از کابینه قوام تا ترور شاه:
دوره سوم زندگی حزب توده از آذر 1326 تا 15 بهمن 1327، یعنی تاریخ توطئه علیه جان محمدرضا پهلوی، ممتد است. در حزب دوران «طلائی» و «هورائی» پایان مییابد و دورة حضیض، و شکست فرا میرسد.
فرقة دموکرات آذربایجان (و نیز پارتی دمکرات کردستان) نخستین قربانی این وضعند که نتیجه تغییر تناسب قوا در عرصة جهان و نتیجة منفور بودن روش سیاست اوست. بهرحال عصر «شانتاژ اتمی» از طرف آمریکا آغاز میشود. شوروی عقبنشینی میکند و عقبنشینی او تمام آن نیروهای ایرانی را که به پیروزی شوروی و توفیق نهایی آن دلخوش بودند به عقبنشینی نه، بلکه فرار، به شکست نه، بلکه به ورشکستگی وادار میسازد.
جالب است که درست در این ایام که حزب توده فقط در تهران ، تنها نیمهجانی داشت، کسانی پیدا میشوند که این «نیمه جان» را در کفة سیاستهای مخاطرهآمیز تروریسم قرار میدهند.
گروه ضربتی تحت رهبری خسرو روزبه به دست عباسی به جان محمد مسعود، مدیر روزنامة مرد امروز سوء قصد میکند و او را به قتل میرساند. و کیانوری نیز در اعترافات خود به شرکت در دسیسة این قتل اقرار کرده است. این عمل فراتر از توجیهاتی است که مرتکبین آن در دفاع از عمل خود کردهاند.
درست در همین ایام، تیراندازی ناصر فخرآرایی به شاه در دانشگاه انجام میگیرد. دربارة دخالت کیانوری در این جریان (موافق روایت قاسمی) به موقع صحبت خواهیم کرد. بدین ترتیب، به دست کسانی از متعلقان حزب توده، بهانههای «مقنعی» برای غیر قانونی شدن حزب ایجاد میشود. در اینجا سئوال مطرح است: آیا دیپلماسی خارجی در اینجا نقشی داشته؟ آیا رزمآرا در اینجا دخالتی داشته؟ یا مسئله به رقابت در اعمال تروریستی بین روزبه و کیانوری محصور است؟ برای پاسخ به این سئوالات، مداقه در اسناد ضروری است. این معمایی است که فقط تاریخ [به حل آن] موظف و بدان قادر است...
4ـ از ترور شاه تا 13330:
دوره چهارم از اعلام غیر قانونی شدن حزب تا رد قرارداد الحاقی نفت (قرارداد گسـ گلشائیان) یعنی از بهمن 1327 تا 1330 ممتد است. این دوران از تاریخ، سرشار از حوادثی است که پیامدهای دور و درازی در سرنوشت مردم داشته، مانند توطئه انگلیس برای نجات شرکت نفت انگلیس از خطر مکنون و از خشم ملت، بوسیله طرح یک قرارداد الحاقی بین گس ، نماینده شرکت نفت، و گلشائیان، وزیر دارائی کابینه هژیر، تحصن دکتر مصدق در مجلس بعنوان اعتراض به سیاست نفت دولت و تشکیل «جبهه ملی» با شرکت متنوعترین افراد وابسته به انگلیس و آمریکا و شوروی در زیر پرچم لیبرالیسم و ناسیونالیسم مصدق، فعالیت پرشور «فدائیان اسلام» تحت رهبری شهید نواب صفوی و ترور هژیر بعنوان سزای خیانت در مسئله نفت، تلاش برای حل و فصل مسالمتآمیز مسائل متنازع بین جناحین انگلیسی و آمریکائی در مسئله نفت در کابینه منصورالملک، و سرانجام رد قرارداد منفور گسـ گلشائیان، ورود آیت الله کاشانی به صحنة زندگی سیاسی و بر رأس مردم مسلمان ایران، پس از آنکه وی را به اتهام دخالت در توطئه فخرآرایی به لبنان تبعید کرده بودند و انتخاب او بعنوان نماینده تهران در مجلس شانزدهم و افشاگری شدید و قوی او از هیئت حاکمه خائن، روی کارآمدن رزمآرا و ترور وی بوسیلة استاد خلیل طهماسبی از پیروان آیتالله کاشانی و شکست دسیسههای انگلیس و شرکت نفت.
