
13 شهریور 1404
مثلث خامنهای، اندرزگو و ابوترابی
سید علی اندرزگو، یکی از اعضای شاخه مسلحانه هیأتهای مؤتلفه اسلامی بود که بعد از اجرای حکم حسنعلی منصور، توانست با زندگی مخفی، 14 سال ساواک را در حسرت دستگیری خود نگه دارد. از بهمن 1343 که آغاز تعقیب او بود، اندرزگو با تغییر چهره، تغییر لباس، مهاجرت به افغانستان، عراق، لبنان، سوریه و ... استفاده از ۲۳ شناسنامه و گذرنامه با اسامی مستعار مختلف، خود را برای ساواک تبدیل به سوژهای «دستنیافتنی» کرده بود. او نه تنها در این چهارده سال به راحتی از مرزهای ایران عبور میکرد، بلکه یکی از عوامل وارد کردن انواع سلاح برای تجهیز مبارزین بود.
حسرت زیارت
البته به اقتضای روش مبارزه، اطلاعات از آن روزهای سید زیاد نیست. سید مرتضی صالحی، از دوستان نزدیک اندرزگو که سابقه آشناییاش به سالهای قبل از زندگی مخفی باز میگردد، درباره تعاملات او میگوید: «هیچوقت نمیگفت من الآن چکار کردم، من الآن آمدم قبلش کجا بودم، با چه کسی ملاقات داشتم و ... مثلا آنموقع در مشهد با آیتالله خامنهای ملاقات میکرد، یا با خود امام در عراق ملاقات میکرد و ... اما هیچکس نمیدانست؛ به کسی نمیگفت که من عراق بودم و الآن از عراق دارم میآیم. فقط محرمانه و مخفیانه و فقط به خاطر رضای خدا کار میکرد، اصلا و ابدا کاری را برای خوش آمد دیگران انجام نمیداد.»[1]
سید مهدی اندرزگو، فرزند شهید میگوید: «منزل ما در مشهد با منزل حضرت آقا چند کوچه بیشتر فاصله نداشت. در خاطر دارم که شهید اندرزگو برای این عزیزان کلاس آموزش اسلحه گذاشته بود؛ برای حضرت آقا، شهید هاشمینژاد و آیتالله واعظ طبسی. البته من خاطراتی را در این مورد از زبان رهبر معظم انقلاب شنیدهام. حضرت آقا میفرمودند: شهید اندرزگو شبها دیروقت به منزل ما میآمدند و با هم جلسه داشتیم و در مورد مسائل مختلف با هم صحبت میکردیم.»[2]
آیتالله خامنهای شرایط دشوار او در این ایام را چنین بیان کردهاند: «در همین شهر مقدس سالها زندگی غرورانگیز پرافتخاری را دور از چشمهای بیگانه و گوشهای نامحرم در سختترین شرایط گذرانید. آن چهره متواضع، آن اندام کوچک، آن دل مهربان و آن صورت صمیمی که بر روی آن موتور گازی حقیر با سبدی در دست در شکل کاسبکاری در حقیقت بیکاره که در کوچه پسکوچههای سرشور و کهنو به ظاهر به دنبال کاری شبیه بیکاری، اما در باطن به دنبال هدفی عظیم میگشت را نمیتوان فراموش کرد. [...] آن روز در همین کوچه پسکوچهها از روی درددل و از سر درد و اندوه میگفت: «من چند سال است که در مشهد هستم، اما حسرت زیارت علی بن موسیالرضا (ع) به دلم مانده است.» شهید اندرزگو مجبور بود که در اجتماعات ظاهر نشود، به جاهای شلوغ نیاید، چون عکس او را همه جا پخش کرده بودند. او در اشتیاق زیارت امام بزرگوار (ع) میسوخت، اما به دنبال کار بزرگ خود بود.»[3]
