13 اردیبهشت 1400
نامه فریدون جم به فردوست
تیمسار ارتشبد فریدون جم فرزند محمود جم ـ مدیرالملک ـ میباشد. محمود جم، در سال 1317 رئیس دربار رضاخان بود و سرپرستی هیأت اعزامی به کشور مصر برای فراهم کردن مقدمات ازدواج فوزیه دختر ملک فاروق با محمدرضا را به عهده داشت.
حسین فردوست در نقل خاطرات خود میگوید: «محمود جم یک انگلیسی تمام عیار بود. با سفارت انگلیس تماس داشت، فراماسون بود و زندگی بسیار مرفهی داشت.»
مادر فریدون جم، خواهر حسینقلی خان نواب بود. حسینقلی خان از خانوادة نواب هندی از برجستهترین عوامل انگلیس در ایران، از عوامل مؤثر انعقاد قرارداد رژی و از بنیانگذاران لژ بیداری ایران بود و در زمان فتح تهران و عزل محمد علیشاه، عضویت کمیته هیأت مدیره تهران را بر عهده داشت. به دستور همین کمیته بود که آیتالله شیخ فضلالله نوری به شهادت رسید.
فریدون جم که در سال 7ـ1316 دانشجوی دانشکده افسری «سن سیر» پاریس بود؛ بنابر تصمیم رضاخان مبنی بر شوهر دادن دختران خود ـ شمس و اشرف ـ کاندیدای ازدواج با خانواده سلطنتی گردید و چون حق انتخاب شوهر در این ازدواج تاریخی از بین علی قوام و فریدون جم با دختر بزرگتر بود، به دلیل خوشتیپی و جذاب بودن فریدون، وی سهم شمس گردید و قرعة همسری با اشرف به نام علی قوام شد که این ازدواج تا مرگ رضاخان دوام داشت و پس از آن متارکه صورت گرفت.
فریدون پس از جدایی از شمس، با فیروزه ـ رفیقة شاه که مدتی همسر تاجری به نام ایپکچی شد و سپس از او طلاق گرفته بود ـ ازدواج کرد. حسین فردوست میگوید:
«این ازدواج با دانستن سابقه فیروزه انجام شد و همیشه هم وجود فیروزه به نفع فریدون بود، چون محمدرضا هر چه جم میخواست، انجام میداد ولی نه برای جم، بلکه به خاطر فیروزه.
مشاغل فریدون در ارتش همیشه مهمتر از درجهاش بود... فریدون عاشق زن و فرزند و کتابخانه و زندگی راحت خود بود. در خانه او، دستور دهنده زن و فرزندش بودند و او هیچکاره بود. فریدون جم یکی از صمیمیترین دوستان شاپور جی بوده و هست. ریپورتر پس از مدتها مطالعه، جم را بهترین چهره برای تصدی ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران تشخیص داد.
انتصاب جم به این پست پس از عملیات روانی شایعه کودتا توسط آریانا و عزل او در خرداد 1348 صورت گرفت و به واسطه اعتماد و علاقة شاپور جی به وی در طرح شورای سلطنت در کنار فرح دیبا که نایبالسلطنه بود، قرار داشت. فریدون جم به علت ارتباط با یکی از بستگان نظامی آمریکا در ایران که سرهنگ دوم نیروی هوایی بود و به وسیله همسر خود به او نزدیک شده بود در جریان خرید تانکهای انگلیسی چیفتن تحت تأثیر تبلیغات منفی این وابستة نظامی، با این خرید مخالفت کرد که همین مسئله باعث اختلاف شاه با وی و زمینهساز عزل وی گردید. جم پس از آن به پیشنهاد فردوست به عنوان سفیر ایران به اسپانیا رفت.»
فریدون جم در زمان دولت شاپور بختیار به ایران فراخوانده شد و پیشنهاد وزارت جنگ به او داده شد که پس از مشورت با فردوست آن را قبول نکرد و به انگلستان رفت.
