11 خرداد 1399
نقد و بررسی کتاب «ایران،مطبوعات آمریکا و سیاست خارجی»
مطبوعات آمریکا و ایران
انعکاس تحولات ایران بین سالهای 1951 تا 1978 در مطبوعات آمریکا
اشاره:
انقلاب اسـلامی ایـران پدیـده اعجابانگیز قرن بیستم است.موجی که این خیزش عظیم مردمی در سال 1357 در دنیا به راه انداخت چـنان غافلگیرانه بود که بسیاری از قواعد سیاسی حاکم بر روابط بین الملل را دستخوش تـغییر کرد و تصویری را که مـطبوعات و رسـانههای غرب بویژه آمریکا از ایران در اذهان ملتهایشان ساخته بودند فرو ریخت.در ادبیات سیاسی آنها پدیده انقلاب اسلامی در کشوری که از آن همواره به متحد مطیع و سر به زیر و جزیره ثبات یاد میکردند و بـا هیچ کلمهای الا«فاجعه»قابل توصیف نبود.
اهمیت ایران در خاورمیانه و بویژه در خلیج فارس به اندازهای است که نادیده گرفتنش، معادلات منطقه را به هم خواهد ریخت.غرب به رهبری آمریکا بعد از وقوع انـقلاب اسـلامی همواره در تلاش برای حذف و منزوی کردن ایران برآمده است،اما سیر حوادث و تحولات جهانی و منطقه خاورمیانه،خلاف تحرکات آنان را به اثبات رسانده است.
چگونه شد که آمریکا به رغم 25 سـال روابـط همه جانبه گرم و مستحکم با ایران از سال 1951 تا 1978 ناگهان در چرخشی 180 درجهای به دشمن خونی ایران تبدیل شد؟فراموش نکنیم که ایران مناسبات ویژهای با آمریکا داشت و در کنار آن،امتیازاتی به مراتب بـیشتر از آنـچه که سایر دولتهای سر سپرده آمریکا بهرهمند بودند،به دست آورده بود.سیاستگذاران واستراتژیستهای آمریکا به جایگاه و اهمیت راهبردی ایران در سیاست خارجی کشور خود اذعان دارند.نقش و عظمت ایران بـه انـدازهای اسـت که آموس پرلماتر،سردبیر مـجله مـطالعات اسـتراتژیک، اعتراف کرده است:
ایران،صرف نظر از حاکمش-شاه باشد یا خمینی یا جانشین او-همواره در خلیج فارس قدرتی تعیینکننده و تأثیرگذار بوده،هـست و خـواهد بـود.با عنایت به این جایگاه و منزلت حساس ایـران در عـرصه سیاسی جهان،پروفسور منصور فرهنگ و پروفسور ویلیام دورمن درباره نحوه بازتاب وقایع ایران در مطبوعات آمریکا از سال 1951 تا 1978 و کیفیت مـعرفی ایـن کـشور به افکار عمومی آمریکا مطالعات مبسوطی به عمل آوردهاند.
کـتاب ایران،مطبوعات آمریکا و سیاست خارجی،حاصل تلاش تحقیقی آن دو از مطالعه مقالات و اخبار درج شده درباره ایران طی سالهای یاد شـده در نـشریات مـعتبر آمریکا است. معروفترین منابع تحقیقی ومطالعاتی آنها عبارتاند از نشریات نیویورک تـایمز،تـایم، کریستین ساینس مانیتور، نیوزویک، واشنگتن پست، وال استریت ژورنال،لس آنجلس تایمز، بیزنس ویک،شیکاگو تریبیون، لایف، ریـدر زدایجست، و چـند نـشریه دیگر که در زمره پر تیراژترین و معتبرترین نشریات این کشورند.کتاب مذکور در سال 1987 تـوسط انـتشارات دانـشگاه کالیفرنیا به چاپ رسیده است.گفتنی است این کتاب در سالی منتشر شده است کـه فـضای جـنگ سرد همچنان بر روابط شرق و غرب حکمفرما بوده است و اتحاد شوروی همچنان به عـنوان یـکی از دو ابر قدرت جهان عرض اندام میکرده است،و تا خاتمه جنگ ایران و عراق نـیز یـک سـال مانده است.
منصور فرهنگ،پروفسور رشته علوم سیاسی در کالج بنینگتون است و مطالب متعددی دربـاره ایـران، روابط بین الملل و سیاست خارجی آمریکا نوشته است.در ابتدای انقلاب به عنوان سـفیر ایـران در سـازمان ملل معرفی شد.به زعم خودش پس از آنکه آیت الله خمینی توصیه کمیسیون تحقیق سازمان ملل دربـاره آزادی گـروگانهای آمریکایی را نپذیرفت،وی مجبور به استعفا شد.منصور فرهنگ در اوایل جنگ ایران و عـراق از طـرف بـنیصدر،رئیس جمهور وقت ایران،مأمور مذاکره با هیئتهای صلح بین المللی برای فیصله دادن به مـنازعات بـود.
ویـلیام دورمن،استاد رشته روزنامهنگاری در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در شهر ساکرامنتو است.او از اعضای پیـوسته«مـرکز جنگ،صلح و رسانههای خبری»دانشگاه نیویورک و از اعضای وابسته برنامه آدلای ای.استیونسون در مورد سیاست هستهای در دانشگاه کالیفرنیا در شـهر سـانتاکروز است.او از کسانی است که به طور منظم برای نشریات و مجلات پژوهشی آمریکا و سایر کشورها راجـع بـه مسائل و قضایای خارجی و عملکرد مطبوعات قلم میزند.
نویسندگان کتاب با بررسی، دستهبندی و تـحلیل مـحتوایی مطالب و جمعبندی آنها در پی پاسخ دادن بـه چـند سوال بـودهاند کـه عـمدهترینشان به قرار ذیل است:
آیا مـطبوعات آمریکا وقایع و حوادث ایران در دوران رژیم پهلوی را بارعایت اصول دمکراتیک و نگاه انتقادی بـه سـیاست خارجی آمریکا منعکس میکردند؟
آیا روزنامهنگاران آمریکایی در قضاوتهایشان اصل بیطرفی و اسـتقلال را رعـایت میکردند؟
مطبوعات چه نقشی در تنظیم یـا اصـلاح سیاست خارجی کشورها ایفا میکنند؟
کتاب ایران،مطبوعات آمریکا و سیاست خارجی در هشت فصل بـا عـناوین ذیل منتشر شده است:
1-ایـران،مـطبوعات و سـیاست خارجی
2-مصدق و مـطبوعات آمریکا:1951 تا 1953
3-تحکیم قدرت:1954 تـا 1962
4-مـدرنیزاسیون،افسانه و رسانهها:1963 تا 1973
5-توهمات روز افزون:1963 تا 1973
6-امپراتوری جدید ایران:1973 تا 1977
7-مطبوعات و انقلاب 1978:غرب رویـاروی شـرق
8-روزنامهنگاری به مثابه سرمایهداری
9-روزنامهنگاری دنـبالهرو
درونـمایه اصلی کـتاب،تـأکید روزنـامههای آمریکا بر القای ایـن نکته بوده است که مخالفان سیاسی شاه بویژه درجریانات منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی ایـران مـرتجعینی کوردل و بیبصیرت بودهاند. مطبوعات آمریکا هـمواره بـه مـردم ایـن کـشور چنین القا مـیکردند کـه ایرانیان فاقد توانایی و شایستگیهای لازم برای تعیین سرنوشت خود بوده،بینش و درک سیاسی عمیقی ندارند و پس از هر سخن آرمـانخواهانهای تـحت تـأثیر تعصبات کور و افراطیگری مذهبی و خواستههای مادی دسـت بـه اعـتراض زدهـاند.مـطبوعات آمریکا در فعالیتهای حرفهای خود نه تنها موضع مستقلی نداشته و همواره تابع خط و خطوط سیاستمداران آمریکا بودهاند،بلکه احساسات نژادپرستانه و خود برترانگارانه را در جهانبینی و نگرشهای خود به قضایای سایر کـشورها لحاظ کردهاند.از این رو بازتاب اخبار و گزارشهای مربوط به ایران در مجلات و روزنامههایشان دنبالهرو نظریات مردان سیاست خارجی کشورشان بوده است. ملاک بررسی منتقدانه مطبوعات آمریکا توسط فرهنگ و دورمن صرفا ملهم از ایـن سـؤال ساده است که در مورد ایران ارزش خبری و مطبوعاتی و ارائه به افکار عمومی آمریکا داشت به نحوی معقول و منطقی منتقل میکردند؟
نتیجه تحقیقات این دو نویسنده ثابت کرده که قضیه کاملا برعکس و هـدفدار صـورت میگرفته است.چگونه است که کوچکترین و ضعیفترین ندای مخالف در شوروی و کشورهای بلوک شرق از زیر ذرهبین رسانههای غرب نمیگریخته و از کاه،کوهی میساختند اما فـریاد اعـتراض مخالفان سیاسی شاه و اصولا انـتقادات مـشروع و بحق مردم ایران از رژیم شاه مورد بیاعتنایی عمدی یا سهوی اهالی مطبوعات قرار گرفته اعتراضات آنان را برخاسته از انگیزههای ارتجاعی و ضد مدرن معرفی میکردند؟بنابراین نباید تـعجب کـرد که شخصی مانند کـارل تـی.روان، ستوننویس نشریه واشنگتن استار،با آغاز اعتراضات و راهپیماییهای گسترده مردم ایران در سال 1357 به خود اجازه میدهد طی تفسیری پیشگویانه از نتیجه انقلاب،دیدگاهش را چنین بیان کند:
در ورای شادمانی گسترده مردم ایران از خـروج شـاه و در واقع شکست او،احساسی وهمانگیز و ترسناک بر انسان مستولی میگردد...شاه اگرچه مستکبر و بیرحم بود اما از قدرتش به انحای گوناگون-تعلیم و تربیت مردم،اعطای آزادی به زنان،تبدیل ایران به یک قـدرت اقـتصادی و نظامی[!]-بـرای عمران و آبادانی ایران استفاده میکرد اما حاصل کار[امام]خمینی تاکنون چیزی جز ویرانی نبوده است.
نویسندگان کتاب بـه طور اختصاصی،تمام مطالبی که از سال 1951 تا 1978 در نشریه نیویورک تایمز دربـاره ایـران مـنتشر شده(در بیش از 1600 مورد)بررسی،دستهبندی و ارزیابی کردهاند.گفتنی است که به ادعای آنان نیویورک تایمز در صدر پرخـوانندهترین و تـأثیرگذارترین روزنامههای آمریکاست.
تکرار پدیدههایی شبیه انقلاب ایران در هر جای دنیا و به خصوص جـهان سـوم،مـردود و نامحتمل نیست و به لحاظ اشتباهات فاحش سیاستگذاران و مطبوعات آمریکا در نحوه تعامل و برخورد با ایران از گـذشته تاکنون،مطالعه این کتاب به دانشجویان و صاحبنظران همه کشورها اکیدا توصیه شده اسـت.
خطوط کلی مطالب عـنوان شـده در هر یک از فصول کتاب بدین شرح است:
ایران،مطبوعات و سیاست خارجی
پیش از ورود به بررسی مکانیزم مطبوعات آمریکا در معرفی رویدادهای ایران و رژیم شاه به مردم آن کشور،لازم است بدین نکته اشاره کنیم کـه غربیان بویژه ملت آمریکا اصولا از وضعیت اجتماعی و تحولات سیاسی سایر کشورها اطلاعات کافی و وافی ندارند.دلیل این امر منبعث از نظام حاکم بر آنهاست که دانش و روشنگری سیاسی بویژه توزیع اطلاعات مـفید دربـاره اوضاع جهان را از آنها دریغ نموده فضای اجتماعی را معطوف به خواستههای مادی و رفع نیازهای حیوانی کرده است.دانش و اطلاعات سیاسی در انحصار سیاستمداران و محافل آکادمیک است.آمریکاییها تا پیش از انقلاب ایران حـتی خـاورمیانه را به درستی نمیشناختند و تنها بعد از سرنگونی شاه،التهابات گروگانگیری سفارتشان در تهران،جنگ ایران و عراق و ماجرای مک فارلین توجهشان،البته از پشت لنز رسانههای آمریکا به این منطقه جلب شد.
بـرخلاف بـیعلاقگی آمریکاییها به سیاست خارجی و اوضاع جهان،نسبت به اوضاع داخلی کشورشان بسیار حساس و باریک نگرند.شاید تحت تأثیر همین فضا باشد که شمار منابع و آثار تحقیقی و آکادمیک دربارهء امـور داخـلی کـشور و تأثیر رسانهها بر سیاست داخـلی بـه مـراتب بیشتر از آثار مربوط به سیاست خارجی است.جمله خندهداری در میان آمریکاییها بر سر زبانهاست که:
آمریکاییها مطالبی را که در روزنامهها میخوانند بـاور نـمیکنند.امـا در مقام عمل تابع همان دروغها میشوند. والتر لیـپمن مـعتقد است سیاستمداران آمریکایی مطابق نظریهای موسوم به«نظریه محدودیت
ذاتی»معتقدند ذات افکار عمومی و مطبوعات تحمیلکننده محدودیتهایی بر آنهاست کـه دسـت و پایـشان را میبندد؛پس چه لزومی دارد که آن دو را جدی گرفت؟خبر و حقیقت از نظر آنان دو عنصر کـاملا متمایز از هم هستند.نقش خبر در روایت یک واقعه یا رویداد معنا مییابد و نقش حقیقت در برملاسازی زوایای پنهان آن خـبر در روایـت یـک واقعه یا رویداد معنا مییابد و نقش حقیقت در برملاسازی زوایای پنهان آن خـبر.از یـک سو مردم در چارچوب قالبهای از پیش ساخته ذهنی فکر میکنند و عکسالعملهایشان تحت تأثیر تبلیغات و پیشداوری است.از سـوی دیـگر،مـطبوعات حتی در بهترین شرایط حاکم،باز هم در ایفای نقش خود در قید محدودیتهای ذاتـی هـستند و در واقـع کارشان شبیه نقش نورافکن در روشن کردن فضایی تاریک است.هر طرف که بچرخد تـوانسته اسـت تـنها قسمت کوچکی را روشن کند و برای آشکار کردن کلیت تاریکی دائما باید از یک طرف بـه طـرف دیگر بلغزد.والتر لیپمن این گفتهها را در نشریه Public Opinion درج کرد.او نتیجه کلامش را در این جمله خـلاصه مـیکند کـه به حکم مصلحت باید کار سیاست را به سیاستگذاران و دولتمردان سپرد.رونالد استیل در مقام تـشریح و تـوجیه نظریات لیپمن چنین افزوده است:
بر فرض که مطبوعات بتوانند تصویر دقیق و روایـت روشـنی از وقـایع جهان بدهند؛عموم مردم برای فهم و هضم سیلی از اطلاعات که به سویشان میتازد نه وقـت کـافی دارند و نه توانایی آن را. در این دمکراسی،تصویر روشنگرانه برای جامعهای که اعـضایش بـا بـخش کوچکی از حقیقت جهان در تماساند،مخدوشاند،نارسا و غیر قابل درک است.
وظیفه رسانههای آمریکا تزریق دانش سـیاسی بـه مـردم نیست.آنها اطلاعات را به اندازه و به شکلی منتشر میکنند که صرفا نـمایی کـلی از آنها در ذهن مردم نقش ببندد.رابرت پارک،از جامعهشناسان آمریکایی نیز در تبیین مفهوم مذکور گفته است:
آشنا بـا یـک موضوع فرقی اساسی با دانش محیط بر آن موضوع دارد.بازی دادن کسانی که صـرفا بـرداشتی کلی از یک موضوع دارند آسانتر از بازی دادن مـطلعین و عـالمان بـه همان موضوع است.با طلوع عصر رسـانهها دوران غـلبه تصویر بر محتوا و ماهیت آغاز شد.اقناع افکار از صحنه بیرون رفت و دستکاری افـکار بـه جایش نشست.با این تـکنیک مـیتوان به مـردم دروغ گـفت و تـرغیبشان کرد تا همراه و هم صدا بـا یـک سیاست نامطلوب وارد صحنه شوند.
البته تصور نشود که افکار عمومی در آمریکا هـیچ بـهایی ندارد.اتفاقا وقتی وارد عرصه سیاست داخـلی میشویم اهمیتی مضاعف مـییابد.رئیـس جمهور آمریکا در تصمیمگیری و اجرای تـدابیر سـیاست خارجی آزادی عمل و قدرت مانور زیادی دارد و مردم نیز اغلب رأی او و ارکان دولتش را در مواجهه با مـسائل خـارجی قدرتمند از خود به مردم آمریکا،بـاید بـا گروههای فشار،
احـزاب رقـیب،قوه قضایی و سایر مـوانع کـلنجار برود.جلب افکار عمومی نسبت به تواناییهای رئیس جمهور هنگامی که تنور رقابتهای انـتخاباتی داغ اسـت اولویت صد در صد نامزدها و شخص رئیـس جـمهور میشود.
کـنگره آمریکا بـا کاخ سفید در تحقق اهـداف سرمایهداری آزاد،همسو و هم جهت است و تنها زمانی در سیاستگذاریهای دولت مداخله میکند که مسئلهای حاد و حساس پیـش آمـده باشد.
رئیس جمهور آمریکا در مواجهه بـا مـسائل سـیاست خـارجی،بـرای مردمش حکم قـهرمانی را دارد کـه مردم واکنش او را در برابر رویدادهای خارجی بدان گونه مشاهده کردهاند که مطبوعات نمایش دادهاند و در مورد تواناییها و کـارآمدی سـیاستهایش قـضاوت میکنند.
جردن، مشاور ارشد سیاسی کارتر در بـحران گـروگانهای سـفارت آمریکا در ایـران بـه یکی از میانجی های فرانسوی گفته بود:
پرزیدنت کارتر باید بتواند اقدامات ما را برای مردم آمریکا توضیح داده از آن دفاع کند.[امام] خمینی که مجبور نیست برای انتخاب مجدد خود تـقلا کند.
پروفسور لارنس رادوی دیدگاه عمومی درباره برخورد رئیس جمهور با سیاست خارجی در سال انتخابات ریاست جمهوری را عاملی تعیینکننده و سرنوشتساز میداند.او معتقد است موج جنونآمیز رقابتهای انتخاباتی،توجه مردم را،هرچند مـوقت،بـه سیاست خارجی افزایش میدهد.التهابات و هیجانات ناشی از تبلیغات و جلب آرای عمومی،فضایی را بر جامعه حاکم میکند که مردم سستی و ضعف رئیس جمهور را در واکنش به رویدادهای خارجی نمیبخشند. آنان دراین سـال پرتـب و تاب به شدت به شعارهای ناسیونالیستی پاسخ مثبت میدهند.پیروزی ریگان بر کارتر را در بستر همین منطق باید تفسیر کرد. در مجموع،سیاستمداران خواستار انـفعال افـکار عمومی در برابر سیاست خارجی دولتـ بـوده حاضر باشند هزینههای انسانی و مادی آن را بپردازند.حمایت فعالانه و پر شور لازم نیست.
مرز اهمیت رسانهها و روزنامهنگاران برای سیاستگذاران تا جایی است که در تحلیلها و گزارشهای خـود آنـچه را که نخبگان به خـورد مـردم میدهند تائید کرده در ذهن مردم حک کنند. چنانچه رسانهها و مطبوعات در تحلیلها و قضاوتهایشان استقلال رأی داشته باشند به یکی از ارکان تنظیمکننده و اصلاحگر سیاستهای خارجی در سطوح رسمی و غیر رسمی تبدیل میشوند.اگر آنـها اطـلاعاتشان را از خارج از تشکیلات و نظام رسمی گردآوری کنند آنگاه میتوانند سیاستهای غلط و پر هزینه را تعدیل نمایند.در آمریکا چنین چیزی نیست.هرگاه یک بازوی اطلاعرسانی مستقل در کار نباشد سیاست در بیشتر سطوح خود تک بـعدی و یـک طرفه طـراحی و نتیجهاش حوادث غیر قابل پیشبینی و حیرتانگیزی مانند انقلاب اسلامی ایران میشود.
مطبوعات آمریکا 25 سال-زمانی حکمرانی شـاه-به مردم میگفتند که در ایران حکومتی مترقی و متحد درجه اول آمریکا مـستقر اسـت و مـردم ایران نیز از این وضع راضیاند.از طرفی اطلاعات غلطی که در مورد ایران به افکار عمومی آمریکا تزریق مـیشد بـه حدی بود که زدودن آنها از ذهن ملت آمریکا به این زودیها ممکن نـیست.
مـطبوعات آمریکا پنج دوره مهم از وقایع ایران را به شرح زیر پوشش دادهاند:
1-از 1951 تا 1953 که آمریکا با سرنگونی مـصدق،نفوذ در انتخاب نخستوزیر و کمک به ابقای رژیم پهلوی،دخالتش در ایران را شروع کرد.
2-از 1953 تـا 1963 که شاه قدرتش را تـثبیت و پایـههای حکومتی پلیسی را بنا نهاد و از انتقاد مطبوعات آمریکا در امان بود.
3-از 1963 تا 1973 که برنامه مدرنیزاسیون شاه مورد تعریف و تمجید مطبوعات آمریکا قرار میگرفت.
4-از 1973 تا 1977 که افزایش درآمدهای نفتی ایران انتقاد مطبوعات آمریکا از شـاه را به دنبال داشت.
5-انقلاب ایران در سال 1978.
در قسمتهای بعد به این پنج دوره میپردازیم.
مصدق و مطبوعات آمریکا:1951 تا 1953
ایران با وجود اعلام بیطرفی در جنگ جهانی دوم به اشغال قوای متفقین درآمد و از این بابت آسـیبهای فـراوانی را متحمل شد.مدتی بعد از پایان جنگ،نیروهای متفقین از ایران خارج شدند اما استعمار پیر بر صنعت نفت کشور چنگ انداخت و درآمدهای سرشارش را به جیب خود سرازیر کرد.آمریکا با اعـزام نـیروهای تازه نفس و تجهیزات جنگی کمک کرد تا معادله منازعات به نفع متفقین رقم بخورد؛چرا که برای خود در دنیا نقش جدیدی تعریف کرده بود. سیاستمداران آمریکایی در اندیشه اشغال جـایگاه اسـتعماری استثمارگران سابق،در پشت نقاب فریبنده منجی،حامی و دوست سایر ملتها،لشکرهای نظامی،فرهنگی،اقتصادی و تجاری خود را روانه دیگر نقاط دنیا بویژه مناطق برخوردار از انرژی میکردند.به یقین نفت خـلیج فـارس بـه عنوان مایحتاج اساسی راهاندازی صـنایع آمریکا در مـقوله خواستههای حریصانه آنها میگنجید.در ظاهر ایالات متحده آمریکا و انگلستان مانند یک روح در دو کالبد هستند و سیاستها و دسیسههایشان برای دنیا از یک چشمه آب مـیخورد،ولی ایـن هـم نوایی مانع از رقابت آنها برای کسب منافع بـیشتر بـا یکدیگر نشده است.چنگ اندازی بر نفت ایران یکی از میدانهای رقابت این دو کشور بود.
نشستن بر سر خوان نـفت ایـران بـرای آمریکا در صورتی میسر میشد که طی تدابیر موذیانهای، انگلیس را از صـحنه خارج کند و با تظاهر به چهره یک منجی بتواند اعتماد ایرانیان را برای اعطای امتیازات به خود جلب نـماید.
هـدف آمریکابه سهولت تحققپذیر نبود زیرا جبهه ملی ایران به رهبری دکتر مـحمد مـصدق با هرگونه دخالت اجانب در ایران سر ستیز داشت.این جبهه از ائتلاف گروههای لیبرال چپی، رهبران مـترقی مـذهبی و یـا ضد امپریالیستی تشکیل شده و محبوب قلوب ایرانیان بود.قطع ید اجانب از دخـالت در ایـران،شـعار مشترک همه شخصیتها و گروههای مختلف عضو این جبهه بود.مصدق نماد وحدت طیفهای فـکر ی ضـد و نـقیض جبهه ملی محسوب میشد و عوامل و ارکان پراکنده آن حول محور او به هم نزدیک میشدند.
در ایـن جـبهه دو هدف اساسی ترسیم شده بود:
1-ملی کردن نفت که عملا پیش از نخست وزیـری مـصدق صـورت واقعیت یافت.
2-برگزاری انتخابات آزاد سراسری.
جبهه ملی به رهبری مصدق توانست با کسب آرایـ بـالایی در انتخابات 1950 کرسیهای مجلس را تصاحب کند.شعار آنان ملی شدن صنعت نفت بود کـه قـدرت مـانور بینظیری به آنان میداد تا بدانجا که در بهار سال 1950 رأی به ملی شدن نفت دادند و شـخص مـصدق نیز چندی بعد بر مسند نخست وزیری تکیه زد.
آمریکا در تکاپوی گسترش و تـعمیق دخـالتهای سـیاسی-نظامی در ایران مبانی ایدئولوژیکی خود را از دکترین ترومن اتخاذ کرده بود که دو هدف را ترسیم میکرد:
1-مـهار حـرکتهای انـقلابی بالقوه و بالفعل در کشورهای عقبمانده.
2-برگزاری انتخابات آزاد سراسری.
جبهه ملی به رهبری مـصدق تـوانست با کسب آرای بالایی در انتخابات 1950 کرسیهای مجلس را تصاحب کند.شعار آنان ملی شدن صنعت نفت بود کـه قـدرت مانور بینظیری به آنان میداد تا بدانجا که در بهار سال 1950 رأی به مـلی شـدن نفت دادند و شخص مصدق نیز چندی بـعد بـر مـسند نخست وزیری تکیه زد.
آمریکا در تکاپوی گسترش و تـعمیق دخـالتهای سیاسی-نظامی در ایران مبانی ایدئولوژیکی خود را از دکترین ترومن اتخاذ کرده بود که دو هـدف را تـرسیم میکرد:
1-مهار حرکتهای انقلابی بـالقوه و بـالفعل در کشورهای عـقبمانده.
2-ابـقای دیـسیپلین و ثبات در چارچوب تعیین شده.
راه تـحقق ایـن دو هدف در ایران با سرکوب نیروهایی هموار میشد که با ساختار موجود قـدرت در مـیافتادند.آمریکا از ابتدای حضورش در صحنه سیاسی ایـران نیروهایی را دشمن منافع خـود مـیدانست که با وضع موجود مـبارزه مـیکردند.مقصود مداخلهگرانه ایالات متحده تنها در صورت حمایت از یک نظام اقتصادی-اجتماعی سرکوبگر و نـاعادلانه عـملی میگردید. اما در قضیه ملی شـدن نـفت،حـیلهگرانه ابتدا از خواستههای مـلت ایـران حمایت کرد تا در فـرصت مـناسب جانشین انگلیس گردد.به محض پیروزی ایران در خلع ید از شرکت نفت ایران وانگلیس از بـیم آنـکه به سرنوشت این شرکت دچار شـود بـه حمایت از انـگلیس بـرخاسته بـه تدریج و با توسل بـه مطبوعات جنجالساز خود از در دشمنی با مصدق برآمد و چهرهای هیولایی از او در افکار عمومی آمریکا ترسیم کرد.
در ایـن مـرحله،مصدق به دیوانهای سر سپرده کـمونیستها بـدل شـد کـه بـا توسل به ارعـاب، تـهدید و«ترور»به موفقیت رسیده است.کلمه ترور نخستین بار توسط نشریه نیورک تایمز وارد ادبیات ژورنالیستی آنـ زمـان گـردید.
نیکی کدی،مورخ،درباره قلمفرسایی مسموم رسـانههای آمریکا بـر ضـد مـصدق گـفته است: در توصیف مطبوعات از نخست وزیر ایران،هر روز میخواندیم و میشنیدیم که مصدق یک فناتیک خطرناک است و همین روزهاست که ایران را به شوروی بفروشد.ولی واقع امر این بود کـه او یک میهنپرست ضد امپریالیست بود و میخواست کشورش را از شر کشورها و شرکتهای خارجی در امان نگه دارد.
مایکل کلارک،خبرنگار نشریه نیویورک تایمز در تهران،در راستای اجرای خط حمایت از انگلیس بعد از ملی شدن نفت چـنین نـوشت:
وجه مشترک ایران با سایر کشورهای آسیایی در فرو غلتیدن آنها در گرداب ناسیونالیسمی است که اقلیتی قدرتطلب و طالب یک قربانی را به حکومت رسانده است تا از طریق او ضربه مهلکی به دشـمن بـزرگتر-امپریالیسم غرب-وارد آورد.شرکت نفت ایران و انگلیس در مذبح ناسیونالیستهای ایران قربانی شد.فناتیکهای مسلمان با فعالیتها و اعلامیههایشان بر فضای ارعاب و وحشت دامن زدند.آنـها در تـرورهای سیاسی ید طولایی داشتند.شـوراهای حـکومتی در فضای ناامنی و تهدید مستمر به سر میبردند.
در این خبر و در سایر بخشهای مطبوعات پر تیراژ و مطرح آمریکا از قضیه ملی شدن صنعت نفت در سال 1951 راجع به اعـتراضات ایـران به منافع نامشروع انـگلیس و نـقش تاریخی این کشور در به یغما رفتن ثروتهای ایران کوچکترین حرف و اشارتی نرفته است.تأکید آنان بر نمایش انگلیسیها به عنوان تماشاچیان بیگناهی بود که در گرداب تعصبات کور و ناسیونالیسم افسار گـسیخته ایـرانیان فرو رفتهاند.
مطبوعات همیشه در پذیرش مفروضات زیربنایی واشنگتن و به کار بستن آنها حاضر یراق بودند.طی سندی که در سال 1952به رئیس جمهور آمریکا تسلیم شد منافع و اهدافی که این کـشور مـیبایست در ایران دنـبال کند و مطبوعات نیز طبق همان سند کار خود را انجام دهند به قرار زیر مشخص شده بود:
1-اولیـن هدف حفظ ایران به عنوان کشوری مستقل اما در امتداد جهان آزاد اسـت.
دومـین هـدف تضمین تسلط جهان غرب بر نفت ایران و کوتاه کردن دست شوروی از آن است.
2-در پیگیری هدف اول،سیاست حـمایت هـمه جانبه سیاسی،اقتصادی،نظامی و فنی آمریکا از شاه که در رأس ایران است،تا زمانی کـه سـه مـقوله فرعی زیر محقق شود استمرار مییابد:
الف-بالا رفتن ضریب ثبات و امنیت داخلی ایران و تقویت تـوان عمومی و تشدید احساسات مردم برای مقاومت در برابر کمونیستها؛
ب-تقویت پتانسیل رهبری شاه و دولت مـرکزی؛
پ-بزرگنمایی قصد و اراده آمریکا در کـمک بـه حفظ استقلال ایران.
مطبوعات آمریکا چینن وانمود میکردند که شاه سمبل ثبات و تداوم حیات سیاسی ایران است و مصدق،دشمن این ثبات است.نیویورک تایمز در سال 1952 عکس بزرگی از مصدق، نخست وزیر مـنتخب مردم را چاپ و از او با لحنی دو پهلو به مرد سال یاد کرد و وزیر این عکس نیز نوشت:
او چرخهای فتنه و آشوب را روعنکاری میکند.
نیویورک تایمز در سال 1980 نیز همین قضیه را در مورد امام خمینی تکرار کـرد.مـطلع این مقاله شبیه قصهها با کلمه روزی روزگاری شروع میشد و در متن خود در قالب عباراتی غیر منصفانه راجع به او نوشته بود:
او آتش فتنه جنگ را در میان ملتها برافروخته،کشورش را به ورطه فقر کـشانده،بـرای ایران و همسایگانش فاجعه آفرین شده است.اما مردمش عاشق او هستند و با مشاهده او در خیابانها برایش هلهله میکنند.
نظر کلی مطبوعات در آن زمان راجع به زهرناکی ناسیونالیسم و جلوگیری از سرایتش به خاورمیانه در مـقاله نـیویورک تایمز نیز بازتاب یافته بود.در ادامه مطلب آمده است:
سهام انگلیسیها در شرکت نفت ایران و انگلیس چند برابر سهام ایران بود و سودی که به ایران پرداخت میشد ارزش اعتنا نداشت.دولتـ آمریکا بـه انگلیس هشدار داده بود سهم چـربتری از درآمـدهای نـفتی را به ایران اختصاص دهد والا این کشور منفجر میشود.پند آمریکا به گوش انگلیس نرفت و مصدق نیز با ملی کردن نفت،انـگلیسیها را غـافلگیر کـرد.
نیویورک تایمز سعی در القای این پیام داشت کـه:
1-غـرب از دستیابی به نفت ایران محروم شد.
2-دولت ایران از سودهای کلان نفتی بینصیب ماند.
3-همه امیدها برای پیشرفت اقتصادی ایران بـر بـاد رفـت.
4-در آشوبهای منتج از منازعه ایران و انگلیس،بیشترین منفعت به حزب کـمونیست توده رسید.
نیویورک تایمز مقاله تاریخیاش[!]را با چند نتجهگیری ناشیانه خاتمه میدهد:
1-تعیین سرنوشت کشورهای خاورمیانه نباید بـه دسـت خـودشان بیفتد،در غیر این صورت متلاشی میشوند.
2-سطح زندگی سیر نزولی را طـی کـرده اوضاع سیاسی رو به وخامت میگذارد.
3-به کمونیسم خوشامد میگویند.
4-آمریکا علیرغم میل خود باید سیاست غـرب در خـاورمیانه را تـعیین کند.
شبیه همین مضامین نیز در مورد انقلاب ایران در سال 1978 توسط رسانههای غـرب بـویژه نـیویورک تایمز بازآفرینی میشد.
مردم آمریکا خبر نداشتند سودی که شرکت نفت ایران و انگلیس بـه ایـران مـیپرداخت طی توافق نامه 1933 ثابت بود،در حالی که از همان سال به بعد قیمت نفت سـه بـرابر افزایش یافته بود.از طرفی ایران در مدیریت شرکت دخالت نداشت و حتی اجازه نمیدادند دفـاتر را بـبیند و مـجبور بود پول نفتی را که برای مصرف داخلی برداشت میکند بدون تخفیف بپردازد.به یقین اگـر ایـن حقایق به افکار عمومی آمریکا منتقل میشد،پدیده دکتر مصدق را بهتر درک میکردند.
شـرکت نـفت ایـران و انگلیس در پی ملی شدن نفت ایران در اقدامی تلافیجویانه با هم دستی شرکتهای نفتی آمریکا،حـمایت قـایقهای توپدار انگلیس و دفاع ژورنالیستی نیویورک تایمز، نسبت به تحریم و ایجاد مشکلات اقـتصادی بـرای ایـران وارد عمل شد.دولت آمریکا با نقض قول ضمنی خود به دولت مصدق مبنی بر اعطای وام بـه ایـران وخـیمتر شدن اوضاع اقتصادی کشور دامن زد.
آمریکا در مطبوعات این کشور به عنوان مـیانجی مـعرفی میشد که بیطرفانه و صادقانه میان انگلیس مظلوم[!]و ایران بیمنطق گیر افتاده است.ولی واقعیت این بود کـه دولت ایـالات متحده تمام کوشش خود را به کار میبست تا زیر پای مصدق را خالی کـند.
از دیـگر نشریات مطرح آمریکا که دغدغههای نیویورک تـایمز در مـورد آیـنده ایران را بازگو میکردند میتوان از واشنگتن پست و وال اسـتریت ژورنـال نام برد.واشنگتن پست در سرمقالهای دربارهء شکست قریب الوقوع شاه نوشت:
اخراج شـاه از مـملکت به دست مرد قدرتمندی صـورت مـیگیرد که بـا تـندرویهایش بـه دامن کمونیستها افتاده است.اکنون نـمیتوان اتـفاقات آینده را دقیقا پیشبینی کرد اما تقریبا قطعی است
که حزب کمونیست تـوده و اربـابش-روسیه-تنها کسانی هستند که از بـه قدرت رسیدن کامل مـصدق سـود میبرند.
سرمقاله وال استریت ژورنال دربـاره خـلع شاه از قدرت،با این تیتر چاپ شد:«ظهور دیکتاتور»و در ادامه آورده بود که:
دیـکتاتورها بـه رغم تفاوت قد و قامت و شـکل و شـمایلشان،هـمگی با یک شـیوه بـه قدرت میرسند.آنها مـانند مـصدق دست به دامن احساسات هم وطنانشان میشوند و نقشههایشان همواره یکسان است:تقلا برای تـصاحب کـامل قدرت.
نویسنده مقاله سپس مصدق را بـا مـوسولینی،هیتلر،اسـتالین و...مـقایسه کـرده بود.
صرف نظر از عـلل تغییر رفتار مصدق در اواخر دولتش،برداشت مطبوعات از رفتارهای او تردید برانگیز و قابل نقد است.مصدق بـه سـبکی دمکراتیکتر از آنچه که ایرانیان تصور مـیکردند،دولتـ و مـملکت را اداره مـیکرد.او مـطبوعات را سرکوب نکرد،دسـتور دسـتگیری مخالفان را نداد،پلیس مخفی تشکیل نداد،و در دوران نخست وزیریاش شکنجه را تأئید نکرد.اما مطبوعات آمریکا به سـرعت انـگ دیـکتاتوری بر او چسباندند و این کلمه را دائما در سال 1953 عـلیه او بـه کـار مـیبردند.
بـافت و نـکته تأکیدآمیز در روزنامهنگاری یعنی همه چیز،زیرا حقایق خام را در یک بستر به اقداماتی دلگرمکننده و مشروع تبدیل میکنند و در بستری دیگر به رفتار تهدیدآمیز و نامشروع.
در آخرین ماههای دولت مصدق،کنتلاو خـبرنگار آمریکایی از نیویورک تمایز به تهران آمد. او با نگاهی به تابستان پرآشوب 1953 همواره بر این اعتقاد بود که مصدق انسان خردمندی است اما رفتارهایش ناشی از فشارهای غیرمنطقی است.کنتلاو اطلاق لفـظ دیـکتاتور به مصدق را به سخره میگرفت و خود هرگز او را بدین نام نخواند و سعی کرد انصاف را درباره او رعایت کند.
مطبوعات آمریکا به موازات ارائه چهره فردی بیمنطق از مصدق،همواره خطر کمونیسم را بزرگنمایی مـیکردند.نـیوزویک در اوایل مارس چنین تیتری زد:
چشمان دنیا به تهران دوخته شده؛کلید جنگ یا صلح در دستان مسکو است.
سپس در متن مقاله با چنین اظـهاراتی بـه نگرانی مردم آمریکا دامن زد:
اوضـاع بـه گونهای است که غرب هر آن ممکن است با گزینه اشغال جنوب ایران یا کمونیست شدن تمام این کشور مواجه شود.اگر ایران بـه دسـت کمونیستها بیفتد نوبت بـعدی پاکـستان خواهد بود زیرا سرخها در آنجا به شدت نفوذ کردهاند.در این صورت هند منزوی میشود.مابقی خاورمیانه نیز ظرف چند ماه کمونیست میشوند.و این به معنای تصمیم وحشتناکی برای غرب اسـت کـه یا وارد جنگ شود و یا شکست در جنگ سرد را بپذیرد.
نشریات آمریکا حتی به شکلگذار نیز اشاره نمیکردند که مردم ایران از کمونیسم متنفرند و به طور سنتی نسبت به روسیه سوءظن دارند.
پس از کـودتای سـیاو سرنگونی مـصدق،دستگیری طرفداران او آغاز شد ولی مطبوعات آمریکا چنین القا میکردند که عوامل و اعضای حزب توده دستگیر میشوند.سـالی از بازرگشت شاه به حکومت نگذشته بود که سیاست اختناق و سرکوب اعـتراضات و انـتقادات از او شـروع شد.