حمایتهای مبارزین
نگرانی او نابجا نبود، گاه ساواک تا یک قدمی او هم رسیده بود، اما به فضل الهی دستشان به او نرسیده بود. البته مبارزان هم در حفظ او حمیت ویژهای داشتند. به عنوان نمونه رهبر معظم انقلاب از یکی از مبارزان یاد میکنند که به دلیل آنکه در تنگنایی گیر کرده بود، قول همکاری به ساواک داده بود اما کوچکترین گزارشی درباره اندرزگو نداشته است: «بعد از انقلاب [...] ما توى پروندهٔ اینکه نگاه کردیم دیدیم که ایشان گزارشهایى که مىداده [...] اما چه گزارشهایى؟ گزارشهایى که در درجهٔ اوّل اهمیت نیست، مثلاً سیدعلى اندرزگوى شهید، با ما ارتباط داشت در مشهد، با آقاى طبرسى با بنده با خود آن شخص هم یک ارتباط ضعیفى داشت. یک کلمه گزارش از سیدعلى اندرزگو توى گزارشهاى ایشان نبود.»[4]
البته او و همرزمانش نیز حداکثر مراقبت را اعمال میکردند. مرحوم علی شمقدری میگوید: «عید نوروزی بود رفتم منزل، احوال آقا را پرسیدم. آقا به من نشانی دادند در فلکه آب کوچه نخودبریزها، به منکه گفتند فلانی تو برو کوچه را نگاه کن ببین چیز مشکوکی میبینی؟ به من خبرش را بده. ما هم خبر نداشتیم که حالا قضیه چیست رفتم توی کوچه همانطور که آقا نشان داده بودند، عادی قدم زدم از اول کوچه تا آخر کوچه برگشتم منزل آقا گفتم من چیز مشکوکی ندیدم. بعد از انقلاب ما فهمیدیم که آنجا آقای اندرزگو منزل گرفته بود. آقا فرمودند آن روزی که من ترا فرستادم آنجا اندرزگو آنجا بود و میخواستیم ببینیم شما چیز مشکوکی میبینی یا نه.»[5]
این حمایتها، ابعاد دیگری نیز داشت. به عنوان مثال وقتی در یکی از تعقیب و گریزها، استخوان ران اندرزگو شکسته و در مشهد نیاز به نه هزارتومان پول برای عمل داشت، از برخی از جمله آیتالله سیدعلی خامنهای این مبلغ را تأمین کرد.[6] اما همه این همکاریها در نهایت تحفظ بود.
دقت و گستردگی مراقبتها سبب شد وقتی بعد از سالها در تاریخ ۲۰ آبان ۱۳۵۶ ساواک در یک بازجویی به احتمال ارتباط اندرزگو با آیتالله خامنهای و شهید هاشمینژاد میرسد، کمیته مستقر در اوین 9 روز بعد همچنان از اقدامات لازم «نسبت به دستیابی و شناسایی عناصر مرتبط» سخن میگوید و وعده میدهد «نتایج حاصله متعاقبا باستحضار خواهد رسید.»[7] که به خوبی نشانگر دست خالی ساواک از هرگونه اطلاعات در این زمینه است.
برای چریک بودن
در سالهای نخست دهه پنجاه، مبارزه مسلحانه از جاذبهٔ بسیاری برخوردار شده بود و جوانان بسیاری این روش مبارزه را برمیگزیدند.[8] از جمله فعالترین گروههای مبارزه مسلحانه در آن عصر، سازمان مجاهدین خلق بود که بر خلاف سایر گروههای الهام گرفته شده از بلوک شرق، ادعای مسلمان بودن داشتند. این موضوع بر جذابیت عضویت در سازمان برای مبارزان اسلامی افزوده بود. تا جایی که شهید آیتالله بهشتی درباره آن میگوید: «سال 50 که مسئله گروه مجاهدین خلق روشن شد و کشف شد، از اینکه مجاهدین خلق یک سازمان سیاسی نظامی اسلامی به نظر میآمدند، خیلی خوشحال شدم و صمیمانه تائید میکردم و آرزو میکردم که بتوانم در داخل آنها حضور پیدا کنم[9] ولی معروف بودن من و اینکه یک چهرهای بودم که برای پلیس شناخته شده بود و میتوانست همه جا مرا به آسانی پیدا کند، مانع از این بود که بتوانم رسما در مجموعه اینها شرکت کنم.»[10]
آیتالله خامنهای درباره حمایت شهید بهشتی از مبارزات مسلحانه در آن ایام، چنین یاد کردند: «در سالهای 51 یا 52 عدهای از عناصر مبارز چریکی به ایشان مراجعه و از ایشان استفادههای فکری، مالی و معنوی میکردند که طبعاً رژیم متوجه این مسئله نمیشد.»[11]
سید علی اندرزگو نماد یک «چریک مسلمان» بود و از این رو، سازمان به استقبال عضویت او رفت. در منابع میزان و نحوه ارتباط سیدعلی اندرزگو با سازمان مجاهدین خلق، مختلف بیان شده است. نقل ثقه حجتالاسلام سید علی اکبر ابوترابی این است که اندرزگو سالها با سازمان مجاهدین فعالیت کرد، اما به عضویت آن در نیامد و او را نیز از عضویت بر حذر میداشت، هر چند که در کار و ارتباط با سازمان بسیار صادق بود: «اگر عضویت پیدا میکردیم، دیگر باید طبق صلاحدید آنها حرکت میکردیم و نمیتوانستیم این طور با هم کار کنیم و مستقل باشیم.»[12]
شیخ عباس و ابوترابی
همکاری گسترده و منظم ابوترابی و اندرزگو از تیر یا مرداد1353آغاز شد. سیدعلی اندرزگو در آن ایام به شیخ عباس تهرانی معروف بود و پس از آن دیگر خودش را در تلفنها به نام دکتر معرفی میکرد.[13] حجتالاسلام سید محمدحسن ابوترابی، برادر شهید با اشاره به زمانی که برادرش پس از سفر حج به زندان منتقل میشود، میگوید: «[نمیدانم] چطور میشود شهید اندرزگو از زندان ایشان مطلع میشوند [...] اخوی بزرگوار بیش از آن که به مجاهدت و رشادت و فعالیتهای گستردهی سیاسی شهید اندرزگو علاقهمند باشند و با او همکاری کنند شخصیت دینی و معنوی شهید اندرزگو را خیلی دوست میداشتند و این باعث این ارتباط نزدیک شده بود. [...] یک اتفاقی برای اخوی پیش آمد که پایشان آسیبی دید و در آن دوران که در منزل بستری بودند، شهید اندرزگو به حضور ایشان رسید و عیادت و ارتباط و انس بین آنها شکل گرفت؛ یک ارتباط بسیار نزدیک. تقریباً یا تحقیقاً نزدیکترین دوست و صمیمیترین فردی که شهید اندرزگو با او ارتباط داشت اخوی بزرگوار بودند و در حوزهی فعالیتهای سیاسی و کارهای گستردهای که داشت خصوصاً در حوزهی سلاح و توزیع سلاح و ارتباطات این چنینی همکاری داشتند. این ارتباط خیلی نزدیک بود.»[14]
اما سابقه دوستی آیتالله خامنهای با اندرزگو و حمایت از فعالیتهای او به قبل از این روزها باز میگردد. چه آنکه همسر شهید اندرزگو، درباره دورهای که در مشهد و با شرایط کسالت، فرزند دوم خود را در راه داشت میگوید: «آن موقع آیتالله خامنهای دکتری را در بیمارستان معرفی کرده بودند و من تحت نظر آن دکتر بودم.»[15] ماجرایی که مربوط به سال 1352 است.[16]