در این دوران جریان ترور احمد دهقان مدیر مجله درباری تهران مصور بوسیله جعفری عضو حزب توده نظر را جلب میکند. تحلیل این واقعه نیز ساده نیست و تعبیرهای متناقضی دربارة آن ذکر میشود. بنظر میرسد این عمل با اطلاع رهبری رسمی حزب انجام نگرفته است. برای پرهیز از فرضهای غیر مسلم، در این مطلب بیش از این نمیتوان گفت.
ده نفر از رهبران حزب، که از زمان غیر قانونی کردن حزب دستگیر شده بودند، به کمک دو تن از افسران شهربانی عضو سازمان نظامی (قبادی و رفعت محمدزاده) با سازماندهی روزبه و عباسی به فرار از زندان موفق میشوند. پنج تن از آنها (کیانوری، قاسمی، مرتضی یزدی، جودت، بقراطی) به سه نفری که از اعضا هیئت اجرائیه باقی مانده بودند (دکتر بهرامی، علی علوی، دکتر فروتن) ملحق میشوند و این هیئت اجرائیه هشتنفری، در یکی از حساسترین دورانهای مبارزه برای ملی کردن نفت، زمام رهبری را بدست میگیرد.
5ـ دوران ملی شدن صنعت نفت:
دوره پنجم: دوران ملی شدن صنعت نفت تا کودتای امپریالیستی شاه و زاهدی، از سال 1330 تا مرداد 1332 امتداد دارد. در این دوران حزب توده به دو علت توسعه مییابد و تنها در تهران تعداد اعضایش، بنا بقول دکتر بهرامی، دبیرکل موقت حزب در ایران، به ده هزار نفر میرسد. علت اول آن است که در دورانی که آیتالله کاشانی و دکتر مصدق زمام مجلس و دولت را در دست داشتند، برای ارتجاع (دربار، ستاد ارتش، پلیس، ملاکان و سرمایهداران بزرگ، احزاب و مطبوعات وابسته به آنها) دست تعدی اجتماعی باز نبود. با استفاده از این شرایط مساعد، حزب یک سلسله سازمانهای علنی خود را بوجود آورده، مانند : اتحادیههای کارگری، سازمان جوانان دمکرات، تشکیلات دمکراتیک زنان، سازمانهای دهقانی، سازمان دفاع از کودک و جمعیت مبارزه با استعمار که با جراید و انتشارات و نمایشهای مختلف خود، نیروهای تازهای را به سوی حزب توده کشاندند. علت دوم، اوج نهضت مردم در راه ملی کردن صنعت نفت در سراسر ایران بود که با هیجان پرفوران خود، جلوی نیروهای مرتجع و محافظهکار را مهار میکرد و برای شکارچیان حزب توده فضای صیادی بوجود میآرود. ولی از این محیط مساعد، حزب توده بسیار بد استفاده کرد. به ابتکار قاسمی و کیانوری از همان آغاز با شعار ملی کردن نفت مخالفت شد و هیئت اجرائیه با اتکاء به «اقتدار کلمه رهبری» سیاست سراپا غلط و خیانتآمیز خود را بر طیف وسیع جمعیت تحت نظر خود تحمیل کرد. حزب میکوشید با استفاده از تضادهای هیئت حاکمه، مبارزة متفق را مانع شود و با راه انداختن دو حادثه فتنه انگیز (نمایش خونین 23 تیر حزب و تظاهر خونین 14 آذر 31 سازمان جوانان) کار ارتجاع را برای سرکوب مردم تسهیل کرد و بعدها با اتخاذ سیاست «عدم مقاومت» کامل در مقابل کودتای 28 مرداد 1332، در واقع دستیار ارتقاء ارتجاع بر تخت استبداد شد.