در نشریات آمریکا احتمال دخالت این کشور در سرنگونی مصدق عنوان نمیشد اما یک سال بعد نشریه Sunday Evening Post در سـال 1954 مـقالهای را با کمک سیا منتشر ساخت که در تنظیمش کوشیده بودند تصویر قدرتمند و کارآمدی از ایـن سـازمان جـاسوسی نمایش دهند.هر چند بسیاری از جزییات ذکر شده در مورد جریان سقوط مصدق نادرست از آب درآمد ولی کـلیت ماجرا درست روایت شده بود.تا اینکه در سال 1979 کرمیت روزولت،مغز متفکر و طـراح کودتا،پرده از اسرار آن برداشت.
تـحکیم قـدرت:1954 تا 1962
سال 1953 برای مصدق و طرفدارانش سال شومی بود.مصدق را تبعید کردند و بهنام مبارزه با کمونیسم به جان همه مخالفان،معترضان و منتقدان رژیم کودتایی شاه افتادند.مطبوعات آمریکا شک نداشتند که بـا سقوط نخست وزیر ملیگرای ایران،فاجعه بنیان کنی از سر جهان گذشته است.ویلیام اچ.استرینگر،رئیس دفتر نشریه کریستین ساینس مانیتور در واشنگتن، سرنگونی مصدق را چنین توصیف کرد:
نفت ایران از درافتادن به چـنگال شـوروی مصون ماند و ایران در برههای حساس از شر ورشکستگی نجات یافت.
اکنون شاه میداندار قدرت شده بود و برای تحکیم پایههای سلطنتش،مبارزه شدیدی را برای خفهکردن رقبا و مخالفانش آغاز کرد.او و فضل الله زاهدی در نـخستین سـال بعد از برکناری مصدق،سیاست سرکوب تمامی حرکتهای ملیگرایانه را در پیش گرفتند تا سناریوی مصدق تکرار نشود و در راه تثبیت ارکان سلطنت هیچ مزاحم و مزاحمتی به وجود نیاید.
با خالی شدن صحنه از وجـود مـخالفان رژیم،نوبت عقد قراردادهای کلان نفتی با آمریکا فرارسید.این پاداش شاه به دولت آمریکا در ازای بازگرداندن تاج و تخت او بود.نظر به اختناق سنگین و مبارزه شاه با بقایای مخالفانش کسی مجاز نـبود دربـاره شـرایط قراردادهای منعقده نفتی با آمریکا حـرف و سـخنی به میان آورد.مسیر تاریخ ایران بعد از کودتای 28 مرداد در دو جهت ادامه یافت:
1-تبدیل محمد رضا شاه از مقامی تشریفاتی به پادشاهی دیکتاتور.
2-افـزایش گـامبهگام حـضور و دخالت آمریکا در ایران.
در قانون اساسی ایران آزادی بیان و مـطبوعات،بـرگزاری انتخابات آزاد مجلس و قید جایگاه تشریفاتی برای شاه در سلطنت،تصریح شده بود.شاه و زاهدی به محض تسلط بر اوضاع کـوشیدند قـانون اسـاسی را دور زده دیکتاتوری سلطنتی را تأسیس کنند.
در 1954 انتخابات مجلس در ایران برگزار شـد.کنت لاو در تحلیل مفصلی از ناآرامیهای خاورمیانه در ماه مارس به مسائل ایران نیز پرداخت و در سه مورد که در نشریه نیویورک تـایمز چـاپ شـد حرفهایی درباره انتخابات مجلس زد که به مذاق رژیم خوش نیامد.او نـوشت:
در تـهران،دیکتاتوری ارتشبد فضل الله زاهدی امکان هرگونه ایفای نقش سیاسی را از قدرتمندترین مخالفان شاه-طرفداران نخست وزیر مـحبوس ایـران،مـحمد مصدق-سلب کرده است.
سابقه اطلاق کلمه دیکتاتور توسط گزارشگر نیویورک تـایمز بـه رژیـم مورد حمایت آمریکا،به 1954 باز میگردد.لاو در ادامه آورده:
مخالفان سیاسی بدون رحم و شفقت سرکوب مـیشوند.ارتـش،پلیـس،هیئتهای انتخاباتی و مأموران خود گمارده دست به دست یکدیگر داده جریان انتخابات را با چنان وسـواسی اداره و نـظارت میکنند که حتی یک نامزد از مخالفان امید راهیابی به مجلس یا سنا را نـدارد.
لاو روز بـعد در مـقاله دیگری نوشت:
امروز در پی حمله اوباش مسلح به افراد مظنون و کمونیستها در حوزههای اخذ رأی،دهها نـفر بـه شدت مجروح شدند.
مطبوعات آمریکا برخلاف توجه دقیقی که به پوشش اخبار ایـران در زمـان مـصدق میکردند به فساد دستگاه حاکم سلطنتی در حد ناچیزی میپرداختند و سرکوبهای سیاسی به هیچوجه در دستور کـارشان نـبود.نمونههایی مانند کنت لاو جز نوادر و استثنائات محسوب میشدند. رسانههای ینگه دنیا در سـالهای اولیـه بـازنشینی شاه بر تخت سلطنت از او چهرهای متعهد و معتقد به سیاست جمعی ساخته بودند و بویژه از فرصت پیـش آمـده بـرای شرکتهای نفتی آمریکا در انعقاد قراردادهای سودآور با ایران ابراز رضایت میکردند.
سـال پرالتـهاب 1954،سال گذار از بحران بود که در پایانش نیز شاه به آمریکا رفت.دیدگاه نشریه نیویورک تایمز دربـاره رژیـم ایران و تفسیرهای گزینشیاش از تاریخ تا بدین پایه شور وعلنی نبوده است:
تـابستان سـال گذشته،ایران کشور ورشکستهای گرفتار در چنگال دولتـی بـه رهـبری یک مردم فریب فناتیک بهنام مصدق بـود.مـلتی غرق در احساسات بیگانهستیزی،کشوری آشفته،فعالیت حزب کمونیست توده و صنعت نفتی عظیمی کـه از نـفس افتاده بود.امروز مصدق بـه جـایی که لایـقش بـود-زنـدان-رفته است.نفت بار دیگر در شـریانهای بـازار آزاد جهان جریان یافته است. نخست وزیر شایسته و توانایی-سرلشکر زاهدی-چون کـوه پشـت شاه ایستاده و دولتش ایران را به سـوی افقهای تازه و فرخنده سـوق مـیدهد.
به مدت شش سال ایـن جـریان بر رسانههای خبری آمریکا غلبه داشت و حتی از سیاستهای شاه نیز ابراز نگرانی نـمیکرد.بـه جز اندک مواردی که بـه دلایـل گـوناگون سبک کشورداری، پیـشرفتهای اجـتماعی و گاهی نیز مشروعیت رژیـم شـاه را زیر سؤال میبردند،عملا تا زمان کندی،خط دفاع از شاه پیگیری میشد.
مطبوعات آمریکا از سـال 1954 تا اوایل دهه 1960 الگوی ثابتی را در ارسـال گـزارش و خبر از ایـران و نـگارش مـقالات راجع به سیر حـوادث در ایران رعایت میکردند:
1-رقیق کردن گزارشهای مربوط به فساد دولت و دستگاه حاکم.
2-درج تکذیبیه شدید اللحن مـقامات ایـرانی.
3-قول دولتمردان ایران به اصلاح امـور و اعـلام خـبر انـتصاب نـخست وزیر جدید تـوسط شـاه.
4-ابراز رضایت از این اقدام در سرمقاله نشریه آمریکایی و خوشبینی نسبت به دولت جدید.
شاه در مطبوعات آمریکا با چـهره پادشـاهی اخـلاق گرا و پایبند به اصول معرفی میشد کـه بـا نـگرانی نـظارهگر حـوادث و مـعظلات سیاسی است و نیات درست و سازندهاش همواره بر اثر رشوهخواریها و سوء مدیریت اطرافیانش خراب میشود.در واقع با این تدبیر،مسئولیت شاه در وخامت اوضاع ایران را از او سلب و متوجه دیگران مـیکردند و هرگز نسبت به اصول و شیوه حکومتش نقد و انتقادی نمینوشتند.دهه 1950 دهه ارزیابیهای مثبت و مطلوب رسانههای آمریکا از شاه و ایران بود.
نشریه آتلانتیک در سال 1955 ضمن ستایش از شاه در قالب عباراتی که حاکی از گـلچین کـردن او از میان زمامداران خاورمیانه به خاطر تعهد او به پیشرفت و برنامه هفت سالهاش بود، نوشت:
شاه جوان با پشبرد این برنامه و برای نخستین بار ملکات میانهروی و حسن برخورد را به نمایش گـذاشت و بـا این صفات دلنشین به جایگاهی متمایز از دیگران دست یافت.او روشن ساخته که امید دارد ایران را نه با توسل به زور،بلکه با بهرهگیری از روشها و ابـزارهای دمـکراتیک به کشوری مدرن و سلامت تـبدیل نـماید.
شاه تکنولوژیها و طرحهای عمرانی نامناسبی را انتخاب میکرد،اما مطبوعات آمریکا این امر را نادیده میگرفتند زیرا الگوهای انتخابی او برای توسعه و عمران ایران از غرب برداشت شـده بـود و اتکای کشور را به غـریبها افـزایش میداد.روزنامهنگاران آمریکا طبق الگوی ثابتی که از تمایلات نژادپرستانه آنها تغذیه میشد عادت کرده بودند غربی شدن را مترادف و عین مدرنیزاسیون بگیرند.در پوشش اخبار ایران این الگو را به خوبی میتوان اسـتنباط کـرد.
گفته شد که گاهی در روزنامههای آمریکایی مطالبی در جهت عکس خط رسمی غالب بر آنها درباره شاه و ایران چاپ میشد.سام پوپ بروئر از نشریه نیویورک تایمز در اوایل سال 1958 گزارشی از ایران منتشر کـرد.او بـه مدت یـک هفته با بعضی از ایرانیانی که گرایشهای سیاسی مختلف داشتند گفتوگو کرده بود.در مقاله بروئر اشاره شده بـود که مصاحبه شوندگان در ابراز شکوهها و انتقادهایشان از وضع مملکت بسیار محتاطانه حـرف مـیزدند.اشـاره او به تبدیل شدن شاه به یک اقتدار طلب برایش گران تمام شد و به اخراج دائمیاش از ایران مـنجر گـردید.بروئر هشدار داده بود که اگر این روش ادامه یابد حتی مخالفان غیر کمونیست شـاه نـیز مـمکن است به دامن شوروی پناه ببرند.
مقامات ایران به او و مقالهاش به شدت اعتراض کردند.یـک ماه بعد از این ماجرا نشریه نیویورک تایمز در گزارشی چهار پاراگرافی اعلام کرد کـه بر اثر مقاله بـروئر 25 نـفر به اتهام فعالیتهای براندازانه دستگیر شدهاند.
جالب است که این نشریه به یافتهها و استنادات بروئر اشارهای نکرد،از اخراج او سخنی به میان نیاورد،از کنار دستگیری مظنونین بیاعتنا گذشت و حتی در مورد آزادی اطلاعرسانی یـا حقوق سیاسی در ایران نیز نکتهای ننوشت.
علیرغم موضعگیریهای سختتر مطبوعات آمریکا در نخستین سالهای دهه 1960، واقعیات رژیم شاه هیچگاه به روشنی،چه توسط پرزیدنت کندی و چه روزنامهنگاران،برای مردم آمریکا بیان نـمیشد.لازم بـه ذکر است که دهه 1960 دهه اعتراضات مردمی بود از جمله تظاهرات دانشجویان علیه رژیم در ژانویه 1962 در دانشگاه تهران که خواستار استعفای نخست وزیر و برگزاری انتخابات آزاد شده بودند.
بنابر اسناد و مدارکی که در سـال 1984 در دسـترس قرار گرفت،چند عضو برجسته کمیته روابط خارجی سنا در سال 1961 محرمانه به دولت هشدار داده بودند که اوضاع رژیم شاه متزلزلتر از آن چیزی است که در ظاهر دیده میشود.مثلا فرانک چـرچ،سـناتور دمکرات از ایالت آیداهو در مورد شاه چنین گفته بود:
آنچه که براساس آموختههایم از تاریخ استنباط میکنم این است که عمر او و نظامش طولانی نخواهد بود.و سقوط او،ما را نیز به ورطه سـقوط مـیکشاند.
سـناتور هیوبرت اچ.هامفری از مینه سوتا نـیز افـزود:
مـن کاری ندارم در ایران چه انقلابی به وقوع خواهد پیوست؛فقط تا دیر نشده باید بجنبیم... مسئله فقط بر سر زمان اسـت...والا اصـل انـقلاب حتمی است.
دلیلی در دست نیست که ثابت کـند روزنـامهها به نتایجی مشابه اظهارات این دو سناتور نرسیده بودند.به هر حال سنا در برابر سیاست دولت کوتاه آمد و تردیدها و نگرانیهای عـمیق خـود را مـحرمانه-همان طور که در دوران جنگ سرد مرسوم بود-نگاه داشت.و بـه همین دلیل مطبوعاتی که توانستند در تحولات سیاست آمریکا و تدابیرش در قبال ایران در برهههای حساس و بحرانی نقش متفاوتی ایفا کـنند کـمتر زیـر نفوذ و نظارت واشنگتن بودهاند.اگر نیویورک تایمز اطلاعاتی را منتشر میکرد کـه از بـرنامه حمله به خلیج خوکها خبر داشت یقینا شرایط به گونه دیگری رقم میخورد.و در همین اوضاع و بـیخیالیهای مـطبوعات آمریکا بود که شاه برنامه مدرنیزاسیون خود را تحت عنوان انقلاب سفید آغاز کـرد.
مـدرنیزاسیون،افـسانه و رسانهها:1963 تا 1973
سال 1963 سرآغاز برنامه مدرنیزاسیون شاه بود که مطبوعات آمریکا حجم زیادی از صـفحات خـود را بـه انعکاس آن اختصاص داده بودند.تعریف و تمجید از این برنامه جزء خوراک هر روزه آنها شـده بـود و در بزرگنمایی آن از یکدیگر سبقت میگرفتند.از اوایل دهه 1960 با سر کار آمدن کندی در آمریکا،رویـکردی انـتقادی نـسبت به تصمیمات و عملکردهای شاه در حوزه اصلاحات اجتماعی-و نه سیاسی-اتخاذ شده بود که طـبق مـعمول،مطبوعات آمریکا نیز از آن تبعیت میکردند.شاه برای انحراف توجه مطبوعات آمریکا و سـاکت کـردن انـتقاداتی که به او میکردند برخلاف رویه سالهای گذشته که خود شخصا فساد را محکوم میکرد،و نخست وزیـر جـدیدی میگمارد،و وعده اصلاحات بیشتر به علاوه برنامه پنج ساله جدیدی میداد،ایـن مـرتبه بـا اعلام برنامه انقلاب سفید به چند هدف نایل شد.با شکستن قاب افسانهای مدرنیزاسیون،و شـستشوی بـزکهایی کـه بر چهره آن کشیده بودند،ساختار شکنی غلوهای تبلیغاتی و عوام فریبانه شـاه و عـریان کردن ماهیت واقعی این برنامه میفهمیم که انقلاب سفید اساسا تلاشی برای به تعویق انداختن چـالشهایی بـود که تحقق قدرت مطلقه او را به خطر میانداخت.اصلا مدرنیز اسیونی وجود نـداشت.او بـدین حیله دست به فریب مردم ایران،و افـکار عـمومی جـهان زد و از این رهگذر:
1-تب انتقادات از رژیم شاه در واشـنگتن عـملا ظرف یک سال فروکش کرد.
2-مطبوعات آمریکا جز در چند مورد استثنایی،بالاتفاق حـمایت قـاطع از رژیم پهلوی را در دستور کار خـود گـنجاندند.
3-شاه تـوانست بـا چـسباندن وصله مرتجع به مخالفان مدرنیزاسیون،نـاراضیان سـیاسی رژیمش را شناسایی و فرصت اظهار را از آنان سلب کند.
کندی در انتقاداتش نسبت به شـاه بـحث اولویتبندی بودجه و هزینههای عمومی را مطرح مـیساخت. سؤالات او به حدی بـود کـه حتی نیویورک تایمز،که از حـامیان سـینه چاک شاه بود،احساس نگرانی کرد و در یکی از سرمقالههای خود نوشت:
دیدگاه واشنگتن کـه بـه درستی آن اعتقاد داریم این اسـت کـه بـودجه اختصاص یافته بـرای تـقویت قوای نظامی ایران را بـهتر بـود صرف توسعه اقتصادی کشور کنند زیرا در این حوزه نیاز بیشتری احساس میشود.
نیویورک تـایمز در انـتهای سرمقاله توصیه کرد منابع و درآمدهای بـالقوه کـشور نفتخیز ایـران بـه شـیوهای مناسبتر در راستای توسعه کـشور هزینه شوند.
مطبوعات لیبرال آمریکا بنا به سابقه تاریخی خود اغلب در انعکاس وقایع کشورهای جـهان سـوم رشد کلی و صوری اقتصادی را به مـعنای پیـشرفت،اصـلاحات نـمایشی را بـه مفهوم تحول بـنیادی و زرق و بـرق فرآیند انتخابات را دلیل حاکمیت دمکراسی میگیرند.انقلاب سفید بر اساس انگیزههای سیاسی شکل گرفت و اهداف اجـتماعی یـا عـمرانی را مدنظر نداشت،اما به همان دلایل ذکـر شـده دل مـطبوعات آمریکا را ربـود.
شـاید ادعای نادرستی نباشد که یک عامل تأثیرگذار در شکلگیری و ابقای رابطه آمریکا با شاه از سال 1953 تا 1978،حمایت بیچون و چرای مطبوعات آمریکا از برنامه غیرواقعی مدرنیزاسیون شاه بود.عملکرد ایـن مطبوعات در انتساب عمدی یا سهوی مقاومت ایرانیان در برابر شاه به حرکتهای خشک ارتجاعی در ضدیت با مدرنیزاسیون رژیم،به معنای نادیده گرفتن و بیارزش کردن یک سده مبارزه ملت ایران برای اسـتقرار عـدالت اجتماعی بود.
اما در باب حرکت جامعهای سنتی به سوی برقراری نظم جدید سیاسی توضیحاتی لازم است. اصولا این سنخ از تحولات بنا به ساختارهای فرهنگی،تاریخی و اجتماعی هر جامعه یا مـلتی بـه پیدایش شرایط تازه و غیر منتظرهای منتهی میشود که واکنشهای گوناگونی را نسبت به مدرنیزاسیون بر میانگیزد.برینگتون مور گفته است:
در مواجهه با وضعیت عـینی جـدید،یک متغیر به عنوان مـیانجی دخـالت دارد که اجزاء خاصی از وضعیت القایی تازه را جدا کرده و به کناری مینهد و اجزاء دیگری از آن را میپذیرد.این متغیرکه نامش را فـرهنگ مـیگذاریم محدودیتهایی را بر فراخنای درک و دامـنه رفـتار انسان تحمیل میکند.بنابراین آنچه که برای یک گروه ممکن است فرصتی طلایی و وسوسهانگیز تلقی شود لزوما برای گروه دیگری که تجربه تاریخی متفاوتی داشته و در جامعه متفاوتی زندگی میکند،فـرصت طـلایی محسوب نمیشود.
پس مدرنیزاسیون به مثابه یک مفهوم ذهنی و یا یک روش عملی، بسته به چشمانداز فرهنگی ملتها و تجارب ملموس تاریخشان در جایی نویدبخش و در جای دیگری مذموم میشود.از آن گذشته،تجربه تاریخی مدرنیزاسیون نـشان داده کـه در عرصه فـرهنگ باید از ارزشهای محافظهکارانه عدول کرده به سمت ارزشهای لیبرالی حرکت نمود. فرآیند مدرنیزاسیون اغلب نظم سیاسی و اجـتماعی را مختل میسازد؛زیرا علاوه بر مقاومت اجتنابناپذیر سنت در برابر تغییرات سـاختاری،دسـتاوردها و قـربانیان آن به شکلی برابر توزیع نمیشود.لکن ماهیت فرآیند مدرنیزاسیون و اینکه آیا چه تاثیرات مثبت و منفی بر زنـدگی مـردم خواهد گذاشت،اندازه و نوع نابرابریهای آن را تعیین میکند.کمال مطلوب مدرنیزاسیون در آنجاست که زنـدگی مـادی کـل مردم را بهبود بخشند،اما فرآیند مذکور همان طور که در تاریخ نشان داده شده،موجب نارضایتیها و بـیعدالتیهایی برای بخش بزرگی از جامعه خود میشود.
پروفسور فرهاد کاظمی که در دهه 1970 راجع بـه وضعیت فقر شهری در ایـران تـحقیق میکرد،گفته است:
رفت و آمد روزانه من با اتومبیل شخصی از منطقه مرفه شمال تهران به مناطق فقیر و مهاجرنشین حاشیه جنوب تهران تجربه دردناک و بیدارکنندهای بود.کمتر کسی است که با مـشاهده اختلاف وحشتناک زندگی دو گروه از مردم در یک شهر متأثر نشود.
آمار و ارقام کاظمی که از منابع رسمی اخذ شده بود دال بر مرگ کشاورزی به دست مدرنیزاسیون شاه و افزایش فقر دهقانان فقیر و گسترش بـیکاری در مـیان آنها است.
مطبوعات آمریکا برنامههای عمرانی شاه را با آب و تاب گزارش میدادند اما از تناقض موجود در ناهمخوانی مدرنیزاسیون واقعی با سیاستهای فئودالی غفلت میکردند.اجرای مدرنیزاسیون مستلزم تصمیمات جمعی و منطقی است در صـورتی کـه فئودالیسم به دست فردی در رأس واحد سیاسی به عنوان ارباب پیاده میشود که به هیچکس پاسخگو نیست.شاه همینگونه عمل میکرد و خودش را در همه چیز صاحبنظر میدانست.در میان نخبگان دستگاه حـاکمه او کـسی نمیتوانست قابلیت اجرایی تصمیماتش را حتی با استدلالات منطقی به چالش بکشد.مسلم است که این ارباب،برنامههایش را به زور سر نیزه و سرکوب پیاده میکند.
سیاستمداران و مطبوعات آمریکا دائما ایران زمـان شـاه را کـشوری باثبات معرفی میکردند. غافل از ایـنکه فـئودالیسم در جـهان معاصر ذاتا سیاستی متزلزل است.
بههرحال ابعاد اصلی انقلاب سفید را که بعدها نام انقلاب شاه و میهن به خود گرفت در موارد زیـر مـیتوان خـلاصه کرد:
1-اصلاحات ارضی که عملا یک سال زودتـر از اعـلام رسمی برنامه انقلاب سفید در ژانویه 1963 آغاز شده بود.
2-فروش کارخانههای دولتی برای تأمین بودجه اصلاحات ارضی.
3-پرداخت بیست درصـد از سـود خـالص باقیمانده کارخانههای دولتی به کارگران.
4-تجدیدنظر در قانون انتخابات برای مـمانعت از تقلب.
5-ملی شدن جنگلها.
6-تشکیل سپاهیانی برای ترویج خدمات ملی از جمله سوادآموزی به روستائیان.
مطبوعات آمریکا از همان ابـتدا بـه انـقلاب سفید شاه علاقهمند شدند.نیویورک تایمز در نخستین گزارش خود از این بـرنامه در صـفحه اول خود چنین تیتر زد: «ایران با اصلاحات شاه متحول میشود»
گزارش مذکور را مکس فرانکل پیش از اعلام رسـمی بـرنامه در واشـنگتن نوشت و اولین جملهاش را چنین آغاز کرد: شاه ایران حیات اقتصادی و سیاسی کـشورش را بـا یـک برنامه اصلاحات در ابعاد انقلابی به سرعت متحول میکند.کمتر از یک ماه بعد،نیویورک تـایمز در سـرمقالهای بـا تیتر«اصلاحات سلطنتی ایران»نظرش را اینگونه بیان کرد: پس از سالها انتقاد از اصلاحات صوری در ایران کـه هـمان هم شاید وجود نداشته امروز شاه سکان تغییرات اقتصادی و اجتماعی را شخصا به دسـت گـرفته و بـرنامهاش را بسیار قاطعتر از سایر رژیمهای غیر انقلابی در آسیا به جلو میبرد.
کریستین ساینس مانیتور در سـرمقالهاش ایـنگونه به استقبال برنامه اصلاحات در ایران رفت: درک تغییراتی که در ایران به وقوع مـیپیوندد بـرای مـردم کشورهای پیشرفته بسیار دشوار است. البته در مراحل تحولات جدیدی که توسط شاه در ایران اجرا مـیشود خـشونت و ناشیگریهایی دیده شده،اما نتیجه این اقدامات در مجموع رشد و ترقی جمعیت 22 مـیلیونی سـرزمینی اسـت که تاریخ از آن به پارس یاد میکند.
مجله لایف نیز تحت تأثیر همین برداشتها مقالهای مصور بـهنام«آیـندهای درخـشانتر از شکوه دوران باستان»چاپ کرد.
گفتیم که به شاه و سیاستهایش گاهی اوقات انـتقاداتی مـیشد که برنامه مدرنیزاسیون او نیز از این قاعده مستثنی نبود و از سوی بعضی مطبوعات البته به شکلی محتاطانه مـورد قـضاوت قرار میگرفت.یکی از آنها رویکرد سنجیده مقاله SUNDAY MAGAZINE نوشته جی والتز در پاییز 1963 بـود.والتـز معمولا در گزارشهایی که از اوضاع ایران برای نـیویورک تـایمز تـهیه میکرد خوشبینی بیدلیلی نسبت به برنامههای تـوسعهای شـاه را چاشنی آنها مینمود.اما دست کم در مقالهاش بر مجله SUNDAY MAGAZINE از این روش اجتناب کـرد و انـقلاب سفید را هرچند ملایم به نـقد کـشید.
نشریه NATION نـیز در سـال 1964 کـه شاه از آمریکا دیدن میکرد اینگونه بـه اسـتقبال او رفت:
تبلیغاتچی های او چهره آدمی مترقی و پادشاهی غربی از او ساخته و به مردم نشان مـیدهند.عـطش او به پیشرفت را با نمودار بودجهای نـشان میدهند که دوازده مـیلیارد ریـال برای قوای مسلح،یک مـیلیارد ریـال برای وزارت بهداشت،و 6/0 میلیارد ریال برای دانشگاهها اختصاص داده است. مخلص کلام اینکه از اصلاحات ارضـی او تـعریف میکنند ولی واقعیتها حاکی است کـه بـعد از ایـن همه اصلاحات 60 درصـد کـشاورزان ایران مالک هیچ زمـینی نـیستند.
با وجود شواهد و قراین کافی و ملموس درباره ابعاد منفی،مخرب و فریبکارانه مدرنیزاسیون شاه،مـطبوعات مـطرح آمریکا در انگیرههای پنهان انقلاب سفید تـردیدی نـمیکردند.خط مـشی جـانبدارانه آنـها در پوشش همهپرسی شاه بـرای برنامه مدرنیزاسیون بیش از پیش نمود یافت.این همهپرسی فقط یک خدعه تبلیغاتی بود تا وانـمود کـنند برنامه انقلاب سفید مورد قبول و تـأئید
مـردم ایـران اسـت.مـطبوعات آمریکا به ایـن رأیـگیری پوشش گستردهای دادند بیآنکه حتی در گوشهای اشاره کنند که رأیگیری واقعی وجود نداشته و همه چیز صـحنهسازی بـوده اسـت.
مثلا آسوشیتد پرس با تیتر«پیروزی شاه»از هـمهپرسی تـمجید کـرد و نـوشت کـه در ایـن انقلاب، حاکم ایران برای مقابله با محافظهکاران و سنتگرایان در صف کارگران و دهقانان درآمده است.
ریچارد کاتم،دانشمند علوم سیاسی و دیپلمات سابق سفارت آمریکا در تهران از سال 1956 تا 1958، معیارهای دوگـانه مطبوعات آمریکا در انعکاس اخبار و گزارشهای همهپرسی شاه را مورد ارزیابی قرارداده پس از مقایسه این همهپرسی با رفراندوم ده سال قبل مصدق،در روند اجرا و نتایج رفراندوم شاه تردید کرده،گفته است:
اظهارات بیان شـده در سـرمقاله نیویورک تایمز راجع به همهپرسی مصدق بعد از سقوط او را با قضاوت این نشریه درباره همهپرسی شاه مقایسه کنید.نیویورک تایمز در 15 آگوست 1953 نوشت:گمان ما بر این بود که مصدق یـک ایـرانی وطندوست،صادق و نیکاندیش است که صرفا دیدگاههایش متفاوت است.اکنون بر ما معلوم گشته که او تشنه قدرت،جاهطلب و مردم فریب بیرحمی است کـه آزادیـهای مردم را زیر پا گذاشته است.
نـیویورک تـایمز در دهم ژوئن 1963 نوشت:انبوه مردم ایران از برنامه شجاعانه جدید شاه برای اصلاحات در مملکت پشتیبانی میکنند.رفراندوم سراسری که او امسال اعلام کرد به پشتوانه همین پشـتیبانی بـوده است...
میزان آرای مأخوذه در سـال 1953 989/049/2 بـود و در سال 1963 711/598/5 به 4115.
تحریف حقایق ایران در مطبوعات آمریکا عمدتا ناشی از سوء برداشت آنها از اصلاحات شاه بود که آن را حرکتی مترقیانه میپنداشتند در حالی که مدرنیزاسیون او صرفا تقلابی بود برای وصله پینه کردن خـرده ریـزهای کاپیتالیسم صنعتی پیشرفته به یک جامعه پیشاصنعتی هم زمان با تلاش برای حفظ دیکتاتوری سلطنتیاش.
از میان مخالفان رژیم شاه،گروههایی که به جبهه سکولار تعلق داشتند تا تابستان 1963 سرکوب شـدند و بـه انزوا خـزیدند.بعد از این سرکوبی،جبهه مذهبیون در خط مقدم حرکتهای ضد شاه در آمدند.گزارشگران مطبوعات آمریکا از محتوا و ماهیت اسـلامی اعتراضات، شناخت و درک درستی نداشته تظاهر میکردند که انگیزههای سیاسی برنامه مـدرنیزاسیون شـاه را نـمیشناسند و به سادگی در دام کلیشهها و برچسبهایی میافتادند که رژیم پهلوی به مذهبیون میزد.
نشریه تایم با تیتر زیر از قـیام جون [15 خرداد 1342] گزارش داد:
ایران،بهای پیشرفت لحن این عبارت شبیه لحن عمومی سایر مـطبوعات آمریکا بـود.مقاله تایم این چنین شروع میشد:
فریاد جمعیت،رگبار مسلسلها،دود لاستیکهای آتش گرفته و دود گاز اشـکآور به هم درآمیختهاند.این جنگی است برضد پیشرفت.
نویسندگان تایم در توصیف شاه از او بـه عجیبترین پادشاه اصلاح طـلب یـاد کرده درباره تلاشهای طولانی او برای تبدیل کشورش از ملتی فئودال به کشوری مدرن بسیار قلم میزدند. مخالفان سرسخت شاه در دستهبندی نشریه تایم به دیوان سالاران فاسد،ملاکان بزرگ و ملاهایی که حق رأی زنـان و اجاره مزارع عتبات را بدعت میدانند تقسم میشدند.وجه مشترک تمام نشریات آمریکا از چپی گرفته تا لیبرال این بود که دین و عناصر مذهبی را مانع و مخالف پیشرفت و مدرنیزاسیون قلمداد کرده همه جا از لفـظ ارتـجاع برای توصیف چنین عنصری استفاده میکردند.
رهبران مذهبی مسلمان از شاه بیزارند زیرا او همتش را بر مدرنیزه کردن کشور گذاشته است و اسلام در جامعه مدرن قادر به نفس کشیدن نیست.
نقض بزرگ مـطبوعات در سـال 1963 از اینجا بر میخاست که فرهنگ سیاسی ایران را با نمیخواستند و یا نمیتوانستند درک کند.این خدشه و ایراد بزرگ در نحوه تصویری که از مخالفان و انگیزههایشان ارائه میدادند کاملا مشهود بود.رسانههای آمریکا خیزشها و شـورشهای مـردمی ایران علیه انقلاب سفید را در بستر تاریخی تحلیل نمیکردند و در انعکاس اخبار و گزارشهای تظاهرات مردم در ژوئن[خرداد]توضیح نمیدادند که آن اعتراضات به دنبال سه سال بالا رفتن مستمر نرخ بیکاری،سرکوب مخالفان سـیاسی و خـشم عـمومی از تداوم تقلب در انتخابات به راه افـتاده اسـت.وقـایع سال 1953 از حافظه مردم پاک نشده بود و دخالتهای روزافزون آمریکا در امور داخلی ایران بر دامنه تنفرشان میافزود.در واقع موج رسید.
تقریبا هـیچ یـک از مـخالفان رژیم شاه در اخبار و گزارشهای مطبوعات آمریکا از قلم نـمیافتادند و از هـمه به بدی یاد میکردند اما بیآنکه بگویند در جمع معترضان گروههایی هم حضور دارند که انگیزههایشان صرفا سیاسی است بـر بـعد مـذهبی بیشتر مانور میدادند. نقشجبهه ملی یا نقش حساس دانـشجویان بویژه دانشجویان ایران در آمریکا و اروپا به ندرت مورد توجه قرار میگرفت.
این مطبوعات از یک سو در ارائه اخبار و گزارشهای خود گـزینشی عـمل مـیکردند و از سوی دیگر مطابق با گرایش عمومی حاکم بر خود هرگونه صـدای اعـتراض علیه ظلم و ستم شاه را نوای مخالف با مدرنیته نشان میدادند.و در دهه 1960 پیوسته بر دو چیز اصرار مـیورزیدند:
1-اصـلاحات ارضـی در ایران برنامه بینظیری است.
2-دلیل اصلی اغتشاشات سال 1963 ضدیت مذهبیون با اصـلاحات ارضـی بـوده است. اصرار بر این دو جریان که در پوشش وقایع انقلاب 1978 نیز تکرار میشد برای حـمایت از نـظریات شـاه بود و اینکه او با وجود مخالفت ارتجاع مذهبی،در بهبود اوضاع عمومی مردمش جدی است و از طـرفی یـک متحده شایسته و ارزشمند برای آمریکا است.
نقیصه دیگر مطبوعات آمریکا در حوزه خطمشی روزنـامهنگاریشان ایـن بـود که توزیع مجدد زمین را با اصلاحات ارضی اشتباه گرفته بودند.بویژه که خلوص نـیت شـاه را کاملا بدیهی فرض نموده ابعاد و انگیزههای پنهان را موشکافی نمیکردند؛تناقضات ملموس اصلاحات ارضـی در نـظر و عـمل را نادیده میگرفتند و به خود اجازه نمیدادند نتایج برنامه را به شکلی عملی و سیستماتیک و فارغ از ادعاهای رژیـم مـبنی بر موفقیتآمیز بودن آن بررسی و ارزیابی کنند.
اصلاحات ارضی تبعات وحشتناکی داشت کـه افـزایش مـهاجرت حدود دو میلیون روستایی به شهرها از سال 1966 تا 1976 یکی از آنهاست و تأسفانگیزتر اینکه اکثر آنها جوان بـودند.در حـاشیه تـهران،اصفهان،مشهد و حتی اطراف شهرهای کوچک پدیده زاغهنشینی شکل گرفت و رشد کـرد.روسـتاها از نیروی کار جوان محروم شدند.مهلکترین ضربه مدرنیزاسیون و اصلاحات ارضی این بود که ایران قبل از دهـه 1970 کـشاورزی خودکفایی داشت اما از اوایل این دهه به کمبود مواد غذایی دچار شـد و تـا سال 1977 به جمع واردکنندگان مواد غذایی پیـوست.
کـریستین سـاینس مانیتور وقتی نشئگی شادمانی ناشی از برنامه مـدرنیزاسیون شـاه از سرش پرید ظرف چند سال با چاپ چند مقاله سوالات مچگیرانهای را درباره ادعـاهای رژیـم مطرح کرد. آرنولد بیکمن در اوایـل آگـوست 1963 در مقالهای تـحت عـنوان«تـردیدهای اصلاحات ارضی ایران»نوشت که از دو جـهت قـابل توجه است:
1-در همان اوایل اعلام و اجرای برنامه منتشر شد.
2-چشماندازی را میگشود کـه بـا دیدگاه بدیهی سایر مطبوعات در پذیرش بـرنامه شاه تضاد داشت.
مـقاله چـنین آغاز شده است:
ایرانیان مـطلع نـگرانی شدید خود را از برنامه اصلاحات ارضی ابراز کرده معتقدند آنچه که به فرمان شـاه در ژانـویه 1962 به اجرا درآمده صرفا غـلوهای تـبلیغاتی و سـرو صدای زمیندارانی اسـت کـه از تصرف زمینهایشان به خـشم آمـدهاند.شانزده میلیون دهقان ایرانی از این برنامه هیچ منفعتی نبردهاند.انتقادات مطرح شده را لیبرالهای ایـرانی گـفتهاند که در صورت افشای هویتشان از آزادیهای مـدنی در ایـن کشور اقـتدار طـلب مـحروم میشوند.
کریستین ساینس مـانیتور در سال 1968 تحلیل دیگری از اوضاع ایران را که توسط پروفسور جیمز ای.بیل انجام شده بود منتشر کـرد.پروفـسور بیل از اواسط دهه 1960 به مدت دو سـال در ایـران تـحقیق کـرده و نـتایجش را در قالب مقالهای بـه نـشریات مختلف کرده بودند به خشم آمده بود. سرانجام کریستین ساینس مانیتور حاضر به این کار شـد.نـتایج تـحقیق بیل به اینجا ختم میشد که اصـلاحات ارضـی در فـقرزدایی از فـقیرترین دهـقانان ایـران هیچ تأثیری نداشته است.
اصلاحات ارضی در زمره یکی از افسانههای حیرتانگیزی بود که مطبوعات آمریکا با جان و دل میشنیدند و بدون نقد و انتقاد میپذیرفتند.در داستانهای تخدیرکنندهای که راجع به انـقلاب سفید با ابزار تبلیغات منتشر میکردند چند عنصر مشترک تنیده میشد.
1-آمارهای خیرهکننده.
2-نگاه تحسینآمیز به ثروتهای نفتی ایران.
3-ذکر مثالهایی از حیف و میلهای اقتصادی.
4-شاه،مرد پرسودا.
چاشنی این نـوع اخـبار و گزارشها در عناوینی از این قبیل حس میشد:
انفجار توسعه در ایران:شاه به برکت درآمدهای سرشار نفتی،ملت ایران را از رکود میرهاند (لس آنجلس تایمز) مسابقه ایران برای ثروت(نیوزویک)
سرمایهداران آنی:مـیلیونها ایـرانی با حمایت شاه بزودی سهام میخرند.(وال استریت ژورنال) اقتصاد ایران حتی با وجود چهار برابر شدن قیمت نفت در دسامبر 1973 به شدت فشل شـده بـود و این وضع اسفناک در سراسر کـشور دیـده میشد.اما رسانههای آمریکا به رغم توجه گاه و بیگاه به ابعاد زیانبار برنامه مدرنیزاسیون و تزلزل اقتصادی کشور اصولا از دیدن نشانههای هشداردهنده بویژه در انقلاب سـفید تـغافل میکردند.یک ناظر عـلت تـغافل عمدی مطبوعات آمریکا از چنین چیزهایی را ناشی از پدیدهای به نام "عامل انقلاب سبز"میداند.بر این اساس سیاستمداران و مطبوعات آمریکا از انقلابهای تکنولوژیک حمایت میکنند اما به انقلابهای مردمی روی خوش نشان نـمیدهند.
عـلتی که برای مخالفت علما و روحانیون ایران با اصلاحات ارضی در مطبوعات آمریکا تراشیده شده بود به منافع مادی آنها در زمینها اشاره میکرد و اینکه حضور مذهبیون در حوادث سال 1963 به خاطر محروم شـدن از مـنافعشان بوده اسـت.اما همین مطبوعات این نکته مهم را نادیده میگرفتند که اصلاحات ارضی نه در وقایع 1960 و نه در انقلاب 1978 بهانهای بـرای تهییج و یا تحریک تودهها به تظاهرات نبود.
برنامههای انقلاب سفید بـرخلاف ظـاهر فـریبندهاش به هیچوجه انقلابی نبود.در واقع ملغمهای بود از تشدید زور و سرکوب در عرصه افکار سیاسی،و نارضایتی از اصلاحات دروغینی که در بـسیاری از مـوارد نه تنها زندگی ایرانیان را بهبود نبخشید بلکه بدتر و آشفتهتر کرد.
پروفسور امین سـیکل دربـاره حـکومت شاه گفته است:
نظام سیاسیای که به نیت تحکیم پایههای حکومت مطلقه شاه تأسیس شـده بود نمیتوانست با تغییرات اقتصادی و اجتماعی سرمایهدارانه شاه به نحو مطلوب و مؤثر هـمگام شود.زیرا دریچههای اطـمینانی لازمـ بود تا ایرانیان از آن طریق اعتراضات و انتقاداتشان را آزادانه و قانونی بیان کنند و به تدریج با تغییرات شاه کنار بیایند.اما این دریچههای اطمینان سیاسی از آنان سلب شده بود.
اصلاحات اجتماعی در ایران از سال 1963 تـا 1973 بر این پایه استوار شد و ناخواسته به فضای سرخوردگی و از خود بیگانگی اجتماعی دامن زد تا اینکه در انقلاب 1978 به انفجار رسید.مطبوعات آمریکا از تحلیل مستقل و سیستماتیکی که برای سیاست خارجی ضرورت داشت درمـاندند و مـتأسفانه افسانهها ادامه داشت.تاجگذاری شاه مثال دیگری از آن افسانههاست.
باعث تعجب است که در اشاره به شیوههای خشن شاه همچنان او را حاکمی موفق و محبوب مردم تصویر میکردند.مثلا آسوشیتدپرس در سال 1970 با ارسـال گـزارشی که نیویورک تایمز نیز از آن نقل کرده بود تحت عنوان«اصلاحات در ایران نویدبخش امیدهای تازه»چنین نوشت:
به رغم زرق و برقهای حکومت مشروطه سلطنتی در ایران،دمکراسی به معنای واقعی وجود نـدارد.مـطبوعات را کنترل میکنند،اجازه انتقاد از شاه را نمیدهند و قدرت او مطلق است.با این وصف محبوبیتش در میان مردم به واسطه انقلاب سفید افزایش یافته است.
طبیعی است که خوانندگان این مطالب در مـواجهه بـا ایـن نوع بافت ژورنالیستی،تحت تـأثیر قـرار گـرفته ناخواسته از توجه به ابعاد رعبانگیز رژیم شاه طفره میروند.تصویر به شدت خوشبینانهای که رسانههای خبری آمریکا از شاه و دستاوردهایش ارائه میدادند؛نـخبگان،افـکار عـمومی و سایر اقشار را برای تحلیل،پذیرش و هضم سرنوشت مـحتوم او در سـال 1978 آماده نکرد.
توهمات روزافزون:1963 تا 1973
از سال 1963 تا 1973 مطبوعات آمریکا فضای زیادی را به بزرگنمایی موفقیتهای انقلاب سفید اختصاص داده بودند کـه طـبیعی اسـت بسیار به نفع شاه گزارش میدادند.اما سوژههای دیگری هـم درباره رژیم پهلوی وجود داشت که عمدهترین آنها عبارت بود از تاجگذاری شاه، جشنهای پرهزینه 2500 ساله،سلامت عمومی اقـتصاد ایـران،مـاهیت مخالفان سیاسی سکولار که در اوایل دهه 1970 به مبارزه چریکی در شهرهای روی آوردهـ بـودند و روابط آمریکا و ایران.
شاه درصدد بود برای خود دودمانی سلطنتی دست و پا کند بنابراین در سال 1967 طی مـراسم پرطـمطراقی تـاج بر سر گذاشت.نشریه تایم چند ماه پیش از برگزاری جشن تاجگذاری در تـیتری نـوشته بـود: مغرور چون طاووس،کسی در استحقاق او برای پادشاهی تردید نکرده است.
نیویورک تایمز صفحه اول خـود بـه درج و چاپ چند عکس بزرگ و از جمله تاجگذاری شهبانو اختصاص داد. به نوشته خبرنگار این نشریه،درخـشش شـکوه و عظمت مراسمی که شاه برگزاری آن را 26 سال عقب انداخته بود تا بر اوضاع ایـران مـسلط شـود و میهنش را به سمت پیشرفتهای اقتصادی و اجتماعی هدایت نماید،چشمها را خیره میکرد.
لحن مجله نـیوزویک در گـزارش نقادانه مراسم تاجگذاری و جنجال تبلیغاتی آن آمیخته به استتهزاء بود اما با درج عبارات تـحسینکننده انـقلاب سـفید،گزندگی زبانش را ملایم ساخت. مجله لایف او را به خاطر شکیبایی در تعویق تاجگذاری تا زمانی که تـوانست کـشورش را با اصلاحاتی مهم و مؤثر وارد دنیای مدرن کند ستود.
همین دیدگاه تمجیدآمیز در مـجله نـشنال جـغرافی در پوشش مراسم تاجگذاری شاه دنبال شد. شاه در مطبوعات آمریکا،اصلاحگر خودکامهای معرفی میشد که وجـودش ضـرورتی تـامه داشت ولی رعایایش قدر زحمات او را نمیدانستند.واشنگتن پست و ریدرزدایجست نیز در توصیف شاه از او بـه یـک مدرن اندیش جهان سومی یاد میکردند که توفیقات بینظیری به دست آورده است.در واقع تصویر ژورنالیستی او در مـطبوعات آمریکا مردی متعهد به پیشرفتهای اجتماعی کشورش بود.از تاجگذاری شاه چهار سال مـیگذشت کـه مراسم پرتجمل دیگری در پاییز 1971 بهنام جشنهای 2500 سـاله بـرگزار شـد.هدف از این برنامه پر خرج،تأکید بر بـنیانگذاری امـپراتوری پارس و تأسیس سلطنت به دست کوروش کبیر،نخستین شاه ایران،بود.
مطبوعات آمریکا در انـعکاس اخـبار و گزارشهای جشنهای 2500 ساله دچار نـوعی دوگـانگی شده بـودند.آنـها از یـک سو گزارشهای رنگارنگی میفرستادند و از سوی دیـگر بـعضی از روزنامهنگاران در لابهلای عبارات و جملهپردازیهای تحسینآمیز خود کنایههایی به اسرافهای زیانبار آن زده پند و انـدرزهایی هـم ضمیمه آن کنایات میکردند.نیویورک تایمز در یـکی از سرمقالههای خود با اشـاره بـه اسرافهای باورنکردنی در این مراسم،شـاه را چـنین دست انداخت:
او دنیای افسانهای شهرزاد را در چادرهای مجهز به دستگاه تهویه برای سران دولتـها بـازآفریده است.آنها روی تختهای مخملین مـینشینند و پیـشخدمتهای مـلبس به لباسهای یـکدست کـه هریک به قیمت هـشتصد دلار از سـوئیس خریداری شدهاند از آنها با غذاهایی که از رستورانهای ماکسیم پاریس مستقیما به ایران آمده،پذیـرایی مـیشوند.شاید این رسم فرمانروایان ایران بـاشد امـا مفید بـه حـال مـلتی رو به پیشرفت که زیـر بار بدهیهای کمرشکن است و در چنگال فقری مزمن گرفتار آمده،نیست.
البته این نوع کنایات و نـگارشها بـه معنای تعهد مطبوعات نبود چرا کـه اگـر آنـها در خـود چـنین تعهدی را احساس مـیکردند ادعـاهای شاه در مورد اصلاحات ارضی را حقیقتیابی کرده به نقض حقوق بشر در ایران توجه میکردند.
ماجرای جشن تـخت جـمشید دلالت مـیکند بر همان اشکال بزرگ مطبوعات آمریکا در بـازتاب اخـبار ایـران از سـال 1963 تـا 1973 کـه همواره به تناقضات جامعه ایران بیاعتنایی میکردند.همانطور که از سرمقاله نیویورک تایمز در مورد این جشن میفهمیم،مطبوعات آمریکا گاهی اوقاوت به عادتهای اسرافکارانه شاه انتقاداتی میکردند و حـرفهایی نیز راجع به فقر شدید مردم ایران مینوشتند اما روال و خطمشی آنها در آن سالها این بود که شاه را به خاطر دستاوردهای چشمگیر اقتصادی و اجتماعی میستودند،اقتصاد ایران در سال 1963 را الگوی جهان سوم مـعرفی مـیکردند و به پیشرفت سیاسی کشور کاری نداشتند.
بیتوجهی عمومی مطبوعات آمریکا تنها به تناقضات اقتصادی ایران محدود نمیشد. گسترش دامنه و استمرار مبارزات سیاسی علیه رژیم در داخل کشور نیز جزء مـقولات فـاقد ارزش برای رسانههای آمریکا بود.با وجودی که در اوایل دهه 1970 مبارزات مسلحانه به عرصه شهرها کشیده شد،اما مطبوعات آمریکا همچنان برنادیده گـرفتن ایـن علائم هشداردهنده و تأکید بر وجـود حـمایت گسترده مردمی از شاه اصرار میورزیدند.نیویورک تایمز در سال 1972 از نتایج تحقیقات هیئت تحقیق سازمان ملل که وضعیت حقوق بشر در پرتغال،یونان و ایران را بررسی کرده بـود گـزارشی درج کرد.دستگیری صدها نـاراضی سـیاسی،محاکمههای مخفی و اعدام از جمله موارد متعدد نقض حقوق بشر در این کشورها بوده است.این نشریه فقط به همین خبر اکتفا کرد و یافتههای هیئت را پیگیری ننمود. تندترین موضعی که نیویورک تـایمز در مـورد فقدان آزادی در ایران گرفت در سرمقالهای به سال 1967 بیان کرد که شاه را«دیکتاتور خیرخواه»نامید.در 25 سال انعکاس اخبار و گزارشهای ایران،این تنها باری بود که واژه دیکتاتور را به شاه اطلاق کرد.سرمقاله مـذکور بـعد از کلی تـعریف از بلوغ و پختگی شاه و انقلاب سفید آورده است:
کارنامه او به عنوان یک اصلاح طلب اصولا در حوزه فلسفه سیاسی،کـارنامه بسیار ضعیفی است. پیروزی شاه بر مصدق و جبهه ملی در سال 1953 بـا سـرکوب هـمه مخالفان سیاسی پیگیری شده است.آزادیهای دمکراتیک در ایران صرفا جنبه نمایشی دارند.مخالفان او در شهرها ابراز میکنند وقـتی انـتخابات به معنای واقعی کلمه آزاد نیست اعطای حق رأی به زنان چه دردی را دوا میکند؟
از دیگر مواردی کـه در سـالهای 1963 تـا 1973 بازتاب در مطبوعات آمریکا داشت، تحکیم و تعمیق روابط ایران و آمریکا بود که نهایتا در دکترین نیکسون تـجلی یافت.روح آمریکاییها هم خبر نداشت که ایران در منظومه منافع استراتژیک آمریکا بـه تدریج نقش محوری پیـدا مـیکند.
ایران از اواخر دهه 1960 تبدیل به یک بازیگر مهم میشد.اما در این دوره موضوع مورد بحث مطبوعات آمریکا علاوه بر مانور روی اندیشههای مدرن شاه در بحث دیگر را دربرمیگرفت:
1-ایران متحده مطلق و نخستین خـط دفاع در برابر تحرک شورویها در خلیج فارس است.
2-ایران جزیرهای است با ثبات در یک منطقه ذاتا بیثبات.
دکترین نیکسون نقطه عطف روابط ایران و آمریکا را رقم زد اما عملا در رسانههای آمریکا بدان اشارهای نـمیشد.ایـن دکترین به خاطر محدودیتهای ذاتی رسانههای آمریکا به عنوان یک سیستم اساسا قابل طرح نبود.صفحات مجلات و روزنامههای آمریکا در اشغال حوادث ویتنام بود و بخشی را هم که به خاورمیانه اختصاص مـییافت دائمـا به درگیریهای اعراب و اسرائیل میپرداختند.
استراتژی نیکسون-کیسینجر یا دکترین نیکسون در اواخر دهه 1960 و اوایل 1970 در واکنش به شکست حضور نظامی آمریکا در ویتنام طراحی شد که بر تغییر بزرگی در سیاست خـارجی آمریکا دلالت میکرد و نقطه عطفش توجه به ایران تولیدکننده نفت و برخوردار از تواناییها و امکانات استراتژیک در خلیج فارس بود که سیاستمداران آمریکا را وادار به تجدید نظر و تغییر دیدگاهشان درباره اهمیت ایران کرد.
علت عـجله و اشـتیاق دولتـ نیکسون به ایران ناشی از ایـن واقـعیت بـود که انگلستان تا سال 1968 توانایی تحمل بار اقتصادی حضورش در منطقه خاورمیانه را از دست داده،خسته شده بود بنابراین تصمیم داشت خروج برنامهریزی شـده نـیروهایش از خـلیج فارس را سرعت ببخشد. به اعتقاد واشنگتن این اقـدام مـوجب بروز خلاء قدرتی میشد که میبایست توسط آمریکا یا متحدی قدرتمند پر میشد.ایران تمام امتیازات لازمه را داشت فقط از ضـعف قـدرت نـظامی رنج میبرد که با فروش سلاح و تقویت و تربیت ارتش ایـران این ضعف برطرف میشد.نیکسون موافقت کرده بود غیر از سلاح هستهای عملا هر جنگ افزاری که ایران بـخواهد در اخـتیارش قـرار گیرد.
رژیم پهلوی که فاقد مشروعیت و پشتوانه مردمی در ایران بود مـیکوشید ابـزارهای قدرت نمایی را فراچنگ آورد بویژه برای مقابله با چالشهایی که از سطوح پایین گریبانش را میگرفت. این اتفاقات از دیـد سـیاستمداران و سـیاستگزاران آمریکا مخفی نمیماند.مثلا سناتور هیوبرت اچ.هامفری در سال 1961 نگرانی خود را چنین ابـراز کـرد:
آیـا میدانید رئیس ارتش ایران به یکی از افراد ما چه گفته است؟او گفته اکنون ارتش بـه بـرکت کـمکهای آمریکا سروسامان گرفته و اکنون قادر به مقابله با غیر نظامیان است.چنین ارتشی بـرای سـرکوب مردم ایران سازماندهی شده نه برای جنگ با روسها.
اواخر جولای 1977 سئوالاتی پیـرامون فـروش بـیحساب سلاح به ایران در کنگره مطرح شد.سناتور آبراهام ریبیکوف در حمایت از فروش سلاح به ایـران نـظر خود و همکارانش را چنین بیان کرد:
ایران از هم پیمانان مهم آمریکاست.پنجاه درصد نـفت جـهان از تـنگه هرمز عبور میکند و تنها نیروهای مسلح ایران قادر به تأمین امنیت عبور و مرور نفت از ایـن تـنگه است.محروم کردن این کشور از سلاح،حماقت محض از طرف آمریکاست.
امپراتوری جـدید ایـران:1973 تـا 1977
بین احیای مجدد سلسله پهلوی در سال 1953 و مرگش در انقلاب سال 1978 در دو مرحله،حجم توجه مطبوعات آمریکا بـه ایـران بـینهایت افزایش یافت و صفحاتشان پر بود از وقایع ایران.اولین مورد در مراحل آغازین انقلاب سـفید رخ داد و دومـین مورد در تحریم نفتی اعراب علیه در سال 74-1973،بویژه که در این سالها رابطه اقتصادی ایران برای آمریکا بـه شـدت منفعت داشت و خریدهای تسلیحاتی ایران نیز صدای بعضیها را در آمریکا درآورده بود.
انتقادات از رژیـم شـاه و طرح سؤالات مزاحم از او مانند تلاشهایش برای رسـیدن بـه جـایگاه قدرتی نظامی،نقض حقوق بشر و شیوههای حـکومتش از هـمین سالها به تدریج رو به افزایش گذاشت اما هرگز از چارچوب این فرض دائمی خـارج نـمیشدند که ایران جزیره ثبات و مـتحد مـطمئنی برای آمریکاست.عـلت تـغییر رویکرد مطبوعات آمریکا و طرح انتقاد از شـاه از اواخـر سال 1973 به بعد،ناشی از این بود که دولتی ضعیف و تحت الحمایه بـه تـدریج به حاکمی مستکبر و زیادهخواه و طالب جـای پا در میان قدرتهای جهانی تـبدیل مـیشد،آمریکاییها را پند و اندرز میداد،و بـا اقـداماتش هزینههای وحشتناکی روی دست جهان صنعتی میگذاشت و موجب ضرر آنان میشد.با این وجـود،آن طـور که انتظار میرفت مطبوعات آمریکا انـتقادهای سـختی از او نمیکردند که ایـن گـواه نفوذ او در سیاستمداران،شرکتها و مـطبوعات آمریکا بود.
آمریکاییها در سال 1973 دریافته بودند که بحران انرژی جدی است و اعراب را مقصر میدانستند.در نـشریات آمریکا کاریکاتورهای مختلفی از عربهای خپل در حال خـندیدن بـه غربیها مـیکشیدند.امـا در واقـع شاه غیر عرب ایـران بود که فرصت را برای هدایت اوپک به سمت افزایش هفتاد درصدی قیمتها مغتنم شمرد.
گـزارشهای مـطبوعات در سالهای 74-1973 درباره خریدهای تسلیحاتی ایران صـرفا شـرح اجـناس،قـیمت و شـرکتهای فروشنده را دربر مـیگرفت.سـال 1975 مغزهای متفکر و نخبگان عرصه قدرت در خارج از مجموعه کاخ سفید در مورد ساختار قدرت و میزان تقویت آن در ایران ابـراز نـگرانی کـردند.لحن مطبوعات و نظریات ارائه شده در آنها نیز بـه تـبع ایـن ابـزار نـگرانیها تـغییر کرد.بعضیها در برابر سیاستی که میگفت به شاه هرچه میخواهد بدهید مقاومت میکردند. مثلا در اوایل سال 1975 لس آسپین،نماینده کنگره،لایحهای را در مخالفت با فروش شش فروند ناوشکن بـه ایران به قیمت هفتصد میلیون دلار تقدیم کرد.این اقدام به نقل از نیویورک تایمز درست همزمان با بالا گرفتن انتقادات از فروش سلاح به خاورمیانه بود.
اشاره به بالا گرفتن انتقادات حـاکی از نـوع رابطه مطبوعات با سیاست خارجی آمریکاست.تا زمانی که نخبگان قدرت در خارج از مجموعه کاخ سفید و دولت،چنین اعتراضاتی را مطرح نکردهاند مطبوعات نیز معمولا چارچوبهای خبری جدید درباره یک دولت دسـتنشانده را ایـجاد نمیکنند.در دوران جنگ سرد هرگاه اتفاق نظر بر سر سیاستهای دولت وجود داشته باشد مطبوعات نیز تابع این اتفاق رأی هستند و سئوالات معنیداری درج نمیکنند.امـا بـه محض آنکه عناصر و اعضای مـهم کـنگره در مورد سیاست دولت لب به اعتراض بگشایند روزنامههای مطرح آمریکا به درج آن اعتراضات و مانور روی آنها میپردازند زیرا این استراتژی به نوبه خود برسازی و در واقع تشکیل دهنده عـناصر خـبر است.روال مطبوعات در این مـوارد نـیز پیروی و فرمانبرداری است.