نامهای که در اینجا به مطالعه آن خواهید پرداخت مربوط به دوران تصدی سفارت وی در اسپانیا میباشد. حاصل ازدواج وی با فیروزه پسری به نام کامران بود که آئینه دق او گردید تا حدی که وی مجبور شد با حسین فردوست مکاتبه کرده و عجز و لابه نماید و از قوانین حاکم بر کشور انگلیس که عمر خود را صرف خدمتگزاری به آن کرده است، شکوه کرده و از خدا تقاضای مرگ نماید و دست نیاز به سوی نزدیکترین دوست خود دراز کرده و فریاد دادرسی سر دهد.
فردوست میگوید:
«نزدیکترین دوستان جم، سرلشکر کاظم قشقایی، شاپور جی و من بودیم. ولی من بهترین دوستش بودم و مرا با هیچ دوست دیگری مقایسه نمیکرد.» متن این نامه چنین است:
تیمسار ارتشبد حسین فردوست
برادر مکرم و دوست عزیزم
اولاً معذرت میخواهم که به علت عدم اطلاع، در نامههای قبلی عنوان تو را «سپهبد» نوشتم. میدانی که دلبستگی من به تو، محبتی است برادرانه و توجهی به عناوین و درجات در بین نیست. میدانم که تو چقدر وارسته هستی و این اشتباه را نادیده گرفتهای. عیب کار در این است که ارتش هیچ نوع نشریه و اطلاعیهای به سفارتها نمیفرستد و دستگاه نمایندگی از تمام جنبههای نظامی بیاطلاع میماند... ثانیاً غم و یأس و نگرانی ما پایان ندارد. پس از و سال که در مادرید نشستم و فیروزه و کامی را به لندن فرستادم که در محیطی که کامی دوست دارد معالجه شود و هزینه صدها هزار تومان پول اجارة آپارتمان ـ ماهی 12000 تومان ـ هزینة زندگی در لندن در همین حدود، پول دکتر و بیمارستان، باز کامران پس از مدتی، بیماری و رسیدن به سر حد جنون را فراموش کرده و باز به مواد مخدر روی آورده است. این روزها حالش مجدداً خیلی بد است. دائم با فیروزه دعوا کرده، رکیکترین فحشها را به او میدهد و اغلب به کلی پرت صحبت میکند. خودم را باز به لندن رساندم و دیدم حال او خیلی خراب است. متأسفانه در انگلستان تحت عنوان آزادی، حتی بیمار را اگر خودش نخواهد نمیتوان روانة بیمارستان نمود. باید صبر کرد که بیمار کاملاً دیوانه شود تا راهی بیمارستان بشود. یا جرمی را مرتکب شود و به زندان بیفتد! ضمناً از احساس ناتوانی فیروزه و من به قدری مضطرب هستیم که خود نیز سلامت فکر را از دست خواهیم داد... میدانم که کامران بیمار است و گفتار و کردارش ناشی از بیماری است، هر چه به دکترها متوسل میشویم میگویند برخلاف میل خودش نمیتوان جوان بیست و دو سالهای را به زور در بیمارستان بستری کرد. زندگی با او هم در خانه غیرقابل تحمل شده. تجسم کن سر پیری به چه بلیهای گرفتار شدهایم! تحقیق کردم میگویند در آمریکا هم مثل انگلستان است. همین طور سایر کشورهای غربی. در این شرایط، یأس و ناامیدی و نگرانی به کلی مرا از پا درآورده. این است که به تو برادر عزیزم متوسل میشوم که اگر لازم هست مراتب را به شرف عرض خاکپای همایونی برسانی، شاید از راه بنده نوازی فرمان همایونی صدور یابد که مقامات پزشکی را وادارد به این امور و راهی پیش پای ما بگذارند. مشکل کار در این است که کامران به هیچوجه از مادرش و من تمکین نمیدارد والا اول کاری که میکردم آن بود که او را از محیط فاسد لندن خارج کنم. آن هم با قوانین انگلستان میسر نیست! آنچه کامران اکنون لازم دارد عبارت است از مدتی معالجه در یک بیمارستان تا اعصابش سکونی پیدا کند. او نیاز به محیطی دارد که در آن زندگیاش کنترل شده باشد و مجبور به انجام برنامة معینی باشد و با جوانان سالم هم دمساز گردد، زیر نظر پزشک هم باشد. خیلی از این گرفتاریها از تنهایی ناشی میشود. نداشتن دوست...