6ـ از کودتای 28 مرداد تا تلاشی کامل حزب:
دوره ششم از کودتای 28 مرداد تا کشف سازمان نظامی حزب توده و متعاقب آن تلاشی تمام سازمانهای علنی و مخفی حزب یعنی تا سال 1334 امتداد دارد. این دوران مانند دوران سوم نه تنها دوران حضیض حزب است، بلکه دوران شکست و ورشکستگی اخلاقی و سیاسی حزب و رهبری و سازمانهای وابسته به آن است.
رهبری حزب پس از پیروزی کودتای سیا در 28 مرداد، درصدد «جبران» شکست بر میآید. ولی همین تلاشهای خرابکارانهاش منتهی به کشف سازمان نظامی و لو رفتن قریب هفتصد تن افسر و دانشجوی افسری و درجهدار و نیز دستگیری برخی از رهبران (بهرامی، یزدی، علوی) و سرانجام فرار دو تن دیگر به خارج (کیانوری و جودت) میشود. موج تنفر نامهنویسی از حزب، صفحات روزنامههای دولتی را پر میکند. اعضا در مجلة عبرت، حزب را مورد حملات شدید به سود ارتجاع و شاه قرار میدهند. شهید فاطمی، وزیر خارجه دکتر مصدق، که مورد کین بیپایان دربار و امپریالیسم بود، در سال 1333 اعدام میشود. مبارزان قاطع، علیه ارتجاع سیاه و مجاهدان راه اسلام یعنی اعضا «فدائیان اسلام» نیز شربت شهادت مینوشند. شاه و امپریالیسم از پیروزی خود بر حزب توده و جبهه ملی خرسندند.
این جریانات با یک سلسله اقدامات ضد ایرانی و ضد استقلال از طرف ارتجاع دست نشانده (مانند پایان مذاکره برای تشکیل کنسرسیوم آمریکائی ـ انگلیسی ـ هلندی و فرانسوی با دولت خائن زاهدی و وزیر دارائیاش امینی و ورود ایران به پیمان بغداد) همراه است.
در حالیکه در 26 مرداد 1334 شش تن افسر (از مجموع بیست و نه تن افسران تیرباران شده توده) به میدان تیر اعزام میشوند، شاه و زنش ثریا، بنا به دعوت دولت شوروی، به مسکو وارد شدند. آیا این حادثه را باید به «تصادف» تعبیر کرد یا به سیاست آگاهانه دیپلماسی شوروی؟ البته تصور تصادف در سیاست شوروی نقشی ندارد. شوروی با نشان دادن بیاعتنائی به سرنوشت ستایندگان تودهای خود، وقت را برای مغازله با شاه مساعد میدید و دیپلماسی شوروی عملاً به قربانیان خود بارها خیانت کرده و هدفش حفظ منافع و موقعیت خود بود و در این میانه آنچه که حساب نیست جان چاکران مطیع خویش است. سیاست استکباری شوروی در گذشته چنین بوده و در آینده نیز چنین خواهد بود.
7ـ دوران «فرار از ایران»:
دوره هفتم یک نوع فصل نهایی و حالتی است بدتر از احتضار برای تنة حزبی که در حال تجزیه است. این دوران حاکی از یک نوع تلاش برای ادامة زندگی حزب توده است و میخواهد به اتکاء «سنت» خود و با اتکاء کسان تازهای که بر رأس حزب قرار میگیرند، خود را حفظ کند. این وظیفه را خسرو روزبه برعهده میگیرد. خسرو روزبه تنها افسر از دوازده نفر اعضا «هیئت اجرائیه سازمان نظامی» است که زنده مانده بود. ولی کوشش خسرو روزبه در این باره محکوم به شکست بود. در میان همکاران او کسانی مانند متقی و ثابت، خود را به پلیس بختیار فروخته بودند، و همین مسئله موجب لورفتن خسرو روزبه شد.
رادمنش در خارج، بعنوان دبیرکل حزب، مسئول «تشکیلات ایران» میشود و روابط خود را با متقی برقرار میسازد. متقی در جلسهای که به نام «جلسه کرج» معروف است، آن تودهایهایی را که مایل به ادامه کار بودند (و البته در میان آنها افراد فروخته شده نیز کم نبودند) گردآورد. ولی افشاء متقی توسط خسرو روزبه از زندان، کار او و مدافعانش را در رهبری خارج (در درجه اول قاسمی و فروتن) دشوار میسازد. نوبت «سلطنت» در مخروبة منقرضة حزب توده، این بار یک عامل مستقیم ساواک بنام قدرتالله نادری (دانش) میرسد، که موفق میشود با رادمنش ارتباط برقرار کند. پس از افشاء او در نزد رادمنش، عامل دوم ساواک، عباس شهریاری، با «جسارت» به برلین شرقی میآید، ولی علیرغم مخالفت کیانوری و فروتن ـ اعضا کمیسیون ایران ـ به کسب اعتماد رادمنش نائل میشود و بر رأس «تشکیلات تهران» تا عزل رادمنش از دبیرکلی میماند... ولی در کنار این شاخة خشکیده و معوج تشکیلاتی متقی ـ نادری ـ شهریاری، سازمانهایی هم در سنت و نام حزب توده و فرقة دمکرات و پارتی دمکرات کردستان در شهرستانها تشکیل میشوند. این سازمانهای «موریانه خورده» که همگی دستخوش رخنة عمال شناخته نشدة ساواک بود، یکی پس از دیگری لو رفتند و از هم پاشیدند. در تبریز، گروه حسن زهتاب، ایوب کلانتری، علی عظیمزاده، جواد فروغی، علی آذری در سال 1339 اعدام شدند. در کردستان گروهی که قاسملو، غنی بلوریان، عزیز یوسفی، سلیمان معینی، ملاآواره و ... جزء نمایندگان حزب دمکرات کردستان معرفی میشوند، سرنوشت گوناگونی داشتند. در حالیکه قاسملو از پلکان خیانت عروج کرده و به یکی از شناختهترین دشمنان انقلاب اسلامی ایران مبدل گردید، کسانی مانند سلیمان معینی فدای سازش ملامصطفی بارزانی با شاه گردیدند و بدست عمال ملا مقتول شدند. سازمانهای اصفهان و خوزستان و شیراز فرو ریختند و از میان تشکیلات خوزستان، خائن بزرگی مانند عباس شهریاری، ماجراهای بسیاری برپا کرد.
ولی عدهای از دانشجویان که از راهیابی رهبران حزب توده سرانجام مأیوس شدند، در خارج (در کنفدراسیون محصلین ایران) و در داخل (در گروهکهای مختلف) در صدد پیدا کردن «راههای قاطع» و راههای «قهرآمیز» شدند. آنها اشکال را تنها در بیعرضه بودن رهبری حزب توده در خارج، در خیانت و سرسپردگی عناصری از این رهبری در داخل ایران میدیدند. آنها در واقع «اشتباهی» دربارة ایدئولوژی نکرده بودند، ولی اشتباهشان در خودِ راه عمل بود. راه مارکسیسم (خواه طراز شوروی و خواه طراز چینی) چاره کار نبود و آزمایش با آن دائماً به بنبست رسید. گویا تجربه رادمنشها، اسکندریها، کامبخشها، کیانوریها، قاسمیها، شرمینیها، زاخاریانها، ملکیها، قاسملوها، خنجیها، متقیها، شهریاریها، که هر کدام این راه ضد مردمی را پیمودند و با شکست مواجه شدند، بس نبود، و لذا وجود نیکخواهها، تهرانیها، پارسانژادها و سیروس نهاوندیها لازم بود که معلوم شود معجزهای از تلاش مارکسیستی با هر مارک و مدلی که باشد، در ایران روی نخواهد داد.
