10 خرداد 1393
انقلاب اسلامی و جریان های سیاسی
شناخت جامع و درست تحولات فکری، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایران، بهویژه در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از نیازهای اساسی نسل کنونی است. شناخت صحیح مسائل سیاسی و فرهنگی و تحلیل درست از وقایع هر جامعه، بدون شناخت جریانهای فکری و سیاسی ممکن نیست. در این مقاله، به ارائه گزارشی مختصر از جریانهای فکری سیاسی دینیِ فعال پس از انقلاب اسلامی میپردازیم که در فضای تفکر و فرهنگ جامعه، نقشآفرینی میکنند و موثرند. البته در این مقاله میتوانستیم احزاب و جناحها و گروههای سیاسی و اجتماعی دیگری را نیز طی جریانشناسی، معرفی کنیم؛ ولی از آنجا که رویکرد و مواضع سیاسیشان، بر مواضع فکری و فرهنگیشان غلبه دارد و از سویی دیگر، غالب این احزاب و گروهها، بنمایههای فکری جدی و ثابتی ندارند و مبانی فکریشان متزلزل و تابع شرایط و جو و اقبال جامعه است، از پرداختن به کل جریانات و احزاب سیاسی صرف نظر شده است
1. جریان تجددگرای دینی:
جریان تجددگرا(روشنفکری) دینی تلاش میکند دین را با علم مدرن و عقلانیت امروز، همخوان و همگرا و سازگار نشان دهد. درواقع، غالب طرفداران این جریان، عقل امروز بشری و علم مدرن را اصل گرفته و مقوله دین را با آن میسنجند و درصدد مدرنساختن دین هستند. سردمداران این جریان در دوران معاصر را میتوان مهندس مهدی بازرگان، دکتر علی شریعتی و دکتر عبدالکریم سروش نامید که در افکار هر یک، افت و خیزهایی وجود دارد و هر کدام دورههای مختلف تحول فکری داشتهاند. افراد این جریان دارای مشترکات و تمایزاتی هستند که مشترکات آنها عبارتند از:
1) قرائتی از دین ارائه میکنند تا به عقل مدرن نزدیک شود. بهعنوان مثال، مهندس بازرگان با تفسیر علمگرایانه، درصدد تبیین آموزههایی دینی بر میآید و حتی احکام طهارت را نیز با همین دیدگاه در کتاب «مطهرات در اسلام» مورد بحث قرار میدهد.
2) در فهم سنتی از دین، تردیدآفرینی میکنند و در جاهایی آن را کمارزش میشمارند. حاملان اندیشه سنتی دینی را مورد انتقاد خود قرار میدهند و گاهی آنها را تخطئه میکنند که روحانیت، بالاترین مصداق آن است.
اما اختلافات این جریان هم با همدیگر زیاد است که عبارتند از:
1) تفاوت در نوع نگاه به دین: رویکرد مهندس بازرگان، علمی- تجربی است. مهندس بازرگان با تفسیر علمگرایانه از دین، درصدد ارائه فهم عقلپذیر دین بود. دکتر شریعتی درصدد نزدیککردن مفاهیم دینی با مفاهیم علوم انسانی بود و سروش هم درصدد سازگاری آن با لیبرالیسم و دموکراسی غربی است.
2) رویکرد ایدئولوژیک یا غیر ایدئولوژیک به دین: دکتر شریعتی تلاش زیادی میکند که دین را در قالب یک مکتب منسجم و نظام پیوسته ارائه دهد و میگوید: اگر اسلام در فرهنگ بیاید، انحطاط پیدا میکند، ولی اگر در قالب ایدئولوژی درآید، قویتر میشود. سروش این رویکردِ دکتر شریعتی را قبول ندارد و از مخالفان جدی ایدئولوژیککردن دین است و آن را مخرب میداند. منازعاتی از قبیل اینکه دین، مبدأ خشونت است یا خشن جلوه دادن دین، از این تفاوت نگاه نشأت میگیرد.
3) نوع نگاه به غرب: دکتر شریعتی منتقد جدی غرب و تجددگرایی است و در این خصوص سخنرانیهای بسیاری دارد. دکتر سروش و مهندس بازرگان با ضد غربی بودن مخالفند. بازرگان تا حدودی ضعیفتر، اما سروش بهشکل علنیتری غرب را میستاید و شیفتگی به غرب در این دو مشاهده میشود.
4) عدالت: عدالت از کلیدواژههای مهم سخنان دکتر شریعتی است. او به شدت عدالتخواه و ظلمستیز است، ولی در آثار و اندیشههای بازرگان و سروش، این عامل کمرنگ و کمجلوه است. بازرگان بیش از عدالت به آزادی و سروش بیش از عدالت، به آزادی و دموکراسی میپردازد. سروش حتی درصدد توجیه برخی مظالم جوامع غربی و استعماری در جوامع مسلمان و مستعمره به بهانه برقراری دموکراسی است.
5) دموکراسی: شریعتی، دموکراسی را مدل مطلوب حکومت نمیداند و از منتقدان جدی دموکراسی غربی است. اما سروش و بازرگان شیفته دموکراسی (به مفهوم غربی آن) هستند و آن را مطلوب میدانند.
7) فلسفه و عرفان: شریعتی، منتقد فلسفه اسلامی است و سروش در ابتدا نه، اما بهتدریج منتقد آن میشود. سروش در ابتدا و تا اواخر دهه شصت، شیفته فلسفه اسلامی، بهویژه فلسفه صدرایی، است، اما کمکم از منتقدان جدی این فلسفه میشود و آن را ناکارآمد میداند. در خصوص عرفان، شریعتی و سروش به آن تمایل دارند، اما دو مورد اخیر نزد بازرگان جایی ندارد. بازرگان نگاهی علمگرایانه، خشک، ریاضی و مهندسی نسبت به مسائل دارد. گرایش عارفانه شریعتی در کتاب «هبوط در کویر» و گرایشهای سروش در شرح و تفسیر مثنوی مولوی و «قصه ارباب معرفت» و غالب مباحث ایشان، نمود بارزی دارد.
فضای دهه 1350 کشورمان بهشدت متأثر از اندیشههای دکتر شریعتی بود و درواقع دکتر شریعتی، سهم بهسزایی در بازسازی دین نزد جوانان دارد که آنها را بهسمت انقلاب سوق میدهد. خیلی از واژههایی که شریعتی ابداع کرد، بازسازیهایی از سنت بود و به فهم مشترک جامعه ما تبدیل شد مانند ثار، قیام، جهاد، روشنفکر مسؤول، روشنفکر متعهد، خون، عدالت، مساوات، آخوند درباری و... . اگرچه شریعتی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی درگذشت، ولی اثرات زیادی روی انقلابیون و دانشجویان گذاشت و همچنان بعد از گذشت سالها، یکی از محبوبترین چهرههای دانشگاهی بین جوانان و دانشجویان است.
بیشک سروش یکی از تأثیرگذارترین چهرههای روشنفکری پس از انقلاب اسلامی است. انتشار «قبض و بسط تئوریک شریعت»، سرآغاز نگرش تازه وی بود. در یک نگاه کلی، بنیادهای راهبردی اندیشه سروش را میتوان اصول زیر دانست:
1) تکیه بر عقلانیت و روش علمی؛
2) ایجاد و ترویج رویکرد سکولاریستی در دین؛
3) تأکید بر کثرتگرایی(پلورالیسم) دینی؛
4) ستایش لیبرالدموکراسی و دموکراسی غربی؛
5) عصریشدن دین؛
6) بومیکردن اندیشههای نسبیت معرفتی پوپر، تعدد قرائتها و هرمنوتیک گادامر و نظرات نصر حامد ابوزید درباره وحی و نبوت.
در قرائت سروش از دین، غالباً دین به نفع مقولات جدیدی چون آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، کثرتگرایی و... تفسیر میشود و در صورت لزوم هم ابایی ندارد که برخی از احکام شریعت به نفع آن مفاهیم کنار زده شود.
حتی عدهای از محققان معتقدند که یکی از علل گرایش دانشجویان به سروش، این بود که فکر میکردند سروش راه شریعتی را ادامه میدهد. حاشا وکلّا! سروش نه اعتقادی به راه شریعتی دارد و نه مثل او نسبت به جامعه تعهد دارد و در مقابل ظلم و بیعدالتی اجتماعی و شکاف طبقاتی احساس مسؤولیت میکند و نه همچون شریعتی از شریعتی برخوردار است. غالب منتقدان شریعتی، وی را فردی صادق، دلسوز و دغدغهمند میدانند که بهخاطر عدم آشنایی کامل و عدم بینش صحیح اسلامی و تاثیرپذیری از برخی مبانی غربی بهواسطه تحصیل در غرب، اشتباهاتی را مرتکب شد، ولی انتقادات بسیار جدیتری به سروش وارد میکنند و وی را کسی میدانند که درصدد حذف دین است. سروش را کسی میدانند که در زیر لفافه دین و خصوصاً مثنوی معنوی، درصدد تحقق نیات خاص خود است و مواضع ده ساله اخیر وی، این مطلب را بر همگان آشکار کرده است. نکته مهم درباره عملکرد دکتر سروش این است که نقدهای وی عمدتاً معطوف به نقد اسلام سیاسی و ساختارهای بنیادی نظام جمهوری اسلامی از جمله ولایت فقیه است.
از دیگر چهرههای این جریان میتوان مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان را نام برد. محمد مجتهد شبستری(متولد 1315، شبستر) پس از شهیدبهشتی، به مدت نه سال مسؤول مرکز اسلامی هامبورگ آلمان بود که بهشدت از اندیشه تعدد قرائتها و هرمنوتیک گادامر آلمانی متأثر است. وی در سال 1376، کتاب «هرمنوتیک، کتاب و سنت» را منتشر کرد و در سالهای بعد، کتابهای «ایمان و آزادی»، «نقدی بر قرائت رسمی از دین» و «تأملاتی در قرائت انسانی از دین» را انتشار داد که هر کدام بهنوعی به مسأله هرمنوتیک پرداخته است. مصطفی ملکیان(متولد 1335، شهرضا) از صاحبنظران فلسفه غرب و همچنین فلسفه اسلامی است که بسیاری از آرای فکری او همچون دین حداقلی(حضور حداقلی دین در جامعه و سیاست)، قرائت اندیشههای متعدد از دین و ترویج سکولاریسم با افکار سروش و مجتهد شبستری همخوانی دارد. مهمترین دیدگاه و دغدغه او، پروژه معنویت یا دین عقلانیتیافته! است. عدهای معتقدند که تئوریپردازی او در حوزه معنویت(معنویت از هر نوعی و همچنین عدم توجه به شریعت)، بستر را برای ورود جریانها و فرقههای معنویتگرای شرقی و غربی مهیا ساخته است و معنویتِ مد نظر وی را معنویت شرقی از جنس معنویت بودایی میدانند. شاید بتوان کتاب «راهی به رهایی؛ جستارهایی در عقلانیت و معنویت»را مهمترین کتاب ملکیان در این حوزه دانست. آثار ترجمه یا ویراستاریشده اخیر وی، که عمدتاً از سوی نشر نگاه معاصر منتشر میشود، میتواند نمایانگر خط فکری این روشنفکر باشد.
مطالعه کتابهایی مانند «آسیبشناسی دینپژوهی معاصر»(عبدالحسین خسروپناه)، «جریانشناسی سیاسی در ایران»(علی دارابی)، «جریانها و جنبشهای مذهبی سیاسی ایران سالهای 1357-1320»(رسول جعفریان)، «رویارویی با تجدد» و «گفتمان مدرنیته؛ نگاهی به برخی جریانهای فکری معاصر ایران»(عبدالله نصری) و «دیناندیشان متجدد»(محمدمنصور هاشمی)، شناخت مناسبی از این جریان ارائه میدهد.
2. جریان شِبهِ مذهبی:
یکی از جریانهایی که در 150 سال گذشته در ایران به صورت جدی و تشکیلاتی شکل گرفته و قالبهای مختلفی پیدا کرده است، جریان مذهبسازیها یا ترویج مذهبهای عام دیگر در ایران است. این جریان تلاش میکند که فهم جدیدی از دین ارائه کند که گاهی حتی متناقض با برخی آموزههای دین و شریعت اسلامی است، مانند تصوف و عرفانها و معنویتهای جدید. تصوف در اسلام سابقه گستردهای داشته و هنوز هم طرفداران خود را دارد و پس از جنگ و همزمان با شکاف طبقاتی در دوران موسوم به دوران سازندگی، بیشتر هم شده است. جریان تصوف سنتی هم شکلهای معتدل و افراطی دارند. نقطه اشتراک آنها، تأکید بر بُعد باطنی و معنوی دین و بهای کم دادن به احکام ظاهری و شریعت و تحقیر آنهاست. البته میزان این کم بها دادن به احکام شریعت، بین حلقههای مختلف متصوفه بسیار متفاوت است.
