فدائیان اسلام در خاطرات ....


حسین روحانی صدر

بنیان‌گذار فدائیان اسلام مجتبی نواب صفوی بود که به جرم فعالیتهای سیاسی، علیه پهلوی تیرباران شد. او در ۱۳۰۳ خورشیدی، در خانی آباد تهران متولد شد و در ۱۵ سالگی پدرش، از مخالفان دولت پهلوی اول را، ازدست داد. در ۱۳۲۲ نواب صفوی که فارق‌التحصیل مدرسه صنعتی آلمانی‌ها در ایران بود، به استخدام شرکت نفت درآمد و پس از مدت کوتاهی به آبادان منتقل شد. مدتی بعد در پی برخورد شدید یکی از متخصصین انگلیسی شرکت نفت با یکی از کارگران، نواب کارگران را به اعتراض و اجرای قصاص دعوت کرد. با دخالت پلیس و نیروهای نظامی، اعتراضات سرکوب شد. نواب نیز فرار کرده و شبانه با قایق از آبادان به بصره و سپس نجف رفت. او برای امرار معاش به ساخت و فروش عطر روی آورد.
فداییان نخستین برنامه مدون خود را در کتابی با نام «رهنمای حقایق یا نماینده حقایق نورانی این جهان بزرگ» به قلم نواب صفوی ارائه دادند که به مانیفست فدائیان اسلام و مبنای سنت فکری این جریان بدل شد. این برنامه باید در سالهای ۲۸-۱۳۲۷ تدوین یافته باشد، این کتاب در ۱۳۲۹ ش بین رجال سیاسی و مذهبی از طریق پست توزیع گردید. مامورین امنیتی که از این ماجرا غافلگیر شده بودند، سعی در جمع‌آوری مابقی کتب کردند که موفق نشدند. کتاب از سه بخش تشکیل می‌شود؛ در بخش نخست، نویسنده به شناسایی و تشریح ریشه‌های مفاسد خانمان‌سوز ایران و جهان پرداخته و در بخش دوم نیز «طریق اصلاح عموم طبقات» و «دستورالعملی برای شئون مختلف حکومت و جامعه» عرضه داشته است. دستورالعملی که بایستی به یاری خدا مو به مو عملی گردد. در پایان کتاب نیز تعدادی اعلامیه آمده است. روز سخنرانی نواب صفوی در مدرسه فیضیه جمعیت زیادی از طلاب و بازاریها حضور داشتند. این سخنرانی به قدری صریح، داغ و کوبنده بود که طلابِ مستمع، نگران حمله مامورین به مدرسه شدند. او ضمن دفاع از اسلام، شاه و حکومت را زیر سوال برده و گفت: «دربار ایران فاحشه خانه است. خدایا دودمان پهلوی را بر انداز بلند بگو الهی آمین … اما صدایی از جمعیت حاضر برنیامد.» ایشان عصبی رو به جمعیت گفت: «مداهنه و مجامله کردید، ترسیدید …. دعایش را من کردم خطرش متوجه من است ولی شما حتی از گفتن آمین هم وحشت کردید.» با این لحن با جمعیت صحبت کرد تا آنها متنبه شوند.
کم کم رفت و آمد آقای نواب صفوی به قم زیاد شد عده ای طلاب گرد او جمع شدند.
در آن دوران سید احمد کسروی آرای جدیدی را در باره مذهب و اعتقادات ابراز نموده بود. او دین و دانش را از هم جدا می دانست و قرآن را کلام غیر خدا و سازگار با علوم معرفی و آن را آتش زد. اگر چه افکار وی چندان پخته و جا افتاده نبود ولی ذهن مردم آن روز را به خود مشغول داشت. او مورد حمایت دستگاه شاه قرار گرفت و در این مصونیت ، شجاعتی یافت و حرف های خود را بیشتر منتشر نمود.
انتشار و پخش کتاب های کسروی واکنش تند زعمای مذهبی را به دنبال داشت. با رسیدن کتاب های کسروی به حوزه علمیه نجف اشرف و کربلا ، سید مجتبی نواب صفوی ضمن مطالعه برخی از کتاب‌ها نزد مراجع و اساتید عالی مقام همچون آیت الله قمی رفته ، ایشان نیز پس از مطالعه آثار و کتاب‌ها، احمد کسروی را مرتد دانسته و حکم ارتداد وی را صادر نمودند.
آقای صادقی تهرانی و شماری از روحانیون دیگر ردیه‌ای بر افکار کسروی نوشتند. فدائیان اسلام کسروی را به قتل رساندند. نواب ترور انجام شده را با اجازه مراجع موجه می دانست که منظور او از اجازه مراجع (1) اجازه آقای کاشانی بود.
سخنرانیها و رفت و آمدهای آقای نواب در قم آرام آرام باعث تحولاتی شد. در این زمان بنا به صلاحدید وضعیت، آیت‌الله بروجردی (2) کلاسهای درس خود را به مدت یک هفته تعطیل کرد پیامد آن آیت‌الله خمینی هم کلاسهای خود را تعطیل کرد و به این ترتیب جو حوزه در دست فدائیان قرار گرفت.
به مناسبت در گذشت سید مصطفی کاشانی مجلس ختمی منعقد گردید که پس از ورود حسین علا رأس ساعت 4 در شبستان مسجد شاه (مسجد امام فعلی) از طرف شخصی به او شلیک شد که گلوله به علت گیر کردن در لوله خارج نشد در نتیجه ضارب با اسلحه به شدت به سر علا کوبید که مختصری خونریزی کرد. پس از دستگیری ضارب معلوم شد وی ذوالقدر، عضو جمعیت فدائیان اسلام است که به دستور نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام به این کار مبادرت نموده است.
به منظور هماهنگی همه اقشار با حرکت جمعیت فدائیان اسلام عده ای از سران دولت فدائیان به قصد دیدار به منزل آقای بروجردی رفتند تا با ایشان وارد صحبت شده و تقاضاهایی از قبیل کمک فکری و یا هماهنگ شدن با آنها داشته باشند اما آنها را به منزل آیت‌الله بروجردی راه ندادند، دو روز بعد اعلام کردند آقای سید عبدالحسین واحدی در مدرسه فیضیه سخنرانی دارد. طلاب بسیاری در صحن فیضیه تجمع کردند. شخصی به نام کمالی به همراه نوچه هایش مسئول نظم و آرامش سخنرانی بود تا مامور یا پاسبانی وارد مدرسه نشود. منبری چوبی هم نزدیک پله های سنگی در صحن کوچک مدرسه برای او قرار دادند و بالاخره سخنرانی شروع شد. در ابتدا آقای واحدی گفت: «من وصیت نامه ای نوشتم تا برایتان بخوانم و به این ترتیب ثابت کنم پای حرف‌هایی که خواهم زد ایستاده ام و از کشته شدن واهمه ای ندارم.» خلاصه وصیت نامه او این بود که وصی او آیت‌الله بروجردی است و درباره این توضیح داد که فردی از جان گذشته است و به تمام عقاید و صحبت‌هایش ایمان دارد و تا پای جان روی عقاید خود ثابت قدم است. بعد از مقدمات اضافه کرد: «ما تشخیص دادیم که علیه حکومت جور و ظلم و ضد اسلامی ایران باید قیام کرده و حرکتی انجام داد. ولی بعضی وقت‌ها برخورد شایسته‌ای با ما نشده و این درست نیست که در را ببندید و ما را راه ندهید. ما حرف و پیشنهاد داشتیم، بحث ما یک بحث دینی و اسلامی علیه حکومت شاه بود. ما انتقام شیخ محمد بافقی را از این دربار فاسد خواهیم گرفت.» بعد هم یک برنامه مفصل از آینده دولت علوی در ایران و دولت فدائیان اسلام و از اعضای آن با یک لحن گرم و گیرا و پر حرارت توضیح داد. سخنرانی بعدی توسط آقای سید هاشم حسینی در مدرسه فیضیه برگزار شد. آقای سید هاشم حسینی روی سنگ کنار حوض مدرسه معروف به حجر انقلاب رفته و طبق معمول علیه شاه و در مورد برنامه دولت فدائیان اسلام شروع به صحبت کرد. طلاب بسیاری گرد او را گرفتند. ، در همین حال و هوای سخنرانی چند افسر شهربانی به همراه عده ای از سربازان شهربانی به مدرسه ریخته سعی در به هم زدن سخنرانی داشتند ولی آقای سید هاشم حسینی بدون کوچکترین واهمه ای همینطور به صحبتهای خود ادامه داد، ناگهان سرهنگی مستقیم به طرف سید هاشم حسینی رفت و دست بسته او را با خود برد. این اولین اقدام عملی و جدی ساواک تحت ریاست تیمور بختیار علیه فدائیان بود. بعد از سید هاشم حسینی، یکی دیگر از اعضای مبارزین اسلام سید محمد واحدی جوان هفده ساله برادر کوچکتر سید عبدالحسین واحدی دستگیر شد. سید محمد همیشه پارچه سبزی به سر بسته هیبت زیبایی داشت. (3)
پس از چندی بین مرد شماره یک یعنی نواب و شماره دو، واحدی اختلاف شد و به‌ دودستگی در فدائیان انجامید و خبر دادند که آنها در مسجد جمعه‌ی تهران یا مسجد جامع رفته و منتظر ورود نواب و واحدی هستند. بالاخره واحدی بالای منبر رفت و منبر پر حرارتی بود. اولین بار این جمله از دهان واحدی بیرون آمد، وقتی که می‌خواست نواب را نام ببرد بلند شد، روی منبر ایستاد و گفت: «حضرت نوابا!» که من همیشه در ذهنم ماند. او خطاب به نواب گفت: «حضرت آقای نواب صفوی! گرچه مدت خیلی کمی است که از صف مبارزه با شما یعنی فدائیان اسلام کناره‌گیری کرده‌ام، این دلیل بر آن نیست که دست از مبارزه و مجادله برخواهم داشت. وظیفه ایجاب می‌کرد که به‌طور جداگانه مستقلاً در این راه مبازه کنم. مدت هشت سال است در مکتب تو و آنچه دارم از آنِ توست. تو استاد بزرگ، تو حامی روح و اراده‌ی من، عقلم، فکرم، اراده‌ام در راه توست». واحدی سپس با اشاره‌ی دست به سوی نواب، با صدای رسا، وی را لایق پیشوایی مسلمین خواند و گفت:« به خدا تو لایق پیشوایی و هم سزاوار آنی که در این موقع رهبری جمعیت مسلمین را برعهده گیری. تو لیاقت داری، تو می‌توانی نظم و ترتیبی خاص در مردم مسلمان بدهی. غیر از تو از احدی این‌کار ساخته نیست». (4)
آن روزها واحدی به دستور سپهبد تیمور بختیار(5) رئیس سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) دستگیر شد، از همان ابتدا مورد فحاشی و توهین قرار گرفت.
هر چقدر فعالیتهای فدائیان گسترده تر شد سرکوب و خشونت حکومت شاه هم بیشتر شد تا جائیکه در نهایت به تنگ آمده و دست به کشتار زدند. سید محمد که به هجده سالگی و سن قانونی رسید اعدام شد. بعد خبر رسید سید عبدالحسین هم چون به فرمان ایست توجهی نکرده به طرفش تیر اندازی و کشته شده ولی عده ای از مطلعین ماجرای کشته شدن او را گونه ای دیگر عنوان کردند و آن اینکه سید عبدالحسین واحدی را دستگیر و نزد بختیار بردند، حین بازجویی بختیار به سید عبدالحسین جسارت کرد. او هم عصبانی شده نتوانسته تحمل کند صندلی خود را بلند کرده به طرف بختیار حمله ور شده در همان حال بختیار با اسلحه به او شلیک کرد، او را کشت. به این ترتیب دولت سعی در ایجاد رعب و ترس و جلوگیری از سخنرانی ها داشت که تا حدودی هم موفق و اوضاع کمی آرام شد، در این زمان طلاب در اعتراض به تعطیلی جلسات درس نزد آیت‌الله خمینی رفته و خواستار شروع درس شدند. شش نفر طلبه درس فقه آقای خمینی، آقایان صالحی نجف آبادی، منتظری، شیخ علی کاشانی، مطهری، عزت الله نور اللهی و عباس ایزدی، نیز برای شروع درس نزد ایشان رفتند. بخصوص اینکه این کلاس در مدرسه فیضیه نبود و دور از مکان بحث و سخنرانی‌ها در مسجد محمدیه، سه راه موزه، تشکیل می شد، آقای خمینی هم پذیرفته و درس شروع شد. بعد از مدتی خبر رسید که سران فدائیان با آیت‌الله خمینی در مدرسه دارالشفا دیدار کرده و با ایشان درباره اهداف و سیاست‌های خود وارد مذاکره شدند. آقای صالحی نجف آبادی از آقای خمینی پرسید که نتیجه کار چه شد؟ توانستید این‌ها را قانع کنید؟ با قصد فعالیت و مبارزه نباید نظم حوزه به هم بخورد. آقای خمینی با ناراحتی در لابلای صحبت‌هایشان گفتند: «اینها به حرف کسی گوش نداده فقط دنبال تشکیل حکومت علوی هستند.»(6)
