دکتر بقایی عامل گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی نبود


آنچه در پی می‌آید برشی از خاطرات مرحوم منوچهر نیرومند از فعالان سیاسی دوران نهضت ملی و دوستان شهید دکتر سید حسن آیت است. احاطه گوینده بر فراز و فرودهای ارتباط شهید آیت با حزب زحمتکشان ایران و شخص دکتر مظفر بقایی، این ناگفته‌ها را برای پژوهندگان در مکانی ارجمند قرار می‌دهد و می‌تواند آگاه بخش و راهگشا باشد. با تشکر از جناب دکتر شهاب نیرومند که این خاطرات را در اختیار ما قرار دادند.

*** 
آشنایی من با مرحوم دکتر آیت از سال‌های ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰ و در جریان تشکیل سازمان نگهبانان آزادی شروع شد. می‌دانید که شاه در مورد مجلس بیستم ادعای آزادی انتخابات را کرده بود و دکتر بقایی هم گفته بود ما به جد در این انتخابات فعال خواهیم شد که یا عملاً با استفاده از آزادی‌ای که وعده‌اش داده شده، بتوانیم حرف‌های خودمان را بزنیم و به مجلس برویم و یا ثابت کنیم که این ادعا درست نیست. 
دکتر آیت حدود ۸ سال از من کوچک‌تر بود و در آن مقطع فکر می‌کنم حدود ۲۴ سال داشت، ولی از نظر شم سیاسی، مطالعات و بینش، در سطح بالایی بود و از فعالیت پیگیر و مداوم و پرانگیزه او هم همه تعریف می‌کردند.
البته ایشان تا زمانی که در حزب بود، در حد سخنگوی یکی دو حوزه پیش رفت، اما به مدارج بالای حزب نرسید، چون معمولاً در کمیته مرکزی افراد بالا‌تر از ۳۲ تا ۴۰ سال و یا حتی ۵۰ سال بودند. بطور مشخص در کنگره اصفهان که در سال ۱۳۴۰ برگزار شد، افرادی با همین سطح سنی انتخاب شدند.
 
مرحوم دکتر آیت معتقد بود عده‌ای اطراف دکتر بقایی را گرفته‌اند و اجازه نمی‌دهند کسی به او نزدیک شود و از این طریق زمینه تحولی را در حزب ایجاد کنند. این مسئله علل متفاوتی داشت، اما بطور مشخص عده‌ای از اعضا سعی می‌کردند خودشان را به دکتر بقایی نزدیک نگه دارند، فکر می‌کردند ایشان چهره مطرحی است و ممکن است چه از طریق سیستم موجود، یعنی حکومت شاه و حتی از طرف انقلابیون، دعوت به کار و پذیرش نخست‌وزیری بشود و این‌ها می‌خواستند از‌‌ همان زمان سهم خودشان را در حکومت آینده حفظ کنند.
شنیدم دکتر بقایی در موردی گفته بود خوب شد که من چه در حکومت گذشته، چه در حکومت فعلی کاره‌ای نشدم، وگرنه این افراد برای من آبرو باقی نمی‌گذاشتند. مرحوم دکتر آیت در نامه‌ای که به دکتر بقایی نوشت، اسامی این افراد را به اشتباه ذکر کرد، یعنی آن افرادی که واقعاً این نقش را ایفا می‌کردند، ‌ کسان دیگری بودند، ولی چون دکتر آیت به محافل خصوصی‌تر دکتر بقایی رفت و آمد نداشت، تصور کرده بود افراد دیگری چنین نقشی را ایفا می‌کنند.
مرحوم آیت قبل از ۱۵ خرداد قائل به فعالیت جدی‌تر و پرشور‌تر حزب بود، اما تجربه ۱۵ خرداد موجب شد که او به این باور برسد که اساساً با شیوه حزب زحمتکشان نمی‌توان به قانون‌شکنی‌ها و دیکتاتوری‌های رژیم شاه پایان داد، چون حزب اصرار داشت برمدار قانون مشروطه حرکت کند و مرحوم آیت بر این باور بود تا زمانی که این شاه وجود داشته باشد، نه قانون اساسی مشروطه اجرا می‌شود و نه هیچ یک از آزادی‌های مطرح شده در آن، محقق خواهند شد. البته شاه هم از سال ۳۸، ۳۹ نشان داده بود که عملاً زیر بار قانون اساسی و رعایت حقوقی که در آن برای ملت در نظر گرفته شده بود، نمی‌رود.
 
ماجرای ۱۵ خرداد چنین عزمی را در آیت به وجود آورد و موجب نوعی تجدید نظر در همه، منجمله خود من هم شد، چون من هم در روز ۱۵ خرداد به خاطر درگیری‌هایی که با شرکت نفت داشتم، در تهران بودم و ماوقع را از نزدیک مشاهده کردم و تا حدی این احساس در من تقویت شد که با بهره‌گیری از نیروی مذهب و رهبری امام، بسیار بهتر می‌شود در مقابل دستگاه ایستادگی کرد. البته من پس از۱۵خرداد به دلیل اعتراض حزب به غیرقانونی بودن رفراندوم شاه که علل آن در نامه دکتر بقایی به تقی‌زاده تشریح شده، برای مدتی بازداشت شدم. 
به این ترتیب مرحوم آیت به فعالیت‌های فراحزبی روی آورد که در آن مقطع منحصراً مبارزه مسلحانه با رژیم تلقی می‌شد. تئوری ارائه شده امام خمینی مبنی بر مبارزه مسالمت‌آمیز و حضور مردم در خیابان‌ها برای براندازی رژیم در آن برهه برای بسیاری از مبارزین قابل فهم نبود و سر در نمی‌آوردند که محتوایی آن چیست و به چه شکل عملی خواهد شد.
  
نکته قابل ذکر این است که مرحوم آیت در مبارزه مسلحانه به هیچ وجه به همکاری با گروه‌های مطرح آن دوره، از جمله مجاهدین گرایش پیدا نکرد و صرفاً به مهره‌چینی در ارتش و ارتباط‌گیری با بعضی از افسران پرداخت. البته من در جریان جزئیات فعالیت‌های ایشان نبودم، چون بسیار دقیق و مخفی این کار را انجام می‌داد و فقط موقعی که با هم صحبت می‌کردیم، از ارتباطش با مرحوم محمد منتظری صحبت می‌کرد و می‌گفت آیت‌الله منتظری پسری دارد با این مشخصات که بسیار شجاع و مبارز و مقاوم و پیگیر مبارزات مسلحانه است.
به هرحال وقتی آیت دنبال این نوع مبارزات رفت، این کارش طبیعتاً در حزب بازتاب داشت. در نوبت اول، موقتاً از حزب اخراج شد، ولی چون به شیوه خود ادامه داد، در نوبت بعد با دستور دکتر بقایی بطور دائم کنار گذاشته شد. بعد‌ها از دکتر بقایی شنیدم که می‌گفت اگر آیت به خاطر این کار به من فحش هم می‌داد، ناراحت نمی‌شدم، پس قاعدتاً به آیت حق می‌داد و از این اقدام او عصبانی نشده بود.
  
وقتی آیت از حزب اخراج شد، بالطبع ارتباطش با افرادی از حزب که منش آن‌ها را نمی‌پسندید، قطع شد، از جمله آقای پارسی، آقای وحیدی وعده‌ای دیگر، اما با عده‌ای از دوستان حزبی از جمله خود من رابطه‌اش را حفظ کرد و حتی بیشتر هم شد. البته این رابطه کاملاً فراحزبی بود.
  
آیت جدی و خشک به نظر می‌رسید، ولی در رفاقت بسیار پایبند و وفادار بود. حتی خاطرم هست در مواردی که احساس می‌کرد برخی از مدارک و اسنادی که در منزل دارد و ممکن است برایش اشکال ایجاد کند، ‌ آن‌ها را به منزل ما منتقل می‌کرد. عکس این هم اتفاق افتاد و من هم در مواردی چیزهایی را به او می‌دادم که نگه دارد.
 
این ارتباط تا بعد از پیروزی انقلاب هم بین ما وجود داشت تا جریان تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی پیش آمد. طبعاً مرحوم آیت دنبال عملی کردن افکار سیاسی و دینی خود و گنجاندن آن‌ها در قانون اساسی بود که ولایت فقیه جزو اصلی آن به شمار می‌رفت. ایشان در گفت‌وگوهایی که با هم داشتیم، برای این کار چند دلیل را ذکر می‌کرد. او ضمن این‌که نگران تکرار تجربه ملی شدن نهضت نفت بود که در آن مرحوم آیت‌الله کاشانی و جناح مذهبی نهضت را کنار گذاشتند، معتقد بود ولایت فقیه موجب نوعی انسجام در خود روحانیت هم خواهد شد، چون تجربه مشروطه نشان داد که بسیاری از علمای اعلام ایران و عراق از هم جدا شدند و در نتیجه تفرقه شدیدی به وجود آمد. او معتقد بود که وجود یک رأس هرم برای روحانیت موجب می‌شود آن گسیختگی و بی‌نظمی‌ای که در دوره مشروطیت پیدا شد، دیگر اتفاق نیفتد.
 
در مورد این ذهنیت که القا می‌کنند که او با الهام از دکتر بقایی چنین کاری کرد، باید بگویم این حرف صددرصد خلاف واقع است. تا آنجا که من اطلاع دارم دکتر آیت و دکتر بقایی بعد از انقلاب، جز یک بار همدیگر را ندیدند و در آن دیدار هم مسائل سیاسی مطرح نشدند. آیت در آن مقطع اساساً خود را نوعی لیدر تلقی می‌کرد که نه تنها مستقل از بقایی که مستقل از هر جریان دیگری بود. البته در این مورد حق هم داشت، چون توانایی انجام وظایف و کارکردهای یک لیدر را کاملاً داشت. او بسیاری از چهره‌های سیاسی انقلابی را از نظر فکری تغذیه می‌کرد، مثل مرحوم دیالمه که با مرحوم آیت ارتباط تنگاتنگی داشت.
  
آنچه موجب شده برخی از افراد به این تصور دامن بزنند که دکتر بقایی عامل گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی جمهوری اسلامی بود، پیش‌نویسی است که از طرف حزب زحمتکشان به مجلس خبرگان قانون اساسی پیشنهاد شد. باید صریحاً بگویم که در تدوین آن پیش‌نویس، دکتر بقایی هیچ نقشی نداشت. بعد از پیروزی انقلاب، در حزب زحمتکشان انشعاب مهمی روی داد. یعنی بخش اعظم اعضای حزب، طرفدار جمهوری اسلامی و رهبری امام بودند و معتقد بودند که حزب باید کاملاً همگام با مواضع امام و انقلاب حرکت کند. عده کمی بودند که به دکتر بقایی همچنان پایبند ماندند و دکتر هم به همین دلیل، خودش را بازنشسته کرد و از حزب خارج شد که در جای خودش در این باره توضیح خواهم داد.
  
اما در روزهایی که همه احزاب پیشنهادات خود را به خبرگان قانون اساسی ارائه می‌کردند، در دفتر حزب در خیابان آب‌سردار حدود ۱۰، ۱۵ نفر از نمایندگان حوزه‌های حزبی تهران و اصفهان جمع ‌شدند تا پیش‌نویس قانون اساسی را تدوین کنند. فکر می‌کنم در یکی از آن جلسات دکتر بقایی هم شرکت کرد و پیشنهادی داده شد که در آن ولایت فقیه هم ذکر شده بود و آن را برای مجلس خبرگان و علمای قم هم فرستادند.
وقتی این پیشنهاد تدوین و آماده ارسال شد، دکتر بقایی در کرمان بود. آقای پارسی متنی را پیش دکتر بقایی برد و او هم آن را جداً رد کرد و گفت: «نه این مجلس به حرف شما گوش می‌دهد و نه من می‌خواهم در این مسئله دخالت کنم»، بنابراین ارائه پیشنهاد به مجلس خبرگان، هیچ ربطی به دکتر بقایی نداشت و مربوط به جناح انقلابی حزب زحمتکشان بود و دقیقاً به دلیل ادامه همین اصطکاک بین جناح انقلابی و دکتر بقایی، جریان وصیت‌نامه سیاسی ایشان پیش آمد.
 
فکر می‌کنم دو سه هفته قبل از سخنرانی وصیت‌نامه سیاسی بود که در یکی از جلسات چهارشنبه حزب، عده‌ای به دکتر بقایی اعتراض کردند که چرا در قبال جمهوری اسلامی، موضعگیری دقیق و روشنی نمی‌کند و بر اساس تحولات پیش نمی‌رود. یکی از آقایان حضار که گمان می‌کنم آقای قناد بود، گفت: «ما پاتیلمان در رفته است!» این مسئله خیلی به دکتر بقایی برخورد و گفت: «من همه حرف‌هایم را در عصر یکشنبه ۲۰ دی‌ماه ۵۸ خواهم زد و همه شما هم جمع شوید و بشنوید». این موجب شد که اعضای شاخص حزب و سرگروه‌های حوزه‌های تهران و اصفهان که حدود ۷۰ تا ۱۰۰ نفر می‌شدند، در دفتر آب‌سردار جمع شوند. دکتر بقایی در آن جلسه در یک سخنرانی که حدود سه ساعت و نیم طول کشید، صراحتاً نظرات شخصی خود را بیان کرد. البته در آن جلسه با این‌که اکثر حضار با سخنان ایشان مخالف بودند، به احترام دکتر بقایی در وسط سخنرانی او اعتراضی نکردند، اما بعد از آن تا جایی که یادم هست دعوا شد، خصوصاً کسانی که از اصفهان آمده بودند، بسیار ابراز نارضایتی کردند. حتی یادم هست که عده‌ای توی سر خودشان زدند که این چه حرف‌هایی بود که دکتر بقایی زد؟ عده‌ای هم اشک در چشم‌هایشان جمع شده بود.
بعد از این جلسه چند نفری هم پشت سر دکتر بقایی به او فحش دادند که البته از مذهبی‌ها و انقلابیون نبودند، بلکه از‌‌ همان فرصت‌طلب‌هایی بودند که تصور می‌کردند برای دکتر بقایی آینده‌ای متصور است و آن آینده را با این سخنان ایشان از دست رفته می‌دیدند. بعد از پخش نوار این سخنرانی، دکتر آیت پیغام داد که این هم یکی دیگر از اشتباهات سیاسی دکتر بقایی بود.
به هرحال این گذشت و انتخابات مجلس هم برگزار و دکتر آیت به عنوان نماینده مردم تهران وارد مجلس شد و از طریق ایراد سخنرانی‌ها، آن هم به شکل جدید و بدون تأثیرپذیری از فضاسازی‌ها و مشکلاتی که سر راهش وجود داشت، درگیری شدیدی را با بنی‌صدر در مجلس و در خارج از مجلس شروع کرد.
 