صوفیه عمدتاً دینستیز نیستند، اما یا فقهستیزند یا مرجعستیز؛ یعنی یا میگویند: کاری به فقه نداشته باشید، یا میگویند: احکام فقهی را قبول داریم(حتی وضو میگیرند، نماز میخوانند، احکام و مناسک عبادی را انجام میدهند) ولی مرجعیت را قبول ندارند و بهجای آن، از پیر یا قطب پیروی میکنند. آنها میپندارند انسان با همین معنویت و سلامت روح و نفس میتواند به کمال برسد.
انحرافات فراوانی را میتوان برای این فرقهها برشمرد. اما مهمترین ایراد صوفیان این است که نسبت به دین اسلام، دیدگاه گزینشی دارند. مشکل دیگر، تساهل و تسامح افراطی و به تعبیر دقیقتر، اباحیگری است. سِماع و غنا و آسیبهای اخلاقی و انحرافات جنسی و فاصلهگرفتن از شریعت نیز زاییده این انحراف بنیادین است. ایراد دیگر این فرقهها در دوره معاصر، بهرهبرداری استعمار از تصوف است، چنانکه پارهای از اقطاب دراویش حتی به جرگه فراماسونری پیوستهاند یا با جریانهای طاغوتی همسو بودهاند.
فرقههای عرفانی جدید هم که در این دو دهه اخیر، بهویژه پس از جنگ تحمیلی، به علت وجود خلأ معنویت و شکاف عمیق طبقاتی در جامعه شکل گرفته و در کشور طرفدارانی پیدا کردهاند، در این دسته قرار میگیرند. از جمله آنها، عرفانهای شرقی و غربی مانند عرفانهای هندویی، بودایی و سرخپوستی است. از مشخصههای عرفانهای شرقی، فردگرایی بدون توجه به جامعه است و عموماً بر نوعی مراقبه و تمرکز تأکید میکنند، نظیر آثار اوشو و کریشنامورتی. در عرفانهای سرخپوستی، توجه به کهانت و سحر و جادو موج میزند. غالب کتابهای نویسندگان آمریکای لاتین در حوزه ادبیات مانند کتابهای پائولو کوئیلو، بهدنبال ترویج این تفکرات هستند.
3. جریانهای ضد تبعیض:
جریان دیگر، جریان ضد تبعیضهای قومی- نژادی است که با توجه به تنوع قومیتها در ایران احساس میکنند حقوقشان رعایت نمیشود. ضد تبعیضهای جنسیتی معمولاً بهصورت گروههای فمینیستی، خود را نشان میدهند. فمینیسم در ایران طیفهای متنوعی دارد و حتی در بین برخی مذهبیها هم طرفدار دارد. آزادی در زندگی خانوادگی، تحقیر خانواده، فرزندمحوری و نفی شدید مردمحوری، دفاع از حقوق زنان و انتقاد به احکام فقهی شریعت در حوزه زنان، مهمترین مشخصههای این جریان است.
امروزه، جریان فمینیستی در کشور ما و دیگر جوامع اسلامی هم رواج پیدا کرده و گاه تحت عنوان «فمینیسم اسلامی» نیز از آن یاد میشود. آنها گاهی به روشها، رفتارها و برخی حقوق زنان و تفاوتهای موجود در احکام فقهی میان زن و مرد، اعتراض میکنند و به این احکام اشکال میگیرند و به تعبیر برخی، مصداق «نُؤمن ببعض و نکفر ببعض» هستند. اگر دیدند دنیای امروز، لیبرالیسم را قبول دارد، میگویند: فمینیستها هم باید لیبرالیسم را قبول کنند و حتی اگر لیبرالیسم با اسلام تعارض داشته باشد، باید اسلام را کنار گذاشت. آنها بهقدری اسلام را قیچی میکنند که فقط نوعی معنویت از آن باقی بمانَد، که آن معنویت را بوداییها و هندوها هم دارند. فمینیستهای جامعه ما، که بیشتر در نشریات و مطبوعات زمینهسازی میکنند، در سالهای اخیر فقط به چند مسأله حقوقی اکتفا نکردهاند، بلکه در مسائل سیاسی ـ اجتماعی دیگر نیز وارد شدهاند که نمونه بارزش، اغتشاشات بعد از انتخابات دهم ریاستجمهوری بود.
فعالیت این جریان در جامعه باعث شد که برخی مراکز تحقیقاتی در حوزه علمیه و نهادهای فرهنگی در این زمینه شکل بگیرند که از جمله آنها مرکز مطالعات و تحقیقات زنان حوزه علمیه قم و شورای اجتماعی فرهنگی زنان(وابسته به شورایعالی انقلاب فرهنگی) است که آثار خوبی در زمینه خانواده، حقوق زنان و نقد فمینیسم منتشر کردهاند.
4. جریان سنتگرایی:
در صد سال گذشته، جریان تجدد، جریان مقتدر و فعالی بوده است و بهمرور و در دهههای اخیر شاهد یک جریان ضد تجدد در غرب و به تَبَعِ آن در ایران هستیم. مشترکات این جریان عبارتند از: نامطلوبدانستن تمدن غربی، قائلبودن به اخلاق و معرفت دینی، توجه به معنویت، توجه به مشترکات ادیان مختلف، خردگریزی و نقد عقلانیت مدرن.
مهمترین گروه ضد تجدد در غرب، سنتگرایان یا جریان «حکمت خالده» یا «خرد جاودان» است که ظهور جهانی داشته و در کشور ما نیز در یکی دو دهة اخیر، ظهور و بروز قابل توجهی داشته است. این جریان تا حدودی به جریان دینی نزدیک است. اصول سنتگرایی را میتوان در پنج محور مطرح کرد:
1)وحدت متعالی ادیان؛
2) کثرتگرایی(پلورالیسم) دینی؛
3) گرایش به عرفان و تصوف؛
4) انتقاد از غرب و دنیای مدرن
5) اعتقاد به علم و هنر قدسی.
رنه گنون، فریتهوف شوان، مارتین لینگز، تیتوس بورکهارت، آناندا کومارا سوامی و... از شخصیتهای جهانی این جریان فکریاند که البته اکثرشان مسلمان شدهاند. در ایران، دکتر سید حسین نصر، نماینده شاخص این تفکر است که در مجامع علمی جهانی نیز مشهور است. افرادی که غالباً در انجمن و موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران حضور دارند مثل دکتر غلامرضا اعوانی، دکتر بابک عالیخانی، دکتر محمود بینای مطلق، دکتر هادی شریفی و... از دیگر هواداران این جریان در ایران هستند.
در دو گزاره میتوان دیدگاه واقعی این جریان را بیان کرد:
1) روح ادیان واقعی (مثل ادیان ابراهیمی و ادیان شرقی همچون هندویی و بودایی)، یکی است و در آن اختلاف نیست. به همین دلیل است که از این جریان به «وحدت متعالی ادیان» هم یاد میشود. آنها کثرت ادیان را تجلیات الهی میدانند و غالباً آنچه را که بهعنوان کثرت ادیان مطرح میکنند، اعم از ادیان آسمانی و زمینی است که ادیان و آیینی چون بودائیسم، هندوئیسم، تائوئیسم، کنفوسیوس و آیینهای سرخپوستی و بومی مناطق مختلف را شامل میشود.
2) روح دین، همان بخش معنویت و قدسیت است.
این جریان با این دو اصل و از همین زاویه، به نقد مدرنیته میپردازند و بر این گزاره تأکید میکنند که تجدد، باعث شده است تا انسان از روح دین یعنی قدسیت، فاصله بگیرد. لذا معتقدند علم جدید و تکنولوژی جدید و توسعه جدید، از قدسیت فاصله یافته است.
جریان سنتگرایی، جریانی است که چندان به بُعد اجتماعی اسلام اهمیت نمیدهد و عمده دغدغهشان بر بُعد معنویت اسلام است. شخص سنتگرایی مانند دکتر نصر هم، با اینکه بهشدت به میراث کهن اعتقاد دارد، فلسفه ملاصدرا را میپذیرد، با این همه میبینیم که او مسؤول انجمن حکمت و فلسفه شاهنشاهی و در مقطعی رئیس دفتر فرح، همسر محمدرضا شاه پهلوی، است و بدین ترتیب، هیچ درگیریای با عملکرد شاه نداشت و با رژیم شاهنشاهی نیز همراه بود.
اشکال جدِیای که به این جریان وارد میدانیم، این است که فقط بُعد معنویت اسلام را معرفی میکنند و از بُعد اجتماعی اسلام غافلند و همواره بهدنبال ترویج تصوف اسلامی هستند، که در آن آموزههایی چون جهاد و شهادت را نمیتوان سراغ گرفت و آنها را به خودسازی و محاسبه نفس تقلیل میدهند. چنین رویکردی باعث شده است که در مورد تهاجم کشورهای استعمارگر و اشغال سرزمینهای اسلامی، سکوت پیشه کنند و اعتراضی به این رویکرد کشورهای استعماری نداشته باشند. البته دکتر نصر، کتابهای بسیار ارزشمندی دارد که در سالهای اخیر از سوی ناشران مختلفی چون دفتر نشر و پژوهش سهروردی، سروش، قصیدهسرا، و مهرنیوشا و... منتشر شده است. از مترجمان برجسته آثار دکتر نصر میتوان دکتر انشاءالله رحمتی و دکتر سید حسن حسینی(رئیس سابق دانشکده صدا و سیما) را نام برد.
از مهمترین آثار سنتگرایان میتوان «بحران دنیای متجدد»، «سیطرة کمیت» و «نگرشی به مشرب باطنی اسلام و آیین دائو»(رنه گنون)، «شناخت اسلام»(فریتهوف شوان)، «جهانشناسی سنتی و علم جدید» و «کیمیا: علم جهان، علم جان»(تیتوس بورکهارت)، «گوهر و صدف عرفان اسلامی»(مارتین لینگز)، «معرفت و معنویت»، «دین و نظم طبیعت»، «معرفت و امر قدسی»، «قلب اسلام» و «نیاز به علم مقدس»(سید حسین نصر) را نام برد. برخی، کتاب «معرفت و معنویت» نوشته دکتر نصر را بهترین کتاب در معرفی جریان سنتگرایی میدانند. البته اخیراً انتشارات حکمت، زیر نظر دکتر حسین غفاری، از شاگردان فلسفه استاد شهید مطهری و استاد فلسفه دانشگاه تهران، درصدد ترجمه و نشر آثار سنتگرایان برآمده است که تاکنون چند جلد از آثار رنه گنون و کومارا سامی را ترجمه و منتشر کرده است.
5. جریان فردیدی
جریان ضد تجدد دیگر در ایران، جریان موسوم به هایدگریهای ایران یا فردیدیهاست. دکتر سیداحمد فردید، بنیانگذار و مروج اصلی این نحله در ایران است. مارتین هایدگر، فیلسوف برجسته آلمانی، در نقد غرب و به تبع آن، در نقد مدرنیته، جایگاهی خاص دارد و دکتر فردید نیز بسیار تحت تاثیر آراء اوست. زیرا اولاً، زبان تفکر نقد مدرنیته را بهخوبی تدوین کرد و ثانیاً تفکر «آمادهگر» را رواج داد تا آیندگان بتوانند از مدرنیته عبور کنند. کسانی چون دکتر داوری اردکانی، دکتر محمد مددپور، داریوش شایگان و داریوش آشوری(که دو شخص اخیر بعدها به فردید وفادار نماندند و از منتقدان جدی استاد سابقشان شدند)، جلال آل احمد (که در ابتدای کتاب «غربزدگی» مطرح میکند که این تعبیر را از فردید وام گرفتهام)، دکتر محمد رجبی(فرزند استاد علی دوانی و رئیس موسسه فرهنگی اکو)، سید عباس معارف(حکیم و موسیقیدان)، یوسفعلی میرشکاک(شاعر و منتقد)، محمدرضا جوزی، بهروز فرنو(رئیس کنونی بنیاد فرهنگی فردید) و دکتر شهریار زرشناس و... از شاگردان فردید هستند.
احمد فردید( متولد1291ش، یزد) تحصیلات دانشگاهی را در آلمان و فرانسه در رشته فلسفه ادامه داد و بیشتر از همه، از فلسفه هایدگر استفاده کرد. وی با استفاده از فلسفه هایدگر ـ که نقد علم و تکنولوژی غرب بود ـ پایهای ایجاد کرد. درواقع، فلسفه فردید، نقد فلسفه غرب بود. فردید عمیقاً دغدغه فلسفی داشت و لذا میکوشید پایههای فلسفی غربزدگی و غربستیزی را مطرح کند. دکتر فردید اجازه نمیداد بحثها و درسهایش ضبط و چاپ شود و بدین جهت به «فیلسوف شفاهی ایران» معروف شد. وی بسیار نقاد و حتی بدبین بود و خیلی از روشنفکران دینی مانند بازرگان، شریعتی، مطهری، سروش و... از تیغ شمشیر نقد فلسفی او سالم عبور نکردند. استاد مطهری بنا به گفته فرزندش، وی را کفرشناس خوبی و نه اسلام شناس خوبی، میدانست. آل احمد هم متأثر از دکتر فردید، با روش ادبیات و نقد ادبیاتگونه به نقد غرب میپرداخت و کتاب «غربزدگی» را نوشت.
یکی از شخصیتهای برجسته این جریان، دکتر رضا داوری اردکانی است که کتابهایش، بسیار قابل تأمل و عمدتاً در نقد تفکر غرب است. ایشان هم، مثل فردید، یک فیلسوف نقّاد است. دیگر چهره بارز این جریان، دکتر محمد مددپور است که کتابهای بسیاری نوشت و در زمینه فلسفه هنر و نقد مدرنیته، آثار فراوانی به جای گذاشت. این جریان، به فلسفه ملاصدرا و ابنسینا نگاه مثبتی ندارند؛ چون معتقدند آنها از فلسفه یونان استفاده کردهاند. این گفتمان غربستیز، با غرب یونان باستان و فلسفه آن بهشدت مخالف است و لذا فلسفههایی مثل فلسفه اسلامی که از یونان باستان استفاده کردهاند، طبیعتاً مورد مهر و محبت این گفتمان قرار نخواهند گرفت. چنانکه دکتر داوری و دکتر مددپور هم مخالفت خود را با فلسفه صدرایی اعلام کردهاند. البته یکی از شخصیتهای هوادار این جریان که تعلق خاطر جدی به این جریان و جریان سنتگرایی دارد، استاد اصغر طاهرزاده در اصفهان است که به فلسفه صدرایی توجه ویژه دارد و آثار فراوانی در نقد غرب و مدرنیته با این نگاه جدید دارد که «علل تزلزل تمدن غرب»، «گزینش تکنولوژی از دریچه بینش توحیدی» و «فرهنگ مدرنیته و توهم» از جمله آثار اوست که از سوی انتشارات لبالمیزان اصفهان منتشر شده است.
به نظر جریان فردیدی، علم و صنعت و تکنولوژی غرب با فرهنگ اومانیستی غرب در هم تنیده شده است، لذا باید غرب را دربست پذیرفت یا رد کرد. البته اخیراً نگاههای متعادلتری از خود ارائه میکنند و تأملات خوبی را فراروی انسانها قرار میدهند. از مهمترین آثار این جریان فکری میتوان به «دیدار فرهی و فتوح آخرالزمان»(سید احمد فردید)، «مفردات فردیدی»(دیباج)، «اوتوپی و عصر تجدد»، «انقلاب اسلامی و وضع کنونی عالم»، «شمهای از تاریخ غربزدگی ما» و «شاعران در زمانه عسرت»(رضا داوری اردکانی)، «حکمت دینی و یونانزدگی در عالم اسلام»، «خودآگاهی تاریخی» و «درآمدی بر سیر تفکر معاصر»(محمد مددپور)، «مبانی نظری غرب مدرن»(شهریار زرشناس) اشاره کرد.
6. جریان مکتب تفکیک
حدود هشتاد سالی است که پارهای از دانشوَران حوزه دین، با ارائه دیدگاهی، درصدد تفکیک فلسفه و عرفان از معارف دینی برآمدهاند. آنها مدعیاند که با اتکا به آموزههای قرآن و اهل بیت(ع)، حکمتی ناب و خالص ارائه دادهاند که این نوع برداشت در سالهای اخیر به «مکتب تفکیک» مشهور شده است. این جریان را میرزا مهدی اصفهانی و آیتالله شیخ مجتبی قزوینی در حوزه مشهد راهاندازی کردند و حضرات آیات مروارید، میرزاجوادآقا تهرانی، فلسفی، سیدجعفر سیدان و استاد محمدرضا حکیمی از دیگر چهرههای این تفکر هستند. غالب صاحبنظران کنونی این جریان، عنوان مکتب تفکیک را نمیپذیرند و آن را مکتب معارفی اهل بیت(ع) معرفی میکنند و به نامگذاری استاد محمدرضا حکیمی، بر این جریان، انتقاد دارند.
مکتب تفکیک بر این باور است که شناخت عقلانی و عرفانی را باید از شناخت دینی، تفکیک کرد و دین را به دور از این دو نگرش و بهشکلی خالص دریافت. ادعای مدافعان این مکتب آن است که خود به حقایق وحیانی دست یافتهاند و از این منظر، به نقد فلسفه و عرفان میپردازند تا حریم دین را از آنها بپیرایند. بدینترتیب، این جریان خودش را جریان خالص فرهنگ اسلامی میداند و با مبانی فلسفی امامخمینی(ره) و حکمت صدرایی و عرفان ابن عربی، نه تنها موافق نیستند، بلکه در تضاد جدی هستند. البته برخی از چهرههای این جریان با حرکت سیاسی ـ اجتماعی حضرت امام(ره) تقابلی نداشتند مانند آیتالله شیخمجتبی قزوینی و بعد از انقلاب نیز همراه امام(ره) بودند، مثل مرحوم آیتالله میرزاجوادآقا تهرانی، زاهد معروف، که در دوران جنگ تحمیلی، چندینبار در مناطق جنگی و حتی در خط مقدم جبهه حضور پیدا کرد. اما همین جریان از مخالفان اصلی جلسات تفسیر عرفانی سوره حمد امام(ره) بودند که پس از پنج جلسه، امام(ره) ناچار شد آن را تعطیل کند.
نظریة مکتب تفکیک معتقد است که ما باید همه معارف و دانشها را از قرآن و احادیث بگیریم و اخذ دانش از غیر مذهب اهل بیت(ع)، جایز نیست. نکته قابل توجه، این است که بزرگان این مکتب، تفسیر یکسانی از روششناسی فهم دین ندارند؛ چنانکه برخی از آنها بهشدت فلسفهستیزند، دستهای فلسفهگریز و در عین حال برخی از آنها نیز معلمان و منتقدان فلسفه اسلامیاند، اما غالب آنها فلسفهستیزند و مخالفت آشکاری با بنیانهای فلسفه دارند. معاد جسمانی یکی از مهمترین محل نزاعهای فکری این جریان با پیروان و شارحان حکمت صدرایی است. از چهرههای شاخص و معتدل کنونی این جریان میتوان استاد محمدرضا حکیمی و آیتالله سید جعفر سیدان در مشهد را نام برد. «اعجاز القرآن»، «مصباح الهدی»، «ابواب الهدی»، «معارف قرآن» و «معرفه العلم»(میرزا مهدی اصفهانی)، «بیان الفرقان»(شیخ مجتبی قزوینی)، «عارف و صوفی چه میگویند؟»، «میزان الطالب» و «بحثی در فلسفه بشری و اسلامی» (میرزا جوادآقا تهرانی)، «مکتب تفکیک»، «اجتهاد و تقلید در فلسفه» و «معاد جسمانی در حکمت متعالیه»(استاد محمدرضا حکیمی) برخی از مهمترین آثار منتشرشدة این جریان و بیانگر آرا و نظرات آنهاست. البته کتابهایی نیز اخیراً در نقد این مکتب منتشر شدهاند که «رویای خلوص»(سید حسن اسلامی) و «از انجمن معارف تا انجمن حجتیه»(محمدرضا ارشادینیا، شاگرد دروس فلسفه استاد سیدجلالالدین آشتیانی در مشهد)، از جملة آنها محسوب میشوند.
7. جریان انجمن حجتیه
این انجمن یک تشکل مذهبی است که هدفش مبارزه با بهائیت است. رهبری آن را از سال 1332 ه.ش، شیخ محمود ذاکرزاده تولایی، معروف به شیخ محمود حلبی در اختیار داشت که در نهضت ملیشدن صنعت نفت نیز فعال بود. دغدغه اصلی این انجمن، مبارزه با بهائیت بود که توانست در دوران پهلوی جوانان زیادی را به تشکیلات خود جذب کند. شاید بتوان گفت که این انجمن، در مقطعی، قویترین تشکیلات نیروهای مذهبی بود که چون در سیاست دخالت نمیکرد، توانست در سراسر کشور فعال شود و طمع نیروهای امنیتی و اطلاعاتی رژیم پهلوی را به خود جلب کند و از این طریق توانستند در این شبکه مذهبی نفوذ و اقدامات نیروهای انقلاب به رهبری امام(ره) را در بین توده مذهبی جامعه، کماثر کنند.
این انجمن پس از انقلاب، سه گروه شدند: گروهی به انقلاب پیوستند، عدهای نسبت به آن بیتفاوت بودند و گروهی نیز در برابر آن صفآرایی کردند. ترویج روحیه فردگرایی و غفلت از بُعد اجتماعی و سیاسی اسلام، ترویج معنویت و مهدویت و اسلام بیخطر و خنثی، غفلت از نقش رژیم پهلوی و آمریکا در ترویج بهائیت و اینکه دشمنان اصلی اینها هستند و بهائیت چیزی جز وسیله دینزدایی آنها نیست و... باعث شد که انتقادات تندی از سوی روحانیان انقلابی و در رأس آن امامخمینی(ره)، نسبت به این تشکیلات وارد شود. شیخمحمود حلبی پس از این انتقادات، تشکیلات را در سال 1362 ملغی اعلام کرد، ولی برخی نیروهایش تشکیلات را حفظ کردند و به فعالیت زیرزمینی خود ادامه دادند. این جریان که در شناخت دشمن اصلی اشتباه کرده بود و توجه فراوانی به حفظ ظواهر شریعت و سنت مسلمانان داشت، همچنان رگههایی از فعالیت آن در جامعه سنتی و تأثیرگذاری بر علمای سنتی حوزه مشهود است. آن زمان بهائیت محور مبارزه بود و این بار وهابیت! فارغ از اینکه این دولت آمریکاست که زمینه را برای فعالیت وهابیون آماده میکند و علمای وهابی بدون اذن دولت وابسته عربستان سعودی، هیچ کاری از پیش نمیبرند و هر دو با چراغ سبز آمریکا، برای جلوگیری از نفوذ اسلام ناب محمدی(ص) و تفکر انقلاب اسلامی و امامخمینی(ره) در جهان اسلام، فعال شدهاند. سکوت در مقابل تجاوز رژیم صهیونیستی به مردم غزه و ناصبیدانستن مردم فلسطین، ضریب ویژه دادن به درگیری شیعیان و سنیان پاکستان و مخالفت با وحدت سیاسی و استراتژیک شیعه و سنی، از دیگر مولفههای جدید این تفکرِ در حالِ دگردیسی است. شاید بتوان گفت بخشی از حامیان قمهزنی و تحریک علما در صدور فتوا برای حفظ و ترویج این حرکت خرافی، از نیروهای این جریان هستند.
از نخستن کتابهای منتشرشده در افشای ماهیت و عملکرد این انجمن و ارتباط برخی مسؤولان ارشد آن با ساواک و رژیم پهلوی، میتوان کتاب «در شناخت حزب قاعدین»( نوشته عمادالدین باقی) را نام برد که نویسندهاش در دهه هفتاد، از نظراتش برگشت و از خدمات شیخمحمود حلبی تقدیر کرد. «جریانشناسی انجمن حجتیه»(انتشارات وثوق قم)، «از انجمن پیروان قرآن تا انجمن حجتیه»(نوشته حیدر رحیمپور ازغدی، انتشارات طرح فردا) و «از انجمن معارف تا انجمن حجتیه»(انتشارات بوستان کتاب قم) از جمله کتابهای مفید در نقد این جریان مذهبی است.
8. جریان دفتر فرهنگستان علوم اسلامی
جریان فرهنگستان علوم اسلامی(آکادمی علوم اسلامی)، در اوایل انقلاب، در قم تاسیس شده بود. این مرکز علمی، توسط حجتالاسلام سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی، فرزند آیتالله آقا سیدنورالدین حسینی الهاشمی، از مراجع تقلید شیراز که فعالیتهای علمی و سیاسی و اجتماعی زیادی هم داشت، در قم پایهگذاری شد. استاد سیدمنیرالدین حسینی که در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی هم نقش داشته و از شاگردان امام(ره) و هممسیر با نهضت ایشان بوده است، در تئوریسازی و نظام حکومت اسلامی تأملات فراوانی داشت و مبانی فلسفی صدرایی را در عرصه نظامسازی برای انقلاب اسلامی، شکلگیری انقلاب فرهنگی واقعی و حضور حداکثریِ دین در زمینههای مختلف، ناکارآمد میدانست. او معتقد بود باید فلسفه جدیدی ابداع کنیم. وی با تأملات فراوان، فلسفهای ابداع میکند و بر اساس آن، به تبیین نظام ولایت فقیه و همچنین یک نظام سیاسی ـ اجتماعی میپردازد و مبنای فلسفی جدیدی ارائه میدهد. البته این طرح، هنوز یک جریان مدون، دقیق و نظاممند نیست، و بعضی از مباحثی را که مطرح میکنند، شاید فقط خودشان دقیقاً میدانند که چه میخواهند بگویند. به نظر برخی پژوهشگران، بسیاری از مباحث ایشان در حد ادعا- اما ادعایی قابل تأمل- هستند و نیاز به پژوهش جدی و فراوان و تجربه محدود اجتماعی و سیاسی دارند. استاد سیدمنیرالدین، شخصیتی خوشفکر، نظامساز، تئوریپرداز و صاحب نظریه بود ولی اجل فرصت ادامه تحقیقات و تجربه در اجتماع را به او نداد. ایشان در سال 1379 درگذشت. هماکنون این جریان را حجتالاسلام سید محمدمهدی میرباقری هدایت میکند. از دیگر شخصیتهای دفتر فرهنگستان علوم اسلامی، میتوان حجج اسلام علیرضا پیروزمند، عبدالعلی رضایی، جعفر حسینیان، مصطفی جمالی، صدوق، جعفرزاده و... را نام برد. «تولید علم دینی»، «توسعه اسلامی»، «نقد مدرنیته و غرب» و «احیای تمدن اسلامی» از جمله دغدغههای این جریان فکری است که باعث شده است در سالهای اخیر، مراکز علمی و پژوهشی و همچنین دانشجویان زیادی به این جریان امید ببندند.
غالب منشورات این دفتر، بهصورت محدود و داخلی، تکثیر و توزیع شده است که غالب سخنان استاد سیدمنیرالدین شیرازی و سیدمحمدمهدی میرباقری، از جمله آنهاست. «نهضت تولید علم از منظر فرهنگستان علوم اسلامی»(جعفرزاده)، «تحلیل تکنولوژی و ماهیت آن» و «مهندسی تمدن اسلامی، الزامات و موانع»(رضایی)، از جمله آثار اعضای هیات علمی این جریان است که تا حدی بیانگر تفکرات این جریان علمی و مذهبی است.
9. جریان حوزه و روحانیت:
امتیاز این جریان نسبت به موارد دیگر، اتصال تاریخی طولانی با مردم است. همچنین با توجه به دینیبودن مردم، روحانیت این امتیاز را دارد که امکان تاثیرگذاری بر مردم را داشته باشد. اثرگذاری جریانهای دیگر معمولاً کُند و زمانبَر است. تجربه تاریخی ثابت کرده است چنانچه فاصلههایی بین جریانهای اجتماعی با روحانیت و مرجعیت ایجاد شود، در صحنه عمل، منتهی به عقیمشدن اجتماع و بروز انحرافات جدی در جامعه خواهد شد. البته این جریان هم در درون خود دارای طیفهای زیادی است. در مباحثی چون نظام سیاسی، رفتار سیاسی، نقش زن در اجتماع، دانشهای جدید، نحوه مواجهه با غرب و دستاوردهای آن، میراث کهن ملی، و... شاهد اختلافاتی در این جریان هستیم. شاید بتوان این جریان در دوره معاصر را به سه دسته تقسیم کرد:
الف) جریان انقلابی
شروع جدی این جریان را میتوان فعالیتهای امامخمینی(ره) و ارائه نظریه ولایت فقیه از سوی ایشان دانست. این جریان بهشدت قائل به حضور اجتماعی و سیاسی دین است و از منتقدان جدی عزلتنشینی علما و سکوت حوزه در قبال مسائل جامعه و جهان است تا بدانجا که امامخمینی(ره) در این راستا، برای حضور دین در جامعه و تشکیل جامعه اسلامی، با حکومت ضد دین پهلوی به مبارزه برخاست و نهایتاً موفق به تشکیل حکومت اسلامی شد. این جریان عمدتاً توسط یاران و شاگردان امام(ره) و برخی شاگردان درس فلسفه و تفسیر علامه طباطبایی(ره) مانند شهیدمطهری، شهیدبهشتی، شهیدمفتح، شهیدباهنر، و حضرات آیات خامنهای(رهبر معظم انقلاب)، منتظری، موسوی اردبیلی، فاضل لنکرانی، ابراهیم امینی، مصباح یزدی، نوری همدانی، جوادی آملی و... در حوزه های علمیه و سراسر کشور تبیین و تبلیغ میشد. البته تنوع و تکثر در این جریان هم فراوان است، ولی ویژگی مشترک همه آنها اعتقاد به حضور سیاسی و اجتماعی دین در جامعه و توجه به جامعیت و همه ابعاد دین است. اگرچه هم عدهای از آنها مانند آیتالله منتظری نتوانست تا آخرِ خط با این جریان بمانَد و با اینکه از شاگردان برجسته امام و به تعبیر خودِ امام(ره)، بهنوعی حاصل عمرشان محسوب میشدند، از قافله انقلاب باز ماند و جریان انقلاب را همراهی نکرد و از بسیاری از مواضع گذشتهاش عدول کرد که خود ماجرایی عبرتآموز برای همگان است. شاگردان برجسته فلسفی علامه طباطبایی در این جریان مانند استاد شهید مرتضی مطهری، آیتالله مصباح یزدی و آیتالله جوادی آملی از فلسفه ملاصدرا در ساختن نظام اجتماعی بهره گرفتند که برخی از محققان از آنها به جریان نوصدرایی تعبیر میکنند. مثلاً استاد مصباح یزدی در کتاب «جامعه و تاریخ در قرآن»، از فلسفه ملاصدرا، در ساختن مبانی فلسفی جامعهشناسی و علوم اجتماعی بسیار استفاده میکند. موسسه آموزشی و پژوهشی امامخمینی(ره)، به ریاست استاد مصباح یزدی، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی(زیر نظر دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم که به تعبیر رهبر معظم انقلاب، نماد روشنفکری حوزه علمیه قم است)، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی(به ریاست حجتالاسلام صادقی رشاد) و مرکز تحقیقاتی اسراء(زیر نظر استاد جوادی آملی) و... مهمترین مراکز ترویج و تبیین این جریان در حوزههای مختلف علوم اسلامی و علوم انسانی هستند. هر کدام از این مراکز، قابلیت بررسی جداگانه دارند که مجالی برای پرداخت به فعالیتهای آنها در این مقاله نیست.
ب) جریان سنتی
این جریان تمایل به نقشآفرینی و حضور سنتی روحانیت در جامعه دارند و غالباً بدان بسنده میکنند. شاید بتوان امثال آیتالله گلپایگانی در ایران و آیتالله خویی در عراق را از چهرههای شاخص این جریان دانست. غالب شاگردان برجسته این اساتید نیز از شیوه و مشی اساتید خود پیروی کرده و چندان تمایل به حضور اجتماعی و سیاسی همهجانبه دین در جامعه ندارند. همین امر باعث شده است تا تأثیرگذاری فراوانی بر بدنه سنتی جامعه و حوزه داشته باشند. هماکنون نیز نمایندگان این جریان را میتوان آیات عظام صافی گلپایگانی، مرحوم آیتالله میرزا جوادآقا تبریزی، وحید خراسانی و شبیری زنجانی و... در حوزه علمیه قم دانست. غالب اساتید دروس عالی حوزههای علمیه مشهد و اصفهان و شیراز را نیز میتوان همسوی این جریان قلمداد کرد. غالب اساتید دروس عالی حوزه علمیه و مدارس علمیه تهران و همچنین اساتید اخلاق این شهر از جمله آیتالله سیدمحمد ضیاءآبادی و مرحوم آیتالله حقشناس و... نیز همسو با این جریان هستند. این جریان سنتی در قم و شهرهای دیگر در حال زایش است که امثال آیتالله سیدعلی میلانی(مسؤول بنیاد فرهنگی امامت) در قم از جمله آنهاست. شاید بتوان گفت که عدم حضور و تمایل آنان در عرصه سیاست و اجتماع، خود موضعی سیاسی باشند.
ج) جریان ساختارشکن
شخصیت فقهی و علمی برجسته و قابل توجهی نمیتوان در این جریان یافت و بیش از اینکه یک جریان فکری باشند، جریانی کاملاً سیاسی هستند که مواضع فقهی هم میگیرند. نماینده شاخص این جریان، آیتالله یوسف صانعی است که در مقطعی دادستان کل کشور هم بوده است. ایشان غالباً فتاوایی صادر میکند که در تاریخ فقه شیعه سابقه نداشته است. شاید این تعبیر برای توصیف این جریان سخت باشد، ولی از مواضع آنها بر میآید که درصدد نوعی عقدهگشایی هستند؛ عقدههای سیاسی، اجتماعی و همچنین عدم اقبال مردمی. تشکیلات این جریان هم مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم است که نهادی سیاسی- حوزوی است. شاید امثال محسن کدیور و محمدتقی فاضل میبدی را بتوان چهرههای جوانتر این جریان دانست که در مواضع آنها، شیفتگی به غرب و تلاش برای سازگاری با مبانی نظری فرهنگ غرب مانند لیبرالیسم و حقوق بشر موج میزند. ë
برخی منابع:
٭ در نگارش این مقاله از ساختار و مباحث جریانشناسی فرهنگی اساتید سیدعباس صالحی و عبدالحسین خسروپناه استفاده شده است.
1. جریانها و جنبشهای مذهبی سیاسی ایران(1357-1320)، رسول جعفریان، خانه کتاب
2. جریانشناسی سیاسی در ایران، علی دارابی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
3. گفتمان مدرنیته؛ نگاهی به برخی جریانهای فکری معاصر ایران، عبدالله نصری، دفتر نشر فرهنگ اسلامی
4. دیناندیشان متجدد، محمدمنصور هاشمی، انتشارات کویر
5. جریانشناسی فرهنگی بعد از انقلاب اسلامی(1380-1357)، گروه تحقیق جهاد دانشگاهی، زیر نظر مصطفی میرسلیم، انتشارات باز (مرکز بازشناسی اسلام و ایران)
6. تأملاتی درباره روشنفکری در ایران، شهریار زرشناس، انتشارات برگ
7. تجدد و دینزدایی در فرهنگ و هنر منورالفکری ایران، محمد مددپور، نشر دانشگاه شاهد
8. جریان روشنفکری و روشنفکران در ایران- مجموعه مقالات، مولفان، موسسه اندیشه و فرهنگ دینی
9. جریانهای فکری ایران معاصر، عبدالحسین خسروپناه، انتشارات وثوق قم
10. آسیبشناسی دینپژوهی معاصر، عبدالحسین خسروپناه، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
11. کالبدشکافی جریانهای روشنفکری و اصلاحطلبی در ایران، حسین امانیان، پرسمان
12. مدرنیته، روشنفکری و دیانت، مجید ظهیری، دانشگاه اسلامی رضوی
13. حدیث پیمانه:پژوهشی در انقلاب اسلامی، حمید پارسانیا، انتشارات معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی.
سوره مهر