05 خرداد 1393
حال صدام ۲۴ ساعت پس از آزادی خرمشهر!
چرا خرمشهر را خدا آزاد کرد؟ آیا خرمشهر شهری بود که فقط آزاد شد؟ اصلاً چرا هر سال باید روز سوم خرداد را گرامی بداریم؟ مگر اتفاقات دیگر جنگ مهم نبوده است؟ آیا راجع به این موضوع اغراق کردهایم؟
اینها پرسشهایی است که شاید به ذهن بسیاری از ما نسلهای پس از انقلاب و جنگ رسیده و پاسخی مبهم از آن دریافت کرده باشیم! اما آنچه پیداست، اینکه کار در عملیات بیتالمقدس (آزادسازی خرمشهر) آنقدر سخت بود که هیچ بنی بشری جز یاران عاشورایی امام خمینی (ره)، حتی فکر آزادی آن را هم نمیکردند و شاید در مخیله خیلی از افراد کم ایمان هم این امر غیر ممکن مینمود و بدینسان بود که این جمله شهرت گرفت: «خرمشهر را خدا آزاد کرد» و همه آن کسانی که در آن روزها در جریان این عملیات بودند، توانستند دست امداد الهی را به وضوح و شفافتر از همیشه حس کنند.
آنچه در ادامه میخوانید، فقط گوشههایی از این حماسه ماندگار است که میتواند پاسخگوی بسیاری از پرسشها باشد و اگر صدها سال بگوییم و بنویسیم، شاید نتوانیم برای نادیدهها، حقیقت ماجرا را بیان نماییم. باشد که در این روزگار آرامش، قدردان زحمات همه بچههای جنگ و رهرو خوبی برای شهدایمان باشیم.
* سلاح الله اکبر
شب دوم عملیات عراقیها با تیپ مستقل 10 زرهی از قویترین تیپهایشان که خیلی به آن دلگرم بودند، دیوانهوار به طرف جاده حمله کردند. چند دستگاه از این تانکهای عراقی موفق شدند تا روی جاده آسفالت هم پیش بیایند و خودشان را به خاکریز نیروهای ما برسانند. ظاهراً دیگر کار از کار گذشته بود. رزمندگان هم واقعا در آنجا به این نکته پی بردند، همان طور که هدفشان الله است، باید از او یاری بگیرند. به ذهن فرماندهان خط خطور کرد، لازم است در سراسر خط رزمندهها تکبیر بگویند که در جبهه خیلی موثر بود. بعد از اینکه اعلام شد برادران تکبیر بگویند، در سرتاسر خط بچهها شروع کردند به تکبیر گفتن و حمله کردند. عراقیها وحشت کردند خدمه و رانندههای تانکهای این تیپ عراقی که روی جاده آمده بودند تانکها را گذاشتند و فرار کردند. آنهایی که عقبتر بودند هم با تانکهایشان فرار کردند و آن حمله دشمن هم با یاری خدا و سلاح الله اکبر دفع شد. (راوی شهید حسن باقری)
* ده شهید برای یک خاکریز
در عملیات بیت المقدس در موقعیتی قرار گرفته بودیم که اگر یک خاکریز در آنجا ساخته میشد در پناه آن میتوانستیم خاکریزهای دیگری بزنیم و کلاً در آن منطقه تثبیت شویم. عراقیها در سیصد تا چهارصد متری ما بودند و گلوله مثل باران سمت ما میآمد. راننده بلدوزر میخواست اولین خاکریز را بزند که هنوز دو بیل خاک نریخته شهید شد. راننده بعدی رفت کار قبلی را ادامه داد و پنج دقیقه بعد او را هم شهید کردند. هشت نفر دیگر هم رفتند سراغ بلدوزر و هر کدام پنج دقیقه، ده دقیقه یا حداکثر یک ربع کار کردند و شهید شدند. آخرین نفر مسئول ترابری بود که خاکریز را تمام کرد و شهید شد.
* از سینه زدن تا شهادت
در این عملیات هفتاد هزار نیرو مردمی آمده بودند. سید یکی از آنها بود. افتاده بود در میدان مین دشمن. هر دو پایش از بالای زانو قطع شده بود؛ نه آهی میکرد نه نالهای. آنقدر حسین حسین گفت و به سینه زد تا شهید شد.
* ابتکار عجیب تانکها
شب ساعت 9 به خط مقدم در اطراف جاده شلمچه رسیدیم و احساس کردیم در محاصره دشمنیم. با فرماندهی تماس گرفتیم و وضعمان را توضیح دادیم، فرمانده گفت همگی همزمان با هم چراغ تانکهایتان را روشن و خاموش کنید. با هماهنگی تمام چراغها یکباره روشن و خاموش و در یک لحظه منطقه یکپارچه نور گشت و بعد سریع تاریک شد. انگار عراقیها وحشت کردند. تیراندازیها قطع شد و کمی بعد بسیاریشان خود را تسلیم کردند.
* بوسیدن صورت اسیر!
در آغاز بعثیها دیوانهوار میجنگیدند، اما با کامل شدن حلقه محاصره اولین دسته از نیروهای عراقی خودشان را تسلیم کردند. یکی از بچهها خواست مجروحان را با استفاده از اسرا به عقب بفرستد. وقتی فرمانده گردان، رنجبران، متوجه شد به او پرخاش کرد. رنجبران داد میزد برادرها این عراقیها با پای خودشان تسلیم شدهاند، شما را به خدا با اینها بدرفتاری نکنید. شاید راضی نباشند کار کنند. بعد هم بلافاصله به طرف جلو صف اسرای عراقی رفت و به آنها گفت: برانکاردها و زخمیها را زمین بگذارید. متوجه منظور علی اصغر نشدند. ایستادند، نگاهش میکردند. علی اصغر جلو رفت و برانکارد را از دست اولین اسیر خارج کرد و به زمین گذاشت. بعد هم صورت آن اسیر را بوسید و به آنها گفت حرکت کنند.
* فشنگهایی که در جیب جا شدند!
نزدیک به 19 کیلومتر راه را باید تا رسیدن به جاده آسفالت اهواز ـ خرشهر میپیمودیم. نیروها نه جیب خشاب داشتند و نه به اندازه کافی قمقمه که به آنها بدهیم. همان شب قبل از حرکت آمدند و کنار رودخانه به هر نفر دو سه خشاب و چند مشت فشنگ دادند. برادرهای ما به دلیل نداشتن جیب خشاب ناچار شدند فشنگها و خشابهای اضافی را توی جیب شلوارشان بگذارند. بعضیها هم که کوله پشتی داشتند آنها را در کوله پشتی ریختند. با یک وضع فقیرانه و مظلومانهای این برادرها روانه عملیات شدند، ولی آن ایمان و اخلاصشان چنان روحیهای به آنان داده بود که هیچ کس غصه کم و کسری مهمات و تدارکات را نداشت. (راوی اسماعیل قهرمانی فرمانده شهید گردان)
* ترس فرمانده عراقی از یک بمب خطرناک
در عملیات بیتالمقدس در کمپ اسرا بودم. اسیری را دیدم که قد نسبتاً بلندی داشت و لباسش نشان میداد، باید از فرماندهان باشد. متوجه شدیم فرمانده تیپ 48 پیاده از لشکر 11 عراق است. از او پرسیدیم چطور شد شکست خوردید؟ یکی از بسیجیها را نشانم داد و گفت: این از یک بمب خطرناکتر است، این اصلاً از هیچ چیز نمیترسد. (راوی سرهنگ امجدی از فرماندهان ارتش)
* موانع دشمن از زبان فرمانده
عراق در اجرای طرحهای ایذایی برای حفظ و نگهداری خطوط دفاعی خود دست هیتلر و موسولینی را از پشت بسته بود، از جمله این خطوط دفاعی نهر عبید و سابله و مینهای شمال غربی بستان و یا طرح دفاعی خرمشهر را میتوان نام برد. آنها با استفاده از موانع طبیعی زمین برای تشکیل خطوط دفاعی مستقیم طرحی را تهیه کرده بودند که نخست کالک آن را و سپس آن را روی زمین در جنوب رودخانه کرخه نور به طول بیش از سی کیلومتر دیدیم.
نخستین میدان مین که بنا به موقعیت عمقهای مختلفی دارد. سپس دو ردیف سیم خاردار لولهای که یک ردیف هم روی آن میاندازند و از هر طرف دو ردیف به حساب میآید و عرض آن حدود سه متر و ارتفاع آن نیز همین حدود است. پس از آن سیم خاردار خطی که نمیتواند چندان عامل مقاومت باشد. پس از آن خندق که عرض آن بنا به موقعیت دو تا سه متر و عمقش دو متر است و در صورت امکان کف آن را یا آب میاندازند یا مین میکارند یا سیم خاردار میکشند و یا هر دو وجود دارد. سپس کانالی که سنگر افراد در آن به صورت انشعابی و زیگزاگ ساخته شده است. پس از هر سه سنگر نفری، یک تیربار مستقر است که البته در صورت امکان سنگرهای نفری سقفهای نیم دایرهای دارد و پشت این خط سنگرهای تجمعی است و پس از این خط، تازه سنگرها و سکوهای تانک میباشد. (راوی شهید حسن باقری)
* حال صدام ملعون 24 ساعت پس از آزادی خرمشهر
وقتی خرمشهر آزاد شد، ما باور کردیم میتوانیم از خاکمان دفاع کنیم. آنها اراده کرده بودند خرمشهر را برای همیشه از خاک ایران جدا کنند. روی دیوارهای خرمشهر جمله معروف «جئنا لنبقی» را نوشته بودند؛ یعنی «آمدهایم تا بمانیم». در این جمله یک ارادهٔ همراه با کینه است. در نوزده ماهی که خرمشهر در اشغال بود در آنجا خط اتوبوسرانی و تاکسیرانی بصره- خرمشهر برقرار کرده بودند. مغازه صرافی باز کرده بودند تا ریال ایرانی را به دینار عراقی تبدیل کنند. آب و هوای خرمشهر در رادیو بغداد به عنوان یکی از شهرهای عراق گفته میشد. در اعلامیههای توجیه سیاسی بعثیها هست که میگوید: خرمشهر مانند بالشی است که بصره روی آن آرمیده است. صدام در سخنانش خرمشهر را مروارید شط العرب نامید.
در میان افسران عراقی مشهور است که میگویند، کارشناسان نظامی خارجی به خرمشهر میآمدند. وقتی استحکامات ما را میدیدند، میگفتند: خرمشهر برای همیشه از آن شما خواهد بود. ایرانیها برای پس گرفتن آن به یک ارتش کاملاً مدرن و مجهز نیاز دارند. ایرانیها چنین ارتشی ندارند بنابراین شما نگران نباشید. برای همین است وقتی خرمشهر آزاد شد حسین کامل داماد صدام گفت: در 24 ساعت اول یک پزشک همواره بالای سر صدام بود. آنقدر فشار روحی روی او بود. (راوی مرتضی سرهنگی محقق و نویسنده جنگ)
تابناک