یک بار در دبیرستانی سخنرانی می‌کرد و عده کمی در حدود ۲۰، ۳۰ نفر آمده بودند، اما ایشان اصلاً جا نخورد و به عنوان مقدمه صحبتش گفت: «امام حسین (ع) هم با عده کمی قیام کرد، ما هم با همین عده‌ای که شنوای حرفمان هستند، مبارزه با ملی‌نما‌ها را شروع می‌کنیم.» بعد که این سخنرانی‌ها ادامه پیدا کردند، مستمعین زیادی به جلسات سخنرانی او می‌آمدند.
 
جبهه ملی پس از پیروزی انقلاب در خیابان ۳۰ متری سابق (کارگر جنوبی کنونی) دفتری را گرفته بود و بعد از این‌که جبهه ملی غیرقانونی شناخته شد، این دفتر را از آن‌ها گرفتند. مرحوم آیت در آنجا سلسله سخنرانی‌هایی را ایراد کرد که تصور می‌کنم مجموعه کتاب «درس‌هایی از تاریخ معاصر» هم برگرفته از‌‌ همان سخنرانی‌هاست. به خاطر دارم عده زیادی با انگیزه در آن جلسات شرکت می‌کردند. البته جبهه ملی و جریانات موسوم به ملی‌گرا‌ها هم عده‌ای را می‌فرستادند که جلسات را به هم بریزند. در یکی از جلسات دو سه نفر آمده بودند تا یک جلسه ۲۰۰ نفری را با فحش دادن به آیت و داد زدن به هم بریزند که چندان موفق نشدند. باید گفت این حضرات به‌رغم ظاهر دموکراتیکی که از خودشان نشان می‌دهند، اگر دستشان باز باشد و بتوانند، ید طولایی در به هم ریختن جلسات و انجام این سنخ رفتارهای غیر دموکراتیک دارند. قاعدتاً اطلاع دارید که این‌ها در سال ۳۲ به منزل آیت‌الله کاشانی ریختند و یک نفر را هم کشتند و بار‌ها جلسات سخنرانی آقای فلسفی را نیز به هم ریختند و لذا اگر دستشان برسد، از این کار‌ها می‌کنند.
 
 با این حال آیت با جدیت زیاد کار خود را پیش برد که در مجموع نتیجه هم داد و به عزل بنی‌صدر منتهی شد. اگر در فضای مبارزه آیت‌ با بنی‌صدر بوده باشید، به خاطر دارید که این مبارزه، اساساً مبارزه آیت و بنی‌صدر تلقی می‌شد تا مبارزه مرحوم بهشتی با بنی‌صدر، به همین دلیل هم بود که وقتی بنی‌صدر آن سرنوشت را پیدا کرد، عمدتاً به آیت تبریک می‌گفتند و این را یک موفقیت سیاسی برای او می‌شمردند.
 
 از‌‌ همان زمان افشای این‌ها و بویژه بعد از موفق شدن مرحوم آیت در کاری که انجام داد، بشدت دنبال ترور او بودند. همه به او توصیه می‌کردند که دقت بیشتری در رفت و آمد‌هایش بکند و به جنبه‌های امنیتی توجه بیشتری داشته باشد، اما او بار‌ها می‌گفت زندگی من اجازه نمی‌دهد که ۱۰ نفر را به عنوان محافظ خودم بیاورم، نه پولش را دارم و نه مجالش را و عملاً با توکل به خدا کار‌هایش را انجام می‌داد. در روزهای آخر خیلی هم به آینده انقلاب خوشبین شده بود و می‌گفت ملی‌نما‌ها و مجاهدین را کنار گذاشتیم، امام هم که از سلامتی برخوردارند؛ بعد از ایشان هم آقای منتظری و آقای مشکینی هستند. بعد از پالایشی که در سال ۶۰ انجام شد، خیلی امیدوار شده بود که انقلاب بتواند به اهداف خود برسد. بالطبع دشمنان هم بیکار ننشستند و او را به طرز فجیعی در مقابل منزلش ترور کردند که موجب تأسف همه دوستان او شد.

 


رجانیوز