کامران پس از گرفتن دیپلم G C E (Hig Level) گرفتار این بلیه شد و دیگر نتوانست به مدرسه برود. فکر کردم محیطی که همه شرایط را دارد یک محیط نظامی میتواند باشد که هم بیمارستان دارد، هم پزشک دارد، هم جوانان سالم، هم برنامه، هم کنترل، هم رفاقت و خلاصی از تنهایی. اما مشکل در این است که چطور او را از لندن حرکت دهیم. به دست کی بسپاریم. در کجا تحت معالجه و تربیت مجدد واقع شود.
شاید در کشورهای دیگری هم مراکز درمانی حائز شرایط باشد که من خبر ندارم یا غیر از ارتش که بالمآل محیط آسانی نیست، محیط دیگری جامع شرایط باشد. از تو برادرم از راه دور استمداد میکنم...
در پیشگاه همایونی شرمندهام. دو سال است که به فران مهر اثر همایونی از لحاظ مخارج از طریق وزارت جنگ کمک مؤثر شده و میشود ولی دو سال تجربه ثابت کرده است که راه بیاثری بوده است. خود من هم مبالغ هنگفتی دراین راه که با تواناییم هماهنگی ندارد صرف نمودهام... کار به جایی رسیده که روزی چند بار از درگاه خداوند مرگ را با استغاثه طلب میکنم.
شاید پزشکان تحصیلکرده بتوانند راهی در پیش پایم بگذارند تا این جوان از بین نرفته کاری برایش بنمایم. فعلاً به گفته دکترش و خودش فقط از حشیش استفاده میکند و گاهی هم در تجزیههایی که انجام دادهاند اثر قرصهای AMPHETAMINE دیده شد. اینها عادت و اعتیاد نمیآورد. فقط اراده میخواهد که این کار را نکند و اراده را هم نمیشود با دارو تزریق کرد!
حسین برادرم عزیزم ـ این نگرانی جانکاه به یک طرف، مشکلات زندگی از طرف دیگر. احساس شرمندگی و سرشکستگی هم مانع است که با کسی صحبت کنم. دکتر میگوید کامران باید دور از مادرش و من زندگی کند که یاد بگیرد به خودش متکی شود. اما با این حال بیماری چطور میتوان او را رها کرد؟ یا به دست سازمان یا مرکزی داده شود که او را اداره کند؟ البته و هزار البته مرا ببخش که از راه دور به جای خوشی برای تو دلتنگی فراهم کرده، مقداری از مشکل خود را به شانة تو میاندازم. عزیزم در این جهان تنها ماندهام. جز عنایت الهی، مراحم شاهنشاه ولینعمت عزیزم و محبت تو برادرم، راهی را در این بلیه نمیبینم. حسین جان به دادم برس، قربانت فریدون جم، مادرید، 30 خرداد 2536 (1356).
* * *
یادآوری میشود فریدون جم، در چهارم خرداد 1387 در سن 94 سالگی در لندن درگذشت. مرگ او 2 سال پس از مرگ همسرش به وقوع پیوست و این در حالی بود که سالها پیش از آن تنها فرزندشان کامران نیز به دلیل اعتیاد، جان خود را در غربت از دست داده بود.
آرشیو منابع موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی