28 اردیبهشت 1393
چند برش از بی ارادگی شاه
«تمام عمرم را صرف سرکوب نیروهای کمونیست و چپگرا کردم تا منافع غرب و در رأس آن آمریکا را حفظ کنم. هرچه به من گفتند از جان و دل پذیرفتم و مانند یک غلام حلقه به گوش، مجری دستورات منطقهای و فرا منطقهای آنها بودم.»
شاه در کنار ارباب خود جیمی کارتر
همین ویژگی وابسته شاه صدای علما و مردم را بارها و بر سر موضوعات گوناگون در آورده بود به گونه ای که حتی صدای اعتراض بسیاری از نزدیکان و وابستگاه شاه نیز درآمده بود در ادامه ضمن بررسی ابعاد و پیامدهای این ویژگی شخصیتی شاه به نقل قولهای مستقیم بسیاری از نزدیکان شاه ایران پرداخته ایم.
گریه شاه هنگام فرار از ایران
همسر فرح پهلوی یکسال پس از مرگ وی درباره تنهایی شاه و حواشی های پیرامون آن می گوید که شاه در روزهای آخر سلطنتش بسیار در رنج بود و تنها. از اطرافیان او آنها که نرفته بودند از آینده خویش بیمناک بودند. داریوش همایون وزیر پیشین، در همان روزها به همراه گروهی از مقامات دستگیر شده بود:
«خالی شدن پیرامون شاه از همان وقت شروع شد. خود من بسیار زیر فششار بودم که از ایران بروم. دوستانم خیلی به من اصرار کردند. خانه هایشان را در خارج از ایران به من عرضه کردند که بروم آنجا بمانم، در آمریکا، جنوب فرانسه و . . . می گفتند که ببین چه بر سر همکاران سابق تان دارد می آید و این مملکت طور دیگری پیش می رود. . . .وقتی ماها را گرفتند، یکی از دوستان من که آن وقت معاون قائم مقام شرکت ملی نفت ایران بود برای من تعریف می کرد که هر وقت به دیدن شاه می رفته چون روزهایی مثلاً یکشنبه، دوشنبه، روزهای شرفیابی اش بود، می گفت اگر شاه قیافه اش گرفته بود در آن ملاقات، او با این احساس از ملاقات بر می گشتکه نوبت او هم فرا رسیده است و در این شرایط طبیعی است که کسی برای شاه سینه سپر نکرد»
داریوش همایون در سنین پیری
در این میان روایت سفیر انگلیس آنتونی پارسونز و ویلیام سالیوان سفیر وقت آمریکا از آشفتگی شاه در روزهای آخر نکات گوناگونی را برای تاریخ به یادگار گذاشته است. اینکه شاه تا واپسین روزهای سلطنت خود همچنان چشم امید به کمک آمریکا و انگلیس داشته است. پارسونز در خاطراتش این روزهای پر از واهمه برای شاه را اینگون نقل کرده است:
«من بارها به ملاقات شاه رفتم. گمان می کنم دو بار شاه خودش خواسته بود که همراه سالیوان به ملاقاتش بروم. گمان می کنم یک بار هم اتفاقی هر دو با هم آنجا بودیم. من و سالیوان هیچ وقت خودمان درخواست نکردیم که با هم به دیدنش برویم. شاید در مجموع سه یا چهار بار شاه را با هم ملاقات کردیم. . . . صحبتها معمولاً جنبه تکراری پیدا می کرد. اینکه مسئله چیست و چه باید کرد؟»
آنتونی پارسونز سفیر وقت بریتانیا در ایران
روایت سالیوان مبنی بر ملاقات هر روزه خود با شاهنشاه ایران جالبتر از روایت پارسونز است. آنگونه که سالیوان سفیر وقت آمریکا در خاطراتش نقل کرده است شاه آنقدر به دیدن وی دلخوش بوده است که احساس اعتماد به نفس از دیدن سفیر آمریکا پیدا می کرده است. سالیوان ادعا می ککند که در آن روزهای شاه من را بعد از شهبانو بیش از هر کس دیگر ملاقات میکرد و این خواستن قلبی خود محمد رضا بوده است. سالیوان می گوید:
«من مرتباً و تقریباً هر روز او را می دیدم و تصور می کنم که هیچ کس دیگر غیر از شهبانو او را به اندازهمن نمی دید. اعتماد به نفسش را داشت از دست می داد و خیلی احساس درماندگی می کرد. من دستوری از واشنگتن نداشتم که مجاز باشم غیر از ابراز تفاهم درباره کارهایی که می کرد و تصمیماتی که می گرفت، کار دیگری کنم. ضمناً چون توصیه های من به واشنگتن تائید نشده بود، حتی نظر شخصی خودم را نیز نمی توانستم به شاه بگویم. بنابراین دوره واقعاً ناراحت کننده و یاس آوری بود»
سالیوان سفیر آمریکا در حال گفتگو با امیرعباس هویدا
به عقیده برخی از اطرافیان شاه ازجمله ارتشبد قره باغی سردرگمی مقامات آمریکایی از اینکه چه سیاستی را در رابطه با بحران به وقوع پیوسته در ایران به کار ببندند خود بر سردرگمی و بهت محمد رضا پهلوی می افزود. به عقدیه قره باغی دو نگاه کلی در رابطه با موضوع ایران در حکومت آمریکا به چشم می خورد که منتها طرفداران هر دو رویکرد بر لزوم حمایت و حفظ شاه متفق القول بودند. احسان نراقی این پیغامهای متفاوت از جانب دولت ایالات متحده به حکومت شاه را ازجمله عوامل تشدید شاه در واپسین روزهای حیات سیاسی اش می داند و می گوید:
«نمی دانست آن طرفی که در این بیست سال یا بیست و چند سال با او بوده و از او حمایت کرده حالا واقعاً از او دست کشیده و یا دست نکشیده، چه باید بکند؟، این بود که سرگردان بود راجع به آمریکا سرگردان بود. مثلاً شب زاهدی تلفن می کرد به برژینسکی و با او صحبت می کرد و برژینسکی به او می گفت مه باید مقاومت کرد و ما پشت سر شما ایستاده ایم. فردایش خودش می گفت که سفیر آمریکا می آید و یک حرفهای دیگری می زند».
این اختلافت به وجود آمده در بین جناح های آمریکایی شرایطی را رقم زده بود که محمدرضا قادر به تصمیم گیری نبود. داریوش همایون ضمن تاکید بر شخصیت سست اراده و فاقد هرگونه صلابت شاه ایران می گوید:
«بیماری شاه مسلماً نقش مهمی داشت . . . . برای اینکه شاه اصولاً همانگونه که کاراکتر او نشان می دهد در تمام 37 سال پادشاهی اش کسی نبود که یک تنه در برابر دشواری های بایستد. در بحرانهای سخت به آدمهای نیرومندتر متکی بود. اگر آن آدمهای نیرومندتر در دسترس بودند، موقعیت نجات پیدا می کرد و اگر نبودند او به کسی اعتماد نداشت و خودش به تنهائی از عهده کار بر نمی آمد. خود شاه گرایش طبیعی اش این بود که میدان را خالی کند در مقابل بحران سخت. بیماری گرایش او را به رها کردن، رفتن، قهر کردن از مردم تشدید کرد و او از مردم حقیقتاً قهر کرد. خودش را مستحق چنین واکنشهایی نمی دید و باور کردنینبود در آغاز برایش، تضاهراتی که بر ضدش می شد. وقتی مسلم شد به کلی رها کرد. و ترجیح می داد که اصلاً در مملکت نباشد».
مرکز اسناد انقلاب اسلامی