واشنگتن پست در اواسط دهه 1970 اختصاصا در انتقاد به تسلیح رژیم شاه موضع محکمی اتخاذ کرده بود.هرچند این نشریه سالها انتقادات تندی از شاه نکرده بود اما شاید یـکی از انـگیزههای مواضع سرسختانهاش بخاطر تنفرش از دولت نیکسون باشد.به هر حال واشنگتن پست صرفنظر از انگیزههایش در سرمقاله ژانویه 1975 نسبت به«فروش احمقانه سلاح»به خلیج فارس هشدار داد.یک سال بعد درباره شبکهای از تـعهداتی نـوشت که روز بـه روز خطرناکتر و دردسرسازتر میشدند و نسبت به سیاست بیمنطق آمریکا در ارسال پیشرفتهترین تکنولوژیهای نظامی به ایران هشدار داد که مـشکلات روزافزونی برای هر دو کشور درست میکند.در سال 1976 نیکسون را به خاطر تـصمیم بـه تـسلیح ایران متهم به سیاست مخفیکاری،غیرمسؤلانه و آمرانه کرد.
در حالیکه خریدهای تسلیحاتی شاه در معرض انتقادات رسانهها قرار گـرفتهبود آنـها از جنبههای اقتصادی و توسعه ایران تا سال 1973 غفلت نمیکردند.زیرا افزایش قیمت نفت مـنجر بـه درآمـدهای کلانی برای ایران شده بود و امپراتوری جدید ایران شکل میگرفت.
روزنامههای آمریکا به موازت بـحث درباره درآمدهای سرشار نفتی ایران از مشکلات اقتصادی داخلی نیز مطالبی را مینوشتند.مثلا واشـنگتن پست که همواره دیـدگاهی مـثبت و خوشبینانه به ایران داشت در سرمقالهای نوشت: ایران،سرزمینی که در زمان بربریت اروپا تمدن شکوفایی داشت،امروز قادر به تأمین غذای خود نیست.شاه از عزت و عظمت دم میزند در حالی که 70 درصد مردمش بیسوادند و 60 درصـد بقیه زندگی بخور و نمیری دارند.
تا سال 1973 برخی از صاحبنظران برجسته مانند پروفسور ماروین زونیس از دانشگاه شیکاگو که در کنگره نیز سخنانی ایراد میکردند نسبت به بروز مشکلات و ظاهر فریبنده پیشرفتهای مادی صـوری هـشدار داده بودند.به قول زونیس:
میتوانید به هتل هیلتون،دربند،کلوپ شاهی یا یکی از بوتیکهای بزرگ و خیرهکنند تهران بروید و در عین حال نفهمید که در فقیرترین کشور دنیا قدم میزنید.
ریچارد کاتم در تـوصیف تـوقف عملی پیشرفتهای اجتماعی بر اثر کاغذبازیهای اداری،فساد و بیمیلی شاه به تقسیم قدرت به اعضای کمیته چنین گفت:
هیچ جا سراغ ندارم ترفندهای تبلیغاتی به اندازه کاری که دولت ایران کـرده مـوفقیتآمیز بوده باشد.اما به پشت صحنه که برویم رسواییهایی برملا میشود که رسوایی واترگیت در قیاس با آنها کوچک مینماید.
تا سال 1978 استفاده از نظرات فرهیختگان و دانشگاهیان درباره ایرانیان و انعکاس آرای آنـها بـه نـدرت در مطبوعات آمریکا دیده میشد.در سـال 1953 اسـاسا یـا در سال 1976 تفسیر و نظر تخصصی در گزارشهای خبری مربوط به ایران پیدا نمیشد.ولی همین مطبوعات با شروع انقلاب ایران و بویژه در بحران گروگانگیری بـرای درک وقـایعی کـه پیدرپی حادث میشدند به دانشگاهیان روی آوردند.
یک نـوع از گـزارشهایی که غالبا در اواسط دهه 1970 در مطبوعات رایج بود به سوء مدیریت ثروتهایی میپرداخت که از فروش نفت حاصل آمدند.لحن گـزارشها بـیش از آنـکه هشداردهنده و بیدارکننده باشد اندرزگونه و مشفقانه بود.تحلیل را با انتقاد شـروع میکردند و در حد و مرز قضایای اقتصادی باقی میماندند..ابعاد سیاسی به ندرت در این مقولات وارد میشد و تناقضات ناشی از رژیم فـئودالی و مـدرنیزاسیون کـاملا در حاشیه بود.در نهایت خواننده دچار این احساس میشد که اگر شـلم شـوربای به وجود آمده بر اثر ورود سیلآسای در آمدهای نفتی مهار شود توسعه مسیر خود را به سرعت طـی مـیکند.
بـه موجب قرارداد بی سابقه مارس 1975 ایران پذیرفت ظرف پنج سال پانزده مـیلیارد دلار کـالا و خـدمات از آمریکا خریداری کند. هفت میلیارد نیز برای احداث هشت نیروگاه هستهای توسط آمریکا اخـتصاص یـافت.بـه قول نیویورک تایمز،این توافق نامه تجاری متقابل، بزرگترین توافق تجاری تاریخ بود.لسـآنجلس تـایمز در سر مقالهاش از این معامله استقبال کرد و در بیان استدلال خود نوشت:
البته توافق نـامه تـجاری پانـزده میلیارد دلاری بین ایران و آمریکا بسیار حیرتانگیز است،اما بر خلاف نظر مخالفان،ترسناک نـیست.یـک سوم سهم قرارداد برای خرید اسلحه هزینه میشود و سهم منصفانهای نیز به خـرید هـشت نـیروگاه هستهای اختصاص مییابد.
لسآنجلس تایمز این گونه مقالهاش را خاتمه میدهد:
آمریکا در مجموع با لطف و بـزرگمنشی بـه کارهای شاه نظر میکند.به هرحال او منابع ارزشمند کشورش-نفت-را برای مـدرنیزه کـردن یـک سرزمین کشاورزی بدوی خرج میکند.
در مطبوعات آمریکا سؤالاتی درباره دولت تک حزبی شاه مطرح مینمودند امـا هـمواره بـا تاکید بر تعهد شاه به پیشرفتهای اجتماعی و گذاشتن نام کمونیست،تروریست یـا فـناتیک بر مخالفان او،نگرانیهای افکار عمومی را خنثی میکردند.مثلا اریک پیس در مقالهای که در ماه مه 1975 راجع بـه تـعدیل نظام سیاسی نوشت،اقدامات شاه را در بستر تلاشهایش برای جلب افکار عمومی گـذاشت و حـرف رژیم را که معتقد بود نظام تک حـزبی مـنجر بـه مشارکت بیشترمردم میشود بدون نقد و انـتقاد تـکرار کرد.
مطبوعات آمریکا علیرغم استقرار نظام تک حزبی در ایران برای توصیف حکومت مـطلقه شـاه همچنان از عبارات جایگزین به جـای کـلمه«دیکتاتوری»یـا«حـکومت پلیـسی»استفاده مینمودند.
از اوایل 1973 شاید در نتیجه سـر و صـدایی که ایران به راه انداخته بود در مطبوعات آمریکا بدون هیچ تحلیل مفصلی بـه شـیوههای حکومت او اشاراتی میکردند.قید تعهد او بـه دمکراسی که عرف رایـج بـود،به طور کامل حذف شـد و چـارچوبی که به جایش نشست طرز رفتار و برخورد او با ناراضیان سیاسی بود.البته ابـراز نـگرانی یا احساس خطر از رفتار شـاه بـا نـاراضیان در سطور روزنامهها جـایی نـداشت.مثلا نیویورک تایمز در مـقالهای در سـال 1973 نوشت:
سازمان پلیس مخفی کشور...در سرکوب مخالفان سیاسی رفتار بیرحمانهای اعمال کرده است.
جـمعی از نـویسندگان و اندیشمندان آمریکایی از جمله کورت ونگات و نـوآم چـامسکی به حـبس دوازده روزنـامهنگار،نـویسنده و فیلمساز ایرانی اعتراض کـردند اما نشریه پرتیراژ نیویورک تایمز این قضیه را نادیده گرفت.البته در سپتامبر 1974 به شکل صوری در مـقالهای بـه نقض حقوق بشر پرداخت.نخستین سـازمان بـین المـللی مـهم در امـر حقوق بشر کـه گـزارشش درباره نقض حقوق بشر در ایران سر و صدای زیادی به پا کرد،سازمان عفو بین الملل بود کـه در سـال 1974 رژیـم شاه را از جمله سرکوبگرترین رژیمهای دنیا معرفی کـرد و از آن پس تـا سـال 1976 اشـاره بـه نـقض حقوق بشر در ایران به مطبوعات آمریکا راه یافت.نکته مهم در مورد افزایش نگرانی مطبوعات آمریکا از نقض حقوق بشر در ایران،نحوه بیان آن بود که:
1-اشاره به موارد نـقض حقوق بشر را خیلی کوتاه و گذرا در لابهلای عبارات یک گزارش خبری مفصل میگنجاندند.در واقع موضوع مذکور را کوچک و بیاهمیت جلوه میدادند و در عوض به انتخاب خودشان موضوعات اقتصادی و سیاست خارجی را بزرگ میکردند. مـثلا نـیویورک تایمز در سال 1975 فقط سه نکته در مورد حقوق بشر ایران منتشر کرد.در حالی که همین نشریه در سال 1975،150 مقاله درباره ناراضیان و نقض حقوق بشر در شوروی منتشر ساخت.
2-هیچگاه اخبار و گزارشهای مـستقیم در ایـن موضوع درج نمیکردند و صرفا به نقل قول از سازمانهایی مانند عفو بین الملل،اتحادیه بین المللی وکلای دمکرات،فدراسیون بین المللی حقوق بشر و...اکـتفا مـیشد،بیآنکه رأسا نیز نتایج گـزارشهای ایـن تشکلها را پیگیری کنند.
دستاویز مطبوعات آمریکا در عدم پیگیری حقوق بشر در ایران حاکمیت نظام پلیسی بود.
اندرو بوریس از واشنگتن پست نوشت:
در کشوری مثل ایران کـه بـه شدت کنترل میشود،اطـلاعات غـیررسمی کم است،تماس با گروههای مخالف،غیرقانونی و عملا ناممکن است.تعیین صحت و سقم اطلاعات رسمی به راحتی میسر نیست،همهجا شایعه رواج دارد و دیپلماتها از ترس به خطر افتادن منابع اطلاعاتی و خبرچینان خـود در افـشای اطلاعاتشان دارند.
ردّ این بهانه مطبوعات آمریکا ساده است.سازمان عفو بین الملل یا کمیسیون بین المللی قضاوت چگونه میتوانستند از ایران اطلاعات جمع کنند اما روزنامهنگاران آمریکایی نمیتوانستند؟
رسانههای خبری آمریکا بـعد از سـقوط شاه صـفحات فراوانی به درج اتهامات تبعیدیها و فراریان جمهوری اسلامی ایران اختصاص دادهاند؛آیا در قبل از انقلاب چنین افرادی در خارج از ایـران به سر نمیبردند؟
وقتی تفاوتهای انتقاد از وسیله را با تردید در هدف مقایسه مـیکنیم نـتیجه حـصاله این میشود که آنچه در مطبوعات آمریکا به عنوان انتقاد از شا درج میشد در واقع روشهای او را هدف میگرفت و انگیزهها و اهـدافش از نـقد و انتقاد مصون میماند.از آن طرف منتقدان و معترضان شاه را یا تحقیر میکردند و یا نادیده مـیگرفتند.نـتیجه نـهایی پردازش اخبار و گزارشهای ایران در رسانههای آمریکا این میشد که در ذهن مردم آمریکا تصویر یک مـرد ناشکیبای دمدمی مزاج که گاهی اوقات نسنجیده و تند و خشن عمل میکرد از شاه درسـت میشد ولی او را فردی ارزیـابی مـیکردند که بهترین مصالح را برای کشورش در نظر داشت و در هر شرایطی در مسیر درست حرکت میکرد.نمونه این رویکرد ژورنالیستی را در گزارش سال 1974 واشنگتن پست در مییابیم:
شاه تمشیت حکومتی سختگیر و حکومتی پلیسی را برعهده دارد.او برای 33 مـیلیون ایرانی روشن ساخته که ایران امرو همین است ولی ایران فردا،ایرانی متفاوت،چون او شخصا سرنوشت ایران را تعیین میکند.وی چارهای نداشته که کشورش را به سمت رقابت اقتصادی و صنعتی با کشورهای توسعه یـافته غـرب سوق دهد.
روزنامههای آمریکایی علیرغم شواهد و قراین ضد و نقیض،غالبا حکومت مبتنی بر زور را به وضعیتی باثبات تعبیر میکردند.اما حتی ارتش هفتصد هزار نفری شاه نیزنتوانست ثبات واقعی را برای او فـراهم سـازد.در واقع ضعف وعدم انسجام رژیم به محض برخورد با نخستین چالشهای جدی از سوی مردمش در سال 1978 آشکار شد.
مطبوعات و انقلاب 1978:غرب رویاروی شرق
تحلیلگران سیاست خارجی آمریکا وقوع انقلاب اسـلامی ایـران را به فاجعه تعبیر کرده و یکصدا اظهار داشتهاند که شکست اقدامات آمریکا در پیشگیری یا جلوگیری از وقوع این فاجعه،ناشی از ضعف اطلاعات امنیتی و جاسوسی بوده است.
طبق یک نظریه،هنگامی کـه ابـزار و مـجاری کسب اطلاعات رسمی فاقد کـارآیی لازمـ بـرای سیاست خارجی میشوند مطبوعات میتوانند نقش مهم خود را در پرکردن این خلأ و ناکارآمدی کانالهای رسمی ایفا کنند،مشروط برآنکه از آزادی و استقلال عمل درسـت بـرخوردار بـاشند.روزنامهنگاران با تحلیل اوضاع روز میتوانند بحثهایی را درباره سـیاستهای کـشورها دامن بزنند که سیاستمداران را از دنبال کردن یک مسیر مجهول و خطرناک منصرف کرده آنان را دچار تردید کنند.این کارکرد تـنها در صـورتی مـفید خواهد بود که مطبوعات بدون وابستگی به دستگاه سیاستگذارای رسـمی کشورشان وظیفه خود را عملی سازند در غیر این صورت عملکردشان به نتایج خطرناکی ختم میشود و یک دور تسلسل فریب را تـکرار مـینماید.
روال انـعکاس اخبار و گزارشهای مطبوعات آمریکا از وقایع منتهی به پیروزی انقلاب ایران هـمان الگـو و روال 25 سال قبل بود.در واقع،تأثیرپذیری از احساسات نژادپرستانه،پیروی از ایدئولوژی و درج اندیشههای خیالبافانه که از سال 1953 در پوشش اخبار ایـران دخـالت داشـتند در وقایع انقلاب ایران به مراتب شدیدتر و بیشتر شدند.
مطبوعات آمریکا ابتدا نـسبت بـه مـخالفان رژیم شاه بیاعتنا بودند،سپس مانند قیام 1963 لجن مالشان میکردند.آنها در این مرحله،ادعـاهای رژیـم و مـقامات واشنگتن را که مشکلات پیش آمده را به خرابکاریهای مارکسیستها و مرتجعین مذهبی نسبت میدادند موبهمو تـکرار مـیکردند.واشنگتن پست در یکی از سرمقالههای سپتامبر 1978 دیدگاههای خود درباره مخالفان شاه در این جمله خـلاصه کـرد:
مـخالفت جنونآمیز عناصر مذهبی و فعالیتهای کمونیستهای برانداز به هم آمیخته و آش مسمومی پخته است.
رسانههای آمریکا زبـان و بیان خاص مذهبی انقلاب ایران را با شعارها و اغراض فرقهای یکسان میپنداشتند و پیوسته از القـائات ارتـجاع مـذهبی در تحریک مردم مینوشتند.خواست بحق مردم در تعیین سرنوشت و برخورداری از عدالت،در نوشتارهای آنها جایی نداشت و حـتی حـرف مایکل ام.جی.فیشر،مردمشناس،را نشنیده میگرفتند که گفته بود:
انقلاب ایران و زمـان وقـوعش نـاشی از علل اقتصادی و سیاسی بود اما سرعت پیشرفت و شکل آن ملهم از سنت اعتراضات مذهبی است.
رسـانههای آمریکا در تـوصیف حوادث انقلاب ایران دائما از چنین عباراتی استفاد میکردند:
زد و خورد خونین؛سالی پر از آشـوبهای خـونبار؛قیام خشونتآمیز؛اوباش غارتگر؛خشونت بر ضد شاه؛و...
پس فرض نامعقولی نیست که مردم آمریکا میپنداشتند ایـرانیان درگـیر شورشهای مسلحانه هستند.غافل از اینکه جنگ مسلحانه مردم با نیروهای شاه فـقط دو روز پیـش از سقوط او و صرفا در شهرهای بزرگ و توسط جوانان صـورت گـرفت.
ایـرانیان خواستار برچیده شدن بساط سلطنت بودند.اگـر بـگوییم انقلاب ایران مردمیترین انقلاب تاریخ مدرن بود سخنی به گزاف نگفتهایم.به اعـتراف آسـوشیتدپرس در خبر اکتبر 1978، در اعتصابات ایران هـمه اقـشار شرکت داشـتند.امـا مـطبوعات آمریکا به ماهیت کاملا مردمی آنـ وقـعی نمینهادند و حتی یک بار نشد از مردم ایران به خاطر اراده و شجاعتشان در بیان خـواستههای سـیاسی یا اخلاقی تعریف کنند.از آنجایی کـه ذهن غربیها با تـصورات از پیـش ساخته و پیشداوری درباره ماهیت شـورش و اغـتشاش قالب گرفته و در مورد ایران نیز مطبوعات آمریکا از مخالفان شاه به«فناتیک»و«متعصبین کـوردل»نـام میبردند لذا در این بستر فکری بـرای مـصالح و خـواستهای انسانی ایرانیان جـایی نـمییافتند.طبیعتا اطلاعات و دیدگاه مـردم آمریکا از اعتراضات و اعتصابات در ایران ناپخته، صوری، بیمحتوا و نادرست بود.به گفته اریک رولو،روزنامهنگار فرانسوی و صـاحبنظر در مـسائل خاورمیانه: مردم ایران خواستار تحقق ارادهـ خـود بودند امـا کـمتر نـاظر غربی یافت میشد کـه به این حرکت یکپارچه،انگ فناتیک نزند. تفسیرهای مطبوعات آمریکا حول دو پرسش بود:
1-ایرانیان عـلیه چـه برخاسته بودند؟
2-ایرانیان از چه طرفداری میکردند؟
ریشه انـقلابها را در نـارضایتی بـاید جـست.و شـورشیان ایران به ادعـای مـطبوعات آمریکا از برنامه مدرنیزاسیون محمد رضا شاه ناراضی بودند.خبرگزاری یو.پی.آی در آگوست 1978 چنین خبری را مخابره کرد:
دیـروز بـرای مـمانعت از شورش افراطیون مذهبی با برنامه شاه در اعـطای آزادی بـه مـلت مـسلمان ایـران مـخالف هستند در سه شهر دیگر نیز حکومت نظامی اعلام شد.
یکی دیگر از نویسندگان این خبرگزاری نوشت:
درگیری مسلمانان محافظهکار با پلیس ضدشورش،مسلمانان محافظهکار از برنامه شاه برای مـدرنیزه کردن ایران ناخشنودند.
مطبوعات آمریکا در شش ماه نخست انقلاب از مارکسیسم به عنوان کاتالیزور شورشها و اعتراضات یاد میکردند و ریشه مشکلات شاه را مارکسیستهای مسلمان میدانستند.آنها از رهبری امام خمینی به ندرت حـرفی مـیزدند و اوج توجهشان به او در نوامبر 1978 یعنی یازده ماه بعد از آغاز حرکتهای مردمی بود.ناآشنایی روزنامهنگاران آمریکایی با تاریخ ایران باعث شد تا مدتها امام خمینی برای آنها نامکشوف و در واقع مجهول بـاشد.نـشریات وال استریت ژورنال، تایم و یو اس نیوز اند ورلد هر سه در تابستان 1978 با چاپ مقالاتی از آیت الله محمد کاظم شریعتمداری به عنوان رهبر ایران نام بردند و فـقط یـو اس نیوز اند ورلد اشارهای گذار بـه امـام خمینی کرد.
سیاست ایران و کلا جهان سوم از منظر مطبوعات آمریکا قائم به فرد محسوب میشد. فرانسس فیتز جرالد در بحبوحه انقلاب در مقالهای نوشت:
بنا بـه پنـدار مطبوعا و مقامات واشنگتن،شـاه در ایـران نتها فردی است که وزنهای به حساب میآید.کشور توسعه نیافته او از سیاست به مفهوم موجود که در کشورهای پیشرفته وجود دارد برخوردار نیست.ایرانیان از سیاست رویگردانند و وجود یک دیکتاتور را برای خود لازم و مـفید مـیشمارند.این پندراهها تقریبا درباره تمام کشورهای جهان سوم بر دستگاه سیاست خارجی آمریکا سایه انداخته و به شکل سنت درآمده است.
سردمدار مطبوعاتی-که شانس مقاومت شاه را در برابر موج انقلاب بـالا مـیدانست-مجله تـایم بود که در ماه ژوئن نوشت:
کمتر کسی باور میکند که شاه در سرازیری سقوط افتاده باشد.او زمام قدرت را هـمچنان در دست دارد و مردم بویژه ارتش،کشاورزان و طبقه نوپای کارگران صنعتی از او پشتیبانی مـیکنند.
طـی یـک بررسی علمی ثابت شده که مطبوعات آمریکا استعمال واژه «انقلاب»را تابو دانسته و به شدت از آن پرهیز میکردند تا ایـنکه نـیویورک تایمز در 25 ژانویه 1979 یعنی یک هفته پیش از فرار بختیار بالأخره واژه انقلاب را در سطور خود گـنجاند.کـریستین سـاینس مانیتور در 11 دسامبر؛واشنگتن پست در اوایل فوریه و مصادف با بازگشت امام خمینی به ایران؛و سایر مـطبوعات از جمله شبکههای رادیویی بعد از سقوط دولت بختیار در فوریه 1979 کلمه انقلاب را در ادبیات خود برای ایـران به کار گرفتند.
در تـحقیق خـود پیبردیم که مطبوعات آمریکا از واژهها و ترکیباتی مانند«با ارده محکم»، «مصمم»،«خودکامه»،و در اندک مواردی«مشت آهنین»برای توصیف شاه استفاده میکردند و هیچگاه با الفاظی مانند«ظالم»،«رژیم درنده خو»،«یا حاکم مـستبد»که برای رژیمهای ناهمسو با منافع آمریکا به کار میبردند به او اشاره نمیکردند.واژه دیکتاتور تنها یک بار و آن هم در بافتی مثبت به شاه اطلاق شد.
در میان تمام عوامل دخیل در انقلاب ایران عـامل مـذهب به عنوان الهام بخش و محرک نیروی انقلابی باعث سردرگمی رسانههای آمریکا شده بود.آنها مردم ایران را پیرو یک دین بینهایت بیمنطق و ضد مدرن قلمداد میکردند.تمام مطبوعات آمریکا بدون اسـتثنا بـر این دیدگاه بویژه در مورد مذهب شیعه پافشاری مینمودند.
در این برهه،اشتغال قبلی مطبوعات آمریکا به یکی از سنتهای مذهبی و اجتماعی کهن ایران یعنی مراسم عزاداری ایرانیان در ماه محرم بویژه روز عـاشورا و نـحوه پوشش این مراسم توسط آنها قابل ذکر است.نیوزویک در مقدس قم علیه شاه و شهبانو شعار داده اخراج آنان را خواستار شدهاند. قلدرهای خیابانی در کوچه پسکوچههای بازار فرسوده و خراب تهران پیراهنهایشان را چـاک دادهـ و سـینه کوبان شعار میدادند:گلزار دیـن را بـا خـون خود یاری کنم.ایران برای برگزاری مراسم روز عاشورا خیز بر میدارد.مسلمانان شیعه-خشنترین دشمن شاه-در این روز زنجیر زنان به اوج جـنون مـیرسند.خـشونتها از هفته پیش آغاز شد.
مطبوعات آمریکا تحلیل درسـتی از مـاهیت و جایگاه سیاسی و اخلاقی محرم و عاشورا نمیدادند و در عوض با بزرگنمایی جنبههای ظاهری و نمایشی آن که از نظر آنان عجیب و غریب بـود تـصویری بـرای آمریکاییهای مسیحی درست میکردند و گویی انقلابیون ایران علاقهای به آزادیـهای سیاسی نداشته و اسیر مشتی خرافاتاند.
یوسف ام.ابراهیم برای نیویورک تایمز و وال استریت ژورنال خبر تهیه میکرد.او تنها گزارشگر آمریکایی بـود کـه در مقالههایش ابعاد انسانی انقلاب ایران را نیز منعکس میساخت. او در مقالهای که در اواخـر 1978 بـرای نیویورک تایمز نوشت از دکتر علی شریعتی و نیروی انگیزهبخش اندیشههایش در تهییج انقلابیون یاد کرد.ابراهیم مقالهاش را بـا تـوصیف اوضـاع اسفبار زاغهنشینان آغاز کرد و از بازاریان و دانشجویان به عنوان نیروهای حاضر در صف مـبارزه بـا شـاه نام برد.در این مقاله میخوانیم:
سایه رعبانگیز شکنجه،زندان،بازداشتهای بیدلیل و حضور مخوف سـاواک بـر هـمهجا حکمفرماست. مکالمات تلفنی شنود میشوند و ناراضیان ترجیح میدهند با خبرنگاران در بیرون از هتل ملاقات کـنند زیـرا مطمئناند ورود و خروج آنها از دید ساواک پنهان نمیماند.
آنچه مطبوعات آمریکا به هیچوجه بـدان تـوجه نـمیکردند نقش اسلام شیعی به عنوان نیروی مشروعیتبخش و بسیجکننده مردم بود.غافل از آنکه ایرانیان فـارغ از طـبقه و پایگاه اجتماعی خود همگی به امام حسین(ع)ارادت میورزند و او قهرمان بزرگی در عرصه دین و سـیاست مـیدانند.زنـدگی و مرگ امام حسین(ع)برای همه ایرانیان از شهری و روستایی و عشایر،پیام واحدی میفرستد.
شاید ملت ایـران عـلی الظاهر به شعائر مذهبی پایبند نباشند اما در انقلاب ایران و در حرکتهایی که مـیخواستند بـا سـرکوبگری شاه درافتند و روش بیمنطق و ابلهانه او را در غربی کردن کشور رد کنند بنا به همین پیشینه تاریخی دینی و مـذهب تـشیع بـویژه قیام امام حسین(ع)در فرهنگشان به نظام ارزشی سنتی شیعه متوسل شدند.دیـن بـه دلایل زیر عامل اعتراض شده بود:
1-توسعه دروغین به حالت بیهنجاری در کشور دامن زده بود.
2-معادلهای سـکولار نـیز سرکوب شده بودند.
3-نسخه بنیادستیزانه شیعه سیاسی برای مبارزه با دیکتاتوری شـاه و جـلوگیری از حرکت کور او به سوی غربی شدن یـک گـزینه ایـدئولوژیکی اصیل بود.
بازگشت به ارزشهای فطری در شـعار انـقلابی نه شرقی،نه غربی تبلور یافت.مسیر انقلاب را قانون تاریخ یا سرنوشت تـعیین نـکرد،بلکه رهبری قاطع و خردمندانه آیـت الله خـمینی از یک سـو و سـردرگمی و تـفرقه نیروهای سکولار از سوی دیگر به ایـنجا خـتم شد که بنیادگرایان توانستند کنترل کامل اوضاع را در کل کشور به دست گـیرند.
رسـانههای آمریکا از ابتدا تا انتهای واقعه انـقلاب دائم بر جنبه مـتعصبانه و افـراطی بنیادگرایان دست میگذاشتند و عملا از انـسجام و سـیاست داخلی نهضت انقلابی بویژه تیزبینی سیاسی اعجابانگیز ملاها غفلت میکردند.گزارشگران آمریکایی درک و فـهم و تـفسیر درستی از نیروهای دخیل در انقلاب نـداشتند و در عـوض بـا تکیه بر چـارچوبها و کـلیشههای پوشالی نژادپرستانه،تصویری از تـجسم ارتـجاع مذهبی قایل نبودند؛نمادهایش را نمیفهمیدند و توجهشان به عناصر بنیادگرای جامعه مذهبی اساسا بدانجا بـود کـه مؤلفههای پیشرو را کاملا از قلم انداختند.
مـطبوعات غـرب در انعکاس وقـایع انـقلاب و تـوضیح علل مخالفت با شـاه به سه محور توجه داشتند.:
1-منافع مادی روحانیون به واسطه برنامه مدرنیزاسیون شاه به خـطر افـتاده است.
2-جامعه مذهبی و رهبرانش یکدست هـستند.
3-عـموم مـردم ایـران در مـواجهه با مدرنیزاسیون شـاه گـیج و منگ شده میخواهند به عصر تاریکی بازگردند.
روزنامهنگاران آمریکایی در تعقیب سیاهنمایی از چهره روحانیون اکثرا بر ایـن دلیـل واهـی تاکید میکردند که روحانیون در دوران انقلاب سفید از زمـینهای مـتعلق بـه مـساجد و مـنافع حـاصل از آنها محروم شدهاند و از طرفی به خاطر آزادیهای اعطا شده به زنان بسیار خشمگیناند. حرکت به جهان مدرن باعث وحشتشان شده و برای بازگشت به وضعیت گذشته،مردم زودبـاور و احساساتی را تحریک و شاه را سرنگون کردند.
شاه در بیان مطبوعات آمریکا آزادکننده زنان بود و انگیزه اصلی مخالفت علما با رژیم پهلوی اساسا ضدیت آنان با آزادی زنان بود.اما جالب است که در انـقلاب 1978 ایـران،زنانی که در دانشگاههای اروپایی و آمریکایی تحصیل میکردند نیز به انقلاب علاقهمند بوده و در آن شرکت داشتند.مضاف بر اینکه نویسندگان برجستهای از میان زنان همچون سیمین دانشور،هما ناطق و سیمین بهبهانی از انـقلاب حـمایت میکردند.پس این نظریه غلط مطبوعات که خشم از کشف حجاب و یا افزایش فرصتها برای زنان از دلایل عمده شورش علیه سلسله پهلوی بوده به سـادگی بـاطل میشود.
با شروع حرکتهای اعـتراضی مـردمی در سال 1978،بسیاری از زنان طبقه متوسط به بالا در تظاهرات علیه شاه شرکت نموده به عنوان حرکتی نمادین در اعتراض به مدرنیزاسیون دروغین او و حمایت از زنان طبقه پایـین اجـتماع که اغلب از روی عادت حـجاب دارنـد،روسری به سر میکردند.حجاب ربطی به انقلاب نداشت زیرا بسیاری از زنان ایرانی در پیش از انقلاب نیز محجبه بودند.
هضم انقلاب ایران برای مطبوعات آمریکا دشوار و در واقع معضل لاینحل بینالمللی بـود زیـرا هم علیه غرب سرمایهداری و هم علیه شرق کمونیست شعار میداد.انگهایی که مطبوعات غرب معمولا به خیزشهای ضد آمریکایی در دنیا میزدند به ایران نمیچسبید.از طرفی چون انقلابیون ایران دست بـه اسـلحه نبرده بـودند.بنابراین مطبوعات برای بدنام کردن انقلاب از انگهای جدیدی استفاده میکردند؛مانند:«فناتیکهای مذهبی»،«بنیادگرایان مسلمان»، «مارکسیستهای اسـلامی»و...
روزنامهنگاری به مثابه سرمایهداری
در دنیای معاصر،اولین صفحات تاریخ عمومی را روزنـامهنگاران بـرای مـردم مینویسند. مطالعه تخصصی و پیگیر تاریخ به قشر محدودی منحصر میشود و عموم مردم غالبا از طریق اخبار و گزارشهایی کـه در روزنـامهها و مجلات به چاپ میرسند از وقایع داخلی و خارجی کشورهایشان مطلع میگردند.آنچه که در جـهان مـعاصر تـوسط مطبوعات به عنوان جریان یک واقعه به اطلاع مردم رسانده میشود نه جریان واقعی بـلکه تصویر و تصوری است که مطبوعات از آن واقعه ساخته و به مردم خوراندهاند.عجز مطبوعات آمریکا از گزارش واقعیتهایی که در ایـران مـیگذشت ناشی از ناتوانی یا بیمیلی آنها در بکارگیری قضاوتی مستقل از دستور العملهای پشت پرده مقامات واشنگتن به آنها بود.
اما بر سه عامل دیگر نیز تاکید کردیم که عبارت بودند از نژادپرستی،ایدئولوژی و تأثیرپذیری از فـضای جنگ سرد.نکته اساسی اینکه رسانههای آمریکا همواره تأثیرپذیری خود را از ایدئولوژی انکار میکنند،ولی در همین ابتدا این نظر را رد کرده و وجه غالب آن تصریح میکنیم.رفتار مطبوعات را عامل دیگری که به ماهیت رسانهها بـه عـنوان یک صنعت گره خورده است،نیز توجیه میکند:«اقتصاد و ساختار سازمانی».
دراینجا میپرسیم آیا اهداف تجاری و منفعتطلبانه و ساختار بوروکراتیک رسانهها در پوشش اخبار خارجی تأثیر میگذارد؟
یکی از نظریاتی که به تشریح نـحوه رفـتار رسانههای آمریکا در پوشش اخبار خارجی پرداخته و به عنوان نظریهای انتقادی مطرح میشود ماهیت سودجویانه و تجاری نظام رسانهای آمریکا را در تعیین رفتارشان دخیل میداند.طرفداران این نظریه معتقدند مطبوعات برای سـودافزایی و کـاهش هزینهها سعی میکنند محتوا و بافت اخبار را به گونهای تنظیم کنند که فروش روزنامههایشان را بالا ببرد.بنابراین آنچه که به مطبوعات دیکته میکند دنیا را در چه قابی به مردم نمایشدهند اقـتصاد و نـیروهای بـازار است و نه سیاست و ایدئولوژی.
پروفـسور بـرنارد سـی.کوهن،نویسنده کتاب معروف مطبوعات و سیاست خارجی ضمن تبیین ماهیت بازتابی و روتین فعالیتهای تحریریهای،از وجود سه عامل مؤثر در پردازش و ارائه اخبار خـارجی تـوسط مـطبوعات نام میبرد:
1-«معیار منفعت طلبانه»
2-خطمشیهایی که سـردبیران و نـاشران به عنوان اولویتهای خود تعیین میکنند.
3-تمایل اکثر رسانهها به تبعیت از مطبوعات درجه اول و رادیو در درج اخبار خارجی و ارائه تحلیل از آنـها.بـا تـوجه به نتیجهگیری پروفسور کوهن که معتقد است معیار منفعتطلبانه بـر حجم خبر خارجی و دامنه پوشش و تعیین ماهیت کلی آن مؤثر است میتوان دریافت که او نخستین مقوله را مهمترین و اصلیترین عـامل تـلقی مـیکند.
مطبوعات درفضای غرب وبویژه آمریکا بااین استدلال که مردم بـه اخـبار خارجی اشتیاقی نشان نمیدهند و هزینههای تهیه اینگونه اخبار نیز بسیار سنگین تمام میشود تلاش منفعتطلبانه روزنـامهنگاران بـه بـهانه خدمت به افکار عمومی ولی در باطن برای حرکت در چارچوب اندیشه کاپیتالیسم را توجیه مـیکنند.بـا وجـود این،پافشاری بر بعد منفعتطلبی و سودافزایی مطبوعات تا بدان حد که به انکار نـقش ایـدئولوژی مـنجر شود کسانی را که در رشتههای مرتبط با مطبوعات و سیاست خارجی تحصیل میکنند دست کم بـه سـه شکل دچار بن بست فکری مینماید:
1.اصرار بیش از اندازه بر تأثیر عملیات اقـتصادی نـظام مـطبوعات بر تصمیمگیری راجع به موضوع مورد پوشش و میزان رعایت دقت در آن باعث انحراف توجه از ایـدئولوژی بـه عنوان عنصر غالب میشود.
2.در نظریه تجاری از این واقعیت غفلت شده که منابع مـورد اسـتفاده در هـر صنعتی همواره محدود و در واقع کمیاباند.پس اختصاص محدود در عالم مطبوعات اهمیتی دوچندان مییابند.
3.تأکید بر سـودجویی در تـعیین رفتار مطبوعات و تحلیل کردن روزنامهها براساس نظریه هزینه-سود گرهگشای این سـئوال نـیست کـه چرا ایرانیان در انقلابشان«فناتیکهای مذهبی»معرفی میشدند ولی افغانیها مبارزان راه آزادی.
تنها یک پاسخ به ایـن سـئوال مـیتوان داد:ایدئولوژی در پشت ای قضایا ایستاده است.
روزنامهنگاری دنبالهرو
هر تشکیلاتی براساس ایدهآل و هـدف خـاصی به وجود میآید و افرادی که در آن تشکیلات مشغول به کار یا فعالیت میشوند خود،انگاره خویش را حـول مـحور آن ایدهآل میسازند.در واقع در راستای همین هدف است که استاندارها و معیارهای قابل قـبول بـرای اجرای کار آن تشکیلات وضع میشود،اخـلاق مـخصوص بـه آن کار تعریف میگردد،به فردی که در آنـ تـشکیلات مشغول به کار است احساس ارزش میبخشد و حمایت از آن کار و هدف را توجیهپذیر میکند.ایدهآل و هـدف مـورد نظر در بسیاری از مشاغل و حرفهها سـاده،مـلموس و قابل فـهم اسـت و بـه ندرت مورد تردید قرار میگیرد.امـا ایـن ایدهآل و هدف در بعضی حوزهها انتزاعی،پیچیده و چالش پذیرند.مفهوم«بیطرفی»که بـه عـنوان ایدهآل روزنامهنگاری آمریکایی در عصر ما تـعریف شده دارای خصوصیات حوزه دوم اسـت.
جـامعه مطبوعاتی آمریکا مدعی است بـیطرفترین و غـیر ایدئولوژیکترین رسانههای دنیاست.در این برداشت،بیطرفی مترادف با بلوغ و مسئولیتپذیری مطبوعاتی است.مـجامع دانـشگاهی مدعیاند که همه نوع نـظر و انـدیشه در رسـانههای غرب،فرصت بـیان پیـدا میکنند و این اثباتکننده بـیطرفی آنـهاست.اما از آن سو در کشورهای جهان دوم و سوم در مورد اخبار، دیدگاه متفاوتی دارند و بر کارکرد خبر تـأکید مـیکنند.آنها قصد فروش خبر را ندارند(از ایـن راهـ درآمد کـسب نـمیکنند)بـلکه دنبال هدف خاصی هـستند.بنابراین بیطرفی-یعنی مجال برای ارائه همه نظریات-نه تنها در این کشورها ضرورتی ندارد بلکه مـخرب نـیز هست.
با استدلال میتوان ادعای مـالکان رسـانهها مـبنی بـر رعـایت بیطرفی را رد کرد.آنـها فـقط شعار میدهند.نگرانی آنها در وهله اول سود است و نه خدمت به مردم.تعدادی از روزنامهنگاران هرچند اندک در مـورد تـحقق شـعار بیطرفی در رسانهها ابراز تردید کردهاند.بسیاری از روشـنفکران نـیز در اصـل وجـود چـنین ایـدهآل و هدفی تردید دارند.چپگرایان سنتی در آمریکا معتقدند بیطرفی رسانههای آمریکا افسانهای اغواگر برای پنهانسازی این واقعیت است که مطبوعات نه در خدمت مردم که در خدمت منافع مالکانشان هـستند.حتی به عینه ثابت شده که گاهی مردم نیز جدیت رسانهها در مورد رعایت بیطرفی را باور نمیکنند.
از آغاز دوران جنگ سرد تاکنون رسانههای خبری آمریکا بنابر علل و اسباب متعدد و پیچیدهای،اخبار و گـزارشهای مـربوط به سیاست خارجی و درگیریها را از یک غربال ایدئولوژیکی ساخته دست مقامات واشنگتن گذرانده و به مردم منتقل کردهاند.و البته تصویر مخدوشی از این طریق به مردم آمریکا نشان داده شده است.
در رسانههای آمریکا سـراغ نداریم که اخبار خارجی بویژه اخبار مقاومت مسلحانه در برابر دولتهای دست نشانده غرب در جهان سوم و تلاش آمریکا برای نجات آن دولتها-با مداخله مـستقیم یـا به روشهای دیگر-را بدون پیـشداوری مـنعکس ساخته باشند.
جالب اینکه اکثریت روزنامهنگاران بر این باورند که کارشان را متعهدانه و با پایبندی به اصول و قواعد بیطرفی انجام میدهند و به غلط تصور مـیکنند بـر پیشداوریهای خود غلبه کـردهاند.روزنـامهنگار آمریکایی معتقد است جوهره کارش ضد ایدئولوژی است و ژورنالیسم خوب با تزویر،زبان بازی و عقاید جزمی که صفات اصلی ایدئولوژی است سرسازگاری ندارد. اگر به آنها بگویند در انعکاس اخبار و گـزارشها از ارزشـهای غالب جامعه خود تأثیر پذیرفتهاند آن را به معنای تردید در انگیزههایشان تلقی میکنند و چنانچه به آنها گفته شود ایدئولوژیک هستند گویی به آنان توهین شده. رسانههای خبری آمریکا بنا به مـاهیتشان-هـر جا کـه لازم باشد-به خاطر عمل به مجموعه خاصی از قواعد برای تحقق بیطرفی،راه کشف حقیقت را دور میزنند و طبیعتا این بـرخلاف انتظار از آنهاست که نتیجهاش انعکاس دیدگاه و تصویر کج و معوجی از دنیا مـیشود.ایـن قـاعده در مورد مسائل خارجی را نخبگان سیاست خارجی تعیین میکند و رأی و قضاوت مستقل روزنامهنگار هیچ دخالتی ندارد.
کارروزنامهنگاران در چـارچوب نـظام اجتماعی است و بالطبع مستقیم یا غیر مستقیم از آن تأثیر میپذیرند. روزنامهنگارانی که قـواعد دیـکته شـده حرفهایگری و بیطرفی را موبهمو رعایت میکنند-البته نباید این دو را یکسان پنداشت-مسنثنااز تأثیراتی نیستند که نـیروهای غالب اجتماعی بر افکار و عقایدشان میگذارد.واقعیت این است که روزنامهنگاران برای اشـتغال به کار و فعالیت در عـرصه رسـانههای مطرح و پر تیراژ و صعود از پلههای رشد و ترقی در این رشته غالبا،به رغم تعهد محکمشان به رعایت انصاف،تعادل،حرفهایگری و قضاوتهای غیرارزشی،ناخوآگاه مجبور به اتخاذ یک دیدگاه و رویکرد ایدئولوژیکی میشوند.
مقصود مـا از ایدئولوژی در اینجا یک جهانبینی است که به واسطه ضروریات ناشی از حالت امنیت ملی از جنگ جهانی دوم به این طرف به وجود آمده است.عقیده به برتری کاپیتالیسم لیبرال غرب و معرفی آن به عـنوان الگـوی توسعه و پیشرفت در بافت و چارجوب پوشش اخبار مربوط به سیاست خارجی و یا مسائل دفاعی در واقع یک امر و رویکرد ایدئولوژیکی است.آنچه که در بحث غلبه ایدئولوژی اهمیت مییابد اشتراک در پیشداوریهاست.نظریات شـخصی در ایـن مقوله جایگاهی ندارد.لذا وقتی که در داخل یا خارج از یک نظام ژورنالیستی تنها یک جهانبینی که مورد قبول همه است حاکم شده و وجه مشترک آنها میشود به هیچ وجه بـه ایـن جهانبینی به عنوان پیشداوری نمینگرند و چون آن را نظر همگانی تلقی میکنند پس ناپیدا و نامرئی میگردد.
در موارد بسیاری که تصمیمات روزنامهها در تهیه و تنظیم خبر براساس دغدغههای ایدئولوژیکی و منافع ملی صورت مـیگیرد،مـلاحظات حـرفهای یا اقتصادی به کنار نـهاده مـیشود.و بـه حکم شواهد و قراین فراوان ثابت شده که مطبوعات بیش از آنچه که خود حاضر به اعترافاند در برابر دولتهایشان سر به زیر و مـطیعاند.بـا مـطالعه اخبار و گزارشهای جریانات حساسی که پای منافع آمریکا در مـیان بوده به این نتیجه میتوان رسید.وقایعی مانند گواتمالا در سال 1954،جمهوری دومینیکن در سال 1965،شیلی در سال 1973،تیمور شرقی در سال 1975،نـیکاراگوا در سـال 1978 و شـوروی در دوران جنگ سرد.
روال ثابت روزنامهنگاران در عدول از قضاوت مستقل و پذیرش قالبها،القـاب،انگها و ارزیابیهای واشنگتن آثار و پیامدهای قابل پیشبینی داشته است.در این راستا،حضور کوبا در آنگولا به شدت بزرگنمایی مـیشد،امـا دخـالت آمریکا در آنگولا را کمرنگ مینمایاندند.فقدان حمایت مردمی از حکومت نظامی لهستان را پررنـگ مـیکردند اما از نامشروعیت شاه و رژیمش در میان مردم ایران حرف و سخنی منعکس نمیکردند،و...
روزنامهنگار آمریکایی هر جا کـه پایـ مـنافع کشورش در میان بوده-خواسته یا ناخواسته،از روی علم به موضوع یا صـرفا از روی جـهل-اخـبار خارجی را برطبق قواعد،آداب و شعارهایی پوشش داده که منافع آمریکا در آنها لحاظ شود.مطابق این قـواعد و در چـنین مـواردی نه تنها انگیزههای ایدئولوژیکی در پوشش مطبوعاتی رویدادهای خارجی کم نمیشود بلکه بر حرارتش افـزوده مـیگردد.
قواعد بیطرفی ژورنالیستی را طراحی کردند تا روزنامهنگار بتواند ارزشهای شخصی خود را در نگارش اخـبار دخـالت دهـد؛در واقع مقصود این بود تا به وسیله این قواعد مانعی بر سر راه ایـدئولوژی ایـجاد کنند.روزنامهنگار با اجتناب از استخدام صفتها،قیدها،گزارههای ارزشی، نظرها، استعارات، تشبیهات، و قـیاسهای تـند مـیکوشد اصل بیطرفی را رعایت کند.آنها تنها با نقل قولهای مستقیم یا غیر مستقیم از همه از آن داد سـخن مـیدادند در مورد وقایع ایران هیچ نقشی در ارائه تصویری درست از نیروهای دخیل در تحرکات سیاسی ایـفا نـگرد؛و هـمان انگها، کلیشهها و برچسبهایی به کار گرفته شدند که معمولا توسط مقامات واشنگتن یا نمایندگانشان در مـورد مـسائل خـارجی ساخته میشود.
قاعده بیطرفی در مطبوعات آمریکا در واقع جایگزین بیخطر و بیدردسری است کـه بـر جایگاه اصول کاری مستند و قضاوت انتقادی تکیه زده است.منبای این قاعده بر این اصل قـدیمی آمریکایی استوار است که هرگاه دو ادعای کاملا متنافض نسبت به حقیقتی مطرح شـود حـقیقت جایی مابین آن دو ادعاست.متأسفانه در این اصل بـه هـیچ وجـه به این احتمال توجه نشده که مـمن اسـت یکی از دو مدعی یا هر دو دروغ بگویند،اطلاعاتشان غلط باشد و یا صرفا خیالبافی کنند.قـضاوت گـزارشگر با تکیه بر دانش سـیتمایتک از مـاجرا میتواند صـحت ادعـاهای عـنوان شده را روشن کند.معذلک قواعد دیـکته شـده صنعت رسانهای به روزنامهنگار چنین اجازه و مجالی نمیدهد.قواعد بیطرفی،فرصت تـجزیه و تـحلیل متفکرانه را از روزنامهنگار سلب کرده است.
بـا ذکر مثالی نحوه تـحقق ایـن پدیده شوم را روشن میکنیم.نـویسنده نـشریه Columbia Journalism Review برای نشریه آتلانتیک مقالهای درباره رونالد ریگان نوشت. وی با علم به فربیکاریهای ریـگان هـمچنان از استعمال واژه«دروغ»در توصیف اعمال او امتناع کـرده بـود:
امـتناع من از اطلاق لفـظ«دروغ»بـه خاطر تمکین از قاعده بـیطرفی روزنـامهنگاری بود که استعمال تلویحی این واژه را حتی در مواردی که استفاده از آن به حکم وجود حقایق عـینی لازمـ است نشانگر پیشداوری خبرنگار تلقی مـیکند.
روزنـامهنگار به حـکم ایـن قـاعده میآموزد که واقعیتها را نـدید بگیرد.آنچه که خبرنگاران را مستعد پذیرش«واقعیتهای خاص»و ردّ برخی دیگر میکند ایدئولوژی رسوب کرده در ضـمیر نـاخودآگاه آنان است.تأثیر این پدیده را در پوشـش مـطبوعات آمریکا از اصـلاحات ارضـی شاه دیدیم.
اشـکال بـیطرفی ژورنالیستی در این است که وسیله را با هدف اشتباه گرفته است.دو عنصر و رکن اولیه در هسته کار ژورنـالیستی وجـود دارد:
1-تـمکین از قدرت حاکم.
2-مشاهده ظواهر.
در توجیه رکن اول آوردهـاند کـه هـرگاه اظـهارات مـقام عـالیرتبهای به دقت گزارش داده شود مسئولیت خبرنگار انجام شده و بیش از این حد به معنای نقض محدوده احتیاط گزارشگری است.گزارشگران آمریکایی 25 سال برای درک و انعکاس انقلاب سفید،اصلاحات ارضـی، مخالفتهای مذهبیون،انقلاب 1978 و...به سراغ کاخ سفید،وزارت امور خارجه، صاحبنظران مسائل دفاعی و ارکان رژیم شاه میرفتند.
در مورد رکن دوم نیز که صرفا به مشاهده ظواهر تکیه میکند؛باید گفت ایـن عـمل و بویژه تفسیر بدون درک و شناخت کامل از عمق یک واقعه مساوی است با تحریف حقیقت.رفتار مطبوعات آمریکا در برخورد با بعد مذهبی انقلاب ایران یکی از همین اشتباهات و ناکامیهاست.
قیدوبندهای حرفهای ژورنـالیستها،مـنفعتطلبی و دید تجاری مطبوعات و جهان بینی خاص حاکم بر آنها اثباتکننده این معناست که ایدئولوژی قطعا برگزارشهای آنها از مسائل خارجی مؤثر است.اصلا بـه هـمین دلیل که ژورنالیستها خود را بـالاتر از ایـدئولوژی میدانند،مستعد تأثیرپذیری از آن هستند.آنها بنابر اصل شرطی شدن پذیرفتهاند که با پیروی از قواعد دست و پاگیر بیطرفی در واقع از دست ایدئولوژی خلاص شدهاند؛و باور مـیکنند کـه مصون از خطا هستند.امـا چـنین وضعی اصلا وجود ندارد و براساس همان قواعدی که از آن پیروی میکنند تحققپذیر نیست.
ایدئولوژی در روزنامهنگاری به دو شکل مداخله میکند:
1-ایدئولوژی نظام روزنامهنگاری.
2-ایدئولوژی فردی.
اگرچه لازم نیست هر دو ایدئولوژی با هم شـباهت و سـنخیت داشته باشند هرچند اغلب به هم نزدیکاند.اما غلبه ایدئولوژی نظام رسانهای بر ایدئولوژی فردی اساس کار ژورنالیسم را تشکیل میدهد.
ایدئولوژی غالب آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم حول محور پذیـرش مـشروعیت وضعیت امـنیت ملی میچرخید.روزنامهنگاران همگی به این عقیده که آمریکا در سطح جهانی با شوروی مبارزه میکند سرتسلیم فـرود آوردند.در وضعیت مذکور،جنگ بین دو طیف عقیدتی است؛ جنگ آزادی با غـیر آزادی؛امـید بـا یأس؛کاپیتالیسم سازنده و عملی با کمونیسم ویرانگر؛و در کل جنگ خیر و شر.
مفاهیم فوق مفاهیمی کاملا ایدئولوژیکی هـستند و در راهـ تحقق هدف جاهطلبانه آمریکا موسوم به«قرن آمریکایی»قرنی که دنیا به زیـر سـلطه آمریکا درآمده و برای این کشور جای بهتری خواهد بود،به خدمت گرفته میشوند.بدین ترتیب،رسـانهها در برخورد با مداخلات آمریکا و شوروی و مسابقه تسلیحاتی همواره معیار دوگانهای را اتخاذ کردهاند:
مـقاصد و رفتار شوروی همیشه خـطرناک و مـشکوک است در حالی که اقدامات آمریکا در سایر کشورها درست،لازم و در واکنش به شیطنتهای روسهاست.مطبوعات با بدیهی پنداشتن مفروضات جنگ سرد،درگیری و نزاع و اختلاف در دنیا بویژه شورشها و خیزشهای جهان سوم را در بستر پارادایم شـرق و غرب تفسیر کردهاند.بنابراین،مطبوعات دائما این خطمشی را تکرار و دنبال میکنند که هرگاه شورشی در یکی از کشورهای دستنشانده آمریکا سرکوب نشود شورویها پیروز میشوند.انقلاب در این دیدگاه نتیجه تزریق یک ایدئولوژی وارداتـی اسـت که اتباع کشور شورش زده را با فریب به این کار سوق داده است.
رابرت مانوف در رسالهای راجع به عصر اتم،وضعیت امنیتی این عصر و پیوند دائمی مطبوعات با دولت نوشته است:
تـا اواسـط دهه 1940 یک علاقه و میل مشترک بین دولت و مطبوعات وجود داشت که به دولت امکان جنگ میداد و به مطبوعات امکان انعکاس آن را.کلید این رابطه پیچیده،دائمی و ثابت در وفاداری و شور و هـیجانی بـود که جنگ[بویژه به واسطه امکانی که سلاحهای هستهای فراهم میکرد]برای حکومت دمکراتیک بدان دامن میزد.لکن هیروشیما یک انقلاب نظامی بود که تحولات سیاسی پس از خود اعلام میکرد.تا اواسـط دهـه 1960 روشـن شده بود که رابطه دولت و جـامعه مـدنی بـه دست بمب اتم حول محور جنگ و صلح دستخوش تحول اساسی شده است.و این به نوبه خود برای مطبوعات نیز پیامدهای مـهمی داشـت.
مـطبوعات از آن پس در تکمیل روش دنبالهروی خود نگرش انتقادی به سیاست خـارجی و دسـتگاههای نظامی را کنار گذاشتند.عملکرد مطبوعات آمریکا در ایران با روشهایی که درپوشش اخبار و گزارشهای سایر کشورهای جهان سوم به کـار مـیبردند انـطباق داشت.دلیل این امر را در ایدئولوژی جنگ سرد باید جست کـه تنها و تنها درگیری شرق و غرب را مهم و زیاد میدانست.طبق این دیدگاه سرنوشت جهان به رقابت آمریکا و شوروی گـره خـورده اسـت و جنگ فقیر و غنی یا ظلم و آزادیخواهی معنا،مفهوم و جایگاهی ندارد.رابـطه(تـنش)شمال صنعتی غنی با جنوب در حال توسعهء فقیر از ازرش ذاتی برخوردار نیست.زمانی هنری کیسینجر با گـستاخی تـمام ایـن دیدگاه را بیان کرد و مطبوعات اینگونه به نقل آن پرداختند:
از جنوب چیز قابل اعـتنایی حـاصل نـمیشود.تاریخ هرگز در جنوب متولد نشده است.محور تاریخ از مسکو آغاز میشود،به بن مـیرود،از واشـنگتن عـبور میکند و به توکیو ختم میشود. اتفاقات جنوب فاقد اهمیتاند.
پس اکنون که تاریخ در جنوب نـوشته نـمیشود،اخبار هم در آنجا ساخته نمیشود.با مطالعه اخبار میفهمیم که رسانههای خبری عـموما ایـن انـدرز را شنیده و به کار بستهاند.رسانهها در انعکاس اخبار خارجی فقط به اروپای غربی و شوروی پرداختهاند.در انـعکاس اخـبار جهان سوم در بهترین حالت قابل تصور از موضعی اربابمنشانه و در بدترین حالت نیز از موضع دارویـنیسم اجـتماعی بـه قضایا نزدیک شدهاند.
مبارزه مردم ایران با ساختارها و سنتهای غلط گذشتهاش هیچگاه چه قبل از انـقلاب و چـه در خلال آن،توسط سیاستمداران و مطبوعات آمریکا مطرح نمیشد.مردم جهان سوم بنا بـر مـفروضات از پیـش ساخته در مطبوعات آمریکا و گرایش آنها به نادیده گرفتن تاریخ،چنین تصویر میشوند که صرفا از کـمبودها و مـشکلات مـادی به خشم میآیند و شورشهای گاه و بیگاهشان فاقد ابعاد اخلاقی یا سیاسی اسـت؛لذا اعـتراضات جهان سوم در قضاوتهای مطبوعات آمریکا اتفاقاتی بیارزش و حقیرند.بدین منوال مردم آمریکا تا زمانی که یـک خـیزش یا انقلاب بزرگ و کوبنده به راه نیفتاده باشد عمدتا از وقایع کشورهای متحد و وفـادار بـه آمریکا در جهان سوم،مانند سوموزا در نیکاراگوا،پیـنوسه در شـیلی و مـارکوس در فلیپین،بیخبری نگاه داشته میشوند.
پس عجیب نـیست کـه تحقیر جهان سوم یکی از جنبههای اساسی ایدئولوژی حاکم بر آمریکا و تفکر مقامات ایـن کـشور است و مطبوعات نیز عملکرد خـود را در تـبعیت از این ایـدئولوژی تـنظیم مـیکنند.ایران تا سال 1978 یکی از مهمترین هـم پیـمانان آمریکا در میان جهان سومیها به شمار میرفت.معذلک از سال 1972 تا سال 1975 در مـیان 25 کـشور ی که غالبا در شبکه های تلویزیونی آمریکا از آنها نام برده مـیشد جـایگاهی نداشت.جایگاه اول در اشغال ویتنام جـنوبی بـود و روسیه،اسرائیل،ویتنام شمالی،فرانسه،انگلیس و...به ترتیب در ردههای بعدی میایستادند.این نـموه بـارزی است از تحقیر ایران در رسانههای خـبری آمریکا.
از سـال 1976 تا 1979 ایران بـه رده پنـجم صعود کرد و این جـایگاه بـا آغاز انقلاب ایران به رده بالاتری ارتقا یافت.کمیت پوشش ایران در مطبوعات آمریکا از سال 1975 بـه بـعد افزایش یافت ولی بعد تجاری و اقـتصادی روابـط ایران و آمریکا بـر ابـعاد سیاسی میچربید.نمادها و اصـطلاحات انقلاب با پیشزمینهها و باورهای روزنامهنگاران آمریکایی تضاد شدیدی داشت. به هر حال آنها مسیحی هـستند و طـرفدار اندیشه سکولار و جدایی دین از سیاست کـه در سـنت فـرهنگی و سـیاسی کـشورشان ریشه دارد.قطعا ایـن دو عـامل نگرش آنها به پوشش اخبار و گزارشهای ایران دخالت داشته است. ایدئولوژی در کار آنها یک عنصر و رکـن ثـابت و نـژادپرستی،یک متغیر محسوب میشود.
فصلنامه مطالعات تاریخی ،شماره 10 ، زمستان 1384 ، صفحه 234