نواب صفوی رهبر جمعیت فداییان اسلام، به عنوان یک آرمانگرای اسلامی، مشارکت و دخالت در سیاست و برانداختن استبداد و متعاقب آن احیای حقوق و آزادیهای اجتماعی و سیاسی در حیطه قوانین اسلامی را رسالت و تکلیف شرعی و دینی خود تلقی می کرد. (7) همه جا حتی در شهرستانهایی مثل ساری سخنرانی داشت، در قم هم بعنوان مرکز فعالیتشان غوغایی بر پا بود. رفته رفته غیر از طلبه‌ها، جوانان دارای انگیزه قوی مذهبی نیز وارد جریان شدند و همین امر باعث گسترش نفوذ آقای نواب بین مردم شد. در یکی از سخنرانی‌های ایشان در قم در منزل بزرگی واقع در کوچه ارگ، چادر بزرگی روی حیاط منزل کشیدند تا رفت و آمد برای همه امکان پذیر باشد، موج عظیمی از هواداران او دسته دسته برای دیدنش به منزل آمد و رفت داشتند و خودش نیز برای اینکه به تک تک افراد احترام گذاشته باشد نزدیک درب ورودی زیر چادر ایستاده بود تا به افراد خیر مقدم بگوید. عده ای از علمای صاحب رساله برای حفظ ظاهر و موقعیت خودشان، نه به نیت قصد قربت، به آنجا آمدند. به عبارت بهتر برای جلوگیری از رسوایی همرنگ جماعت شدند بعد هم آقای نواب به مدت دو ساعت برای حضار موعظه کرد که اسلام غریب است، مردم به داد اسلام برسید، این حکومت ظالم است، اسلام را زنده کنید تا مقررات اسلام در مملکت اجرا شود و..... فدائیان اسلام بطور کلی برنامه های خود را در چهار چوب مذهب و اسلام خلاصه کرده و خارج از آن را بعنوان یک مسئله مبارزاتی قبول نداشتند. در راستای جنبش صنعت نفت هم اعتقاد داشتند ملی شدن این صنعت خوب است ولی به مسائل دینی و مذهبی ربطی ندارد.(8)
در آن زمان تعداد مشروب فروشی‌ها بیشتر از کتاب فروشی‌های سطح شهر بود. آنها با تکیه بر قدرت آیت‌الله کاشانی تاکید داشتند که ایشان برای احیای مسائل مذهبی تلاش کند. برای همین از آیت‌الله کاشانی خواستار مبارزه با مظاهر فساد مثل شهر نو و یا مشروب فروشیهای سطح شهر شدند.(9)
فدائیان اسلام مخالفان نهضت ملی شدن صنعت نفت ، افرادی چون هژیر و رزم آرا را ترور کردند.(10)
اما اعلامیه‌ای به امضای آقای نواب به چاپ رساندند و در آن قاطعانه به حکومت و آقایان مصدق و کاشانی بدون عنایت احترام حمله کردند، با این مضمون که: «کاشانی و مصدق از فاحشه های پاریس بدتر هستند چون به اسلام توجه نکرده و مظاهر فساد را از بین نبرده اند، اینها درد اسلام ندارند.» در نتیجه همین تندروی‌ها مورد اعتراض و نکوهش اطرافیان قرار گرفته و دلخوری‌هایی هم به وجود آمد از جمله عده‌ای به آقای نواب معترض شدند که شرط انصاف نبود با آن همه کمک آیت‌الله کاشانی به شما در راه اهدافتان اینطور به او حمله کنید. آقای نواب هم متاثر شد؛ اظهار پشیمانی کرد و برای توجیه کارش گفت: «به جدم من سه بار برای پخش این اعلامیه استخاره کردم و خوب آمد.»(11)
با این حال تنها مرجع پشتیبان فدائیان اسلام آقای کاشانی بود و همه فاصله های مطرح بین آقای کاشانی و فدائیان ظاهری و صوری بود و صورت معنوی نداشت. در واقع با هماهنگی بین آقای نواب و کاشانی این فاصله به وجود آمده بود(12).
پس از این مسائل و تندروی‌ها خورشید این نهضت مردمی نیز مانند دیگر نهضت‌ها دیری نپائید که غروب کرد حکومت با تمام توان به دنبال نواب و یارانش بود تا بالاخره به هدف خود رسید و آنان دستگیر شدند. بعد از دستگیری نواب و یارانش آنچه که پیش آمد همه محرمانه و در خفا بود. هیچکس از کیفیت کار خبر نداشت، چه گفتند و چه شنیدند و چه کردند هیچ کجا مطرح نشد، تنها آنچه که از قرائن برآمد این بود که آیت‌الله بروجردی به صورت غیر علنی و بزرگوارانه در صدد نجات آنها از مهلکه تلاش بسیاری کرد تا با استفاده از نفوذ خود راهی برای خلاصی آنها پیدا کند ولی متاسفانه نتیجه ای نداشت.(13)
هنگام اعدام آقای نواب، در دفاع از او آقای صادقی به قم رفتند. در درگاه اتاق، جمعیت زیادی از جمله آقای بروجردی حضور داشت. با سخنرانی بسیار مهیج و تأثیر گذار آقای صادقی، آیت الله بروجردی بسیار متاثر شده ولی چیزی نگفته و به اندرونی رفتند. هنگام اعدام ایشان علامه امینی نیز متأسفانه سکوت کردند که جای بس تأمل داشت.(14)
علی محصل برنامه و روش نواب صفوی را در مبارزه، محترم و به حق می دانست و روزی که او و یارانش را به شهادت رساندند، خطاب به آقای درچه ای گفت : « آقای موسوی درچه ای ، چون ریشه و اصالت نواب از درچه است، حق آن است که روزگاری مجسمه نواب صفوی در درچه نصب شود. ای کاش من هم از یاران نواب و برای احقاق حق به جوخه اعدام سپرده می شدم. او در راه حق ، به حق پیوست.(15)
پی نوشت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- من در سال 78 هنگامی که در درس نقش ائمه در احیای دین علامه عسگری در دانشگاه اصول دین واقع در نیاوران شرکت داشتم ، روزی آن مرحوم پس از درس به این سؤال من که نواب حکم ترور را از چه کسی گرفت ؟ فرمودند : شبی در خیابان مولوی با ایشان روی پشت بام منزل یکی از دوستان وی نشسته بودیم ، از او پرسیدم شما این حکم را از چه کسی گرفتی ؟ گفت : به طور شفاهی از آیت الله سید محمد تقی خوانساری گرفتم البته زمان گذشته و من یادم نیست سید احمد را نیز اسم بردند یا خیر. در هیچ منبع یا سندی تا کنون در مورد تأیید یا فتوای ایشان برای ترور کسروی مطلبی درج نگردیده است.
۲-یک گروه هفتاد نفره از فدائیان اسلام از تهران برای آزادی ایت الله کاشانی در سال 1327 به قم آمد و در منزل آیت الله بروجردی متحصن گردید. این هیئت تقریبا هفتاد نفری به منزل آیت الله بروجردی پناه بردند و شکوه خویش را بیان کردند رفت و آمد ها شروع شد و دستها به کار افتاد که نتیجه ی این عمل را خنثی کنند. متحصنین سخنرانی می کردند گریه می نمودند و تقاضای دادرسی داشتند و استقامت به خرج می دادند این تحصن چند روز طول کشید و قوای انتظامی بارها قصد داشتند که به عنف و زور آنها را از پا درآورند ولی نتوانستند بالاخره ننتیجه ای که گرفته شد آن که آیت الله کاشانی را از فلک الافلاک به مملکت زیبا و خوش آب و هوای لبنان تبعید کردند. (به کوشش سید هادی خسرو شاهی، فدائیان اسلام ، تاریخ ، عملکرد ، اندیشه ، ص 81 ، انتشارات اطلاعات تهران 1375)
۳-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده صالحی نجف آبادی
۴-داوود امینی، جمعیت فدائیان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تابستان 1381،ص 291
۵-تیمور بختیار فرزند فتحعلی بختیار معروف به «سردار معظم بختیاری» در سال 1292 ش در شهرکرد متولد شد. در شش سالگی تحصیلات خود را در موطن خویش آغاز کرد. هم‌زمان با تحصیل، به آیین ایلی و عشایری، به تمرین سواری و تیراندازی و جنگ‌های پارتیزانی پرداخت. در 1309 برای ادامه‌ی تحصیل به اتفاق شاپور بختیار به لبنان رفت و در بیروت دوره‌ی دوم متوسطه را پایان داد و به اخذ دیپلم نایل آمد و زبان فرانسه را نیز به خوبی آموخت. در سال 1312 برای ادامه‌ی تحصیل به پاریس رفت و وارد دانشکده‌ی سوارنظام سمور شد و دوره‌ی دانشکده را با درجه‌ی ممتاز به اتمام رسانید. در سال 1315 به درجه‌ی ستوان دومی سوار نایل آمد و به ایران بازگشت و با همان درجه وارد ارتش گردید. در سال 1325 درجه‌ی سرگردی گرفت و در سال 1328 وارد دانشگاه جنگ شد و دوره‌ی فرماندهی و ستاد را با احراز رتبه‌ی اول پایان داد. در 29 مرداد به درجه‌ی سرتیپی و در 1339 به درجه سپهبدی ارتقا یافت.
او در زمان ریاست ساواک ثروت زیادی به‌دست آورد که همه را صرف مهمانی‌های بزرگی که ترتیب می‌داد، می‌کرد. او مردی زن باره و عیاش و خوشگذران بود. او تصمیم گرفت که با مقامات دولت آمریکا وارد مذاکره شود تا شاید بتواند به مقام نخست‌وزیر ایران برسد. او با دولتمردان آمریکا ملاقات و گفتگو کرد و از آنها برای انجام یک کودتا علیه شاه کمک خواست. آمریکا با چنین نقشه‌ای موافق نبود به همین دلیل مقامات آمریکا برنامه‌ی تیمور بختیار را با شاه در میان گذاشتند و شاه تصمیم به برکناری او گرفت. بختیار از مخالفان دولت امینی بود بنابراین به او تأکید گردید که ایران را ترک کند. او در 1340 ایران را برای مدتی ترک کرد و در کمین قدرت نشست. بختیار از هیچ اقدامی علیه شاه و حکومت خودداری نکرد و اقدامات او در خارج از خفا به صورت علنی درآمد. او در سال 1347 عازم عراق گردید و در 16 مرداد سال 1349 در یکی از شکارگاه‌های شهر بغداد توسط یک بختیاری که از ساواک مأموریت داشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت و در تاریخ 21 مرداد 1349 فوت کرد. (باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، جلد1، نشر گفتار، پاییز 1380، ص 273 )
۶-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده صالحی نجف ابادی
۷-داوود امینی، جمعیت فداییان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسی- اجتماعی ایران ص 13 ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، تهران ، تابستان 1381.
۸-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده صالحی نجف ابادی
۹-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده صالحی نجف ابادی
۱۰-برگرفته شده از خاطرات آیت الله دکتر محمد صادقی تهراتی
۱۱-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده صالحی نجف ابادی
۱۲-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده آیت الله دکتر محمد صادقی تهراتی
۱۳-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده صالحی نجف ابادی
۱۴-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی
۱۵-سید تقی درچه ای موسوی، نمادی از مبلغ اسلام، صص 23-24


کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی، پژوهشگر پژوهشکده سازمان اسناد و کتابخانه ملی