21 تیر 1393

فرمان امام درباره نحوه رفتار با بازماندگان کودتای نوژه / نقش آیت الله خامنه ای در خنثی سازی کودتا/ کودتا و شیر پاک مادر


چندی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، تنی چند از افسران ارتش رژیم شاهنشاهی ایران که در گروهی با نام «نقاب» متشکل شده بودند کودتایی را با هدف بازگرداندن شاپور بختیار، قتل امام خمینی و نابودی نظام نوپای جمهوری اسلامی، طرح‌ریزی کرده بودند. این کودتا به دلیل مرکز هدایت آن که در پایگاه شهید نوژه همدان بود به کودتای نوژه موسوم شد.
به گزارش جماران، روز 17 تیر ماه ۱۳۵۹ یکی از افسران خلبان که در این عملیات مأمور بمب‌باران بیت حضرت امام بود خود را تسلیم و ماجرای کودتا را تشریح می‌کند. فرماندهی کل کودتا به دست ژنرال سعید مهدیون (فرمانده سابق نیروی هوایی ایران) و رهبری قسمت نیروی هوایی این کودتا بر عهده ژنرال احمد محققی فرمانده سابق ژاندارمری بود. هدف اولیه کودتا حمله هوایی به بیت امام خمینی در تهران و به شهادت رساندن ایشان بود، حمله به برج مراقبت فرودگاه مهرآباد، دفتر نخست وزیری، ستاد مرکزی سپاه پاسداران، ستاد مرکزی کمیته‌های انقلاب و بمباران چند نقطه دیگر از اهداف بعدی کودتاچیان به شمار می‌رفت. بنا بود پس از بمباران هوایی، هواپیماها با شکستن دیوار صوتی به نیروی زمینی علامت بدهند که مرحله دوم کودتا را آغاز کند.
در این مرحله باید صداوسیما، فرودگاه مهرآباد، ستاد ارتش جمهوری اسلامی ایران، پادگان حر، پادگان قصر و پادگان جمشیدیه به تسخیر نیروهای کودتا درآید و در سطح شهر تهران با اعمال خشونت و ارعاب حالت نظامی ایجاد شود. بازگشت بختیار آخرین حلقه اهداف این کودتای شکست خورده بود.
حدود ۶۰۰ نفر در رابطه با این کودتا در سراسر ایران دستگیر شدند که ۵۰۰ نفر از آن‌ها نیروهای نظامی بودند. پنج نفر از سران کودتا که در دادگاه انقلاب اسلامی محاکمه شده و به مرگ محکوم شدند عبارت بودند از آیت محققی (ژنرال و یکی از طراحان اصلی)، بیژن ایران‌نژاد، فرخزاد جهانگیری، محمد مالک و یوسف پوررضایی.
امام خمینی در تاریخ بیستم تیر‌ماه طی سخنان بلندی به یاری و نصرت خدا در حفظ و پیشبرد انقلاب اسلامی اشاره کردند که فرازی از بیانات امام چنین است:
«مگر ملت ما حالا دیگر نشسته آنجا که یک فانتوم و دو فانتوم کارى انجام بدهد. این احمق‌ها نفهمیدند این را که با چهار تا مثلًا سرباز- سربازها که با اینها موافق نیستند- با چهار نفر از این درجه‌دارها مثلًا و امثال اینها می‌‏شود یک مملکت 35 میلیونى که همه مجهز هستند، اینها بتوانند فتح کنند. اینها غلط فکر کردند. این‌ها نفهمیدند که شوروى با همه قدرتى که دارد و با همه ابزارى که دارد و با همه سلاح‌هاى مدرنى که دارد، در افغانستان پوزه‏اش به خاک مالیده شده. در عین حالى که اینها یک حماقتى است، منتها بعضى جوان‌ها، بیچاره‏ها، نفهم‌ها اینها را وادار می‌‏کنند یک همچو کارى بکنند. یک همچو کارهایى که همین دو- سه روز مثلًا [بود]. خوب، اینها نمى‏فهمند که اگر فرضاً هم شما از پایگاه همدان پا شده بودید و آمده بودید و فرض کنید چند تا جا [را] هم کوبیده بودید، شما بالاخره باید زمین هم بیایید یا همان آسمان می‌‏مانید؟ ما از این امور نمی‌‏ترسیم‏»(صحیفه امام، ج13، ص18)

 


فرمان امام درباره نحوه رفتار با بازماندگان کودتای نوژه
سال 59 سال کلکسیون بحران ها است. تنها چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بحران های بزرگی یکی پس از دیگری دامان جمهوری تازه نفس را می‌گیرد. بحران هایی همچون کودتای نوژه، جنگ تحمیلی، اغتشاشات قومی و شورش‌های مسلحانه ایران همه یکجا بر کشور تحمیل می‌شوذ. مدیر مقابله با همه این بحران ها، امام خمینی است. او در کنار صدور فرمان‌های قاطع برای رفع مشکلات، به رحمت و عطوفت اسلامی توجه ویژه‌ای نشان می‌دهد. نمونه‌ای از این توجهات ویژه را می‌توان در پاسخ امام به نامه شهید جواد فکوری وزیر دفاع وقت در تاریخ 12 بهمن 1359 یافت. امام در این نامه کوتاه می‌نویسد خانواده کودتاچیان نوژه در دامان و ملت اسلامی با رفاه زندگی کنند.

 

نامه وزیر دفاع، سرهنگ خلبان جواد فکورى
بسمه تعالى
پیشگاه امام خمینى رهبر و بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران.
پیرو اوامر آن رهبر در مورد بررسى وضع بازماندگان معدومین کودتاى نافرجام، به سه نفر از پرسنل نیروى هوایى، تیپ نوهد و نیروى زمینى جمهورى اسلامى مأموریت داده شد که به پیگیرى این امر بپردازند. اینک خلاصه اقدامات انجام شده و پیشنهادها را به عرض می‌‏رساند: ....
پیشنهادها:
1- چون سکونت این عده در خانه‏‌هاى سازمانى مغایر با اصول حفاظتى بوده، براى سهولت بیشتر آنان قرار شد منازل سازمانى آنها تخلیه گردد.

2- با توجه به هزینه زندگى و مسکن، به هر خانواده با یک فرزند مبلغ سى هزار ریال و در ازاى هر فرزند اضافى مبلغ پنج هزار ریال به خانواده‏‌ها پرداخت شود.
3- وامى جهت خرید خانه به خانواده‏‌ها پرداخت و در ازاى بازپرداخت این وام مقدار کمى از مستمرى آنها کم شود.
ضمناً گزارش هیأت بررسى مشکلات خانواده‏‌هاى معدومین به پیوست جهت مقتضیات اوامر عالى تقدیم می‌‏گردد.
وزیر دفاع جمهورى اسلامى ایران- سرهنگ خلبان جواد فکورى

 

پاسخ امام خمینی:
بسم الله الرحمن الرحیم
مراتب فوق مورد موافقت است. امید است خانواده این اشخاص در دامان اسلام و ملت اسلامى با رفاه زندگى کنند و سعادت خویش را در دنیا و آخرت تأمین نمایند. از خداوند تعالى سعادت و سلامت ملت مسلمان را خواهانم.
12 بهمن 59
روح الله الموسوى الخمینى (صحیفه امام، ج‏14، ص 44)

 

 

 

نقش آیت الله خامنه‌ای در خنثی‌سازی کودتای نوژه

 

به گزارش جماران به نقل از تاریخ ایرانی، بدون تردید کودتای نوژه یکی از رویدادهای مهم در ایام پرالتهاب و حساس پس از انقلاب اسلامی است. در روزهایی که این نهال نو پا اولین گام‌های خود را بر می داشت ناگهان مشخص شد در کنار انواع و اقسام تحرکاتی که برای به زمین زدن آن انجام شده بود و می‌شد، نقشه‌ای خطرناک کشیده شده است.
 ماجرای کودتای نوژه از منظرهای گوناگون قابل بازخوانی و بررسی است اما آن چه در این نوشتار مورد توجه استٰ نقش آیت الله خامنه‌ای به عنوان یکی از شخصیت‌های کلیدی در انقلاب است.
 طبق آنچه در خاطرات ایشان و اسناد مربوطه آمده است مهمترین عامل افشای این طرح خطرناک توصیه‌ی مادر یکی از خلبانان که قرار بود در کودتا شرکت کند به وی برای خودداری و مطلع کردن آیت الله خامنه‌ای بوده است.
 حجت الاسلام ری شهری(حاکم شرع وقت دادگاه‌های انقلاب ارتش) در کتاب خاطرات خود، ضمن تشریح مفصل ابعاد این کودتا، نوشته است: «در ایام ریاست جمهوری معظم له اینجانب از ایشان خواستم که برای ثبت در تاریخ، ماجرای کشف کودتای نوژه را به وسیله خلبانی که به ایشان مراجعه کرده، ضمن مصاحبه‌ای تعریف کنند و ایشان نیز پذیرفتند. بعد از مدتی نوار مصاحبه معظم له در اختیار این جانب قرار گرفت.»
 وی سپس بخشی از همان مصاحبه رهبر معظم انقلاب را هم نقل نموده است که با هم ادامه ماجرا را از زبان حضرت آیت‌الله خامنه‌ای می‌خوانیم: «ماجرای اطلاع من از کودتایی که در پایگاه شهید نوژه قرار بود اتفاق بیفتد، به این شکل بود که شبی حدود اذان صبح، دیدم درب منزل ما را می زنند، بشدت هم می‌زدند، من از خواب بیدار شدم، رفتم دیدم آقای مقدم است، می‌گوید که یک ارتشی آمده و می‌گوید با شما یک کار واجب دارد. گفتم: کجا است؟ گفتند: در اتاق نشسته. داخل اتاق پاسدارها شدم، دیدم شخصی دم در تکیه داده به دیوار، کسل و آشفته و خسته و سرش را فرو برده بود. گفتم: شما با من کار دارید؟ بلند شد و گفت: بله. گفتم: چه کار دارید؟ گفت: کار واجبی دارم و فقط به خودتان می‌گویم. من حساس شدم. گفتم: من نمازم را بخوانم، می‌آیم. پس از نماز او را به داخل حیاط آوردم، گوشه حیاط نشستیم. گفت: کودتایی قرار است انجام شود. گفتم: قضیه چیست و تو از کجا می‌دانی؟ او شروع کرد به شرح دادن. گفتم: شما چطور شد آمدی سراغ من؟ او ماجرای خود را تعریف کرد که جالب بود… آثار بیخوابی شب، خیابان گردی، خستگی، افسردگی شدید و سراسیمگی در او پیدا بود. حرفش را مرتب و منظم نمی‌زد و من مجبور بودم مکرر از او سؤال کنم. خلاصه آنچه گفت این بود که در پایگاه همدان اجتماعی تشکیل شده و تصمیم بر یک کودتایی گرفته شده، پول‌هایی به افراد زیادی داده‌اند، به خود من [خلبان] هم پول دادند. عده‌ای از تهران جمع می‌شوند می‌روند همدان و شب در همدان این کار [تصرف پایگاه هوایی شهید نوژه] انجام می‌گیرد. بعد می‌آیند تهران، جماران و چند جا را بمباران می‌کنند. پرسیدم کی قرار است این کودتا قرار بگیرد؟ گفت: امشب و شاید گفت: فردا شب - دقیقاً یادم نیست.- من دیدم مسئله خیلی جدی است و بایستی آن را پیگیری کنیم. با اینکه احتمال می‌دادم او حال عادی نداشته باشد یا سیاستی باشد که بخواهند ما را سرگرم کنند، اما اصل قضیه این قدر مهم بود که با وجود این احتمالات، دنبال آن باشیم.گفتم: شما بنشین تا من ترتیب کار را بدهم.
 اما نگاهی از آن سو به ماجراٰ و از زبان همان خلبان واقعیت دیگری را مشخص می‌کند:
در آن زمان من در پایگاه هوایی نوژه خدمت می کردم. ….
در تهران، به منزل نعمتی رفتم. به من گفت: مأموریت تو بمباران بیت امام و تلویزیون است و ما می‌توانیم تا پنج میلیون نفر را بکشیم. و اگر هم لازم شد در یکی از کشورهای حوزه خلیج فارس و یا روی ناو آمریکا در خلیج فارس فرود بیاییم. من به او گفتم: شما با مردم مخالفید یا با حکومت که این همه کشت و کشتار می‌خواهید بکنید؟ گفت: ما با حکومت مخالفیم، ولی هرکس هم که بخواهد مانع کار ما بشود چاره‌ای نداریم جز اینکه همه را بکشیم.
 این موضوع برای من خیلی ثقیل بود و چون از مخالفت کردن با آنها هم خصوصاً در منزل نعمتی هراس داشتم، گفتم: من بیت امام را نمی‌توانم بزنم ولی تلویزیون را می‌زنم.
 پس از کمی صحبت از او جدا شدم و به خانه‌مان رفتم و موضوع را با مادرم که زنی ساده و مسلمان بود در میان گذاشتم. مادرم به شدت ناراحت شد و گفت: تو نه تنها این کار را نباید بکنی، بلکه باید خبر بدهی و جلوی این کار را بگیری و اگر اطلاع ندهی شیرم را حلالت نمی‌کنم و از تو رضایت ندارم.
 بالاخره تا ساعت ۱۲ شب با مادرم و برادر کوچک‌ترم درباره این موضوع صحبت می‌کردیم و تصمیم گرفتم موضوع را به جایی و یا به کسی اطلاع بدهم، ولی چون نعمتی گفته بود در جاهای مختلف … نفر داریم و خیلی‌ها از جمله شریعتمداری این کار را تأیید کرده‌اند، می‌ترسیدم به هر کسی این موضوع را بگویم. تصمیم گرفتم موضوع را به آقای خامنه‌ای بگویم و برای محکم کاری، موضوع را روی کاغذ نوشتم و در خانه گذاشتم و به برادرم گفتم: اگر بلایی سر من آمد و برنگشتم به هر ترتیبی شده این موضوع را در جایی خبر بدهد و جلوی این کار را بگیرد.
 ساعت ۱۲:۳۰ از خانه بیرون آمدم و به کمیته تلفن زدم و گفتم یک خبر خیلی مهمی دارم که باید حتماً به آقای خامنه‌ای بگویم. مرا به کمیته بردند و چون زیاد سؤال می‌کردند، گفتم: من یک خلبان هستم و موضوع براندازی در کار است. ساعت ۴:۳۰ صبح بود. رفتیم منزل آیت‌الله خامنه‌ای [و جریان را برای ایشان گفتم و ایشان دیگران را مطلع نمودند.]»
(خاطره‌ها، آیت‌الله ری شهری، جلد اول، چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحات ۱۴۱ تا ۱۴۳)
 در این ماجرا نقش شخصیت معنوی و روحانی آیت الله خامنه‌ای کاملا مشخص است که باعث اعتماد و مراجعه‌ی این خلبان و توصیه ی مادرش گردیده است. این نکته در دیگر خاطرات معظم له از روزهای حساس انقلاب نیز کاملا روشن است. اما در کنار این ویژگی‌ها زیرکی و روحیه‌ی انقلابی نیز در اثرگذاری و نقش آفرینی‌های روحانیت در انقلاب موثر بوده است. ایشان در در دیدار اعضای ارتش جمهوری اسلامی ایران‏ می‌فرمایند:
این بود که در اوایل انقلاب، سعی کردند دستگاهِ مستشاریِ نظامیِ امریکا را در ایران نگهدارند. شاید این حرف برای شما خیلی عجیب و تازه باشد – واقعاً هم عجیب است – اما از آن عجیب‌هایی است که اتفاق افتاد. چند ماه بعد از انقلاب – شاید حدود یک سال – دستگاه مستشاری ارتش امریکا، در یکی از نیروهای سه ‏گانه ارتش، دم و دستگاه خود را داشت. البته مرکز اصلی‏شان که در محلّ ستاد مشترک بود، از بین رفته بود و خودشان فرار کرده بودند؛ اما عناصر اطّلاعاتی‏شان را در آن‏جا نگهداشته بودند تا سنگر را حفظ کنند.
 اگر انسان اسم افرادی را بیاورد که در شورای عالی دفاع آن روز – که یک شورای عالی دفاع تماشایی بود – عضو بودند، شما برادرانْ امروز تعجّب می‏‌کنید که چطور در اول انقلاب، چنین آدم‌هایی در آن مرکز حساس حضور داشتند. ولی ما در شورای عالی دیدیم. حضور بنده هم در آن شورای عالی، در واقع غیررسمی بود. یعنی آن عناصر مایل نبودند ما را ببینند. ما هم به شکل انقلابی و با روش‌های مخصوص زمان اول انقلاب به آن جلسه می‏رفتیم. می‏دیدیم لایحه‏ای آورده‏اند، مصوبه‏ای را می‏خواهند از شورای عالی دفاع بگذرانند که بر اساس آن، اسم مستشاری سابق امریکا در ایران فلان اسم شود. چند اسم پیشنهاد کردند که شورای عالی دفاع ایران رسماً تصویب کند که اسم مستشاری این است. یعنی در حقیقت، وجود مستشاری را امضا کنند. ما آن‏جا فهمیدیم که مستشارها هنوز در ایرانند. گفتیم: «این آقایان این‏جا چه می‏کنند؟ اول اصل وجودشان را ثابت کنید تا بعد به اسمشان برسیم!» مرحوم چمرانِ عزیز هم در آن جلسه بود. او هم کمک کرد و تصویب کردیم که اینها باید هر چه زودتر از ایران بروند.
 آنها تا این حد وقاحت و جرأت به خرج می‏‌دادند که عناصر مستشاری امریکایی را در داخل ارتش جمهوری اسلامی نگه‌دارند. این هم یکی از بلاها بود که به فضل الهی از سرِ ارتش گذشت. این نشان می‌دهد که امیدهای آنها نسبت به ارتش در چه حدی بود و طمع‌شان چقدر بود.

 

روایت محسن رضایی از کودتای نوژه

 

اوائل تیرماه سال 1359درخیابان ایران به دیدار رهبر انقلاب که در آن زمان نماینده حضرت امام در ارتش بودند، رفتم. به ایشان گفتم که اطلاعات ما رد وخط یک کودتا را درارتش پیدا کرده است‌، جنابعالی در جریان باشید و اگر می‌توانید به‌ ما کمک کنید. آن موقع من مسئول اطلاعات سپاه تنها نهاد اطلاعاتی قدرتمند کشور بودم. ایشان فرمودند، توضیحات بیشتری بدهید، من برخی از سرنخ‌ها و اطلاعاتی که از جلسات کودتاچیان داشتیم را به ایشان گفتم، ایشان پرسید چه مقدار جدی است؟ من گفتم که کودتا قطعی است ولی زمان شروع و نقطه اغاز را هنوز کشف نکرده ایم. با ایشان خدا حافظی کردم و رفتم.
هر روز که می‌گذشت اطلاعات ما کامل می‌شد ولی از اینکه زمان شروع ونقطه آغاز کودتا را کشف نکرده بودیم بسیار نگرانی داشتیم. یکروز تصمیم گرفتیم که چند نفر از افراد کودتا را دستگیر کنیم، این کار عیب بزرگش این بود که آنها متوجه شده و احتمالا اقدام به فرار می‌کردند ویا آنکه دست به کارهایی می زدند که آسیب‌هایی را به‌وجود می‌آورد.
درهمین حالت بودیم که رهبر انقلاب تلفنی با من تماس گرفتند و گفتند پیرو صحبت‌های آ نروز شما یک خلبانی آمده و چیزهای مشابه آن صحبت‌ها را بیان می‌کند. سریع خودتان را برسانید منزل ما ببیند موضوع از چه قرار است. رفتم و با یک خلبان جوان روبرو شدم. همان چند جمله اول را که گفت فهمیدم حلقه گمشده ما پیدا شده است.
ماجرا را چنین برای من تعریف کرد: قرار است کودتایی بشود به ما گفته‌اند که همه مسئولان جز شخص امام دستشان در کودتا است. من هم قبول کرده بودم که به همدان بروم وسوار یکی از هواپیما بشوم و محل امام را بمباران کنم. وقتی به مادرم مراجعه کردم وخواستم خداحافظی کنم مادرم گفت کجا؟ ابتدا طفره رفتم ولی دراثر اصرارهای مادرم ناچار شدم بگویم. مادرم گفت شیرم را حرامت می‌کنم اگر سریعا پیش امام نروی و ماجرا را به ایشان نگویی . ساعتی طول کشید تا ماجراهای رفتن به جماران و پیدا کردن مقام رهبری را توضیح داد........و گفت الان پیش شما هستم.
اطلاعات را با کمال سخاوت و تعهد به ما داد. ولی در همین حین متوجه شدیم که نیم ساعت از شروع کودتا گذشته است. کودتاچیان با ماشین و اتوبوس پس ازجمع شدن در پارک لاله به سوی پایگاه نوژه همدان حرکت کرده‌اند. وقت بسیار کم بود. قرار کودتا این بود از داخل پایگاه چند عامل نفوذی به آنها کمک کنند و در پایگاه را باز کنند و آنها از بیرون پایگاه باسرعت خود را به اشیانه هواپیماها برسانند و سوار هواپیماها شده ونقاط مورد نظر را بمباران و کودتا را انجام دهند. محل  سکونت حضرت امام(جماران) صدا وسیما و مجلس شورای اسلامی قرار بود بمباران شود.
تنها راه را در این دیدم که به سپاه همدان و اطلاعات سپاه که نزدیکترین واحدهای ما به محل کودتا بودند بگویم که خود را به درب پایگاه نوژه برسانند. قرار کودتا‌چیان این بود که درصدمتری درب پایگاه دریک گودالی معینی جمع شوند و پس از آنکه سازماندهی کردند و با عناصر داخل هم هماهنگ شدند به پایگاه حمله کنند. ساعت شروع کودتا ده شب بود. برادران را تلفنی توجیه کرده بودم که هرکدام یک پیشانی بند همراه داشته باشند و در آن گودال مثل خود کودتاچیان وارد شوند و با همه با شوخی و دوستانه برخورد کنند وقتی که همه کودتاچی‌ها جمع شدند پیشانی بندها را ببندد و با تکبیر آنها را دستگیر کنند.
ساعت از یازده گذشته بود، من از پشت تلفن صدای انچنان تکبیری را شنیدم  که فکر می‌کنم دشت اطراف پایگاه از ندای الله اکبر می‌لرزید. بله سربازان گمنام امام زمان سر بند‌ها را بسته بودند و کلاه سبزهایی که ماه‌ها در آمریکا آموزش نیرو مخصوص دیده بودند و هرکدام حریف 10 نفر می‌شدند  و تیر آنها به خطا نمی‌رفت مثل موم در دست مبهوت و تسلیم ایشان شدند.
البته بعدا یک ستاد خنثی سازی کودتا درست کردیم و یکی از برادران نیروی هوایی ارتش را مسئول آن کردیم و ا‌فراد دیگر هم دستگیر شدند. 


جماران