30 مهر 1400
گزارشی از دستگیری شیخ محمره (در اسناد وزارت خارجه آمریکا)
رضاخان پس از بازگشت از جنوب تلاش کرد با برکناری شاه خود را نایبالسلطنه او قرار دهد. این تلاش نیز، همانند «جنبش جمهوری»، به شکستی مفتضحانه ختم گردید و موقعیت رضاخان را بیش از پیش تضعیف کرد. با این حال در آوریل سال 1925، اندکی از قدرت از دست رفته خود را بازیافت و بار دیگر دست به ارعاب مخالفین زد. رضاخان بسیار تلاش کرد شیخ را «داوطلبانه» به تهران آورد اما موفق نشد. در بیست و سوم آوریل 1925 یا نزدیک به این تاریخ، با توسل به دوز و کلک او را از بصره، جایی که به آن گریخته بود، بازگرداندند و پس از دستگیری به اهواز منتقل کردند. وی در 5 می 1925 راهی تهران شد و به زودی وارد پایتخت گردید. موری تردید ندارد که تنها گذاشتن و خیانت به شیخ بیچاره، بخشی از سیاست جدید بریتانیا بود که در آن یک تحتالحمایة دیرین فدای رضاخان میشد اما حوادث خوزستان به شدت از اعتبار رضاخان در نزد ایرانیان کاست:
رضاخان پس از این که قول داد یا شیخ و تمام برنامههای او را از میان بردارد یا «خود در میدان جنگ کشته شود»، راهی خوزستان شد؛ اما هیچیک از این وعدهها عملی نشد و شکی نیست که این خلف وعده از اعتبار او در نزد تمام مردم هوشیار ایران بسیار کاست و این بدگمانی را بیش از پیش تقویت کرد که او خود را به طور جبرانناپذیری در دستان بریتانیا، یعنی همان ولینعمتان شیخ، انداخته است. از روزی که رئیسالوزرا از خوزستان بازگشته است، این احساس در میان مردم قوت گرفته است و به محض این که مشخص شود او شیخ را «عفو» و او را با تمام املاک و اموال گزافش آزاد کرده است، هیچیک از جشنها و پایکوبیها که به یمن ورود پیروزمندانه او برگزار گردید نمیتواند شکست او را در این جنگ بپوشاند.
موری در مورد خیانت بریتانیا و دل کندن از شیخ محمره و خدمات ارزشمند و صادقانه او به انگلیسیها در روزهای سخت جنگ جهانی اول، چنین مینویسد:
در 3 می، با سر پرسی لورن در مورد شیخ و حوادث مربوط به او به گفت و گو نشستیم. وی خیلی بیپرده در مورد دولت خود و منافع بریتانیا در خوزستان و حمایت از خزعل اظهارنظر میکرد. لورن میگفت که در آغاز کارش به عنوان وزیرمختار انگلستان در تهران، وارث انبوه تعهدات ناجوری شده بود که سر پرسی کاکس در طول جنگ [جهانی اول] به شیخ داده بود. همین تعهدات و قول و قرارها موجب شده بود که موضع شیخ در برابر دولت مرکزی بسیار سخت و پیچیده شود.
وی بارها این اوضاع را به مرحوم لرد کرزن، وزیر امور خارجه وقت، گزارش کرده و خواستار لغو این تعهدات شده بود تا وضع و جایگاه شیخ در تهران تحت قاعدهای درآید. اما راه به جایی نبرده بود. وی حتی در زمان اعزام قوای دولتی به عربستان و نیز به هنگام اعزام مک کرمک به محمره برای حل و فصل امور مالی و بدهیهای مالیاتی شیخ به تدریج از حمایت انگلستان از شیخ کاسته بود. لرد کرزن اندکی پیش از مرگ به این نتیجه رسید که سیاستهای او در ایران کهنه و پوسیده شده است و میبایست تغییری در رفتار سیاسی خود نسبت به این کشور ایجاد کند. «از بین رفتن یکی از تحتالحمایههای قدیمی» و «بیتفاوتی» انگلیسیها دلیلی بر این مدعاست که بریتانیا برای حفظ منافع خود در ایران، سیاستهای خود را تغییر داده و دیگر به فرماندهان مزدور محلی [در ایران] نیازی ندارد. به نظر من، سر پرسی کاکس دولت خود را از شرایطی بسیار دشوار در ایران رهایی بخشید و به همین دلیل مستحق هرگونه قدردانی است. با مرگ او یکی از شاخصترین چهرههای [تأثیرگذار در] تاریخ امروز ایران، از میان رفت. پس از تسلط بریتانیا بر خلیج فارس و جنوب ایران خزعل با انتهاز فرصت، قدرت و ثروت انبوهی به چنگ آورد و به جایگاه استواری دست یافت و تا زمانی که دولت مرکزی ضعیف و ناکارآمد بود، خللی بر این جایگاه وارد نشد... وی نماد بارز سیاست «تفرقه بینداز، حکومت کن» بود، سیاستی که به وسیله خالق خزعل، لرد کرزن، در ایران دنبال میشد؛ و همو به گفتة سر پرسی «دو نشان، از عالیترین نشانهای سلطنتی انگلستان را به خزعل اعطا کرد.» وی [شیخ خزعل] در دوران شکوفایی خود، ارتشی کاملاً مسلح و آماده از مزدوران عرب و تعدادی قایق توپدارو مسلح در اختیار داشت؛ جدای از این، خرید و فروش تمام خرمای خوزستان در اختیار وی بود که سالانه 250000 پوند برای او درآمد داشت. از آنجا که وی به کمک بریتانیا به چنین جایگاهی دست یافت، به نظر من سیاست کنونی و سیاستهای انگلیسیها در قبال تحتالحمایة پیشین خود، دلیل دیگری است بر عظمت نبوغ آنگلوساکسونی: سازش. خزعل صادقانه در خدمت سیاستی بود که همراه با جنازة بنیانگذارش، لرد کرزن، به خاک سپرده شد.
هیچکس به اندازه سر پرسی لورن از این ماجراها خبر ندارد؛ که به نظر من راه را برای دولت بریتانیا باز کرد تا بتواند از زیر همه قول و قرارها و تعهداتش با شیخ بزند. لورن پیشاپیش راه فرار را هم تدارک دیده بود: رضاخان. اینکه وی در تحقق این مورد اخیر موفق بوده است یا خیر، جای سئوال است، اما شکی نیست که توانسته است به خوبی بر دیکتاتور ایران فائق آید و او را تحت کنترل خود درآورد.[1]
در 10 می 1925، شیخ به تهران رسید و «بدون تعلل خود را خاشعانه تسلیم رضاخان کرد و رضاخان نیز برخورد دوستانهای با او داشت و به شیخ اجازه داد در خانه سردار محتشم مستقر شود؛ شیخ در تمام مدت اقامت موقت خود در تهران در آنجا ساکن شد.» تفسیر موری از این قضیه چنین است: «با اینکه شیخ زندانی محسوب نمیشود، از روزی که وارد تهران شده است، تحت نظارت شدید قرار گرفته است و تا آنجا که بنده اطلاع دارم، تنها کسی که اجازه دیدن او را دارد، سر پرسی لورن، وزیرمختار بریتانیاست. شیخ برای سر پرسی لورن توضیح داد که مراحم دولت ایران شامل حال او شده است.» هنگامی که شیخ و رضاخان با یکدیگر ملاقات کردند «اتفاقی رخ داد که یادآور روزهای گذشته رضاخان و رفتار بیرحمانه و ظالمانه او بود.» موری این حادثه را چنین توصیف میکند: «خبر رسید یکی از روحانیون بانفوذ به نام شیخ اسدالله خرقانی اخیراً رژیم فعلی را تقبیح کرده و مدعی شده است «از زمانی که رضاخان قدرت را در ایران به دست گرفته، این مملکت روی آرامش و نظم به خود ندیده است.» از این رو، رئیسالوزرا دستور داد فوراً او را دستگیر کنند. بر حسب اتفاق و به احتمال زیاد شاید با یک برنامه از پیش تعیین شده، خرقانی به هنگامی که رضاخان با شیخ شکستخورده محمره گفتگو میکرد، کت بسته وارد شد. این صحنه، صحنهای بسیار عالی برای هنرنمایی رضاخان بود و او نیز خود را مهیای بهرهبرداری از چنین فرصتی کرده بود. پس از اینکه چند فحش و ناسزا نثار شیخ اسدالله خرقانی کرد، مشت محکمی به صورت او زد و او را نقش بر زمین کرد و به مأمورین دستور داد که او را به خارج از خانه منتقل کنند. ژنرال مرتضیخان، فرماندار نظامی تهران، موظف شد او را تحت پیگرد قرار داده و بدون معطلی او را به هر مجازاتی برساند «حتی اگر مجازات وی مرگ باشد!» چنین رفتاری با کسانی که نارضایتی رضاخان را برانگیزند، چیزی نبود مگر رویدادی برای تحقیر کردن و اهانت نمودن به شیخ سالخورده.» موری میافزاید: «اقبالالسلطنه، خان شورشی[!] ماکو، پس از اینکه اموالش توسط قشون مصادره شد، در زندان به هلاکت رسید؛ شیخ با مدنظر قرار دادن چنین سرنوشتی احتمالاً خود را خوش اقبال و پیروز میبیند.»[2]
روزنامه ایران در 15 می 1925، خبر از نامهای میدهد که سردار اجل، پسر شیخ خزعل نگاشته و رئیس مجلس آن را در جلسه 14 می 1925 مجلس قرائت میکند. این نامه نیز از «خوش رفتاری» با شیخ محمره حکایت دارد: «حضرت اشرف، رئیس مجلس. کسالتی که عارض شد، مرا از پذیرش عضویت در مجلس، معذور ساخت. بنابراین لطفاً استعفای مرا پذیرفته و به عشیره (بنیطرف خوزستان) خبر دهید که نماینده دیگری برای مجلس انتخاب کنند. 9 شوال (3 می 1925)، عبدالحمید. (سردار اجل).»[3]
در 8 ژوئن 1925، رضاخان برای دیدار «مردم باوفا و پرشور آذربایجان» تهران را به مقصد این ایالت ترک کرد. موری در این زمینه مینویسد: «بر اساس اخبار موثقی که به دست من رسیده است، هدف اصلی رئیسالوزرا از این سفر، جلب رضایت روسها بود؛ «عزیمت» رئیسالوزرا به جنوب ایران برای سرکوب شیخ محمره و بازگشت او به تهران به دستور مقامات بریتانیا در عراق، نارضایتی روسها را برانگیخته است.»[4]
[1]. گزارش موری، شماره 1051، 891.00/1351، مورخ 5 می 1925.
[2]. گزارش موری، شماره 1088، 891.00/1353، مورخ 15 می 1925.
[3]. گزارش موری و ضمیمه، شماره 1121، 891.032/29، مورخ 31 می 1925.
[4]. گزارش موری، شماره 1153، 891.00/1395، مورخ 18 ژوئن 1925.
برگرفته از کتاب «از قاجار به پهلوی» ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی