کاپیتولاسیون و ترور حسنعلی منصور
تصویب کاپیتولاسیون در مجلس شورای ملی باعث اعتراض جامعه روحانیت بویژه حضرت امام شد. ایشان در این رابطه دو اقدام اساسی انجام دادند: اول صدور اعلامیه و دوم ایراد سخنرانی در تاریخ چهارم آبان بر ضد این لایحه. این اقدامات باعث شد تا رژیم ایشان را به ترکیه تبعید نماید. تبعید امام تعدادی از اعضاء هیات¬های موتلفه را که پس از قیام پانزده خرداد به فکر تشکیل شاخه نظامی افتاده بودند مصمم ساخت تا جهت رویارویی با رژیم به مبارزه مسلحانه روی آورند. آنها که دولت حسنعلی منصور را مسبب تصویب لایحه و همچنین تبعید امام می¬دانستند، ترور او را در اولویت برنامه کار خود قرار دادند. از آنجا که جهت ترور نامبرده نیاز به جواز شرعی داشتند بر آن شدند تا به یکی از مراجع مراجعه و از او کسب تکلیف کنند. درباره این مساله که صادر کننده فتوا چه کسی است اقوال مختلفی بیان شده است، اما منابع و شواهد موجود بر صدور این فتوا از سوی آیت الله سید محمد هادی میلانی از مراجع مقیم مشهد تاکید دارند.
در مقاله پیش رو سعی شده تا با اشاره¬ به لایحه کاپیتولاسیون و مواضع حضرت امام در این¬ باره، به اقوال متفاوت و گاه متعارض پیرامون صادرکننده فتوای شرعی ترور منصور پرداخته شود.
کلید واژگان:کاپیتولاسیون، تبعید امام، ترور، حسنعلی منصور، هیات¬های موتلفه
حسن شمس آبادی – کارشناس ارشد تاریخ ایران و پِژوهشگر تاریخ معاصر
مقدمه
گسترش و نفوذ آمریکا پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ش در ایران آن دولت را بر آن داشت تا جهت حفاظت از منافعش عده بسیاری از مستشاران و نیروهای خود را به این کشور اعزام کند و چون اقامت این عده در ایران نیازمند حفاظت جانی و مالی آنها بود لذا دولت آمریکا تصمیم گرفت تا کاپیتولاسیون یا همان حق مصونیت قضایی را درباره نیروهایش در ایران به اجرا درآورد. این لایحه در واپسین روزهای نخست وزیری اسدالله علم تنظیم و پس از تصویب در مجلس سنا جهت کسب رای اعتماد نمایندگان به مجلس شورای ملی برده شد. کار تصویب و دفاع از این لایحه در مجلس شورای ملی توسط دولت حسنعلی منصور صورت گرفت. با تلاش¬های او بود که این لایحه در تاریخ ۲۱/۷/۴۳ توسط نمایندگان به تصویب رسید.
اطلاع مردم از این قضیه موج نارضایتی و اعتراض را بدنبال داشت. در این ماجرا نقش مرجعیت دینی بویژه حضرت امام بی¬نظیر بود. ایراد سخنرانی و انتشار اعلامیه در چهارم آبان این سال از جمله اقدامات ایشان بود که در هدایت توده-های مردمی موثر بود. اعلامیه¬ها از سوی هیات¬های موتلفه اسلامی که چندی قبل با یکدیگر پیمان اتحاد بسته بودند در سراسر کشور توزیع می¬شد. رژیم جهت سرکوب کردن مردم و طلاب معترض، امام را بازداشت و بلافاصله به ترکیه تبعید کرد.
تبعید امام به ترکیه و زندانی کردن تعدادی از علما از جمله حاج آقا مصطفی خمینی باعث واکنش¬هایی از سوی گروههای سیاسی جامعه گردید. در همین راستا تعدادی از اعضاء هیات¬های موتلفه اسلامی مبارزات مسلحانه را تنها راه خروج از این وضعیت دانستند. آنها پس از برگزاری جلسات متعدد و بحث و نظرتصمیم گرفتند تا حسنعلی منصور را که در تصویب لایحه کاپیتولاسیون و تبعید امام دست داشت را ترور کنند. در همین راستا اعضاء شاخه نظامی هیات¬های موتلفه جهت مشروعیت کار خود به مراجع متوسل شد. اقوال بسیاری درباره صادر کننده جواز شرعی بیان شده است. امام، شهید مرتضی مطهری، شیخ جواد فومنی، شیخ غلامحسین جعفری همدانی و سید محمد هادی میلانی از جمله اینها هستند؛ هرچند از کثرت منابع، اقوال افراد دخیل در این قضیه و دیگر شواهد آشکار می¬شود که صادرکننده این فتوا آیت الله میلانی بوده است.
تاریخچه کاپیتولاسیون
کاپیتولاسیون یا حق مصونیت قضایی، برای اول بار در دوران قاجار به علت افزایش روابط دول اروپایی با ایران و همچنین گسترش تفکر استعماری مطرح شد. این قانون پس از جنگ دوم ایران با روسیه در سال ۱۲۴۳ق/۱۸۲۸م و پس از شکست ایران در این جنگ، طی فصول هفت و هشت معاهده ترکمنچای بر کشور تحمیل گردید. در طول نهضت مشروطیت ایران این قانون هر چند لغو نگردید ولی در عمل قدرت ایادی خارجی محدودتر شد، چنانچه دولت و طرفداران استبداد و حتی مزدوران روس و انگلیس متوجه نفرت و انزجار مردم از این قرارداد شده، تظاهر به مخالفت با آن کردند. اولین اقدام برای لغو کاپیتولاسیون توسط دولت روسیه و بعد از پیروزی بلشویک¬ها و الغاء کلیه قراردادهای تحمیلی عملی گردید.
پس از جنگ اول جهانی حرکتی عمومی برای لغو این قانون در جهان و از جمله در خاورمیانه شروع شد. این لایحه پس از روی کار آمدن دولت کودتای سیاه (۱۲۹۹ش) توسط سید ضیاءالدین طباطبایی لغو گردید. البته از این مسأله نیز نبایست غافل ماند که او در این دوره نمایشی از اصلاحات و مبارزه با فساد و بی¬عدالتی را به نمایش گذاشته بود و لغو کاپیتولاسیون هم در این راستا بود. با این حال در دوران سلطنت پهلوی در باطن حتی یک نفر اروپایی هم با وجود ارتکاب جرم، محاکمه نگردید. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و گسترش حضور آمریکا در ایران، آن دولت احساس کرد برای تداوم حاکمیت و اجرای سیاست¬هایش و همچنین تشویق و ترغیب مستشاران و نظامیانش به توقف در ایران و اقامت و حفاظت از منافع آمریکا نیاز مبرم به احیای دوباره کاپیتولاسیون دارد. در حقیقت سفارت آمریکا از زمان نخستوزیری اسدالله علم ادامه حضور نظامیان خود را که به عنوان مستشار در ایران خدمت میکردند مشروط به معافیت از شمول قوانین قضایی ایران ¬کرده بود. عدم رسیدگی دادگاههای ایران به جرایم مستشاران آمریکایی و خانوادههایشان به معنای احیای کاپیتولاسیون یا همان حق قضاوت خارجیان بود.
لایحه کاپیتولاسیون در واپسین روزهای صدارت اسدالله علم تنظیم و به مجلس سنا برده شد. مجلس سنا با اصرار سفارت آمریکا به تصویب سریع آن، لایحه مزبور را به کمیسیون خارجه ارجاع داد. این لایحه پس از چند ماه رسیدگی، به صورت مخفیانه به تصویب کمیسیون خارجه¬ی مجلس سنا رسید و در تاریخ ۳/۵/۱۳۴۳ گزارش کمیسیون خارجه در جلسه فوق العاده مجلس سنا به اتفاق آراء به تصویب رسید. کار دفاع از این لایحه در مجلس سنا به عهده دولت حسنعلی منصور بود. در مجلس سنا جعفر شریف امامی به عنوان ریاست و احمد میر فندرسکی به عنوان معاون وزیر امور خارجه و نمایندگی از سوی دولت در تصویب این لایحه حضور داشتند. متن تصویب شده لایحه به مجلس شورای ملی ارسال شد و مجلس شورا به فوریت آن رأی داده، آن را به کمیسیون خارجه ارجاع داد.
این لایحه در ۲۱/۷/۱۳۴۳ش طی جلسه علنی مجلس شورا به ریاست دکتر حسن خطیبی، نایب رئیس مجلس و با حضور نخست¬وزیر و اعضای هیات دولت به تصویب رسید. به موجب این لایحه، مستشاران آمریکایی، تکنیسین¬ها، اعضای خانواده و خدمه آنها اعم از نظامی و غیرنظامی مشمول این لایحه قرار گرفته و از حاکمیت قضایی ایران خارج شدند.[۱]
واکنش امام به تصویب لایحه
انتشار خبر تصویب کاپیتولاسیون نقض آشکار حاکمیت و استقلال قوه قضائیه ایران و از آن مهمتر جریحه¬دار شدن غرور ملی مردم ایران شد. این امر بیش از همه واکنش جامعه مذهبی ایران و در رأس آن حضرت امام را در پی داشت.
درباره این مطلب که چگونه امام از این حادثه مطلع شد. حاج مهدی عراقی از اعضاء هیات مؤتلفه چنین بیان می¬کند: « در همین اواخر شهریور یا تقریباً اواخر مهر بود که یکی از رفقایی که ما در مجلس داشتیم به ما اطلاع داد که یک لایحه¬ای دولت می¬خواهد بیاورد در مجلس و مصونیت بدهد به ۱۷۰۰ مستشار آمریکایی که بعداً به همین نام لایحه کاپیتولاسیون مشهور شد. این مساله آمد با آقا (امام) مطرح شد، آقا این جوری قبول نکردند، گفتند تا مدرک نباشد ما نمی-توانیم روی آن حرفی بزنیم، شما اگر بتوانید، مدرکش را تهیه بکنید. تا این شد که لایحه آمد در مجلس و عده¬ای مخالفت کردند با لایحه، ما فرستادیم صورت ¬جلسه¬ای که در مجلس بود از روی آن صورت جلسه به حساب فتوکپی کردند، عین صورت¬ جلسه را خارج کردیم هم از مجلس شورا هم از مجلس سنا. جفت این صورت جلسه را در اختیار آقا گذاشتیم…..»[۲]
با اطمینان یافتن امام از تصویب این لایحه، ایشان به دو اقدام مهم و اساسی دست زدند:
اول: ایراد سخنرانی در تاریخ چهارم آبان بر ضد لایحه کاپیتولاسیون؛ دوم: صدور اعلامیه¬ در این زمینه[۳]
حضرت امام در سخنرانی معروف خود ضمن تشریح قانون کاپیتولاسیون، از عملکرد دولت و مجلش شورا به خاطر تصویب این گونه لوایح به شدت انتقاد کردند و آن گاه مخاطب سخن خود را تمام آحاد ملت اعم از ارتشیان، سیاسیون، بازرگانان، مراجع و…. قرار داده، آنها را از عواقب کار برحذر داشتند. ایشان در بخشی از سخنرانی معروف خود چنین بیان کردند: « آقا، من اعلام خطر مىکنم! اى ارتش ایران، من اعلام خطر مىکنم! اى سیاسیون ایران، من اعلام خطر مىکنم! اى بازرگانان ایران، من اعلام خطر مىکنم! اى علماى ایران، اى مراجع اسلام، من اعلام خطر مىکنم! اى فضلا، اى طلاب، اى مراجع، اى آقایان، اى نجف، اى قم، اى مشهد، اى تهران، اى شیراز، من اعلام خطر مىکنم!» ایشان در بخشی از سخنان خود کشور و دولت را مجری سیاستهای آمریکا و تمام گرفتاریها را ناشی از دخالتهای آمریکا و اسرائیل دانسته، سکوت را به هیچ عنوان روا ندانسته و از همه خواستند تا به داد اسلام برسند.« اى سران اسلام، به داد اسلام برسید [گریه حضار]. اى علماى نجف، به داد اسلام برسید [گریه حضار]. اى علماى قم، به داد اسلام برسید؛ رفت اسلام [گریه شدید حضار]. اى ملل اسلام، اى سران ملل اسلام، اى رؤساى جمهور ملل اسلامى، اى سلاطین ملل اسلامى، اى شاه ایران، به داد خودت برس. به داد همه ما برسید. ما زیر چکمه امریکا برویم، چون ملت ضعیفى هستیم؟! چون دلار نداریم؟! امریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از امریکا بدتر، شوروى از هر دو بدتر. همه از هم بدتر؛ همه از هم پلیدتر…»[۴]
اما اعلامیه حضرت امام توسط هیأت مؤتلفه اسلامی در سراسر ایران منتشر شد و مردم از موضوع اطلاع یافتند اطلاع مردم موجی از مخالفت¬ها و اعتراض را به همراه داشت. شهید عراقی در ادامه خاطرات خود درباره اقدامات حضرت امام و توزیع اعلامیه ایشان در سراسر کشور چنین می¬گوید: «…آقا (امام) دو کار انجام دادند؛ یکی آن اعلامیه کاپیتولاسیون را دادند و یکی هم گذاشتند روز چهارم آبان که به حساب شاه جلوس داشت، آن سخنرانی ضد کاپیتولاسیون را علیه شاه کرد. که خود پخش آن اعلامیه که همان جور که قبلاً هم گفتم در دو ساعت، از ساعت ۱۰تا ۱۲ شب پخش شد، بخصوص در قسمت آمریکایی نشینها زیادتر از جاهای دیگر شهر پخش شده بود…همه اعلامیه¬ها در عرض دو ساعت در تهران و مقدار زیادی از شهرستانها پخش شد…»[۵]
سخنرانی امام در مدرسه فیضیه باعث وحشت رژیم شد. حسنعلی منصور در سخنانی در روز نهم آبان یک روز بعد از سخنرانی امام، در جلسه مجلس سنا از لایحه مذکور دفاع و سخنان امام را تحریک¬آمیز و تأسف¬بار خواند. کار به این جا ختم نشد و نیروهای امنیتی در نیمه شب سیزدهم آبان منزل امام در قم را محاصره و پس از دستگیر و انتقال ایشان به تهران، وی را به ترکیه تبعید کردند؛ رژیم همچنین حاج آقا مصطفی خمینی و تعدادی از روحانیون قم و دیگر شهرستانها را دستگیر و زندانی کرد.
پس از تبعید امام به ترکیه، سازمان اطلاعات و امنیت کشور اطلاعیه¬ای به شرح ذیل صادر نمود: «طبق اطلاع موثق و شواهد و دلایل کافی چون رویه¬ آقای خمینی تحریکات مشارالیه بر علیه منافع ملت و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی کشور تشخیص داده شد لذا در تاریخ سیزدهم آبان ۱۳۴۳ از ایران تبعید گردید.»[۶]
تبعید امام به خارج از کشور واکنش¬های گروههای سیاسی را به دنبال داشت. از جمله هیات¬های موتلفه اسلامی را بر آن داشت تا به طور جدی تر روش مسلحانه را در سر لوحه کار خود قرار دهند و انتقام خیانت¬های مسببین را بگیرند « قانع کردن هیاتهای موتلفه به ضرورت شیوه قهر آمیز، مستلزم خصمانه تر شدن رابطه متقابل امام و رژیم بود. اگر روحانیت در مخالفت و مبارزه اش سست می¬شد بر مردم اثر منفی می¬گذاشت. آن وقت به مخالفت زبانی اکتفا می¬کردند و سازمانهایی پیدا می¬شدند که حداکثر به نهضت آزادی در اوان کارش شباهت داشتند. خوشبختانه، این رابطه با مطرح شدن لایحه مصونیت مستشاران آمریکایی یا کاپیتولاسیون در مجلسین و مخالفت شدید امام با آن که تبعیدشان به ترکیه را در پی داشت، به نهایت خصومت کشید.»[۷]
تصمیم هیأتهای مؤتلفه به مبارزه مسلحانه با رژیم
به دنبال اقدامات خشونت آمیز رژیم و جو خفقان موجود در کشور، هیات¬های مؤتلفه تصمیم به اقدامات مسلحانه گرفت و از این رویکرد جدید خود به «مبارزه مثبت» تعبیر کرد. در این راستا شاخه نظامی در تشکیلات هیأت مؤتلفه شکل گرفت. حاج مهدی عراقی و صادق امانی از جمله بانیان اصلی شاخه نظامی بودند. از دیگر افرادی که برای فعالیت در این شاخه انتخاب شدند می¬توان به محمد بخارایی، رضا صفار هرندی، مرتضی نیک نژاد و سید علی اندرزگو اشاره کرد.[۸]
البته اصل تفکر تأسیس شاخه نظامی در هیات¬های موتلفه به حوادث پس از قیام پانزدهم خرداد باز می¬گردد؛ زمانی که در داخل تشکیلات مؤتلفه افرادی پیدا شدند که معتقد به مشی غیر سیاسی بودند. آنها طرح شاخه¬ای به نام شاخه نظامی را مطرح کردند که مورد موافقت قرار گرفت. مهدی عراقی در رابطه با شرایط توافق تشکیل شاخه نظامی چنین می¬گوید: «پانزده خرداد هم یک نقطه عطفی بود تقریباً در تاریخ مبارزات ایران، به خصوص در داخل تشکیلات خود ما بعد از آن کشتار و ناراحتی که برای مردم پیشآمد کرده بود. آنهایی که یک مقدار معتقد به مشی غیرسیاسی بودند، یک مقدار زمینه برایشان فراهم شد که بتوانند روی طرح¬های خودشان صحبت بکنند، این شد که طرح یک شاخه¬ای به نام شاخه نظامی [که] در درون سازمان به وجود بیاید، مطرح شد. بچه¬ها موافقت کردند، البته صورت آن را نیز تنظیم کردیم که اگر یک وقت اتفاقی و یا حادثه¬ای افتاد و کسی لو رفت، این کسانی که مسئول این شاخه هستند، مسئولیتش را بپذیرند و بگویند ما این پیشنهاد را کردیم….»[۹]
هدف هیأتهای مؤتلفه از ایجاد تشکیلات نظامی، اعدام انقلابی سران رژیم از جمله محمدرضا پهلوی، حسنعلی منصور و دیگر دست اندرکاران رژیم بود.[۱۰]
در ادامه این تصمیم، شاخه نظامی مؤتلفه که از مدتی پیش به جذب نیرو و آموزش نظامی پرداخته بود، جلسات مکرری را درباره عملی ساختن اهداف خود برگزار کرد. در همین جلسات بود که تصمیم گرفته شد تا اشخاص تاثیر گذار در بدنه رژیم ترور گردند. در جلسه¬ای که پس از تبعید حضرت امام به ترکیه، در منزل علاءالدین میر محمد صادقی در نظام آباد تشکیل شد، آقایان عسگراولادی، میرفندرسکی، مهدی بهادران، حبیب الله شفیق، توکلی، صادق امانی، عباس مدرسی فر، حسین رحمانی، حبیب¬اللهیان و اسدالله لاجوردی شرکت داشتند. در جلسه مذکور صادق امانی چاپ و نشر اعلامیه را کافی ندانست و بر انجام کارهای اساسی¬تر تأکید کرد. در این جلسه مسأله ترور شاه و همچنین عوامل گوش به فرمان او از جمله حسنعلی منصور و نصیری( رئیس سازمان مخوف ساواک) مطرح شد. ابوالفضل توکلی بینا درباره مسائل مطرح شده در این جلسه که منجر تصمیم گیری درباره ترور حسنعلی منصور شد چنین می¬گوید:« …ما جمعیت¬های مؤتلفه بر اساس وظایفی که داشتیم جلسات متعددی تشکیل دادیم. یکی جلسه منزل علاءالدین میر محمد صادقی از اعضاء شورا که از صبح تا شب ادامه داشت؛ در این جلسه به این نتیجه رسیدیم که دیگر اعلامیه فایده ندارد. چون این جو را نمی¬شکند. باید به دنبال ضربه¬ای به رژیم باشیم که کاری و مؤثر باشد و جو خفقان را بشکند. در همان جلسه بود که مسأله شاه، منصور و نصیری مطرح شد. این سه عناصری بودند که بیشتر فعال بودند. نصیری رئیس ساواک بود. منصور هم نخست وزیر بود که این لایحه را(کاپیتولاسیون) به مجلس برده و به تصویب رسانیده بود. یکی هم شاه بود. آن جلسه تصویب کرد که یک کار حاد بکنیم. اینها مفسد فی¬الارض هستند و باید حکم درباره آنها اجرا شود. این را به شاخه نظامی¬مان دادیم؛ مرحوم شهید عراقی و صادق امانی، زیر مجموعه شاخه نظامی نیز مرحوم بخارایی، نیک نژاد و صفار هرندی بودند.»[۱۱]
اولویت ترور شاه یا منصور؟
در جلسات برگزار شده اعضاء هیات¬های مؤتلفه ترور شخص شاه را به مصلحت ندانست. به اعتقاد سران مؤتلفه، سازمان آنها هنوز قدرت اداره کشور را نداشت و لذا احتمال داده می¬شد با ترور شاه گروههایی قدرت را به دست بگیرند که مورد تأیید مؤتلفه نباشند؛ در نتیجه ترور شاه منتفی شد. فرد مورد نظر دیگر حسنعلی منصور بود؛ ترور او از دو منظر مهم بود؛ اول آن که با ترور او نارضایتی موجود در جامعه که از تبعید امام نشات گرفته شده بود به رژیم نشان داده می¬شد و دوم آن که نوعی آمادگی در مردم جهت مبارزه علیه رژیم بوجود می¬آمد و روحیه آنها تقویت می¬شد. حاج مهدی عراقی درباره این مسأله که چطور شد که هیأت مؤتلفه حسنعلی منصور را جهت ترور انتخاب کرد و چرا به فکر ترور شاه که در رأس قدرت قرار داشت نیفتادند، این چنین بیان می¬کند:
«روی این مسأله فکر کرده بودیم و این را در داخل گروه به بحث گذاشتیم. به اینجا رسیدیم که چون هنوز نه سازمانی در داخل کشور ما وجود دارد که بتواند به مجرد برداشتن و رفتن شاه قدرت را قبضه کند، نه خود تشکیلات و گروه به طور کلی آمادگی چنین کارهایی را دارند، دو صورت پیدا می¬کند: یا اینکه اینجا به طور کلی به صورت ویتنام در می¬آید، یا اینکه قهراً ممکن است گروه¬هایی که از نظر ایدئولوژی مورد تأیید آنها نباشند، در اثر داشتن سازمان¬بندی¬هایی بتوانند قدرت را قبضه کنند. پس چه بهتر که از خودش بگذرند و رده¬های پایین¬تر را بزنند که یک آمادگی هم در خود مردم ایجاد بشود. حداقل اگر خودشان نتوانستند قبضه کنند، سازمانی بتواند به وجود آید که این کار را انجام دهد. لذا وقتی که چنین سازمانی به وجود آمد آن وقت زدن خودش بلامانع است.» ایشان در ادامه باز بر این دلیل تأکید می¬نماید که « اگر این آمادگی که امروز فرض کن که در مردم هست یا حداقل سازمانی در آن روز بود که می¬توانست با رفتن این[شاه] قبضه بکند [قدرت] زدن خود این بابا [شاه] خیلی آسانتر از زدن منصور بود، یعنی با شناسایی که شده بود، جاهایی که این بابا بدون گارد محافظ می¬رفت، همه اینجاها شناسایی شده بود و خیلی خوب می شد از بین برد او را. ولی تنها و تنها همین مسأله که گفته شد این یکی نیروی بازدارنده¬ای بود که ما را نمی¬گذاشت به آن سمت برویم و از بعدش واقعاً یک مقدار ترس داشتیم که چه می شود.»[۱۲] این دلایل توسط دیگر مبارزین قبل از انقلاب هم بیان شده است؛ عزت شاهی(مطهری) در ضمن بیان خاطراتش از ماجرای کاپیتولاسیون و تبعید امام این چنین بیان می¬کند: «آنها (هیاتهای موتلفه) می¬گفتند اگر با شاه طرف بشویم و شاه را بکشیم ما کسی را نداریم که به جایش بگذاریم و در نتیجه در مملکت هرج و مرج به وجود می¬آید و خونریزی زیاد می¬شود. ولی اگر بتوانیم اطرافیان شاه را از بین ببریم، شاه گوش مالی می-شود و در صدد اصلاح خود بر می¬آید. لذا برای این منظور برخی بلندپایگان رژیم چون اسدالله علم و حسنعلی منصور، دکتر اقبال و شریف امامی شناسایی شدند.»[۱۳]
تبعید امام به ترکیه هیأت را در ترور منصور مصمم¬تر می¬سازد؟
تبعید امام از کشور شاخه نظامی هیأت مؤتلفه را در ترور منصور مصمم¬تر ساخت. دلایلی که هیأت برای ترور منصور داشت بسیار واضح و مبرهن بود چرا که او مجری اصلی به تصویب رساندن لایحه کاپیتولاسیون در دو مجلس شورای ملی و سنا به شمار می¬رفت و دیگر آن که امام نیز به دستور او تبعید شده بود. به همین دلیل از نظر آنها مفسد فی¬الارض شناخته شده و ریختن خون او حلال شمرده می¬شد.[۱۴]
«آنها دور هم نشستند و به این نتیجه رسیدند که باید در برابر توهین به امام و دستگیری ایشان عکس¬العمل نشان بدهند. چند نفر را هم در نظر گرفتند که یکی از آنها منصور بود. یکی دو نفر دیگر هم بودند، از جمله اقبال و تیمسار ایادی. اما در هر حال کار به ترور منصور انجامید و این ترور عکس¬العملی از سوی یک گروه مبارز مسلمان در برابر توهین به مرجع تقلید مسلمین بود.»[۱۵]
آقای حبیب¬الله شفیق از اعضای شورای مرکزی هیأت مؤتلفه که پس از ترور منصور زندانی شد و پس از تحمل دو سال حبس در ۱۳۴۶ش آزاد گردید و از سویی کاملاً در جریان فعالیت¬ها و عملکرد هیأت¬های مؤتلفه بوده است نیز بازداشت و تبعید امام به ترکیه را سرآغاز تصمیم دوستانش جهت ترور منصور می¬داند «روزی که اعلام کردند حضرت امام را دستگیر کرده به ترکیه برده¬اند، در تهران حرکت مختصری شد، ولی مثل پانزده خرداد نبود. چون شهر تحت فشار نیروهای انتظامی بود. آن روزها مقدمات ترور منصور آماده می¬شد و در هیأت¬های مؤتلفه صحبت از این بود که باید به شکلی عکس¬العمل نشان داده شود. آن موقع گروهی به نام «حاد» درست شد و آقای مهدی عراقی در رأس آن قرار گرفت. محمد بخارایی، صفار هرندی، نیک¬نژاد و صادق امانی هم تصمیم گرفتند که در مرحله اول شاه را بزنند، ولی در وسط کار منصرف شدند و تصمیم به ترور منصور گرفتند.»[۱۶]
محمد بخارایی عامل اصلی ترور و دیگر دوستانش نیز در دادگاه علت را تبعید امام بیان کرده بودند. «شهید بخارایى و دو همرزمش و شهید عظیم¬الشأن حاجصادق امانى، فرمانده آنان تأکید کرده بودند که منصور را به کیفر تبعید امام (ره) به ترکیه کشتهاند…»[۱۷]
با قطعی شدن ترور منصور دو نظر در بین اعضای شاخه نظامی وجود داشت عده¬ای بر این اعتقاد بودند که هر چند منصور مفسد فی¬الارض بوده و ریختن خون او حلال است ولی با این وجود بایست فتوایی از یکی از مراجع داشته باشند، اما عده¬ای دیگر گرفتن مجوز شرعی را لازم نمی¬دانستند «بعضی از برادران به این فکر افتاده بودند که بتوانند یک فتوایی هم در رابطه با این کار بگیرند، اما برای یک عده زیادی از برادران اصلاً فتوا مطرح نبود، چون می¬گفتند که حکم اینها قبلاً داده شده و به عنوان مفسد فی¬الارض هستند. کسی که مفسد فی¬الارض است سه حکم بر او بار است؛ یا اینکه باید تبعیدش بکنند، یا زندان ابد یا اینکه او را بکشندش. دو تایش که از عهده¬ ما خارج بود؛ نه می¬توانستیم تبعیدشان بکنیم نه زندانی ابدشان بکنیم، پس قهراً بایستی حکم سومی درباره¬شان اجرا بشود دیگر…»[۱۸]
از جمله کسانی که معتقد به لزوم جواز شرعی بود صادق امانی بود. او کسی نبود که بدون فتوا از یک مرجع تقلید دست به چنین اقدامی بزند. سعید امانی(برادر ایشان) که در قضیه ترور منصور جزو بازداشت¬شدگان بوده و پس از چهل روز با دخالت و رسیدگی شخصی به نام حکمت که یکی از قضات برجسته بود، تبرئه و آزاد شد درباره معتقدین به جواز شرعی بیان می¬کند: «برادرم حاج صادق امانی ـ رحمه¬الله علیه ـ یا برادران دیگر، مرحوم بخارایی، مرحوم نیک¬نژاد، مرحوم صفار هرندی، کسانی بودند که بدون اجازه مرجع، سوزنی از روی زمین بر نمی¬داشتند. ترور منصور هم با حکم شرعی مرجع صورت گرفت.»[۱۹]
برنامه ریزی جهت ترور منصور
شهید عراقی در باره روند ترور منصور و کارهای مقدماتی که قبل از آن انجام شد در خاطرات خود چنین بیان می¬کند: «از همان روز اولی که حاج آقا (امام) گرفته شد و تبعید شد، برنامه ترور منصور طرح¬ریزی شد. به این صورت که چون خانه منصور در دَروس بود در یک خیابان خلوت، با یکی از مأمورینی که در داخل خانه است یکی از بچه¬ها آشنایی داشت و او را حاضر به همکاری کرده بود که در شبی که او مشغول کشیک است ساعت معینی بچه¬ها حاضر بشوند در آنجا، بعد تلفن قطع بشود و اگر هم بشود برق هم قطع بشود و بریزند توی خانه و حسابش را برسند. البته صورت ظاهر این است که دو سه تا مأموری هم که آنجا هستند یکی¬شان که جنبه همکاری با ما داشت، دوتای دیگرشان هم تقریباً اسیر بشوند، بعد از اینکه کارشان تمام شد بیایند بیرون بروند دنبال کارشان. ولی، این طرح دو روز قبل از اینکه لباس عمل به خودش بپوشاند به هم خورد، دلیلش هم این بود آن برادری که آنجا مأمور بود او را پستش را عوض کردند. حالا حرکات او را در آنجا جوری بود که بو برده بودند یا به حساب تصادف بود، نفهمیدیم چه بود.»[۲۰]
هر چند آنها در مرحله اول موفق به ترور منصور نشدند اما با این وجود از پای ننشسته و به تلاش¬های خود در رسیدن به این هدف ادامه دادند. در این راستا بر آن شدند تا رفت و آمدهای منصور را بیشتر تحت نظر بگیرند.« به این فکر افتادیم که بیشتر رفت و آمدهای منصور رویش دقت بشود. در موقعی که بعضی جاها که می¬رود یا بعضی اداره¬جات می¬رود یا به مجلس می¬رود، زیر کنترل باشد و چون دیگر روزنامه¬ها هم نمی¬نوشتند که مثلاً نخست وزیر امروز کجا می¬خواهد برود، کجا نمی¬خواهد برود، چون قبلاً می¬نوشتند. در همین گیرودار ما متوجه شدیم روز پنجشنبه منصور دو جا می¬خواهد برود؛ یکی افتتاح شرکت تعاونی ارتش بود، یکی هم آمدن به مجلس. شب پنجشنبه مسئول تنظیم برنامه از جهت کارهای نوشتنی و تنظیم برنامه¬ها مرحوم حاج صادق امانی بود، که اینها جلسه¬ای در شب پنجشنبه داشتند؛ یک قطعنامه¬ای در شش ماده تنظیم می¬شود که به امضای چند تا از برادران می¬رسد که علت عمل بیان بشود توی آن، که چرا ما این کار را کردیم و هر کدام از این برادران که موفق بشوند این کار را در آن روز انجام بدهند، آن قطعنامه که به امضای او هست پخش بشود. و علاوه بر اینها مرحوم بخارایی خودش هم در حدود نیم ساعت صحبت می¬کند و خطاب می¬کند به نسل جوان و جوانان که من از دنیای نو ورای این جهان با شما سخن می¬گویم، من اولین کسی بودم که تیر را به طرف دشمن رها کردم؛ تا وقتی که استعمار و استثمار و استبداد را از مرز و بوم بیرون نکرده¬اید، اسلحه خود را بر زمین نگذارید. از این صحبت¬ها در حدود نیم ساعت داشته است.»[۲۱]
روز پنجشنبه اول بهمن ۱۳۴۳ش، روزی بود که حسنعلی منصور نخست وزیر، لایحه فروش نفت به کنسرسیوم آمریکایی را جهت تصویب به مجلس شورای ملی می¬برد. تمام کارهای اطلاعاتی، راههای خروجی از میدان بهارستان قبلاً توسط اعضاء شناسایی شده بود. در این هنگام محمد بخارایی در حالی که از سوی دوستانش محافظت شده بود خود را به منصور می¬رساند تا به بهانه تقدیم پاکت و نامه¬ای که در دستش گرفته بود کار را یکسره نماید. مهدی عراقی که در جریان جزئیات حادثه بوده تصویر بسیار ارائه داده است، لذا دنباله مطلب را از روایت او پی می¬گیریم. « نزدیکی¬های ساعت ۱۰ بود که ماشین منصور از قسمت شاه¬آباد وارد میدان بهارستان می¬شود و به طور عمودی جلوی درب مجلس می¬ایستد، همان درب بزرگ. قبل از اینکه شوفر بیاید پایین، برگردد بیاید این ور درب را باز بکند خود منصور درب را باز می¬کند و می آید بیرون. آقای بخارایی هم از قسمت جنوب به طرف شمال داشت می¬آمد، منصور که درب را باز می کند و می¬آید، به فاصله دو متر بین این دو تا فاصله بوده، گارد محافظ با دو تا ماشین بنز ایستاده بودند، هنوز گارد محافظ پیاده نشده بودند، اسلحه هم لای دفترچه بوده، آن دفترچه که دستش بوده، اسلحه هم لای آن بوده، به مجرد اینکه منصور می¬آید پایین اسلحه را همان جوری که دستش بوده تیر اول را شلیک می¬کند که می خورد به شکم منصور، منصور که دولا می شود تیر دوم را می زند پس گردنش، تیر سوم را که می خواهد بزند(گارد محافظ) می زنند زیر دستش، اسلحه می¬پرد بالا. بخارایی را آنجا می¬گیرند، آقای نیک¬نژاد از آن ور ماشین شروع می¬کند به تیراندازی کردن، گارد فرار می-کند، آقای بخارایی هم فرار می¬کند. سربازهایی که دم در مجلس بودند، یکی که مأمور پست بوده و یکی دو نفر از توی مجلس بودند صدای تیر را که می¬شنوند، می¬آیند بیرون نیک¬نژاد را می¬گیرند. نیک¬نژاد می¬گوید من نبودم، ( او) دارد می-رود، آنها بر می¬گردند می¬بینند که یکی وسط خیابان دارد فرار می¬کند، نیک¬نژاد را ولش می¬کنند که آن هم می¬پرد توی تاکسی، نیک¬نژاد از آن ور می¬رود. آقای بخارایی هم چون زمین یخبندان و سر بود، سر می¬خورد زمین، چند تا پلیس که عقبش بودند می¬گیرند او را آنجا و می¬آورند کلانتری بهارستان»[۲۲]
با دستگیری محمد بخارائی، رژیم توانست دیگر اعضای این گروه را نیز بازداشت نماید. طی دادگاهی که برای آنها تشکیل شد، چهار تن از آنها به نامهای محمد بخارائی، رضا صفار هرندی، مرتضی نیک¬نژاد و صادق امانی به اعدام و شش نفر از آنها به نامهای مهدی عراقی، هاشم امانی، حبیب¬الله عسکراولادی، عباس مدرسی فرد، ابوالفضل حیدری و محمدتقی کلافچی به زندان ابد با اعمال شاقه محکوم شدند. این دادگاه همچنین شیخ محی¬الدین انواری را به پانزده سال، احمد شهاب را به ده سال و حمید ایپکچی را که هنوز به سن قانونی نرسیده بود به پنج سال زندان محکوم نمود.[۲۳]
اقوال ششگانه درباره صادره کننده فتوای ترور منصور
نقل اول( امام)
درباره این که فتوای ترور حسنعلی منصور توسط چه کسی صادر شده است در منابع تاریخی اقوال متفاوتی وجود دارد:
در نقلی «حضرت امام صادرکننده این فتوا اعلام شده است. در کتاب خاطرات عزت شاهی این قول آورده شده است: « در رابطه با فعالیت گروه مؤتلفه و حرکت¬هایی که آن ایام صورت گرفت از جمله: ترور حسنعلی منصور، لایحه انجمن-های ایالتی و ولایتی و غیره، اعضای جمعیت مؤتلفه صحبت¬هایی را با امام خمینی در مدرسه¬ فیضیه قم داشتند. امام با حرکت این گروه موافق بودند و در جریان کارها و مسائل آنها نیز قرار داشتند. البته در ابتدا این گروه اسم خاصی نداشت.[۲۴] آقای جلال¬الدین فارسی از دیگر افرادی است که این نظر را بیان کرده است. ایشان در کتاب «زوایای تاریک» پس از شرحی مختصر از این مساله که چه شد هیئت¬های مؤتلفه به این نتیجه رسیدند که برای رسیدن به اهدافشان دست به قیام مسلحانه بزنند؟ بیان می¬کند که حضرت امام به بعضی از مؤمنان از هیأت¬های مؤتلفه در پنهان و یا شفاهاً چنین اجازه¬ای را داده بودند.[۲۵]
در بعضی از منابع هرچند بیان شده که امام به طور مستقیم و شفاف دستور ترور را صادر نکرده اما توضیح داده¬اند که ایشان به طور ضمنی در سخنانشان توافق خود را با این مساله بیان داشته¬اند و یا مطلب را به گونه¬ای بیان کرده¬اند که اعضای هیات موتلفه از آن رضایت امام را برداشت نموده¬اند.
محی¬الدین انواری که بنا بر خواسته اعضای کمیته مرکزی هیأت جهت اخذ فتوا به امام مراجعه کرده بود، در این زمینه می¬گوید: «شهید صادق امانی از اعضای فعال کمیته¬ مرکزی مؤتلفه اسلامی، ملاقاتی با اینجانب داشتند. ایشان آمدند منزل ما و به من گفتند ما در کمیته¬ مرکزی به این نتیجه رسیدیم که پخش اعلامیه دیگر فایده¬ای ندارد و باید حرکتی به وجود بیاوریم و دست به اعمال مسلحانه بزنیم. به سراغ افرادی برویم که بازوی رژیم شاهی هستند و همه جنایات در کشور به وسیله اینها به وجود می¬آید و ما باید این دست¬ها را قطع کنیم. البته نام اشخاصی را بردند که در صحنه سیاست ایران در آن روز نقش فعالی داشتند، مثل اقبال، نصیری، علم و منصور. اینها از حضرت امام اجازه می¬خواستند. من در شورای روحانیت مطرح کردم. شورای روحانیت معتقد بود که این اقدام به مصلحت نیست و پیام مؤتلفه را به امام عرض کردم ایشان فرمودند که نه، هنوز وقتش نرسیده و اگر این کار را انجام بدهند، تبلیغ خواهند کرد که اینها منطق ندارند و دست به ترور می¬زنند. شما بروید به این آقا که از کمیته مرکزی آمده اعلام کنید این کار فعلاً به مصلحت نیست. هر وقت که موقع آن شد من خودم اطلاع می¬دهم…»[۲۶]
صادق امانی که به گرفتن فتوا اصرار داشت، دوباره حبیب¬الله عسگراولادی را جهت اخذ فتوا به قم فرستاد تا رضایت امام را به دست بیاورد؛ اما این بار نیز با پاسخ منفی رو به رو شد. «شهید صادق امانی بدون حکم شرعی، کاری را شروع نمی¬کردند. در مرحله¬ اول آیت¬الله انواری را خدمت حضرت امام واسطه قرار دادند و از حضرت امام جویا شدند. آیت¬الله انواری گفتند ایشان موافقت نکردند. من چون نمایندگی حضرت امام را داشتم، نماینده وجوهات ایشان بودم و از طرف مجموعه خدمت ایشان می¬رفتم، از من خواستند که شما از امام بخواهید که در این باره ما را کمک کند. من خدمت ایشان رفتم و عرض کردم که برادرها آمادگی دارند. امام فرمودند: چه شخصی را می¬خواهند بزنند؛ عرض کردم هر کس از این خائنین در دسترس آنها باشد. امام فرمودند غیر خودش (شاه)، مصلحت نیست. عسگراولادی در نقلی دیگر بیان می¬نماید که شهید صادق امانی در یک فرصتی به من گفتند: شما می¬گویید امام فتوا نمی¬دهند، اگر بتوانید نهی ایشان را بردارید. با ایشان در میان بگذارید که ایشان نهی خود را بردارند. من خدمت ایشان (امام) رفتم. عرض کردم که برادران در این زمینه دلسوز هستند می¬خواهند فعالیتی داشته باشند. اینها فتوا به دست آورده¬اند منتهی نهی شما مانع اینهاست. امام کمی بر¬آشفتند و به من فرمودند: شما به اینها چه کار دارید. شما کارهای خود را بکنید. کاری به کار اینها نداشته باشید و اگر وظایفی دارند وظایف خود را انجام می¬¬دهند. من عذرخواهی کردم. شهید امانی از این صحبت استنباط کرد که امام منع را برداشته¬اند و گفت اینکه می¬گویند شما به کار آنها چه کار دارید، غیر مستقیم به ما گفته¬اند که اگر فتوایی دارید، بروید به فتوای خود عمل کنید.»[۲۷]
این اقدامات از چشم ساواک دور نماند. در یکی از گزارش¬های آنها آمده که : «سپس شیخ محی¬الدین انواری از طرف عاملین توطئه در مورد اخذ فتوا به خمینی مراجعه و به او نیز جواب رد داده می¬شود، مجدداً حبیب¬الله عسگراولادی را به قم اعزام و به وی مأموریت می¬دهند از آقای خمینی چنین سوال بکند (چنانچه اشخاصی قصد ترور اشخاص مؤثری از دولت را داشته باشند آنان را منع بکنند یا نکنند؟) در این مورد مدعی هستند که خمینی چنین پاسخ داده است (شما چه کاره هستید منع بکنید یا نکنید.)[۲۸]
آیت¬الله طاهری خرم¬آبادی در خاطرات خود می¬افزاید که: «هیأت¬های مؤتلفه اسلامی برای گرفتن فتوای قتل منصور ابتدا به سراغ امام می¬روند، اما اعتقاد امام این بود که ما باید با منطق صحبت کنیم و با همین تظاهرات و صدور اعلامیه و کارهایی مانند اینها مبارزه را پیش ببریم و با چنین کارهایی موافق نبودند؛ اما در عین حال نظرشان این بود که اگر فقیه دیگری فتوا داد، کسانی که می¬خواهند، می¬توانند با استناد به آن فتوا به آن عمل کنند…»[۲۹]
با توجه به مطالب فوق مشاهده می¬شود که در همان ایام قول¬های گوناگونی راجع به صدور فتوا و عدم آن از سوی حضرت امام وجود داشته است: «یک عده می¬گفتند: این ترور با اجازه امام صورت گرفته است که بعداً معلوم شد صحیح نبوده است. به خصوص با توجه به نقل جناب آقای محی¬الدین انواری که واسطه این گروه و حضرت امام بود. ایشان فرمود که من برای کسب اجازه از محضر حضرت امام خدمت ایشان شرفیاب شدم ولی ایشان اجازه ندادند و موقعی که من آمدم تا نظر امام را به اطلاع اینها برسانم دیدم کار از کار گذشته است و منصور ترور شده است. لازم به یادآوری است که خود انواری به خاطر ارتباطش با این جمعیت در همان سال¬ها دستگیر شد و سال¬های متمادی در زندان متحمل شکنجه¬ها و مشقات زیادی شد.»[۳۰]
مخالفت امام با مبارزه مسلحانه
با بررسی دلایل موافقین و مخالفین معلوم می¬شود که امام با قیام مسلحانه و ترور افراد موافق نبوده و هیچ گاه روی خوشی به آن نشان نداده¬اند. «…امام بر حسب ظاهر نسبت به کارهای مسلحانه روی خوش نشان نمی¬دادند… افراد دیگری هم مثل آیت¬الله انواری بودند، که از امام نتوانسته بودند فتوا بگیرند.»[۳۱]
ایشان هر چند موافق مبارزه با رژیم پهلوی بودند اما مبارزات مسلحانه را به هیچ عنوان تایید نمی¬کردند« هر چند که امام در جریان مبارزات مسلحانه سکوت کرده بودند، اما در جمع¬بندی اظهارات ایشان می¬توان به این نتیجه رسید که مبارزات مسلحانه را نمی¬پسندیدند و آن را تأیید هم نمی¬کردند…. امام در گفته¬هایشان اظهار می¬کردند: من به آنها گفتم دست به این کار نزنید. اولاً…اسلامی نیست و ثانیاً فایده¬ای ندارد ما در این خصوص هیچ وقت بحث نکردیم، چنین فرصتی بدست نیامد. اما می¬دانم که در یکی دو مورد، رفتند از امام اجازه بگیرند، امام با انجام کارهای تروریستی موافقت نکردند. همان سال¬های اول، افسری توسط یکی از طلبه¬های قم آمد خدمت امام و اجازه خواست که شاه را ترور کند. او می¬خواست بمبی به خود ببندد و در دیداری که با شاه داشت آن را منفجر کند، امام اجازه ندادند. در این مورد ممکن است به این دلیل باشد که امام به آن شخص اعتماد نداشتند، اما در جریان ترور منصور هم، که افراد مورد اعتماد چنین اجازه¬ای خواسته¬اند، نتوانسته¬اند موافقت امام را جلب کنند و رسماً اجازه بگیرند. با آن که در آن مورد، صحبت از مبارزه مسلحانه سیستماتیک هم نبود، بحث از یک مورد ترور بود…»[۳۲]
واقع این است که حضرت امام هیچ گاه ترور و تروریسم را مورد تأیید قرار ندادند «از خصیصه¬های دیگر امام این بود که هیچ گاه ندیدیم و نشنیدیم که ترور و تروریست را تأیید کند. حتی شنیدم که با ترور رزم¬آرا مخالف بود… وقتی برخی می¬خواستند در رابطه با ترور حسنعلی منصور اقداماتی کنند و از ایشان اجازه بگیرند، اجازه نداد. یادم هست که حتی در مورد کسانی که کسروی و هژیر را کشتند، تنها به این ¬جمله اکتفا کرد که: خدا آنها را رحمت کند و بیامرزد.»[۳۳]
این مساله به کرات در سخنان افرادی که به امام نزدیک بودند هم به چشم می¬خورد« از نکته¬های تأمل¬انگیز در رفتار و اندیشه¬های سیاسی امام، موضع¬گیری ویژه¬اش در پیوند با حرکت¬های مسلحانه است… در این واقعیت جای تردیدی نمی-پندارم که موضع منفی امام در برابر هر گونه حرکت مسلحانه، از نکته¬های کلیدی در انقلاب پژوهی است.»[۳۴] آقای سید حمید روحانی که قبل از انقلاب به نجف مهاجرت و قصد داشت با آموزش نظامی و چریکی خود را برای ترور شاه و دیگر مقامات رژیم آماده سازد بیان می¬کند که چون خدمت امام رسیده و نقشه و برنامه خود را با ایشان در میان گذاشته است، ایشان ضمن موافقت با آموزش نظامی و فراگیری تاکتیک¬های جنگی و چریکی وی را از هر گونه اقدام مسلحانه بر ضد رژیم شاه بر حذر داشته است. لذا روحانی در کتاب خود با عنوان «نهضت امام خمینی» اخذ هر گونه مجوزی از سوی امام را که دلالت بر رضایت ایشان نسبت به ترور افراد داشته باشد را به شدت رد و درباره دلایل مخالفت حضرت امام چنین بیان می¬کند: «هیأت¬های مؤتلفه اسلامی برای کشتن مقامات دولتی کوشیدند از امام مجوز بگیرند، لیکن با مخالفت امام مواجه شدند. امام علل مخالفت خود را با اقدام مسلحانه چنین بیان کرده بود:
۱- با ترور فردی نتیجه¬ای عاید نمی¬شود. هر یک از مقامات دولتی که کشته شود، نیروهای دیگری جایگزین می¬شوند و همان سیاست یا بدتر از آن را دنبال می¬کنند.
۲- ما را در دنیا تروریست معرفی خواهند کرد و حرفهای منطقی ما به زیر سوال خواهد رفت.
۳- حرکت¬های این گونه¬ای با هرج و مرج، ناامنی و آشوب و بلوا همراه خواهد بود و استقلال و امنیت کشور را با خطر جدی مواجه خواهد کرد.
امام بر این باور بود که بدون دست بردن به اسلحه و بدون کشت و کشتار و خونریزی می¬توان بر شاه چیره شد و رژیم پادشاهی و طاغوتی را در ایران بر انداخت.»[۳۵]
نقل دوم( شهید مرتضی مطهری)
در نقلی دیگر شهید مرتضی مطهری به عنوان صادرکننده فتوا عنوان شده است. موافقان این نظر اعلام می¬کنند پس از دستگیری امام در آبان ماه سال ۱۳۴۳ش و تبعید ایشان به ترکیه؛ ایشان در یک جمع خصوصی لزوم ترور یکی از وابستگان به رژیم را مطرح کردند: «لازم است چند نفر از این طاغوتیها، به زمین بیفتند تا روحیه مردم بازسازی شود.» این سخن از سوی حاج صادق امانی و یارانش اذن اعدام شاه و مزدورانش تلقی شد چرا که «حضرت امام در غیاب و عدم دسترسی به خودشان نظرات شهید مطهری و شهید بهشتی را تأیید فرموده بودند، هیات حجت را تمام می¬دانست، اما برای اطمینان بیشتر آقایان حاج تقی خاموشی و عباس مدرسی را به مشهد فرستادند تا اجازه حرکت مسلحانه را از آیت¬الله¬ میلانی هم بگیرند.»[۳۶]
لطف¬الله میثمی در کتاب خاطرات خویش از قول محی¬الدین انواری بیان می¬کند که فتوای ترور حسنعلی منصور توسط شهید مطهری صادر شده است. علی اکبر هاشمی رفسنجانی در جلسه پرسش و پاسخ به دانشگاهیان که به مناسبت سالگرد شهادت مطهری برگزار شده بود، بیان کرده که شهید مطهری از ترور منصور بسیار خوشحال شد که ابته این صدور فتوا را تایید نمی¬کند.[۳۷]
نقل سوم(شیخ جواد فومنی)
در نقلی دیگر از «شیخ جواد فومنی» به عنوان صادرکننده فتوا نام برده شده است. این قول توسط حبیب الله عسکر اولادی و برخی از اعضاء هیات موتلفه هم نقل شده است:« از فقهای درجه¬ دوم از چند نفر فتوا داشتیم. از مرحوم شیخ جواد فومنی که یکی از علمای بزرگ تهران بود و در تهران در خیابان خراسان ساکن بود و از مبارزین بسیار جدی بود. در سطوحی از فقهایی در قم و تهران نیز فتوا داشتیم.»[۳۸]
در گزارش ساواک در این باره چنین آمده است: «صادق امانی اعتراف نموده در مورد ترور اشخاص با شیخ جواد فومنی نیز مشورت نموده. نامبرده با این عمل موافق بوده است.»[۳۹]
نقل چهارم(شیخ غلامحسین جعفری همدانی)
یک نظر این بود که گروه مؤتلفه اسلامی با اجازه « مرحوم آقای جعفری (غلامحسین جعفری همدانی)» از علمای همدان و امام جماعت وقت مسجد شاه (مسجد امام) اقدام به این کار کردند.»[۴۰]
درباره کیفیت اخذ این فتوا چنین ذکر شده که این تصمیم در مسجد گرمخانه[۴۱] گرفته شده بود. در اسناد بازجویی ساواک از حسین روشنیان چنین آورده شده که: «… در گذشته گرمخانه شیخ غلامحسین جعفری خیلی خوب بود. طرح توطئه قتل منصور در همان گرمخانه ریخته شد و منصور را کشتند…»[۴۲]
این اظهارات باعث شد تا مقدم، مدیر کل اداره سوم ساواک با ارسال نامه¬ای به ریاست ساواک تهران از او بخواهد تا پیرامون کیفیت و صحت و سقم موضوع توطئه قتل منصور در شبستان گرمخانه مسجد جامع و میزان دخالت شیخ غلامحسین جعفری تحقیقات بیشتری صورت گرفته، نتیجه را اعلام نمایند.[۴۳]
دلیلی که این نظر را تا حدودی موجّه نشان می¬د¬هد، ارادت و اخلاصی است که غلامحسین جعفری همدانی همه ساله برای شهدای موتلفه نشان می¬داده است. « ایشان هر سال برای چهار شهید مؤتلفه مجلس ختم و دعا در مسجد جامع برپا می-کرد.»[۴۴]
نقل پنجم( فدائیان اسلام)
نظردیگر این است که این اقدام توسط «فدائیان اسلام» صورت گرفته و هیأت¬های مؤتلفه هیچ گونه نقشی در آن نداشته¬اند. «روزنامه¬های آن موقع این جریان را به باقیمانده¬های فدائیان اسلام نسبت دادند. حتی گفتند هفت تیری که با آن به طرف منصور شلیک شده متعلق به نواب صفوی بوده است. به نظر می¬آید بعضی از روزنامه¬ها نوشتند نواب صفوی از گورستان مسگرآباد دستور قتل حسنعلی منصور را صادر کرد. مجریان این اقدام مرحوم حاج صادق امانی و برادرش حاج هاشم امانی و مهدی عراقی بودند. آن روزها این که برادران مؤتلفه دست به این اقدام زده¬اند مشخص نشد. به همین جهت روزنامه¬ها نوشتند نواب صفوی دستور قتل منصور را صادر کرده و اعلام کردند اسلحه¬ای که به حسنعلی منصور شلیک شد، اسلحه نواب صفوی بود.»[۴۵] کسانی که این نقل را ذکر کرده اند در ادامه بیان می¬کنند که این نقل توسط خود رژیم شایع شده تا مرحله جدید مبارزه مسلحانه را منکر و آن را متعلق به گذشته و بی ربط به آینده تلقی کنند.[۴۶]
نقل ششم( آیت الله سید محمد هادی میلانی)
نقل دیگری که بیشتر منابع بر آن تأکید دارند صدور فتوا از جانب « آیت¬الله سید محمدهادی میلانی» از مراجع مشهد است. « مرحوم میلانی در شمار مراجع بسیار قاطع و انقلابی عصر ما بود که برخی از سران و کارگزاران رژیم از جمله حسنعلی منصور و حتی شخص شاه را مهدورالدم اعلام کرده بود.»[۴۷]
آقای محسن رفیق دوست در خاطرات خود همین نظر را تأیید می¬نماید: «اعضای هیأت¬های مؤتلفه مجوز اعدام حسنعلی منصور را از مرجع تقلید زمان آیت ¬الله ¬العظمی میلانی دریافت کرده بودند.»[۴۸]
کاظم استادی نویسنده کتاب« سرنوشت منصور» که مدعی است با آقای تقی خاموشی از توسط هیأت به مشهد فرستاده شد تا فتوای ترور منصور را از آیت ¬الله میلانی بگیرد، در خاطرات خود چگونگی اخذ فتوا از میلانی را این چنین شرح می¬دهد: « در آن زمان، حضرت آیت ¬الله میلانی اولین شخصیت بنام روحانیت بودند که شاه به ایشان خیلی اهتمام داشت. ما هم به رفقا عرض کردیم که ما حاضریم راجع به مسأله فتوا بروم خدمت ایشان. مدرسی (عباس مدرسی¬فر) یکی از افراد کادر نظامی بود… گفتم که شما ایشان را یا یک نفر را همراه من بفرستید که ما برویم خدمت حضرت آیت¬ الله میلانی و آنجا از ایشان سوال کنیم و سوال را همان¬ جا جواب بگیریم، بیاییم. بالاخره رفتیم خدمت ایشان. ما بودیم و ایشان فقط. من یادم هست، ایشان تشریف بردند کنار حوض جایی بود خنک و آنجا نشستیم و با هم صحبت کردیم… تا اینکه گفتیم اگر گروهی پیدا بشود یا شخصی پیدا بشود که منصور یا شاه را بتواند ترور کند آیا اجازه می¬فرمایید شما؟ ایشان ابا کردند از جواب صحیح که اجازه این ¬جوری بدهند. گفتم ما اجازه و فتوا از شما نمی¬خواهیم، ما می¬خواهیم ببینیم این مسئله در پیشگاه خدا مسؤولیت ندارد؟ آیا امر واجبی هست یا نیست. ایشان فرمودند: اگر کسی بتواند این کار را بکند جزء واجبات است و باید بکند و به اطراف خسارتی کم بخورد. ما خوشحال به آقای مدرسی گفتیم خوب جوابت را گرفتی، بلند شو برویم.»[۴۹] البته این نکته را هم باید افزود که درباره این که چه کسی موفق به گرفتن فتوا از آیت الله میلانی شده و همچنین کیفیت اخذ آن نیز اقوال مختلفی وجود دارد. به عنوان مثال در نقلی دیگر هر چند صادرکننده فتوا آیت¬الله میلانی دانسته شده ولی شخصی که از سوی هیأت به مشهد مسافرت کرده و این فتوا را از میلانی گرفته مشخص نشده است. «درصدد برآمدم فتوایى از مرحوم آیت ¬الله ¬العظمى آقا سید محمد هادى میلانى بگیرم. بعضى از همکاران و اعضاى نهضت آزادى، مثل شهید محمدعلى رجایى، مقلد ایشان بودند. بالاخره شخصى را که از آن مرحوم اجازه دریافت وجوه شرعیه داشت به مشهد فرستادم. آن مرحوم در مورد شاه اجازه دادند و سفارش فرمودند که «براى توفیق در آن کار، بهتر است گلولههایتان را با پیه خوک چرب کنید!» حکمت توصیهشان را نفهمیدم، ولى از فتوایشان بسیار خوشحال شدم.»[۵۰]
علی حیدری یکی از دوستان مهدی عراقی مدعی است که او این فتوا را از آیت الله میلانی گرفته است « از زمان نواب صفوی با عراقی آشنا بودم؛ فعالیت¬های زیادی داشت؛ گروه موتلفه را تشکیل دادیم. اعضای اصلی این گروه، بخارایی، حاج صادق امانی، نیک نژاد و هرندی بودند. گروه من و یکی دیگر را مامور کرد تا نزد آیت الله میلانی در مشهد رفته و حکم ترور منصور را بگیریم تا مجوزی داشته باشیم و این از نظر بستن دهان گروهی بود که وظیفه شاه را تشخیص نمی دادند، چون مشغله آیت الله العظمی میلانی زیاد بود و دور و بر ایشان کسانی بودند که نمی بایست از تاییدیه خبردار شوند، ما با تهیه زنبیلی به نام خرید از بقالی، نامه¬ای را که ایشان می بایست تایید می¬کرد، در زنبیل مخفی کرده و به ایشان رساندیم و با ایشان در ساعت۵ بعد از ظهر قرار گذاشتیم. در ساعت مقرر مرحوم آیت الله میلانی ضمن رساندن سلام به دیگر برادران هیات موتلفه، نامه مزبور را صحه نهاد و بعد از چند روز منصور ترور شد.»[۵۱]
بعضی اقوال حاکی از این مساله است که ایشان در ابتدا مخالف این اقدام بوده است اما با اصرار اعضاء هیاتهای موتلفه به این کار رضایت داده است:«مدتی¬ گذشت به توسط برادرانی با مرحوم آیت¬الله میلانی که در مشهد مقدس حوزه علمیه را اداره می¬کرد، به ایشان مراجعه کرده بودند. ایشان هم در مرحله اول چیزی مشابه نظر امام را فرموده بودند.»[۵۲]
در گزارش ساواک در این باره چنین آمده است: «سال گذشته که موضوع ترور آقای علم مطرح بوده یک بار عباس مدرسی¬فر را نزد آقای میلانی به مشهد اعزام داشته¬اند که در مورد ترور اشخاص مؤثر مخالف روحانیون از مشارالیه فتوا بگیرد که میلانی اظهار داشته این عمل جایز نیست.»[۵۳] در یکی دیگر از گزارش¬های ساواک این مساله بیشتر توضیح داده شده است.« چهار نفر آنان (هاشم امانی همدانی، مهدی عراقی، صادق امانی همدانی، حاج عباس مدرسی) در هیأت¬های مؤتلفه اسلامی عضویتشان معلوم شده است به منظور جلوگیری از فشار علیه روحانیون تصمیم به انجام ترور می¬گیرند و به این جهت تلاش به اخذ فتوا از بعضی از روحانیون می¬نمایند. میلانی و خمینی با نظر آنان مخالفت می¬کنند ولی مرحوم حاج شیخ جواد فومنی و شیخ انواری رأی موافق می¬دهند.»[۵۴]
دلایل موجود جهت صدور فتوا از سوی آیت الله میلانی
در هر حال بنا بر شواهد موجود می¬توان گفت که هیات های موتلفه جواز شرعی را از آیت الله میلانی اخذ کرده¬اند و البته شاید از افراد دیگری هم چنین مجوزی را گرفته باشند. دلایلی که بر اخذ جواز ترور منصور از سوی میلانی دلالت دارد به این شرح است:
۱٫ کثرت اقوال و منابع[۵۵]
۲٫ آیت الله میلانی قبلاً هم مشابه چنین فتوایی را صادر کرده بود، چنانچه فدائیان اسلام که روابط صمیمی با ایشان داشتند معمولاً جواز اعدام افراد را از او می¬گرفتند. ایشان حتی مجوز حکم ترور شاه را هم در اختیار فدائیان قرار داده بود. جلال¬الدین فارسی که با اعضای هیأت مؤتلفه ارتباط داشته، بیان می¬کند که آنها درباره ترور شاه اجازه¬ای از میلانی گرفته و میلانی حتی طی حکمی کتبی می¬نویسد که وظیفه دارید برای توفیق در این کار گلوله¬هایتان را با پیه خوک چرب کنید.[۵۶]
۳٫ اعضای هیأت مؤتلفه و یا افراد نزدیک به آنها از جمله حاج سعید امانی، جلال¬الدین فارسی و تقی خاموشی که از سوی هیأت به مشهد اعزام شده بود، در اقوال خود صادرکننده این حکم را آیت الله میلانی و تقی خاموشی حتی جزئیات اخذ آن را هم ذکر کرده¬ است.
نکته آخر این که آیا منشاء فتوای قتل چه بوده است؟ آیت¬الله طاهری خرم¬آبادی در این زمینه چنین بیان می¬کند:« اکنون نمی¬توان قضاوت کرد واقعاً نظر آقای میلانی در این زمینه چه بوده است. آیا مفسد فی¬الارض تشخیص داده است یا اینکه به سبب آن چه گاهی از آنان شنیده می¬شد، او را مرتد می¬دانسته است؟ این مسائل چیزهایی است که به دیدگاه ایشان و آن متنی که برای اجازه¬ قتل داده¬اند، مربوط می¬شود. شاید به خاطر مفسد فی¬الارض بودن، فتوا به قتل داده¬اند؛ به همان دلیل که هویدا را بعد از انقلاب کشتند، منصور هم اگر زنده می¬ماند، بعد از انقلاب اعدام می¬شد.»[۵۷]
سخن پایانی
تصویب لایحه کاپیتولاسیون امضاء سند ذلّت و بردگی یک ملت بود که توسط دولت آمریکا و از طریق دستگاه پهلوی بر مردم ایران تحمیل شد. اطلاع یافتن مرجعیت دینی و در راس آنها حضرت امام از تصویب این لایحه در مجلس باعث اعتراض شدید ایشان گردید. در پی سخنرانی و صدور اعلامیه از سوی امام، نیروهای امنیتی رژیم در نیمه شب سیزدهم آبان منزل ایشان در قم را محاصره و پس از دستگیری و انتقال ایشان به تهران، او را به ترکیه تبعید نمودند.
تبعید امام بازتاب وسیعی در جامعه داشت. صدور اعلامیه های اعتراض آمیز از سوی مراجع و طلاب حوزه علمیه و همچنین اعتراض اقشار مختلف کشور به این امر حاکی از اهمیت مساله دارد. از جمله معترضین به تبعید امام هیاتهای موتلفه بودند. پس از قیام پانزده خرداد ۱۳۴۲ش تعدادی از اعضاء این هیات بر آن شده بودند که تنها مبارزه سیاسی و فرهنگی جوابگوی نیاز زمان نمی¬باشد بلکه بایست به مبارزه مسلحانه روی آورد. تبعید امام آنها را در تصمیمشان استوارتر ساخت.
سرنوشت حسنعلی منصور با تصویب این لایحه و دست داشتن وی در تبعید امام گره خورد. او بقای خود را در تصویب لایحه کاپیتولاسیون می¬دانست اما غافل از این نکته که این اقدام نه تنها باعث بقای او نمی¬گردد، بلکه باعث حذف او نه تنها از صحنه سیاسی، بلکه از صحنه روزگار خواهد شد.
هر چند درباره صادر کننده فتوا افراد مختلفی گفته شده است اما نقلی که آیت الله سید محمد هادی میلانی را به عنوان صادر کننده مجوز شرعی ترور معرفی می¬نماید، موثق تر به نظر می¬رسد. از جمله دلایلی که می¬توان برای این مساله آورد کثرت اقوال و منابع، تایید این مساله از سوی سعید امانی، تقی خاموشی و….که در جریان جزئیات حادثه بوده¬اند و از همه مهمتر صدور چنین فتوایی از جانب میلانی برای فدائیان اسلام است. چنانچه ایشان حتی مجوز شرعی ترور شاه را نیز به اعضاء فدائیان اسلام داده و طی حکمی کتبی می¬نویسد:« که وظیفه دارید برای توفیق در این کار گلوله¬هایتان را با پیه خوک چرب کنید»
با این حال باید توجه داشت که صادر کننده فتوا هر کس که باشد از اهمیت موضوع و تاثیراتی مثبتی که در پی داشت نمی¬کاهد؛ حادثه¬ای که نشان از بیداری ملت و مرجعیت دینی داشت و به رژیم فهماند که در مقابل حقوق از دست رفته خود ساکت نمی¬نشینند.
پی¬نوشتها:
۱٫ جهت اطلاع بیشتر رجوع گردد به نیکی آر.کدی، ریشه¬های ¬انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۵، ص۲۷۸؛ زهرا شجیعی، نخبگان سیاسی ایران از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی، ج سوم، نشر سخن، ص۳۲۳؛ غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران از کودتا تا انقلاب، ج اول، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا ،۱۳۷۱، ص ۳۰۳؛ جواد منصوری، سیر تکوینی انقلاب اسلامی، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، ۱۳۷۵، صص۲۰۷ ـ۲۰۲٫
۲٫ ناگفته¬ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، به کوشش محمود مقدسی، مسعود دهشور، حمیدرضا شیرازی، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران ۱۳۷۰، ص۲۰۷٫
۳٫ همان، صص۴۰۹-۴۱۴٫
۴٫ ر.ک صحیفه امام، ج سوم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۹، صص۴۱۵-۴۲۴٫
۵٫ ناگفته¬ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، ص۲۰۷٫
۶٫ روزنامه خراسان، سال ۱۶، شماره ۴۴۴۱، ص۱؛ روزنامه نبرد ما، سال ۱۶، شماره مسلسل ۷۵۶، ص۱٫
۷٫ جلال الدین فارسی، زوایای تاریک، مؤسسه چاپ و انتشارات حدیث، تهران ۱۳۷۳، ص۱۲۵٫
۸٫ اسطوره مقاومت شهید سید اسدالله لاجوردی، جلد اول، تهیه و تنظیم مجمع فرهنگی شهید آیت الله بهشتی، تهران، آخرین پیام، ۱۳۸۴، ص۴۹٫
۹٫ ناگفته¬ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، ص۲۰۵٫
۱۰٫ جلال¬الدین فارسی، صص ۱۲۶-۱۲۷٫
۱۱٫ تاریخ شفاهی هیئت¬های مؤتلفه اسلامی، تدوین حکیمه امیری، تهران، مرکز انقلاب اسلامی، ۱۳۸۶، ص۱۶۰ به نقل از مصاحبه با ابوالفضل توکلی بینا، موجود در آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، جلسه چهارم، مورخ ۲۸/۷/۱۳۷۶، شماره بازیابی۱۹۷۲٫
۱۲٫ ناگفته¬ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، صص۲۰۹ و۲۱۰٫
۱۳٫ خاطرات عزت شاهی، تدوین محسن کاظمی، تهران، شرکت انتشارات سوره مهر، ۱۳۸۵، ص۳۴٫
۱۴٫ خاطرات ابوالفضل توکلی بینا، تدوین محمود طاهراحمدی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۳، ص ۱۰۶٫
۱۵٫ خاطرات ۱۵ خرداد، (دفتر هشتم)، خاطرات حجت¬الاسلام والمسلمین محمدرضا فاکر، به کوشش علی باقری، تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۸، ص۲۰۷٫
۱۶٫ خاطرات ۱۵ خرداد، (دفتر چهارم) خاطرات حبیب¬الله شفیق، به کوشش علی باقری، تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۵، ص ۱۰۰٫
۱۷٫ جلال الدین فارسی، پیشین، ص۱۲۹٫
۱۸٫ ناگفته¬ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، ص۲۰۹٫
۱۹٫ خاطرات ۱۵ خرداد، (دفتر چهارم)، خاطرات سعید امانی، پیشین، ص ۲۶٫
۲۰٫ ناگفته¬ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، ص۲۰۸٫
۲۱٫ همان، صص ۲۰۹ و۲۱۰٫
۲۲٫ همان، صص۲۱۱ و۲۱۲٫
۲۳٫ تاریخ شفاهی هیئت¬های مؤتلفه اسلامی، ص۱۷۲؛ جلال الدین فارسی، پیشین، ص۱۳۰٫
۲۴٫ خاطرات عزت شاهی، تدوین نرگس کلالی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴، ص۳۹٫
۲۵٫ جلال¬الدین فارسی، پیشین، ص۱۲۷٫
۲۶٫ مصاحبه محی¬الدین انواری موجود در آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی ۲۰۵۵، جلسه دوم مورخ۱۲/۹/۱۳۷۳٫
۲۷٫ مصاحبه حبیب¬الله عسگراولادی موجود در آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، جلسه دهم، مورخ ۱۳/۱۰/۱۳۸۱٫
۲۸٫ یاران امام به روایت اسناد ساواک شهید حجت¬الاسلام و المسلمین سید علی اندرزگو، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ۱۳۷۷، صص ۵ و۶٫
۲۹٫ خاطرات آیت¬الله طاهری خرم آبادی (از تبعید امام تا پیروزی انقلاب اسلامی)، تدوین محمدرضا احمدی، ج دوم، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴، ص۲۴٫
۳۰٫ خاطرات آیت¬الله سید حسین موسوی تبریزی، ج اول، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۴، ص ۲۲۷٫
۳۱٫ خاطرات آیت¬الله مهدوی کنی، تدوین غلامرضا خواجه سروی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، ۱۳۸۵، ص۱۲۲٫
۳۲٫ دوران مبارزه، (خاطرات، تصویرها، اسناد، گاهشمار)، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، ج اول، تهران، دفتر نشر معارف انقلاب، ۱۳۷۶، صص ۲۴۷ و ۲۴۸٫
۳۳٫ پایگاه نظارتی و اطلاع رسانی مردمیار؛ بخشی از کتاب خاطرات آیت الله صانعی با عنوان «همراه آفتاب به روایت آیت¬الله صانعی»
۳۴٫ عبدالمجید معادیخواه، جام شکسته(خاطرات)، ج دوم، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴، ص۲۵٫
۳۵٫ سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، ج اول، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۱ ص۱۱۲۱٫
۳۶٫ کاظم استادی، سرنوشت منصور، قم، قدس، ۱۳۸۱، ص ۲۴۵٫
۳۷٫ لطف¬الله میثمی، از نهضت آزادی تا مجاهدین، تهران، صمدیه، ۱۳۷۹، ص۲۷۷٫
۳۸٫ مصاحبه با حبیب¬الله عسگراولادی، پیشین.
۳۹٫ یاران امام به روایت اسناد ساواک شهید حجت¬الاسلام و المسلمین سید علی اندرزگو، پیشین، صص۵ و۶٫
۴۰٫ خاطرات آیت¬الله سید حسین موسوی تبریزی، ص۲۲۷٫
۴۱٫ مسجد گرمخانه یکی از محل¬های تجمع اعضای مؤتلفه اسلامی بود و شهید مهدی عراقی نیز در آنجا روابط صمیمی با جعفری همدانی داشت. (خاطرات حجت¬الاسلام جعفری شجونی، تدوین علیرضا اسماعیلی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۱، ص۸۷٫)
۴۲٫ حجت¬الاسلام غلامحسین جعفری همدانی به روایت اسناد ساواک، تدوین اکبر خوش زاد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۵، ص۲۵۰٫
۴۳٫ همان، ص ۲۵۱٫
۴۴٫ یادداشت¬های روزانه (خاطراتی از دوران زندگی جوانی و سفر حج)، مهدی بازرگان، طرح نو، تهران ۱۳۷۲، ص۳۷۶٫
۴۵٫ خاطرات محمد مهدی عبد خدایی( مروری بر تاریخچه فدائیان اسلام)، سید مهدی حسینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۹، ص۲۸۹٫
۴۶٫ جلال الدین فارسی، پیشین، ص۱۲۹٫
۴۷٫ خاطرات آیت¬ الله مسعودی خمینی، به کوشش جواد امامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۱، ص۲۷۰؛ خاطرات آیت¬الله محمدعلی گرامی، تدوین محمدرضا احمدی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۱، ص۲۸۹
۴۸٫ خاطرات محسن رفیق دوست، به کوشش داوود قاسم پور، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۳، ص۷۱٫
۴۹٫ کاظم استادی، پیشین، ص ۲۴۶٫
۵۰٫ جلال¬الدین فارسی، پیشین، صص۱۲۷٫
۵۱٫ غلامرضا جلالی، مشهد در بامداد نهضت امام خمینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۸، ص ۲۳۲
۵۲٫ مصاحبه با حبیب¬الله عسگراولادی، پیشین.
۵۳٫ یاران امام به روایت اسناد ساواک شهید حجت¬الاسلام و المسلمین سید علی اندرزگو، ص۶٫
۵۴٫ یاران امام به روایت اسناد ساواک پیش کسوت انقلاب شهید حاج مهدی عراقی، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ۱۳۷۸، ۱۰۹٫
۵۵٫ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی ۹۸۱، سند شماره ۸۷؛ خاطرات محسن رفیق دوست، به کوشش داوود قاسم پور، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۳، ص۷۱؛ جلال¬الدین فارسی، پیشین، ص۱۲۷؛ کاظم استادی، سرنوشت منصور، قم، قدس،۱۳۸۱، ص۲۴۶؛ عبدالمجید معادیخواه، پیشین، ص۲۵؛ خاطرات آیت¬الله طاهری خرم¬آبادی (از تبعید امام تا پیروزی انقلاب اسلامی)، تدوین محمدرضا احمدی، ج دوم، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴، صص ۲۴-۲۵٫ خاطرات ابوالفضل توکلی¬بینا، تدوین محمود طاهر احمدی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۳، ص ۱۰۴؛ خاطرات آیت الله مهدوی کنی، تدوین غلامرضا خواجه سروی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۵، ص۱۲۲؛ سید حمید روحانی، پیشین، ۱۳۸۱، ص۱۱۲۲٫
۵۶٫ جلال ¬الدین فارسی، پیشین، ص۱۲۷٫
۵۷٫ خاطرات آیت¬الله طاهری خرم¬آبادی (از تبعید امام تا پیروزی انقلاب اسلامی)، پیشین، ص ۲۵٫