در ایران (که شاه آن را در این موقع مغرورانه «جزیره ثبات» مینامید) غیر از گروهکهای چپ، احزاب لیبرال را نیز در یک مقطع از زمان تجدید حیات کردند. موقعی که آمریکا از «تحرک»کابینههای شاه (مانند علاء و اقبال) مأیوس شد، تصمیم گرفت بدست مهرههای خود، علی امینی و به دستیاری حسن ارسنجانی، دست به «اصلاح ارضی» زند، اصلاحی که بقول امینی: ملاکان فئودال باید سه قران را بدهند تا هفت قران را محکم نگهدارند. در دوران امینی، وعده «انتخابات آزاد» داده شد و «باشگاه فخرآباد» جبهه ملی و «باشگاه مهران» محمد درخشش، وابسته به علی امینی و «سازمان نگهبانان آزادی» بقایی و «باشگاه کاخ» وابسته به «نهضت آزادی» و «حزب ملت ایران» داریوش فروهر و گروهکهای سوسیالیستی علنی و مخفی ملکی و خنجی وارد میدان شدند. در همین زمان است که از درخت خشکیده توده، شاخههای نو میجوشد تا سرانجام «فدائیان خلق» در دوران قبل از انقلاب و بعد از آن وارد بازی خونین و بیثمری بشوند. مارکسیسم (با تظاهر به اسلام) با جریان التقاطی و منافق «مجاهدین خلق» وارد صحنه میشود، که پس از انقلاب، این گروهک، ماهیت ضد انقلابی و محارب خود را ثابت کرد و مانند «فدائیان خلق» در جستجوی سرابهای بیابان گم شد. جریان این «آزادی» آمریکا فرموده را باید در تاریخ خواند... ولی شکست نوبتی تمام این باشگاهها و گروهها که از پشتیبانی مردم برخوردار نبودند و «فرصت مساعد» برای عرض اندام یافته بودند، درس عبرتانگیز گروههای سابق مارکسیست را تکرار کرد. مارکسیسم و لیبرالیسم مانند دو برادر، توأماً از هومانیسم دنیاگرا زائیده شده و در تمدن غرب پرورش یافته و پدید شدنشان در ایران پدیده «خلاف زمان» (آناکرونیسم) و تحمیلی است و در نتیجه عضو سالم جامعة اسلامی آنها را دفع کرده و دفع میکند. در این سالها، که سالهای ستمشاهی و تسلط امپریالیسم است، تنها یک نهضت، دوام زندگیبخش بودن خود را، علیرغم انواع مصایب، ثابت کرد: جنبش اسلامی در ازمنة اخیر تاریخ ایران با تأیید الهی و کوشش جانبازانة آیتالله شهید مدرس، شهید میرزاکوچکخان، آیتالله کاشانی از دو منشاء الهی ـ شرعی و مردمی ـ انقلابی طلوع کرد و اوج شعشعة آن در جنبش 15 خرداد 1342، در عین تسلط آمریکا و چاکرش پهلوی، درخشیدن گرفت. امام امت، وارث و خلیفه نهضت دیرین سال اسلامی و شیعی، با جسارت حیرتانگیزی پای در میدان میگذارد و بعلت اقبال مردم و بر اساس هیبت و عظمت اسلام، بیانات افشاگرانة خود را در مدرسه فیضیه القاء مینماید و رعب در دل دشمن کاخنشین میافکند. این روشنی علیرغم همه تقلاهای دربار و استکبار حامی آن خاموش نشد، بلکه بر فروزش خود افزود تا به نصرت انقلاب اسلامی در بهمن ماه 1357 نائل شد.
شاه بعنوان سخنگو و کارگزار استکبار در ایران، الحق از هیچ تقلایی سرباز نزد. با کمک کندی و جانسون و فورد و کارتر، ایران را به ارتش عظیم مجهز به تسلیحات فراوان، به ساواکی که جنایتکارترین دستگاه امنیت در بین اقران بود، تجهیز کرد. سیل پر فوران سرمایه بانکی و صنعتی و اصول مدیریت و تکنیک و تکنولوژی غربی سراسر ایران را فرو گرفت. سرمایه استکباری در صنعت، کشاورزی، ساختمان، ارتباط، تجارت و خدمات بهداشتی و آموزشی و دیگر عرصههای ممکن مسلط شد. دربار بمثابة سرور چاکران ایرانی استکبار، با غارت میلیاردها دلار از ثروت این کشور، مانند طاووس مست میخرامید. نفت ایران، این ثروت گرانبها و حیاتی کشور، عرصة یغمای کنسرسیوم و شرکتهای دیگر امپریالیستی شد و عواید ناشی از آن چند خانوادة معدود فرمانروا را در این کشور غنی و غنیتر میساخت.
پس از امینی و علم، نوبت نخستوزیری به منصور، فرزند منصورالملک، فراماسونر پیر رسید. در سال 1343 منصور به تیر رزمندگان اسلام (سربازان امام خمینی) به سزای احیاء کاپیتولاسیون و تبعید مرجع شیعیان جهان امام خمینی از ایران کشته شد. این قتل (پس از قتل رزمآرا در سال 1329)، مجازات دیگری بود که یک مسلمان مجاهد در قبال خیانت اعمال کرده بود. پس از منصور، نخستوزیری سیزده سالة هویدا، جاسوس امپریالیسم و صهیونیسم، ماهیت رژیم را تا آخر فاش کرد. خیانت، دزدی و فساد به امری عادی مبدل شد. فرهنگ پوچگرا و مادهگرای غرب به وسیلة عناصر بازنشسته احزاب چپ و ملحدان درباری بر شئون کشور سیطره یافت و زمینة انقلاب واقعی، انقلاب اسلامی، که امام در مهاجرت، معمار آن بود، فراهم و فراهمتر شد. قیام 15 خرداد 1342، حادثهای که نقطه عطفی در تاریخ ایران و تاریخ جهان اسلام است، در این دوران مورد مغلطه و سفسطه در جرائد شوروی و مطبوعات حزب توده قرارگرفت. کسانی از رهبری در این مسئله، سخن رژیم شاه را تکرار کردند و قیام 15 خرداد 1342 را نتیجة تحریک فئودالها و دارای جنبة ارتجاعی جلوهگر ساختند.
در تمام این دورة طولانی، که از سال 1335 آغاز و به سال 1357 ختم میشود، کار حزب توده در داخل ایران بازی با عمال ساواک بنام «سازماندهی» و در خارج، ستیزه ایدئولوژیک با گروهکهای ملیگرا و «چپ» در کنفدراسیون بود. حزب توده تمام مساعی خود را صرف اثبات مدل شوروی سوسیالیسم به مدلهای دیگر، بویژه مدل چینی، میکرد و رادیوی «پیک ایران» حرارت خود را در این زمینه نشان میداد. این اعمال پوچ و زیانبخش، درست در دورانی بود که انقلاب اسلامی در بطن جامعه، در میان کوخنشینان به رهبری روحانیت مجاهد، نضج مییافت.
8ـ پس از انقلاب اسلامی ایران:
دوره هشتم: زمان نهایی حزب توده از آغاز سال 1357 تا سال 1361 فرا میرسد و بنا بر ارادة دبیر شوروی و سردمداران کا.گ. ب، سرانجام کیانوری دبیری حزب توده را بدست گرفت. او که در تحلیل خود از وضع ایران و حوادث سال انقلاب، موقعیت جنبش را بهتر از اسکندری میدید، سرانجام ابتکار رهبری حزب توده را از چنگ اسکندری بیرون کشید. اسکندری ترجیح میداد با ادامة سلطنت بدون حکومت و استقرار عناصر لیبرال، مرکز حزب توده را، که با آن میتوانست در بازیهای دیپلماسی ایران شرکت کند، به ایران منتقل سازد و در محیط آشنا، مانند سالهای 27 ـ 1320 طاووسوار بخرامد. او به شکست نهضت روحانیت اطمینان داشت. بعد از این که این نهضت به پیروزی درخشانی نائل آمد، اسکندری اطمینان داشت که بقول او «حکومت آخوندها» دوامی ندارد و کار به دست سیاستمداران کهنهکار، که همه با او آشنائی و دوستی داشتند، خواهد رسید. ولی حکومت مردم به رهبری روحانیت با پیگیری در راه پیروزی امام مستقر شد و اسکندری پس از یک مصاحبه بیتوفیق با تهران مصور صحنة ایران را ترک گفت. اما کیانوری با استفاده از اطلاعاتی که از منابع شوروی و محافل سازمان مخفی «نوید» به دست میآورد توانست سمت حوادث را حدس بزند. منتها این «سیاستمدار کهنهکار» هم، در دل به شکننده بودن رژیم جمهوری اسلامی عقیده داشت. او موافق اصل معروفی رفتار کرد که میگوید: مار را به دست دشمن بکوب تا احدی الحسنیین خالی نباشد، یا دشمن (در اینجا جنبش پیروزی اسلامی) مار را (در اینجا نیروهای لیبرال و چپ آمریکائی) نابود میکند، یا خود به دست آنها عقب زده میشود. ولی او موفقیت جنبش انقلابی اسلامی را محتملتر میدانست و سازمان مخفی و نظامی را برای ورود در آخرین کارزار آماده میساخت. نتیجة این «زیرکی» روشن است. کیانوری و رهبری حزب توده و تمام سازمان مخفی و علنی او به دام میافتند، پیش از آنکه کاری از پیش ببرند.
کیانوری در مکتب لنینیسم عملی، درسهای خود را خوب آموخته بود: درآمیختن کار مخفی با کار علنی، اغتنام فرصت برای ربودن پیروزی از چنگ فتح، وارد کردن ضربت نهایی در نهایت غداری و قساوت، چنین است خلاصة درسها. ولی لنین صریحتر بود و همه نقشة نهایی خود را آشکار توضیح داده بود. کیانوری آن را زیر پردة ترفند و عوامفریبی پنهان میداشت. در ظاهر، حامی «خط امام» بود. حزبش در رفراندوم جمهوری اسلامی رأی «آری» داد. حزبش قانون اساسی اسلامی را تأیید کرد. حتی از رأی دادن به بنیصدر خودداری ورزید. ولی در خفا با خائنانی مانند ناخدا افضلی و سرهنگ عطاریان و سرهنگ کبیری و سرهنگ آذرفر و دیگران همکاری داشت و فعالیت پرجوش جاسوسی به سود شوروی را رهبری میکرد و تدارک سرنگونی جمهوری اسلامی را میدید. جمهوری اسلامی از همان آغاز، ماهیت این سازمان توطئه کار را بعنوان «حزب شیطان» افشاء کرد. بیباوران به این نامگذاری معترض بودند، ولی دیدگاه آگاه جمهوری اسلامی توطئه را میدید و دنبال میکرد و در لحظة حساس، آن را در پشت میلههای زندان متوقف ساخت.
این پایان یک تاریخ ناموفق و ناخجسته بود. در این هشت دوره، که همپای تاریخ معاصر ایران گام برداشت، «حزب شیطان» سرانجام چهره واقعی خود را به همه ایرانیان، به همة جهانیان برملا کرد...»