10 مرداد 1393
خواندن خاطرات رزمندگان به جوانان احساس غرور میدهد
گفتگو با ملا صالح قاری از اسرای جنگ تحمیلی
ملا صالح قاری اهل آبادان بود. جوانی مؤمن و متعهد به انقلاب و امام که قبل از انقلاب اسلامی روح خود در زندانهای ساواک صیقل داد و از وجود اساتیدی چون آیت الله طالقانی در زندان سیاسی شاه بهره برد. خود او معتقد است رشد و تربیتش در زندان شاه توسط شهید ابوترابی و آیت الله طالقانی باعث شد تا بعدها بتواند در دل دشمن به نوجوانان ایرانی کمک کند. ملاصالح بعد از شروع دفاع مقدس خدمات زیادی در جنوب کشور انجام داد و به دلیل تسلطی که بر زبان عربی داشت مسئولیت رساندن مهمات و تدارکات به نیروهای مجاهد عراقی را عهده دار شد. وی بعد از اسارت توانست در دل دشمن بعثی گامی بزرگ در راستای حفظ اقتدار جمهوری اسلامی بردارد تا امروز بعد از سالها آوازه قهرمانیهای او شنیده شود و کتابی با عنوان «آن بیست و سه نفر» به چاپ برسد.
ملا صالح قاری چند ساعت قبل از مراسم رونمایی کتاب «آن بیست و سه نفر» به همراه حبیب احمد زاده مجری طرح مستند « 23 + آن یک نفر» از انتشارات سوره مهر بازدید کرد. در این بازدید گفتوگویی صمیمی با ملاصالح قاری صورت گرفت که در ادامه متن آن را مطالعه خواهید کرد:
چگونه به اسارت رژیم بعث درآمدید؟
در زمان دفاع مقدس من و یک گروه پاسدار فعالیتهای برون مرزی انجام میدادیم. وظیفه ما رساندن مهمات و تدارکات به نیروهای مجاهد عراقی بود. یک روز وقتی با چند نفر از رزمندگان سپاه به وسیله لنجی مشغول حمل مهمات به آن طرف اروند بودیم نیرو های بعثی عراق ما را محاصره و اسیر کردند. در آن زمان با کمک خدا طوفانی عجیبی به وجود آمد و باعث شد تا لنج غرق شده و خوشبختانه مهمات به دست نیروهای عراقی نیفتد.
شما برای دومین بار بود که اسیر میشدید؟
بله من قبل از اسارت در زندانهای صدام، قبل از انقلاب در زندان ساواک نیز به مدت هشت سال زندانی سیاسی بودم. در زندانهای ساواک با مرحوم آیت الله طالقانی ، آیت الله ربانی شیرازی، آیت الله انواری و شهید ابوترابی آشنا شدم و از محضر این افراد بزرگواران استفاده کردم.
چه چیزی باعث شد در زندان عراق به نوجوانان ایرانی کمک کنید؟
فکر کنم یک ماموریت الهی بود و این توفیق نصیب من شده بود تا به این نوجوانانی که هیچ تجربهای از زندان نداشتند یاری برسانم و آنها را در ایستادن مقابل خواستههای صدام همراهی کنم. با دیدن این نوجوانان در زندان یک جور حس وظیفه در من به وجود آمد و حس کردم باید به این زندانیان کم سن و سال مظلوم کمک کنم. البته من معتقدم همه این اقداماتی که کردم لطف خدا به من بود و او بود که من را در این شرایط قرار داد تا بتوانم به هموطنان خودم در کشور دشمن هرچند خیلی کوچک ولی کمک کنم.
چه زمانی شما از سو استفاده صدام و اینکه چه نقشهای که در سر داشت با خبر شدید؟
در ابتدا فقط میدانستیم که موضوعی پشت این رسیدگی به نوجوانان قرار دارد ولی بعد از گذشت مدتی با ورود نیرو های صلیب سرخ و درخواست مصاحبه با این بیست و سه نوجوان متوجه شدیم که قصد دارند استفاده تبلیغاتی بکنند. صدام با این کار میخواست به جهان بگوید که ایران از کودکان برای جنگ استفاده میکند و آنها را از مدارس با اجبار به جبههها فرستاده است که به لطف خدا این نقشه رژیم بعث نقش بر آب شد.
