25 مرداد 1395

گزارشی از فرار اول شاه ...


گزارشی از فرار اول شاه ...

روز 25 مرداد 1332 محمد رضا پهلوی و همسرش ثریا از رامسر با هواپیما به بغداد رفتند. مجسمه های شاه از میادین تهران و شهرستانها به زیر کشیده شد و روز بعد شاه و ثریا به فرودگاه چیامپینو(رم) وارد می شوند. آن ها یک هواپیمای خصوصی انگلیسی را در بغداد کرایه کرده بودند. هر دو رنگ پریده و آشفته حال بودند و هنگامی که انبوه خبرگزاران و روزنامه نویسان آن ها را نشانه می گرفتند و به سمت ایشان می شتافتند حالت عقب نشینی و گریز به خود می گرفتند.

 ثریا که لباسی زنگاری به تن داشت با سرعت برای خود راهی از میان انبوه جمعیت گشود و رفت. شاه که لباس خاکستری روشنی پوشیده بود به روزنامه نویسان می گوید « با آن ها حرفی ندارد. بعدا آن ها را برای یک کنفرانس مطبوعاتی خبر خواهد کرد.»  

 سفیر ایران در رم نظام خواجه نوری که دو سال پیش تر با عنوان رئیس تشریفات دربار ، عروسی شاه و ثریا را ترتیب داده بود اکنون جرات نمی کند نزد آن ها بیاید. او ترجیح داده است که در پلاژ های آوستی به آب تنی بپردازد. او حتی حاضر نمی شود کلید یکی از اتومبیل های شخصی را که شاه در سفر قبلی اش در ایتالیا گذارده است به او بدهد. وقتی شاه و ثریا به هتل اکسلسیور وارد می شوند پلیسی غول آسا را در برابر آسانسور می یابند که به ایشان تعظیم می کند و می گوید مامور حفظ امنیت آن هاست. سپس آن ها را به آپارتمانشان در هتل راهنمایی می کند. خاتمی، خلبان هواپیمای پیچ کرافت انگلیسی کمک می کند که چمدان ها را به آپارتمان ببرند. شاه خودش چهار راکت تنیس و یک جفت کفش سیاه را که از پوست بز کوهی است بدست دارد. ثریا هم دو کیف بزرگ از چرم تمساح(کروکودیل) را در یک دست می برد و در روی بازوی دیگرش مقداری لباس های پارچه ای را.

  نخستین کار ثریا پس از ورودش به آپارتمان آن است که یک خیاط معروف را احضار کند. می خواهد دوازده لباس تابستانی برای خودش تهیه کند. شاه با خاتمی به شوخی تلخی می پردازد. شاه می گوید:« امیدوار باشیم که دوران تبعید خیلی سخت نباشد. در هر حال تو مرا رها نخواهی کرد». خاتمی در پاسخ می گوید بیم دارد که بزودی باری مزاحم برای آن ها باشد. و شاه با اشاره به راکت های تنیسش می گوید:«چرا؟ اگر تو بروی چه کسی با من تنیس بازی خواهد کرد؟»

  در این ضمن در بار هتل ازدحامی برپا شده است. «انریکو دی ماجیو» که در هتل اکسلسیور یک فروشگاه دارد می گوید: « من هرگز به اندازه امروز روزنامه نفروخته ام. امیدوارم شاه مدتی اینجا بماند» اغلب درباره فاروق حرف می زنند که تصور می شود شاه هم سرنوشتی همانند او خواهد داشت. فاروق هم وقتی از مصر گریخت به رم آمد.

  اما روزنامه نویسان و دیگر کنجکاوان بیهوده در انتظار شاه مانده اند. او از اطاقش پایین نمی آید حتی برای شام خوردن. سر شب به اخبار رادیو گوش می دهد. خبرها نامطبوع و فاجعه آمیز هستند. فاطمی وزیر خارجه کابینه مصدق با سخنرانی خود مردم را به هیجان آورده و نام شاه را ننگین ساخته است. او خواستار شده که تمام افراد خاندان پهلوی به دار آویخته شوند و جمهوریت اعلام گردد. بعد هم تظاهرات پردامنه دهها هزار نفر ، تمام خیابان ها را پر کرده اند. مغازه ها تاراج شده اند، تصاویر شاه بر روی توده های آتش سوزانیده می شود، مجسمه های خودش و پدرش را فرو می کشند و در هم می شکنند. حتی آرامگاه پدرش در شهر ری آلوده شده است. شاه با حالی آشفته کلید رادیو را می پیچاند و زیر لب می گوید:«این بار دیگر تمام است» ثریا می پرسد:«کجا باید رفت؟» شاه می گوید:«به امریکا. ما همه در آنجا مستقر خواهیم شد. در آنجا مزرعه ای خواهیم خرید»

 

 


مصدق، نفت، کودتا ، محمود تفضلی ، انتشارات امیر کبیر، تهران 1385 ، ص 113 تا 115