اما آنچه مشخص است، اندرزگو واسطه آشنایی سید علی اکبر ابوترابی با آیتالله خامنهای بوده است:«اوّل بار او را در سالهای اوّل دههی پنجاه در منزل خودمان در مشهد زیارت کردم. شهید اندرزگو او را آورده بود و به او ابراز اعتماد کرد. پرسیدم شما با آقای آقاسیدعباس قزوینی که از آشنایان ما در قم بود نسبتی دارید؟ گفت پسر اویم.»[17] برادر شهید ابوترابی هم با اشاره به این خاطره، سابقه بیشتر آشنایی پدرشان را متذکر میشود: « در دوران انقلاب در سطح ویژهای با شهید اندرزگو ارتباط نزدیک داشتند، یادم است یکبار که بنده مشهد مقدس مشرف بودم، مقام معظّم رهبری هم مشهد مشرف بودند و فرمودند من اولین بار آقای ابوترابی را با شهید اندرزگو ملاقات کردم. فرمودند که شهید اندرزگو یک زنبیلی هم دستش بود که شاید در همان زنبیل هم سلاح بود. بعد دیدم یک سیّد نوجوانی هم کنار ایشان هست. معرفی کردند و حضرت آقا فرمودند که دیدم ایشان پسر آقای آسیّد عباس هستند، یعنی ابوی را میشناختند و مأنوس بودند.» [18]
[1] مصاحبه سید مرتضی صالحی با مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 20/3/1375
[2] مصاحبه با سید مهدی اندرزگو، 1/6/1391، https://khl.ink/f/20815
[3] خبرگزاری دفاع مقدس، خبر شماره 612139
[4] دیدار پرسنل واحد اطلاعات سپاه تهران ، 20/9/1361
[5] مصاحبه علی شمقدری با مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 4/3/1375، کاست شماره 1325
[6] داودی، سمانه (1401) مبارزه به روایت کبری سیل سه پور همسر شهید اندرزگو، تهران:انتشارات ایران، ص59
[7] مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات (1377) "سردار سرفراز" شهید حجهالاسلام و المسلمین سیدعلی اندرزگو به روایت اسناد ساواک، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص333
[8] نادری، محمود (1387) چریکهای فدایی خلق، ج1، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 462
[9] البته با بروز ابعاد التقاطی در افکار این سازمان، آیتالله بهشتی به مثابه مرزبان اندیشهای مجاهدان مسلمان، به تقابل با آن پرداخت و سازمان فهمید چهرهای همچون شهید بهشتی خطری در برابر ماهیت مبتنی بر نفاق آنها است، لذا در سال 1354 طرح ترور ایشان را در دستور قرار داد.
[10] قاسمی، سید فرید (1361) یادنامه شهید مظلوم آیت الله دکتر محمد حسینی بهشتی، قم: سازمان نشر حُر، ص 141
[11] مصاحبه آیتالله خامنهای با روزنامه جمهوری اسلامی، ویژه نامه ضمیمه 6 تیر 1364
[12] قبادی، محمد (1390) پاسیاد پسر خاک؛ زندگی و زمانه حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی فرد، تهران: سوره مهر، ص102
[13] همان، ص 98
[14] مصاحبه حجتالاسلام والمسلمین سیّدمحمدحسن ابوترابیفرد به مناسبت تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «پاسیاد پسر خاک»، https://farsi.khamenei.ir/others-dialog?id=61010
[15] مبارزه به روایت کبری سیل سهپور، ص103
[16] مصاحبه سید مهدی اندرزگو با نگارنده در تاریخ 3/6/1404
[17] تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «پاسیاد پسر خاک»، 7/6/1404
[18] مصاحبه حجتالاسلام والمسلمین سیّدمحمدحسن ابوترابیفرد به مناسبت تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «پاسیاد پسر خاک»، https://farsi.khamenei.ir/others-dialog?id=61010