چه اقداماتی برای کمک به این نوجوانان انجام دادید؟
خدا به آنها کمک کرد من فقط وسیله بودم. من در زندان سعی میکردم به آنها روحیه بدهم و با شناختی که از رژیم بعث داشتم به آنها راهنمایی دهم. بیشتر سعی میکردیم فعالیت هایی انجام دهیم که این بچه ها هم کمتر شکنجه شوند و هم بعثی ها برای اهداف شوم خود نرسند.
چطور از بچهها در زندان بغداد جدا شدید؟
بعد از اعتصاب غذایی که بچه ها داشتند آنها را به اردوگاه انتقال دادند و از آن به بعد آنها را ندیدم. صدام برای اینکه خودش را حامی صلح نشان دهد یک گروه پانصد نفره از اسیران ایرانی را به مناسبت عید قربان یکطرفه آزاد کرد. یکی از آن گروه پانصد نفره من بودم که سال 64 در این گروه پانصد نفره آزاد شدم. رژیم بعث بعد از اینکه متوجه شد من به نوجوان کمک کردم تا عراقی ها به اهدافشون نرسند تصمیم گرفتند من را آزاد کنند.
رژیم بعث چطور متوجه شد که شما به این بیست و سه نوجوان کمک می کردید؟
فردی به نام فواد سرسبیل که بچه خرمشهر بود من را لو داد. فواد هم مانند من در زندان بغداد نقش مترجم را داشت و زمانیکه متوجه شد من به این کودکان کمک کردم این موضوع را به عراقی ها اطلاع داد و باعث شد در زندان عراق به شدت شکنجه شوم.
از فواد خبری دارید؟
بعد از اینکه آمریکا به عراق حمله کرد شنیدم به امارات رفته و در آنجا زندگی میکند.
چرا زمانی که آزاد شدید در ایران شما را به چشم خائن میدیدند؟
هدف عراق از آزاد کردن من این بود که در خود ایران اعدام شوم. چون من به زبان عربی تسلط داشتم در رادیو عراق برای پخش اطلاعیه های مختلف از من استفاده میکردند. همین موضوع و اتفاقات دیگری که رخ داد باعث شد تا در ایران فکرکنند من خائن هستم. البته مسئولین ایران هم حق داشتند چون من صحیح و سالم هنوز جنگ تمام نشده آزاد شدم و در خیلی از عکسها نیز من را به همراه نیروهای عراقی دیده بودند.
وقتی به ایران بازگشتید برخورد مردم شهر و آشنایان با شما چطور بود؟
زمانی که ما پانصد نفر آزاد شدیم ما را سه روز در قرنطینه نگه داشتند و بعد از صحبت هایی که با من شد متوجه شدند که به کشور خیانت نکرده ام. وقتی به آبادان بازگشتم مردم با من خیلی برخورد خوبی داشتند و با توجه به شناختی که داشتند برخورد و استقبال خوبی هم از بنده شد.
انتشار خاطرات دفاع مقدس چه تاثیری بر نسل جوان میتواند داشته باشد؟
نسل جوانی که جنگ را ندیدهاند با خواندن این خاطرات بیشتر با دفاع مقدس و رزمندگان آشنا میشود. این خاطرات همچنین باعث میشود جوانان با اعتقاد رزمندگانی آشنا شوند که در نوجوانی فشارهای زیادی در دفاع مقدس و زندانها تحمل کرده ولی خم به ابرو نیاوردهاند و مانند بچه شیرهایی از کشور دفاع کردهاند. کتاب برای نسلهای آینده باقی میماند و باعث میشود تا حس غرور در جوانان همواره زنده بماند و با خواندن این کتابها به کشور خود افتخار کنند.
سوره مهر